سخنی با دانشجو جدیدالورود

+0 به یه ن

سخنی دارم با دانشجویان جدید دانشگاه ها. ابتدا موفقیت شما را تبریک می گویم و برایتان آرزوی موفقیت بیشتر دارم. 
وقتی دانش آموزی از محیط کوچک بسته و تک جنسیتی مدارس ایران وارد محیط بزرگ نسبتا آزاد و مختلط دانشگاه می شود یک جور هول او را می گیرد. فراموش نکنید ک هدف اصلی از ورود به دانشگاه این هست که در رشته تحصیلی تان مطالبی بیاموزید. جمع های دانشجویی گاهی چنان جو سازی می کنند که تو گویی هدف چیز دیگری است:« درس خواندن مال بچه مثبت های بی خاصیت است. با حال ها همه کاری می کنند جز درس خواندن!» «مثلا کارت دانشجویی نگرفته هر کسی باید دوست از جنس مخالف از نوع رمانتیک داشته باشد والا می ترشه می ره پی کارش! دیگه «آس» ها تموم می شوند !»

در اون هول و ولا خیلی ها در هفته اول با یکی دوست می شوند. بعد یک ماه نشده دعوایشان می شود و از هم جدا می شوند! بعد هم خیال می کنند دنیا به آخر رسیده و شکست عشقی خورده اند. نتیجه هم این می شه که امتحان میان ترم را خراب می کنند. بعد هم نمره کم را که می بینند دیگه مطمئن می شوند دنیا به آخر رسید و همین طور سیر قهقرایی را طی می کنند تا به همگان ثابت کنند که دست کم دنیای آنها به آخر رسیده!

برعکس اون چیزی که مد شده و از همه طرف می شنوید نمرات دانشگاه بسیار مهم هستند. هرچه معدل تان و به خصوص نمرات دروس تخصصی تان بالاتر باشند شانس موفقیت شما در یافتن کار بالاتر می رود. در شغل های آکادمیک که قطعا این طور هست. در پیدا کردن شغل در شرکت ها هم چنین هست. 
این که می گویند همه اش «پول و پارتی و پررویی» است اون قدرها درست نیست! 
دست کم همه اش اینها نیست. دانشجو ممتاز باشید استادانتان می شوند بهترین «پارتی» شما. هرجا بخواهید استخدام شوید اگر توصیه نامه مثبت از استادی خوشنام داشته باشید از این که پسر وزیر باشید برایتان بهتر است. (بله! در همین ایران خودمان عرض می کنم!)
توصیه نامه خوب را وقتی می توانید بگیرید که کلاس ها را مرتب شرکت کنید. تمرین ها را خوب حل کنید. پروژه های درسی را جدی بگیرید. در طول ترم جدی درس بخوانید وبرای امتحان خوب آماده شوید و در نتیجه نمرات خوبی بگیرید.

وقتی وارد دانشگاه شدید فکر تان را بدهید به این موضوع. دو سه ترم بعد که تجربه تان بیشتر شد و شناخت تان از آدم ها بالاتر رفت رمانس هم کم کم پیدا می شود. همون هفته اول لازم نیست بیافتید دنبال رمانس و بعد هم بلافاصله شکست عشقی بخورید و بعد هم به جای سر کلاس رفتن کارتان بشود پیش مشاور رفتن!

سرتان به درس و مشق خودتان باشد. کاری نداشته باشید کدوم همکلاسی با کدوم همکلاسی دوست شده! برای دوستان خودتان حرف درنیاورید. اصلا به شما چه؟! اگر دیدید که همکلاسی هاتون به جای درس خواندن همه اش در مورد همکلاسی های جنس مخالف حرف می زنند شما نه وارد بحث بشوید نه سعی کنید اونها را ارشاد کنید. یک لبخندی بزنید بروید پی درس و مشق خودتان. یادتان باشد مبصر کلاس نیستید! کم کم افراد هم تیپ شما می آیند کنار شما با هم درس می خوانید. تنها هم نمی مانید. کم کم درس خواندن مد می شود! شاید اولش به شما خرخوان بگویند اما کم کم شما را همین طور که هستید قبول می کنند. اگر بی آزار باشید و کاری به کارشان نداشته باشید اغلب شان کم کم از شما خوششان می آید. اگر هم خوششان نیاید مشکل خودشان هست! اما اگر بخواهید نقش «گشت ارشاد» برایشان بازی کنید قطعا از شما بدشان می آید و حق هم دارند. اگر خوابگاهی باشید شاید مسئولان خوابگاه شما را ترغیب کنند که چنین نقشی بازی کنید. این حماقت را نکنید که برای به دست آوردن دل مسئول خوابگاه دانشجویان را با خود بددل کنید. در این صورت در مقابل چهارسال دانشگاه را برایتان جهنم می کنند!

پای صحبت اونهایی که به عنوان جا نماز آب کشیدن می آیند در مورد روابط شخصی دانشجوها سخن سرایی می کنند ابدا ننشینید. اگر ببینید شما اهل درس خواندن هستید و اهل هفته اول دنبال دوست جنس مخالف پیدا کردن نیستید این افراد حتما پیدایشان می شود و در گوش شما وز وز می کنند. اینها بدتر از «پارتی برو» ترین همکلاسی ها هستند. بدتر از صد تا از اونها وقت شما را تلف می کنند. به علاوه دور و برتان بپلکند به نامحبوبیت شما در کلاس دامن می زنند. به خاطر درس خوان بودن که اون اوایل -کمی تا قسمتی- نامحبوب خواهید شد! اگر این افراد هم به نظر عموم همکلاسی ها رفیق گرمابه و گلستان شما باشند نامحبوبیت شما افزون خواهد شد. واقعا نمی ارزد. این ها را پس بزنید. نگران تنها ماندن نباشید. به زودی دوستان خوبی پیدا می کنید. دوستانی که همتیپ خودتان باشند. دوستان خوب و وفادار.
کم کم که دیدند شما از جنس مبصر کلاس و «گشت ارشاد افتخاری» و « اهل حرف درست کردن برای همکلاسی ها» نیستید محبوب هم می شوید. حتی اهل درس بودن شما را هم کم کم می بخشند!

اواسط ترم دوم آرام آرام به فکر کاری دانشجویی هم باشید. ترجیحا مرتبط به رشته تحصیلی تان. این طوری در عمل می بینید درسی که می خوانید به چه درد می خورد. تجربه کاری به دست می آورید. اگر از کارتان راضی باشند شانس این که بعد از فارغ التحصیلی بلافاصله استخدام شوید بالا می رود. این طوری شما سابقه کار خواهید داشت



زمانی که ما دانشجو بودیم جامعه از لحاظ ثروت تا این اندازه قطبیده نبود. در نتیجه برای ما در دانشگاه دغدغه اختلاف طبقاتی خیلی موضوعیت نداشت!
اما این روزها مسایل طبقات اقتصادی خیلی داغ هست. گمان می کنم برای دانشجوی تازه وارد این موضوع هم از جمله حاشیه هایی می تواند بشود که جای متن را می گیرد. دانش آموزی که در محله خود به مدرسه رفته و تا آن زمان با افرادی کمابیش همسطح خود از لحاظ مالی رفت و آمد داشته ناگهان وارد دانشگاه می شود . افراد بسیار ثروتمند تر و بسیار فقیر تر از خود می بیند و این نکته می تواند ذهنش را (بیش از حد) مشغول کند و از درس خواندن باز دارد.
اول از همه بگویم بهتر است از ظاهر افراد درباره آنها قضاوت نکنید. اولا خیلی محتمل هست که خود را خیلی پولدارتر و یا خیلی فقیر تر از آن چه که هستند نشان دهند. ثانیا بر اساس میزان دارایی یک فرد نمی شه درباره اش قضاوت کرد.
در دهه شصت افکار چپی و کمونیستی بین دانشجویان رواج داشت. عده ای بیخود و بی جهت از بچه پولدارها متنفر می شدند
بی آن که طرف بدی ای در حق شان نموده باشد.
حیف هست دوران شیرین دانشجویی را با این نوع افکار منفی تلف کرد.
اگر وضع مالی تان بهتر از متوسط دانشجوهاست پیشنهاد می کنم خیلی در محیط دانشجویی Richie rich بازی در نیاورید. در دانشگاه و یا وقتی با دوستان دانشگاه تان قرار می ذارید لباس مارکدار نپوشید. همان تیپ لباس ها را بپوشید که متوسط دانشجوها می پوشند و با آن تواتر آن را نو کنید که آنها نو می کنند. با آنها به مراکز تفریحی و غذاخوری های دانشجویی (نه خیلی گران ) بروید. در یک کلام :«باهاشون بجوشید» اگر این کار را نکنید دور خود دیوار می کشید و نمی توانید مردمداری بیاموزید. بیایید با هم صادق باشیم. این پول ها که مال شما نیست. مال خانواده تان هست. در آینده این شمایید که سکان اداره ثروت خانوادگی را به دست می گیرید. اگر مردمداری بلد نباشید اگر دوست و آشنا به اندازه کافی نداشته باشید در فراز و نشیب های این جامعه به لحاظ اقتصادی بی ثبات این ثروت را می بازید. دوران دانشجویی فرصتی است که مردمداری بیاموزید. خود را از این فرصت محروم نکنید.اگر ادای Richie rich در بیاورید همکلاسی ها را از خود دلزده می کنید. در جزو مردم شدن هم افراط نکنید. در دهه ۵۰-۶۰ عده زیادی از بچه پولدارها با والدین خود در افتادند که چرا پولدار هستید. بعد از دم پشیمان شدند. شما اشتباه آنها را تکرار نکنید! قدر آن چه که دارید را بدانید.

اگر از نظر مالی از متوسط فقیر هستید باز هم خود را کنار نکشید. کار دانشجویی پیدا کنید تا بتوانید در تفریحات متوسط دانشجویی هر از گاهی شما هم شرکت داشته باشید. 

خلاصه این که بر اساس طبقه اقتصادی دور خودتان دیوار ذهنی نکشید. چه بسا دوستان خیلی خوبی می توانید از طبقات مالی متفاوت در دوران دانشجویی بیابید. هرچه کمتر نسبت به این موضوع حساسیت نشان دهید خودتان راحت تر خواهید بود و ذهن تان باز تر می شود که به کارهای مهمتری مثل درس خواندن برسید.

از کسانی هم که خودشان را خیلی صمیمی نشان می دهند و راز های بقیه را در گوش شما پچ پچ می کنند و آمار دعواها و خط کشی ها و دلبری ها ی واقعی یا خیالی  افراد دور وبر را  برای شما می آورند نیز حذر کنید. وانمود خواهند کرد که اینها اطلاعات مهمی هستند که  برای زنده ماندن به آنها نیاز دارید.  چنان نشان می دهند که انگار نشانه بزرگ شدن و بلوغ   سردرآوردن از آن حرفهاست. همچین خبری نیست! هر چه از این حرف و حدیث ها بی خبرتر باشید راحت تر هم خواهید بود. دنیا بدون مجلات زرد و آدم های زردتر جای بهتری هم برای زیستن خواهد بود! باور کنید دیر یا زود از این که به آنها رو می دهید پشیمان خواهید شد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سراب

+0 به یه ن


چند سالی است که مد شده که دانشجوها چند تا اصطلاح قلمبه سلمبه به همراه چند تا جمله کلیشه ای به ظاهر فیلسوفانه که ورد زبان "آدم بزرگ ها"ست یاد می گیرند بعد می روند جلوی "آدم بزرگ ها" این ها را تحویل می دهند. "آدم بزرگ ها" هم خوش خوشانشان می شود که اصطلاحات و جملات کلیشه ای شان از زبان نسل جوان بیرون می آید. فوری طرف را حلوا حلوا می کنند و "عمیق" می خوانند.
مد سال های اخیر هست. 20 سال پیش از این خبرها نبود. 20 سال پیش نه دخترهاو نه پسرها از این شگردها به کار نمی گرفتند. نه دکتر خرمی از این کارها می کرد نه دکتر رامین گلستانیان و نه شاهین و نه من.
به جایش می نشستیم ساعت ها مطالعه جدی می کردیم. دنبال این هم نبودیم که با به کاربردن چند اصطلاح یا جمله قصار "آدم بزرگ پسند" درهای بهشت به روی خودمان باز کنیم.
و چه خوب که این کار را نمی کردیم.
آخه اون بهشتی که به این راه به دست می آید سراب هست. اولش شیرین هست بعدش تلخ می شود."آدم بزرگ" روغن ریخته نذر امامزاده می کند. ایده های شازی را که کسی تحویل نمی گیرد می دهد این جوانها با آن ور بروند.
ایده های شاز تا حد 
Not even wrong!

وقتی آن "آدم بزرگ" در مورد آن ایده شاز حرف می زند بقیه به احترام موقعیتش چیزی نمی گویند. اما وقتی یک جوان از جهان سوم همان حرف ها را می زند اهل فن می گوید "این هیچ چی نمی فهمه!"



این ایده های شاز برای دفع آلزایمر از "آدم بزرگ" که آرد هایش را بیخته الک هایش را آویخته خوبند. اما برای یک پژوهشگر جوان در اول راه سم هستند!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سیاست متفاوت ایران و ترکیه در جمهوری های تازه استقلال یافته

+0 به یه ن

اتحادیه حماهیر شوروی که فروپاشید ترکیه سعی کرد در کشورهای تازه استقلال یافته که نفت و گاز داشتند نفوذ پیدا کند تا کارآفرینان ترکیه ای سود ببرند. هدفشان بیشتر فروش اجناس تولید ترکیه و بستن قرارداد توسط شرکت های ترکیه ای بود. از این راه هم سود فراوان به دست آوردند. بخشی از توسعه اقتصادی ترکیه مدیون همین اقدام هست. از قضا بیشتر کشورهای نفت و گازدار ترک بودند. ترکیه روی این اشتراک فرهنگی هم زیاد مانور می داد. اما هدف اصلی سود اقتصادی برای شهروندان خود ترکیه بود.  گاهی هم جشنواره موسیقی و لباس محلی مشترک برگزار می کردند. همه اینها هم سود اقتصادی برای ترکیه داشت. جاذبه توریستی بود.
در مقابل ایران رفت سراغ کشورهای فقیر و در آنها کمیته امداد و سازمان تبلیغات اسلامی دایر کرد. نوار سخنرانی های دینی و .... به این کشورها فرستاد. در این میان تاجیکستان بیشتر مورد پسند ایرانی ها بود چون زبانشان فارسی بود. مرتب در صدا وسیما در مورد اشتراکات فرهنگی با تاجیکستان برنامه می ساختند.
به خصوص اگر می دیدند در مراسم تاجیکستان چیزی هست که از جنس توی سر عروس و زن جوان زدن هست
 صدا و سیما کلی رویش مانور می داد و  آن را "رسم آسمانی"  که ریشه ای عمیق دارد می خواند و خواستار احیای این رسم در ایران می شد.
 هر از گاهی هم با تاجیک ها مصاحبه می کردند. مصاحبه با آنها اغلب "سوتی هایی" به همراه داشت که موجب تفریح ملت می شد. مثلا وقتی مجری صدا و سیما از اشتراک فرهنگی می گفت فرد تاجیک ساده دل اشاره می کرد که فیلم ها و آهنگ های گوگوش در تاجیکستان خیلی طرفدار داره یا بر می گشت "دلم می خواد به اصفهان برگردم" معین را می خواند. مجری بینوا هم فوری باید این سوتی را رفع و رجوع می کرد. (این هم از اشتراک فرهنگی مان!)
گاهی سرمایه داران و مبتکران خوش فکری ایرانی در مناقصه های پرسود در کشورهای ثروتمند منطقه مثل آذربایجان و ....برنده می شدند اما بروکراسی ایران آن قدر سنگ جلوی پایشان می انداختند که قرارداد از دست می رفت. طبعا کارآفرینان ایرانی نمی توانستند با رقیبان ترکیه ای خود رقابت کنند چرا که دولت ترکیه همه جوری پست و پناه و حامی آنها بود.

بگذریم! چندی است تاجیکستان به ایران ناز می کند. حتی دفتر کمیته امداد را هم بسته. با عربستان دوست و رفیق جون جونی شده.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پولتان را برای دانشگاه شبانه تلف نکنید

+0 به یه ن

اگر بالفرض شبانه دانشگاه شریف قبول شدید و روزانه دانشگاه تهران یا شهید بهشتی به هیج وجه شبانه شریف را انتخاب نکنید. ابدا سطح علمی شریف از آن دو دانشگاه اون قدر بالاتر نیست که بخواهید اون همه پول تلف کنید. روزانه شهید بهشتی و یا دانشگاه تهران را انتخاب کنید. با قاطعیت تمام عرض می کنم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

یاد شهیدان پلاسکو همواره گرامی باد

+0 به یه ن

خبر دردناک شهادت آتش نشانان در آتش سوزی ساختمان پلاسکو را حتما همه تان می دانید. خیلی دردناکه. ماموران آتش نشانی خیلی زحمت کش هستند. یک بار در محلی که ما اقامت داشتیم آتش سوزی شد فوری سر رسیدند و آتش را خاموش کردند. ما و همسایه ها هم صد در صد همکاری کردیم.

خدا به خانواده شهدای پلاسکو صبر بده. خیلی سخته.
متاسفانه این جور اتفاقات هر دو سه ماه یک بار در گوشه ای از کشور ما می افته. تعداد این گونه اتفاقات ناگوار در کشور ما خیلی بیشتر از حد استاندارد هست.  از بس که به مسایل ایمنی بی توجهیم. تازه خیال هم می کنیم که خیلی با حال و شجاع و حتی مومن (!!!!) هستیم که این طور به مسایل ایمنی بی توجهی می کنیم. با فهم ناقص خودمان  خیال می کنیم ما در مسایل ایمنی بی توجه باشیم اشکال نداره  چون خدا مراقب ماست. مگه خود خدا نگفته "

- لَا تُلْقُوا بِایدیکمْ اِلَی التّهْلکهِ

این یعنی ای بنده مراقب مسایل ایمنی باش! خدا قوانین طبیعت را از ازل برپا کرده به بندگانش هم هوش و عقل داده که قوانین طبیعت را کشف کنند به آنها هم گفته مراقب خودشان باشند. چه قدر امت بیفکر و پررویی وپرتوقعی هستیم که انتظار داریم خودمان بیخیال مسایل ایمنی بشویم و خدا بیاید قوانین طبیعت اش را با پارتی بازی تغییر دهد تا ما چیزیمون نشه.

همان طوری که رئیس آتش نشانی تهران گفته یک عده به مسایل ایمنی بی توجه بودند اون وقت آتش نشانان زحمت کش تاوان دادند.

بیایید دست کم این کار را بکنیم: جلوی دست و پای نیروهای امداد را نگیریم. راه باز کنیم که زود تر برسند. به هنگام بحران هرکسی دو دقیقه از آنها تلف کند ده ها خانواده بیشتر داغدار می شوند.  به همین سادگی به همین تلخی!


پی نوشت: چه طور اونهایی که اعتقاد راسخ (!!!!) دارند که هر چه قدر هم به نکات ایمنی بی توجه باشند خدا خودش  بلا را دور می کنه یه ذره به خودشان نمی گویند که شاید اگر اتفاق بیافته آه مادر یا فرزند یتیم قربانی بی احتیاطی شان روزی اونها را بگیره؟! چرا اون کسانی که جلوی نیروهای امدادرسانی  را برای خوشمزگی یا فیلم گرفتن با موبایل می گیرند نمی ترسند که آه مادر یا فرزند  کسی که اون لحظه به کمک رسانی نیاز داره اونها را بگیره؟!


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

امضا با خودکار آبی یا قرمز؟

+0 به یه ن

ویژگی مسئولان بعد از انقلاب این هست که خوش برخورد هستند. هر کسی با هر درخواستی برود سراغشان با روی باز استقبال می کنند و درخواست شان را امضا می کنند اما امضای درخواست به معنای عملی شدن نیست. گویا برخی از مسئولان (البته نه همه آنها) با معاون خود یک کد گذاری دارند. اگر با خودکار آبی امضا شود اجرا باید گردد. با خودکار قرمز اگر امضا شود معاون ترتیب اثر  نخواهد داد. ارباب رجوع هم خوش خیالانه گمان می برد که مسئول خیلی تحویلش گرفته و تنها معاون کارشکنی می کند. بعد می خواهد ملاقات دومی داشته باشد اما مداوم می دود تا جناب مسئول را بیابد و بگوید امضایش به اندازه کشک هم نمی ارزید ولی برای بار دوم دیگه فرصت ملاقات نمی دهند. این طور بندگان خدا را در این مملکت می ذارند سر کار. تکنیک خیلی شناخته شده ای است. به زعم خودشان هم خیلی تیزهوش و زرنگ و زبل هستند. در صورتی که اگر واقعا هوشمند بودند راهی برای حل مشکلات پیدا می کردند.

به هر حال من و شما زورمان به آن بالا بالا ها نمی رسد اما کنترل بر رفتارخودمان می توانیم داشته باشیم و وقار و شخصیت خود را حفظ کنیم. واقعا اگر لازم نشد خودمان  را با رفتن به دفتر آنها کوچک نکنیم. هرگز سعی نکنیم تا کاری که علی الاصول با مراجعه با زیردستان رئیس بزرگ انجام شدنی است با گرفتن  امضای ملوکانه انجام دهیم. اگر درخواست ما یک چیز معمولی است که روال اداری خود را دارد چرا برویم سراغ رئیس و منت او را بخریم!؟
حق ماست که با روال معمول انجام شود. اگر زیردستان کارشکنی می کنند لزوما عنایت  رئیس مشکل گشا نخواهد شد. اتفاقا بعد از عنایت رئیس کارمندان زیردست سر لج می افتند. شاید هم حق داشته باشند چون خیال می کنند دورشان زدیم و آتوریته شان را زیر سئوال بردیم یا حتی زیرآبشان را پیش رئیس زدیم.
حالا فرض کنید درخواست ما یک طرح جدید هست که روال مرسومی برای آن نیست و نیاز هست با  مقام بالاتر درباره آن مذاکره شود. طبعا در این صورت باید از دفتر مقام بالاتر وقت گرفت
اگر  مثلا ساعت 2 برایمان وقت دادند و تا ساعت 2:15 منشی شان ما را به دفتر راه نداد بیشتر در درگاهشان نایستیم. نشان دهیم که از رفتار ناخرسندیم. نشان دهیم که باید به وقت کارشناسشان ارزش قایل شوند.  باید یادبگیرند که به وقت مراجع احترام بگذارند.
 اگر رفتیم و با روی خوش درخواستمان را امضا کردند. باز هم خیلی خوش به حالمان نشود. در مملکت زیاد اتفاق می افتد که متاسفانه رئیس جلوی مراجع معاونش را تحقیر می کند یا از او بدگویی می کند. اگر با این صحنه مواجه شدیم ساده انگارانه نپنداریم خاطر ما برای آن رئیس از معاونش عزیزتر هست. کاملا برعکس! باید این گونه تعبیر کنیم او که احترام معاونش را نگه نمی دارد پشت سر ما چه ها خواهد کرد!  مبادا به خاطر خوش برخوردی رئیس با ما سرمست غرور شویم برویم با زیر دستان آن رئیس درشت سخن بگوییم. به یاد داشته باشیم این مقام ها از بیخ عاریتی هستند. خود آن مقام چیست که گوشه چشمی به ما نشان دادنش چه ارزشی داشته باشد؟! به علاوه اگر این رفتار را داشته باشیم همان زیردستان در کار ما گره می اندازند. گره های کوری که بازکردنشان ساده نیست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اختلاف بیانداز و ....

+0 به یه ن

اندکی بعد از حادثه جانگداز تصادف قطار،  مطلبی در اینترنت دست به دست گشت که در آن یک عده  از حادثه ابراز خوشنودی می کردند و به تورک ها توهین می نمودند. مطلب ساختگی بود. به طور خاص عکس دختر جوانی را از اینترنت برداشته بودند و آن حرف های شرم آور را به او منسوب کرده بودند. اندکی بعد  دختر جوان یک فایل تصویری منتشر کرد که آن به داغداران تسلیت می گفت و تاکید هم می کرد که روحش هم از آن پیام خبر نداشته. یک عده بدخواه آن را جعل کرده اند.
اتفاق مشابهی بعد از زلزله قاراداغ افتاد.

خیلی باید هشیار باشیم. با کمال تاسف تراژدی ها پایان نیافته اند. با این وضعیت ایمنی در کشور ما در آینده نه چندان دور شاهد تراژدی دیگری خواهیم بود. یک عده از خدا بی خبر هم شاید از این پیام های جعلی بسازند و منتشر کنند.
جدی گرفتن این نوع پیام هاو مشغول شدن به آنها چندین ضرر دارد.

1) اولا به احتمال زیاد جعلی هستند. اکثریت مطلق هموطنان فارس، از این که اتفاقی تا این حد ناگوار برای ما تورک ها بیافتد خوشحال نمی شوند. یکی در صدهزار شاید بیمار روانی باشند و خوشحال بشوند اما آنها را نمی توان را به همه فارس ها تعمیم داد. این که می گویم شامل کسانی که جوک قومی می گویند هم می شود. ممکنه از اون جوک های بی مزه و لوس در مهمانی ها بگویند یا لهجه ای را مسخره کنند. اما حتی اونها هم نمی آیند در پس یک حادثه دردناک چون زلزله یا تصادف قطار شادی و هلهله کنند. اون قدر ها هم بدجنس نیستند.  حتی در بین همون هایی که جوک قومی می گویند کم نیستند کسانی که از این حوادث تلخ به شدت آزرده می شوند و به مسئولان تذکر می دهند که باید به قربانیان حادثه کمک برسانند. (البته این عمل از زشتی جوک های قومی گفتن یا تحقیر زبان و لهجه یک نفر نمی کاهد.)
بها دادن به آن پیامهای جعلی و جدی گرفتن آنها باعث ایجاد بدبینی و کینه می شود. بدبینی و کینه هم چیز خوبی نیست.
2) اگر هم جعلی نباشند باز هم در شرایط بعد حادثه نباید به آنها بها داد. در شرایط بعد از بحران باید دست به دست هم دهیم و به هر طریق می شناسیم به  کمک قربانیان بشتابیم. باید به مسئولان فشار بیاوریم تا به داد قربانیان برسند و جلوی تکرار این قبیل حوادث را بگیرند.
مسئولان بی کفایت از خداشون هست ما درگیر بگومگوی قومی بشویم و پرسش از آنها را وا نهیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

شرط اول و آخر عشق و علاقه ناشی از شناخت

+0 به یه ن

در انتخاب های اساسی زندگی مثل انتخاب رشته یا انتخاب همسر شرط اول و آخر را یک چیز بذارید: عشق و علاقه ناشی از شناخت. اگر اون رشته یا اون فرد را نشناسید عشق و علاقه ای هم نیست. شما توهم خودتان را نسبت به آن دوست دارید نه خود آن را.
مثلا خیال می کنید به رشته فیزیک علاقه دارید اما تصوری که از رشته فیزیک داشتید فیلم های علمی تخیلی بوده یا غیب گویی های یک حکیم عارف و درویش مسلک با ریش های سپید که با واقعیت آن چه یک فیزیکدان به آن مشغول هست فاصله دارد. وقتی وارد دانشکده می شوید و با واقعیت روبه رو می شوید عشق تان به نفرت بدل می شود. همین گونه است مقوله عشق و علاقه به یک فرد.
در انتخاب طرف یا رشته را خوب بشناسید. بعد که دیدید واقعا به آن علاقه دارید بقیه اش حله. سختی های راه هم نوش!
کم نبودند افرادی که برخلاف علاقه و به مصلحت اندیشی خانواده رشته یا فردی را به همسری انتخاب کردند. هر موردی که می بینم شکست کامل هست.
مثلا یارو به اصرار خانواده بر خلاف استعداد و علاقه و توانمندی هایش رفته پزشک متخصص فلان چیز شده. ظاهرا دیگه شاخ غول را شکسته و چشم همه حسودان به بابا و مامانش را ترکانده؟! آیا خوشبخت هست؟! آیا موفق هست؟! نه! بابا! نتیجه اش این شده که از دنیا طلبکار هست. به خصوص از همکلاسی هایش که دنبال علاقه رفته اند و اکنون از زندگی احساس رضایت دارند طلبکار هست.
در مقابل ندیدم در دور و بر م کسی از روی عشق و علاقه ناشی از شناخت انتخاب همسر یا رشته تحصیلی و شغل کرده باشد و بعد که به چهل سالگی رسیده رضایت از زندگی نداشته باشد.

افرادی می شناسم که کامپیوتر خوانده اند اما می گویند ای کاش از رشته های طراحی هنری می خواندم که هم به علاقه ام نزدیک تر بود و هم در شغل فعلی ام امکان پیشرفت بیشتری می داشتم.
افرادی می شناسم که دکتری مهندسی خوانده اند و در بهترین دانشگاه های کشور استاد تمام هستند ولی می آیند امتحان دکتری فیزیک می دهند و البته به دلیل سن شان رد می شوند. طبعا حسرت می خورند که ای کاش به موقعش درست  و از روی علاقه انتخاب می کردند.
پزشکان بسیاری می شناسم که رفته اند سراغ موسیقی و...... و گفته اند ای کاش از اول همین را انتخاب کرده بودم.
افرادی می شناسم که به عشق شان به اصرار والدین پشت کرده اند و به تشخیص خانواده با شاهزاده سوار بر اسب که پولش از پارو بالا می رود عروسی کرده اند. شاهزاده چنان خسیس از آب در آمده که خرج زندگی  را  انداخته گردن خانمش. با این خرجی را خانم می دهد باز هم او را در مضیقه می گذارد.
در مقابل اونهایی که با پسرمورد علاقه شان از خانواده متوسط که در بیست و چند سالگی دستش خالی بوده اما اهل زندگی و کار   بوده  ازدواج کرده اند از لحاظ مالی به رفاه رسیده اند. زندگی شان را با هم ساخته اند. اون قدر ها از نظر مالی سختی نکشیده اند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

شیشه می برد!

+0 به یه ن

توصیه ایمنی: در خانه و حل کاار هر قفسه یا ویترینی که در شیشه ای دارد بازبینی کنید که شیشه درها شل نباشد. به ذهن مان شاید نرسد که در همین محیط امن خانه چه خطراتی در کمین ما و عزیزانمان هست. همین طور وسایل اتاق بچه ها را به دقت زیاد بازبینی کنید. لبه وایت برد اسباب بازی بچه ها هم می تواند خطرناک و حادثه ساز باشد.

بیشتر این اتفاقات هم در محل کار اتفاق افتاده است نه در خانه. در خانه معمولا حواسمان به این چیزها هست اما در محل کار به تسامح رفتار می کنیم با این نگرش (صد البته غیرواقعی) که اینجا مسئول تاسیسات و ..... حواسش هست و در نتیجه نیازی به مته به خشخاش گذاشتن ما نیست! این تصور شاید در آمریکا و آلمان درست باشد اما در کشورهایی نظیر ایران و ترکیه و افغانستان تصوری کاملا غیر واقعی است. قسمت بزرگی از زندگی ما در محل کار می گذرد. اگر به سلامت خود علاقه مندیم به مسایل ایمنی در محل کار هم به اندازه خانه حساس باشیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

شهوت وسایل و بناهای نو

+0 به یه ن

در تهران بزرگراه پشت بزرگراه با بودجه های چند صد میلیون دلاری و گاه میلیارد دلاری می سازند اما چاله وچوله های آسفالت ها را نمی گیرندو پیاده روها را اصولی نمی سازند. خروجی و ورودی همان بزرگراه ها را اصولی طراحی نمی کنند. همین چیزهای ریز هست که باعث دردسر می شود. راننده برای این که توی چاله نیافتد فرمان را این ور و آن ور می گیرد و تصادف می شود. خروجی و ورودی های غیر اصولی نُد ایجاد می کنند و ترافیک سنگین می شود. به عنوان راه حل یک پروژه چند صد میلیونی دیگه راه می اندازند که تا ساخته شود بخشی از شهر را فلج می کند ماشین های جاده سازی بر آلودگی می افزایند و دست آخر هم یک بزرگراه با طراحی غیر اصولی دیگر اضافه می شود که گره چندانی نمی گشاید. غافل از این که راه حل در اصلاح همان قبلی ها بود که هزینه بسی کمتر داشت!
 بودجه این ساخت و سازها را از کجا تامین می کنند؟ شهرداری به شهروندان تهرانی "تراکم" می فروشد تا خرج این چیزها را در بیاورد. در واقع شخصی که تراکم می خرد حق همسایه هایش را از فضا و آفتاب غصب می کند و باجش را به شهرداری می دهد!

در آزمایشگاه های مختلف کشور دستگاه گران قیمت می خرند اما وقتی به استخدام پرسنل و تکنیسین می رسد خست به خرج می دهند. درنتیجه کسی نیست که از دستگاه مراقبت کند دستگاه از کالیبر می افتد و بلااستفاده می شود. گمان می کنند که باید دستگاه جدیدی بخرند.

تا پنج سال از ساخت ملکی می گذرد بر آن انگ کلنگی می زنند و تخریبش می کنند و از نو بنایی بی کیفیت می سازند. مرحله تخریب و ساخت دوباره بر آلودگی محیط زیست می افزاید و برای همسایه ها مشکلات می آفریند. غافل از این که باید محکم و اصولی ساخت و خوب نگه داری نمود. در اروپا ساختمان ها ی صد ساله مسکونی نو حساب می شوند.

در شهرستان های کوچک هتل پر از زلم زیمبو می سازند اما به لوله کشی و.... آن نمی رسند بعد هم شاکی هستند که چرا سرمایه گذاری نمی شود تا هتلی پرزرق و برق تر بسازند. غافل از این که زرق و برق هتل بعد از شش ماه از چشم می افتد آن چه مهم هست نگهداری و مدیریت هتل هست که عملی است که باید به طور مداوم باشد.

در همه دانشکده های ایران لیزر پوینتر می گیرند اما معمولا باتری هایش را چک نمی کنند بعد هم می گویند امکانات نداریم!

ا
ینها مشتی نمونه خروار بودند!


به جای شهوت خرید وسایل جدید وساختن ساختمان نو و دعوا بر سر بودجه های هنگفت برای عملی ساختن این رویا ها یاد بگیریم که از وسایل موجود درست استفاده کنیم. شهوت خرید وسایل جدید محیط زیست را بیش از پیش تخریب می کند. این شهوت  کیفیت زندگی را بهبود نمی بخشد فقط به چشم همچشمی شهرها و.....می افزاید و درنتیجه به امنیت منطقه هم ضربه می زند.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل