+0 به یه ن
در ادامه نوشته قبلی ام، بحثی شد كه تكرار و تامل در آن را مفید می دانم:
زهرا گفت: به صبا ی عزیز:
حرف های شما كاملا درسته . من هم خیلی تغییر كردم ولی
به این نتیجه رسیدم كه باید در رابطه با افراد مختلف به این نكته توجه
كرد"حرف هایی هست برای گفتن كه اگر گوشی نبود نمی گوییم حرف هایی هست برای
نگفتن . حرف هایی كه هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند . سرمایه ی
ماورایی هر كس حرف هایی ست كه برای نگفتن دارد . حرف هایی كه پاره های بودن
آدمیند و بیان نمی شوند مگر آنكه مخاطب خویش را بیابند ".
این جمله از یك نویسنده ی فرانسوی هست كه البته اسمش رو یادم نیست
حسن گفت: به صبای عزیز،
من با شما هم موافقم ولی گاهی آدم انقدر از این بحث ها
خسته میشه كه وقتی از فلكه دانشگاه درب اصلی و گنبد مسجد و دانشكده انسانی
رو میبینه یاد این بحث های خسته كننده میفته و دلش یهو میگیره... البته من
چند سالیه فارغ التحصیل شدم ، شاید وقتی شمام ازونجا فارغ التحصیل بشین این
احساس بهتون دست بده... ما هم اونزمون وقتی به ایام تعطیلی برمیخوردیم
ناراحت میشدیم كه نمیتونیم بریم دانشگاه... درب اصلی یادش بخیر... درب فنی
یادش بخیر... درب دندانپزشكی یادش بخیر... بوفه های دانشگاه یادش بخیر...
مینجیق از حسن پرسید:
شما چند سال پیش فارغ التحصیل شدید؟ سال چند بود؟
حسن پاسخ داد:
سال 88... البته قبل ورود به دانشگاه با آشناها هم میومدم دانشگاه... سر
كلاسهای دانشكده... استادا میخندیدن كه یه پسر بچه اومده دانشگاه و البته
كلی هم لذت میبردن.
مینجیق گفت:
می خواستم بدونم سال 85 دانشجو بودید یا نه.
حال و هوای دانشجویی از سال 85 تا 89 در آن دانشگاه با آن چه كه الان هست متفاوت بود و هست.
حسن گفت: بله اونزمان دانشجو بودم، و حال و هوای اون زمان متفاوت هست با الان... الانم هفته ای 2 روز دانشگاهم..
صبا گفت:
نمیدونم شاید اگر منم دوران كارشناسیم تموم بشه همین حالو پیدا كنم ولی
اینقدر این دوسال دانشگاه با وجود اینكه گاها استادامون خیلی غیر منصفانه
رفتار كردن واذیت شدم خوش گذشته كه باز وقتی یادم میفته فقط چند ترم دیگه
مونده تا دوره كارشناسیم رو تموم كنم خیلی دلم میگیره یه جورایی هر وقت
میرم دانشگاه احساس میكنم دارم میرم خونه بابا بزرگم!بماند كه دوستام مسخرم
میكنن و میگن خیلی فرد مزخرفی هستی كه دلت برا دانشگاه تنگ میشه! خانم
دكتر دانشگاه چه فرقی از 89 به بعد كرده؟
مینجیق جواب داد:
بعد از اون جریان كاریكاتور سوسك در اردیبهشت 85 جو دانشگاه تبریز خیلی قطبیده شد. بعدش در
سال 89 به بعد یك سری جریان های ضد جوك تركی در بین فارس ها اتفاق افتاد
دو سال پیش هم كه زلزله شد و از همه جای ایران مردم كمك فرستادند . توریسم
تبریز هم رشد كرد و از سراسر ایران توریست به تبریز رفت. شبكه های اجتماعی
مجازی هم رشد كردند و یك مقدار آشنایی بیشتر شد. به این ترتیب او ن تنش ها
و قطبیدگی ها كمرنگ تر شد.
صبا گفت:
زهرا جان كاملا حرفتون درسته.یه اشتباهی كه من خودم سال اول میكردم این بود
كه خیلی سعی داشتم تو بحث ها بعضی مسائل كه واقعا توی خونواده ی ما مهم
بود وروش ارزش گذاری كرده بودن وخب به نظرم هم توی جامعه هم مقبولیت زیادی
داشت رو به بقیه بقبولونم و واقعا احساس میكردم اگر بقیه قبول نكنن مشكل از
منه كه نتونستم خوب ومنطقی صحبت كنم و اعصابم و وقتم رو كه میتونستم به
جای این بحث ها روی درس هایم متمركز كنم هدر میدادم وخیلی تنش به من وارد
میشد.اما همونطوری كه خودتونم بهش اشاره كردین خیلی ها توی خونواده های
متفاوت وبا افكار متفاوت بزرگ شده بودن و وخیلی باورا وارزش های جالبی دارن
كه از نظر ما خنده داره !یه چیزی مثل اعتقاد به اینكه جن میتونه آدمو اذیت
كنه!!!!!!!!!!!نمیخواستن باورهای خونوادگیشون كه براشون با ارزشه رو دور
بریزن ویا خیلی ساده تر از اون خیلی به این بحث ها اهمیت نمیدادن وشاید چون
میخواستن به قول خودمون حرصم رو در بیارن ایراد های بنی اسرائیلی میگرفتن و
من ساده هر روز دنبال یه كتاب و سایت میگشتم تا به صورت علمی ومنطقی از
گفتم دفاع كنم در صورتكه آن دوستان گرام ذره ای هم روی حرفام فكر نمیكردنو
عین بچه ایراد میگرفتن.منظورم از این همه روده درازی این بود كه من الان به
این تنیجه رسیدم به استثنای 40 درصد بحث های دانشجوی بقیه همه ماهییتی
آبدوغ خیاری دارن ونباید خودمون رو به خاطر این بحث ها سرزنش كنیم وفكر
كنیم كه ما در برقراری ارتباط با دیگران مشكل داریم.
عطیه گفت:
چه جالب من بعضی وقتها فكر میكنم تو فضا میرفتم دانشگاه
من وقتی میرفتم دانشگاه فقط مسخره بازی و خنده و ... متر كردن همه رستوران های دور و بر دانشكده و ...
كلن بحث یادم نمیاد
ظاهرا در دانشگاه های سراسری این مساله خیلی پر رنگ است.
زهرا گفت: صبا جان ممنونم. ولی من الان در این دوره از زندگیم كه باید بگم چند تا
پیراهن بیشتر از شما پاره كردم (در این دانشگاه ها )به این نتیجه رسیدم كه
تا مخاطب خاص خودت رو پیدا نكردی با كسی سر هر چیزی بحث نكن. به قول خانم
دكتر نه دشمن نه جون جونی .
صبا گفت:
زهرا جان حرف شما كاملا متین ودرسته.فكر میكنم من تو كامنت قبلیم نظرم رو
واضح نگفتم.من در تایید حرف قبلی شما كه گفتید هر حرفی مخاطب خاص خودش رو
داره ،كامنت گذاشتم.منظورم از بی كیفیت بودن بحث ها وجدل های دانشجویی تو
دوره كارشناسی جز موارد استثنایی همین بود كه با هر كسی بحث نكنیم والكی
انرژیمون رو هدر ندیم.صد البته كه شما این مسیر رو قبل من رفتید وتجربتون
خیلی بیشتر از منه.من اینو از تفاوت فكری خودمو وخواهرم كه دانشجوی ارشد
هستند درك میكنم.
حسن گفت:
خطاب به صبا... دقیقا... اصلا بحث و اینا تو دوران دانشجویی فایده نداره...
كلی انرژی دانشجورو تلف میكنه، عمرشم تلف میكنه... دانشجوها بچسبن به علم
به كار به فرصتهای درخشان زندگیشون... ما دیدیم و تجربه هم كردیم... در دل
دانشگاه تبریز هركدوم از دوستامون اهل اینجور بحثایی بودن الان از هر لحاظ
حیران موندن آس و پاس ول میگردن... از اونا تنبلترها، الان برا خودشون كاری
شغلی زندگی چیزی دارن... من البته متاسفم ولی این نه تنها حقیقته بلكه با
جون و دل هم تجربه كردیم... یكی از دوستام اصلا وارد اینجور بحثایی نمیشد،
شاگرد متوسطی هم بود، برا خودش آروم آروم برنامه میریخت، الان زبان كره ای ،
انگلیسی و فرانسوی رو خوب بلده، عربی رو هم فقط میتونه بخونه و ترجمه كنه
ولی نمیتونه حرف بزنه... در نیوزیلند عضو یك موسسه تحقیقاتی هستش، تازگیا
میگن ژاپن بهش اقامت داده و سرپرست یكی از آزمایشگاههای بزرگ اونجا شده...
انقدر آروم و بی سر و صدا بود و هست كه حتی توی فیس بوك و اینا نیست كه ازش
خبردار شیم... توی نیوزیلند یك موسسه بزرگ خیریه هم به راه انداخته
بوده... كل دوران دانشجوییش فقط عشق به دختر مورد علاقش بود و كلاسهای فوق
برنامش... من با صبای عزیز یه جورایی كلا موافقم... با الكی بحث كردن به
جایی نمیشه رسید... البته بحث باید توی جامعه رونق پیدا كنه به شرطی كه
سرانجامی داشته باشه... حالا شما قبول نكنین، ما كه اینجوری تجربه كردیم...
این تنها تجربه من نیست، حرفهای شاید بیش از 80 تا از هم دوره ای های
دانشگاهمه... بچه های فیزیك فلسفه حقوق عمران برق مكانیك حتی ادبیات فارسی
... اونا كه اونزمان هر روز دور هم جمع میشدن الانم دور هم جمع میشن منتها
در پارك شاهگلی و اینبار به جای اون بحثها ، از حسرت و بیكاری خودشون
میگن... خانم دكتر فرزان به دوستای من ایراد نگیرید، جوان 30 ساله با مدرك
كارشناسی ارشد با پول توجیبی بابای بازنشسته كارمند ساده زندگیشو میگذرونه،
نه ازدواجی نه كاری... باید حق بدین كه بناله...
مینجیق گفت:اگر یادتان باشد من چندی پیش نظرات دكتر گلشنی راا
ینجا دوباره منتشر كردم. نظراتشان طولانی بود اما این نكته كه فرموده بودند "
۳.
ترویج روحیه نقادی و نقدپذیری: جامعه دانشگاهی همانند مقامات اكثرا نقد
پذیر نیستند و نقدی هم كه میشود از ادب اسلامی دور است. تا وقتی نقد
نباشد، علم به هیچ وجه پیشرفت نمیكند. من به شدت با ایجاد كرسیهای
آزاداندیشی مخالف بودم زیرا تا محیط نقدپذیر نشود و مردم ادب نقد را
نیاموزند این جلسات سودی ندارند. "
در بخش نظرات وبلاگ بحث انگیز
شد. من خودم نظر قطعی در این مورد ندارد. درواقع نظر من همان هست كه به آن
در این وبلاگ عمل می كنم. این رویه را دوست می دارم.
می توانید به آن نوشته و نظرات و نقدهای دوستان در این زمینه مراجعه كنید:
http://yasamanfarzan.arzublog.com/post-44705.html
پاییز گفت:این چیزا علی الاصول كارهای خوبی هستند ولی در صورتی كه مرز روابط دقیق
رعایت بشه و پارامترهای مساله همگی اندازه ی خودش را داشته باشند مثل اینجا
نشه
http://www.mortezamotahari.com/fa/bookview.html?BookId=408&BookArticleID=130309
ولی
اگر رعایت اصول بحث نشه اثرش بدتره، چون مثلا باعث میشه ادم حالت دی فالت
را روی این بگذاره كه این فرد جدید هم مثل همون قبلی ها هست و اگر چیزی هم
به صلاح اون باشه سكوت كنه و هیچی نگه، و قبول هم كنیم كه یه سری از
اخلاقیات لازم برای بحث درست در ما شكل نگرفته شعور بعضی چیزا را نداریم.
این را یادم رفت، در بحث كردن و كلا حرف زدن اگر ادم می خواد ضربه نخوره در داستان زیر كارها را بردارید بجاش حرفها بگذارید
تذكره ی دولتشاه سمرقندی چنین آمده است:
سلطان
سنجر را در آن وقت كه به دست غزان گرفتار شده بود، پرسیدند: علت چه بود كه
ملكی بدین وسعت و آراستگی كه تو را بود، چنین مختل شد؟
گفت: كارهای
بزرگ به مردم خرد فرمودم و كارهای خرد به مردم بزرگ؛ كه مردم خرد كارهای
بزرگ را نتوانستند كرد و مردم بزرگ از كارهای خرد عار داشتند و در پی
نرفتند. هر دو كار تباه شد و به نقصان ملك رسید و كار لشكری و كشوری روی به
فساد آورد
اشتراک و ارسال مطلب به:
فیس بوک
تویتر
گوگل
آردینی اوخو