پژمان جمشیدی و خانواده فرهنگی اش!

+0 به یه ن

دوستان پژمان جمشیدی برای این که مخاطب را متقاعد کنند که پژمان بیگناه هست می گویند که او از خانواده فرهنگی بوده. منظور این که چون والدین او معلم بوده اند پس حتما او را خوب تربیت کرده اند و او دست به چنین کارهایی نمی زند. ابدا این دلیل متقاعد کننده نیست. من قبلا چند بار گفتم  باز هم تکرار می کنم: تربیت کلیشه ای والدین یا معلمان کنترلگر که فرزندانشان را محدود می سازد و مجبورشان می کند که  از کنجکاوی های متداول نوجوانان در سن بلوغ نسبت به جنس مکمل صرفنظر کند  لزوما شهروندانی با رفتار جنسی قابل قبول نمی سازد.اتفاقا کسی را که مادر و پدر یا معلم و مدیر مدرسه اش در نوجوانی خیلی از این جهت چشم و گوش بسته بار می آورند ممکن هست  وقتی به سن بالای چهل می رسد با ناشیگری و دست و پا چلفتی بازی با سواستفاده از قدرت و شهرت و ثروتمند که کسب نموده بخواهد  به خودش ثابت کند که «من هم از این کارها بلدم!» بعدش خیلی احتمال دارد که از نظر اخلاق جنسی کار نامربوطی انجام دهد. 

این تیپ ها در فضای آکادمیک فراوانند.

اگر در فضای آکادمیک  هستید خیلی احتمال دارد که با این قبیل تیپ ها مواجه شوید. اگر هم شکایتی در این باب شد حتما جدی بگیرید و پی گیری نمایید و گمان نکنید فلانی «بچه مثبت تر» یا «بچه ننه تر» از آن هست که برای خانمی مزاحمت ایجاد کند.  مزاحمت جنسی در محل کار اتفاقا بیشتر از این بچه ننه ها و بچه مثبت ها  سر می زند که حتی این را هم نمی دانند که  نه محل کار با مناسبات  روابط کاری، جای این کارها ست نه مجتمع مسکونی ای مانند آتی ساز که محل زندگی خانواده هاست!  حتی اگر اتهامات شاکی را باور نکنیم و روایت پژمان جمشیدی را بپذیریم باز هم نشان از آن دارد که این مرد میانسال،  با هنجارهای جامعه ای نظیر مجتمع مسکونی آتی ساز ناآشنا بوده! در این گونه مجتمع ها شاید ازدواج سفید  میانسالان یا دوستی دختر پسر جوان و نظایر آن حل شده باشد اما این روایتی که پژمان جمشیدی از خواندن صیغه محرمیت تعریف می کند به شدت مقبوح هست. همسایه ها نمی پسندند در مجتمع شان از این خبرها باشد!   احتمالا اگر پژمان جمشیدی تربیت شده خانواده فرهنگی نبود، تا این سن در کف خیابان آن قدر تجربه کسب کرده بود  که  به گونه ای دیگر عمل کند.  تربیت شدن در خانواده فرهنگی و قایم شدن پشت هویت «بچه معلم بودن» چنان چشمانش را بسته که حتی از او امکان آموختن در کف خیابان را هم گرفته!


دوم هم این که «پدر و مادر فرهنگی» (یعنی معلم های همنسل والدین ما)  هیچ جا آموزش جنسی درست و حسابی ندیده بودند که بتوانند فرزند یا دانش آموزی تربیت کنند که وقتی بر اسب  قدرت و ثروت تاختن آغازید از آسیب هایی از جنس آن که درمورد پژمان جمشیدی می بینیم مصون بماند. ما (نسل دهه پنجاهی) هم آموزش رسمی جنسی نداشته ایم. آموزش رسمی جنسی ما عبارت بود از لب گزیدن همان معلم ها در موقع مطرح شدن این گونه مسایل.  یعنی انکار کل ماجرا! تربیت و آموزش رسمی و علمی ای در کار نبود. اما در همان مدرسه های ما -در دهه شصت و هفتاد- تا بخواهید دانش آموزان  در گوش هم «جوک های بی تربیتی» می گفتند و از خنده ریسه می رفتند! از میان این جوک ها یک چیزهایی دستگیرمان می شد! اونها یی که بچه مثبت تر بودند همین جوک ها را هم نمی شنیدند که مثلا محبوب معلم و ناظم باشند. 

یک بچه معلم خوب و حرف گوش کن  با تربیت خوب می بایست آن جوک ها را  نشنود و گویندگان را با لب گزیدن به شیوه معلمان ساکت کند.

آیا همین کافی است که از او مردی یا زنی  بسازد که وقتی به قدرت و ثروت  رسید  از  آن موقعیت سواستفاده جنسی نکند!؟ گمان نمی کنم!


دهه شصت و هفتاد و به همراه  آن نوجوانی  نسل ما، گذشت. اینترنت آمد و امکان آموزش های متنوع را از همه نوع فراهم کرد. در زمینه جنسی امکان دو نوع آموزش فراهم شد:یک سری آموزش های علمی شامل آموزش های بهداشتی  (چه بهداشت جسمی چه بهداشت روانی)، آموزش های مربوط به مطالعات جامعه شناسی در این زمینه و...  یکی مثل من تا حدودی از این آموزش های علمی  بهره مند شدیم. یعنی لازمه آن را حس کردیم که باید آگاهی خود را در این زمینه بالا ببریم. درک کردیم این یک مسئله است که با شیوه انکار و  لب گزیدن نسل قبل نمی توان سر و ته آن را هم آورد. فکر کردیم که اگر آگاهی لازم را نیابیم نمی توانیم در دنیای پیچیده امروز، آسیب های  چالش های پیش آمده را خوب مهار کنیم. در نتیجه  خود من  مقالات متعددی در مورد خشونت جنسی، معنای آزار جنسی در محیط کار و نظایر آن خواندم تا وقتی  خانم پژوهشگر جوانی نگرانی ای از این جهت بیان می کند مثل گیتی معینی جواب  تحویلش ندهم!  شخصی با موقعیت پژمان جمشیدی - که به قول همان گیتی معینی صدها نفر دور وبرش «موس موس» می کنند- بیش از من نیاز داشت که این گونه مقالات را مطالعه کند اما شرط می بندم مطالعه نکرده! والا با این مسئله این گونه برخورد نمی کرد! 

اگر اهل مطالعه بود که همان دوره لیسانس دانشگاهش را تمام می کرد و آن را نیمه کاره رها نمی کرد! پدر و مادر معلم داشتن می تواند دو اثر متضاد داشته باشد: یک عده را علاقه مند به تحصیل و مطالعه می کند و عده دیگر را از هر چی درس و مطالعه هست دلزده می کند.

 واما نوع دوم آموزش ها که اینترنت آن را گستراند و فراگیر کرد:  در اینترنت همان طور که می دانید سایت های ممنوعه جنسی هم هستند که  همچون سایر کالاهای ممنوعه بسیار پرطرفدارند. اتفاقا کسانی که در نوجوانی گرفتار تربیتی خشک و بسیار پر دیسپلین بوده اند در میانسالی بیشتر کنجکاوند که به این سایت ها سر بزنند. در غیاب آموزش جنسی علمی، این گونه سایت ها آموزش کاذب مخرب می دهند. هر چه طرف چشم و گوش بسته تر باشد بیشتر هر مزخرفی را  که در آن سایت ها می بیند باور می کند. هرچه در نوجوانی بیشتر گرفتار دیسیپلین کور بوده باشد در میانسالگی  بیشتر خیال می کند برای اثبات مردانگی یا زنانگی خود باید، مزخرفات آن سایت را در عمل بازسازی کند. کسی که در میانسالگی حس می کند از این جهت آرد هایش را بیخته و الک هایش را آویخته اصلا دور از شان خود می داند که این گونه سایت ها را تماشا کند. می گوید «مگه من خودمم  چِمِه  که بنشینم  کارهای بقیه را از پشت مانیتور تماشا کنم؟!» اگر هم تماشا کرد می فهمد خیلی هاشون جلوه های ویژه هستند نه واقعی. اما مرد یا زن میانسال که  توسط والدینی که لب می گزیدند تربیت شده  کمتر متوجه می شود و بیشتر باور می کند. در مقالات علمی مربوط خشونت بر علیه زنان، می نویسند که باور کردن این سایت ها چه عواقبی دارد. در حالی که در جلوه های ویژه سینمایی برای تهیه آنها استفاده شده فرد ابله چشم و گوش بسته ای که می بیند گمان می کند باید چنین کند  و خلاصه کاردست خودش و پارتنرش می دهد.با نصیحت  یا لب گزیدن نمی توان جلوی تماشای این قبیل سایت ها را گرفت.  اما می توان گفت که هر چیزی را که در فضای مجازی می بینید باور نکنید. همین طور که در خردسالی والدین ما به ما گفتند که «وقتی در فیلمی هنرپیشه ای می میرد باور نکن و غصه نخور. فیلم سینمایی هست دیگه! واقعا که نمرده!» در مقطعی هم باید به آنها بیاموزند که «اولا از این سایت ها تماشا نکن. ثانیا اگر وسوسه خود را نتوانستی مهار کنی و تماشا کردی هرچه دیدی باور نکن! بیشترش جلوه های ویژه سینمایی است. حقه های سینمایی که قرار نیست واقعیت داشته باشد یا  در زندگی واقعی، تقلید شود.»

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

رضایت به چی؟

+0 به یه ن

احتمالا در مورد اتهامی که علیه «پژمان جشمیدی» مطرح شده شنیده اید. من نظری ندارم جز  از این  اصل کلی قضاوت که تا اتهامی ثابت نشده است فرض باید  بر معصومیت متهم باشد.

Innocent until proven guilty

 گیتی معینی متولد دهه ۲۰ یکی از هنرپیشه ایران  است که در برخی سریال ها بازی کرده است. من او را تا چند روز پیش نمی شناختم. او در مورد این قضیه اظهار نظری نموده است که بسیار شبیه  نظرات صحبت ها و قضاوت های عموم زنان همنسل خود  تا ۲۰ -۳۰ سال پیش است. البته  اغلب همنسلان او در سالهای اخیر نگرش امروزی تر و مهربانانه-تر-نسبت-به همجنسان خود پیدا کرده اند. اما این فرد با این که هنرپیشه هست و در اجتماع هم با تیپ هنری -که علی الاصول جزو پیشروترین اقشار جامعه هستند- حشر و نشر دارد نگرشی شبیه مردم ۶۰ سال  پیش دارد.  لینک صحبتش را اینجا می ذارم. نه به خاطر این که حرف ارزشمندی می زند! بلکه به این علت که هنوز رسوبات این نگرش واپسگرا، زن ستیز و ویرانگر در کشور ما هست. باید آن را شناخت تا از آسیب های ناشی از آن در امان ماند:

https://www.youtube.com/shorts/gF8hrmJ2WSo

یک ویدئوی دیگر را هم می ذارم که در آن یک نفر  که گویا دوره های حقوقی مربوط به مسایل تجاوز جنسی را دیده منتشر کرده. عنوان ویدئو هست: «خشونت جنسی و مفهوم رضایت.» من این فرد را هم نمی شناسم و حدس می زنم با بسیاری از عقاید و نظرات وی  خارج از این موضوع هم همسو نباشم.  اما آن چه در این ویدئو در مورد خشونت و .... می گوید مطالب استاندارد هست که در مباحث مربوطه توسط کارشناسان امر به جامعه آموزش داده می شود. در ویدئو به شبهاتی که در این امر  در جامعه ما وجود دارد  با بیانی شیوا پاسخ  می دهد:

https://www.youtube.com/watch?v=P7A0bxxvwPw

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بدسرپرست تنهاتر است

+0 به یه ن

چند سال پیش عده ای از سلبریتی های ایرانی یک کمپین زیبا راه انداخته بودند با عنوان «بد سرپرست تنهاتر هست.» درست هم می گفتند. بالاخره در جامعه امروز ما موسسات متعددی هستند که به کودک یتیم رسیدگی می کنند. جامعه ما آماده است که چتر حمایتی بر سرکودکان یتیم بگستراند. اما بدسرپرستی که گرفتار یک پدر خشمگین هست تنها می ماند. کمتر کسی جرئت می کند نزدیک شود و از کودک حمایتی نماید که پدر دیوانه و آزارگری دارد.

اما چنین کودکی تنها ترین نیست! تنها تر از او کودکی است که گرفتار مادری خودشیفته ونامهربان هست که اتفاقا ظاهری موجه هم دارد.  همسایه ها یواشکی به کودک تحت ظلم پدر دور از چشم او محبتی می  کنند اما اصلا باورشان نمی شود که کودک تحت ظلم یک مادر خودشیفته چه سختی هایی می کشد. به خصوص که مادران خودشیفته خود را «بهترین مادر دنیا» هم به دیگران معرفی می کنند! می دانید تنها پناه این بچه کیست؟! در اغلب موارد یا مادربزرگ مادری اش یا خاله و دایی اش. چنین مادری معمولا مادربزرگ پدری و عمه و عمو را هم که  پرانده. زنان خودشیفته روش های دلبری خود از شوهر هم دارند و او را هم علیه فرزند تحریک می کنند. فقط مادر و خواهر خودشان هستند که دستشان را می خوانند و درک می کنند طفل معصوم از دست او چه می کشد.

حالا چرا این مسئله را پیش می کشم؟ دعوای چرکینی  در خانواده گسترده یکی از نوجوانان  کشته شده در پاییز ۱۴۰۱ راه افتاده که به فضای مجازی کشیده. مادر از خاله (یعنی خواهرش) شکایت کرده و مجازات ۳۷ ضربه شلاق برای خواهرش تعیین کرده اند. اگر  در این مملکت یک زن  از خواهر کوچکش شکایت کند می گویند: «برو زن گنده! آدم حامی خواهر کوچکش می شه.  علیه اش  پیش غریبه ها شکایت نمی کنه! برو وقت ما را تلف نکن ما کارهای مهمتری داریم.» اما این دو خواهر چون هر دو گرایش سیاسی ضد حکومت داشتند (مادر پادشاهی خواه هست و خاله  تیپ هنری دارد و چپ امروزی است) ظاهرا  مسئولان بد ندیده اند که دعوا و دشمنی این دو خواهر نخوابد. خلاصه دو خواهر این دشمنی شان را مثل یک هدیه در سینی طلا تقدیم همان ها  کرده اند که ادعای مبارزه با آنها را دارند!.  پادشاهی خواهان از آن سوی آبها به دفاع از مادر علیه خاله فحاشی می کنند. (چه سورپرایزی! پادشاهی خواهان آن سوی آبها، صبح تا شب، کاری جز فحاشی نمی کنند!)

من کاری به دعواهای این دو ندارم. قضاوتی هم بین شان نمی کنم جز آن قضاوت سنتی و عامیانه که «خوبی باید از بزرگتر باشه. خواهر بزرگ باید ببخشه.»

اما این روزها در فضای مجازی در میان فحاشی های رکیک پادشاهی خواهان  عبارت نسبتا مودبانه ای هم زیاد به کار برده می شود که من آن را حتی مضرتر از  آن همه فحاشی می دانم:  به سیاق اصطلاح «دایه مهربان تر از مادر» برای تمسخر خاله «خاله مهربان تر از مادر» به کار می برند. من در مورد زندگی خانوادگی  این کیس خاص چیزی نمی دانم. اما در جامعه ما «خاله های مهربان تر از مادر» بسیارند و (بعد از خدا) تنها پناه نوجوانان  تنها تر از یتیم می باشند. ما باید این را بدانیم. چرا؟! چون خیلی وقت ها این خاله ها کارهای نوجوانان را انجام می دهند و حقوق آنها را پی گیری می کنند. اگر به عنوان خاله، جدی گرفته نشوند (وگفته شود تو که مادر نیستی پس برو پی کارت) نوجوانان دوبل ضربه خواهند دید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دانشجویان عراقی در ایران

+0 به یه ن

بنا به برخی منابع رسمی ایران ۶۰ هزار دانشجوی عراقی در ایران هستند. بنا به برخی منابع دیگر (عمدتا عراقی) این رقم به ۱۰۰ هزار می رسد. یعنی حدود سه چهار درصد دانشجویان در  ایران الان عراقی هستند. درصد  قابل صرفنظری  نیست! باز منابع ایران می نویسند ۹۰ در صد آنها پول می پردازند. با توجه به شهریه ای که می گیرند و خرجی که می کنند به نظر می رسد که سود حاصل از هر دانشجوی عراقی آن قدر هم زیاد نیست. حداکثر بتواند هزینه های آن ده درصدی که بورسیه ایران هستند را بدهد.  در رسانه ها- به خصوص رسانه های اپوزیسیون بسیار می آید که این دانشجوها حشد الشعبی  هستند. تصویری که از آنها مخابره می شوند یک عده مرد ریشوی ریاکار و حیز هست که دختران ایرانی را مورد آزار جنسی قرار می دهند. لابد بین این ۶۰ هزار نفر این تیپ ها هم هستند اما آن تصویری که خود دانشجویان ایرانی ترسیم می کنند چیزی جز این هست. اتفاقا بنا به گفته دانشجویان ایرانی  بیشتر دانشجویان عراقی را دختران عراقی با آرایش غلیظ و لباس های تنگ ترسیم می کنند.

حتما در مورد اعتراضات در همدان علیه دانشجویان عراقی شنیده اید.صرفنظر از این که موافق جذب دانشجوی پولی از کشورهای همسایه باشیم و نباشیم این جوی که الان ایجاد شده مسموم هست.  به نظر می رسد که جریان هایی به طور کامل زیر پوستی از این مسئله سواستفاده می کنند تا جنبش پیشروی «زن زندگی آزادی» را به سمت جریان واپسگرای «مرد میهن آبادی» منحرف کنند. نکات زیر را به خود یادآور شویم تا جنبش «زن زندگی آزادی»ما در این هیاهو آسیب نبیند.

به دانشجویان دختر- اعم بر ایرانی یا عراقی یا افغان یا...- کسی حق ندارد تعرض کند. اگر تعرضی صورت گرفت خود خاطی باید تخطئه و سپس مجازات شود نه تمام مردان هم-قومیت یا هم-ملیت آن فرد خاطی. هر فردی- اعم بر زن و مرد و ایرانی و عراقی و افغان و.... مسئول اعمال خودش هست نه مسئول اعمال هم-قومی هایا همجنسی های خود.

 زنان- صرفنظر از ملیت-  در انتخاب پوشش و آرایش و پیرایش باید آزاد باشند. به محض این که بگوییم پس چرا به آن یکی زن (مثلا به دلیل عراقی بودنش) که از من آرایش غلیظ تری داشت چیزی نگفتید و به من ایراد گرفتید داریم همدست سرکوبگران زنان می شویم چرا که سرکوبگر را دعوت می نماییم که به زنی دیگر- حالا در این مورد از یک ملیت دیگر- هم سرکوبگری خود را تسری دهد. موضع اصولی ما باید اتحاد زنان از همه اقوام و ملیت ها و مذاهب و گرایش ها برای رفع سرکوبگری مرد سالارانه علیه زنان باشد.

پولی شدن دانشگاه ها،  اگر به شیوه درست انجام نگیرد، هم با خودش می تواند فساد مالی به همراه بیاورد و حتی اساتید دانشگاه را هم آلوده به فساد مالی  سازد و هم می تواند به پایین آمدن سطح علمی دانشگاه بیانجامد. چیزی که باید مراقب آن بود این موضوع هست نه یک دعوای قومی و شوینیزم ضد عرب.

در اعتراض به تعرض و یا مزاحمت جنسی به زنان، خود زنان مورد تعرض نباید توسط مردان هم-قوم خود ساکت شوند. زنان در عصر پسامهسا، نیازی به چنین قیم مآبی ندارند.  هر زمان در این گونه اعتراضات جلوتر از خود دختران به حرکت می آیند بدجوری بوی صف کشی های قدرت مردانه بلند می شود.  نتیجه اش هم اغلب جنگ قدرت بین مردان هست که ترکش هایش به زنان خواهد خورد. خود زنان جامعه نباید اجازه دهند که مردان این گونه قیم مآبانه صدای آنان را خاموش سازند.

هرگونه شعار آغشته به نژاد پرستی محکوم هست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

منم! منم معیار تعادل!

+0 به یه ن

همان طوری که می دانید در زمان محمد رضا شاه ، یک وزیر آموزش پرورش بود به نام فرخ رو‌پارسا که دست بهشتی و باهنر  را باز گذاشته بود که کتاب دینی تدوین کنند اما بعد از انقلاب بلافاصله  خانم فرخ رو پارسا را اعدام کردند. از فرخ رو پارسا نقل می کنند که شعار او «نه چادر ‌ و نه مینی ژوپ» بود. گویا از همان زمان به طور سیستماتیک در مدارس می آموختند که اشکالی ندارد به تنبان همدیگر-به خصوص به تنبان دختران- کار داشته باشیم!  خیل عظیم بانوان متولد سی و چهل دانش آموخته همین مکتب بودند و بادی به غبغب می انداختند و می گفتند «من می گویم باید در پوشش تعادل داشت،» والبته که معیار تعادل چیزی نبود جز سلیقه شخصی همان بانو. در دوران نوجوانی که دختران باید هویت خود را با امتحان تازه ها بیابند مجبور به رعایت معیارهای تعادل مادر یا معلم شدند و نوجوانی نتوانستند بکنند!

حالا سئوال من این هست لباس محلی که آن روزگاران هنوز خیلی رایج بود در این معادله «نه چادر ‌ ونه مینی ژوپ» خانم‌وزیر چه جایی داشت؟

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

باز نویسی و باز بینی چند نوشته قبلی من در مورد رنسانس

+0 به یه ن

ظاهرا این نوشته من موجب سوتفاهم شده است. منظور من این  نبود که رنسانس جز علم و هنر جنبه دیگری نداشت. البته که داشت.صنعت هم جزو مهمترین این جنبه ها بود.  اصلا رشد سریع علم و هنر در رنسانس بدون رشد صنعت امکان پذیر نبود. این سه دست در دست هم رشد می کردند. اتفاق مهمی که  از اوایل رنسانس تا زمان گالیله رخ داده بود رشد وسایل اندازه گیری و روش های کمی نمودن بود. ویژگی علوم جدید، کمی   نمودن بود. به ما در مدرسه می آموختند ویژگی علم جدید آزمایش  هست. درست تر است که بگوییم ویژگی آن کمی نمودن دقیق هست. ابوریحان هم آزمایش ترتیب می داد اما ابزار زمان او به اواجازه کمی کردن نمی داد. ابوریحان در نبوغ کم از گالیله نداشت ولی ابزار اندازه گیری که در اختیار گالیله بود (ابزاری که از حدود صد یا دویست سال پیش از او ساخته  و پرداخته شده بود و توسعه یافته بود)  در اختیار ابوریحان نبود. به این ترتیب گالیله توانست تحولاتی در علم به وجود آورد که  ابوریحان  هرگز نتوانست.

----------

What went wrong?

جمعه 10 مرداد 1393


What Went Wrong?: The Clash Between Islam and Modernity in the Middle East

نام کتابی هست نوشته برنارد لویس که در بحبوحه حوادث بعد از یازده سپتامبر به بازار آمد و بنا به موقعیت پرفروش شد و مورد توجه قرار گرفت. من کتاب را نخوانده ام اما آن گونه که شنیده ام کتاب در خور توجهی هست که عالمانه و محققانه نوشته شده. بعد از یازده سپتامبر خیلی از نویسنده ها خواستند از این نمد کلاهی بدوزند. یکی اش هم اوریانا فالاچی که یک فحش نامه علیه مسلمانان نوشت . کتاب برنارد لویس از این جنس نیست. به تایید صاحبنظران در این زمینه محققانه نوشته شده. هرچند کتاب را نخوانده ام اما چندین سخنرانی در نقد این کتاب را که توسط یکی از فیلسوفان نامدار ایرانی ارائه  شده بود گوش دادم. در سخنرانی بیشتر نظرات و ادعاهای کتاب مورد تایید واقع شدند. اما به بخش هایی هم به دیده ی تحقیر و تخفیف نگریسته شد. از جمله این که در کتاب ادعا شده بود که یکی از دلایل که در کشورهای غربی رشد علمی اتفاق افتاد و خاورمیانه ای ها درجا زدند این بود که در غرب زنها اجازه رشد و تحصیل و بازکردن های افق های دید داشتند اما در خاور میانه زنها را "تورکی-سی باسما گور" می کردند و نمی ذاشتند افق های دیدشان رشدی بکند.

فیلسوف نامدار ایرانی به تحقیر گفت اگر چنین حرفی از دهان یک فرد عامی بیرون می آمد به بیسوادی و عوامیت او می بخشیدیم اما آدم تعجب می کند که چه طور متفکری چون برنارد لویس چنین چیزی می گوید.

با این که همان زمان هم می دانستم جین استنفورد چه نقشی در پایه نهادن استنفورد داشت، با این که می دانستم این امیلی بود که کتاب اصلی نیوتن را از لاتین به فرانسه ترجمه کرد و برای عموم قابل فهم کرد. با این که از حشر و نشر او با ولتر و تاثیرش بر ولتر و در نتیجه پروسه روشنگری خبر داشتم, با این که از مصاحبت کسانی مثل بنجامین فرانکلین یا لئوناردو داوینچی با زنان دربار و تاثیر آنها بر شوهرانشان در سیاست گذاری های علمی خوب خبر داشتم حکم آن فیلسوف معاصر با چنان قطعیتی صادر شده بود که من فکر کردم لابد او که چنان دم از بالاتر از عوام بودن می زند و برنارد لویس را به این علت در ردیف عوام می خواند چیزی می داند و می فهمد که من نمی دانم و نمی فهمم. ادامه دارد....


پی نوشت سال ۱۴۰۴: 

ناگفته پیداست که  آن فیلسوف نامدار که به او اشاره کردم همان عبدالکریم سروش می باشد. آن زمان به خاطر خدماتی که به جامعه کتابخوان ایران در دهه هفتاد کرده بود احترام زیادی برایش قایل بودم و نخواستم نامش را بیاورم. اما در سال های اخیر آن قدر حرف های  بی اساس زده که از چشمم افتاده. مثلا می گفت همه پادشاهان ایران و جهان بیسواد بوده اند. البته من  سیستم پادشاهی را سیستمی بدوی برای اداره کشور می دانم اما بیسواد خواندن همه پادشاهان همه ادوار  درست نیست. ما که الغ بیک دانشمند را داشتیم.  همین محمد رضا شاه پهلوی هم  فرد باسواد و مطلعی بود. هم باسواد بود و هم باهوش. منتهی سیستم وابسته به یک فرد برای اداره یک کشور غلط هست. یک نفر هر چه قدر هم دانا و آگاه باشد باز هم نباید منشا تمام تصمیم گیری های مهم کشور باشد.


ادامه نوشته سال ۱۳۹۳:


مدت ها گذشت تا به موزه ی علم فلورانس رفتم. موزه ای به اسم گالیله. فلورانس شهر موزه هاست. موزه های معروفی مانند اوفیتزی یا موزه آکادمیا که مجسمه معروف دوید اثر میکل آنژ در آن به نمایش گذاشته شده است. اما برای من موزه علم گالیله بسیار جالب تر بود.


در موزه چندین نکته توجهم را جلب کرد. به برخی از آنها اشاره می کنم:

1) رشد پژوهش علم تجربی همگام و همزمان با پیشرفت های صنعتی بود. همان صنعتگرانی که مورانو ها و کریستال های تزئینی و کاربردی برای اشراف و تاجران ثروتمند ایتالیای آن روزگار می ساختند وسایل آزمایشگاهی هم برای دانشمندان می ساختند. اگر مکاتبات ابن سینا و ابوریحان را خوانده باشید می بینید که چه قدر در این که فرضیه های خود را آزمایش کنند کمبود دستگاه داشتند. اما برای کسی که در فلورانس یا ونیز آن روزگار می زیست کاری نداشت که  به  همسایه صنعتگر ش سفارش دهد تا دستگاه مورد نظر را برایش بسازد!

انباشت ثروت و هنر در شهر های آن روز ایتالیا که مرکز رنسانس بود این امکان را برایشان فراهم می ساخت.


2) معادلات ماکسول به این راحتی ها نوشته نشده اند. کل قرن 18 ذهن اروپایی هایی که غم معیشت نداشتند با الکتریسته درگیر بود. دانشمندان آن دوره می رفتند در خانه ها ی اشراف وبرایشان نمایش های الکتریسته ترتیب می دادند. اشراف به وجد می آمدند و کنجکاو می شدندو خرج آزمایشگاه هایشان رامی دادند.

با خود می اندیشیدم ما چرا چنین چیزی نداشتیم؟! چرا خان ها و شازده های کشورما از این افراد در بساط نداشتند. یادم افتاد که در قرن نوزده و در دربار ناصر الدین شاه هم ملکم خان از این گونه نمایش ها راه می انداخت. ظاهرا ناصر الدین شاه هم خوشش می آمد و سرگرم می شد. باخود گفتم پس چرا ناصر الدین شاه نمی آمد آزمایشگاه جدی پژوهشی ترتیب دهد. چه فرقی بود بین ناصرالدین شاه و اشراف اروپایی!؟ برویم سراغ نکته سوم تا فرق را ببینیم.

3) در موزه علم فلورانس گالری ای هم به وسایل آزمایشی و رصدی آماتوری اختصاص داشت. بیش از نیمی از آنها مخصوص بانوان اشراف بود. مثلا وسایل رصدی بود که در کنارش جعبه آرایش خانم قرار داشت. چیزهایی از این دست!


ناصرالدین شاه نمایش های فیزیک و شیمی ملکم خان را می دید. خوشش می آمد. صله ای می داد و مرحبایی می گفت و شوخی ای می کرد و سپس به حرمسرا می رفت. به آغوش زنانی که اجازه یا امکان سرکشی به دنیای جدید  را نداشتند. به آغوش زنانی که یکی او را می دیدند و دیگر چند کس که فکرشان را با عقاید واپسگرا و خرافی پر می کردند. نمایش علمی از ذهن ناصرالدین شاه پاک می شد و خرافه ها جایش می نشستند.

اما اشراف اروپا -که در علاقه و تاثیرپذیری از جنس لطیف کم از ناصرالدین شاه خوش ذوق و خوش سلیقه ما نداشتند- به نزد زنهایی می رفتند که به همراه خودشان شاهد نمایش های علمی بودند. ذهنشان درگیر همین مسئله بود. با هم صحبت می کردند و به این نتیجه می رسیدند که بهتر هست از علم بیشتر حمایت کنند  و برایش کاربرد عملی بیابند و چیزهایی از این دست.

تفاوت از زمین تا آسمان هست. بله! حق در این مورد با برنارد لویس بود. تعصب مردسالارانه چنان چشم فیلسوف ایرانی معاصر (عبدالکریم سروش) را بسته بود که حاضر نبود که در حرف و نظر برنارد لویس تاملی کند. از روی جهالت و نادانی نظر او را تحقیر کرده بود.

پی نوشت: البته کم کم افکار و عقاید جدید به حرمسرا هم راه یافت. برخی از دختران ناصرالدین شاه جزو پیشروترین زنان ایران شدند. اما  تا أواسط سلطنت ناصرالدین شاه،  در حرمسرا از این خبرها نبود. البته حرمسرا-یا به عبارت درست تر شبستان-  در محدوده تمدنی ما (ایران عثمانی، خلافت عباسی و.....) همواره مرکز سیاست و مرکز  آموزش بوده است.  عموما آن مرکز عیاشی که اروپاییان برای تحقیر تصویر می نموده اند نبوده. در  اوایل زمان ناصرالدین شاه، برترین فیلسوف زمان در ایران ملا هادی سبزواری بود که با فلسفه ملاصدرایی امکان دوربین عکاسی را رد می کرد (این را هم باز در سخنرانی های سروش شنیده ام). در نتیجه، عجیب نیست که  آموزشی هم که زنان حرم می دیدند  در همین ردیف بوده باشد و  با علم مدرن فرسنگ ها فاصله داشته باشد. در زمان مظفرالدین شاه که جامعه در آستانه روبه رویی با علم و مفاهیم جدید بود  زنان حرم  هم دو دسته شدند. یک دسته همچون دختران پیشروی ناصرالدین شاه بودند و مفاهیم دنیای جدید و علم جدید را با آغوش باز پذیرفتند. یک دسته دیگر مانند ملکه جهان مادر احمد شاه بودند. ملکه جهان مولف کتاب برهان الایمان (مجموعه ادعیه و اذکار) بود. او هم به سبک خودش زنی مقتدر و فاضل بود اما به دنیایی دیگر تعلق داشت. اگر درهای حرمسرا زودتر به روی نمایش های علمی باز می شد حدود پنجاه سال جلوتر می افتادیم. چه بسا ملکه جهان هم خود یکی از پیشقراولان ورود مفاهیم جدید به ایران می شد. با اقتدار و درایتی که او داشت چندین دهه ایران را جلو می انداخت.

پی نوشت دوم: توصیف حرمسرا را در سال ۹۳ به گونه ای دیگر نموده بودم.  بعد از شنیدن پادکست «مورخ پادکست» در مورد «شبستان» نظرم درمورد حرمسرا عوض شده. درنتیجه این قسمت را ویرایش نمودم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بده بستان ( و زد و خورد) جنبش هویتگرا و جنبش زنان

+0 به یه ن

حدود ۱۵ سال پیش یک خانم همشهری ما وبلاگ پر محتوا و عمیقی  داشت به عنوان «دنیای زیبای من». یک آقای هویتگرای تورک  هم بود که مرتب در وبلاگ او به او ایراد می گرفت که تو چرا در مورد حقوق زن می نویسی اما در مورد حقوق زبانی نمی نویسی. خیلی وقت ها هم تندی می کرد. اصلا هم جای تندی نداشت. اگر اون خانم  مثل برخی از این  همزبانان  ایرانشهری علیه زبان مادری چیزی نوشته بود پرخاش اون آقا قابل درک بود. اما اون خانم  خودش موافق و حامی زبان مادری بود اما به هر دلیل- اولویتش را در وبلاگ نویسی حقوق زنان می دانست.

پرخاش های آن آقا، خیلی دلزننده بود. برایش نوشتم که اگر این همه وقتی را  که صرف پرخاش به این خانم  می کنی صرف وبلاگ نویسی در جهت پاسداشت زبان مادری می کردی تا به حال خیلی جلوتر بودیم.

اون موقع ها مردان هویتگرا زیاد به خانم ها ایراد می گرفتند که شماها تمایل به فارسی حرف زدن دارید و همراهی نمی کنید.

وقتی زورشان به حکومت نمی رسید که  برای  تدریس زبان مادری کاری انجام دهد کاسه و کوزه ها  را سر زنان دور و بر خود می شکستند  و خرده می گرفتند که  شماها به اندازه ما برای پاسداشت از زبان مادری شدت و حدت نشان  نمی دهید.  البته بیخودی ایراد می گرفتند. صد البته زنان تورک ، معمولا نمی روند در جمع های مردانه -چه در فضای مجازی چه در فضای حقیقی- دهان به دهان ایرانشهری  ها بذارند و فحش بشوند و فحش بدهند. اما به جایش درهمین جنبش هویتگرایی کارهای اساسی بسیار انجام داده اند و می دهند. ببینید در همین تبریز خودمان چند خانم رمان نویس یا شاعر داریم که به تورکی اثر منتشر می کنند. من آمار دقیق ندارم ولی جزو مطرح ترین ها در نوع خود  هستند. تعدادشان از همتایان مرد کمتر نیست. در مصرف کالاهای فرهنگی به زبان تورکی هم زنان پیشتازند. اغلب اوقات، زنان هستند که بچه هایشان را بر می دارند و به تئاتر عروسکی به زبان تورکی می برند. اکثریت قاطع دانشجویان زبان تورکی در دانشگاه تبریز را دختران تشکیل می دهند. وقتی به کارهای اساسی تر در زمینه زبان مادری می رسیم اتفاقا زنان پیشتاز هستند. اما از زنان تورک ایران انتظار نداشته باشید سر لجبازی با فارس ها، فارسی حرف نزنند و برای خودشان  و خانواده شان  سر این موضوع دردسر درست کنند. 

قبلا در این مورد نوشته ام:



این صحبت ها را کردم که روی دو نکته انگشت بذارم:

۱) بد دفاع کردن از حقی مثل حق زبان مادری، نتیجه معکوس می دهد. 

۲) جنبش های گوناگون مانند جنبش زنان و جنبش حقوق زبانی اگر دست در دست هم بگذارند می توانند  به قدرت راه باز کنند. اما اگر به پر و پای هم بپیچند، انرژی هم را به هدر می دهند و هیچ کدام به جایی نمی رسند.


---------------


در نوشته قبلی ام  تاکید کردم که بددفاع کردن  از یک جنبش می تواند به آن ضربه بزند. مثالم هم مردی هویتگرا بود که به حالت پرخاش از زبان مادری دفاع می کرد و باعث دلزده شدن مخاطبان می شد.

در جنبش زن هم کسانی داریم که از این جنبش بد دفاع می کنند و بیشتر ضربه می زنند. یکی از ترس ها و واهمه ها از فمینیزم از شائبه ضد مرد بودن آن ناشی می شود. وقتی یکی حرف هایی به دفاع از حقوق زن می زند که از آن بوی اتهام زنی به مردان می آید به این جنبش ضربه می زند.

اتفاقا شما به زندگی و منش شخصی فعالان فمینیست تاثیر گذار کشور نگاه کنید اثری از ضد مرد بودن در آن نخواهید یافت. به برخی از مشاهیر این عرصه بپردازیم. یکی شان خانم شهلا لاهیجی بود که چند سال پیش فوت شد. شما در هیچ کدام از حرف ها و منش های این خانم اثری از ضد مرد بودن نخواهید یافت. یا خانم سیمین بهبهانی را در نظر بگیرید. یکی از شجاع ترین مدافعان حقوق زن بوده است اما ببینید چه مامان مهربانی برای پسرهاش بوده!

یا خانم تهمینه میلانی را در نظر بگیرید. نمی شه مصاحبه ای از او یافت که در آن از همسر یا پدر یا دایی یا برادرهایش تعریف نکند.

دو دسته هستند که جنبش زنان ایران را به مردستیزی بدنام می کنند.

اولی دسته ای هستند که فمینیست واقعی نیستند بلکه خودشیفته اند. این دسته از زنان، ۲۰ سال پیش که فمینیزم در ایران این قدر نفوذ نداشت  به عنوان لاف می گفتند من از هر مردی مردترم!(چیزی که یک فمینیست محال هست به زبان آرد.) الان مد این حرف های گذشته و اینها لباس فمینیستی به خودشیفتگی خود پوشانده اند  و خودشیفتگی خود را با تفاخر و برتری جویی نسبت به مردان بروز می دهند. فمینیزم اصولی دارد. این افراد اصول فمینیزم را رعایت نمی کند.

دومی دسته ای هستند که از نگاه غربی-مسیحی به فمینیزم نگاه می کنند و به سبک برخی از فمینیست های فرهنگ غربی می گویند هر مردی به خاطر این که در طول تاریخ مردان در حق زنان زورگویی کرده اند  باید از مرد بودن خود شرمسار باشد. چنین شرمساری ای با فرهنگ ما جور در نمی آید. به نظر ما مسخره  و مضحک می آید که یک پسر بچه معصوم ۶-۷ ماهه باید به خاطر کاری که مردی سیبیل کلفت ۶۰۰ سال پیش انجام داده از خود شرمسار باشد. هیچ جوری خریدار این نظر نمی شویم. این نگرش در چارچوب فرهنگ کاتولیک یا سایر فرهنگ هایی که مفاهیمی نظیر «گناه اولیه» و... دارند این قدر که به گوش ما مسخره می آید مضحک به گوش نمی رسد.  به هر حال، خوشبختانه ما ازاین یک نظر فرهنگ خوبی داریم و بیخودی بار شرمساری بر دوش کودکان و نوجوانان نمی گذاریم (حالا در این مورد هم استثنائا ما خوبیم!) خود کاتولیک زاده ها در غرب از دهه شصت میلادی تلاش کرده اند که بار شرمساری الکی را از فرهنگشان بزدایند.  خوشبختانه چنین مفاهیمی را ما از بیخ نداریم.

اگر به بهانه فمینیزم یکی از این حرف ها بزند اول از همه مادرانی که فرزند پسر دارند از خجالتش در می آیند (من هم با این که بچه ای اعم بر دختر یا پسر ندارم کمک مادرها می کنم که حسابی او را بشویند بذارند کنار😜).

این را هم در نظر داشته باشید  دخترها معمولا تعصب پدرشان را دارند و اگر کسی به اسم فمینیزم بخواهد بابای آنها را زیر سئوال ببرد از خجالتش در می آیند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نوشته های هشت و نه و ده مارس

+0 به یه ن

هشت مارس (روز جهانی زن) روز مبارزه هست برای برابری و رفع بی عدالتی

هشت مارس

روز تشویق و هدیه گرفتن برای «زن خوب فرمانبر» (بخوانید باز تولید کننده فرهنگ مردسالاری) نیست!

آگاهانه نباید گذاشت تحمیل کنندگان این هنجار روز مبارزه زنان را مصادره کنند و‌ با دو تا تعریف و‌تمجید پوچ و احیانا دو هدیه به مثابه حق السکوت،  قضیه را فیصله دهند.  از قرار معلوم  در برخی کشورها از جمله هند ، جریان شووینیزم چنین حرکتی دارد انجام می دهد . از فوروارد کردن  محصولات فرهنگی این جریان فکری به احترام زنان ایرانی یا غیر ایرانی که برای برابری جنگیده اند و هزینه داده اند بپرهیزید. در ایران، شووینیزم سعی نکرده است که  هشت مارس را مصادره کند . به جای آن، روزهای زن فرمانبر- هم از نوع حکومتی و هم از نوع باستانگرایی-  به موازات ۸ مارس معرفی نموده است که هدف آنها تقسیم زنان به دو گروه  زنان فرمانبر و فروتن و  زنان سرکش بوده است.  گروه اول توسط مردان نواخته می شود و گروه دوم به نوعی دیگر توسط مردان و کمک گروه اول نواخته می شوند. در هر حال ایده آل  شووینزم- ا این است که زن بگوید «همچو چنگم سر تسلیم و ارادت در پیش, تو بهر ضرب که خواهی بزن و بنوازم». البته خانواده های ایرانی  روز زن حکومتی را که  از دهه هفتاد توسط صدا و سیما و دیگر نهادهای حکوتی تبلیغ شد تبدیل به صرفا  روز مادر کرده اند که  به نظر من حرکتی بسیار پسندیده و درست بوده است و خوب هم جا افتاده. جا دارد روز زن باستانی یعنی سپندارمذگان-یعنی روز زن و زمین را هم  تبدیل به روز  پاسداشت از زنان حافظ محیط زیست و اکوفمینیزم کنیم. به چنین روزی در تقویم امروز ایران احتیاج داریم تا ادای دینی کنیم به همه زنان مشهور یا بی نام و نشان که با دست خالی برای حفظ محیط زیست این سرزمین از جان مایه می گذارند! کسی هم از آنها نام نمی برد! کاری که فعالان محیط زیست —که بیش از نصف آنها زن هستند —برای زمین می کنند کم از مادری ندارد. از قدیم هم سپندارمذگان را روز «زن و زمین» می نامیدند. در دنیای پسا مدرن امروز جا دارد آن  مفهوم را در قالب اکوفمینیزم  احیا کنیم و روز سپندارمذگان را به  زنان حافظ محیط زیست اختصاص دهیم. چه زنانی  که  آرام و سربه زیر جنبش «زباله صفر» راه می اندازند. چه شیرزنانی که با شجاعت علیه تخریب محیط زیست بر سر غول های زمانه فریاد می زنند. هر دو عزیزند و قابل ستایش و سزاوار به رسمیت شناختن زحماتی که می کشند.


------------


سالها پیش دو آقای پژوهشگر در گروهی  پژوهشی با هم رقیب بودند و دایم اره می دادند و تیشه می گرفتند. به طور همزمان، هرکدام یک دستیار پژوهشی که خانم های جوانی بودند استخدام کردند. هردوی آقایان بسیار این دستیاران پژوهشی را تعریف می کردند و نکته ای که بر آن انگشت می گذاشتند نه قابلیت های علمی ایشان بلکه «پختگی» آنها بود. به شاهین یواشکی گفتم: «ددم وای! ننم وای! گاومان زایید. وقتی این قبیل مردان از «پختگی» زنی جوان تعریف می کنند تلویحا به  آن معنی است که آن زن جوان نقطه ضعف آنها -که همانا مقایسه آنها با رقیب و سپس برتر خواندن آنهاست- کشف کرده!» پیش بینی کردم که این دو زن جوان، هر روز تملق استاد را خواهند گفت و زیر پوستی دعوا و چشم وهمچشمی آن دو مرد را دامن خواهند زد. پیش بینی ام درست از آب در آمد. دعوای آن دو مرد روز به روز بالا گرفته. دو زن جوان هم پاشون را می انداختند روی پایشان و کاری نمی کردند و مرتب به خاطر پختگی تعریف و تمجید از استادان دریافت می کردند. استادان انتظار داشتند به خاطر این پختگی قرارداد دستیارانشان تمدید شود و پاداش هم بگیرند! 

برخی از این تبریک های روز زن که در فضای مجازی از جانب مردان منتشر می شود مرا یاد همین تمجید به خاطر «پختگی» می اندازد! تلویحا به زنانی که مجیز آنها را  می گویند   روز زن را به خاطر صفا . لطافت و مهربانی شان تبریک می گویند. هشت مارس  برای تجلیل از این نوع مهربانی بنیان گذاشته نشده. هشت مارس، روز زنانی است  که با سیستمی که به زنان ظلم و تبعیض می کند در می افتند و نگران لطیف خوانده شدن یا نشدن نیستند!


------------


اگر خانمی در محیط خانواد ه اش  مهربان و لطیف هست و با همسر و فرزندان و خواهر و برادر و…. محبت  و لطافت می کند طبعا اغلب دور وبری هایش، او را دوست دارند و قربان صدقه اش هم می روند.  خیلی لازم نیست در روز زن یا روز دیگر در فضای عمومی این دل دادن و قلوه گرفتن عیان بشه و پزش داده بشه. من ۱۵ سال پیش فکر می کردم که  رمانتیک بازی در فضای عمومی چیز خوبی است و با مردان خودمان (مردان آذربایجانی) هم شوخی می کردم که چرا  اهل این کار ها نیستند و این قدر گریزان از این موضوع هستند. از آن زمان نظراتم در این مورد عوض شده و فکر می کنم «چُلُمپه بازی» درست نیست  . علت عوض شدن نظرم اولا این هست که خیلی از دوستان عزیزانم در این مدت متارکه کرده اند و من خوشم نمی آد کسی با این نمایش ها در فضای عمومی آنها را دچار حسرت ویا حس کمبود کند. به علاوه بسیاری از آن چلمپه بازی ها، قلابی از آب در آمد. مثل چلمپه بازی های فرزاد حسنی برای مرحوم آزاده نامداری. خلاصه چلمپه بازی حسابی دل مرا زد! در محیط کار هم خیلی بدم می آد که زنی به جای حرفه ای گری (پروفشنالیزم) به خاطر این که ملایم و مهربان هست مورد تشویق قرار بگیرد.اتفاقا حرفه ای گری در خیلی از موارد ایستادگی هایی می خواهد که  خوشایند مردان همکار نخواهد بود و توسط آنها ملایمت و مهربانی خوانده نخواهد شد. مردان جوان هندی می گفتند فلان استاد زن در یکی از دانشگاه های معروف آمریکا خیلی مهربان هست! دایم از مهربانی او می گفتند. پرسیدم مگر چه کرده که مهربان شده!؟ یکی گفت مادرم را که دید گفت زودتر برایش زن بگیر والا می ره ایتالیا دختر های خوشگل ایتالیایی را می   و بینه اونا می قاپندش  و در نتیجه تن به ازدواج اجباری سنتی با دختر هندی که تو انتخاب کردی نمی ده!!!!! این بوذ مهربانی او!!!! از نظر من، حرفی که زده بود از شدت تفکر نژادپرستانه و تفکر مردسالارانه چندش آور بود.. من و شاهین زیاد از آن بانو خوشمان نمی آد چون به مقالات شاهین در جایی که  لازم بود ارجاع نداده بود! مهربانی توام با حرفه ای گری  ایجاب می کرد که با خودش نگوید«ای بابا! این یک جوان از ایران هست که  دانشجوی هیچ کدام از غول های فیزیک آمریکا هم نبوده است. برای چی اشاره کنم که او چند سال قبل از من به همین نتایج رسیده!» اگر واقعا مهربان بود چنین چیزی با خود نمی گفت. به هر حال روز زن (هشت مارس) حتی برای حرفه ای گری در محیط کار هم نیست. برای مبارزه و مطالبه هست. البته   از سال های ۲۰۰۰ به این سو، هشت مارس اروپایی در واقع روز جشن برای بانوان و مردان سالخورده ای است که زمانی برای برابری و رفع تبعیض و ظلم های جنسیتی و نژادی در کنار هم جنگیده اند. الان دارند کیفش را می برند و  کنار هم جشن هشت مارس می گیرند.  اما ما را چه به این جور جشن ها در روز هشت مارس؟! هروقت ما هم  حق آزادی پوشش به دست آوردیم وقتی قوانین تبعیض آمیز ضد زن را اصلاح کردیم وقتی  مجازات تازیانه و اعدام به دلیل دگراندیشی را بر انداختیم اون وقت ما هم هر سال به مناسبت هشت مارس مثل ایتالیایی های امروز جشن می گیریم. اما در این شرایط چه جای آن هست که روز زن را به روز تجلیل از  زنان لطیف و مهربان و باصفا فروکاهیم؟!. همین چند روز پیش بود که مهدی یراحی را به جرم خواندن ترانه ای برای جنبش زن، ۷۴ ضربه تازیانه زدند. شما چشمت را بر آن ببند و در روزی که برای همین فریاد ها روز زن نامگذاری شده، از لطافت زنانی بگو که دنیا را برای مردان زیباتر ساخته اند. لابد شبیه همان استاد آمریکایی که با شوخی با مادر  آن محقق جوان هندی ، دنیایش را زیبا ساخته بود چون گفته بود آن پسر چنان تحفه ای هست که دختران ایتالیایی از دست دختران هندی او را خواهند قاپید!..


---------


رفتار آن خانم برای یک استاد دانشگاه خیلی غریب بود. معمولا ما ازاین که دانشجوها مادرشان را دنبال خودشان راه بیاندازند و بیاورند به محیط کار خوشمان نمی آد. به معنای عدم استقلال دانشجو -حتی در سن بزرگسالی می گیریم. اگر اتفاق بیافتد با اون مادر به احترام رفتار می کنیم اما گرم رفتار نمی کنیم. اتفاقا احترام زیادی می ذاریم که معذب شود و دیگه نیاید و بگذارد فرزندش مستقل شود و شخصیت مستقل بیابد. معمولا مادرهای دانشجوها پیام را می گیرند. برخی هاشون ولی ول نمی کنند. این که استاد زنی بنشیند و با مادر یک دانشجو چنان گرم بگیرد که در مورد داماد کردن او صحبت کنند چیز غریبی است. رفتار حرفه ای با مادرانی که راه می افتند می آیند به دانشگاه یا حتی پژوهشگاه تا سفارش پسرشان را بکنند (تا به حال موردی ندیدم که بیایند سفارش دخترشان را بکنند!) از منظر همان طیف افاده و از دماغ فیل افتادگی تلقی می شود.حالا وقتی یک استاد زن شروع می کند چنان صحبتی می کند به نظر همان طیف خیلی شیرین و خاکی می آید. چه طور شده بود که چنین بانویی با این حد از عوامیت استاد یک دانشگاه معتبر شده بود؟ شوهرش فیزیکدان فوق معروفی بود! دیگه فکر کنم خیلی ها متوجه شدند در مورد چه زن و شوهری صحبت می کنیم.


-----------


قبلا هم نوشته بودم  که دو جور مادر داریم که در عرف عمومی گفته می شود بچه هایشان را لوس میکنند. یک دسته برای بچه هایشان انواع و اقسام زحمات را با جان و دل با  حد اکثر توان می کشند. دسته دوم که  به خودشان تا این اندازه زحمت نمی کنند و به مینیمم ها بسنده می کنند اما به بقیه می گویند فرزند من چون به طور ویژه ای نازپرورده است شما باید هوای بچه مرا داشته  باشید! نوشته بودم اتفاقا فرزندان دسته اول لوس بار نمی آیند. اتفاقا آنها هم یاد می گیرند که باید محبت کرد. نوشته بودم  که برعکس ادعای و باور عمومی، اتفاقا نه تنها همسر این نوع فرزندان در آینده بیچاره نمی شن بلکه نونشون هم در روغنه. چون مادر شوهر یا مادر زن آنها ، برای این که به فرزند خودش خوبی کرده باشن،  دوبل به همسر آنها می رسن. نوشته بودم همسر دسته دوم هستند که جای دلسوزی دارند. همین حرف را درباره استاد راهنمای فرزندان این دو دسته مادران  هم می شه تکرار کرد. دسته اول (مهربانان واقعی) وقتی فرزندشان دانشجوی تحصیلات تکمیلی می شه سعی می کنند در خانه شرایط را فراهم کنند که او بتونه به کارش خوب برسه. در ابتدای کار هم جلوی استاد راهنما و…. نمی آیند چون می ترسند که به غرور بچه شان بر بخوره یا استاد راهنما خیال کنه بچه اونها «بچه ننه» است. از دور سعی می کنند راحتی فرزند را فراهم کنند که او به کارش برسه. در جلسه دفاع معمولا هر طوری که شده حضور می یابند  تا قوت قلب برای فرزند باشند و افتخار کنند و نشان بدهند فرزندشان برایشان مهم هست. معمولا هم به رسم تشکر برای زحماتی که استاد راهنما کشیده از او بعد از دفاع کلی تشکر می کنند و احیانا هدیه می دهند. (بعد از جلسه که هدیه معنایی جز محبت خالص نداشته باشه).   و اما دسته دوم! خدا نصیب گرگ بیابان هم نکنه. اولش که می آیند می گویند پسر من ویژه هست  پس خیلی باید هوای بچه مرا داشته باشی. بعد هر وقت دانشجو سرگرم کار شد، زنگ می زنند و احضار می کنند و نمی ذارند کار کنه. مادران آن ها سکته می کنند اگر ببینند فرزندشان داره به خاطر چیزی جز خدمت به مادر به زحمت افتاده. می  خواد برای علم باشه می خواد برای عروس!  آخر سر هم دعوایی راه می اندازند.  قبلا هم گفتم مردان بچه-ننه بدترین آزارگران جنسی در محل کار از آب در می آیند. به ظاهر موش مرده  و بی دست و پا هستند اما -شاید به همین دلیل- کثیف ترین آزارگران جنسی در محل کارند. دیگر آزارگران جنسی برای خودشان باز اصولی دارند که بچه ننه ها از آنها بی خبرند. مثلا دیگر آزارگران جنسی به پروپای زنان شوهر دار نمی پیچند مگر این که زن شوهردار خودش چراغ سبز نشان بده. اما آزارگر بچه-ننه، از این چیزها حالیش نیست! بقیه آزارگران محله و محل کار خود را از قبیل کارهایش تمیز نگاه می داره. هم در ایران این مسئله رعایت می شه و هم در اروپای غربی (از جنوبی ترین نواحی سیسیل گرفته تا کشورهای اسکاندیناوی). در فرهنگ های مختلف اروپای غربی حتی برای این موضوع اصطلاحی نه چندان مودبانه دارند که من با به کار بردن کلمات بچگانه اندکی مودبانه تر ترجمه اش می کنم. می گویند: «جایی که غذا می خوری، پی پی نکن»! یک بچه ننه جای  غذا خوردنش را نمی تونه  از جای پی پی کردنش تفکیک کنه. اگر مادر دانشجویی اومد و سفارش پسرش را کرد  همان جا گوشی دستتان بیاد که شما راهنمایی پایان نامه اش را به عهده نگیرید والا پشیمان می شوید. .

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آرایشگاه زنانه

+0 به یه ن

یکی از جلوه های زن ستیزی در اجتماع امروز تحقیر فضای آرایشگاه های زنانه هست. بین مردان «یک واقعیت انکار پذیر و تثبیت شده» (!!!!) است که صحبت های درون آرایشگاه های زنانه همه از جنس «خاله زنکی» است!! نمی دانم این آقایان در کدام دنیای موازی زندگی می کنند که گمان می برند در دنیای  به سرعت در حال تغییر امروز و در اقتصاد نابسامان امروز می توان بیزنسی را -از جمله مدیریت یک آرایشگاه را- سرپا نگاه داشت بی آن که ششدانگ  حواس مدیریت و کارکنان آن جمع مسایل بیزنس باشد. مسایلی از قبیل جور کردن هزینه اجاره بها در انتهای ماه، رعایت ضوابط و مقررات بسیار سختگیرانه  اداره اماکن برای آرایشگاه های زنانه در زمینه های بهداشت و اِشراف (دومی صدها برابر سخت گیرانه تر از آرایشگاه های مردانه هست و کوچکترین بهانه ای در این زمینه باعث جریمه شدن ویا حتی بستن آرایشگاه می شود)،جلب رضایت مشتری ناراضی، رقابت با سایر آرایشگاه ها در محله، مالیات، به روز نگاه داشتن انواع و اقسام تکنیک های آرایشگری و....

جهت اطلاع آقایان: بیشتر صحبت های آرایشگران در سالن های زیبایی امروز حول و حوش همین مسایل بیزنس می چرخد نه به زعم شما «حرف های خاله زنکی». با گوش کردن به صحبت های آنها هنگام اصلاح و.... می شود بسیار بیشتر راجع واقعیت بیزنس های کوچک و اقتصاد در ایران امروز آموخت تا ده ها ساعت گوش دادن به تحلیل های اقتصاددان های شبکه ایران اینترنشنال و مشابه آن. در نوشته بعدی ام به یک تجربه دست اول در این موضوع می پردازم. اینجا فقط اشاره می کنم که آرایشگران اغلب مادر هستند و همه چالش های سرپانگاه داشتن بیزنس رقابتی آرایشگاه-داری را باید چالش های مادری همزمان رتق و فتق کند. دیگه وقتی برای صحبت های به زعم حضرات، خاله زنکی نمی ماند! زمان آن هست که نظرات و دیدگاه های «عمو مردکی» در مورد بیزنس های زنانه به کنار گذاشته شود. 

باید اضافه کنم که یکی از چالش های یک واحد آرایشگاه زنانه در یک ساختمان --که بیزنس های مرد-محور حتی تصور آن را هم نمی توانند بکنند --همین نگرش «عمومردکی» همسایه ها در مورد بیزنس های زنانه هست. از جمله آن که آرایشگاه زنانه حتما باید تک-واحدی باشد والا هر بانویی که از آرایشگاه خارج می شود -بِر وبِر- با نگاه های مردان همسایه رو به رو می شود و معذب می گردد. این عذاب باعث می شود که  دیگر به این آرایشگاه نیاید و به آرایشگاه های دیگر محله برود. مشکلات و چالش های ارایشگاه های زنانه یکی دو تا نیستند!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

زنان در علم

+0 به یه ن

دو روز پیش روزجهانی «زنان در علم » بود. به این مناسبت لینک فایل سخنرانی ام با عنوان «زنان تاثیرگذار در فیزیک ذرات» را تقدیم می کنم. سخنرانی برای عموم هست و چندان تخصصی نیست. چند دقیق آخر سخنرانی بحث فیزیک را تمام می کنم و به چند مورد از حرف و حدیث های زن ستیزانه ای که دهه ها در مورد زنان در پست های مدیریتی (چه مدیریت علمی و چه انواع دیگر مدیریت) زده اند می پردازم . برخی از موارد : ۱) برای خود زنان بهتر هست رئیس شان مرد باشد نه زن. ۲) ریاست زن در محل کار در خانه بین زن و شوهر دعوا و اختلاف راه می اندازد. ۳) زنان حسودند و نمی توانند زنان دیگر در پست های مدیریتی همتراز یا بالاتر از خود را ببینند. ۴) سندروم ملکه زنبور عسل و….

https://www.aparat.com/v/brf3m00


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل