در ادامه ی نوشته قبل بحث مفصل و مفیدی داشتیم. من نظرم این بود كه برای جلوگیری از دامنه دار شدن اختلافات فرقه ای باید به روشنفكران دینی بیشتر میدان داده شود. پیچك معتقد است كه روشنفكران دینی آن قدر دچار تناقضات فكری هستند و آن قدر با خود رودربایستی دارند كه خیلی نمی توانند راهگشا باشند. در همین زمینه علیرضا از كتاب "روح پراگ" چنین نقل كرد:
"ما تحت تاثیر میل به نتیجه گیری از تجربه های تلخ مان، به راه ارتكاب اشتباهات مرگبار كشانده می شدیم كه به جای آن كه ما را به آن آزادی و عدالتی كه كه آرزومندش
بودیم رهنمون كنند، درست در جهت معكوس به حركت در می آوردند... خردمندی فقط زمانی به دست می آید كه بتوانیم از تجربه های مان فاصله بگیریم و با فاصله به
داوری آن بپردازیم ... هیچ اندیشه ای در دنیا آنقدر خوب و خیر نیست كه بتواند تلاشی تعصب آمیز برای به كرسی نشاندن آن اندیشه را توجیه كند. تنها امید نجات در
جهان این دوران، تساهل و تسامح است.
ایوان كلیما / روح پراگ"
ضمن تشكر از علیرضا برای این نقل قول بجا در ادامه ی بحث یادآوری می كنم من شهریور سال 1389 نقد زیر را در مورد كتاب "روح پراگ" نوشته بودم:
فكر می كنم برخی از شما كتاب «روح پراگ» نوشته ی ایوان كلیما را خوانده باشید. كتاب قطعا به قیمتش (3500تومان) می ارزد. همین طور به زمانی كه خواندنش می خواهد. خریدن و خواندن این كتاب را توصیه می كنم.
خوب است این كتاب را كه در مورد تحولات جامعه ی چك در قرن بیست است بخوانیم اما در كنار ده ها كتاب دیگر در مورد تحولات در جوامع دیگر كه رو به پیشرفت داشته اند. به عنوان مثال بد نیست در مورد نقش دانشجویان كره ی جنوبی در تحولات از دهه 60 به این سو بخوانیم. منابع در این مورد فراوانند و برخی هم ترجمه شده اند. عجالتا بد نیست به این وبلاگ نگاهی بیافكنید.
كتاب «روح پراگ» جالب است اما اكنون كه نسل جدید به این كتاب چنین جایگاه ویژه ای قایل است باید مورد نقد جدی قرار گیرد. در زیر نظر خام خودم را می گویم. كتاب نقدی جدی تر و تخصصی تر می طلبد.
1) در كتاب تاكید بسیار در مورد نقش روشنفكران در تحولات اجتماعی و سیاسی شده تا جایی كه به خواننده این تصور دست می دهد كه همه ی تحولات به نوعی به دست آنان انجام گرفته. من جامعه ی چك را نمی شناسم با وجود این تصویر ساده سازی شده به نظرم درست نمی آید. در آخر دهه ی 80 و اوایل دهه ی 90 تحولات مشابه در بیشتر كشورهای بلوك شرق به یك باره اتفاق افتاد. موازنه ی قدرت های خارجی و تحولات جهانی نمی توانستند در تحولات كشور چك بی تاثیر باشند. به این مورد چنان كه باید پرداخته نشده. می دانم كه در لهستان كلیسا نقش خیلی مهمی در تحولات داشته. در جمهوری چك شاید این نقش كم رنگ تر بوده باشد اما باز هم من باور نمی كنم نقش آن قابل اغماض بوده باشد. در مورد نقش كلیسا- و مذهب به معنای اعم آن- در كتاب صحبت زیادی به میان نیامده. اقتصاد و نقش آن در تحولات هم چنان كه باید مورد تحلیل قرار نگرفته. صحبتی را كه در مورد اقتصاد در این كتاب می شود خیلی فراتر از غرولندهای متعارف در تاكسی های خطی شهر تهران نیافتم!
2) معلوم نیست هر مقاله ی كتاب در چه تاریخی نگاشته شده. با توجه به تحولات سریع در بلوك شرق در آن دوران نداشتن تاریخ نگارش، تحلیل و نقد را دشوار می كند.
3) ما وقتی بچه بودیم كشوری به نام جمهوری چك نبود. به جای آن كشوری بود به نام چكسلاواكی. در آغاز سال 93 میلادی این كشور بدون خشونت، به جمهوری چك و اسلاواكی تجزیه شد. سخنی از تجزیه در كتاب نیامده. نمی دانم كتاب پیش از تجزیه نگاشته شده یا قبل از آن. به هر حال چنین اتفاقی كه یك شبه رخ نمی دهد! لابد پیش زمینه ی آن از قبل هم بوده اما در كتاب روح پراگ حتی حرفی از چنین پیش زمینه ای به میان نمی آید. فصلی از كتاب به خرید فلفل و نمك اختصاص دارد. آیا تجزیه ی یك كشور به اندازه ی خرید فلفل و نمك اهمیت ندارد كه بخشی از كتاب به آن اختصاص یابد؟!
مردم پراگ-برعكس آن كه در كتاب تصویر می شود- در روشنفكرانش خلاصه نمی شود. تحولات چكسلاواكی پیچیده تر از آن كه كتاب تصویر می كند می بایست بوده باشد. كشور ما به مراتب از كشور جناب ایوان كلیما پیچیده تر است: قدیمی تر است. جمعیت آن هفت برابر بیشتر است. نقش مذهب در آن پیچیده ترو تعیین كننده تر است. وضعیت اقتصادش پیچیده است. تنوع قومی اش بیشتر است . بیست برابر پهناور تر است و تنوع اقلیمی خیلی بیشتری دارد. تنوع اقلیمی شیوه هایی از زندگی در گوشه وكنار كشور ایجاد كرده كه برای یك شهر نشین ممكن است اصلا قابل تصور نباشد. دو همسایه ی جمهوری چك اطریش و آلمان هستند. در دو دهه ی اخیر آلمانی ها با سرمایه گذاری و همچنین توریسم اقتصاد جمهوری چك را رو آوردند. همسایه های ما چه كشورهایی هستند!؟ چند هزار كیلومتر مرز داریم با عراق و افغانستان جنگ زده و پاكستان سیل زده و كودتا زده ! در صد باسوادی در جمهوری چك 99 درصد است و در ایران تنها 82 درصد. جمعیت پراگ از جمعیت تبریزو اصفهان و مشهد كمتر است و تقریبا یك دهم جمعیت تهران می باشد.
كتاب «روح پراگ» را باید خواند اما با دید نقادانه و در كنار ده ها كتاب دیگر. هرگز نباید فكر كرد كه «روح پراگ» دیگه آخرشه!
راستش را بخواهید به نظرمن ترویج ذهنیت تكنوكراتیك بومی شده بیش از ترویج روشنفكری با طعم چك می تواند برای آینده ی ما (تحصیلكرده های شهری ساكن ایران) مفید باشد. ادله كافی برای اثبات نظرم ندارم اما می توانم یك سری ادله اقناعی بیاورم.اگر شما نقدی متقن تر بر نظر من و یا كتاب روح پراگ دارید لطفا بیان دارید.
نظراتی همان زمان ابراز شده بود كه من در بخش باخیش ها دوباره می آورم.
اشتراک و ارسال مطلب به:
فیس بوک تویتر گوگل