چند رقم در ابعاد ملی

+0 به یه ن

ایران در روز حدود 2 میلیون بشكه نفت صادر می كند. اگر قیمت هر بشكه یك دلار برود بالا در آمد حاصل در ماه 60  میلیون دلار افزایش پیدا می كند. یعنی حدود 250 میلیارد تومان
صادرات سالانه پسته ی ایران از مرتبه ی یك میلیارد دلار است. یعنی از مرتبه ی 4 تریلیون تومان. تقریبا به اندازه ی هزینه ی دوطبقه كردن بزرگراه صدر

به نظرمن دموكراسی تنها موقعی معنا خواهد داشت  ومفید خواهد بود كه  در هر خانواده ای حداقل یك نفر باشد كه درك كند این اعداد و ارقام چه معنایی دارند. بداند برای احیا دریاچه ای در ابعاد دریاچه ی ارومیه سالانه میلیون مترمكعب آب باید در دریاچه ریخته شود یا میلیارد متر مكعب. نه این كه از حفظ بداند! با چند محاسبه ی سرانگشتی ببیند كدام رقم معقول به نظر می رسد و كدام رقم "شوت" است.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پذیرایی ساده

+0 به یه ن

الان با شاهین فیلم پذیرایی ساده را می دیدیم. فیلم ابتكاری و متفاوت و مشغول كننده ای بود. یك زن (ترانه علیدوستی) و یك مرد سوار بر یك ای-یو-وی لكسوز راهی كوه  و كمر شده بودند و داشتند كیسه های 5 میلیون تومانی بین مردم پخش می كردند. منطقه یك منطقه ی محروم مرزی بود. در فیلم همه ی محلی ها با لهجه ی خیابان جام و جم تهران فارسی حرف می زدند و در نتیجه نمی شد با قطعیت گفت منظور چه منطقه ای است. در بین آن مردم فقیر -مثل همه جای دنیا- هم آدم وارسته بود هم آدم حریص. از این جهت خوب شخصیت پردازی شده بود و فیلم را جذاب می ساخت و از حالت شعاری در می آورد.
راستش من با این جور فیلم ها كه در مناطق مرزی ساخته میشه یك كم مشكل دارم. هم با این فیلم مشكل داشتم و هم با فیلم "تخته سیاه" سمیرا مخملباف. مشكلم این است كه رئال و سوررئال را با هم قاطی می كنند و من نمی توانم تشخیص كدام قسمتش واقعیت است  و كدام قسمت زاییده ی خیال. اگر داستان فیلم در تهران بگذرد كمابیش دستگیرم می شود. اما وقتی داستان فیلم در منطقه ای می گذرد كه اغلب مخاطبان با مسایل و مشكلاتشان آشنا نیستند این قاطی كردن رئال و سوررئال از كاركرد اجتماعی فیلم و آشنا سازی مخاطب از مشكلات منطقه  می كاهد.

بگذریم! داشتم با خودم حساب می كردم آن پول هایی كه داشتند پخش می كردند ان قدر ها هم زیاد نبود كه آن همه شلوغش داشتند می كردند. فوقش صد تا كیسه ی 5 میلیونی بود. می شه 500 میلیون تومان.
در همان تبریز خودمان نیكوكاران برای ساختن مدارس و تجهیز بیمارستان های تخصصی چندین مرتبه بیشتر پول اهدا می كنند اما این همه شلوغش نمی كنند.  با این بودجه ی500میلیونی نمی شه یك واحد تولیدی و اشتغالزای بزرگ ساخت. داستان فیلم این بود كه این زن ومرد كه آنجا پول پخش می كردند در عمل فرهنگ مردم محلی و ارزش هاشون را هم نشانه گرفته بودند. چیزی هم بدتر از این نیست كه بیایی یك مقدار پول به مردم نیازمند بدهی و بعد integrityآنها را از آنها بگیری. اگر شما 500 میلیون پول داشتید و می خواستید این پول ها را برای كمك به آن مردم پخش كنید چه گونه عمل می كردید؟ من كه به واحد های تولیدی كوچك منطقه وام می دادم. شاید از طریق معمرین و معتمدین محلی, شاید هم مستقیم. به هر حال كار خیلی ساده ای نیست. شما چی كار می كردید؟

حالا كه این قدر پول ندارم با همین پول و امكانات اندكی كه دارم از بنیاد كودك حمایت می كنم. بنیاد كودك در سراسر ایران و نیز افغانستان و اندونزی مدد جو دارد. با ماهی 40 هزار تومان می توانید كفیل یك كودك یا نوجوان با استعداد اما مستضعف شوید. این كودكان از طریق تحصیل و آموختن مهارت های اجتماعی در آینده گلیم خود و خانواده ی خود را از آب بیرون می كشند. بنیاد كودك در انتخاب مددجویان كاری به زبان قومیت مذهب گرایش سیاسی مددجویان ندارد. تنها معیارش درس خواندن و مهارت های اجتماعی مددجویان هست. می خواهند بچه هایی را پرورش دهند كه نه تنها خود بلكه خانواده و اطرافیان خود را هم در آینده از ورطه ی فقر نجات دهد. با مراجعه به سایت بنیاد كودك می توانید با فعالیت های این بنیاد آشنا شوید و اگر خواستید خود كفیل شوید. راه های دیگری هم برای كمك به بنیاد هست. مانند اهدا كتاب, تدریس به كودكان بنیاد و....
اینجامی توانید نشریه داخلی بنیاد به عنوان همیاران را ببینید. این شماره ی آن بیشتر در مورد زلزله زدگان اهر و ورزقان است. گزارش مفصلی هم از شعبه ی تبریز دارد. یك مصاحبه هم با مددجوی سابق از شعبه ی اردبیل كه حالا خانم وكیل جوانی است در همان اردبیل.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ملكه های تبریز و جذب توریسم

+0 به یه ن

قبلا نوشتم كه در دامنه ی آرزوبلاگ زیاد زنانه نویسی نمی شود. دیشب این وبلاگ را پیدا كردم. زندگی نامه ی زنان معروف است. نوشته ی آخر آن در مورد سارا خاتون مادر اوزون حسن است. نویسنده او را اولین "بانوی اول"  معرفی می كند. این درست نیست. در سلسله ی قبلی "قاراقویونلو ها" خاتون ها و بیگم های متنفذ و نیكوكار بسیاری بودند. مسجد كبود تبریز و قیزكؤرپوسی میانه از جمله یادگاراهای خاتون های سلسله ی قاراقویونلو هست كه قبل از سارا خاتون بودند.

در بخش كامنت های آن یادداشت شخصی با نام "اردبیللی" نوشته كه سارا خاتون ترابوزانی و مسیحی بوده . به نظر  ایشان  نوشتن در مورد این خاتون و گرامیداشت آن چندان لزومی ندارد.

من حدس می زنم "اردبیللی" سارا خاتون و دسپینا خاتون را با هم عوضی گرفته اند. البته مطمئن نیستم. من در مورد ساراخاتون اطلاع چندانی ندارم. اگر كسی اطلاعات تاریخی دقیق تری دارد تصحیح بفرماید. 

همان طوری كه در نوشته ی قبلی ام تاكید كردم علت این كه امثال من به این شخصیت های تاریخی علاقه نشان می دهیم  یك نوع كنجكاوی زنانه است. وقتی تاریخ رسمی خوانده ایم اغلب در مورد مردان بوده است. وقتی در گوشه ی كتابی نام زنی می بینیم كنچكاو می شویم. این لزوما به معنای "گنده كردن" این افراد نیست. فقط برایمان جالب است. همین و بس! نكته در این جاست كه تعداد كسانی كه همین نوع كنجكاوی را دارند در دنیا كم نیست. پس یك مقدار در مورد این ملكه ها و خاتون های تاریخی اطلاعات بدهیم برای رشد گردشگردی مفید می تواند باشد.  

یك چیز دیگه! هم من و هم شما می دانیم سریال های پربیننده ی تركیه ای  به لحاظ دقت تاریخی یا روانشناسی زنان  چندان اعتباری ندارند. شخصیت زن مكاره ی خائن و اغواگر كه این گونه سریال ها بر محور آن می چرخد به احتمال زیاد زاییده ذهن فیلمنامه نویس است و زنان مزبور در عالم واقعیت چنین شخصیتی نداشته اند. اما شما به اونش چی كار دارید؟! همین سریال های آبكی  در سه قاره خریدار دارند. با دیدن این سریال ها توریست ها به سوی استانبول صف می كشند تا محل زندگی و خرید همین زنان خیالی را سیاحت كنند و نسخه ی بدلی جواهرات آنها را بخرند. برای خودش صنعتی شده!  چرا ما از این درآمد های توریستی  از محل معرفی دسپینا خاتون نخواهیم داشته باشیم؟!  اشكالی داره؟!  (من از این سریال های تركیه ای به واقع بیزارم. بیش از چند دقیقه اش را نمی توانم تحمل كنم. اما می بینم كه برخی بسیار به آنها علاقه مندند!)

پی نوشت: البته سینمای تركیه فیلم ها ی قشنگ و تاثیر گذار هم زیاد داره. من به خصوص از فیلم  "آدم خندان" كمال سونال خوشم می آید. یك روز در باره ی این فیلم و دیگر فیلم های مربوط به زاغه نشینی در تركیه می نویسم. سلام و تحیت من بر همه ی فیلمسازانی كه این معضل اجتماعی را بدون شعار زدگی رونمایی می كنند. سینمای تركیه ای به نیكویی از عهده ی این كار برآمده.

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تكرار نوشته ام در مورد دسپینا و مارتا

+0 به یه ن

بعد از بازدید از مسجد كبود در روز دوم فروردین كنجكاو شدم كه قدری در مورد دوره ی تاریخی 180ساله (از سال1375تاحدود 1555 میلادی) كه تبریز به ترتیب مركز حكومت های قراقویونلو، آق قویونلو و صفوی (تا نیمه های سلطنت شاه طهماسب) بود مطالعه كنم. قلمرو قاراقویونلو ها در زمان جهانشاه-كه مسجد كبود در دوره ی او ساخته شده- دراز و باریك بوده و شامل آذربایجان بخش هایی از تركیه ی فعلی و قسمت هایی از عراق می شده و تا خلیج فارس پیش می رفته. اروند رود را هم شامل می شده. از روی نقشه به نظرم می رسه دجله و فرات هم جزو قلمرو بوده. از اون ور هم كه ساحل غربی دریای خزر وقسمت بزرگی از گیلان را داشتند. اگر شم اقتصادی داشتند علی الاصول می توانستند از راه تجارت و تولید محصولات كشاورزی و ترانزیت كالا حسابی ثروتمند شوند. اگر چنین بوده باشد باید آثار تاریخی و اشیا ی عتیقه ی بسیار از آن دوره باقی مانده باشد كه برای جذب توریست مفید می تواند باشد.

در زمان قدرت آنها, آق قویونلوها در غرب قلمروی قراقویونلوها و در منطقه ی دیار بكیر تركیه ی فعلی قلمروی كوچكی داشتند. در سال 1453میلادی( مطابق تقویم جولیان) عثمانی ها بیزانسی ها را در استانبول (قسطنطنیه) شكست دادند. یاد آوری می كنم مورخین معمولا این اتفاق تاریخی را پایان قرون وسطی می گیرند. پس دوره ی مورد بحث ما اواخر قرون وسطی و اوایل قرون جدید است.گویا در آن زمان ها بین سران آق قویونلو و شهزاده خانم ها و اشراف بیزانس وصلت خانوادگی زیاد صورت می گرفته. بالاخره در سال 1467 اوزون حسن از طایفه ی آق قویونلو می آید قرا قویونلو ها را شكست می دهد و بعد ها حكومتش را وسیع تر می سازد. قلمروی وی بخش هایی از تركیه و پاكستان و تمام عراق و ایران فعلی منهای خراسان را شامل می شد.

 همسر اوزون حسن، زنی بود به نام تئودورا كه دختر امپراطور طرابوزان (واقع در جنوب دریای سیاه) بوده كه به او دسپینا خاتون می گفتند. دسپینا خاتون در تبریز سالها ملكه بود اما مسلمان نشد و دین نصرانی خود را حفظ كرد. قضیه مال بیش از 550 سال پیش و در دنیای پیش از دوران مدرن است. باور تان می شود؟! نام دختر دسپینا خاتون، مارتا (حلیمه) بود كه از قضای روزگار با خاندان صفوی وصلت كرد وپسری را دنیا آورد كه سرسلسله ی حكومت صفوی شد : شاه اسماعیل اول. تصور ش را می كردید كه مردی مانند شاه اسماعیل مادری داشته باشد كه نامش مارتا باشد و مادربزرگش یك ملكه ی مسیحی در تبریز و جد مادریش امپراطور ارتودكس در طرابوزان؟! این داستان های تاریخی پتانسیل جذب توریست از كشورهایی مانند یونان دارد. دسپینا از تبار یونانی است. به قوم دسپینا خاتون كه در جنوب دریای سیاه سكنی داشتند یونانی های پنتیك می گویند. زبانشان هم گویشی خاص از زبان یونانی است. ظاهرا این دسپینا خاتون در یونان شناخته شده تر است تا در تبریز امروز! برای خود من كه این اطلاعات كاملا جدید و بسیار غیر قابل تصور بود! در زمان اوزون حسن و دسپینا خاتون روابط دیپلماتیك و تجاری نزدیكی بین آق قویونلوها و جمهوری ونیز برقرار بوده. در واقع منبع تاریخی مهم یادداشت های تجار و دیپلمات های ایتالیایی است كه به ایران می آمدند و برخی از آنها با دسپینا خاتون در دربار تبریز هم دیدار می كردند(حدود 550 سال پیش!). بنا به منابع غربی، دسپینا خاتون زن قدرتمندی در دربار بوده.این نكته ها هم می تواند برای توریست های اروپایی جالب باشد. برای كسی كه می خواهد رمان تاریخی بنویسد آن دوره، دوره ای بكر و جذاب از نظر داستان نویسی می تواند باشد. (یاد قسمت اول سریال قهوه ی تلخ افتادم!) بر عكس تصور اشتباهی كه هست مستندات و منابع تاریخی مكتوب و نسبتا موثق هم در باره ی آن دوره كم نیست.

توضیح: به زبان تركی آق=سفید، قارا یا قره=سیاه، قُویون=گوسفند، لو پسوند انتساب است كه در آخر خیلی كلمات و به خصوص نام های خانوادگی هست. اوزون=دراز

توضیح درباره ی عكس: تصویر پل آجی چای (تلخه رود) است. در سفرنامه ی ونیزیان در زمان شاه اسماعیل اول به این پل اشاره شده است. احتمال می دهم تاریخ احداث پل به قبل از زمان شاه اسماعیل برگردد ویادگار یكی از دوران های آق قویونلو یا قرا قویونلو باشد. اگر كسی اطلاع دقیق تری دارد لطفا به من اطلاع دهد. وقتی از فرودگاه تبریز به سمت تبریز می روید این پل تاریخی را در كنار خود مشاهده خواهید كرد.(عكس را خودم نگرفته ام بلكه از اینترنت پیدا كردم. نمی دانم عكاسش كیست والا درستش این بود كه كردیت می دادم و می نوشتم image courtesy of.... )

توضیح آخر: این كه من گشته ام و این اطلاعات را پیدا كرده و خوانده ام ودارم بازگو می كنم یكی به علت كنجكاوی زنانه است و دیگری برای جذب توریست. والا من برای تعریف هویتم نه به دسپینا خاتون نیازی دارم نه به مارتا بیگم !!! تا چند روز پیش هم اسمشان را نشنیده بودم و همین بودم كه الان هستم! همان گونه كه قبلا تاكید نمودم در تعریف هویتم همانند آن دختر پانزده ساله افسانه های دوران كودكی ام به عقلم و دستاوردهای عقلم تكیه می كنم نه به استخوان های پوسیده و هفتصد كفن پوسانده كه معلوم هم نیست نسبتی با آنها دارم یا نه. 

 پی نوشت: اوزون حسن همسری دیگر هم به نام سلجوق شاه بیگم داشته است. به دستور این خانم گنبدی رفیع با كاشیكاری های زیبا به مسجد جامع تبریز اضافه می شود. بنا ی اولیه مسجد جامع تبریز قدیمی تر است و به دوره ی پیش از حمله ی مغول بر می گردد

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مادران مخترع

+0 به یه ن

قبلا در مورد مادران مخترع نوشته بودم. مادر هایی كه خانه دار هستند  گاهی با توجه به نیازهای فرزندانشان وسیله هایی ابداع یا اختراع می كنند كه اگر به تولید انبوه برسه حسابی به فروش می ره و مامان را میلیونر می كنه.

بعضا چیزهای خیلی ساده. مثل لیوان دردار برای بچه هایی كه تازه در لیوان آب یا شیر خوردن را شروع كردند.  بچه های  كوچك كه می روند دستشویی با دستمال توالت بازی می كنند و همه ی رول را می ریزند روی زمین. یك مامان با یك میله ی ساده ترمز برای دستمال توالت ساخته بود. همین اختراعش او را میلیاونر كرد.

 

این سایت در مورد مادران مخترع است. صد البته هر ابداعی از این دست آن قدر نمی گیره كه مادرمخترع را میلیونر كنه. اما مهم كه پول نیست. مهم اینه كه مادر خلاقیت خودش را برای یك كار مفید به كار بسته. این كارها نشاط زاست و جلوی افسردگی را می گیرد.

در ولایت ما خانم های خانه دار هر كدام ده ها ابداع و ابتكار دارند.  از روش های نوین حفظ با طراوت برگ مو برای فصل زمستان بگیر تا راهی برای منظم كردن ریشه های فرش.  متاسفانه زیاد از این پتانسیل عظیم خلاقیت زنان سرزمین من استفاده نمی شه. البته زیرساخت ها اینجا آن طور نیست كه امكان رشد یك مادر مخترع تا میلیونر شدن باشه. اما من فكر می كنم همین آرزوبلاگ با سیستم تبلیغاتش و... می تونه راهی باز بكنه برای این كه خانم های خانه دار اختراعات و ابداعات خود را به عرضه برسانند و از این طریق درآمدی داشته باشند.

شاید بد نباشه چند نفر از خانم های مبتكر برای این كار پیشقدم بشوند. یك وبلاگ گروهی "آنالار اختراعلاری" در همین دامنه ی آرزوبلاگ بسازند ببینیم چی می شه. امتحانش مجانیه! حداقلش یك تفریح مجانی است.

 

از این سایت خوشم می آید. چهره ی همه ی خانم ها در آن خندان و بانشاط هست و از افسردگی در آن خبری نیست. یك حسی به من می گه خنده هاشان واقعی است نه مصنوعی. چرا خندان نباشند؟! از یك طرف كنار عزیزانشان هستند و از طرف دیگر پول پارو می كنند!  دلا كی به شود كارت اگر اكنون نخواهد شد؟!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

عشق سماوری

+0 به یه ن

بابام می گه وقتی كوچك بودند سماور خانه شان سوخته بود. عموی خدابیامرزم كه نوجوانی آن زمان بود سماور را برده بود برای تعمیر. سماورچی نگاهی به سماور می اندازد و با كمال احساس خطاب به سماور می خواند:
یقین عشقین دادین سند دادیپسان!
بو اول یانماقین دی یا یانیپسان؟!
(ترجمه: حتما مزه ی عشق را تو هم چشیدی. این سوختن اولته یا قبلا هم سوخته ای ؟!)

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

داغلار اصلانی فیزیك آزمایشگاهیندا

+0 به یه ن

من سه سال از دوره ی دكترایم را در بخش تئوری شتابدهنده خطی استنفورد SLACگذرانده ام. محوطه ی بزرگی داشت كه در آن آهو بود. مار بود. سنجاب هم كه فراوان بود.
یك مدت می گفتند شیر كوهی (سوت یخ, اصلان) در آن دیده شده. می گفتند اگر شیر دیدید یك وقت ندوید كه دنبال شما می كند. می گفتند به جایش پالتو تان را باز كنید, دستانتان را باز كنید كه شما را گنده ببیند و بترسد و در برود.
خلاصه توصیه ی  بخش ایمنی استنفورد كه جزو مهمترین بخش هایش است این بود

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ایلیه

+0 به یه ن

سال 2006شاهین رفته بود كره ی جنوبی. از آنجا دو دست  chopstick كره ای آورد. چاپستیك كره ای فلزی است. (چاپستیك همان وسیله ای است كه در خاور دور با آن غذا می خورند.) راستش من یك كم سرش غر زدم كه اینها به چه درد ما خواهند خورد! سال بعد خودم كره رفتم. آنجا همكاران ایتالیایی رفتند و سرویس غذا خوری كره ای گرفتم. پرسیدم مگه شما در خانه تان در ایتالیا از این چاپستیك ها می خواهید استفاده ببرید؟! گفتند بله هر از گاهی. راستش عذاب وجدان گرفتم كه غرولند كرده بودم. بعد از این كه به خانه برگشتم فوری چاپستیك هایی كه شاهین خریده بود پیدا كردم آوردم گذاشتم سر میز غذا خوری. اما از آن زمان تا حالا یك بار هم مثل كره ای ها از این چاپستیك ها استفاده نكرده ایم. اما مورد استفاده ی بسیار خوبی برایشان پیدا كردم. تو گویی جای این وسیله در سفره ی هزاران ساله ی ما خالی بود. حدس بزنید چه استفاده ای. درست حدس زدید! برای استخراج ایلیه بسیار كار آمد هستند. ایلیه چیه؟! ایلیه دیگه! انگلیسی ها به آن می گویند Bone-marrow

ما ترك ها به آن می گوییم ایلیه. البته احتمالا درستش "ایلیك" هست كه در محاوره می گوییم "ایلیه". نمی دانید برای استخراج ایلیه چه می كنه این چاپستیك كره ای!! تا ذره ی آخرش را در می آره. برخی برای خارج كردن ایلیه آن را مك می زنند. خیلی خطرناك هست. اگر خرده استخوانی توش باشه می پره تو گلو، كار دست آدم می ده.

 

خیلی از این خرده ریزها هستند كه جاشون خالی هست. اگر یكی ابتكار عمل داشته باشه و آنها را درست كنه و در بازار عرضه كنه حسابی كارش می گیره. شما پیشنهادی دارید؟ بیایید برای تفریح هم كه شده بنویسیم دوست داریم چه وسیله ی ساده ای در بازار باشد كه ما برویم و بخریم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

قابلمه های در دار

+0 به یه ن

چند وقت هست دنبال قابلمه می گردم.  قابلمه ها و پلوپز ها و .... موجود در بازار اغلب یك سوراخ روی ِدر دارند كه بخار از آن جا خارج می شود. این چنین قابلمه هایی به درد ِدم كردن برنج نمی خورند. درِ برنج موقع دم كردن باید كیپ باشد.
برخی می آیند با خمیر نان آن سوراخ را می پوشانند برخی هم با مفتول سیمی و.... من خوشم نمی آید از این كار. تمیز كردنش مشكل می شود و می شود محل تجمع عوامل بیماری زا. حالا خمیر نان كه بركت خداست اما فلزی كه در ساختن قابلمه و... به كار می رود باید خاص باشد تا تركیبات مضر برای سلامت به وجود نیاورد. مفتولی كه این ور اون ور پیدا می كنیم لزوما از چنین استانداردی برخوردار نیست. خیلی زور داره كه قابلمه ی خارجی گرانقمیت بگیری بعدش هم یك مفتول بچپونی توی سوراخش. هم بیریخت می شه و مضر سلامت.
اگر من مجبور شوم باز با كاغذ آلومینیمی این كار را می كنم . (همان قولقوشوم كاغاذی) بالاخره این كاغذ های آلومینیومی برای كار پخت و پز تهیه شده اند و لابد استانداردهایی دارند. فرق می كنند با مفتول سنجاق كاغذ كه اصلا برای این كار ساخته نشده كه استانداردش را داشته باشد.
به نظر شما راه حل مناسب چیست؟

اگر در ایران یك تولید كننده در قابلمه باشد كه برای قابلمه های خارجی در  تولید كند حسابی كارش می گیرد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

عروسی چینی

+0 به یه ن

از وقتی وضع مالی چینی ها بهتر شده حسابی برای عروسی هاشون خرج می كنند. به خصوص برای فیلم عروسی شان! جایی خواندم عروس ودامادهای چینی فیلم تاریخی بازی می كنند. نقش اجداد چند هزار ساله شان را.
گویا هویت در فرهنگ چینی خیلی روی اجداد و شجره نامه تاكید می كند. برای همین این جوری فیلم عروسی درست كردن مد شده. می خواهند چند اجداد هزار ساله شان را هم برای عروسی شان بكشند جلوی دوربین. به قول شاهین لابد اجداد همگی شان امپراطور بوده و كسی رعیت زاده نیست! هر چی خرج می خواد داشته باشه اما جد طرف باید امپراطوری در قصر در فیلم به تصویر كشیده بشه!! (بچه رعیت بودن كم خرج تر و راحت تر باید باشه!)
دوست چینی ام می گفت داستان چینی زندگی یك شخص نیست. سرگذشت یك خاندان در نسل های متوالی داستان چینی را می سازد. در این فضای فرهنگی لابد فیلم عروسی آدم های مایه دار آن جوری از آب در می اید.
بازاریابی ابتكاری خیلی هوشمندی می خواهد با فضای فرهنگی شهری را بدانی تا چه نوع محصول یا خدمات خریدار پیدا  می كند. به نظر شما در چارچوب فرهنگ ما چه چیزی حسابی می گیرد و خریدار پیدا می كند؟ یك پیشنهاد ابتكاری بدهید شاید كسی از ایده اش خوشش آمدو اجرا كرد  و كار آفرینی و اشتغالزایی كرد.

پی نوشت: برام جالبه بدونم قدمت اختراع چینی وسیله ای به نام backscratcherبیشتر است یا شعر "كس نخارد ...."
در مورد این وسیله از این منبع:

China

  • The back scratcher has had various incarnations during different periods of history. Records show that the Chinese Emperor Yang of the Sui Dynasty (580 to 618 A.D.) owned a jade back scratcher carved like a piece of bamboo. Instead of the customary hand that ornaments one end of most back scratchers, this ornately fashioned item had a plaque shaped in the Chinese traditional cloud pattern. Jade was the material of choice for the emperor and his court.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل