بحثی جالب

+0 به یه ن

به دنبال نوشته آتوسا بحثی در بخش باخیش ها شد كه گزیده ی آن را در زیر باز منتشر می كنم.
(البته من فقط مسئولیت حرف هایی كه خودم زدم را قبول می كنم نه مسئولیت حرف هایی كه از دیگران نقل قول دارم می كنم. حرف های دیگران كه در زیر انتشار می یابد لزوما مورد تایید من نیست)

شمس:
چیزی كه من دیدم و ثروت باد آورده و یهویی و در عرض یكی دو سال خیلی وقت ها به دنبالش تنفر داره.
لازم نیست یه آدم رو از قهر ترین طبقه اقتصادی با آدمی از بالاترین طبق مقایسه كنیم.اون كه میشه دعوای رعیت و ارباب .
اما چیزیكه خیلی زیاد ،شاید باعث نفرت بشه تغییر یهوی آدمیه كه قبلا با شما یكی بوده و حتی بعضی وقت ها پایین تر و هوش و ذكاوتی هم نداره اما حالا با بهم ریختگی اوضاع اقتصاد و سیاست شده یه ماهیگیر حرفه ای.
مینجیق:
اینو می فهمم و دركش می كنم.
اگر ثبات اجتماعی و اداری و اقتصادی در جامعه باشه و فساد اقتصادی و اداری نباشه این اتفاق نمی افته. بی ثباتی ها این چیزها را به وجود می آورند.


ناشناس:
چقدر دوستان اصرار دارند كه حتما بچه پولدارها باید پولدار باشند و بمانند؟ چرا برایشان عجیب است كه شخصی عادی یا حتی فرزند خانواده‌ای فقیر جز پولدارهای خوب گردد؟ چرا اصرار دارید به آنان كه از خانواده‌ای فقیر پولدار شده‌اند پولدارهای نوكیسه یا پول بادآورده بگویید؟ طبقه‌گرایی یا نژادگرایی تا چه حدر در ما نهادینه شده است؟

راستش من به فرهنگی كه در آن فرزند یك فقیر با همان احتمالی پولدار شود كه فرزند یك پولدار پول دار می‌شود بسیار احترام می‌گذارم و به چنین فرهنگی می‌گویم فرهنگ درست.
در آمریكا كه بهترین وضعیت را در این زمینه دارد تنها چهار درصد فرزندان افراد زیر خط فقر یا حدود فقر می‌توانند ثروتمند گردند (رویای آمریكایی) در حالی كه ۷۵ درصد فرزندان ثروتمندان ثروتمند باقی می‌مانند. در آمریكا - با تمام بدیهایش باور كنید اگر بهشتی باشد آن فرهنگ آمریكاست- هم وضعیت ایده‌آل نیست. در ایران هر چند آمار رسمی نداریم اما وضعیت بسیار بدتر از چار درصد در برابر ۷۵ درصد است.

مینجیق:
فكر می كنم كه اینجا سو تفاهمی به وجود آمده. فكر نكنم كسی اینجا این عقیده را داشته باشد كه فرزند فقیر باید فقیر بماند. چیزی كه ما به آن اشاره داشتیم این بود كه به خاطر نابسامانی اقتصادی و بی ثباتی یك عده از راه های نه چندان درست یك شبه پولدار می شوند بی آن كه ظرفیتش را داشته باشند.
حداقل من یكی همه جوری در زندگی در حد توانم خودم هم در حرف و هم در عمل نشان داده ام كه ایده آل من آن است كه بچه های خانواده های فقیر خودشا ن را با سعی خودشان و از راه تحصیل با آموختن مهارت از ورطه ی فقر بیرون بكشند. علت این كه تا حد توان خودم از بنیاد كودك حمایت كرده ام اعتقاد قلبی به این ایده آل بود. این بنیاد نهادی است كه دقیقا چنین هدفی را دنبال می كند و موفق هم بوده.

داستان بابایی نرگس كوچولو
را هم كه نوشتم همه اش در همین مورد بود.
من حتی از آفتی كه خانواده های پولدار قدیمی به آن گرفتار می آیند نوشته ام: محافظه كاری بیش از اندازه و اجازه تجربه كردن ندادن به فرزندانش.

پیچك:
به ناشناس:
كجای اقتصاد ایران مثل آمریكاست كه شما مقایسه میكنی ؟ برادر من آمریكا زندگی میكنه . بهشت نیست ولی توی شهری كه هست مشخصات تك تك خونه های شهر رو توی اینترنت زده ، صاحب خونه رو هم نوشته قیمت خونه و مالیاتش هم مشخصه . هر سال فرم مالیات پر میكنن . اموال هر كس كاملا مشخصه . بابت خونه ای هم كه توش نشستی باید مالیات بدی . راه فرار و دروغ هم نداره .خیلی راحت میشه از بانك وام گرفت خونه خرید . مستاجر هم باشی ده سال بشینی توی یه خونه اجاره زیاد نمیشه . خیلی ها میگن مستاجری راحت تر از صاحب خونه بودنه . بعد اونجا زندگی توی روستا یا شهر كوچك با یه شهر بزرگ فرقی نداره . چون روستا هاشون هم زیرساخت های شهر رو داره . ما تو تهران هنوز سیستم فاضلاب شهری نداریم . اینترنت و تلویزیون كابلی نداریم . چه برسه به روستا . چون رقابت آزاده و همه چیز واقعن خصوصیه همه سعی میكنن بهترین جنس رو با پائین ترین قیمت ارائه كنن . اینجا از خرید پهنای باند اینترنت انحصاریه تا تولید خودرو و واردات شكر ! فكر میكنید مثلن چه چیز واقعن خصوصی توی ایران هست ؟ حتی بانك های مثلن خصوصی هر كدوم وابسته به یك جایی هستن .

ناشناس:
اگر از ضایع شدن حقتان ناراضی هستید قوانین را مطالعه كنید و شكایت كنید. شكایت كنید تا قوانین درست شود. ضعف قوانین را در همین سیستم با شكایت خود رفع كنید. ذره ذره و آرام آرام.
پیچك: آمریكا را آمریكایی‌ها و فرهنگ آمریكا و دقت آنان در صدها سال ساخته است. غر نزنیم. دست به دست هم دهیم و با رفع مشكلات یك ذره وضع موجود را بهتر كنیم و به دیگران و‌ آیندگان خود نیز بیاموزیم كه وضع را همیشه بهتر از آنچه كه هست كنند. معجزه روی نمی‌دهد.

مهمترین تفاوت آمریكا با ایران ساختمانها یا وضع اقتصادش نیست. خصوصی بودن یا عمومی بودنش نیست. تفاوت فرهنگ آمریكایی و نگاه ایرانی است. به عبارتی تفاوت انسان آمریكایی و دقت او و انسان ایرانی و نگاه اوست. تفاوت سنگین‌تر از تفاوت ساختمانهاست یا بانكها. اما این تفاوت هم می‌تواند رفع گردد. بسم الله

مینجیق:
من چنین توصیه ای نمی كنم كه برای خودتان این رسالت را تعیین كنید كه در این كشور به منظور اصلاح جامعه و قول خارجی As a matter of principleهرچه جا حقتان زایل شد (كه خیلی خیلی زیاد اتفاق خواهد افتاد) بیافتید دنبال شكایت و....
عمرتان و جوانی تان سر این موضوع تلف می شود و دست آخر خسته و شكسته خورده و افسرده می افتید گوشه ی خانه.
شمایی كه چشم و چراغ مادرتان بودید و آرزوها برای بزرگ شدنتان داشت به وضعی می افتید كه مادر دوباره در پیری باید "دستتان بگیرید و پا به پا ببرد."

انرژی جوانی شما می تواند صرف چیزهای دیگری شود كه ثمر بخش باشد

یا هم بعد از مدتی به جایی می رسید كه حق های بزرگ بزرگ شما توسط كله گنده ها كه خورده شد نمی توانید كاری بكنید و سكوت می كنید اماسر چیزهای پیش پا افتاده دایم با این و آن (مثلا با فلان دربان یا بهمان گارسون) می جنگید.این رویه آدم را كوچك و خوار می كند.
خواسته ها و نیاز ها را اولویت بندی كنید. هزینه سنجی كنید و ببینید می ارزد دنبال حقی را بگیرید یا نگیرید.
این رویه را كه ناشناس می گه در نسل های قبلی (به خصوص نسلی كه در انقلاب حدود 20 ساله بودند) زیاد امتحان كردند. دانشجویی شان هم افتاده بود به انقلاب فرهنگی و بسته شدن دانشگاه ها و تا بخواهید وقت داشتند كه برای این رویه بذارند.
نتیجه ای كه گرفتند چندان درخشان نبود. نه تنها جامعه را اصلاح نكردند و نه تنها خودشان را نتوانستند تثبیت كنند یك جورهایی از جامعه هم متوقع شدند و به خودشان حق می دهند كه هرجا كه توانستند خشم خودشان را بروز دهند.
مقدار زیادی از نفرت در جامعه از جانب كسانی هست كه این جوری افتادند توی خط اصلاح جامعه و بعدش خودشان را در جامعه نتوانستند تثبیت كنند و حالا می خواهند حق خودشان را بگیرند. به اون بالا بالا ها كه دستشان نمی رسه زورشان به افراد بی پناه می رسه. حرص خودشان را با رانندگی های عجیب و غریب و خشن خالی می كنند.
ناشناس:

ممنون. حرف و تصحیح شما پشت‌نویسی می‌گردد. به هر حال گویا سو تفاهمی پیش آمده است. ممنون برای رفع آن. من منظورم این نبود كه حتی از یك اپسیلون از حق خود نگذرید.

منظورم این بود كه همیشه سبك سنگین شود. اما همیشه تمام گزینه‌ها هم روی میز باشد . قرار نیست شدیدترین گزینه همیشه استفاده شود. در بیشتر موارد اما نه همیشه یك لبخند در برابر یك اشتباه یا حق خوری‌ی كوچك٫ یا چشم بستن همان‌گونه كه شما اشاره كردید ساده‌ترین راه و منطقی‌ترین راه است. راه درست را استفاده كنید. هیچ نسخه‌ای از پیش نعیین شده برای معین كردن راهِ درستِ انتزاعی نیست. در مكتب انتقادی‌ی فرانكفورت فكر كنید(این پیچیده ترین روش فكر است كه بعد از سال ۱۹۵۰ توسط اوكهایمر به صورت دقیق بیان شد. این روند می‌گوید خوبی و بدی‌های انتزاعی - داشتن principle های مجزا از كنش و برهم‌كنش عملی كه قرار است انجام شود -و دنباله‌روی از آنها در اصل در هیچ ایسمی نباید فكر كردن نامیده شود. )٫ انتقادی فكر كنید و نه انتزاعی. با سبك سنگین كردن انتخاب صورت گیرد.

اما به هر حال باید به حقوق خود خوب آشنا باشید كه بتوانید سبك-سنگین كنید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ ]