گفت و گویی درمورد موفقیت در این سرزمین

+0 به یه ن

گفت و گوی زیر در آذرماه 1390 صورت گرفته است. اگر مایل باشید در بخش كامنت ها (باخیش) می توانیم این بحث و گفت و گو را ادامه دهیم:

عطیه: من یك چیزی می‌گویم امیدوارم بقیه كتكم نزنند:
این كه می‌گوییم اگر خوب باشیم و باهوش باشیم و پرتلاش باشیم و ... حتما شغل خوب و مناسب و ... پیدا خواهیم كرد و از زندگی راضی خواهیم بود و قدرمان را خواهد دانست و ... خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی حرف خوبی است. باعث رشد و پیشرفت و امید در زندگی می‌شود. اما اما این گزاره زمانی صحیح است كه ما در دنیای واقعا رقابتی و برابر قرار داشته باشیم. وقتی در ایران ما در حداقل این معبارها قرار داریم؛ این حرف‌ها یك كم شبیه شعار خواهد شد فقط. كسی كه این حرف‌ها را می‌شنود و در واقعیت چیز دیگری می‌بیند؛ خب به این حرف‌ها هم اعتقاد پیدا نمی‌كند دیگر.
بله بله بله بله. پیشاپیش می‌دانم كه انسان به امید زنده است و ... و نباید دست از تلاش بردارد. اما خب در واقعیت در كشوری مثل ایران، انسان‌ها اندازه تلاش‌اشان انرژی مثبت دریافت نمی‌كنند.

مینجیق:راستش بیشتر افرادی كه من در دور و بر خود دیده ام كه كوشا بودند و با استعداد و "باشعور" ("با شعور" به معنایی كه در تبریز مرسوم است) به جایی كه لیاقتشان بود رسیده اند.
درسته كه تا برسند اعصابشان را خرد و خمیر كرده اند اما دست آخر رسیده اند.
اما نكته در این جاست در این مملكت عزیز ما در مقابل هر یك نفر "كوشا و با استعداد و باشعور" 50 نفر "تن پرور مفت خور و با استعداد و با شعور" به اضافه ی 50 نفر "تن پرور مفت خور و بی استعداد و لی با شعور" به اضافه ی 50 نفر " تن پرور مفت خور بی استعداد و بی شعور" هم هستند كه با انواع واقسام زیر آبی رفتن ها پررویی بازی ها سواری گرفتن ها و... می آیند می نشینند روی سر همان " كوشا با استعداد با شعور"!

در آمریكاو ایتالیا كه من دیدم در مقابل یك نفر "كوشا و با استعداد و با شعور" حداكثر یك نفر از آن دسته های دیگر هستند كه از آن "كوشا و با استعداد و با شعور" ها سواری می خواهد بگیرند نه 50 نفر!!

وارث: خوشحالم كه كوشا با استعداد و با شعور نیستم



 

مینجیق:

اختیار دارید. شما همه ی اینها هستید به اضافه ی این كه بزرگوار هم هستید. اما بیچاره خانمتان!

در محل كار و .... همه از شما انتظار و توقع خواهند داشت درنتیجه وقت برای زندگی خانوادگی تان نمی ماند.

ستاره: كلا میشه نتیجه گرفت كه هر كی در ایران كوشا با استعداد و با شعور باشه ،پدرش را در خواهند آورد!


مینجیق: متاسفانه بله! نتیجه گیری درستی است.

شاهین شوخی جدی می گوید:"گدایی كن محتاج خلق نشی!"

**:

كاش فقط جامعه پدر آدم را در میاورد. به نظر من جامعه از همین افراد دور و بر ما تشكیل شده. وقتی‌ اعضای خانواده تا یه جایی از آدم حمایت می‌كنن (فرض كنید دختری می‌خواد دكتری بگیره و ازدواج هم كرده. به جای اینكه خانواده كمك حالش باشن هی‌ خونش مهمون میان یا انتظار دارن كه زود تر نوه شون را ببینن. آن قدر از حرف مادر‌ها حالم بد می‌شه كه میگن تو به دنیا بیارش ما بزرگش می‌كنیم:(. یا مثلا می‌خوای بری سفر علمی‌؛ مثلا ۱ ماه. میگن آدم كه همسرش را تنها نمیذاره، میدونم همه این مشكلات را ندارن ولی‌ یه عده هم با این مسائل دست به گریبان هستن. ). این از خانواده نزدیك. این داستان را می‌شه تعمیم داد به فامیل دور و همسایه‌های فضول و ....و در نهایت كلّ جامعه. توی جامعه ایران آدم باید زره فولادی تنش كنه و خودش را به كری بزنه تا بتونه راهی‌ را كه فكر میكنه درست هست را به پایان برسونه. تازه بعدش همین آدم‌هایی‌ كه سنگ جلو پای آدم مینداختن شروع می‌كنن به به‌‌‌ به‌‌‌ و چه چه


فغان: به نظر من آدم تن پرور مفت خور كه بخواهد از یك آدم كوشا سواری بگیرد دیگر "باشعور" نیست!

عطیه:

ولی من هم دیده‌ام آدم‌های كوشا و ... كه به جایی نرسیده‌اند.
ایزد را هزاران بار شكر كه ما كوشا و با استعداد و ... نشدیم.


مینجیق:
فقط كوشا و با استعداد بودن كافی نیست. باید سر آدم توی حساب كتاب دو دو تا چهار تای زندگی هم باشه. والا ریز و درشت آن قدر خرده فرمایش شخصی و گروهی به سر آدم می ریزند كه زمان و انرژی برای رسیدن به آن چه كه می خواهیم باقی نمی گذارند.


از جمله موانع موفقیت افتادن توی خط حلقه های روشنفكری تهران است. اون همه "بحث برای بحث", اون همه "ژست های روشنفكری كه جامعه آنها را یك جوری می بینه , .. همه از لوازم جزو حلقه های روشنفكری تهران شدن هست كه باعث می شه آدم در زندگی عقب بمونه.
برای شهرستانی ها از لوازم وارد حلقه های روشنفكری تهران شدن خداحافظی و حتی تحقیر هویت شهرستانی خودش هم هست. این به معنای از دست دادن حمایت همشهری هاست. از عوامل پیشرفت یكی هم همین حمایت هست كه اگر از دست بره پیشرفت دشوار می شه. جزو "حلقه های روشنفكری تهران " شدن این جمایت را از بین می بره و حمایتی هم جایگزین نمی كنه! یعنی چیزی نداره كه جایگزین كنه. اگر جز این بود هدایت ها و غلامحسین ساعدی ها و... آن گونه بیكس و غریب از دنیا نمی رفتند. خواهید گفت اونها در پاریس از دنیا رفتند نه در تهران. درست است اما این ساعدی چنان غرقه در فضای روشنفكری تهران بود كه در پاریس هم باز در همان فضای فكری "حلقه های روشنفكری تهران" به سر می برد.

.


ادامه ی صحبت:

*سارا*:

راستش من فكر میكنم یه دلیل دیگه برا به موفقیت دست نیافتن خیلی از ما، بخاطر فرافكنی هامون برا عدم موفقیتهامون است...انگاردلیل هر شكستمون همه چیز هست الا خودمون.از هر 10 نفری كه باهاش حرف میزنی ،9 تاشون اونقدر در باره شكست ها و مظلومیتشون و حق كشی هایی كه در حقشون شده ،دلیل از آسمون و زمین میارن كه با خودت میگی :شك نكن كه طرف مقابلت معصوم پانزدهم است...

 عطیه:

خب من یك دختركی را می‌شناسم كه خیلی دختر باهوش و با استعدادی هست. اما متاسفانه كودك كار بوده و آینده‌ای غیر از یك زندگی مشابه هم رده‌های خودش نخواهد داشت. می‌خواهم بدانم كه این دخترك براساس كدام فرافكنی دچار عدم موفقیت در زندگی‌اش شده؟
مشكل این است كه اگر ما باور كنیم كه دنیا نابرابر است. شرایط نامساعد است و ممكن است ما از پله‌هایی بالا رفته باشیم كه واقعا حق‌امان نبوده و ... خودمان درب و داغون می‌شویم. برای همین است كه ترجیح می‌دهیم دنیا را برابر بدانیم و دلایل شكست را به خودمان ربط بدهیم و اگر كسی هم شرایط محیطی را دخیل بداند سریع محكومش می‌كنیم به فرافكنی. اصولا این هم یكی از سپرهای دفاعی و روحی ما در مقابل شرایط هست.

یك مقاله‌ای بود در این زمینه كه دقیقا همین موضوع را مطرح كرده بود و ... حالا بگردم پیدایش كنم لینكش را می‌گذارم اینجا

مینجیق:

عطیه جان
فكر می كنم حدود و ثغور حرف *سارا* روشن است. وقتی می گوید "خیلی از ما" منظورش "مایی" هستیم كه از كودكی سقفی بالای سرمان بوده و رفاه نسبی.
آن 9 نفری كه *سارا* از آنها صحبت می كند شرایط مشابه آن چه كه تو می گویی ندارند. شرایط مشابه همان "بیژن" داستان مرا دارند وقتی كه هنوز اراده نكرده بود كه زندگی خود را به دست بگیرد.

ی.م به عطیه: آن دختركی كه گفتید, در انتخاب شرایط زندگی اش اختیاری نداشته, درست. اما این به آن معنا نیست كه در انتخاب آینده اش هم بی اختیار هست. آیا پایان كار اون رو دیدید كه "ناموفق" می خوانیدش؟ من فكر میكنم "نابرابر" بودن دنیا از یك دید درست هست. اما گفتن اینكه ما پله هایی كه حقمون نبوده رو بالا رفتیم فقط فرستادن انرژی منفی هست. اگر ما پیشرفت هامون رو نپذیریم و معتقد باشیم تصادفی بودند و خوش شانسی, مطمئنا اون ها از ما گرفته خواهد شد. دنیا نا عادلانه نیست. دنیا همون چیزی هست كه ما میخوایم. اگر اون دخترك تمام عمر توهین و ظلم دیده, و باور كرده كه چیزی به جز اون برایش میسر نخواهد شد, همین اتفاق هم خواهد افتاد. اما زندگی از نشانه های مثبت سرشار هست. هر كسی میتونه از نا امیدی و فلاكت كامل به درجات بالا برسه, زیبایی خدا به نظر من در همین هست. تمام شكست های ما (از نظر من) اگر واقعا شكست تعریف شوند حاصل انرژی های منفی ما هستند. ما در فرافكنی و توجیه كردن استادیم, در فرهنگ ما این وجود داره. موفق كسی هست كه بتونه روی هدفش متمركز بشه و اشتباهاتش رو بپذیره.

مینجیق:یك بار از صبح تا شب باید با گرد سیمان كار كرده باشی كه بدانی كودك كار بودن یعنی چه! یك بار از صبح تا شب در مجلسی باید چایی برده باشی تا بدانی كودك كار بودن یعنی چه! یك روز صبح تا شب پنجره ها و شیشه ها و لوسترها و كف آشپزخانه و پله های سنگی....  را باید سابیده باشی تا بدانی كودك كار بودن یعنی چه!  یك بار باید با فرش یا قالیچه ای را باید خودت شسته باشی تا  بدانی كودك كار بودن یعنی چه!  یك بار  باید برف پشت بامی را پارو كرده باشی تا بدانی كودك كار بودن یعنی چه!  كسی كه در طول روز چنین كار كند شب نمی توند درس بخواند.

برای همین هم معتقدم به جای حرف های رمانتیك زدن باید به كودكان بنیاد كودك كمك كرد تا شماره ی كودكان كار زیاد نشود. این بخشی است كه از دست ما بر می آید. همه ی مشكل جامعه را حل نمی كند اما دنیای كودكی را می تواند زیرو رو كند و كمك كند تا آینده اش را بسازد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ ]