مبارزه با فساد توسط من و شما

+0 به یه ن

به نظر من در شرایط کنونی کشور بهترین راه مبارزه با فساد توسط  آدم هایی مثل من و  شما این هست که در هر زمینه ای که فعالیت می کنیم افراد پاکدست اما واقع بین و خوش فکر را بیابیم و با هم تیم بسازیم و با هم همکاری کنیم. 

در افتادن دن کیشوت وار با فساد نتیجه ای جز بال و پر شکسته وزخمی و در نهایت سرخوردکی و تلخکامی ندارد. تلخکامی ما هم به تدریج به کل جامعه سرایت می کند و پویایی را می گیرد.
اما چنان که قبلا هم گفتم هر چند افراد فاسد و کج دست این روزها در جامعه ما کم نیستند اما به هیچ وجه این طور نیست که همه امور به دست آنها باشد. بیخودی برخی از  آنها چنین جلوه می دهند که اگر جزو  بند و بساط آنها نباشیم باید سرمان را بذاریم بمیریم. این طور نیست! هنوز آدم های پاکدست در همین جامعه ما در صنف های مختلف بسیارند. این عده  معمولا  سرشان را انداخته اند و دارند کارشان را می کنند. ادعا ندارند تنها آدم کاردرست و پاکدست باقی مانده در ایران هستند! اونهایی که از این ادعاها دارند چنان که قبلا گفتم از جمله افتضاح ترین ها هستند.
می شه با کمی توحه و دقت آدم های پاکدست اما واقع بین و خوشفکر را پیدا کرد و همکاری نمود. با همکاری با این افراد هم می توانیم پیشرفت کنیم و هم بال  و پرمان سالم می ماند. به علاوه این پیشرفت ما تودهنی بزرگی است به کسانی که می خواهند چنان جلوه دهند که اگر جزو باند آنها نباشیم کلاهمان پس معرکه خواهد بود. این طوری هژمونی آنها می شکند و دیگه نمی توانند هر طوری دلشان می خواهد بتازانند.
مثال می زنم. فرض کنید شما نویسنده و یا مترجم هستید. می دانیم که بسیاری از انتشاراتی ها در ایران حق نویسنده و مترجمان را می خورند. برخی از آنها بسیار پرمدعا هستند. داعیه روشنفکری شان گوش فلک را کر می کند. دایم پشت سر «بازاری های شکم گنده» از یک سو و «حکومتی های ریشو» از طرف دیگر بد می گویند و خود را تنها فرد درست و روشنفکر باقی مانده در ایران می خوانند.
وقتی این انتشاراتی  سر نویسنده یا مترجم جوان ما کلاه می گذارد او ممکن است فکر کند دیگه به آخر خط رسیده! تنها انتشاراتی که رانت خوار نبود هم توزرد از آب در آمد. به خصوص وقتی کشف می کند که نصف حق خوری ها را که انتشاراتی به گردن «اینا» انداخته بود در واقع خودش انجام داده بود. چنان نویسنده جوان را از «اینها» ترسانده بود که برای مدت ها نرفته بود پی گیری کند ببیند خود نویسنده در حق خوری و سانسورچی گری دست «اینا» را از پشت بسته. وقتی که کشف می کند می بیند «اونا» و «اینا» از یک قماش هستند فقط یکی ریش دارد دیگری ندارد! بعد سرخورده می شود. به این راحتی سرخورده نشوید! در همین کشور ۸۰ میلیونی خودمان در هر ژانری انتشاراتی هایی پیدا می شود که نه از «اونا» هستند نه از «اینا». بلکه از خودمان هستند و حق نویسنده را  بالا نمی کشند. می شه گشت و پیدایشان کرد. وقتی پیدا کردیم  قدر هم را می دانیم و همکاری هایمان را ادامه می دهیم. در فراز و نشیب ها کنار هم می مانیم.

باید به دو باور برسیم: 
۱) اولا وقتی خواست ما یک چیز قانونی و به لحاظ اخلاقی قابل قبول هست لابد روال و رویه ای هست که بدون نیاز به زیر آبی رفتن و دست به دامان مافیا ها شدن به آن دست یافت.
۲) افراد درستکار در همین زمان و مکان هم هستند که در این راه کمک مان کنند.
وقتی به این دو باور رسیدیم راه حل مناسب و افراد مناسب را هم می یابیم. در غیر این صورت مستعد آن خواهیم بود که سرمان کلاه برود یا خود به دامان فساد بغلطیم و جزو عوامل فساد شویم.

نوشته مرتبط: تقلب علمی

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

همه در این دوره زمانه قالتاق شده اند الا من!

+0 به یه ن

یک عده در کشور ما هستند که صبح تا شب حرف می زنند و چکیده حرفشان این هست:"در این مملکت و در این زمانه همه دزد و کلاهبردار و قالتاق و متقلب هستند به جز من. نه تنها از من هیچ کار نادرستی سر نمی زند بلکه خود من سمبل و معبار سنجش درستی و صداقت و پاکدستی هستم!"
تجربه من می گوید از این افراد باید حذر کرد!
از این آدم ها به چندین جهت به آدم ضرر می رسد.روشن ترین ضرر آن سیاه نمایی و ایجاد بدبینی عمومی است. اما ضررهای دیگر هم دارد. از جمله آن که راحت حق آدم را می خورند بی آن که دست آدم جایی بند باشد. چنان از خودشان در ذهن نوچه هایشان قدیس ساخته اند که جو عمومی اجازه نمی دهد کسی بلند شود و بگوید این یارو حق مرا خورد.

تکنیک شان هم معمولا این هست: در مواردی که فرهنگ عامه ایجاب می کنه که یک تعریف الکی بکننداینها می آیند راستش را می گویند تا مردم بگویند عجب راستگوست!! در موقع قرارداد و.... الکی مسایل ساده را می پیچانند و قرارداد سفت و سخت می بندند تا نشان دهند مو لای درز کارشان نمی رود (حال آن که این محکم کاری نه به لحاظ عرفی و نه به لحاظ حقوقی هیچ جایی نداشته باشد!)
افراد کم تجربه و کم اطلاع هم خیال می کنند این فرد خیلی کارش درسته مرید او می شوند و تاسف می خورند چرا بقیه مثل او نیستند.
کسی از این قبیل افراد نارو می بیند به این تصور نادرست می رسد که دیگه دنیا به آخر رسید! دست کم ایران به آخر رسید! در کل ایران یکی این درستکار بود که این هم این قدر توزرد از آب در آمد!
این طور نیست! اتفاقا آدم ها درستکار زیادی در همه مشاغل- در همین ایران خودمان و در همین سال 1397- وجود دارند که اون همه هم ادعا ندارند که درستکارترین فرد زنده در این مملکت هستند. در واقع درستکاری چنان برایشان طببعی و بدیهی می نماید که نمی آیند در موردش سخن سرایی کنند و مخ ما را بخورند.


حالا که صحبت به اینجا رسید این را هم اضافه کنم. هرچند ماهیتا یک کمی متفاوت است. دیدید یک عده مرتب می گویند برای من تحصیلات و مقام و پول مهم نیست من با پاکبان محله و..... هم سلام علیک دارم! کسی نیست بگه اگر برایت مهم نیست اصلا چرا می آیی و این حرف را می زنی؟! کسی که برایش مهم نیست با یک نفر حرف و علایق مشترک داشته باشد حرف می زند حرف و علایق مشترک نداشته باشد نمی زند. صرف نظر از شغل و موقعیت اجتماعی او.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پارتی در ایران

+0 به یه ن

پارتی داشتن اون قدرها که برخی خیال می کنند چیز تحفه ای هم نیست! اتفاقا خیلی وقت ها هم به ضرر تمام می شه. هر چه هم پارتی مهم تر باشه بدتر!
این به خصوص در بیمارستان ها بیشتر مشهود هست. برخی فکر می کنند اگر در بیمارستانی بستری بشوند که رئیس بیمارستان یا دکتر کلیدی بیمارستان از بستگان شان باشه دیگه شده اند اسفندیار روئین تن و هیچ بیماری ای در آنها کارگر نمی شه!
در شهر ما و در میان خانواده هایی که دیگه شور آینده نگری را در می آورند از نوزادی بچه را تحت فشار می ذارند که بچه حتما دکتر بشه. بیشتر هم به خاطر این که وقتی پیر و بیمار شده اند فرزندشان در بیمارستان آدم مهمی باشه و اینها را بیشتر تحویل بگیرند!!!!

اما چیزی که من بارها شنیده ام این بوده که در بیمارستانی که یارو پارتی کلفتی داشته در اثر یک بیماری جزئی طرف مرده یا عفونت گرفته و......
این را بارها شنیده بودم تا این که رفته رفته دستگیرم شد چرا این جوری هست.
وقتی بیماری را که پارتی کلفت داره پذیرش می کنند کارکنان بیمارستان الکی جلویش دولا راست می شوند و مجیز می گویند. اما در عمل همه حسد ها و عقده هایشان را علیه اون پارتی کلفت در غیاب او بر سر بیمار بدیخت خالی می کنند.
اگر دکتر معالج با پارتی یارو ده سال پیش بگومگویی داشته باشه عمل این بدبخت را به تعویق می اندازه و بدبخت را چند روز بیشتر در سی سی یو نگه می داره. هر روز اضافه هم دست کم یک میلیون تومن خرج بر می داره و هم باعث پیشروی بیماری می شه.
بعدش دکتر عملش را می کنه و می ره دنبال کارش. کار نگه داری ۲۴ ساعته با پرستارها و بهیارهاست. اونها هم معمولا بیمار پارتی را آخرین اولویت خود قرار می دهند و کمتر از بقیه به او می رسند. مراقبت های بعد از عمل از خود عمل هم برای بهبودی مهمتره.

خلاصه کلام این که من معمولا ترجیح می دهم اگر هم امکان دست و پا کردن پارتی برایم باشه این کار را نکنم. نه به خاطر این که خیلی آدم خوبی هستم. بلکه به خاطر این که از دورویی و حسد و کینه مردم ایران می ترسم. می ترسم کینه هایشان را از یکی دیگه سر من خالی کنند!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فساد در ایران

+0 به یه ن

تا ۲۰ سال پیش فاسدها در ایران ریا می کردند و خود را پاک نشان می دادند. الان قبح فساد ریخته. الان فاسدها نه تنها فساد خود را انکار نمی کنند بلکه اصرار هم دارند نشان دهند سرکرده اصلی فساد هستند. در واقع اصرار دارند میزان فسادشان را چندین برابر واقعیت جلوه دهند!
چرا؟! این حربه جدید برای سو استفاده از افراد بی پناه و بی اطلاع هست. این طور جلوه می دهند که اگر جزو دار و دسته اینان نباشند بدبخت می شوند. افراد بی پناه و بی اطلاع هم از روی حس ناچاری وارد دم و دستگاه آنها می شوند. مثل همین مورد فیلم «آزادی به قید شرط». اگر اون زن می دانست آزادی پدر فرزندش پارتی گردن کلفت فاسد لازم ندارد و همان مددکار زندان هم با کمی پی گیری و اندکی صبر کار آزادی او را می اندازد که نمی آمد ذلت همسر دوم یک مرد فاسد را به جان بخرد.

یکی از اداراتی که در نزد مردم به فساد و رشوه گیری بسیار معروف است اداره دارایی است.. در مورد فساد آن افسانه ها می سرایند.
زنده یاد پدرم دو سال پیش فوت کرد. کارهای دارایی اش را انجام دادیم تمام شد. بیشتر زحمت را مادرم در تبریز کشید و بخش کوچکی را من در تهران. کارمندان دارایی یک ریال هم رشوه طلب نکردند. این در حالی بود که «همه چیزدان» های دور و بر دو سال تمام هست در گوش ما تجارب ارزشمندشان را در مورد لزوم دادن رشوه به کارمندان دارایی برای راه انداختن کارمان در گوشمان وز وز می کنند. وقتی هم می گفتیم نه پدر مرحوم مان اهل این کارها بود نه ما اهل این کارها هستیم در جواب مودبانه چیزی می گفتند که از دم پخمه اید و کلاه تان پس معرکه خواهد بود. اما کار ما سر موقع انجام شد . نه پارتی ای داشتیم نه اقدام به پرداخت رشوه کردیم. نه هم اون بنده خدا ها طلب کردند! تازه ! زرنگ های همه چیز دان به ما «پخمه ها» می آموختند که برای فرار مالیاتی باید از مُهر بابا استفاده کنیم و سند جعل کنیم!! طوری می گفتند که انگار این کار عادی تر از آب خوردن است!می گفتند اگر این کار نکنی عملا همه قیمت ملک را مالیات می بندند. گفتم ببندند! بابایم راضی نمی شد برای مال دنیا من از این کارهای خلاف بکنند.
 بدون هیچ زیر آبی اما با رعایت روال اداری رفتیم اداره دارایی. در هفت روز کارمان را انجام دادند. مالیاتی که طلب کردند رقمی ناچیز بود (یک حدود یک نهم حقوق ماهیانه نه چندان بالای این جانب!)
«همه چیز دان»ها به خاطر این رقم مرا به سمت کار خلاف غیر قانونی داشتند سوق می دادند!
برخی از همین همه چیزدان ها این زیر آبی های احمقانه را یاد می گیرند و فکر می کنند خیلی زرنگ هستند. بعد دستشان رو می شه می افتند توی هچل!

راستش میزان مالیات آن قدر کم بود که به من نچسبید. با خود گفتم اگر در یکی از آرمانشهر های اسکاندیناوی هم بودیم باز هم همین قدر مالیات می پرداختیم؟! مسلما نه! خیلی بیشترباید می پرداختیم. با خودم گفتم نمی شه که شعار عدالت اجتماعی داد و حسرت فقرزدایی در سوئد را داد بعد خواست که مالیات کم باشد.

به هر حال تا می توانیم از بنیاد کودک حمایت کنیم که کمی از این اختلاف طبقاتی سیستماتیک را جبران کند.
http://www.childf.com

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مراقب باشید خیلی جوگیر نشوید

+0 به یه ن

برخی از استادان دانشگاه در شهر تهران سر کلاس یا در فضای عمومی مجازی حرف هایی می زنند که  بسیار جسورانه می نماید. 

این حرف ها بین دانشجوها طنین پیدا می کنند.

از این استادان انتظار نداشته باشید ستارخان باشند و تحت هر فشاری بر حرف شان بایستند. این کار را نخواهند کرد. اگر کوچکترین تهدیدی بشوند حرفشان را حاشا می کنند و چه بسا برای محکم کاری یکی دو دانشجو را هم که به دنباله روی از آنها حرف های جسورانه سیاسی زده بود لو می دهند تا وفاداری شان را ثابت کنند.
مراقب باشیدقربانی ژست قهرمان بازانه چند پیرمرد نشوید!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پاسخی در جهت مبارزه با خرافات و سو استفاده از اعتقادات مردم توسط خود مردم

+0 به یه ن

خبر آنلاین مطلبی منتشر کرده در مورد این که مردها هم دارند توسط زنها خشونت می بینند اما دم بر نمی آورند.  سه داستان مجزا هم منتشر کرده. من اون قدر در جامعه نیستم تا بدانم "شوهر آزاری" چه قدر در کشور ما دامنه دار هست. به هر حال حتی اگر یک مورد باشد باز هم محکوم هست.  اما یکی از این داستان ها را منتشر می کنم و پاسخی هم می دهم. چه قبول کند و چه نکنید، هدف من طرف زن داستان را گرفتن نیست. " دله دزدی" آن زن در کنار حماقت این زن در عدم رعایت نکات ایمنی، از نظر من آن قدر گناه بزرگی هستند که عمل او را غیر قابل توجیه می سازند. چه زن این داستان به واقع شوهر آزار باشد چه نباشد، از نظر من کسی نیست که شایسته همدلی باشد. علت این که نوشته را می گذارم دفاع از عقلانی  و منطقی اندیشیدن هست نه دفاع از آن زن. انگیزه این نوشته  حمله بر ریا کاری و تزویر و سواستفاده از احساسات مذهبی مردم و تسویه حساب شخصی به اسم اخلاقیات  هست. این نوع ریاکاری و تزویر هم تنها اختصاص به عالمان دینی و برخی حاکمان شریعت پناه  ندارد. بین مردم عادی مظلوم نما هم وجود دارد. مرد داستانی که در زیر می خوانید از نظر من مصداق بارز آن هست. نمونه هایش هم در دور وبر بسیار بسیار فراوان هستند. برای این که تصریح کرده باشم که قصدم در این نوشته خاص "طرفداری از زنان" نیست تاکید می کنم که اتفاقا به همان نسبت که زن مظلوم نما در کشورما بیش از مرد مظلوم نماست این رفتار بین زنان بیشتر مشاهده می شود.   این را هم تاکید می کنم این گونه ریاها مختص "نماز خوان" هم نیست. اتفاقا بین کسانی که مخ را می خورند که "نمازخوان" نیستند اما "از هر نمازخوانی اخلاقی ترند" این نوع ریا حتی بیشتر  از همنوعان نمازخوان است!

خبرآنلاین: زنان غران، خشونت پنهان
هیس! مردها فریاد نمی‌زنند...


وبلاگ > قنواتی، علی - (هشدار: این متن حاوی چند داستان واقعی درباره مردان ستم‌دیده از زنان است. اگر پیش‌فرض‌هایتان چنین تصاویری را برنمی‌تابد و حاضر نیستید آن‌ها را عوض کنید، این متن را نخوانید.)

یک.
چهارشنبه یک دربست گرفتم. از فاطمی تا حوالی ونک. پراید بود. راننده در تمام مسیر از ایمان حرف زد. از این که خدا جای حق نشسته است. از این که معجزه هر لحظه دارد اتفاق می‌افتد و ما نمی‌بینیم. درباره مشکلات اقتصادی و انتخابات ریاست‌جمهوری حرف می‌زدیم. دست‌کم من این‌طور فکر می‌کردم. وارد آفریقا که شدیم دل‌ش را به دریا زد و گفت همین جمعه یک معجزه برای خود او اتفاق افتاده است: برادرها و باجناق‌ها مهمان‌شان بوده‌اند. زن‌ش طبق معمول یک‌سره سرکوفت می‌زده و جلوی همه، حال‌ش را می‌گرفته. (برگشتم و یک بار دقیق نگاه‌ش کردم. نمی‌خورد با این تیپ و هیکل و سر و زبان، سوژه خشونت خانگی باشد!) بعد می‌خواسته‌ند منقل روشن کنند برای کباب. زغال‌ها نمی‌گرفته، زن‌ش می‌رود زیرزمین از موتور همسایه بنزین می‌کشد می‌آورد! مرد معترض می‌شود که بدون اجازه چرا این کار را کردی؟ دزدی است؛ حق‌الناس است... زن هم کوتاه نمی‌آید و هی تحقیرش می‌کند. این قسمت داستان را که می‌گفت چند بار کلمه «تحقیر» را به‌تلخی تکرار کرد. متلک‌های زن آن‌قدر بالا می‌گیرد که او مجبور می‌شود بگذارد برود! درست نگفت کجا ولی ظاهرا وسط مهمانی یک بهانه‌ای جور می‌کند، مثلا تعمیر ماشین، و می‌رود توی پارکینگ خودش را مشغول می‌کند! بعد از بیست دقیقه، باجناق‌ها می‌آیند که بیا زن‌ت را ببریم بیمارستان؛ بی‌هوش شده است! می‌گفت زن‌ش هیچ درد و مرضی ندارد. سابقه هم نداشته از حال برود. زَفت‌ورَفت‌ش می‌کنند و یک‌دفعه سرپا می‌شود. نیم ساعت بعد دوباره شروع می‌کند به متلک و سرکوفت و دوباره به همان حال می‌افتد! می‌گفت از آن روز زن‌ش محتاط شده و زبان‌ش را نگه می‌دارد. آن‌طور که باید نه، ولی مثل سابق هم نیست. بالاخره خدا جای حق نشسته است..

مینجیق: 

خیلی کاری به دعوای زن و شوهری این زوج ندارم. به هر حال اگر "سرکوفت" های اون زن خیلی زننده بود خودش جلوی خواهرها و دامادهای خانواده خودش سرافکنده می شد. دلیلی نداشت که این آقا وسط مهمونی مثل بچه ها قهر کنه بره!
اما در مجموع من به آدم هایی که تا یکی را می بینند از ایمان و اخلاق (چه اخلاق دینی چه اخلاق سکولار) دم می زنند بی اعتماد هستم. تا کسی ریگی به کفش نداشته باشه معمولا این همه لازم نداره به رخ آدم و عالم بکشه که خییییللللللیییییییی خوب و مامانی هست. معمولا این آدم ها به دنبال نیم ساعت مخ مخاطب را خوردن که خیلی خوب هستند حملاتشان را به یک بنده خدا که "به مرغ شان گفته کیش" شروع می کنند. خودشان را می خواهند در ذهن مخاطب فرشته جا بزنند طرف را شیطان!
مردم ساده دل هم باور می کنند. من از این آدمها معمولا حذر می کنم. حدس می زنم این آقای راننده کرایه آن آقای نویسنده را هم دولاپهنا حساب کرده باشد منتهی آقای نویسنده روش نشده چانه بزنه. چون ترسیده او را هم جزو "آدم بدها" که مستوجب این هستند که گرفتار عذاب الهی بشوند قلمداد کنه.

این آقای راننده فکر می کنه که کی هست که خداوند متعال آفریدگار کهکشان ها بیاد به خاطر آن چه این "حق" می دانه قوانین طبیعت خودش را عوض کنه که دل این خنک بشه؟! اولا شاید "حق" همان نباشه که درک ناقص من و ایشان فکر می کنیم. ثانیا حق همان قوانین طبیعت هست که خدا وضع کرده. این که بخارات بنزین برای سلامت مضر هست و.....

با بنزین آتش منقل درست نباید کرد. خطرناکه. با کاغذ باطله و برگ خشک آتش می گیرانند.
لابد بخار بنزین زده حال زن خراب شده.
بنزین فرار هست آتش بگیرد آتش را به بالا منتقل می کند پرده اینا هم ممکنه آتش بگیره یا آتش به صورت و موهای کسی که آتش روشن می کنه بزنه



آدم های به واقع خوب نمی آیند دوره بیافتند مرتب از خوبی خودشان و بدی مخالفانشان حرف بزنند. به چند دلیل:
اولا خوبی از نظرشان اون قدر کار طبیعی هست که دیگه این همه حرف و حدیث نداره.
ثانیا این که کینه از کسی به دل ندارند.
ثالثا به این علت که اون قدر همیشه مشغول خوبی کردن هستند که فرصت صحبت کردن درباره اش را ندارند.
رابعا نمی خواهند ریا بشه


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

حرکت های مردمی رمز موفقیت توریزم ایران

+0 به یه ن

چند ماه بیشتر به رویداد تبریز ۲۰۱۸ نمونده. حسرت دبی را خوردن هم هیچ به درد برگزاری این رویداد نمی خوره. کاری که الان باید کرد این هست که حرکت های کوچک مردمی در جهت  برگزاری رویداد را تشویق کرد. چیزهایی از این دست: فلان قنادی کیک به سبک لوگو می سازه. بهمان خانم خانه دار کاردستی به این مناسبت درست می کنه. بهمان کارگاه صنایع دستی نمایشگاه می ذاره. اون یکی خانه آبا و اجدادی اش را نمایشگاه یا پانسیون می کنه..... همین ها نقاط قوت ما هستند وبرای توریست هایی که به ایران می آیند بی نهایت جذاب. توریستی که به ایران می آد اینها را میخواد ببینه! نه زلمزیمبوی  ساخته شده توسط پول نفت توسط شرکت های غربی بنا به دستور حکومت های غیر دموکراتیک!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سخنی با دانشجو جدیدالورود

+0 به یه ن

سخنی دارم با دانشجویان جدید دانشگاه ها. ابتدا موفقیت شما را تبریک می گویم و برایتان آرزوی موفقیت بیشتر دارم. 
وقتی دانش آموزی از محیط کوچک بسته و تک جنسیتی مدارس ایران وارد محیط بزرگ نسبتا آزاد و مختلط دانشگاه می شود یک جور هول او را می گیرد. فراموش نکنید ک هدف اصلی از ورود به دانشگاه این هست که در رشته تحصیلی تان مطالبی بیاموزید. جمع های دانشجویی گاهی چنان جو سازی می کنند که تو گویی هدف چیز دیگری است:« درس خواندن مال بچه مثبت های بی خاصیت است. با حال ها همه کاری می کنند جز درس خواندن!» «مثلا کارت دانشجویی نگرفته هر کسی باید دوست از جنس مخالف از نوع رمانتیک داشته باشد والا می ترشه می ره پی کارش! دیگه «آس» ها تموم می شوند !»

در اون هول و ولا خیلی ها در هفته اول با یکی دوست می شوند. بعد یک ماه نشده دعوایشان می شود و از هم جدا می شوند! بعد هم خیال می کنند دنیا به آخر رسیده و شکست عشقی خورده اند. نتیجه هم این می شه که امتحان میان ترم را خراب می کنند. بعد هم نمره کم را که می بینند دیگه مطمئن می شوند دنیا به آخر رسید و همین طور سیر قهقرایی را طی می کنند تا به همگان ثابت کنند که دست کم دنیای آنها به آخر رسیده!

برعکس اون چیزی که مد شده و از همه طرف می شنوید نمرات دانشگاه بسیار مهم هستند. هرچه معدل تان و به خصوص نمرات دروس تخصصی تان بالاتر باشند شانس موفقیت شما در یافتن کار بالاتر می رود. در شغل های آکادمیک که قطعا این طور هست. در پیدا کردن شغل در شرکت ها هم چنین هست. 
این که می گویند همه اش «پول و پارتی و پررویی» است اون قدرها درست نیست! 
دست کم همه اش اینها نیست. دانشجو ممتاز باشید استادانتان می شوند بهترین «پارتی» شما. هرجا بخواهید استخدام شوید اگر توصیه نامه مثبت از استادی خوشنام داشته باشید از این که پسر وزیر باشید برایتان بهتر است. (بله! در همین ایران خودمان عرض می کنم!)
توصیه نامه خوب را وقتی می توانید بگیرید که کلاس ها را مرتب شرکت کنید. تمرین ها را خوب حل کنید. پروژه های درسی را جدی بگیرید. در طول ترم جدی درس بخوانید وبرای امتحان خوب آماده شوید و در نتیجه نمرات خوبی بگیرید.

وقتی وارد دانشگاه شدید فکر تان را بدهید به این موضوع. دو سه ترم بعد که تجربه تان بیشتر شد و شناخت تان از آدم ها بالاتر رفت رمانس هم کم کم پیدا می شود. همون هفته اول لازم نیست بیافتید دنبال رمانس و بعد هم بلافاصله شکست عشقی بخورید و بعد هم به جای سر کلاس رفتن کارتان بشود پیش مشاور رفتن!

سرتان به درس و مشق خودتان باشد. کاری نداشته باشید کدوم همکلاسی با کدوم همکلاسی دوست شده! برای دوستان خودتان حرف درنیاورید. اصلا به شما چه؟! اگر دیدید که همکلاسی هاتون به جای درس خواندن همه اش در مورد همکلاسی های جنس مخالف حرف می زنند شما نه وارد بحث بشوید نه سعی کنید اونها را ارشاد کنید. یک لبخندی بزنید بروید پی درس و مشق خودتان. یادتان باشد مبصر کلاس نیستید! کم کم افراد هم تیپ شما می آیند کنار شما با هم درس می خوانید. تنها هم نمی مانید. کم کم درس خواندن مد می شود! شاید اولش به شما خرخوان بگویند اما کم کم شما را همین طور که هستید قبول می کنند. اگر بی آزار باشید و کاری به کارشان نداشته باشید اغلب شان کم کم از شما خوششان می آید. اگر هم خوششان نیاید مشکل خودشان هست! اما اگر بخواهید نقش «گشت ارشاد» برایشان بازی کنید قطعا از شما بدشان می آید و حق هم دارند. اگر خوابگاهی باشید شاید مسئولان خوابگاه شما را ترغیب کنند که چنین نقشی بازی کنید. این حماقت را نکنید که برای به دست آوردن دل مسئول خوابگاه دانشجویان را با خود بددل کنید. در این صورت در مقابل چهارسال دانشگاه را برایتان جهنم می کنند!

پای صحبت اونهایی که به عنوان جا نماز آب کشیدن می آیند در مورد روابط شخصی دانشجوها سخن سرایی می کنند ابدا ننشینید. اگر ببینید شما اهل درس خواندن هستید و اهل هفته اول دنبال دوست جنس مخالف پیدا کردن نیستید این افراد حتما پیدایشان می شود و در گوش شما وز وز می کنند. اینها بدتر از «پارتی برو» ترین همکلاسی ها هستند. بدتر از صد تا از اونها وقت شما را تلف می کنند. به علاوه دور و برتان بپلکند به نامحبوبیت شما در کلاس دامن می زنند. به خاطر درس خوان بودن که اون اوایل -کمی تا قسمتی- نامحبوب خواهید شد! اگر این افراد هم به نظر عموم همکلاسی ها رفیق گرمابه و گلستان شما باشند نامحبوبیت شما افزون خواهد شد. واقعا نمی ارزد. این ها را پس بزنید. نگران تنها ماندن نباشید. به زودی دوستان خوبی پیدا می کنید. دوستانی که همتیپ خودتان باشند. دوستان خوب و وفادار.
کم کم که دیدند شما از جنس مبصر کلاس و «گشت ارشاد افتخاری» و « اهل حرف درست کردن برای همکلاسی ها» نیستید محبوب هم می شوید. حتی اهل درس بودن شما را هم کم کم می بخشند!

اواسط ترم دوم آرام آرام به فکر کاری دانشجویی هم باشید. ترجیحا مرتبط به رشته تحصیلی تان. این طوری در عمل می بینید درسی که می خوانید به چه درد می خورد. تجربه کاری به دست می آورید. اگر از کارتان راضی باشند شانس این که بعد از فارغ التحصیلی بلافاصله استخدام شوید بالا می رود. این طوری شما سابقه کار خواهید داشت



زمانی که ما دانشجو بودیم جامعه از لحاظ ثروت تا این اندازه قطبیده نبود. در نتیجه برای ما در دانشگاه دغدغه اختلاف طبقاتی خیلی موضوعیت نداشت!
اما این روزها مسایل طبقات اقتصادی خیلی داغ هست. گمان می کنم برای دانشجوی تازه وارد این موضوع هم از جمله حاشیه هایی می تواند بشود که جای متن را می گیرد. دانش آموزی که در محله خود به مدرسه رفته و تا آن زمان با افرادی کمابیش همسطح خود از لحاظ مالی رفت و آمد داشته ناگهان وارد دانشگاه می شود . افراد بسیار ثروتمند تر و بسیار فقیر تر از خود می بیند و این نکته می تواند ذهنش را (بیش از حد) مشغول کند و از درس خواندن باز دارد.
اول از همه بگویم بهتر است از ظاهر افراد درباره آنها قضاوت نکنید. اولا خیلی محتمل هست که خود را خیلی پولدارتر و یا خیلی فقیر تر از آن چه که هستند نشان دهند. ثانیا بر اساس میزان دارایی یک فرد نمی شه درباره اش قضاوت کرد.
در دهه شصت افکار چپی و کمونیستی بین دانشجویان رواج داشت. عده ای بیخود و بی جهت از بچه پولدارها متنفر می شدند
بی آن که طرف بدی ای در حق شان نموده باشد.
حیف هست دوران شیرین دانشجویی را با این نوع افکار منفی تلف کرد.
اگر وضع مالی تان بهتر از متوسط دانشجوهاست پیشنهاد می کنم خیلی در محیط دانشجویی Richie rich بازی در نیاورید. در دانشگاه و یا وقتی با دوستان دانشگاه تان قرار می ذارید لباس مارکدار نپوشید. همان تیپ لباس ها را بپوشید که متوسط دانشجوها می پوشند و با آن تواتر آن را نو کنید که آنها نو می کنند. با آنها به مراکز تفریحی و غذاخوری های دانشجویی (نه خیلی گران ) بروید. در یک کلام :«باهاشون بجوشید» اگر این کار را نکنید دور خود دیوار می کشید و نمی توانید مردمداری بیاموزید. بیایید با هم صادق باشیم. این پول ها که مال شما نیست. مال خانواده تان هست. در آینده این شمایید که سکان اداره ثروت خانوادگی را به دست می گیرید. اگر مردمداری بلد نباشید اگر دوست و آشنا به اندازه کافی نداشته باشید در فراز و نشیب های این جامعه به لحاظ اقتصادی بی ثبات این ثروت را می بازید. دوران دانشجویی فرصتی است که مردمداری بیاموزید. خود را از این فرصت محروم نکنید.اگر ادای Richie rich در بیاورید همکلاسی ها را از خود دلزده می کنید. در جزو مردم شدن هم افراط نکنید. در دهه ۵۰-۶۰ عده زیادی از بچه پولدارها با والدین خود در افتادند که چرا پولدار هستید. بعد از دم پشیمان شدند. شما اشتباه آنها را تکرار نکنید! قدر آن چه که دارید را بدانید.

اگر از نظر مالی از متوسط فقیر هستید باز هم خود را کنار نکشید. کار دانشجویی پیدا کنید تا بتوانید در تفریحات متوسط دانشجویی هر از گاهی شما هم شرکت داشته باشید. 

خلاصه این که بر اساس طبقه اقتصادی دور خودتان دیوار ذهنی نکشید. چه بسا دوستان خیلی خوبی می توانید از طبقات مالی متفاوت در دوران دانشجویی بیابید. هرچه کمتر نسبت به این موضوع حساسیت نشان دهید خودتان راحت تر خواهید بود و ذهن تان باز تر می شود که به کارهای مهمتری مثل درس خواندن برسید.

از کسانی هم که خودشان را خیلی صمیمی نشان می دهند و راز های بقیه را در گوش شما پچ پچ می کنند و آمار دعواها و خط کشی ها و دلبری ها ی واقعی یا خیالی  افراد دور وبر را  برای شما می آورند نیز حذر کنید. وانمود خواهند کرد که اینها اطلاعات مهمی هستند که  برای زنده ماندن به آنها نیاز دارید.  چنان نشان می دهند که انگار نشانه بزرگ شدن و بلوغ   سردرآوردن از آن حرفهاست. همچین خبری نیست! هر چه از این حرف و حدیث ها بی خبرتر باشید راحت تر هم خواهید بود. دنیا بدون مجلات زرد و آدم های زردتر جای بهتری هم برای زیستن خواهد بود! باور کنید دیر یا زود از این که به آنها رو می دهید پشیمان خواهید شد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سراب

+0 به یه ن


چند سالی است که مد شده که دانشجوها چند تا اصطلاح قلمبه سلمبه به همراه چند تا جمله کلیشه ای به ظاهر فیلسوفانه که ورد زبان "آدم بزرگ ها"ست یاد می گیرند بعد می روند جلوی "آدم بزرگ ها" این ها را تحویل می دهند. "آدم بزرگ ها" هم خوش خوشانشان می شود که اصطلاحات و جملات کلیشه ای شان از زبان نسل جوان بیرون می آید. فوری طرف را حلوا حلوا می کنند و "عمیق" می خوانند.
مد سال های اخیر هست. 20 سال پیش از این خبرها نبود. 20 سال پیش نه دخترهاو نه پسرها از این شگردها به کار نمی گرفتند. نه دکتر خرمی از این کارها می کرد نه دکتر رامین گلستانیان و نه شاهین و نه من.
به جایش می نشستیم ساعت ها مطالعه جدی می کردیم. دنبال این هم نبودیم که با به کاربردن چند اصطلاح یا جمله قصار "آدم بزرگ پسند" درهای بهشت به روی خودمان باز کنیم.
و چه خوب که این کار را نمی کردیم.
آخه اون بهشتی که به این راه به دست می آید سراب هست. اولش شیرین هست بعدش تلخ می شود."آدم بزرگ" روغن ریخته نذر امامزاده می کند. ایده های شازی را که کسی تحویل نمی گیرد می دهد این جوانها با آن ور بروند.
ایده های شاز تا حد 
Not even wrong!

وقتی آن "آدم بزرگ" در مورد آن ایده شاز حرف می زند بقیه به احترام موقعیتش چیزی نمی گویند. اما وقتی یک جوان از جهان سوم همان حرف ها را می زند اهل فن می گوید "این هیچ چی نمی فهمه!"



این ایده های شاز برای دفع آلزایمر از "آدم بزرگ" که آرد هایش را بیخته الک هایش را آویخته خوبند. اما برای یک پژوهشگر جوان در اول راه سم هستند!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سیاست متفاوت ایران و ترکیه در جمهوری های تازه استقلال یافته

+0 به یه ن

اتحادیه حماهیر شوروی که فروپاشید ترکیه سعی کرد در کشورهای تازه استقلال یافته که نفت و گاز داشتند نفوذ پیدا کند تا کارآفرینان ترکیه ای سود ببرند. هدفشان بیشتر فروش اجناس تولید ترکیه و بستن قرارداد توسط شرکت های ترکیه ای بود. از این راه هم سود فراوان به دست آوردند. بخشی از توسعه اقتصادی ترکیه مدیون همین اقدام هست. از قضا بیشتر کشورهای نفت و گازدار ترک بودند. ترکیه روی این اشتراک فرهنگی هم زیاد مانور می داد. اما هدف اصلی سود اقتصادی برای شهروندان خود ترکیه بود.  گاهی هم جشنواره موسیقی و لباس محلی مشترک برگزار می کردند. همه اینها هم سود اقتصادی برای ترکیه داشت. جاذبه توریستی بود.
در مقابل ایران رفت سراغ کشورهای فقیر و در آنها کمیته امداد و سازمان تبلیغات اسلامی دایر کرد. نوار سخنرانی های دینی و .... به این کشورها فرستاد. در این میان تاجیکستان بیشتر مورد پسند ایرانی ها بود چون زبانشان فارسی بود. مرتب در صدا وسیما در مورد اشتراکات فرهنگی با تاجیکستان برنامه می ساختند.
به خصوص اگر می دیدند در مراسم تاجیکستان چیزی هست که از جنس توی سر عروس و زن جوان زدن هست
 صدا و سیما کلی رویش مانور می داد و  آن را "رسم آسمانی"  که ریشه ای عمیق دارد می خواند و خواستار احیای این رسم در ایران می شد.
 هر از گاهی هم با تاجیک ها مصاحبه می کردند. مصاحبه با آنها اغلب "سوتی هایی" به همراه داشت که موجب تفریح ملت می شد. مثلا وقتی مجری صدا و سیما از اشتراک فرهنگی می گفت فرد تاجیک ساده دل اشاره می کرد که فیلم ها و آهنگ های گوگوش در تاجیکستان خیلی طرفدار داره یا بر می گشت "دلم می خواد به اصفهان برگردم" معین را می خواند. مجری بینوا هم فوری باید این سوتی را رفع و رجوع می کرد. (این هم از اشتراک فرهنگی مان!)
گاهی سرمایه داران و مبتکران خوش فکری ایرانی در مناقصه های پرسود در کشورهای ثروتمند منطقه مثل آذربایجان و ....برنده می شدند اما بروکراسی ایران آن قدر سنگ جلوی پایشان می انداختند که قرارداد از دست می رفت. طبعا کارآفرینان ایرانی نمی توانستند با رقیبان ترکیه ای خود رقابت کنند چرا که دولت ترکیه همه جوری پست و پناه و حامی آنها بود.

بگذریم! چندی است تاجیکستان به ایران ناز می کند. حتی دفتر کمیته امداد را هم بسته. با عربستان دوست و رفیق جون جونی شده.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل