نبرد هوخشتره با اوزون حسن؟!

+0 به یه ن

یک مقدار دقیق تر نگاه کنید می بینید ابدا دلیلی ندارد دو جریان هویت گرایی وباستانگرایی رو در روی هم قرار بگیرند. باستانگرا ها به دوره ای از تاریخ این سرزمین اهمیت می دهند، هویت گراهای آذربایجان به دوره دیگری. مثلا باستانگراها به سلسله هخامنشی علاقه مندند. هویت گرایان آذربایجان به سلسله های قراقویونلو ها وآق قویونلو ها که حدود ١٥٠٠ سال بعد از آن بودند. شاید این دوسلسله قراقویونلو و آق قویونلو در مقاطعی با هم تضاد منافع پیدا کرده باشند و دعواهایی کرده باشند. اما امکان ندارد با شاهانی که ١٥٠٠ سال پیش از خود از دنیارفته اند سر جنگ می داشتند!!!!


 به طریق اولی، دلیلی ندارد امروز دو جریان هویت گرایی و باستانگرایی رو در روی هم قرار گیرند، این رو در رویی یکی از اختلافات اصلی و از موانع اصلی ایجاد اتحاد شده. نیک تر که می نگریم می بینیم اتفاقا این دو جریان می توانستند متحد طبیعی همدیگر باشند. یکی نیستند. دغدغه های متفاوت دارند. اما مشترکاتی هم دارند که می توانستند ائتلاف کنند و قدرتشان را بالا ببرند. 🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جمع بندی بحث هویت طلبی

+0 به یه ن

سخن پایانی و جمع بندی بحث جریان هویت طلبی قومی و راهکار برای ایجاد همدلی ملی:


 ١-جریان هویت طلبی قومی جریان نسبتا قدرتمندی است که هزاران فعال مدنی و چندین میلیون هوادار و سمپات دارد. این جریان طیف وسیعی از مردم آذربایجان و ترک های سراسر ایران را شامل می شود: از نخبگان علمی و هنری و دانشگاهی و اقتصادی این منطقه گرفته تا روستاییان و حاشیه نشین ها. حاشیه نشین های هویت طلب، تیپ نیمه روستایی- نیمه شهری دارند. مطالبات آنها از جنس پاسداشت آب و خاک و سنت های حسنه به جا مانده از گذشتگان هست. بخش تحصیلکرده تر این جریان به مقوله هویت طلبی بیشتر از منظر حق می نگرد. این دو سر طیف با هم تضاد و تقابل ندارند اما طیف تحصیلکرده تر در بیان و مطالبه درخواست هایش دیپلماتیک تر رفتار می کند. 

 ٢- طبعا دول خارجی هم نظری به مصادره این جریان دارند. اما این جریان مستقل هست. به طور گزینشی برخی تاثیرات را از دستگاه های تبلیغات ترکیه یا کشور های دیگر می گیرد اما نه همه تبلیغات را. اتفاقا در ٢٥ سال اخیر توجه به سننی که توسط تلویزیون ترکیه تبلیغ نمی شود (نظیر آیین های باستانی ایرانی مثل یلدا یا آیین ها و مراسم شیعی) توسط این جریان بیشتر شده است که با این فرضیه که این جریان از حکومت آنکارا یا باکو خط می گیرد همخوانی ندارد. بیشتر تاثیری که این جریان از تبلیغات این دو کشور می گیرد تورکیزه کردن فرهنگ غربی است که در برپایی مراسم ولنتاین می توان آن را دید. 

 ٣- بیشتر جریان های سیاسی در تهران و خارج از کشور و همچنین برخی از جریان های ادبی در پایتخت شناخت درستی از ابعاداین جریان ندارند و به همین دلیل قادر به تعامل با آن نیستند. هر چند در مسایلی مانند اعتراض به فساد مالی در حاکمیت این دو با هم اشتراکات فراوان دارند اما به جای آن که همسو و همصدا شوند رو در رو قرار می گیرند و در اثر اصطکاک (مثلا دعواهای طولانی خسته کننده در توئیتر و ...) انرژی خود را ازدست می دهند.

 ٤- از عوامل مهمی که مانع از آن می شود که گفت و گوی سازنده ای بین جریان هویت طلبی و جریان های معترض در تهران و یا خارج از کشور ایجاد شود واسطه گری یک عده از ترک های مقیم تهران و یا خارج ویا ساکن برج عاج در خود آذربایجان هستند که این جریان را درست نمی شناسند اما به واسطه قومیت شان از آنها در اینباره سئوال می شود. در ١٥ سال گذشته، این گروه برای خودشان این نقش را تعریف کرده اند که برای خوشامد جریان های مخالف هویت طلبی اظهاراتی کنند و امتیازاتی (دست کم معافیت از "خر" خوانده شدن و به جایش فرهیخته لقب گرفتن) بگیرند. اطلاعات غلطی که می دهند و دلزدگی ای که با خودشیرینی برای مخالفان جریان هویت طلبی در میان هویت طلبان ایجاد می کنند مانع از تعامل سازنده می شود. 

 ٥- برعکس جریان های سیاسی، جنبش های حقوق زنان، محیط زیست، حقوق کودک و خیریه های مختلف پیوند بسیار نزدیک و ناگسستنی با جریان هویت طلبی دارند. طرفداران و فعالان این جنبش ها در منطقه خود با مردم از اقشار مختلف مردم برای حل معضلات در ارتباط و تعامل هستند. از سوی دیگر در قالب شبکه های ملی ، این فعالان از استان های مختلف با یکدیگر همکاری می کنند. وقتی معضلی ابعاد ملی دارد دست به دست هم می دهند تا با هم برای بهبود قوانین و.... بکوشند.

 ٦- ما چه نباید بکنیم؟

 از هر گونه اظهار نظر در سایت هایی که به قصد کل کل قومی راه اندازی می شوند بپرهیزیم. اصلا این توهم را نداشته باشیم که با آوردن استدلال های متقن ویا نصیحت یا شعار یا... می توانیم به آن دعواها خاتمه دهیم. دست کم ١٥ سال هست که این دعواها و این کل کل ها در اینترنت شبانه روز در جریان هستند. هزاران نفر هم مثل من و شما سعی کرده اند با استدلال یا با نصیحت یا با شعار این بحث ها را پایان دهند و ختم به خیر کنند. فایده ای نداشته! فقط خودشان خسته و رنجور شده اند و از هر دوطرف فحش خورده اند. 

 ٧- پس چه کنیم ؟ 

 در جهت تقویت جنبش های محیط زیستی ، جنبش زنان، جنبش حقوق کودک و خیریه های خوشنام بکوشیم. در همان شهر و استان خودمان که با فرهنگش آشنا هستیم این جنبش ها را تقویت کنیم. جنبش ها شبکه سراسری هستند و از همه کشور دست به دست هم داده اند و با مردم از همه اقشار به معنای واقعی کلمه پیوند دارند. وقتی ما این جنبش ها را در استان خود تقویت می کنیم عملا گوشه ای از این شبکه بزرگ را تقویت می کنیم. اختلافات و اصطکاک ها به این صورت رفع می شود. 🍀@minjigh



پی نوشت: اگر کسی به این سری بحث ها در مورد جریان هویت طلبی آذربایجان علاقه مند باشد می تواند نوشته های مرا  با کلیک بر لینک زیر ببیند:


این سری نوشته ها نتیجه مشاهدات شخصی و تحلیل شخصی من بود. امااین سری نوشته ها را در گوشه ای از فضای مجازی منتشر نمودم که  عده قابل توجهی از کسانی که خود را متعلق به جریان هویت طلبی می دانند آن را خواندند و نظر گذاشتند. کامنت مخالفی از جانب آنها دریافت نکردم. هر چه بازخورد از سوی آنان بود مثبت بود. خوشحالم که بگویم عده قابل توجهی از هموطنان کرد هم از جمله کسانی بودند که متن ها را خواندند. از جانب آنها هم نظرات لطف آمیز دریافت کردم. این برایم خیلی مهم و ارزشمند بود. چون که اگر در بیان بحث هویت طلبی  دقت کافی نشود  می تواند تنش زا باشد. به خاطر این که همان طوری که گفتم مسایل مختلف-- که مهمترینش مسئله توزیع آب بین استان ها ست-- می تواند تنش زا باشد. مهم هست که عقلای دو قوم (ترک و کرد) بیایند وسط و چاره ای بیاندیشند که هر دو قوم سود کنند و  با عنایت به مسایل محیط زیستی   به توسعه پایدار برسند.  واقعیت این هست که  سرنوشت دو قوم همسایه  با منابع مشترک به هم گره خورده.  پیشرفت و توسعه پایدار یکی، بدون پیشرفت و توسعه پایدار دیگری امکان پذیر نیست.
 از سایر دوستان هموطن هم که مطالب را خوانده بودند   بازخورد گرفتم. برای آنها این موضوع و این دید کاملا تازگی داشت.  از این منظر به موضوع ننگریسته بودند.
برخی هم  که تفریحشان جوک قومی گفتن هست و یا جزو کسانی هستند که از مبارزه با پانترکیسم برای خود دکان ساخته اند  (سرخود) نظر دادند. اما نظر آنها اهمیتی برای من ندارد!

نوشتن این سری مطلب برای خود من تجربه مفیدی بود. برایم روشن تر شد که هویت خود را باید چگونه تعریف کنم، در زندگی دنبال چه باشم  و چه چیزهایی را سرسری بگیرم. روشن تر شد با دیگران چه گونه مناسبات خود را تنظیم کنم.
وقتی تکلیف آدم با خودش در مسایل هویتی روشن تر باشد قوی تر می شود و کمتر می شکند و شخصیت خود را ازدست می دهد.
مثال می زنم: دانشجوی جوانی  از خطه آذربایجان را در نظر بگیرید که شاخ غول را شکانده و وارد دانشگاه صنعتی شریف شده. یک عده چنین  جلوه  می دهند که عضو دانشگاه صنعتی شریف بودن چنان جنبه هویتی مهم و پررنگی است که فرد  می تواند تا آخر عمرش  به آن ببالد و با این نقطه مثبت هویتی خوش باشد. 
واقعا هم دانشگاه صنعتی شریف در بسیاری از شاخه ها در ایران سرآمد هست اما در مجموع  در دنیا در مقایسه با دانشگاه های برتر دنیا جزو میان مایه هاست.  
به مثال خود باز گردیم:  دانشجو وارد دانشگاه شریف می شود می بیند در آن گروه هایی هستند که صبح تا شب جوک قومیتی --و به خصوص جوک  درجهت  تمسخر ترک ها  --می گویند.  می خواهد یک همشهری و همزبان پیدا کند و درددلی کند و می بیند: ای دل غافل! فعالترین اعضای این گروه ها خود کوچندگان از خطه آذربایجان هستند.  وقتی حوصله  دیگر اعضای گروه هم  از این جوک  های لوس و بی مزه  سر می رود اونهایی که می گویند «من خودمم ترکم هااااااااا» ول نمی کنند. 
این جوان دچار سرخوردگی می شود. یا باید شخصیت خود را له کند و او هم با توهین به قومیت خود و  هفت جدش همرنگ جماعت اون گروه شود (که در این صورت هرچند به ظاهر می خندند ولی از درون آتش می گیرد و از خود و ضعف شخصیتی خود  حالش به هم می خورد ! بعد از مدتی هم بدبخت این می شود که فارغ التحصیلان  شریف مقیم خارج به او بگویند «چه پسر باکلاسی!» . به این امید که  تایید از جانب فارغ التحصیلان مقیم خارج دانشگاه صنعتی شریف، خالی و تهی بودن او را جبران کند.) . یا افسرده می شود. اعضای اون گروه ها  به اندازه کافی بدجنس هستند که وقتی می بینند دانشجویی از این جوک ها ناراحت می شود در جهت آزار و اذیت هر چه بیشتر او  آتش تمسخر را تیز تر کنند.
اما راه سومی هم هست. این دانشجو به خود بگوید که به لحاظ هویتی دانشگاه شریف برای من حکم عبور موقت یا ترانزیت دارد و بس. در رزومه ام خواهم نوشت که دانشجوی شریف بودم ولی همه عمر قرار نیست به این دل خوش کنم که از شریف فارغ التحصیل شده ام. من باید اون قدر در کارم و تحصیلم موفق باشم که دانشجوی شریف بودن -حتی شاگرد اول دانشکده در شریف بودن- جزو کوچک و بی اهمیت رزومه ام  در مقابل دستاوردهای  علمی  و مدیریتی دیگر باشد. چنان درس می خوانم که  بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاهی بسیار معتبرتر پذیرش بگیرم و یا به استان خود برگردم و اونجا گروهی ایجاد کنم که  از شریف، پیشروتر و پیشتازتر در این شاخه علمی  یا تکنولوژیک باشد به گونه ای که پس از چندی در میان صاحبنظران این شاخه در دنیا، گروه ما مطرح تر و شناخته تر شود. این گونه هست که دانشجو از جو  دانشگاه شریف آسیب نمی بیند و تنها نفع می بیند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ما و ترکیه

+0 به یه ن

ایرانشهری ها خیلی دوست دارند با سوژه قراردادن وقایع تاریخی یا آثار باستانی این منطقه، سر به سر سمپات های هویت طلبی بذارند. فکر می کنند این موضوع نقطه قوت شان هست و در این حوزه حتما هویت طلب ها را آچمز می کنند. حرفشان هم این هست که ترکان یک مشت بیابانگرد دور از تمدن بوده اند که بعدا به این منطقه مهاجرت کرده اند. یک عده از سمپات های جریان هویت طلبی هم دچار اشتباه استراتژیک می شوند ومی افتند توی دام دهن به دهن گذاشتن با اینها. سابقه حضور ترک ها در منطقه را به دوران سومر می رسانند و ….. 


 راستش هیچ کدام از ما نمی دانیم اجداد ٢٠ نسل قبل مان واقعا چه کسانی بوده اند که بخواهیم سر این چیزها تعصب نشان دهیم و ساعت ها وقت به خاطر بگو مگو سر این موضوعات بیخود تلف کنیم. اصلا اجداد ٢٠ نسل قبل من بیابانگرد های وحشی بوده اند. اجداد ٥٠ سال قبل شما آدم حسابی ترین و متمدین مردمان ساکن کره زمین بوده اند. خوب که چی؟! مهم این هست که الان هر کدام کجا ایستاده ایم و چه می کنیم!

 به طور مشخص در این نوشته می خواهم به محافظت از آثار باستانی بپردازم. ببینید! من نشنیدم در ترکیه ادعا کنند که آثار باستانی به جا مانده از تمدن های باستانی آسیای صغیر یا تمدن هلنی در منطقه ازمیر و…. توسط اجداد باشکوه و متمدن آنها ساخته شده. نشنیده ام هویتی به این آثار بنگرند. اما ترکیه ده ها مرتبه بهتر از کشور ما که هر مسئله تاریخی را تبدیل به مسئله ای هویتی وناموسی می کند و رگ گردنش به خاطرش می زند بیرون، آثار باستانی خود را مراقبت و مدیریت می کند. 

ترکیه مبنا را گذاشته روی حفظ آثار تاریخی جهت جذب توریست و کسب درآمد. انصافا هم موفق شده. ما هم باید این ناموسی کردن تاریخ باستان و آثار باستانی را بذاریم کنار. به جای الگو برداری از رفتار شکست خورده ایرانشهری ها (نظیر سجده در مقابل پاسارگاد اما شاهد تخریب سایر آثار تاریخی بودن) از راه و روشی الگو برداری کنیم که به موفقیت رسیده. البته نه دقیقا مثل ترکیه! ترکیه ای ها بیشتر از ما پولکی هستند. برای ما کسب درآمد هیچ گاه آن گونه که برای ترکیه مهم هست، فکر نکنم مهم شود! معمولا تا حدی که امکانات کسب کنیم به خودمان می گیم که چی؟! بیش از این در بیارم که چه شود؟! هر چه هم عمیق تر و درونگرا تر باشیم زودتر یه این حد می رسیم. ما در جهت حفظ آثار باستانی مان بکوشیم. در جهت جذب توریست هم بکوشیم تا خرج نگهداری آثار باستانی در بیاد. اما استفاده اصلی ای که ما با روحیه آذربایجانی مان از آثار باستانی خواهیم کرد الهام بخشی برای آفرینش های ادبی و هنری خواهد بود ونیز جایی برای ملاقات های عاشقانه. ❤️❤️❤️❤️🌹🌹🌹🌹❤️❤️❤️❤️

 به منظور چنین استفاده ها و کارکردهایی آثار باستانی منطقه مان را حفظ کنیم چون به آنها نیاز داریم🌺🌺 من روحیه خودمان را می شناسم . یک همچین استفاده ای است که روح امثال ما را سیراب می سازد. نه سجده در برابر آثار باستانی، نه اغراق در مورد شکوه پیشینیان جهت تحقیر سایر اقوام و نه کسب درآمد سرشار از توریسم. 🍀@minjigh

 این یک واقعیت هست که تماشای شبکه های ترکیه ای حدود ٢٥ سال هست که در آذربایجان ایران و نیز در میان ترک های تهران و کرج بسیاررواج یافته. حتی اونهایی که هر جوانی را که طرفدار تراختور هست و به استادیوم می رود پانترک می خوانند و می خواهند سر به تنش نباشد، جلوی برخی برنامه های تلویزیون ترکیه میخکوب می شوند. طبعا تاثیر زیادی هم تلویزیون ترکیه بر مردم آذربایجان می گذارد. 

من می ترسیدم مردسالاری به شیوه ترکیه به مردهای ما هم سرایت کند اما خوشبختانه این اتفاق نیافتاد. به یک دلیل ساده: مردها سریال های ترکیه را خیلی با دقت نگاه نمی کنند و تنها به اندازه ای از حظ بصری بسنده می کنند! اما متاسفم که بگویم که سریال های ترکیه ای و سریال های مشابه که از شبکه های ماهواره ای فارسی زبان پخش می شود در بین بانوانی که زمان زیادی جلوی این سریال ها تلف می کنند تاثیر منفی گذاشته. مثلا زنان خودشیفته از قهرمان خودشیفته این سریال ها الگو بر می دارند.

 در هر حال الگو برداری ها خیلی انتخابی است! این طور نیست که هر چه در تلویزیون ترکیه تبلیغ می شود بی برو برگرد مردم آذربایجان قبول کنند. اگر به مذاقشان خوش بیاید می پذیرند وگرنه نمی پذیرند. "اؤز بیلدیخلارین هچ کسه ورمزلر!" 

 درصد عمده آن چه که از طریق ترکیه وارد فرهنگ آذربایجان می شود در واقع فرهنگ مدرن غربی است که اندکی ترکیزه شده! برای همین برخی جنبه های فرهنگ غربی زودتر از تهران وارد آذربایجان می شود. همین هم اندکی تنش ایجاد می کند بین تهرانی هایی که پیش فرض و لاف آن را دارند که این قبیل چیزها اول به تهران وارد می شود و بعد به شهرستان ها می رسدو اون قشری از تبریزی ها که خود داعیه دار پیشرو بودن این قبیل چیزها را دارند (ولی عصر اوشاقلاری). اهالی سایر مناطق ایران در مقابل این لاف تهرانی های بالاشهری کمتر مدعی می شوند ودر نتیجه کمتر تنش رخ می دهد! البته این یک مسىله خیلی فرعی و مختص قشر بسیار باریکی از جمعیت تهران و تبریز هست! 

برسیم به موضوعاتی که درصد بزرگتری از مردم مشمول حالش می شوند. یک عده از مردم ایران خیلی دوست دارند ایرادهای ترکیه را برجسته کنند و صدچندان نشان دهند. با این کار احساس بزرگی وحشمت می کنند. جریان هویت طلبی لزوما دنباله رو ترکیه نیست اما دنبال آن هم نیست که از ترکیه ایراد بگیرد. برعکس! دنبال آن هست که اگر آنها در زمینه ای خوب عمل می کنند از تجربیات شان بیاموزد. نسبت به بقیه کشورها هم همین نظر را دارد اما به علت قرابت فرهنگی و زبان نزدیک، آموختن از این همسایه غربی آسان تر و کم مانع تر هست و در نتیجه بیشتر مورد توجه قرار می گیرد. 🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سلام بر تغییر

+0 به یه ن

حدود ٢٠ سال پیش، دلنوشته یک مامای شیرازی را می خواندم که از دست یک خانواده قشقایی که پسرخواه بودند و صاحب هفتمین دخترخود شده بودند عصبانی بود. نوشته از سر دلسوزی برای دختران این خانواده بود با این حال، دیگری انگاشتن آن خانواده در نوشته موج می زد. از روایت خاطره هم معلوم بود که این خانم فقط از فرط دلسوزی برداشته این متن را نوشته. قدم خاصی که به بهبود وضع آن هفت دختر بیانجامد برنداشته.فقط به مخاطبانش این پیام را داده که ای مردم! بدانید و آگاه باشید که این قوم که "دیگری " هستند اون قدر پسری هستند که اسم دخترانشان را "قزبس" می گذارند. 

طبعا چنین نوشته هایی هیچ کمکی به رشد اجتماعی و بهبود وضع زنان نمی کند. اتفاقا برعکس! این برخورد و این "دیگری انگاری" باعث می شود اعتماد بین اون اقشار و کادر پزشکی و درمانی از بین برود که خود منشا مصیبت های تازه خواهد شد(مثلا به جای مراجعه به بیمارستان و توسل به پزشکی مدرن ممکن هست به رمال و…. متوسل شوند.)
 در بین دوستان مدرسه من خانم هایی که پزشکی خوانده اند و در روستاهای آذربایجان طرح گذرانده اند کم نیستند. اونها هم با این گونه مسایل رو به رو شده اند اما چون زبان خانواده های مراجع را کامل و با تمام ظرافت هایش می دانستند و با همان زبان با آنها سخن می گفتند خانواده های مراجع را دیگری نمی پنداشتند. مثل کوه پشت دختران و زنان جوان مراجع ایستادند و واقعا تحولی در زندگی شان ایجاد کردند.

 چون از همان مردم بودند و ظرافت های اون فرهنگ را درک می کردند می دانستند که همان فرهنگ مردسالار و پدر سالار در خود ظرفیت هایی دارد که به یک خانم دکتر در موقعیت او قدرت می بخشد که تغییر اساسی ایجاد کند. در فرهنگ سنتی آذربایجان ( تا جایی که می دانم همچنین در فرهنگ سنتی کرمانشاه و….) اگر زنی از خودگذشتگی از یک سو و جربزه از سوی دیگر از خود نشان دهد، حرمت و منزلتی می یابد که مردها هم از او حساب می برند. یعنی به دیسیپلین او احترام می گذارند و قدردان کوشش هایش برای بهبود وضع موجود می شوند. یک جورهایی نقش مادر جمع را بازی می کند. شخصیت های تاریخی نظیر زینب پاشا هم داریم که چنین بوده اند. جامعه تهران چنین حرمتی را برای زن توانمند قایل نیست. زنی که این طور برای بهبود اوضاع به پا خیزد در تهران نه تنها حرمت نمی یابد بلکه از سوی مردان، لقب افتخاری سلیطه هم دریافت می نماید! اما ما در فرهنگ مان این ظرفیت را داریم. خانم دکترهایی هم که از تبریز و اردبیل و…. برای طرح به روستاهای اطراف می روند عموما از این ظرفیت نهایت استفاده را می برند. الگوی رفتاری آنها - آگاهانه یا نا آگاهانه - مادربزرگ یا عمه بزرگ یا ….خودشان هست نه لزوما فلورانس نایتینگل! چون الگو برای مردان و زنان روستا بیگانه نیست نسبتا آسان آن را قبول می کنند. 

 بعد از چند مدت، اهالی روستا در دختر بچه هایشان ، یک خانم دکتر آینده می بینند. زنی قدرتمند و عاقل و تحصیلکرده. خانم دکتر روستا از خودشان هست. با زبان خود آنها سخن می گوید. "دیگری" نیست. پس دلیلی ندارد که دختران خود آنها چون او نشوند. دیگر دختر را حقیر نمی بینند. نگاه ها تغییر می کند. 

 وای به روزی که این ارتباط و این زبان مشترک بین تحصیلکرده های ما و اقشار کمتر تحصیلکرده جامعه از بین برود. متاسفانه جریان ایرانشهری-دانسته یا نادانسته- با تحمیل فرهنگ آذری به جای ترک، دارد همین زبان مشترک را از بین می برد. اگر در زمان مشروطه ، روشنفکران تبریز اون گونه توانستند در جهت اهداف بسیار مدرن و پیشرو، لوطیان شهر و مردم عامی و بیسواد شهر را همراه سازند به دلیل همین زبان مشترک بود که متاسفانه با تلاش های صد ساله و تحمیل هویت نامانوس به قشر تحصیلکرده تر کمرنگ تر شده است. جریان هویتگرا کمر همت به احیای آن بسته. 🍀@minjigh

 جامعه ما به سرعت در حال تغییر هست و متناسب با آن روابط و رفتارها و عرف ها هم باید تغییر کنند تا ناسازگاری و تنش به وجود نیاید. مناسبات بین افراد خانواده- چه خانواده هسته ای و چه خانواده گسترده- که ٥٠ سال پیش مناسبات درست و کارآمدی به حساب می آمدند، با توجه به وضعیت اقتصادی نابسامان، دشواری یافتن شغل، تغییر سبک زندگی و انتظارات متفاوت افراد از خود ودیگران نسبت به قبل، دیگر به درد امروز نمی خورند. در گذشته نه چندان دور شاید کارآمد بوده اند اما اکنون نیاز به بازبینی دارند.

 انتظار بیهوده ای است که بخواهیم همه افراد و همه خانواده ها بتوانند نرم ها و هنجار ها و رفتارها را به روز کنند. اتفاقا مشاهده من می گوید که افرادی که تحصیلکرده تر ند و موقعیت شغلی مهمی دارند در این کار ناموفق تر عمل می کنند چون فرصت کافی برای این گونه بازبینی ها نمی یابد.

 اگر سریال ها و فیلم ها با موضوع خانوادگی یا شغلی توسط افراددلسوزی که جامعه و نیازهای آن را به نیکی می شناسند تهیه شود کمک بزرگی به حل این معضل می کنند. چنین افرادی می توانند سریال ها و فیلم هایی بسازند که مردم با کاراکترهای آن احساس نزدیکی و همذات پنداری کنند. با دیدن خود در این آینه، متوجه اشتباهات خود می شوند و راه و روش بهتری بر می گیرند. 

 شاید در ٦٠ درصد موارد، این قبیل مسایل ما شبیه ایتالیایی ها باشد. حدود ٨٠ در صد مشترک با ترکیه ای ها. حدود نود درصد مشترک بین تبریز و تهران و شیراز و اصفهان. اما همین ١٠ درصد تفاوت هم مهم هست و دانستن ظرافت هایش تغییر قابل توجه در زندگی میلیون ها نفر به وجود می آورد. به خاطر همین ده درصد تفاوت لازم هست که فیلم ها وسریال هایی توسط افرادی که واقعا فرهنگ آذربایجان را می شناسند ساخته شوند. این چنین فیلم هایی نه تنها به نفع مردم خود آذربایجان هست بلکه دوبله آن به فارسی و تماشای آن توسط مردم اقصی نقاط کشور همدلی و تفاهم بیشتری بین مردم به وجود می آورد. شاید بتوان آن را به کشورهای دیگر منطقه هم فروخت و ارزآوری کرد.

 اونهایی که مخالف این روند هستند دارند همه جوره به ملت ضربه می زنند. برخی هم ظاهرا با سریال و فیلم ترکی مشکل ندارند اما ازهمان هم می خواهند استفاده کنند که هویتی نامانوس را تحمیل نمایند. مثلا ترکی را مخصوصا آغشته به عبارات فارسی می کنند. یا دیالوگ های فیلمفارسی ها ی ٥٠ سال پیش را به زبان ترکی ترجمه می کنند. گمان می برند فرهنگ کنونی آذربایجان باید چیزی شبیه ٥٠ سال پیش حاشیه شهر تهران باشد(که نیست). این قبیل کارهای فرهنگی به درد ما نمی خورد. محصولات فرهنگی برخاسته از فرهنگ زنده مردم برآورنده نیاز ما خواهد بود. 🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

از جوک های غضنفری تا آداب طنز آذربایجانی

+0 به یه ن

یکی از این جوک های غضنفری که در مورد ما ترک ها ساختند این بود: "غضنفر می ره مدرسه بچه اش. طبقه بالا مال بچه های باهوش بود. پسر غضنفر ، علی اصغر، در اون کلاس نبود. همین طور طبقه طبقه اومد پایین. بعد دید علی اصغر اون قدر کم هوش بوده که او را تنها در زیرزمین نشانده اند." بعدش انتظار دارند که ما ترک ها "ظرفیت" داشته باشیم و به این جوک بسیار بسیار ظریف بخندیم!


 یک عده از این ترک های مقیم که برای خود رسالت مبارزه با جریان هویت طلبی تعریف کرده اند وقتی اخم امثال مرا بعد شنیدن این جوک ها می بینند با تمام قوا به ما حمله می کنند که :" شما بی ظرفیت هستید! برای اصفهانی ها هم جوک می سازند اما اونها می خندند . برای شیرازی ها هم جوک می سازند اونها می خندند!" اما دیگه این " آذری های باظرفیت نه چندان محترم" نمی گویند که اصفهانی مقیم تهران یک جوک در مورد خست می شنود و می خندد اما بلافاصله چهار تا جوک خودش در مورد زرنگی و باهوشی و کاردرستی اصفهانی ها می گه که کاملا اثر اون جوک تحقیر آمیز را می شوید. آیا اون "آذری باظرفیت نه چندان محترم" هم چنین می کند؟! اصلا اون قدر مهارت در فن کلام دارند که بتوانند این کار را -که برای اصفهانی مثل آب خوردن هست -انجام دهند!؟

 علی الاصول می شد در جواب هر جوک که سوژه اش کم هوشی ما بود چهار جوک می گفتیم که سوژه اش گول خوردن ما به واسطه خوش قلبی و درستکاری ما بود. مثلا می شد سری داستان های آدی بودی را احیا و به-روز کرد و در جواب آن جوک ها گفت. (آدی بودی زن و شوهر مسن در داستان های طنز قدیم آذربایجان هستند که به خاطر ساده دلی و مهربانی مفرط شان دایم گول می خورند و ماجراهای بامزه ای را به وجود می آورند). اما آذری های با ظرفیت نه چندان محترم که این هنر های کلامی را ندارند. هجویه نفرت انگیزی مانند جوک بالا را می شنوند برای خوش خدمتی هِرّه کرّه می کنند و برای خوش رقصی، هجویه ای نکبت بارتر را علیه قوم خود بازگو می کنند. 

 واقعا برایم سئوال هست. آیا یک مادر ترک در آستانه مدرسه رفتن فرزندش نمی ترسد این هجویه ها (مثل اون داستان غضنفر که در بالا گفتم) در روحیه و اعتماد به نفس فرزندش تاثیر منفی بگذارد؟! 

 در نیمه اول دهه هشتاد در دانشگاه های تهران "پیشکسوت سالاری" بیداد می کرد. نظر مثبت و اغلب سلیقه ای استاد پیشکسوت در استخدام استاد جوان شرط اول بود. در دانشکده هایی که استاد پیشکسوت از اون قبیل جوک ها خوششان می آمد استادان جوانی استخدام شدند و گروه هایی تشکیل دادند که صبح تا شب یک ریز از این جوک ها می گفتند. پس از سال ٨٨، اون قبیل جوک ها از مد افتادند. اما این گروه ها دست از اون جوک ها برنداشته اند. هر دانشجویی هم که از هر جای ایران به دانشکده می رود عملا محکوم هست که صبح تا شب از این جوک ها بشنود. چه خوشش بیاید چه نیاید. وضعیت خوشایندی نیست.

 ای کاش این جریان هویت طلبی ، ذوق و هنر و قدرت کلام خود را به کار گیرد و چاره ای بیاندیشد. جلوی اینهایی را که جوک توهین آمیز می سازند که نمی شه گرفت. اما به نظرم اصفهانی ها راه هوشمندانه ای برای مقابله برگرفته اند. به پیشنهاد من در مورد احیای سری داستان های "آدی بودی " برای دنیای امروز فکر کنید. این قبیل کارهای فرهنگی هم جزو تلاش های جریان هویت طلبی است. چرا با کمک آدی بودی جلوی این جوک ها با ظرافت نایستیم؟! تا کی منتظر باشیم که اعتماد به نفس فرزندانمان را با اون قبیل جوک ها از بین ببرند؟! اون قدر خودمان جوک و حکایت در مورد ساده دلی از روی مهربانی خودمان بسازیم که جوک های اینها در مورد کم هوشی محو شود. اصفهانی ها برای مقابله با جوک های خسیسی، اون قدر جوک در مورد زرنگی خود ساخته اند که عملا مسیر جوک های بدخواهانه به سمت تحسین اصفهانی ها برگشته! 🍀@minjigh 

 از برخی که با فرهنگ ما آشنایی کافی ندارند شنیده ام که می گویند چون شما آذربایجانی ها فرهنگ طنز ندارید نمی توانید جوک ها را تحمل کنید. (اظهاراتی با این مضمون). اتفاقا در آذربایجان شوخی و طنز خیلی طرفدار دارد. در خانواده ها رسم هست که شب تا دیروقت کنار هم می نشینند و شوخی می کنند. خودمان این اصطلاح را در مورد خودمان داریم "هر زادی مرتا سالاروخ". اما برای شوخی و طنز یا به قول خودمان "مْرت" آدابی قایلیم. با هر کسی و در هر موقعیتی هر شوخی ای نمی کنیم. 

 خود من در تهران چند تجربه داشته ام که دلم را پاک زده. در یک مورد با همسرم برای عرض تسلیت به خانه یکی رفته بودیم که خانمش به تازگی فوت کرده بود. ما با خانم اون فرد صمیمی تر بودیم. من شوهره را برای اولین بار اونجا میدیدم. اگر هم قبلا در مجلسی دیده بودم صحبت خاصی نکرده بودیم که یادم مانده باشد. موقع خداحافظی همسرم گفت که رهسپار یک کشور خارجی برای یک سفر کاری است. یارو که فهمید من قرار است در ایران بمانم با چشمانی که از شیطنت برق می زد شروع به شوخی با من که "آره! شوهرت می ره خارج و دارام دیریم دیریم.!" من واقعا چندشم شد که "آخه مردک! من با تو چه شوخی ای دارم؟! اون هم در این موقعیت که ما خیرسرمان برای تسلیت فوت خانمت آمده ایم!" نمی خواهم بگم همه تهرانی ها این طوری هستند اما این را می گم که در تبریز خیلی خیلی بعیده با چنین برخوردی در چنین موقعیتی مواجه بشوید. در صورتی که اون برخورد یارو در بین سایر تهرانی ها ظاهرا خیلی طبیعی بود و هِرّه کِرّه راه انداختند. جوان هم بود. پیر نبود. خانمش هم متاسفانه خیلی جوان فوت شد. دوم هم این که ما در شوخی هایمان کاری به کاربقیه زیاد نداریم.

 این همه اقوام دور و بر در مورد ما جوک می سازند ولی من به خاطر ندارم یک مورد هم از تبریزی ها -یا از سایر آذربایجانی ها- شنیده باشم که در مورد اقوام دور و بر جوکی بسازند و بگویند. اصلا کاملا در حال و هوای خودشان هستند. در تبریز که مشغله مردم همان اتفاقات خود شهر هست. احوالات مهمانی ها و این که "کی در هر مهمانی چی پوشیده " اون قدر ذهن شان را درگیر می کند که یادشان نمی افتد که استان های دیگر هم هستند که اقوام دیگری در آنها زندگی می کنند. در خیلی از محلات این که فلان فامیل شان یخچال نو گرفته مسئله خیلی مهمتری است از این که چه اتفاقاتی در استان های دیگر رخ می دهد. فامیل هم که می گم فامیل گسترده ترک ها که "همسر نتیجه عموی پدربزرگ مادر مان " فامیل نزدیک حساب می شود! باور کنید نگه داشتن حساب یخچال های تک تک اعضای این خانواده های گسترده با این ابعاد کار آسانی نیست.اصلا یادشان نمی افتد که خارج از این جمع ها هم کسانی هستند که به زبان های دیگر صحبت می کنند ،چه برسد به این که بخواهند به سبک اونها برای اونها جوک درست کنند. وقتی یادشان می افتد که یا اونها دچار زلزله یا سیل شوند (که در این صورت کمک های مردمی برایشان جمع می کنند) یا جوک های توهین آمیز شان را در جمعی بگویند که به گوش آذربایجانی ها برسد (که در این صورت عصبانی می شوند!) ما معمولا در شوخی هامون، اشتباهات، سوتی ها و نادانی های خودمان را سوژه قرار می دهیم. چه قدر هم خوش می گذرد و می خندیم! همان اوایل که تهران آمده بودم در جمع همکلاسی های المپیاد یکی دو بار همین جور شوخی کردم برگشتند گفتند "ترک بازی در آوردی". من هم دیدم اونها کسانی نیستند که آدم بخواد باهاشون اون قدر صمیمی بشه که به سبک و سیاق خودمان شوخی کنه! این سبک از این شوخی و طنز که ما داریم خیلی فواید و منافع دارد. ازجمله این که از اشتباهات هم بسیار می آموزیم. از هزار تا جوک غضنفری به اندازه یک جمله نکته قابل تامل و آموزشی نمی توان استخراج کرد. اما از تک تک این شوخی هایی که ما در مورد سوتی های خود می کنیم می شه نکات عملی ارزشمندی آموخت. بعضا در تهران می بینم افراد جاافتاده برخی چیزها را که من انتظار دارم بچه هم بداند نمی دانند و سر آن گاه جان خود را هم از دست می دهند. (مثل این که کامیون های قدیمی دید عقب ندارند و در نتیجه وقتی با دنده عقب از پارک خارج می شوند نباید پشت سر آنها ایستاد. شوخی هم ندارد) ما این چیزها را در همان مجالس "مْرت" خانوادگی یا در جمع دوستان مدرسه یاد می گیریم. از بازگویی اشتباه ها. درجمع های صمیمی خودمان قیدی نمی بینیم که اشتباهات خودمان را بپوشانیم و خود را همه چیزدان نشان دهیم و با مسخره قوم همسایه سوژه برای سرگرمی بیابیم. در نتیجه کلی نکات به دردبخور عملی یاد می گیریم. 🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تاجیکستان را رها کنید/فکری به حال ما کنید

+0 به یه ن

وقتی خبر تکان دهنده قتل کارگردان جوان به دست والدین قاتلش پخش شد، یک عده گمان بردند قاتلان افراد خرمذهبی هستند که از روی تعصبات کور دینی دست به چنین عمل شنیعی زدند. اطلاعات بیشتری که منتشر شد دیدیم تیپ شان خیلی هم مذهبی نیست. نهادهای رسمی هم اعلام کردند اینها مذهبی نبودند بلکه "ملی" بودند. این دو قاتل خطرناک به هیچ وجه، ملی هم نبودند. یک ایدئولوژی چرند ومخرب ناسیونالیستی داشتند اما این به معنای ملی بودن نیست. 


ملی همه شهروندان ایران را دارای حقوق برابر می داند. در نتیجه نمی تواند ضد عرب باشد. در ایران حدود یکی دو میلیون نفر شهروند ایرانی عرب داریم. یک ملی نمی تواند ضد عرب باشد چون ما همسایه های قدرتمند و ثروتمند عرب داریم وومنافع ملی ما ایجاب می کند با آنها تعامل کنیم. یک ملی نمی تواند خود را مالک فرزند بداند و فرزند را به این شکل تنبیه نماید. فرزند او هم شهروند ایران هست و با تفکر ملی دارای حقوقی است. اگر هم خطایی مرتکب شود (که این طفلک ها خطای چندانی هم نداشتند) یک ملی علیه آنها شکایت رسمی تنظیم می کند نه آن که با این شیوه بدوی خود بخواهد آنها را تنبیه کند. اقتدار و تمرکز قوه قضاییه از ویژگی های بارز تفکر ملی است. 

 نمی دانم افکار چرند این دو قاتل دقیقا چه بوده ولی به تفکر ایرانشهری نزدیکی بیشتری داشته تا یک تفکر ملی. من تفکر ایرانشهری را هم ملی نمی دانم. اتفاقا در خیلی از موارد ضد ملی است و مقابل آن قرارمی گیرد. همان طوری که اینا سوریه و … را به منافع ملی ما ترجیح می دهند ایرانشهری ها هم اگر دستشان برسد تاجیکستان را به ما ترجیح خواهند داد. اینا ما را کشیدند به دعواهای سوریه و…. که ربطی به ما ندارد. ایرانشهری ها ما را به دعواهای تاجیک و ازبک خواهند کشاند که همان اندازه برای ما بیربط هست! 🍀@minjigh

تاجیکستان کشور مورد علاقه ایرانشهری هاست. اسم این کشور که می آد از شدت ذوق و شوق به آسمان ها پرتاب می شوند. شاخص های منابع و رشد اقتصادی و اجتماعی تاجیکستان را که بنگرید می بینید جزو فقیرترین جمهوری های مستقل شده از شوروی است. به دریایی هم راه ندارد! 

 ترکیه هم در آسیای میانه دنبال جای پا بوده. منتهی رفته سراغ کشورهایی که به لحاظ گاز و منابع دیگر غنی بوده اند. می دانسته دیر یا زود این کشور ها می خواهند زیرساخت هایشان را رشد دهند. حکومت ترکیه سعی کرده زمینه ای فراهم آورد تا شرکت های پیمانکاری ترکیه پروژ ه های نان و آبدار عمرانی و …. را در مناقصه ها برنده شوند. همین طور سعی کرده زمینه ای فراهم کند که محصولات ترکیه در این کشورهای نسبتا پردرآمد آسیای میانه به فروش رود.

 آیا ایران هم در تاجیکستان از این کارها کرده؟! تا جایی که من می دانم فقط پول خرج کرده اند. حالا چه فایده ای دارد؟! فایده که زیاد دارد. مثلا به گویش تاجیکی سرود می خوانند ویک هو وسطش فریاد می زنند "خون سیاوش"! دیگه این ایرانشهری ها "خون سیاوش" را که می شنوند نمی دانند از شدت شعف و هیجان تا کجا پرواز کنند. 🍀@minjigh 

 حدودا سال ٧٦ بود که تلویزیون یک برنامه در مورد سفر به تاجیکستان پخش می کرد نریشن اش هم از خسرو شکیبایی بود. موسیقی متنش هم این "شاخه ها را گر ز جدایی غم هست/ ریشه ها را دست در دست هم هست… رفتند توی مجلس عروسی یک زوج تاجیک. عروس گوشه ای ایستاده بود و پشت سر هم جلوی داماد و خانواده اش تعظیم می کرد. خسرو شکیبایی می گفت این رسم " به راستی آسمانیست" 

 چند سال قبلش هم سریال خانه سبز شکیبایی محبوب شده بود. این سریال نشان می داد و یاد می داد چه طور مردها با زبان بازی می توانند زنها را استثمار کنند و از روی مسئولیت های سنتی یک مرد خانواده در بروند!

 خلاصه اون برنامه در مورد تاجیکستان را که دیدم با خود گفتم وای ددم وای! سریال اوشین و مردسالاری ژاپنی در حلقوممان کردن بس نبود! سریال خانه سبز و فرهنگ "با پنبه باید سر گربه را دم حجله بریدن" بس نبود. این بار هم مردسالاری و عروس آزاری به سبک تاجیکستان برایمان تحفه آورده اند!

  بنا به نظرسنجی یونسکو در تاجیکستان ٦٢ در صد جواب داده اند مرد حق دارد زنش را کتک بزند اگر بدون اجازه وی بیرون رود، ٦٨ درصد گفته اند مرد حق کتک زدن همسرش را دارد اگر او با وی بحث کند و ٤٧.٩ درصد هم گفته اند مرد حق کتک زدن زنش را دارد اگر زن از همخوابگی با وی امتناع کند. یک نظرسنجی مستقل دیگر هم در تاجیکستان نشان داده که اکثریت تاجیک ها،چه زن چه مرد، معتقدند شوهر یا مادر شوهر حق دارند عروس یا همسر را کتک بزنند اگر اطاعت از شوهر یا مادر شوهر نکند، بدون اجازه او بیرون رود یا به موقع غذا آماده نکند 

 خلاصه این که در کشور محبوب ایرانشهری ها وضع دختر و زن تاجیک به استناد نظر سنجی های رسمی و معتبر چندان خوش نیست. اما بیا و ببین این ایرانشهری ها در مورد منزلت زن در فرهنگ آریایی چه آسمون ریسمون هایی می بافند

 ———-____ از سال ٧٧ مجله فرهنگی هنری ادبی منتشر می کنند. اسمش را گذاشته اند "بخارا". اسمش را شیراز و نیشابور و حتی رودکی نذاشته اند! اسمش را گذاشته اند بخارا! جمعیت بخارا از نیشابور کمتر هست.

 بخارا الان در ازبکستان هست. پنجمین شهر ازبکستان به لحاظ جمعیت حساب می شود. ازبکستان و تاجیکستان یک سری مناقشات ارضی و مرزی دارند که هیچ ربطی به ما ندارد. اگر ما با این دو کشور مرز مشترک داشتیم، خواهی نخواهی به ما مربوط می شد. اما حالا که مرز مشترک نداریم هیچ ربطی به ما ندارد. 

 خودمان هزار و یک مشکل داریم و هیچ معنی ندارد دردهای خودمان را فراموش کنیم به دعواهای کشورها وملت هایی بپردازیم که صدها کیلومتر از ما فاصله دارند . می خواهد این کشورها در غرب ایران باشند وبه زبان های آرامی (عربی و…) صحبت کنند می خواهد این کشور در شمال شرق ایران باشد و به گویش های ازبکی یا تاجیکی صحبت کنند.
 دردهای خودمان مونده:کرونا یک طرف، قطعی برق یک طرف، خشک شدن دریاچه اورمیه یک طرف، بستن آب هیرمند توسط افغانستان و خشک شدن هامون یک طرف، شور شدن کارون یک طرف و …. 🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

عشق و …..

+0 به یه ن

یک عده به عنوان نقد به نوشته ای که با کلیک بر باخیش می توانید بیابید مطرح کردند که اتفاقا برای ازدواج زنان ترک خیلی خواهان دارند چون با بالا و پایین زندگی می سازند و خوب تحمل می کنند. این استریوتایپ در مورد زنان ترک چندان هم جای خوشحالی ندارد! کوچکترین سخنی از عشق و دوست داشتن و خواستن و خواستنی بودن در آن نیست. تلویحا هویتی را به زنان ترک دارد تحمیل می کند که اگر نسبت به آن عصیان نکنند باید عمری بسوزند وبسازند.


 بعید می دانم دختران امروزی -چه به جریان هویت طلبی تعلق خاطر داشته باشند چه نداشته باشند- زیر بار چنین هویت تحمیلی ای بروند. همه شان خواهند گفت یک بار بیشتر عمر نمی کنیم که بخواهیم آن را با سوختن و ساختن پای کسی به هدر دهیم. در این اظهار نظر، مشترکند اما اونی که به این جریان هویت طلبی تعلق خاطر دارد خواهد افزود که ما در تاریخ زنان مبارز و پیشرو و…. کم نداشتیم و ...

 تا همین بیست سی سال پیش، هر کسی پسر بداخلاق و شکاک و… داشت در و همسایه در گوشش می خواندند که حتما باید برایش زن بگیری تا خوب شود. خوشبختانه با روشنگری های امثال دکتر هلاکویی مردم از این طرز فکر غلط تا حدودی دست برداشته اند اما الله اعلم این طرز فکر در کنار آن استریوتایپ زندگی چند دختر را خراب کرده؟! روزگار چند نفر را سیاه کرده؟! 

 کسی که برای ازدواج دنبال دختری می گردد که با سختی ها بسازد لابد هیچ به خود زحمت نخواهد داد که برای بهتر کردن وضع زندگی به خود زحمتی دهد یا اخلاق های ناپسندش را که برای همسرش آزار دهنده می تواند باشد اصلاح کند. او فقط انتظار دارد که زنش تحمل کند.

 به هر حال دختران امروزی زیر بار این قبیل انتظارات نخواهند رفت. این قسمتش اون قدر نگرانی ندارد. آن چه جای نگرانی دارد این هست که آن قدر بر طبل این استریوتایپ بکوبند که دختران امروزی به کل، عطای ازدواج را به لقایش ببخشند. ازدواج اگر بر پایه عشق باشد از مجرد ماندن بهتر است. عشق "واقعیت" دارد. در "همین دوره و زمانه" هم می توان عاشق بود! خیلی هم بهتر از گذشته ها می توان عاشق بود چرا که آگاهی امروزین ما در مورد روحیات آدمی بیشتر از گذشته هاست. در نوشته بعدی ام به این موضوع خواهم پرداخت. 🍀@minjigh

 یادش به خیر! یک زمانی در تلگرام استیکر زیاد رد و بدل می شد. شاید استیکر های "قونشو" یادتان باشه. بین ترک های ایران در تلگرام خیلی محبوب بودند. چند تا از این استیکر ها را برای تجدید خاطرات در کانال تلگرام مینجیق می آورم. خود قضاوت کنید و ببینید آیا نگرش طراح استیکرهای قونشو با استریوتایپی که زن آذربایجانی باید در زندگی مشقت بکشد و دم بر نیاورد همخوان هست یا نه. به نظر شما، دیدگاه قونشو که توانسته بود آن همه طرفدار بیابد به میانگین نگرش مردم آذربایجان و واقعیت روز در این خطه نزدیک تر هست یا دیدگاه مخالفان سرسخت جریان هویت طلبی که چند نسل هست از آذربایجان مهاجرت کرده اند؟

  از صدای سخن عشق نشنیدم خوشتر/ یادگاری که در این گنبد دوار بماند

 اول از همه روشن بگویم که منظور من از "عشق"، عشق بین زن ومرد هست. اون هم نه عشق افلاطونی بلکه عشقی که به وصال و ازدواج ختم می شود. برخی از زنان میانسال وقتی می خواهند خود را خیلی منطقی نشان دهند می فرمایند عشقی وجود ندارد جز عشق مادر به فرزند. این فرمایش ایشان با یافته های روانشناسی و علوم شناختی (نوروساینس) رد می شود. امروزه با یک سری آزمایش ها روی مغز می توان فهمید آیا دختر یا پسری عاشق جنس مخالف هست یا خیر. به تعبیر ما فیزیکخوان ها، عشق یک مشاهده پذیر فیزیکی قابل اندازه گیری است. دیگه یک مفهوم گنگ فلسفی نیست که بتوان آن را انکار کرد.

 از سوی دیگر یک عده پسر جوان مجرد مرتب می گویند عشق دختران تنها در صورت تملک ماشین بنز ( یا ماشینی مدل بالاتر) به وجود می آید. این حرف باز مزخرف هست و با یافته های اثبات شده روانشناسی نمی خواند. اتفاقا برای به وجود آمدن عشق و همین طور دوام آن، جاذبه جنسی خیلی مهمتر هست. برای داشتن جاذبه جنسی هم باید زحمت کشید، ورزش کرد، مرتب حمام کرد، مرتب اصلاح کرد و….. تقلیل مسئله به تملک ماشین بنز از سوی این پسران به تنبلی مفرط آنها بر می گردد. حال ندارند حمام کنند می گویند چون ما بنز نداریم و نمی توانیم هم داشته باشیم پس کسی عاشق ما نخواهد شد. این همه زوج های عاشق در دنیا هست. چند درصدشان بنز دارند؟! خیلی کم!

 صد البته برای تشکیل خانواده و ادامه آن نیاز به سطحی از رفاه هست. اما نه در حد تملک بنز. بذارید عدد بگم . یک درآمدی بین ١٠ میلیون تا ٨٠ میلیون در ماه کافی است. بیشترش خودش مسایل جدید حاد برای ازدواج می تواند ایجاد کند که اگر زوجین هشیار نیاشند و چاره ای نیاندیشند می تواند ریشه خانواده را بکند. کمترش هم که همه می دانیم چه قدر می تواند آزار دهنده باشد. اما یافتن شغلی با درآمد ١٠ میلیون برای یک فارغ التحصیل دانشگاهی اون قدرها هم سخت نیست. یک مقدار همت بکند و رزومه اش را غنا بخشد (کاری که اکثرا حالش را ندارند بکنند) می یابد. حتی در این وضعیت درب و داغون اقتصادی که کشور ما دارد! ( همینجا از همه ایرانی های مقیم خارج که دوست داشتند بشنوند که ما همه اینجا داریم از گرسنگی می میریم عاجزانه عذر می خواهم. لطفا به من حمله نکنید.) با درآمد ١٠ تا ٨٠ میلیون نمی شه بنز خرید اما می شه یک زندگی شاد خانوادگی توام با عشق داشت.

 من می خواستم در مورد فضای مساعدی که جریان هویت طلبی برای عاشق شدن به وجود آورده بنویسم اما مقدمه به اندازه کافی طولانی شد. اگر قبلا در مورد عشق نوشته های روانشناسان ویا متخصصان علوم شناختی را نخوانده اید حتما این کار را بکنید. دست کم صحبت های دکتر هلاکویی را در این مبحث گوش فرا دهید. اجازه ندهید دیدگاه شما را در مقوله افرادی که شناخت لازم در این مورد ندارند شکل دهند. این موضوع جزو مهمترین مسایل زندگی هر شخص هست. آن را سرسری نگیرید. برخی محیط ها چنان هستند که راه عاشق شدن را می بندند. مثلا در خانواده هایی که مرتب می گویند "ما اصیل هستیم، ما اصیل هستیم" دیواری نامرئی بین فرزندانشان و عاشقان و معشوقان بالقوه آنان کشیده می شود که راه عاشقی را می بندد! 

 یا وقتی قوانین ازدواج ج ا این همه محدود کننده زن وضع شده ، خیلی از دختران مدرن اصلا می ترسند سراغ مقوله عشق و ازدواج بروند. می ترسند شوهر آینده شان ناتو از آب در بیاید و اختیاراتی که قانون به مرد در این کشور می دهد اعمال کند و عملا آنها را فلج سازد. حالا علاوه بر همه این قوانین فرض کنید که این توقع را هم بخشی از جامعه ایجاد کند که دختران فلان قوم، بهمان جور اهل تحمل مشقت در زندگی زناشویی هستند و خواستگاران نامناسب را ردیف کند که بروید سراغ دختران این قوم که هر تن لشی را تحمل توانند کرد! این هم یک دافعه شدید دیگر خواهد بود برای باز کردن درها به سوی عاشقی! 🍀@minjigh

 در مورد فاکتور هایی که باعث جذابیت برای جنس مخالف می شه تحقیقات زیادی در کشورهای غربی انجام می گیره. این یک واقعیت تثبیت شده هست که کسانی که با لحن و آوا و لهجه ای که توسط رسانه ها "باکلاس" جلوه داده می شود صحبت می کنند، برای جنس مخالف جذاب ترند. مثلا در آمریکا، لهجه بریتیش را باکلاس می دانند. در مورد این که لهجه بریتیش چه قدر در ایجاد جذابیت برای جنس مخالف تاثیر می گذارد مقالات زیادی نوشته شده است.

 در ایران، از وقتی که رادیو و تلویزیون سراسری پا گرفته، برای تحقیر و بی کلاس نشان دادن زبان ترکی —و همچنین لهجه ما ترک ها به هنگام فارسی صحبت کردن— از هیچ تلاشی فروگذار نکرده اند. در مورد زمان قاجارکه فیلم می سازند شخصیت مثبت آذربایجانی با لهجه ناف تهران صحبت می کند اما شخصیت منفی با لهجه ترکی. طبعا این تلاش ها جهت ایجاد فضای عاشقانه برای ما ترک های ایران کمکی نمی کند!

 خوشبختانه در سال های اخیر این جریان هویت طلبی راه افتاده که به ما می گوید همین زبان خودت، لهجه خودت و زبان بدن خودت که از مادرانت آموختی به اندازه کافی زیباست. لازم نیست ادای کس دیگری را درآوری که مقبول طبع مردم صاحب ذوق این جریان شوی. 

 در سینما و موزیک پاپ فارسی، زن ترک با هویت و لهجه خودش جای چندان جایی ندارد. درسته که گوگوش و حمیرا و….. همگی ترک تبارند اما کدامشان با لهجه ترکی می خوانند و صحبت می کنند؟ اگر لهجه شان ترکی بود با تیپا از رسانه ها بیرونشان می کردند. من هیچ فیلمی به زبان فارسی نمی شناسم که در آن معشوق یک دختر ترک باشد. در فیلم هایی هم که مرد ترک عاشق می شود همواره عاشق زنی غیر ترک می شود. در مورد عشق مرد ترک به دختر افغان (باران) فیلم ساخته اند. تا شوروی فرو پاشید، بدو بدو در سریال آوای فاخته عروس دوشنبه ای از تاجیکستان به کرمان بردند. اما در صد سال سینمای ایران نقشی که به زن ترک داده اند بیش از پیرزن غرغروی بددهن منفور (مثل زن صاحبخانه در فیلم طلا ومس) نبوده. اون دو سه فیلمی هم که در آن زن ترک نقش خوب دارد توسط فیلمسازان زنجانی ساخته شده اند که خود ترک هستند. اونها هم بعد از راه افتادن همین جریان هویت طلبی به این صرافت افتاده اند که می توان چنین فیلمی ساخت. در موسیقی پاپ فارسی هم وضع به همین منوال هست. 

 خوشبختانه در سایه جریان هویت طلبی در ١٠-٢٠ سال اخیر ترانه ها و فیلم های زیادی به زبان ترکی خودمان ساخته شده اند که در آن زن ترک تصویری دلنشین دارد. فضایی که این محصولات فرهنگی که در سایه جریان هویت طلبی تولید شده اند ایجاد کرده اند، فراهم کننده زمینه عشق و عاشقی بین جوانان این خطه هست. 🍀@minjigh 

ک پستی امروز گذاشتم. چون دیدم خیلی ها با دقت نمی خوانند و آن را کج می فهمند برداشتم. اما نکته مهمی که داشت این هست که ما نباید زیر بار این هویت تحمیلی " مرد آذری باغیرت و زن آذری بساز" برویم. هویتی نیست که به آن بالید! در واقع این هویت را برای این می خواهند به ما تحمیل که درشطرنج قدرت از ما به عنوان سرباز صفری که در اولین قدم قربانی می شود سو استفاده کنند. این وسط روزگار فرزندان خانواده ای که پدرش مرد آذری با غیرت مورد پسند ایرانشهری ها و زن بساز و مطیع مورد پسند آن مرد با غیرت هست سیاه می شود!

 به جای این که بخواهیم این نقش مورد پسند ایرانشهری ها را بازی کنیم ببینیم نیازهای خانواده مان چیه؟! واقعیت های روز چیه؟! یافته های روانشناسی در مورد تربیت کودک چیه؟! سعی کنیم اونها را اعمال کنیم. هیچ هم لازم نیست به خودمان یا خانواده مان فشار بیاوریم تا آذری باغیرت مورد تایید یا پسند ایرانشهری ها باشیم! اصلا می خواهم صد سال سیاه هم مرا نپسندند! مهم اینه که در جمع خانواده خودمان و با دوستان خودمان خوش باشیم. 🍀@minjigh ؟

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

عده قلیل فریب خورده؟!

+0 به یه ن

هر از گاهی که دکانداران مبارزه با پانترکیسم در صفحات خود در فضای مجازی به بهانه ای هواداران را علیه جریان هویت طلبی تهییج می کنند (یا به قول خودشان، فرصتی برای تبادل آرا در زمینه مسایل قومی پدید می آورند) برخی از هوادارانشان هیجان زده می نویسند " نبایداجازه دهیم که عده قلیلی از هموطنان آذری که فریب خورده اند ....."

 من هر وقت عبارت "عده قلیل که فریب خورده اند" را می شنوم پشتم تیر می کشه! چون این عبارت در ادبیات سیاسی معاصر کشور ما زمینه چینی برای مباح ساختن بدترین سرکوب ها و بدترین خشونت ها علیه همان گروه "قلیل فریب خورده" است. توجیه گر هر گونه خشونت و همه جور نقض حقوق شهروندی و حقوق بشر آن عده به اصطلاح قلیل! این موضوع البته به بحث جریان هویت طلبی اختصاص ندارد. سالهاست که با همین عبارت شروع کرده اند و انواع واقسام جفاها به اقلیت های مذهبی (مثل دراویش و ...) و اقلیت های جنسی روا داشته اند

. نکته جالب در این مورد به خصوص، آن هست که پرشین های خارج نشینی که خود داعیه حقوق بشر دارند ، یک پله هم می خواهند از حاکمیت در سرکوب بالاتر روند. به هر حال بعد از تجربه بسیار وحشتناک نازیسم و فاشیسم در اروپا که از طریق صندوق رای بالا آمده بودند، شعاری در کشورهای غربی سر داده شد که "دموکراسی دیکتاتوری اکثریت بر اقلیت نیست. دموکراسی مکانیزمی است برای به رسمیت شناختن حقوق اقلیت ها." این جمع بندی ای هست که با پرداخت هزینه ای بسیار سنگین (به سنگینی جنگ جهانی دوم) به آن رسیده اند. لازم نیست چرخ را از نو اختراع کنیم. از تجربه دیگران بیاموزیم و اشتباهات آنها را تکرار نکنیم. به جای توجیه سرکوب "عده ای قلیل" راهی و مکانیزمی برای شنیده شدن صداهای عده های قلیل بیابیم. تنها در این صورت هست که به رشد اجتماعی می رسیم.

 و اما اصل مطلب: طرفداران جریان هویت طلبی، همچین هم عده ای قلیل نیستند. اتفاقا طیف وسیعی هستند. در نوشته بعدی ام به این موضوع خواهم پرداخت. 🍀@minjigh 

 جریان هویت طلبی طیف وسیعی از مردم آذربایجان و ترک های سراسر ایران را شامل می شود. اغلب دانش آموزان و دانشجویان برجسته این خطه و یا این قوم که به مدارج بالای علمی و تحصیلی می رسند سمپات این جریان می شوند.بین هنرمندان و ادیبان این خطه و این قوم هم این جریان محبوب هست. بین سرمایه داران این خطه هم همین طور. اگر جز این بود با این همه سنگ که به سر راه سرمایه گذاری در این خطه انداخته می شود سرمایه خود را بیرون می کشیدند. اگر می مانند اغلب به علت تعهدشان به همین جریان هست. 

 پرشین ها ی مقیم خارج و مشابهان ایران-نشین آنها، دوست دارند باور کنند که هر که آدم حسابی در آن خطه هست دشمن قسم خورده جریان هویت طلبی هست. واقعیت جز این هست. اتفاقا مخالفان این جریان افراد میانمایه ای هستند که سوادشان حتی در مورد زبان و ادبیات فارسی یا تاریخ دوره هخامنشی و زندیه و ساسانی و سامانی (که این همه سنگش را به سینه می زنند) کمتر از قشر فرهیخته تر آذربایجان هست که طرفدار جریان هویت طلبی هستند.

 این طیف همچنین شامل حاشیه نشین های تبریز هم می شود که چنان که گفتم بیشتر فرهنگ نیمه روستایی-نیمه شهری دارند تا فرهنگ حاشیه ابرشهرهایی نظیر استانبول و تهران و یا حتی مشهد. طیف تحصیلکرده تر -طبعا در بیان دیدگاه هایش و نیز جنس مطالباتش- محافظه کارتر هست. به قول خارجی ها politically correct رفتار می کند. اما این به آن معنی نیست که با آن سوی طیف در خیلی از مطالبات -به خصوص مطالبات زبانی- همدل و همنظر نیست. منتهی اگر فکر کند مطالبه اش اثر ندارد و یا هزینه گزاف دارد بیان نمی کند. برعکس حاشیه نشین ها که کمتر از این ملاحظات می کنند.

 رسم شده است که رفتار حاشیه نشین را با محرومیت و عقده و کمبود های آنها توجیه و تفسیر کنند. نمی دانم در کل این رهیافت چه قدر درست و یا اخلاقی باشد اما در مورد رویکرد حاشیه نشینان تبریز به مسئله هویت طلبی قطعا این رهیافت ما را به ناکجا آباد می برد. رفتار آنها را نه با کمبود و عقده بلکه با همان ذهنیت نیمه روستایی می توان درک کرد.

 برای روستایی ارزش "آب و خاک" متافوریک نیست! پاسداشت، "آب" و "خاک" به معناهای واقعی آنها ارزش هست. حرمت و پاسداشت آب و خاک برای روستایی یا نیمه روستایی معنا و مفهوم دگری دارد. سبک زندگی اش به این آب و خاک هست. هویت طلبی اش هم با این پاسداشت آب و خاک گره خورده هست. همین طور هویتش با سنت ها گره خورده و هویت طلبی از منظرش با زنده نگاه داشتن سنت ها -از جمله زبان مادری- ارتباط تنگاتنگ دارد.

 درمقابل طیف تحصیلکرده تر جریان هویت طلبی، به این مقوله از دید "حق" می نگرند. حق آموزش زبان مادری. حق برپا داشتن آیین های سنتی. حقوق برابر با سایر اقوام و.... این جنبه برایشان پررنگ تر هست. نتیجه این رویکرد حق محور آن هست که با سایر جریان ها مانند جریان فمینیستی یا جریان هویت طلبی سایر اقوام احساس نزدیکی می کنند. در مقابل طیف سنتی تر جریان هویت طلبی نسبت به مقوله زنان، دیدگاهی سنتی تر دارد. فمینیست و طرفدار برابری نیست اما به مقام مادر و هر زنی که برای دیگران مادرانه از خودگذشتگی می کند احترام فوق العاده ای قایل هست. خشونت فیزیکی علیه زنان را دون شان مردانگی می داند. به زنانی هم که جربزه رهبری دارند یا از نظر علمی یا تکنیکی خود را بالا کشیده اند میدان می دهد (درست برعکس جامعه دانشگاهی و روشنفکری تهران!) 

 اما رابطه بخش سنتی تر جریان هویت طلبی با جریان های هویت طلبانه اقوام همسایه یک مقدار پیچیده تر هست. اختلافات بر سر توزیع آب و مراتع و زمین می تواند تنش های جدی ایجاد کند. به علاوه دعواهای قدیمی صد سال پیش در فرهنگ روستایی دیرتر فراموش می شود تا در فرهنگ شهری. اینجاست که جریان حفظ محیط زیست پررنگ باید شود. جریان طرفداری از محیط زیست حلقه واصله این سر طیف با آن سر طیف هست. این جریان هست که می تواند راهی بیابد که به طور پایدار از آب و خاک استفاده برده شود و در نتیجه تنش ها کم شود. اهمیت جریان طرفداری از محیط زیست را دست کم نگیریم. مسئله حفظ پروانه در جنگل های برزیل نیست! مسئله این هست که آیا خواهیم توانست در این آب و خاک محدود در کنار هم بدون تنش زندگی کنیم یا نه. 🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تنش های آبی

+0 به یه ن

چیزی که واقعا جای نگرانی داره اختلافات عمیقی هست که سیاست های غلط کلان کشور می تونه به وجود بیاره. به خصوص سیاست های غلط آبی. علی الاخصوص انتقال آب یک حوضه به حوضه دیگر و در نتیجه به هم زدن نظم اکوسیستم هر دو حوضه و کشاورزی هر دو منطقه. یا ممانعت از جاری شدن حقابه لازم استانی که سرچشمه رودهایش استانی دیگر است. 


این گونه تصمیم سازی ها و ممانعت هاست که دشمنی به وجود می آورد. اینها مسایلی است که باید نگرانش بود. اینها مسایلی است که پتانسیل آن را داره که اختلافات و تنش های شدید بین مناطق مختلف ایران را منجر بشه. سیاست گذاری غلط آبی معمولا برای سودجویی کلان و بخور بخور شرکت ها و پیمانکاران نورچشمی اجرا می شوند. چنین تصمیم سازی های غلط آبی را فلان جوانک در استادیوم ورزشی نمی کنه. آدرس را غلط نگیریم و با آن آدرس غلط بر سر چند جوان بی دفاع که سلاحی در دست ندارند نریزیم ولو این که سلیقه شان را در انتخاب نمادها و.... نمی پسندیم! 🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

خوشا به حال شنگولان!

+0 به یه ن

این دکانداران مبارزه با پانترکیسم هم برای خودشان عوالمات جالبی دارند. بدون این که کوچکترین زحمتی به خود دهند که جریانی را که به زعم خود نقد می کنند بشناسند، دغدغه ها یی را به آنها نسبت می دهند. بعد هم با فرض اون دغدغه ها، رفتار های مسخره ای را به اونها نسبت می دهند. بعدش هم اون رفتارهای خیالی را تحقیر و هجو می کنند . بعد هم برای خودشان کف می زنند که چه نکته سنجانه دارند نقد می کنند. 


 خوش به حالشان! خیلی شنگولند!کاری هم به واقعیات ندارند. 🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل