فریبا وفی و بعد از پایان

+0 به یه ن

دو هفته پیش رفتیم به شهر کتاب و من همه کتاب های خانم فریبا وفی را یک جا خریدم. عجب نویسنده ای است این همشهری ما. معتاد کتاب هایش شده ام. تا یکی را تمام می کنم دیگری را در دست می گیرم. همه اش  دنبال فراغتی هستم که بروم سراغ نوشته هایش. یادتان هست نوشتم ما خانم های آذربایجانی ایرانی نیاز داریم خود قلم و یا دوربین در دست بگیریم و چهره خود را چنان ترسیم کنیم که انگار آینه ای جلویمان گرفته شده؟ خانم فریبا وفی دقیقا همین کار کرده. و چه هنرمندانه کرده. انتقاد هایش صریح اما به دور از اغراق و سیاه نمایی هست. در نتیجه ادم به خودش می گیرد و تامل می کند. آن قدر خوشم آمد که بعد از این همه سال هوس مشق نوشتن کردم!!!  در زیر مشق مرا از کتاب بعد از پایان او می خوانید. این داستان در تبریز می گذرد و به نیکویی لایه های اجتماعی مختلف آن را تجزیه و تحلیل می کند:
....
بابا کتاب را دید. خوشش می آمد کتاب ورق بزند. کتاب آشپزی فاطمه را هم می گرفت
 ورق می زد. این کار حس روشنفکری بهش می داد. گفت این کتاب از کجا آمده. گفتم فامیل دور نسرین داده. بعد هم حرفی که گفته بوذ نقل کردم. نمی شد نگویم. هیجان زده بودم از آن حرف ها. بابا از عصبانیت سرخ شد. گفت بهش می گفتی "اوش بابا". بعد گفت سیمون پودووار را می خواهی چه کار. خودمان مگر زن قهرمان کم داریم. بابا یک عالم قهرمان توی کله اش داشت. گفتم مثلا کی؟ گفت مثلا زینب پاشا. مامان از توی آشپزخانه صدایش را بلند کرد. مغز این دختر را با این چیزها پر نکن. فاطمه به فارسی گفت همین جوری هم مخش تاب دارد. با پررویی زل زد به من که اعتنا نکردم و ترجمه اش می شد قابل نیستی جوابت را بدهم. بابا رو به آشپزخانه داد زد که بگذارم بشود مثل شماها پرنده کور؟....

..... تحقیر شده  و عصبانی به خانه رفتم. چرا هیچ چیز بلد نبودم. چرا هیچ کس مرا جان یا عزیز صدا نمی زد. چرا کسی نمی گفت چی بپوشم. دیگر پز دادن به لباس های مدل گدایی ناممکن شده بود. مامان طوری که بابا هم بشنود گفت چون لیاقت نداریم. داد زدم. چرا آنها دارند و ما نداریم. فاطمه به فارسی گفت ما داریم تو نداری. بابا با لحن نرم و معلم مآبانه اش گفت رویا خانوم گفتیم بروی کارکنی یک خرده وارد اجتماع بشوی نگفتیم هر رور بیایی زندگی یک عده بی درد بی عاطفه را به رخ ما بکشی. گفتم آنها همه شان کار می کنند. مامان گفت لیاقت هم دارند. در را پشت سرم کوبیدم رفتم بیرون. خسته شده بودم از مامان که دنیا را فقط با چند کلمه توضیح می داد و فاطمه که خودش را مرکز عالم می دانست و بابا که هر چیزی دا که دوست نداشت انکار می کرد و...

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

IPP15

+0 به یه ن

در آخر شهریور و اول مهر سال آینده همایش بین المللی دیگری روی موضوع فیزیک نوترینو ماده تاریک و فیزیک-بی در پژوهشکده فیزیک برگزار خواهیم کرد. فرم ثبت نام و اطلاعات بیشتر در این سایت قابل دسترس هست.

سال نو پیشاپیش مبارک باد!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مصاحبه من در آی-سی-تی-پی

+0 به یه ن

لینک مصاحبه من در آی-سی-تی-پی

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سخنی در مورد فیلم خان چوپان

+0 به یه ن

دیشب بالاخره فرصت کردیم تا فیلم خان چوپان را تماشا کنیم. فیلم قشنگی هست. به دیدنش می ارزد. از تماشای آن  لذت بردیم و خندیدیم. آهنگ های زیبا ی آذری زینت بخش آن بودند. مناظر زیبای روستایی و لباس های رنگارنگ محلی چشم نواز بودند. خلاصه  فیلم ببیننده را به حال و هوای دیگری می برد.
در زیر می خواهم فیلم را اندکی نقد کنم. باشد که در آینده شاهد ساخته شدن فیلم هایی با کیفیت بهتر به زبان ترکی آذربایجانی باشیم.
داستان فیلم برعکس آن چه که من ابتدا گمان کرده بودم داستان عشقی خان چوبان و سارا نبود!  راستش داستان فیلم خیلی قدیمی و اصیل نبود. فکر کنم از مخلوط کردن داستان های آرشین مال آلان، مشدی عباد، سارا و خان چوبان و همچنین فیلم های صمد با بازی  پرویز صیاد در دهه چهل و پنجاه این داستان را ساخته بودند. حتی تکیه کلام های آنها را تکرار می کردند: به حرف های مشدی عباد که مستقیم ارجاع دادند. "ایکی باشلی قوووم" را از آرشین مالاآلان به عاریت گرفته بودند و "هیشکی نمی تونه مثل موو...." را هم از  فیلم های فارسی صمد به ترکی ترجمه کرده بودند!  البته ما که سالهاست حسرت به دل دیدن چنین فیلمی بودیم از همین داستان التقاطی هم لذت بردیم اما در آینده که  دیگه  ان شالله این عطش با آمدن فیلم های متعدد به زبان مادری مان از بین خواهد رفت با این جور داستان ها راضی نخواهیم شد! بهتره فیلم سازان یا بروند به سراغ داستان ها و افسانه های اصیل که تعدادشان -شکر خدا- بسیار زیاد هست یا هم یک داستان اصیل به روز بسازند.
هرچه قدر در انتخاب ماهنی ها و آهنگ های فولکلریک سلیقه به خرج داده بودند در گرته برداری از ضرب المثل ها ی فارسی و ترجمه تحت اللفظی آنها به ترکی کج سلیقگی به خرج داده بودند. ما که   ضرب المثل و اصطلاح به زبان ترکی کم نداریم. از اونها استفاده می کردند بیشتر به دل می نشست. همین طور در مورد فعل ها. فعل های زبان ترکی بسیار غنی هستند. از غنای افعال ترکی در دیالوگ ها بهره کافی گرفته نشده بود. این نوع ترکی حرف زدن با این افعال ترکیبی  بعد از رواج رادیو و تلویزیون در مناطق ترک نشین ایران باب شده. زمانی که داستان فیلم در آن می گذشت مردم ترک زبان این گونه سخن نمی گفتند.  همین طور  زیر نویس فارسی فیلم هم تعریفی نداشت. حتی غلط های املایی داشت. مثلا نوشته بودند "جرعت"!  ترکی و فارسی هر دو را پاس بداریم و در نگارش و تکلم به آنها بی مبالاتی نکنیم!
فیلم به لحاظ تاریخی هم ایراد زیاد داشت که در این نقد مفصل به آنها پرداخته شده و به نقد آماتوری من دیگه نیازی نیست.
فیلم مثل یک فانتزی شروع شد. خان و جامعه روستایی مهربون تر و نرمخو تر و لطیف تر از آن چه که در واقعیت بوده اند نشان داده شد. حتی برادر "شر" عروس (پسر خان) هم خیلی خشن نبود. رقیب عشقی خیلی نرم و متمدنانه  تر از ان چه که از یک پسر خان مطلق العنان انتظار داریم  عمل کرد. خان خیلی ناز زنها را می خرید.  خیلی در مقابل جواب منفی  یک زن بیوه  از طبقه رعیت صبوری نشان می داد. دخترش برای چیزی که حق می دانست به پدر جواب پس می داد و او هم با نرمی و مهربونی جوابش می داد!  در واقعیت جامعه خان و رعیت این قدر ها متمدنانه و کم خشونت نبود! در واقع فیلمساز از خشونت ها و از نگاه های تندروانه طبقاتی و زن ستیز فاکتور گرفته بود که خوشایند من و شما به عنوان  بیننده امروزی باشد.  زن ستیزی کاراکتر های فیلم  به اندازه ی جامعه امروزی سنتی بود نه به اندازه یک جامعه خان و رعیتی در دوران گذشته.  به نظر من فیلمساز کار خوبی کرده بود! اون دوره هر چه بوده تموم شده. پس لازم نیست من و شما با یادآوری زشتی ها و خشونت های دوره ی خان ها و فئودال ها اوقاتمان را تلخ کنیم. در دوران خودمان واقعیت های تلخ به اندازه کافی زیاد هستند. اما ای کاش پایان بندی فیلم هم با پایانی خوش  فانتزی گونه خاتمه می یافت. هرچند در واقعیت امیدی بر آن نبود. اما فیلم یک فانتزی بود نه یک فیلم واقعگرایانه.  این همه که از مشدی عباد تقلید کرده بودند! آخرش هم از آن تقلید می کردند و دل به دلدار می رسید و به خوبی و خوشی سالها باهم زندگی می کردند .ما هم با دیدن پایان فیلم مشعوف می شدیم دیگه! الکی مثلا .....
به نظرمن اگر نقش خان چوبان را برادر دختر بازی می کرد  و نقش برادر دختر را هنرپیشه خان  برعهده می گرفت باورپذیرتر می شد! یک مقدار بعید به نظر می  که دختر خان که چنین پدر و برادری را به عنوان مرد در اطرافش دیده  با  چند نگاه از دور دل به مردی با تیپ و body languageخان چوبان بدهد! یک کمی خوش تیپ تر و موقرترش می کردند  باور پذیرتر می شد!
همه اینها به کنار ! نفس ساختن این فیلم قدمی مبارک بود. امیدوارم از این پس، هر سال دو سه فیلم از این نوع ولی با کیفیت بهتر ساخته شود. فقط هم به  گذشته ها نپردازند. جامعه شهری و روستایی امروزین مسایل خیلی زیادی دارد که امیدوارم در پرده سینماها مطرح شود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نقش اکبر عبدی در فیلم خواب زده ها

+0 به یه ن

در فیلم خواب زده ها هم که به تازگی دی-وی-دی اش به بازار اومده اکبر عبدی نقش دو خواهر ترک را بازی می کنه. یکی زن سنتی هست و دیگری یک خانم سوسیته
Society woman.
نظرتون در باره این نقش ها چی هست؟
در گذشته کمتر چهره زن ترک ایرانی را در سیتما می دیدیم. قصد دارم از این پس هر وقت فیلمی دیدم که در آن نقش زن ترک ایرانی نشان داده شده است در این وبلاگ درباره اش مطلبی بنویسم و درباره اش بحث کنیم

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فیلم سینمایی خان چوبان

+0 به یه ن

مژده: فیلم سینمایی خان چوبان (داستان همان سارایی که خود را  به خاطر عشق غرق می کند) به بازار آمده. به زبان ترکی آذربایجانی با زیر نویس فارسی است.
ما دی-وی-دی اش را  خریدیم اما هنوز فرصت نشده که آن را تماشا کنیم.
سرفرصت تماشایش می کنم و در باره اش مفصل می نویسم.
البته همان طوری که می دانید من شدیدا  مخالفم از این که یک اقدام خودآزارانه از هر جنس -به خصوص از نوع خودکشی- سمبل عشق قلمداد شود. قبلا نظرم را در مورد داستان گفته ام.
اما ساخت یک فیلم سینمایی را به زبان مادری و درباره عشق اتفاق بسیار مبارکی می دانم. امیدوارم ادامه پیدا کند و بعد از پرداختن به اسطوره ها و افسانه ها نوبت به ساخت فیلم به زبان ترکی در مورد عشق واقع گرایانه امروزی برسد. به موضوع عشق چنان پرداخته شود که به درد زن و مرد امروزی بخورد. عشق زمینی زن و مرد راهی است به سوی کمال و بالندگی.
خوشحال می شوم نظرات شما را در مورد فیلم و داستان بخوانم. همین طور در مورد عشق به طور کلی.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مجله فیزیک روز

+0 به یه ن

مجله فیزیک روز مجله ای است ترویجی که به زبان ساده و غیر تکنیکی نوشته می شه و برای عموم قابل فهم هست. به طور رایگان در این سایت موجود هست. انجمن فیزیک ایران آن را منتشر می کنه.  من هم چند تا در این مجله مقاله دارم:
ماده تاریک

واپاشی دوبتای بدون نوترینو

جایزه آی-سی-تی-پی

فیلم مراسم جایزه در آی-سی-تی-پی و سخنرانی من در مراسم پنچاهمین سالگرد تاسیس آی-سی-تی-پی هم اینجا و اینجا قابل دسترس  است.

باز می خواهم برای مدتی  این وبلاگ را ببندم تا وقتی که دغدغه دیگری به ذهنم برسد که بخواهم اینجا به آن بپردازم.  فعلا خداحافظ
پی نوشت: اگر خدای ناکرده یه وقت  احساس پوچی به شما دست داد به این سری یادداشت های من نگاهی بیاندازید شاید کمک تان کرد. به خصوص این نوشته.  اون موقع برخی آن نوشته را کج فهمیدند. برای روشن شدن منظورم می گویم نکته ای که در آن بود چیزی نبود جز توکل.
به خدا می سپارمتان

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آدی بودی در عصر وایبر

+0 به یه ن

اواخر دهه شصت دور دور اوشین بود. در نیمه دوم دهه هفتاد دور دور روزنامه ها و روز نامه نگاران بود. بعدش وبلاگ نویسی دور گرفت و تدریجا به نفع فیس بوک کنار رفت. الان هم دور دور جوک است. اون هم بیشتر از نوع وایبری. این هم یک دوره ای است که می گذره. بد دوره ای هم نیست. دست کم -الکی هم که شده- می خندیم! حالا خیلی ها ازش انتقاد می کنند اما شرط می بندم بعد این که این دوره  گذشت  حسرتش را می خورند. همین طور که حسرت دوره های قبلی را خوردند!
به هر حال چه خوشمان بیاید و چه نیاید این موج هست و با  خوش-آمد و -نیامد ما هم فروکش نمی کند! تنها زمانی که انرژی این موج تحلیل رفت فروکش خواهد کرد. کاری که از دست ما  علی الاصول بر می آید آن هست که این رسانه همه گیر را کمی خوشایند تر کنیم. در نوشته قبلی ام از تجربه موفق اصفهانی ها  در این زمینه نوشتم. حالا می خواهم  پیشنهادی بدهم. ببینید! جوک های ترکی و یا جوک های غضنفری را که شنیده اید.  همه شما می دانید چه صفتی را به ما ترک ها  نسبت می دهند.  دیگه نیاز به تکرار و توضیح و توصیف  ندارد. اما چیزی که می خواهم بگویم این هست که می توان جوک هایی ساخت که همین نسبت را تبدیل به یک خاصیت قهرمانانه می کند!
به طور دقیق تر این هست پیشنهاداین جانب: می شود شخصیت جوک ساخت که از بس خوش قلب و به قول امروزی ها مثبت اندیش هست بقیه می خواهند مرتب او را دست بیاندازند یا سرش کلاه بذارند. دانش و هوش ریاضی و توانمندی مدیریتی و ادبیات و... این شخص بالاست اما چون خود خیلی پاک هست باور نمی کند بقیه جز این باشند. در نتیجه بقیه می خواهند سو استفاده کنند. بعد ماجراها پیش می آید اما سادگی و در عین حال زرنگی این طرف باعث می شود همه چیز به خوبی و خوشی به سر آید. سادگی او به او تهور و شجاعت زیادی داده که او را قادر می سازد غیر ممکن ها را ممکن سازد!
داشتم فکر می کردم که چنین شخصیت خیالی ای بپرورانم که دیدم حاضر و آماده موجود است: آدی و بودی. پدر بزرگ و مادربزرگ ساده دل  و عاشق و معشوق قصه های آذربایجانی که از قدیم برای ما به ارث مانده. داستان های آدی و بودی بسیار زیاد هستند. در هر خانواده ای دو سه تا از آنها گفته می شود. یکی از این داستان ها را صمد بهرنگی مکتوب کرده. به همین دلیل در جاهای دیگر ایران هم ناشناخته نیستند. پس جا انداختن این دو به عنوان قهرمانان جوک ها چندان سخت نخواهد بود. می توان آدی و بودی را به زمان حاضر آورد. به عصر اینترنت و وایبر. می شه از زبان آنها انتقاد کرد. مثلا آدی و بودی هر نابسامانی را با مثبت اندیشی خود چنان تعبیر می کنند که خنده دار می شود. در عین حال به طور دو پهلو انتقادات  از زبان آدی و بودی بیان می شود. شخصیت های خیلی مناسبی برای سوژه جوک شدن هستند. این دو با همین سادگی می توانند غضنفر را از صحنه جوک ایران به در کنند. خیلی باریشه تر ازغضنفرند. خدا می دونه چند صد سال قدمت و ریشه  دارند.من شما را به ذوق آزمایی در ساختن جوک های آدی و بودی دعوت می کنم. حالا به طور نقد این را داشته باشید:
خبرنگار: خانم بودی! به شما تبریک می گویم! شما اورست را فتح کردید. این اولین بار هست که یک مادربزرگ با سن شما دست به چنین کاری می زند. انگیزه شما چه بود.
بودی: انگیزه منگیزه بیلمیرم. گئتدیم کهلیک اوتی بیچم! (= انگیزه منگیزه حالیم نیست. رفتم کاکوتی بچینم!)

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

شوخی اصفهانی ها با خود

+0 به یه ن

بی آن که خودم در بحث شرکتی کنم چندین بار شاهد گفت  وگویی  با این مضمون از زبان افراد گوناگون بوده ام:
اولی: پس چه طور اصفهانی ها از این که جوک اصفهانی بگوییم ناراحت نمی شوند اما شما ترک ها حساسیت نشان می دهید؟!
دومی: آخه انصاف بدهید جوک های اصفهانی با جوک هایی که در مورد ترک ها و لرها گفته می شه قابل مقایسه هست؟! جوک های اصفهانی در واقع دارند برایشان نوشابه باز می کنند که خیلی باهوش و زرنگ و کاردرست هستند...

این گفت و گو پس ذهنم بود تا برحسب اتفاق برخی فیلمفارسی های 40 -50 سال پیش را دیدم. در این فیلم ها اصفهانی را هجو کرده بودند. همین موضوع "حسابگری" مضمون هجوهایشان بود اما به بدترین شکل.  حتی به من- با این که اصفهانی نیستم- برخورد از بس توهین آمیز بود! بدتر از اغلب جوک های لری و ترکی که امروز ساخته می شوند.  به مرور زمان خود اصفهانی ها سکان جوک هایی که در موردشان ساخته می شود به دست گرفته اند و همان صفت حسابگری را که به آنها نسبت داده می شود با تعبیر خوشایند زرنگی، باهوشی و  کاردرستی سوژه شوخی ها قرار داده اند. بد هم نشده برایشان! این نوع شوخی ها به جاذبه های توریستی شهرشان افزوده. توریست که می خواهد برود اصفهان می داند مجاز هست از این شوخی ها بکند و بخندد و بخنداند! طبعا توریست از رفتن به جایی که واهمه آن هست که مردمش از شوخی سو برداشت کنند و برآشوبند حذر می کند. نفع دومی هم که این نوع جوک ها برای اصفهانی ها داشته این هست: جوان اصفهانی که به تهران می آید در اثر تلقین این جوک ها و شوخی ها وظیفه خود می داند حواسش را جمع کند و زرنگ باشد. فرصت های خوب را از دست ندهد و... در اثر این هوشیاری معمولا خوب پیشرفت می کنند.

انصافا زِبر و زرنگ هستند که با خرد جمعی شان به  این راه حل برای مقابله با جوک های توهین آمیز رسیده اند. هر کدام از راه حل های زیر منتهی به شکست می شد:

1) مقابله با جوک های هجو آمیز از طریق پرخاش: اگر فردی که جوک را گفته بود پررو و بدجنس می بود با شنیدن پرخاش جری تر می شد. اگر فرد ساده دلی بود که بدون توجه به توهین آمیز بودن حرف تنها برای شوخی جوک را بیان کرده بود (اغلب هم از این جنسند) از واکنش پرخاشگرانه بر آشفته می شد و سعی می کرد ارتباطش را کم کند. این طوری آدم خیلی از دوستانش را از دست می دهد و خود منزوی می شود.  آنهایی هم که سیاست باز هستند وقتی می بینند کسی به جوکی حساسیتی دارد سر جلسات مهم سرنوشت ساز یا مسابقات و.... با علم کردن جوک ها می خواهند تعادل فکری طرف را به هم بریزند تا نتواند از تمام پتانسیل فکری خود بهره بگیرد.
خلاصه این روش بیشتر به ضرر شنونده جوک هجو آمیز تمام می شود تا به ضرر گوینده آن.
2) همراهی  و تکرار جوک ها: برخی برای این که نشان دهند خیلی "لارج" هستند خود نُقل مجلس می شوند و علیه قوم خود جوک های هجوآمیز می گویند. این بدترین راه مقابله هست! اولا حمایت و همدلی کسان خود را از دست می دهد. ثانیا  اثرات تلقین را نمی توان نادیده گرفت! کسانی که دایم خود را هجو می کند پس از اندکی واقعا زبون و پست می شوند.
3) خجالت دادن از طریق بذل و بخشش: این هم استراتژی خیلی بدی هست. به نظرمن یکی از علل ناکامی ما ایرانی ها این هست که -نمی دانم از کجا- در ذهن همنسلان مادربزرگ های ما کاشته شد که باید فرد زورگو و هتاک و .... را با خوبی بسیار "خجالت داد!" من تا به حال یک مورد هم ندیده ام که این "تز خجالت دادن از راه خوبی" به نتیجه برسد. خجالت که نمی کشند هیچ! بدتر لگد می پرانند!  اصلا چرا باید خوبی و بذل و بخشش را نثار هتاک و زورگو و زیاده خواه کنیم. این همه آدم نجیب دور و بر خود آدم هستند که نیازمند محبت هستند. در این کشور این همه پرورشگاه این همه خانه سالمندان این همه بنیاد خیریه  هست. اونها را فراموش کنیم  و باج بدهیم به آدمها ی زورگو و هتاک که متنبه شوند!؟
با بذل و بخشش نمی توانستند جلوی آن نوع جوک ها بایستند! لطف مکرر، وظیفه مسلم. بذل و بخشش به آن گونه افراد فقط آنها را متوقع می ساخت! 
4) نصیحت اخلاقی فرد هتاک: نصیحت علی الاصول چیز خوبی هست! اما همان طوری که می دانید ملزوماتی دارد. هرکسی نصیحت را نمی پذیرد! از هرکسی هم نصیحت پذیرفته نمی شود.  نصیحت اخلاقی فقط تا یک حدی برد دارد. هرچند به نظر من از برد و سودمندی آن نباید غافل بود.


به نظرم  هموطنان اصفهانی بهترین راه را برای مقابله برگرفته اند که کارساز هم بوده. همان محتوا  ("حسابگری") را گرفته اند اما رنگی قهرمانانه به آن داده اند. چون جامعه از قبل با این استریو تایپ بیگانه نبوده فوری رنگ قهرمانانه آن را جایگزین رنگ سطح پایین آن کرده.
پی نوشت: یک تبلیغی هم برای توریسم اسکو بکنم. اسکو شهر و شهرستانی است بسیار خوش منظره در نزدیکی تبریز با دیدنی های فراوان: کندوان روستا ی مجار نشین و.... از هموطنان -به خصوص هموطنان اصفهانی دعوت می شود از این شهر دیدن کنند.
 دست بالای دست بسیار است.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

رشد جزیره ای

+0 به یه ن

در گوشه و کنار ایران هستند آدم های بی ادعایی که دارند خوب کار می کنند. در حوزه کاری خودشان دستاوردهای ارزشمند دارند. اما مانند جزیره ای  هستند که موج های اقیانوس مهیبی که آنها را در بر گرفته دایم ساخته هایشان را ویران می سازد. اما آنها از نو شروع می کنند.
در یکی دو سال آینده-که چهره خشن فقر از یک سو و ثروت های بادآورده  ناشی از فساد اقتصادی از سوی دیگر و نتایج قیمت پایین نفت  رو بیشتر رو می نماید- احتمالا موج ها مهیب تر خواهند شد. امیدوارم جزیره ها بتوانند خود را حفظ کنند. بعد که موج ها فرونشستند ما شاهد سر برآوردن قاره ای امن از این جزیره های پراکنده خواهیم بود.
پس محکم بایستیم که موج ها نتوانند ویران کنند.

چند نکته عملی:
با موج در افتادن موجب شکستن و ویرانی بیشتر می شود. با درایت به موج های مخرب جاخالی بدهیم. خیال شوالیه گری دون کیشوت وار را از سر بیرون کنیم

همراه موج شدن به امید مهارکردن آن هم امیدی ناحاصل هست. کسی که  همراه موج می  شود به قدرت تخریبی آن می افزاید.

شبکه سازی (ایجاد پل بین جزیره ها) راه بقاست.

هرگز امید را از دست ندهیم. از کسانی که بذر ناامیدی می پاشند فاصله بگیریم. شرایط (وضعیت کشورهای منطقه, قیمت نفت, بحران های اجتماعی و....)  به اندازه کافی در دل هراس می افکند ما نیازمند روحیه دادن به خود هستیم.

با مسایل پیش پا افتاده خود را درگیر نکنیم. با اندکی ابتکار عمل خود را از چنبر مسایل پیش پا افتاده بیرون بکشیم  و ارتفاع بگیریم.

در گذشته و حسرت ها  و عقده هایش  نمانیم و رو به آینده بیاوریم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل