نیکوکاری تلگرامی

+0 به یه ن

در دو نوشته پیشینم ابراز امیدواری کردم که شاید بتوان از این اتحادی که بین ترک های سراسر کشور در پی ماجرای فیتیله پیش آمده سود جست. حالا یک پیشنهاد مشخص تر دارم. پیشنهادی کاملا عملی است. از این گروه های تلگرامی بین دوستان و همفکران برای کار خیر می شه استفاده کرد. مثلا گروهی را در نظر بگیرید که حدود 50 عضو دارد و همگی به هم اعتماد دارند. یکی شان پیشقدم می شود و یک حساب بانکی باز می کند. دوستان هر کدام ماهی مبلغی (مثلا ده هزار تومان) در حساب او می ریزند. آخر ماه آن را صرف کار خیر می کنند. در مورد موضوع کار خیر با هم مشورت می کنند. قطعا بین آشنایان این پنجاه نفر  کسی پیدا می شود که در آن ماه احتیاج به کمک مالی پیدا کند. مثلا آبدارچی اداره یکی تصادف می کند و برای تعمیر ماشینش احتیاج به پول دارد. به این ترتیب با مشکلات همدیگر آشنا می شویم. چه بسا در این میان از مشاوره همدیگر یا آشناهای همدیگر بهره مند می گردیم.

این کار قدم اول می تواند باشد برای تشکیل انجمن های زادگاهی که در نوشته قبلی ام به آن اشاره کردم. قدمی کاملا عملی.

در شهرستان ها از این جمع های حمایت کننده زیاد داریم. یعنی زندگی بر اساس همین جمع های حمایت کننده می چرخد. تهران هست که به لحاظ جمع های حامی بسیار فقیر است. برخی از ترک های تهران که حس بیکسی  و تنهایی می کنند و می خواهند در جمع مطرح شوند و مورد توجه قرار گیرند برای خود هویت "ترک پرظرفیت" می تراشند!  "ترک پرظرفیت" شدن زیاد سخت نیست. کافی است به هر جمعی که وارد می شوی لودگی کنی! اولش بگویی "من خودم هم ترکم هاااااا!!!! هه هه هه هه!" بعدش از اون جوک های لوس "یه روز یه ترکه...." بگویی. در تهران این افراد زود محبوب می شوندو در مجالس "مدال افتخار پرظرفیتی" می گیرند. البته این مدال افتخار در مواقع سختی و بیکسی مفت نمی ارزد. این دوستانی که برای ظرفیت بالای یارو کف و سوت می زنند به موقع سختی یک لیوان آب هم دستش نمی دهند. در موقع دلتنگی حالش را هم نمی پرسند. او را فقط برای لودگی می خواهند و بس!  برای ماندن درمرکز توجه یارو باید روز به روز با توهین به هفت جدش "ظرفیتش" را بیشتر کند و لودگی را به کمال برساند.
 این فرهنگ برای شهرستانی هایی که این نوع بیکسی و تنهایی را تجربه نکرده اند و همیشه جمع های بستگان و دوستانشان آنها را حمایت فکری روحی مالی شغلی و جسمی کرده اند (اغلب بیش از حد نیاز) غیر قابل فهم و غیر قابل درک هست. وقتی شهرستانی ها با آن قبیل لودگی ها مواجه می شوند ریشه ها را نمی بینند و شوکه می شوند.

برای این که تنش ها کمتر شود چاره ای نیست جز آن که در تهران هم از آن نوع جمع های حمایتگر که در شهرستان ها هست داشته باشیم تا کسی به خاطر تنهایی و بیکسی به آن حال و روز نیافتد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

عدو شود سبب خبر اگر خدا خواهد

+0 به یه ن

اتفاقات مربوط به برنامه فیتیله اتحاد و همدلی عجیبی بین ترک های سراسر ایران (اعم بر دولتی و غیر دولتی، شهری و روستایی، ساکن استان های مختلف و خارج از کشور) ایجاد کرده. فرصت مغتنمی است که به فکر ایجاد انجمن های زادگاهی با اهداف امور نیکوکاری یا فرهنگی باشیم. قبلا در مورد انجمن های زادگاهی مطالبی نوشته بودم.

انجمن های زادگاهی-یاشاسین دریاننی لار

بحثی در مورد انجمن های زادگاهی


وقتمون را با یکی بدو با  اونهایی که می آیند می گویند "کدام توهین؟! چرا ظرفیت ندارید" تلف نکنیم. غیر از این که انرژی از ما بگیرند بحث با آنها حاصلی نخواهد داشت. به جایش به فکر ایجاد انجمن های مفید باشیم. این اتحادی را که به وجود آمده قدر نهیم. می تونیم انجمنی برای کمک  وحمایت ترک های مقیم تهران که زیاد فارسی بلد نیستند و به همین علت کلاهبرداران سرشان کلاه می گذارند بنیان نهیم. کمکشان کنیم که حقشان را بگیرند.  اگر لازم شد وکیل برایشان بگیریم. یادشان دهیم چه طور می توانند از حقوق خود دفاع کنند.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

معرفی نویسندگان ایرانی به خارجی ها

+0 به یه ن

اگر با خارجی ها نشست و برخاست دارید سعی کنید فرهنگ معاصر ایران را به آنها معرفی کنید و آنها را علاقه مند به سفر به ایران و همچنین آموختن درباره فرهنگ معاصر ایرانی بکنید.   این کار فواید بی شمار دارد که بر شماردن همه آنها از حوصله این نوشته خارج هست. من فقط به یکی دو تا  از فایده های آن که شخصی هست اشاره می کنم.  اولا موضوع برای صحبت کم نمی آورید و انگلیسی (یا زبان خارجی دیگر)تمرین  می کنید. دوم این که کلاس شما در نظر او بالاتر می رود! یه جور تشخص می آورد. در حاشیه صحبت های رسمی و حرفه ای این گونه صحبت ها همیشه لازم هستند.
لحنتان طوری نباشد که بخواهید بگویید "هنر نزد ایرانیان است و بس". دوره ی این تصورات گذشته. واقعیت آن هست که ما هم مردمی هستیم و فرهنگی داریم. بقیه هم هستند و برای خودشان هنر و فرهنگ و.... دارند. لحن تان طوری باشد که نشان دهد به این امر اشراف دارید با این حال فرهنگ و تمدن خود را دوست دارید.
بذارید یک مثال بزنم. در خانواده های سطح پایین با بچه ها بد صحبت می کنند و جلوی مهمان به آنها فحش می دهند و کتک می زنند. یک مقدار که سطح فرهنگ بالا می رود بچه را می گذارند روی سرشان. مهمان که می آید اصرار دارند برتری بچه خود را نسبت به همه عالمیان اثبات کنند. اما سطح فرهنگ از اون هم که بالاتر می رود به بچه خود جلوی غریبه ها ارزش قایل می شوند ولی این را هم می دانند که بچه هر کسی برای خودش عزیز هست. این طور نیست که سقف آسمان پاره شده باشد و فقط بچه اینها از آسمان افتاده باشد. به بچه ارزش می دهند اما به او هم می آموزند که باید مراعات حقوق دیگران را بکند.

در مورد فرهنگ و تمدن هم همین طور. باید هم از مرحله خودباختگی بگذریم و هم از مرحله خود محوری و خود پسندی و باورمان شود فرهنگ ما هم فرهنگی است در کنار سایر فرهنگ ها. آن قدر بالیده که قابل عرضه باشد اما یگانه نیست. لزوما برتر هم نیست. این طوری هست که بدون تنش می توانیم با دنیا تعامل کنیم.
بگذریم. دو هفته پیش همکار عزیزی از ایتالیا خواست که برایش نویسندگان ایرانی را معرفی کنم.  من هم ای-میل زیر را برایش نوشتم. اگر خواستید می توانید متن آن را به دوستان خارجی خود بفرستید:

In the following I am introducing some of famous Iranian authors.
Arguably the most influential  is Sadegh Hedayat whose style is similar to that of Kafka:
http://en.wikipedia.org/wiki/Sadegh_Hedayat
His most famous novel is "blind owl."
http://en.wikipedia.org/wiki/The_Blind_Owl
Parsipour is another famous author:
http://en.wikipedia.org/wiki/Shahrnush_Parsipur
with her famous novel:
http://en.wikipedia.org/wiki/Touba_and_the_Meaning_of_Night

I have recently discovered Fariba Vafi
http://en.wikipedia.org/wiki/Fariba_Vafi
whose novel with title "my bird" has been translated into both English and Italian.
Her writing is amazing.

Other famous novelist is Dowlatabadi:
http://en.wikipedia.org/wiki/Mahmoud_Dowlatabadi
Many of his books are translated into English and some into Italian.

Simin Daneshvar is also a famous novelist whose works have been widely  translated:
http://en.wikipedia.org/wiki/Simin_Daneshvar

There was another Simian (Simin Behbehani) who was an excellent poet that passed away last year and millions in Iran mourned her death.
She was an activist for human rights, too:
http://en.wikipedia.org/wiki/Simin_Behbahani
Her poems has been nicely translated into English by Farzaeh Milani:
http://en.wikipedia.org/wiki/Farzaneh_Milani
To address Iranian people in our new year's eve (nowrooz), Obama chooses pieces from her poetry to recite.

There are far more authors and poets but the above ones are my favorite contemporaries.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

Crisis zone

+0 به یه ن

قبل از این که مطلب اصلی ام را بگویم تاکید می کنم که مراد از این نوشته توجیه و ماله کشی نیست. مقصودم از این نوشته تنها دعوت به توجه به جنبه های دیگر موضوع  و پرهیز از ساده سازی بیش از حد یک پدیده ی بسیار پیچیده چند وجهی است.

چند سالی است که نظیر این استدلال را بسیار می شنویم: "به نقشه دنیا نگاه کنید! کشورهای بحران زده کدام هستند؟ همگی اسلامی هستند پس...."  اولا مطمئن نیستم این تصویر  که کشورهای بحران زده همگی کشورهای اسلامی هستند درست باشد. البته  در رسانه های قدرتمند روی بحران هایی که در این کشورها اتفاق می افتد مانور تبلیغاتی قابل توجهی داده می شود. گیریم این تقارن و تناظر واقعا برقرار باشد باز هم نمی توان به آسانی  آن نتیجه ای که در "..." می آید گرفت.  می توان موضوع را از منظر دیگری نگریست و نتیجه ای کاملا متفاوت گرفت. از این منظر بنگرید: 500 سال پیش دو قاره وسیع آمریکا و استرالیا مردمانی ساکن بودند با فرهنگ خاص خودشان. استعمار که پدید آمد عملا آن مردمان به حاشیه رانده شدند و چیزی از آن فرهنگ و تمدن نماند که نایی برای اعتراض داشته باشد. همین کشور خودمان ایران و کشور کنگو را در نظر بگیرید. این دو کشور تقریبا همزمان  تحت تهاجم استعمارگران پرتغالی قرار گرفت. در ایران زمان صفوی سرداران مسلمان جلویشان را گرفتند. در کنگو نیرویی که بتواند جلویشان را بگیرد نبود. کنگو هم مانند ایران به لحاظ منابع بسیار غنی است. ایران نفت دارد و کنگو انواع و اقسام معادن. اما وضع ما الان خیلی بهتر است. اگر پرتغالی ها پیش می رفتند و همان بلاهایی که بر سر کنگو آوردند سر ما می آوردند ما هم امروز نایی نداشتیم که عرض اندامی بکنیم و احیانا رجزی بخوانیم که توجه رسانه های دنیا را به خود جلب کند.  قبلا هم در این باره نوشته بودم. البته رجز خوانی اغلب جز دردسر  و زحمت برایمان حاصلی ندارد. اما همین که قدرت رجز خوانی برایمان باقی مانده باز جای شکر دارد. فقط بهتر است بعد از این به جای رجز خوانی فکرمان را بدهیم که مشکلاتمان را حل کنیم و عیب هایمان را برطرف سازیم. قیمت نفت داره می ره پایین. چاره ای نداریم جز این که سعی کنیم  در اقتصاد غیر نفتی حرفی برای گفتن داشته باشیم. این هم "مرد و زن عمل" می خواهد نه "رجز خوان"!

این نظر شخصی من بود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

انتظار یكی مثل من

+0 به یه ن

این روزها نظرهایی از جانب همشهریانم به وبلاگم می آید كه  چنان محبت آمیز هست كه برخی را  از سر شرمندگی منتشر نمی كنم. محتوایش آن هست كه مبادا من و امثال من از این كه به ایران بازگشته ایم و در ایران مانده ایم احساس خسران كنیم و پشیمان باشیم. اول  از همه بگویم این لطف شما برای من دنیایی می ارزد! می دانم كه هیچ شیله و پیله ای در آن وجود ندارد. توصیف خیلی مختصر و سربسته محیطی كه من در آن قرار دارم در بخش نظر های این یادداشت می توانید  بخوانید. طبیعی هست كه وقتی من ده سال هست در چنین محیطی هستم این لطف و محبت شما برایم چون آب گوارایی است كه به تشنه ی از صحرا آمده داده می شود.
علت این كه دست به قلم شدم تا این یادداشت را بگذارم آن بود كه به نظرم رسید سو تفاهمی وجود دارد. سوتفاهمی كه اگر رفع نشود چه بسا اوضاع را بدتر می كند.
این حرف را من از جانب خودم می زنم. با كسی در مورد نوشتن این یادداشت مشورتی نكرده ام. روی صحبت هم بیشتر با همشهریانم هست. اما این نظر و این دیدگاه من خیلی منحصر به من نیست. اغلب افراد با تیپ من -كه تعدادشان هم كم نیست- كمابیش در این موردی كه دارم عرض می كنم این گونه می اندیشند.

 من از  دولتمردان انتظار خاصی ندارم. یعنی انتظار آن را ندارم كه به مناسبت فلان جایزه ی بین المللی كه گرفته ام كار خاصی بكنند. به عنوان یك پژوهشگر ساده كه گوشه اتاقش ضرب و تقسیم اش را می كند انتظارم از دولتمردان با انتظارات همسایه مان یا بقال محله مان یا دندانپزشكم تفاوت چندانی ندارد. همگی انتظار داریم تورم -به واقع و نه در حرف- مهار شود. داروها و خدمات پزشكی ارزان تر و در دسترس تر باشند.پارازیت ها را بردارند كه سلامت  جنین خانم های باردار را به خطر نیاندازد. وضعیت ایمنی جاده ها بهتر شود. آلودگی هوا برطرف شود. به داد دریاچه ها و رودخانه های در حال خشك شدن برسند و..... همان انتظارات كه بقیه شهروندان دارند من هم دارم. اما بیشتر نه. اگر روزی بخواهم موسسه ای تاسیس كنم یا چیزی در این ردیف از دولتمردان انتظار مساعدت خواهم داشت. اما گمان نمی كنم  هرگز چنین قصدی داشته باشم. به اندازه كافی در این مملكت موسسه و ساختار هست. مشكل در اینجاست كه ساختارها درست كار نمی كنند. برای همین من تا آخر عمرم احتمالا هم  و غمم را بذارم برای این كه در چارچوب  ساختارهای موجود یك كار با كیفیت انجام دهم. برای این كار هم نیاز به لطف خاص و ویژه دولتمردان پیدا نخواهم كرد.

همان طوری كه گفتم برخی از نظرها ی محبت آمیز كه آمد چنان بود كه مرا شرمنده و معذب كرد. این كه می گویم شرمنده شدم عین حقیقت هست. بگذارید این قضیه شرمندگی را  بهتر بشكافم تا مطمئن شوید به معنای واقعی كلمه هست نه یك واژه ای كه بی معنی  به زبان رانده می شود.  ببینید! من  نه تنها انتظار ندارم كه به عنوان یك پژوهشگر اطرافیانم و دور و بری ها در جامعه (خارج از محیط كارم) لطف ویژه ای كنند بلكه به شدت از آن گریزان هستم . چرا؟! چون می دانم این لطف ویژه در مدت بسیار كوتاهی برای من دردسر می شود. حالا شخصی این لطف را می كند اما باعث می شود عده ی كثیری از اطرافیان آن شخص-  بدون هیچ دلیل موجهی- با من دشمن شوند! احتمالا اولین شخصی هم كه این دشمنی را آغاز خواهد كرد-چنان كه افتد و دانی- همسر آن شخص خواهد بود! به علاوه تكلف به وجود می آورد و تكلف برای برگزاری برنامه های علمی دست و پاگیر خواهد بود.

در محل كار از جانب به اصطلاح بزرگان فیزیك حملات ناجوانمردانه ی بسیاری علیه من در این ده سال شده كه البته همه را جاخالی داده ام. خود را درگیر نكرده ام. هدف آنها این بود كه من چنان درگیر این حملات بشوم و در باتلاقی فرو بروم كه از كار پژوهشی خود بازمانم و آتو دست آنها بیافتد تا به من ضربه بزنند. از هیچ سلاحی برای حمله به من فروگذار نكرده اند. اما هیچ كدام از این ها باعث نمی شود از ماندن در ایران دلسرد باشم. اگر دانشجویان از فرصت های آموزشی و پژوهشی كه من به وجود می آورم استفاده لازم را ببرند این احساس دلسردی به وجود نخواهد آمد. این هست انتظار اصلی من!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

لزوم تعامل نزدیك تر با محیط آكادمیك

+0 به یه ن

در نوشته ی قبلی بخشی از مصاحبه با "شریعتی شناسان" را در مورد جریانی كه دنباله رو شریعتی بود آوردم. در آنجا اشاره شده بود كه حرف های شریعتی در بین اهل فن مورد نقد و بررسی جدی و نقد تخصصی قرار نگرفت. جوان ها افتادند دنبال نظرات شریعتی بی آن كه نظرات به اندازه كافی چكش كاری شده باشند. نتیجه آن شد كه بعد از چند دهه گفتند "چی فكر می كردیم چی شد!!" البته یك عده هستند كه هنوز می خواهند توجیه كنند. اما ارزیابی ای كه جامعه از جریان دارد كمابیش همین هست:"چی فكر می كردیم چی شد!!" اگر نظریات شریعتی به موقعش به لحاظ علمی چكش كاری می شد به اینجا نمی رسید.
چیزی كه می خواهم بگویم این هست كه متاسفانه این نوع روشنفكری بدون نقد علمی گریبانگیر جریان روشنفكری هویت طلب هم هست. حدود ده سال قبل كه این جریان-دست كم با این نگرشو این رویكرد- هنوز خیلی جوان بود دچار خطایی شد وبه شخصی غیر آكادمیك و غیر علمی به اسم پورپیرار لقب "استاد" داد. من قبلا هم درمورد این خطا نوشته ام: 1) هویت تاریخی ایجابی نه سلبی ؛ 2) از زبان داریوش. 
ببینید! ما در آذربایجان كه  استاد كم نداریم. روی هر شاخه علمی كه دست بذارید می بینید چیزی حدود یك چهارم تا نیمی از استادان آن در ایران از همین خطه آذربایجان هستند. در رشته ی تاریخ هم  همین  تبریز استادان درست و حسابی دارد كه اتفاقا با متدلوژی علمی آمده اند و در مورد تاریخ منطقه پژوهش كرده اند و كتاب نوشته اند. در مورد خود تبریز و محلات گوناگون آن در دوره های تاریخی مختلف, در مورد قاراداغ در دوره های مختلف و....
جریان هویت طلبی آذربایجان چه قدر با این آثار آكادمیك آشناست؟! چه قدر این كتاب ها خریداری و خوانده می شوند؟! در چند وبلاگ این كتاب ها معرفی می گردند!؟ چند باشگاه كتاب با حضور نویسندگان برای نقد و بررسی تشكیل می شوند. اصلا اسم این نویسندگان چه قدر در بین جمع آشناست؟! 
نكته ای را كه قبلا گفتم دوباره تكرار می كنم:
چیزی كه می خواهم بگویم این است كه تاریخ یا زبانشناسی علم های تخصصی جدی  ای هستند. متدلوژی خود را دارند. مبنای قضاوت ما در مورد نظریه پردازان در این شاخه ها نیز باید براساس همین متدلوژی علمی باشد و بس. نباید براساس  حب و بغض به یكی لقب "استاد" بدهیم یا از او پس بگیریم. ایدئولوژی-از هر جنس- نباید سكاندار دانش یا علم یا بیلیم یا ساینس  باشد. دانش وبیلیم متدلوژی خود را دارد. با این متدلوژی دنبال پاسخ پرسش ها می گردد. نه آن كه پاسخ  از پیش -براساس یك ایدئولوژی- تعیین شود و بعد وظیفه ی دانش صحه گذاشتن بر آن باشد. نه خیر! چنین نیست. متدلوژی دانش وامدار هیچ ایدئولوژی نیست و راه خودش را می رود.


ببینید! این جریان هویتی در آذربایجان ریشه دار هست.  هوی و هوس گذرا نیست. البته ادبیات و طرز فكر "روشنفكرانی" كه اغلب خارج از ایران نشسته اند و در جملاتشان واژگانی نظیر "گروه های ائتنیكی", "آسیمیلاسیون" و... فراوان به گوش می رسد برای اكثریت قاطع مردمی كه در ایران زندگی می كنند (چه در خود آذربایجان و چه در تهران و كرج و اسلامشهر و ....) نامانوس هست. فكر نكنم هم خیلی با این حرف ها ارتباط برقرار كنند. چه برسد به آن كه بخواهند از آن خط بگیرند. چیزی كه من می شنوم و در ادبیات مردم آذربایجان زیاد به گوش می خورد و با آن ارتباط برقرار می كنند چیزهای از این دست هست: " باید اول زبان و ادبیات خودمان را درست یاد یگیریم." "دریاچه اورمیه عروس ماست و باید حفظ شود" "اگر ما به یاد یتیم های شهرمان نباشیم پس كی قرار باشه؟! " "چه قدر موسیقی ما زیباست!" " هرجور شده این كارخانه را باید سرپا نگاه داشت. اگر خط تولیدش كوچك تر بشه یعنی تعدیل بیشتر نیرو. یعنی بیكاری بیشتر. یعنی بدبختی بیشتر. یعنی مهاجرت بیشتر از این شهر."
اینها نمونه ی دغدغه هایی هست كه وجود دارند. به نظر من  وقتی می توانیم امید به میوه ی شیرین دادن از  جریان روشنفكری هویت طلبی  داشته باشیم كه اولا  خود را با دغدغه های مردم همگام كند و ثانیا به روش های آكادمیك راه حل هایی برای این دغدغه ها را بیابد و به جامعه بازخورد دهد. با شیوه ها و روش مندی آكادمیك. والا این جریان هم به نتیجه مایوس كننده "چی فكر می كردیم چی شد؟" می انجامد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نقل قول هایی در مورد تركان از مشاهیر دنیا

+0 به یه ن

چندی است وبلاگ ها و صفحات اینترنتی نقل قول هایی تحسین آمیز از مشاهیر دنیا در مورد زبان تركی و ترك ها را منتشر می كنند. متن یكی است اما در سایت های گوناگون منتشر شده است. به طور مثال به این وبلاگ مراجعه كنید. نمی دانم این مطلب نخستین بار از سوی چه كسی جمع آوری و نگاشته شده است. به هر حال كسی كه زحمت كشیده و از میان متون این مطالب را جمع آوری كرده مستحق گرفتن creditهست
من هم از این تعریف هایی كه شده بدم نمی آید. اما چند نكته هم  هست كه به نظر من در باز انتشار این گونه مطالب باید مد نظر قرار گیرد:
1) بدون دادن كردیت به شخصی كه این گونه مطالب را برای اولین بار جمع آوری كرده نباید آن را دوباره منتشر كنیم. این یك نكته ی اخلاقی است. ببینید! رعایت این گونه نكات اخلاقی از جانب كسانی كه دغدغه هویت طلبی دارند افتخارآمیز تر هست تا فلان جمله تحسین آمیز از بهمان سیاستمدار اروپایی قرن 18! منظورم این هست كه آدم های زنده ی الان ببینند ما داریم یك اصل اخلاقی مهم عصر مدرن نظیر به رسمیت شناختن حق مولف را رعایت می كنیم بیشتر برایمان احترام قایل می شوند تا اگر بدانند بهمان زن اروپایی كه در قرن 18 رفته دربار عثمانی از زیبایی زن ترك تعریفی كرده.
2) هر كلامی در یك پیش زمینه ای گفته می شود. بدون در نظر گرفتن این پیش زمینه نقل قول در اكثر موارد معنی و مفهوم اصلی را منتقل نمی كند. به قول خارجی ها,  نقل قول  out of contextاعتبار زیادی ندارد. این نوع نقل قول معمولا مورد سو استفاده قرار می گیرد. حالا در مورد  این نقل قول ها نیت كسی كه مطلب را تهیه كرده یا كسانی كه آن را بازانتشار دادند -ان شاالله- خیر بوده. اما در اغلب مواردی كه نقل قول بدون تبیین پیش زمینه گفته می شود نیت آشكارا بدخواهی است و بس! اتفاقا مورد آن را در زیر خواهیم دید.
3) با خواندن این گونه مطالب ممكن هست این تصور نادرست در شخص پدید آید كه اروپایی ها مرتب از ترك ها تعریف و تمجید می كرده اند. این تصور نادرست هست. امپراطوری عثمانی قرن ها به اروپا حمله كرده. طبیعی است كه دشمن از دشمنش كمتر تعریف می كند. ترك ستیزی در اروپا ریشه دار هست. گاهی ترك ستیزی جنبه رمانتیك گرفته و حاصلش شده شاهكاری مثل مارش تركی موتزارت. اگر فیلم آمادئوس را ندیدید حتما توصیه می كنم ببینید. اگر هم دیدید باز هم ببینید. اونجاییش كه  سالیاری در مورد حرمسرا به خواننده اپرا توضیح می ده خیلی جالبه!! حالا تصویری كه این موسیقدانان بزرگ از ترك ها ارائه می دادند در كنار تصویر از خشونت و بربریت رمانتیك هم بود. اما افرادی كه خود روحیه خشنی دارند تصویر بسیار تحقیر آمیز ارائه داده اند.  خلاصه اگر كسی بگردد كلی نقل قول های منفی در مورد تركها از مشاهیر اروپا می یابد. طبیعی هست كه این گونه باشد! با هم داشتند می جنگیدند. وسط جنگ هم كه حلوا پخش نمی كنند. از تركیه ای ها بپرسید می گویند (و گویا راست هم می گویند) كاخ ورسای نه حمام داشت و نه توالت. اروپایی ها از ما یاد گرفتند. این هم گویا یك واقعیت تاریخی هست كه مدت كوتاهی بعد از هر جنگ با عثمانی ها, لباس های عثمانی بین اشراف فلورانس مد می شده.  این بده بستان های فرهنگی هم بوده. درنتیجه نقل قول های تحسین آمیز هم می شه یافت. اما نقل قول های منفی بیشتر می شه یافت.
یك نكته دیگه هم هست. كسانی مثل ولتر و اینها همان استفاده ای را از تاخت و تاز كلامی  به ترك ها می كردند كه من و شما از تاخت و تاز كلامی به داعش و طالبان می بریم!  برعكس ادعایی كه این فروم می كندمن اصلا گمان نمی كنم ولتر خصومتی با ترك ها داشته! دغدغه ولتر آزادی بوده. خیلی وقت ها هم به صرف تر می دیده كه به جای آن كه مستبدین داخلی را سرزنش كند و از آنها مثال آورد از سلاطین مستبد كشوری شرقی مثال آورد. این طوری هم خطرش كمتر می شد و هم متهم به وطن فروشی نبود. به نظرم كارش مصداق به "در می گم تا دیوار بشنوه" بوده.
4) از ولتر سخن آمد. ولتر متفكر بزرگی بوده. این به آن معنی نیست كه هرچه گفته درست گفته. نه! سخنان منسوخ هم زیاد دارد. اما سخنان قابل تامل حتی برای امروز ما هم بسیار دارد. یك انسان مدرن  كه در زمان حال می زید و با مقتضیات زمان حال می اندیشد وقتی نقل قول های او را جمع آوری می كند انتخابش چنین نقل قول هایی هستند.
چند نمونه:

God gave us the gift of life; it is up to us to give ourselves the gift of living well.
Read more at http://www.brainyquote.com/quotes/authors/v/voltaire.html#bJHSX2tG0FgiewaC.99
Appreciation is a wonderful thing: It makes what is excellent in others belong to us as well.
Read more at http://www.brainyquote.com/quotes/authors/v/voltaire.html#bJHSX2tG0FgiewaC.99
Those who can make you believe absurdities can make you commit atrocities.
Read more at http://www.brainyquote.com/quotes/authors/v/voltaire.html#bJHSX2tG0FgiewaC.99
Every man is guilty of all the good he did not do.
Read more at http://www.brainyquote.com/quotes/authors/v/voltaire.html#bJHSX2tG0FgiewaC.99
انصافا چه حرف های جالبی هست. می توان گفت كمابیش مستقل از پیش زمینه ای كه بیان شده اند اعتبار دارند. حرف های پر مغز كه به درد امروز ما هم می خورند. این همه حرف جالب و به درد بخور از این متفكر بزرگ قرن 18 باقی مانده, اون وقت این فروم  بر می دارد و out of contextچند نقل از ولتر می یابد كه در آن ترك ها را نواخته!  من و شما چه واكنشی نشان دهیم؟ از من می پرسید نه به ولتر پرخاش كنیم و نه به آن سایت. اگر به ولتر پرخاش كنیم بُل می گیرند كه این ها ضد فرهنگ هستند و به اندیشمند بزرگی مثل ولتر فحش دادند. با آنها هم نباید وارد بحث شد. ببینید! اهالی این فروم جملاتی را برای نقل قول برگزیده اند كه از جنس زمان امروز نیست. اگر ما واكنش نشان ندهیم بقیه آنها را تقبیح خواهند كرد. كسی نخواهد گفت آفرین! بارك الله! كه آن قدر باسواد بودید كه بلد بودید از ولتر نقل قول كنید. صاحبنظران تقبیحشان خواهند كرد كه درك نكرده اند كه در نقل قول هایی از این دست باید پیش زمینه را تبیین نمود. صاحبنظری هم نخواهد گفت چون ولتر گفته پس درست گفته. با معیارهای امروزی این نوع كلام منسوخ هست.

5) در نهایت این كه چه بقیه تعریف و تمجیدمان كنند و چه با كلام بر ما بتازند ما همین هستیم كه هستیم. نظرات بقیه را بخوانیم اما نه برای این كه از تعریف ها بال در بیاریم و پرواز كنیم یا از تقبیح ها دلخور شویم. هم تشویق و تقبیح ها را بخوانیم تا بدانیم از منظر یك ناظر بیرونی نقاط ضعف و قوتمان چیست.  چه رفتارهای ما هست كه از آنها آتو می گیرند تا علیه ما سو استفاده كنند. اگر كاملا رذیلانه و دور انصاف باشد كه هیچ! چنین حرف بی اساسی خود گوینده را رسوا می كند. ما نیازی نیست واكنشی نشان دهیم. اما اگر رگه ای از حقیقت در آن باشد عیب خود را اصلاح می كنیم كه دیگه آتویی دستشان نباشد. از تعریف ها نقاط قوتمان را در می یابیم و سعی می كنیم قدرش را بدانیم.

این را هم بگویم: وقتی اروپایی قرن 18 علیه ترك ها ی عثمانی یا عرب ها می نویسد و می گوید زیاد خوشحال نشویم كه منظور ما نبودیم! منظور آن مردم همه ی ما خاورمیانه ای ها بوده! اون قدری تمایز قایل نمی شدند. اما سر و كارشان بیشتر با كسانی بود كه به لحاظ جغرافیایی  به آنها نزدیك بودند. عیب و ایرادهایی هم گرفته اند (چه از روی بی انصافی و غرض ورزی و چه به-حق) اغلب  مربوط به رسوم مشترك همه ی ما خاورمیانه ای هاست.



اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نگارش راهی برای مرور هویت فردی

+0 به یه ن

مطلب زیر هم از وبلاگ چپ كوك  به قلم خانم آتوسا افسین نوید نقل می شود:
نوشتن درمانی: روایت یك كشف دوست‌داشتنی

زمانی كه تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل از ایران بروم آنقدر بالغ بودم كه پیش از رفتنم لیستی از چالش‌هایی كه حدس می‌زدم با آن مواجه شوم را تهیه كنم و خودم را برای مواجهه با آنها آماده كنم. تغییر زبان یكی از موارد لیست بلندبالای من بود. فكر می‌كردم با وجود ممارستم در یادگیری زبان انگلیسی هم در زندگی روزمره و هم در فهم متون تخصصی حوزه علوم انسانی دچار مشكل خواهم شد. پیش‌بینی‌ام درست بود. یك سال اول سخت گذشت. به خصوص در مواجهه با متون تخصصی. من از حوزه فیزیك رفته بودم و حالا نه تنها زبان تخصصی كه جدید بودن موضوعات هم معضل دومی بود. سال دوم كم و بیش مشكلاتم برطرف شده بود. متون را می‌فهمیدم. برنامه‌های جدی‌تر تلویزیون را كه برای من بیشتر مناظره‌ها، میزگردها و جلسات پرسش و پاسخ بود را می‌فهمیدم و می‌توانستم به جای تمركز روی فهمیدن حرف طرف مقابلم به چیزهای دیگری هم فكر كنم. كم‌كم متوجه موضوع عجیبی شدم. من به هنگام نوشتن به زبان فارسی و زبان انگلیسی دو آدم متفاوت می‌شدم. مطالعه ادبیات انگلیسی را هم كه شروع كردم موضوع پیچیده‌تر شد. من حتی در هنگام نوشتن دریافتم از داستان‌های انگلیسی و نوشتن نت‌هایم روی مباحث حوزه علوم اجتماعی دو آدم متفاوت می‌شدم؛ دو آدم با دو نوع احساسات متفاوت و حتی گاهی فسلفه‌های زندگی متفاوت، آرمان‌ها و خواست های متفاوت. همه چیز به نوشتن برمی‌گشت و این دریافتم هم شاید به تجربه داستان‌نویسی هم و حضور آگاهانه "خود"م در جریان نوشتن. شروع به مطالعه كردم و كم و بیش دریافتم نوشتن نوعی نظام فكری‌ست. در هر نوع نوشتن، نویسنده مدلی از فكر كردن را استفاده می‌كند. و در هر مدل فكر كردن هم نظام منطقی، نظام احساسی و فلسفه زندگی متفاوتی دارد.

در فاصله تعطیلات بین دو ترمم به كتاب یك، دو، سه، نویسندگی برگشتم و در حین بازنویسی قسمت‌هایی از كتاب و مطالعه نت‌های كلاسی‌ام متوجه شدم بدون آنكه خودم آگاه باشم در طول ده سال آموزش‌های كلاس‌های نوشتار خلاقم در خلال نوشتن سعی كرده‌ام شجاعت ریسك كردن، مواجهه با چیزهای نو و ابراز عقیده را آموزش دهم. و همین خواست‌ها آرام آرام فرم نوشتاریی كه آموزش داده ام را تحت تاثیر قرار داده. بهار 2012 فرصتی پیش آمد تا در كنفرانسی مقاله‌ای بر اساس تجربیاتم ارائه دهم. و بگویم چطور و با چه الگویی توانسته‌ام از طریق داستان‌نویسی به دانش‌آموزان دخترم كمك كنم كمی از مرز خودسانسوری‌هایشان بگذرند و به جای جستجوی خواسته‌هایشان از كانال‌های پرخطر، در قالب داستان از مرز ترس‌هایشان در بیان كنجكاوی‌هاشان، رویاهایشان و خواسته‌هایشان بگذرند. راستش فكر می‌كردم كار جدیدی ارائه داده‌ام اما كنفرانس سه روزه مرا با حجم انبوهی از كارهای بی‌نظیری مواجه كرد كه در اقصی نقاط دنیا در حال انجام بود. از تلاش نوشتن‌درمان‌گرهای آمریكایی برای بازگرداندن مردم به شهرهایی كه از جمعیت خالی شده گرفته تا تلاش نوشتن‌درمانگرهای استرالیایی برای احیای سنت‌های بومی، تلاش نوشتن‌درمانگر‌های كانادایی برای هویت‌سازی برای مهاجران جدید، نوشتن‌درمانگر‌های انگلیسی برای شناخت اختلالات رفتاری و احساسی دانش‌آموزان.

بحث عمده شركت‌كنندگان در كنفرانس این بود كه از آنجا كه نوشتن یعنی تمرین دائم یك نظام فكری مشخص، بنابراین از طریق نوشتن و ممارست در نوشتن می‌توان هویت‌های جدید ساخت. می‌توان هویت‌های ضعیف را تقویت كرد، هویت‌های آسیب‌دیده را ترمیم كرد، هویت‌های سركوب شده را احیا كرد. و ارزش ویژه این تغییرات اینست كه به احتمال زیاد از پایداری خوبی برخوردار است چرا كه از درون شكل گرفته و رشد كرده. جنبه تقلیدی ندارد و بیشتر از آنكه مبنای یادگیری‌اش آموزش از بیرون باشد نوعی روند كشف داخلی‌ست.

به ایران كه برگشتم حساسیتم روی متونی كه می‌خواندم بیشتر شد. از استتوس‌های فیسبوكی گرفته تا نطق‌های نمایندگان مجلس، نوشته‌های كوتاه روشنفكری در روزنامه‌ها و مجلات روشنفكری‌مان، و حتی اس‌ام‌اس‌های عشاق جوان. هر كدام از شیوه‌های نوشتن برای ما نقشه‌ای از شیوه تفكرمان می‌سازد. به ما می‌گوید ما كه هستیم و كه می‌خواهیم باشیم. به ما می‌گویم در نظام فكری ما جای چه چیزهایی خالی‌ست، جای چه نوع نگرش‌هایی به جهان هستی خالی‌ست كه برای حركت در مسیر توسعه چه در ابعاد فرهنگی و چه در ابعاد اقتصادی‌اش به آن نیاز داریم. و همین‌ها شد كه مرا به سوی دنیای تازه‌ای كشاند. آموزش نوشتن نه به قصد داستان‌نویس و مقاله‌نویس و روزنامه‌نگار ساختن. نوشتن به قصد مرور هویتهای فردی، پیدا كردن نقاط ضعف و قوتش و قوی ساختن پایه‌های فلسفه زیست فردی. چیزی كه فكر می‌كنم امروز اگر از نان شبمان واجب‌تر نباشد كم‌اهمیت‌تر نیست. اگر نان شب میل به زنده‌ماندنمان را به فردا اعلام می‌كند. فسلفه زیستمان میل به چگونه زنده‌ماندمان را تعریف می‌كند و این چیزی‌ست كه پایه‌های‌ فرهنگی یك تمدن

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هویت های مختلف دانشگاه ها

+0 به یه ن

در نوشته قبلی ام اشاره كردم كه دانشگاه های استنفورد و بركلی در شمال كالفرنیا هویت ساز بوده اند. جالبه مقایسه ای بین این دو دانشگاه بكنیم. بركلی یك دانشگاه دولتی است ولی استنفورد دانشگاهی خصوصی. هر دو به لحاظ علمی بسیار بالا هستند اما فرهنگ و هویتشان فرق دارد.  در استنفورد از دانشجویان كارشناسی شهریه های سنگین می گیرند. (نه از دانشجوی دكتری. دانشجوی دكتری حقوق دریافت می كند شهریه نمی پردازد) معروفه كه استنفورد مال بچه پولدارهاست. دوست چینی ام می گفت زمانی در چین استنفوردی بودن مترادف با آریستوكراسی قلمداد می شد و با ذهنیت مائوئیستی آن روزگار فحش تلقی می شد! دانشجویان بركلی از اقشار كم درآمد تر هستند. هویت شهرهای مجاور این دو هم به تبع این تفاوت اندكی فرق می كند. در استنفورد مرتب نمایشگاه و  ... ترتیب می دهند. خیلی از ایرانی ها ی ساكن آن منطقه استنفورد به خاطر مراكز خرید شیكش می شناسند!
در مقابل بركلی محلی است كه از آن جنبش های اجتماعی دانشجویی برخاسته. در دهه میلادی كه جنبش های دانشجویی چهره فرهنگ غربی را تغییر داد بركلی یكی از مراكز اصلی حركت های دانشجویی بود. جنبش های ضد جنگ ویتنام و... از بركلی برخاستند. البته در خیلی جاها هم راه به تندروی كشیده شد. به هر حال هر جنبشی تندرو و كند رو ومیانه رو دارد. هركدام هم كاركرد خودشان را دارند.
 این دو دانشگاه فاصله ای كمتر از صد كیلومتر دارند اما هویتی متفاوت دارند.
گاهی می بینیم برخی از همكاران ما كه یك دانشگاه خارجی بیشتر ندیده اند اصرار دارند كه دانشگاه های ایران هم باید همان هویت و همان فرهنگ  را داشته باشد. ناگفته پیداست كه انتظار آنها  عملی نخواهد شد. بعدش شاكی می شوند و دلخوری می كنند و غرولند می نمایند.
دور از واقع بینی است كه بخواهیم برای همه دانشگاه ها یك الگوی هویتی ببریم! هر كدام با توجه به شرایط نیازها امكانات مادی و انسانی و.... هویتی مستقل و شاخص می توانند داشته  باشند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

استنفوردها-تكرار از آذر 1386

+0 به یه ن

چند شهر بر محور یك دانشگاه






اندكی پس از تكمیل پروژه های ساختمانی عظیم استنفورد جین دار فانی را وداع گفت و به همسر و فرزند محبوبش پیوست. اما میراث او باقی ماند. چند سال پس از درگذشت جین زلزله ای رخ داد وبه بسیاری از ساختمان هایی كه جین به قیمت مشاجره با جردن ساخته بود آسیب های جدی وارد آورد. جردن پرانرژی كه دیگر جوان نبود باز هم آماده بود تا از میراث كارفرمایان
در خاك خفته اش محافظت كند. باز هم او با امید و فداكاری و عشق زیبای خفته را بیدار نگاه داشت. دانشگاه جوان و
unorthodox
كه جردن در جوانی
visionary
آن بود و پیش از پیدایش آن برخی استادان مسن و محافظه كار دانشگاه های جاافتاده شرق آمریكا پیش بینی كرده بودند اندكی پس از افتتاح بسته خواهد شد زلزله ای مهیب را هم پشت سر گذاشت اما دوباره سر پا ایستاد!

نظر
آن دانشگاهیان محافظه كارمقیم بوستن و نیویورك بیراه نبود!همان صد سال پیش شهرهای شرقی آمریكا به اندازه چند صد سال تجربه مدنیت و تجربه دانشگاه هایی چون هاروارد را داشتند.اما شمال كالیفرنیا كه هزاران كیلومتر با هاروارد فاصله دارد در آن روزگار محیطی كاملا روستایی داشت. بدتر آن كه كشف طلا و سودای ثروت های بادآورده عده ای تبهكار را هم به آن منطقه كشانده بود. دانشگاه استنفورد در چنین منطقه ای افتتاح شد و بالید. طبعا پیران محافظه كار كه در دانشگاه های شرقی جا افتاده بودند خوش نشینی و عافیت طلبی را رها نمی كردند تا برای ساختن دانشگاهی جدید در منطقه ای به دور از تمدن با آینده ای نامعلوم راهی سرزمینی هزاران كیلومتر دور از دیار خود شوند. در نتیجه كادر استنفورد عموما جوان بودند. جردن وكارمندان و استادان جوانی كه جذب كرد- همان گونه كه للاند پیش بینی كرده بود- به همراه استنفورد رشد كردند و بزرگ شدند. جردن بیست سال ریاست دانشگاه را بر عهده داشت. در طول این بیست سال با جذب افراد جدید و تربیت نسل جوان بر مشكل قحط الرجال فایق آمد.
استنفوردی كه جردن تحویل جانشین خود داد برعكس استنفوردی كه بیست پیش خود تحویل گرفته بود دانشگاهی بود با سلسله مراتب معقول علمی واداری. دانشگاهی بود كه هر كس سر جایش نشسته بود. كسی در آن غوره نشده مویز نگشته بود. جردن بین زیردستانش جنگ گلادیاتوری راه نیانداخته بود و در نتیجه كینه و فتنه ای در آن وجود نداشت. در یك كلام استنفوردی كه جانشین جردن تحویل گرفت محیطی بود به دور از تنش ودر نتیجه ایستا و ماندگار ومقاوم در برابر هر گونه ناملایمت و فشار های خارجی.



تفاوت وضع زندگی و امكانات در شرق و غرب آمریكا در آن روزگار بسیار زیاد بود. بسی بیشتر از تفاوت امكانات شهرهای بزرگ ایران با امكانات تهران و همچنین بسی بیشتر از تفاوت امكانات مادی پژوهشگاه ما با امكانات پژوهشگاه های خارجی ای كه از پژوهشگران ایرانی دلبری می كنند.بدیهی است كه
دنیای ایران امروز با دنیای كالیفرنیا قرن نوزده كاملا متفاوت است. با این حال در یك مورد با آن اشتراك دارد. در ایران نیز پژوهشگاه ها- بنا به دلایل مختلف كه شرح آن از حوصله این نوشته خارج است -ناگزیر از جوان گرایی هستند. درنتیجه به نظر من خیلی از تجارب تاسیس استنفورد برای ما در این مرحله مفید خواهد بود.
سئوالی كه من در این سری نوشته ها خواستم مطرح كنم و تا حدودی به آن جواب دهم این بود"چگونه استنفورد موفق به حفظ بهترین ها شد؟ چه سری است كه با وجود آن همه مشكلات استادان خوب استنفورد -كه قطعا در دانشگاه های شرقی می توانستند كار پیدا كنند- استنفورد را ترك نكردند؟ چگونه این دانشگاه موفق شد با وجود آن همه مشكلات پس ازگذشت حدود بیست سال (یعنی به اندازه عمر پژوهشگاه ما ویا عمر مركز تحصیلات تكمیلی زنجان) مشكل قحط الرجال را رفع كند؟"

به داستان بر گردیم!به این ترتیب زیبای خفته برخاست و بیدار ماندو به تدریج شهرهایی چون پالو آلتو در كنار آن رشد كردند.آن روستای دور افتاده اكنون شده است همان جایی كه از یك گاراژ آن
google
متولد می شود. چهره منطقه در این مدت كاملا عوض شده. دره هایش شده اند
silicon valley!


منطقه اطراف استنفورد اكنون جزو پیشرفته ترین مناطق آمریكا و دنیا هست (و متاسفانه جزو گرانترین آنها!).

بقیه جاهای آمریكاتا این اندازه پیشرفت نكرده اند! "لادن اتفاقی نیست".بی شك استنفورد و دانشگاه بركلی -كه بعد از استنفورد تاسیس شد- نقشی اساسی در این راستا ایفا كرده اند.
بالیدن این دانشگاه ها هم خود به خود اتفاق نیفتاده. بزرگانی چون
للاند جین وجردن ثروت استعداد عمرو عشق خودرا صرف بالیدن آنها كرده اند.بیایید از تجارب ارزشمند آنها بیشتر بیاموزیم.
پی نوشت: برچسب این نوشته را "كیملیك" گذاشته ام. تاكید بر آن هست كه چه طور دانشگاهی چون استنفورد هویت كالیفرنیای شمالی را باز تعریف كرد. چه بسا این دانشگاه و دانشگاه بركلی نبودند كالیفرنیای شمالی هویتی كه ما اكنون آن را بدان می شناسیم نداشت! به جای این كه به محل تولد گوگل و شركت hpو.... شناخته شود  به محل تجمع گانگسترهای بازمانده از تب طلا و همان غرب وحشی كه در فیلم های كابویی دیده ایم شهره بود.
گوگل را كه همه می شناسید. شركت hp را هم اغلب می شناسید. مارك لپ-تاپ من hpاست. هر دو ی این ها از گاراژی بی نام و نشان در شهر كوچك پالو آلتو در كنار استنفورد شروع شده اند. استنفورد بوده كه این فضا را فراهم آورده. والا در آمریكا شهر در قد و قواره پالو آلتو زیاد هست و در آنها گاراژ بسیار یافت می شود. اما شركت گوگل و hp از آنها بیرون نمی آید!!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل