كنكور با همه عیب هایش باز هم غنیمت هست

+0 به یه ن

كنكور را بردارند فساد بیشتری حاكم می شود. دست كم الان دانش آموزان از همه جای ایران اعم بر غنی و فقیر، بی سرپرست یا پارتی كلفت- دار در شرایط كمابیش برابر دانش خود را می آزمایند. زیاد هم اتفاق افتاده كه از خانواده های فقیر یا از بین عشایر یا شهرهای دورافتاده افراد به دانشگاه شریف راه یافته اند. شركت در كنكور حتی در دور افتاده مناطق هزینه چندانی ندارد. فرض كنید كه یكی از شهری دورافتاده بخواهد در آزمون های ورودی تك تك دانشگاه های معروف شهرهای بزرگ شركت كند. تصورش را بكنید چه هزینه ی سرسام آوری خواهد داشت! چه قدر دردسر و زحمت خواهد داشت! احتمالا به دخترها از خانواده های سنتی اجازه ی این كار داده نخواهد شد.
اگر كنكور برداشته شود و به جای آن استادان دانشگاه های معروف خود امتحان ورودی بگیرند پارتی بازی و فساد بیداد خواهد كرد. مافیایی در بین استادان شكل خواهد گرفت كه از مافیای سیسیل مخوف تر خواهد بود. مگر ممكن هست یك عده از استادان نخواهند از چنین منبع قدرت و نفوذ بزرگی سو استفاده كنند؟!
كنكور با همه عیب هایش باز هم غنیمت هست! 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هر زادا لیاقت ایستر!

+0 به یه ن

ایرانی هایی كه در خارج از ایران در دانشگاه ها موقعیت آكادمیك دارند بر دو دسته هستند: (1) آنهایی كه مایل هستند آن چه را كه در چنته دارند در طبق اخلاص بگذارند و دست هموطنان را بگیرند. (2) آنهایی كه ایرانی های مقیم ایران را وسیله ای برای ارضای egoخود می دانند هرچند در ظاهر فیلم فروتنی نیز بازی كنند و برخی نمایش های پوپولیستی دانشجو پسند هم اجرا كنند كه نشان دهند دلشان برای وطن می تپد. اما ته دلشان جان مریدان سپند رخ خود می دانند. جاهایی هم كه باید حمایت كنند كنار می كشند.

آدم باشعور قدر دسته ی اول را می داند و بی آن كه بخواهد از خوبی آنها سو استفاده كند (مثلا انتظار داشته باشد كه آنها موقعیتی فراتر از لیاقتشان برایشان فراهم سازند یا آبرو و اعتبار ی كه به سختی و به تنهایی به دست آورده اند خرج بی مبالاتی و رفتار غیر حرفه ای  او كنند) از حمایت هایی كه ایشان می كند بهره می گیرند. بهره گرفتن از این نوع حمایت البته خود شعور و لیاقت می خواهد.  آدم باشعور هوشیارانه از دسته دوم دوری می كند تا شرشان به او نرسد.
آدم بی شعور اصلا دسته اول را نمی بیند و نمی شناسد اما واله و شیدای دسته دوم می شود  و گمان می برد اگر دنبال دسته ی دوم راه بیافتد و منویات آنها را برآورده سازد خیلی مهم و باكلاس خواهد بود. آدم بی شعور به این علت ضربه می بیند.


.

عزیز همشهری ای كه سال ها یك موقعیت بسیار ممتاز آكادمیك بین المللی داشت رفته بود مذاكره كرده بود و یك قرارداد بسیار عالی برای دانشگاه تبریز تنظیم كرده بود. قضیه مال سال ها پیش هست. نامه ی مربوطه ماه ها در كشوی میز مسئولی كه در دانشگاه تبریز می بایست مقدمات را فراهم كند خاك خورده بود. اصلا نمی دانستند چه طور واكنش نشان دهند! چه طور استفاده كنند! بعدش هم وقتی آن استاد را دیده بودند گلایه كرده بودند كه تو چنین موقعیتی داری و به فكر شهرت نیستی!!!! هیچ كی به فكر ما نیست!! همان گلایه های تكراری عامیانه دیگه! گلایه كردن آسان ترین كار دنیاست! اما فراهم كردن مقدمات برای استفاده از امكانات همچین هم آسان نیست. همشهری های ما در این زمینه چندان  زیرك نیستند. ترجیح می دهند گلایه كنند كه به ما كسی نرسید اما به خودشان زحمت ندهند كه مقدمات لازم را فراهم كنند!


حالا برخی ها مرتب ناله سر كنند كه در حق ما اجحاف شدو  به شهرما نرسیدند و...... وقتی قدر داشته هایمان را نمی دانیم چرا باید انتظار داشته باشیم امكانات بیشتری به ما بدهند ؟! امكانات وقتی به درد می خورد كه  بتوان از آن استفاده كرد. فرهنگ استفاده از آن باید به وجود آید

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سنت اصیل یعنی چی؟

+0 به یه ن

چند روز پیش مطلبی به عنوان "تركی یا آذری" داشتم. در آن به دو نكته تاكید كردم یكی آن كه زبان ما تركی به گویش آذربایجانی هست. یعنی از نظر زبانشناسی ساختار زبان تركی دارد كه از جمله زبان های آلتایی هست و با زبان مغولی و به روایتی ژاپنی و كره ای هم خانواده هست اما زبان ما با زبان های دور و بر خود مثل فارسی و كردی و ارمنی و عربی و روسی  و فرانسه و انگلیسی و صد البته زبان تاتی داد و ستد كرده و گویش خاص آذربایجانی را پدید آورده.
همچنین اقوام گوناگون كه با حمله یا مهاجرت مسالمت آمیز گذرشان به خطه ی پربركت و سرسبز آذربایجان افتاده با مردم بومی وصلت كرده اند درنتیجه نژاد ما نژادی هست كه مخلوط شده.
همین حرف را در مورد آیین ها و رسومات می شه گفت. تا صد وپنجاه سال پیش كسی در ایران جشن تولد برای فرزندش -دست كم به این شیوه كه امروزه مرسوم هست- نمی گرفت. این رسم از غرب آمد. رسمی هم بود كه خوب بود و با فرهنگ ما همخوانی داشت و به سرعت جا افتاد.
مراسم دیگر هم در گذر زمان ابداع و یا فراموش شده اند. همین طور شكل و شمایلشان عوض شده. حتی این مراسم نوروز یا شب یلدا كه از جمله قدیمی ترین مراسم ماست از ابتدا به همین شیوه جشن گرفته نمی شد. در گذر زمان تغییر كرده.
نظر من این هست كه به رسوم و آیین ها باید "كاركردگرایانه" نگریست. اگر به درد امروز می خورند باید آنها را حفظ كرد . حتی باید آنها را احیا كرد. خود من برای احیای مراسم فراموش شده "سون آی" كوشش نسبتا زیادی كرده ام و خواهم كرد. چون فكر كردم احیای این مراسم می تواند به بخشی از نیاز های امروز ما پاسخ دهد و به غنای فرهنگ ما بیافزاید.
اما در مقابل مراسمی هم وجود دارند كه شاید زمانی حكمتی پشت آنها بود اما به درد دوران امروز ما نمی خورند. امروزه ضررشان بیشتر از نفعشان هست. به نظر من نه تنها دلیلی برای تقویت این مراسم نیست بلكه بهتر هست با آن مبارزه هم شود.

به عنوان یك مصداق بارز می خواهم روی مراسم قمه زنی انگشت بگذارم. این مراسم در خیلی جاهای ایران هست. چند سال پیش در خمینی شهر اصفهان مسئله ساز شده بود. اما عده ای معتقد هستند این مراسم از آذربایجان به شهرهای دیگر ایران رفته. مرحوم مطهری معتقد بود مراسم ارتودكس های قفقاز بوده كه از آنها به ما منتقل شده. (به نظر حرف معقولی می رسد.) زمان رضا شاه گویا با این مراسم خیلی مبارزه شد. امروز ه هم روایت رسمی كه از صدا و سیما تبلیغ می شود آن هست كه این كار باعث وهن اسلام می شود و بنابراین بهتر است از آن پرهیز شود. مومنان به جای قمه زنی بروند به باجه های انتقال خون و خون اهدا كنند (انصافا تدبیر نیكو و متمدنانه ای هست.)
نظر علمای دین در مورد قمه زنی متفاوت هست اما به نظر می رسد در این ده سال اجماعی بین علما به وجود آمده كه این كار خوب نیست.  اما اگر نوشته های برخی از آن "روشنفكران" (!!!!) دهه چهل را-كه بازگشت به خویشتن و.... زمزمه می كردند- بخوانید می بینید كه دارند ناله می كنند كه چرا می خواهند قمه زنی را متوقف كنند.
بذارید دو مشاهده را بیان كنم:
1) در یكی از روستاهای نزدیك تبریز پسر بچه ها جمع شده بودند و لاف می زدند كه دایی و پدر كدام دفعات بیشتری قمه زده. هر كدام كه نمی توانست لافی بزند تحقیر می شد.
2) دوستم تعریف می كرد كه  در محله بزرگمهر تبریز (بله! همین محله!!) مادری به زور پسر خردسالش را می كشاند كه برود قمه بزند. پسرك گریه می كرد و نمی خواست. مادر التماس میكرد كه نذر كرده ام . وقتی در بستر بیماری  ات  بیقرار و مضطر بودم "دیگه نفهمیدم چه غلطی كردم" و این نذر را كردم كه تو شفا پیدا كنی و قمه بزنی.
زن های محله بزرگمهر هم مادر را سرزنش می كردند كه این چه نذری بود كردی؟! اما مادر نذرش را كرده بود و معتقد بود اگر پسرك "باش یارماسا" نذرشان را شكسته اند و  گناهی بزرگ مرتكب شده اند.
 
حالا این دو مشاهده را چرا نقل كردم؟! ببینید وقتی جو این گونه هست و این چنین فشاراجتماعی ای هست نمی توان گفت خیلی عمل قمه زنی از روی اراده شخص هست. نمی توان حق هر كس بر بدنش را پیش كشید.
دستاویز قرار دادن حق هر كس بر بدن خویش به نظرم در این فضای اجتماعی در این مورد, موضوعیت ندارد!

مبارزه با آن به نیروی قهریه آن چنان زمان رضا خان صورت می گرفت هم به نظرم اشتباه بود. كار بدی می كرد كه با احساسات مذهبی مردم مبارزه می كرد. اما این كاری  كه صدا و سیما می كند و اهدای خون را به روش تبلیغ توصیه می كند به نظرم راهكاری مناسبی هست. گویا وبلاگ های بسیاری هم از جانب عاشقان امام حسین راه اندازی شده اند در مورد نادرست بودن قمه زنی مطلب می نویسند. این یكی . این هم دیگری.
نظر شما چیست؟!
پی نوشت: آن دو مشاهده كه عرض كردم (مادری كه نذر كرده بود و بچه هایی كه لاف می زدند) مال حدود 25 سال پیش بود. اقدام شایسته ای كه حكومت برای محدود كردن قمه زنی انجام داده ثمر بخش بوده و دامنه آن خیلی محدودتر شده

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

رویكردهای متداول مواجهه ایرانیان با مشكلات

+0 به یه ن

مطلب زیر در بخش نظرها آمد. من نویسنده را نمی شناسم.  اما مطلب زیر خواندنی و تامل كردنی است. برای همین اینجا بازانتشارش می دهم:


در اغلب جوامع مسایل و مشكلاتی وجود دارد كه مردم با آن ها در گیر هستند. بسیاری موسسات و سازمانها نیز برای شناخت و حل چنان مسایلی دایر شده‌اند؛ موسساتی از قبیل دانشگاه‌ها، پژوهشكده‌ها و موسسات مطالعاتی گوناگون. در بسیاری جوامع نوین چنین سازمانها و موسساتی طی سلسله پژوهش‌هایی مدون در جهت شناخت مسایل جامعه‌ اقدام می‌كنند و در رفع و حل چنان مسایلی نیز كامیابند. در برخی جوامع اما گرچه چنان موسساتی مدتهاست كه مشغول به كارند اما چندان كارآیی در كاهش مشكلات و حل مسایل نداشته‌اند.

در كشور ما مسایل بسیاری وجود دارد كه افراد و جامعه سالها با آنها مواجه‌اند؛ از مسایلی شخصی در حد سیگار كشیدن و اعتیاد تا مسایلی جمعی در مقیاس آلودگی هوا و نابودی محیط زیست. در نگاهی كلی نسبت به این موضوع می‌توان الگوهای تكرارشونده‌ای را یافت كه رویكرد بسیاری از مردم ما نسبت به مسایل فردی یا اجتماعی از آنها پیروی می‌كند. شناخت این الگوها و بررسی این رویكردها می‌تواند كمك كند تا دریابیم چرا بسیاری مسایل در جامعه ما وجود دارند كه سالها مساله بوده‌اند و همچنان حل ناشده باقی‌مانده‌اند.

به نظر می‌رسد در جامعهٔ ما می‌توان رویكرد افراد را نسبت به مسایل پیش‌ رو، بسته به سطح شناختی و تجربیات ایشان، در یكی از رده‌های زیر دسته‌بندی كرد:

تكذیب و نفی مساله:

"گزاره‌هایی مشابه "به خاطر حمله اعراب و مغول"، "انگلیس‌ها نگذاشتند"، "خورد به انقلاب"، "تحریم‌های غرب" و بسیاری موارد این چنینی از فرط تكرار به گوش اغلب ما آشناست. كم نیستند افرادی كه ناتوانی‌شان در حل كوچكترین مسایل شخصی‌شان را نیز با توسل به چنان مقصرهای عامی توجیه می‌كنند."

این رویكرد ساده‌ترین و ابتدایی‌ترین رویكرد در مواجهه با مسایل است. در این رویكرد وجود مشكل نفی می‌شود و از اساس چنان قضیه‌ای دروغ، شایعه و یا فریب تلقی می‌شود. مثلاً اگر مساله "اعتیاد یكی از نزدیكان" باشد، رویكرد برخی افراد نسبت به آن می‌تواند صرفا رد و نفی چنین مساله‌ای باشد. خاصه آن كه اگر كسی كه چنان مساله‌ای را مطرح می‌كند چهرهٔ موجهی نداشته باشد. در مسایل جمعی نیز مشابه همین قضیه حكم‌فرماست؛ فرضا اگر زمانی نخست وزیر اسراییل مساله "آلودگی هوا در شهرهای بزرگ ایران" را مطرح كند چه بسا افرادی كه با انتشار تصاویری از تهران با آسمانی آبی در شبكه‌های اجتماعی سعی در رد و نفی چنان مساله‌ای خواهند كرد. با توسل به این رویكرد، با نفی مساله مشكلی وجود ندارد و لذا كسی هم به دنبال راه حل آن نمی‌رود.

مقصریابی:

در این رویكرد، برای مسالهٔ موجود علت و مقصری تراشیده می‌شود كه معمولا بزرگ است و ورای زمان و یا توان فرد قرار دارد. گزاره‌هایی مشابه "به خاطر حمله اعراب و مغول"، "انگلیس‌ها نگذاشتند"، "خورد به انقلاب"، "تحریم‌های غرب" و بسیاری موارد این چنینی از فرط تكرار به گوش اغلب ما آشناست. كم نیستند افرادی كه ناتوانی‌شان در حل كوچكترین مسایل شخصی‌شان را نیز با توسل به چنان مقصرهای عامی توجیه می‌كنند. در همان مثال آلودگی هوا، رویكرد بسیاری می‌تواند سپردن تقصیر به تحریم‌های غرب و گذشتن از حل مساله باشد. در این رویكرد، از آنجا كه مقصر ایجاد مشكل و مساله عاملی بزرگ و خارج از توانایی مكانی یا زمانی افراد است، وجود مساله ناگزیر شمرده می‌شود و به جای حل مساله، سعی بر تطبیق و كنارآمدن با آن می‌شود.

توجیه:

در این رویكرد وجود مشكل و مساله تایید می‌شود ولی در عین حال وجود آن نیز عادی و موجه قلمداد می‌شود. توجیهاتی از این قبیل كه "از قدیم همین طور بوده"، "جاهای دیگر نیز چنین است"، "در خود غرب هم چنین مسایلی وجود دارد" معمولاً در سخنان افرادی كه به این رویكرد متوسل می‌شوند شنیده می‌شود. توسل به چنین گزاره‌هایی اساس استدلال افراد دارای این رویكرد نسبت به مسایل است. در این رویكرد، افراد با توجیهِ عادی و همه‌گیر بودن مساله از زیر بار مواجهه با مساله می‌گذرند و مساله نیز همچنان حل ناشده باقی می‌ماند.

اشكالی كه به چنین توجیهاتی می‌توان گرفت این است كه گرچه شاید در جاهای دیگر نیز مشابهِ مسایل پیش روی ما وجود داشته باشد، اما درصد وقوع و همه‌گیری آن در اغلب موارد قابل مقایسه با مورد پیش روی ما نیست. مثلا در همان مسالهٔ آلودگی هوا، گرچه آلودگی هوا معضل بسیاری از شهرهای بزرگ دنیا است اما شدت آن و تعداد روزهایی در سال كه ساكنان آن شهرها با مشكل آلودگی مواجهند قابل مقایسه با مشكل آلودگی شهرهای ما نیست.

تسلیم:

در این رویكرد نیز وجود مساله تایید می‌شود اما وجود آن ملازم و همبسته با انبوه مسایل حل‌ناشدنی دیگر دانسته می‌شود. در این رویكرد در پاسخ به وجود مساله‌ای خاص جملاتی از این قبیل كه "چه انتظاری است از جامعه‌ای كه در آن…"، "ما باید همه چیزمان به همه‌چیزمان بیاید"، "ما زادهٔ جبر جغرافیایی هستیم"، "از ماست كه برماست" تحویل شنونده داده می‌شود.

"در جامعه و فرهنگی كه رویكرد اصلیش نسبت به مسایل اعتراف به وجود آنها و تلاش بر شناخت آنها نباشد، گرچه بسیاری موسسات دانشگاهی و مطالعاتی نیز در آن موجود باشند معمولاً پیشبردی نسبت به حل مسایل پیش رو نخواهد بود."

چنین جملاتی نشان می‌دهد كه گوینده وجود مساله را قبول دارد، اما با ربط دادن آن به همه مشكلات دیگر از آن مساله‌ای می‌سازد كه به خودی خود حل ناشدنی است، وانگهی اگر حل هم بشود گره‌ای از مشكلات گشوده نخواهد شد. در این رویكرد كوشش و سعی در حل مساله و پرداختن به آن كاری عبث و یا با تاثیر ناچیز تلقی می‌شود و لذا مساله حل‌نشده رها می‌شود.

این چهار رویكرد، رویكردهای شایع مواجهه با مسایل و مشكلات در فرهنگ ما بوده‌اند. چنان كه ذكر شد متاسفانه هیچ كدام از این رویكردها منجر به حل مساله نمی‌شوند، ‌بلكه مساله را صرفاً نفی و یا به عنوان چیزی حل‌ناشدنی رها می‌كنند. توسل به این قبیل رویكردها نوعی سرپوش گذاشتن بر مسئولیت فردی و اجتماعی خودمان بوده است. ناگفته پیداست كه همه‌گیری چنین رویكردهایی در بین ما باعث شده‌است تا بسیاری مسایل فردی و اجتماعی گریبانگیر ما از مدت‌ها پیش كماكان باقی مانده باشند و افراد یا موسساتی اقدام جدی در جهت رفع و حل آنها برنداشته باشند.

در مقابل برای حل مسایل اولین قدم اعتراف به وجود مساله و امكانِ رفع آن است. تنها پس از این مرحله است كه با شناخت و فهمیدن جنبه‌های مختلف مشكل و مساله می‌توان در جهت حل آن كوشید. متاسفانه هیچ‌یك از رویكردهای پیش‌گفته منجر به رسیدن به چنین مقدمه‌ای نمی‌شوند. در جامعه و فرهنگی كه رویكرد اصلیش نسبت به مسایل اعتراف به وجود آنها و تلاش بر شناخت آنها نباشد، گرچه بسیاری موسسات دانشگاهی و مطالعاتی نیز در آن موجود باشند معمولاً پیشبردی نسبت به حل مسایل پیش رو نخواهد بود.

شناخت الگوهای فرار از حل مساله می‌تواند اولین قدم بسوی درانداختن طرحی واقع‌بینانه برای شناخت و حل مسایلی باشد كه سالها از مواجهه با آنها گریخته‌ایم و همچنان حل ناشده باقی‌مانده‌اند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ما و میراث دكتر علی شریعتی

+0 به یه ن

در این سایت می توانید مصاحبه مفصلی درمورد دكتر علی شریعتی بیابید. خواندنی و جالب هست. یك پاراگراف آن را در زیر نقل می كنم چون می توان از آن درس ها آموخت:

اینكه شریعتی راه و سازوكار را نشان نمی دهد، یك آسیب فكری و اجتماعی در حوزه روشنفكری تلقی می شود؟

دكتر تقی آزادارمكی :درست است. یك آسیب است. اساسا جریان روشنفكری یك جریان رهبری است نه سازمان روشنفكری .برخلاف روحانیت كه یك نظام و سازمان است جریان روشنفكری اینگونه نیست. به همین علت، این جریان ناچار است مانند دكتر شریعتی عمل كند. اگر اندیشه شریعتی یك سازمان روشنفكری ایجاد می كرد، حتما لایه هایی از آن به استخراج الگو و مدل از اندیشه وی برمی آمدند. در ایران هركسی كه چند كتاب بخواند، خود را روشنفكر اصلی می داند و فكر می كند كه حرف های مهم و اصلی را می زند. روشنفكری ما نظام ندارد.

البته این مسئله به سرشت خود روشنفكری هم باز می گردد. به این معنا كه روشنفكری بر پایه عقل خودبنیاد و نقاد بنا شده است و به یك معنا بیشتر فرد محور است، اما...

دكتر منصور هاشمی :ببخشید! من چیزی به ذهنم رسید. درست است كه روشنفكری یك نظام جدی سلسله مراتبی ندارد اما در غرب نظام دانشگاهی ای وجود دارد كه گریبان روشنفكر را می گیرد. مثلا اگر سار تر چیزی در حوزه اقتصاد یا جامعه شناسی می گوید افرادی چون «ریمون آرون» و... به شدت او را نقد می كنند. اما در ایران متاسفانه این سازوكار وجود ندارد. بسیاری از روشنفكران قبل از انقلاب می گفتند كه ما شریعتی را آنقدر جدی نمی دانستیم كه بخواهیم آثار او را بخوانیم و راجع به او فكر كنیم! جدای از روشنفكران، ما نظام آكادمیك كارآمدی هم نداشتیم كه دانشجویان درك درستی از تخصص داشته باشند و بدانند كه این حرف ها (ی شریعتی) از نوع روشنفكری است ولی یك دانشگاهی الزاما زیربار آنها نمی رود.

دكتر تقی آزاد ارمكی :درست است، هم نظام آكادمیك كارآمدی نداشتیم و هم این نظام به جریانات روشنفكری بی اعتنا بود. از سوی دیگر هم جریان روشنفكری ما ضد آكادمیك بود. آل احمد می گوید كه من وقتی روشنفكر شدم كه دكتری را رها كردم. این یك دهن كجی به دانشگاه است. شریعتی هم همین طور، او وارد حسینیه ارشاد می شود و سخنانش را در آنجا می گوید، نه در دانشگاه؛ هم دانشگاه به حرف های شریعتی بی اعتناست و هم خود شریعتی به دانشگاه. من هم اكنون دارم درباره جامعه شناسی روشنفكری كتابی می نویسم. در غرب پیوندی بین جامعه شناسی و روشنفكری یا جامعه شناسی و فلسفه داریم. درحالی كه در اینجا (ایران) این حوزه ها از هم جدا هستند. از سوی دیگر، در برخی مواقع روشنفكرها نقش جامعه شناس را بازی می كنند. اگر شریعتی را جامعه شناس بدانیم، پس روشنفكر نیست و اگر روشنفكرش بدانیم جامعه شناس نیست. به نظرم باید بگذاریم كه شریعتی روشنفكر بماند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل
آردینی اوخو

شكل گیری فرهنگ طبقه متوسط در شهرهای كوچك

+0 به یه ن

نوشته قبلی ام در مورد دانشگاه آزاد را چند سال پیش در وبلاگ منجوق منتشر كرده بودم. دو سال پیش كه زلزله ی ورزقان و قاراداغ اتفاق افتاد من بیش از زمانی كه نوشته ی زیر را منتشر كردم به اهمیت دانشگاه آزاد در پیشرفت مناطقی چون قاراداغ پی بردم. استادان دانشگاه آزاد در آن منطقه كه فرزندان آن منطقه بودند در آگاهی رسانی و ارتباط برقرار كردن با نیروهای مردمی كمك رسانی در اینترنت نقشی یگانه ایفا می كردند. با مطالعه سایت ها و وبلاگ هایشان دریافتم فعالیت آنها برای منطقه شان بسیار قبل از زلزله آغاز شده بوده و كارهای فرهنگی اساسی به طور آهسته و پیوسته انجام می داده اند. با دید و روش شناسی مدرن و علمی  به سنت محلی خود نگاه می كنند و این خیلی ارزشمند هست.
در آن هیری ویری زلزله ارتباطی كه این استادان با علاقه مندان به كمك رسانی برقرار می كردند بسیار حیاتی بود. چه بسا اگر  آنها نبودند مردم محلی نمی توانستند خواست خود را با بقیه با ادبیاتی كه دیگران هم می فهمند بیان كنند.
این خیلی مهمه! ببینید! چندی پیش در همین وبلاگ بحثی داشتیم در مورد شبكه دریانی های مقیم تهران و "كند اوشاغی" گفت كه فلان نویسنده ی  تهرانی در كتابش از دریانی ها به خوبی یاد نمی كند. من هم اشاره كردم كه من از همان نویسنده مطلبی در مورد زلزله زدگان قاراداغ خواندم و این نویسنده با لحنی حماسی از مردم محل یاد كرده بود.  ببینید! این خیلی حرفه كه این نویسنده تهران نشین توانسته با مردم منطقه قاراداغ آن قدر ارتباط برقرار كند كه بتواند در موردشان حماسه بنویسد. در صورتی كه در همین تهران نتوانسته با سوپر دریانی ها ارتباطی برقرار كند تا جایی كه آنها را به صورت "شخص" ببیند نه به صورت "تیپ!"
گمان من این هست كه این نویسنده مجرای ارتباطش با مردم محل همان استادان دانشگاه آزاد محل و اشخاصی از آن دست بوده. این واسطه  به دلیل داشتن زبان مشترك ارتباط را تسهیل نموده.  هر چند به روند كمك رسانی انتقادات زیادی وارد بود اما اگر این ارتباط برقرار نمی شد همان كمك هایی هم كه شد  صورت نمی گرفت.

تاثیر این گونه كارهای فرهنگی محلی استادان محلی دانشگاه آزاد در ابعاد ملی رفته رفته نمایان خواهد شد. هنوز مانده كه اثرش را در سطح ملی نمایان كند. توسعه و پیشرفت پایدار اجتماعی و سیاسی كشور در گرو چنین فعالیت هایی خواهد بود كه فرزندان هر منطقه از ایران برای آب و خاك خود انجام می دهند.
نكته در اینجاست كه این دانشگاه آزاد بوده كه این بستر را فراهم نموده. اگر دانشگاه آزاد نبود آن  اساتید قطعا به شهرهای بزرگ برای اشتغال كوچ می كردند و ارتباطشان با مردم منطقه شان كمتر می شد و نمی توانستند از نزدیك تاثیر گذار باشند. نمی توانستند این نقش پل ارتباطی بودن را ایفا كنند.

خوب! همه می دانیم در شهرهای كوچك هوا تمیز هست. آرامش هست. مسكن خیلی گران نیست. تنش و استرس كمتر هست و... همه ی اینها را می دانیم. اما با این وجود بازهم تحصیلكرده ها عموما علاقه ی زیادی برای ماندن در شهرهای كوچك ندارند. با این كه برای پزشك ها و داروساز ها و.... به لحاظ اقتصادی به صرفه تر هست كه در شهر كوچك باشند ولی عموما پول هایشان را جمع می كنند  و كوچ می كنند به تبریز و تهران و مشهد و.... این برای شهرهای كوچك خوب نیست. اولا دكترشان را ازدست می دهند. دو م این كه اگر آنها در شهر كوچك بمانند و همانجا پول هایشان را خرج كنند باعث رونق اقتصادی آن محل می شود. به نفعشان هست دكتر و داروساز و ... را آنجا نگه دارند.
حالا چرا تحصیلكرده ها مایل هستند كه به شهرهای بزرگ تر بروند؟! یك علتش این هست كه در شهرهای بزرگ تر افراد همتیپ خود را بیشتر می یابند. با افراد همتیپشان معاشرت می كنند, بچه هایشان را به یك مدرسه غیرانتفاعی می فرستند, معلم موسیقی و باله و.... مشترك برای بچه هایشان  می  گیرند. در شهرهای كوچك آن قدر افراد همتیپ خودشان نمی یابند تا تفریحات و برنامه های مناسب خودشان تدارك ببینند. درسته طبیعت شهر های كوچك زیباتر هست اما بعد از مدتی حوصله شان سر می رود. حضور دانشگاه آزاد و استادانش در شهرهای كوچك  این امكان را برای پزشكان و.... آن منطقه هم فراهم می كند كه همانجا بمانند و سبك زندگی خود را داشته باشند. معلم مدرسه هم از بین فرزندان آنها شاگرد خصوصی خواهد داشت و لزومی نمی بیند مهاجرت كند به شهرهای بزرگتر. این طوری یك عده با تخصص و سبك زندگی طبقه متوسط در شهرهای كوچك شكل می گیرد. این در شبستر به بركت دانشگاه آزادش رخ داده. پزشك های شبستر دوست دارند همان جا بمانند.  شكل گیری  این طبقه متوسط در شهرهای كوچك در دراز مدت تاثیری در مناسبات سیاسی و اجتماعی  در ابعاد ملی خواهد داشت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دانشگاه آزاد

+0 به یه ن

دانشگاه آزاد

1) دانشگاه آزاد در چند دهه ی اخیر دانش آموزان با استعدادی را كه با "شیوه ی كنكوری درس خواندن" خیلی میانه نداشتند توانسته جذب كند. برخی از دانش آموختگان دانشگاه آزاد جزو بهترین تحصیلكردگان و كارشناسان و دانشپیشگان كشور هستند.

2) دانشگاه آزاد از خروج سرمایه ها از كشور جلوگیری كرده. درست است كه شهریه ی دانشگاه آزاد گاهی سرسام آور می شود اما اگر دانشگاه آزاد نبود همان خانواده ها فرزندان خود را برای ادامه ی تحصیل روانه ی خارج می كردند. هم هزینه بیشتر می شد و هم با خروج ارز از كشور به اقتصاد كشور ضربه می خورد.
3) شعبات دانشگاه آزاد در شهرهای كوچك و دور افتاده باعث رونق اقتصادی محل شده اند. اقتصاد خیلی از این شهرهای كوچك حول دانشگاه آزادش می چرخد. عده ای از مردم محل كارمند دانشگاه آزاد شده اند. به خاطر دانشگاه آزاد یكی دو تا رستوران و اغذیه فروشی باز شده. یكی دو تا آژانس تاكسی تلفنی باز شده. مردم خانه شان را اجاره می دهند.... این ها همه یعنی ایجاد اشتغال در شهرهای كوچك و رونق اقتصادی برای آنها. همان ارزی كه بدون دانشگاه آزاد از كشور خارج می شد باعث شده دستی به سروروی مناطق دور افتاده ی كشور كشیده شود.
3) حضور دانشگاه آزاد در این مناطق دور افتاده و رفت و آمد استادان و دانشجو ها تاثیر فرهنگی و اجتماعی غیر قابل باوری در مناطق دور افتاده كشور داشته. سطح فرهنگی این مناطق به طرز عجیبی به علت دانشگاه آزاد بالا تر رفته است. دانشگاه آزاد به دنبال خود پای اینترنت را هم به مناطق دور افتاده كشانده كه تاثیر فرهنگی آن می تواند در آینده ای نزدیك قابل مشاهده شود. دانشگاه آزاد باعث شده افق دید در این مناطق وسیع تر شود.
5) وقتی می خواهم اطلاعی علمی در مورد گوشه و كنار كشور داشته باشم تا مبنای تحلیل هایم باشد به اینترنت مراجعه می كنم. در اكثر موارد می بینم پژوهش مورد نظر توسط دانشجویان دانشگاه آزاد انجام گرفته است. شاید به علت سفر دانشجویان دانشگاه آزاد از شهرهای بزرگ به شهر های كوچك باشد كه آنها بیش از افراد مانند ما با مسایل گوشه و كنار كشور آشنا هستندو موضوع پروژه شان را موضوعی مرتبط با نیازهای مردم روستاها انتخاب می كنند. چنین پتانسیلی برای كشور سرمایه عظیمی برای توسعه ی پایدار است.
6) دانشگاه آزاد تهران مجهز به آزمایشگاه های نسبتا پیشرفته (پیشرفته در سطح ایران) است. حداقل در رشته ی فیزیك آزمایشگاه های دانشگاه آزاد در تهران جزو مجهز ترین آزمایشگاه های ایران است.
7) دانشگاه آزاد برای عده ی كثیری از فارغ التحصیلان دكتری اشتغال ایجاد كرده است. به این ترتیب دانشگاه آزاد جلوی فرار مغزها را می گیرد.

8) حضور دانشجویان دختر دانشگاه آزاد و همچنین خانم های استاد در شهرهای دور افتاده و همچنین رفت و آمد همسران استادان مرد در این مناطق نگاه سنتی مرد سالارانه را در این گونه مناطق چنان به چالش كشیده كه 25 سال پیش حتی قابل تصور نبود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

صنعت نفت نروژ

+0 به یه ن

درمیان كشورهای اسكاندیناوی, سوئد در چند صد سال اخیر قدرت برتر بوده و نسبت به نروژ كه فقیر بوده حس برادر بزرگتری داشته. در استكهلم جوك ساختن علیه نروژی ها و فنلاندی ها خیلی مرسوم هست. یك جورهایی خودشان را بالاتر می بینند! بعد كه  نروژ به نفت رسیده و ثروتمند تر شده ورق برگشته! البته هنوز هم گویا نروژی ها در شوك این هستند كه یهو از سوئدی ها ثروتمند تر شده اند. نفت برنت كه مرتب در اخبار می شنویم مال همین نروژه. از علیرضا سئوال كردم آیا در نروژ مهندسین نفت خیلی برو بیا دارند (برو بیایی مثل پزشك ها در تبریز منظورم بود). جواب علیرضا را در زیر می خوانید:
در نروژ خود نروژی ها ظاهرا خیلی مهندسی نفت نمی خونند در دانشگا هاشون (كلا 5 میلیون جمعیت داره). ولی بعد از فارغ التحصیلی خیلی هاشون جذب صنعت نفت می شوند. دانشجوهای نفت و مهندسی اكثرا خارجی هستند. ولی كلا در نروژ همه چی به طور محسوسی وابسته به "صنعت نفت" است. (كلا صنعت نفت از نظر من شامل مهندسی نفت برق مكانیك مواد ژیوفیزیك و مدیریت پروژه می شه) منظورم اینه كه یه صنعت واقعی نفت دارند كه حتی اگه روزی خودشون هم نفت نداشته باشند می تونند برای كشورهای دیگه كار كنند. رشته های برق و مكانیك مدیریت پروژه و حتی برخی از رشته های تجربی فیزیك و فیزیك محاسباتی پروژه هایی در زمینه صنعت نفت در دوره های ارشد و دكترا دارند. خیلی هم راحت بچه های ایرانی مهندسی یا اونایی كه ریاضیات محاسباتی و فیزیك تجربی و ژیوفیزیك خونده باشند جذب صنعت نفت نروژ می شوند. حتی نروژی ها هم كه فیزیك تیوری یا ریاضیات محض خوندند كه به صنعت نفت ربطی ندارند بعد از دكترا جذب این صنعت می شوند (شركت ها دوره های 6 ماه تا دوسال آموزشی میذارند و از یك فیزیك پیشه ی انرژِی بالا یه مهندس صنعت نفت می سازند!)
این جور كه فهمیدم دو شركت بزرگ نفتی دارند (استات اویل و آكر سالوشن) و كلی شركت كوچك كه هر كدوم پروژه هایی از این شركت های بزرگ می گیرند و وابسته به اون ها هستند (این پروژه ها شامل كارهایی مانند تحلیل داده ها می شه تا كارهای آكادمیكی مانند توسعه روش هایی برای كشف نفت در اعماق یا یافتن روش های بهتر برای انتقال نفت و ... كه منجر به ثبت پتن و یا مقاله هم می شه ). خلاصه به نظر من هم ایران اگر روزی در زمینه "صنعت نفت" فعالیت كنه و یكی دو شركت مهم نفتی تشكیل بده هم كلی كار آفرینی می شه برای رشته های گوناگون (در نروژ به خاطر كمبود نیرو حتی ریاضیدان و فیزیكدان تیوری هم استخدام می كنند) و هم اینكه جز كشورهای تولید كننده علم می شه در این صنعت. نمی دونم از آلمان بالاتره یا نه. مگه آلمان صنعت نفت داره؟ میدونم هلند داره (شركت شل)
دكتر دكتر سید مهدی واعظ علایی زمانی كه در مركز زنجان دانشجوی دكترای دكتر محمد سهیمی بود روی پروژه ای كار می كرد كه یه جورایی مربوط می شد به روش های یافتن نفت به وسیله امواج. شاید كسی علاقه داشته باشه می تونه از ایشون اطلاعات بگیره. تا ربط فیزیك و نفت هم مشخص تر بشه.

پی نوشت: احتمالا اگر وضعیت اقتصادی و روابط خارجی كشورمان یك كمی بهبود پیدا كنه صنعت نفت ما بهبود پیدا می كنه و مهندسی های مربوط به صنعت نفت هم رو می آیند.  فكر می كنم كسانی كه  می خواهند ایران بمانند و از برو بیا هم خوششان می آید خوبه به جز رشته پزشكی و دندانپزشكی و داروسازی به این سو هم نظری بیافكنند. اگر فردا در باكو بیمارستان ها پیشرفت كنند ( كه حتما خواهند كرد) از برو بیای جامعه پزشكی تبریز كاسته می شه. تبریزی ها كه برو بیا دوست دارند بهتره به فكر رشته های دیگه باشند كه در آینده برو بیا زیاد داره. آی-تی, مهندسی های مربوط به نفت و.....
برو بیای صنعت نفت باكو هم در اوایل قرن 20 نصیب خانواده های یهودی امپراطوری روسیه شده بود.
دمشان گرم! عرضه داشتند, توانستند, كردند.
 لاندائو فیزیكدان برجسته روس فرزند یكی از مهندسین ساكن باكو بود. خلاصه اگر برو بیا بخواهید باید روح زمان را دریابید و آینده نگری داشته باشید. وگرنه یك عده دیگه می پرند و پست ها و مشاغل برو بیا دار را صاحب می شوند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

همفكری

+0 به یه ن

چند سال پیش دوست و همكار تركیه ای ام را به پژوهشگاهمان دعوت كرده بودم. با هم پروژه ای را انجام می دادیم. سر ناهار این دوستمان یكهو برگشت و گفت: "حتما شما در ایران مهندسی نفت خیلی پیشرفته ای دارید و حسابی برای پژوهش در این رشته سرمایه گذاری می شه و لابد بهترین دانشجو هاتون هم تمایل دارند بروند به سراغ این رشته."

راستش نمی دانستم چه طور جوابش را بدهم. حرفی كه می زد خیلی منطقی می نمود.اما با این كه من از بچگی در فضای دانشگاهی ایران بوده ام نشنیده بودم كه به این صورت به موضوع نگریسته شود! الكی گفتم "همین طوره" كه كم نیاورده باشم و بعدش هم حرف را سریع عوض كردم چون ترسیدم بپرسه كدام دانشگاه بهترین دانشكده مهندسی نفت را داره یا چیزی شبیه این كه من جوابش را نمی دانم!

ما در ایران به این موضوعات زیاد فكر نمی كنیم. در صورتی كه برای این دوستان تركیه ای مان خیلی طبیعی به نظر می رسه كه به اون موضوع فكر بكنند كه هر منطقه با توجه به استعدادها و قابلیت های خاص خودش دانشگاهی باید داشته باشه كه با هویت آن متناسب باشه.

این خاطره را به عنوان مقدمه ای عنوان كردم كه به این موضوع فكر كنیم. بیایید درباره آن بحث كنیم. فكر كنیم و ببینیم كه دانشگاه های شهر های مختلف روی چه چیزی باید سرمایه گذاری كنند.

این فكر و این بحث چه نفعی داره؟ در كوتاه مدت این نفع را داره كه ما بحث و همفكری را تمرین می كنیم. در دراز مدت سمت و سوی تصمیم سازی ها را همین فكر جمعی می سازه. ببینید! محاله در سوئد "بوكو حرام" سبز بشه. "بوكو حرام" مال كشورهایی مثل نیجریه هست. چرا؟! یك نگاهی به این سایت بیاندازید تا ببینید چرا:

http://www.studieforbunden.se/in-english/

منظورم این هست كه سوئدی ها الان یكی دو قرن هست كه به طور منظم جمع شده اند و با مطالعه و ..... سطح فكرشان را بالا برده اند. این گونه بحث ها و همفكری ها می تواند ما را در مقابل نگرش "بوكو حرامی" ایمن بكند.

سئوال ام را تكرار می كنم. به نظر شما دانشگاه های مختلف شهرهای ما روی چه موضوعاتی باید تمركز كنند. قبلا گفتم نهاد دانشگاه از عناصر قوی هویت ساز هست. این را هم به شدت تاكید كردم هویت سازی را به هیچ وجه نباید به معنای یكدست سازی قومی در نظر گرفت. چنین یكدست سازی منجر به انحطاط می شود. بیایید بحث كنیم كه چه نوع هویت سازی ای می تواند مفید و سازنده باشد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

استنفوردها-تكرار از آذر 1386

+0 به یه ن

كلام آخر-انتظار ویا...




آیا پژوهشگاه ما و یا دیگر موسسات علمی ایران هم كه در بیست-سی سال گذشته تاسیس شده اند مانند استنفورد پس از گذشت صد سال هنوز سرپا خواهند بود؟ نمی دانم جواب شما چیست. اما حدس می زنم اگر از دانشگاهیان ایران در این مورد یك نظرسنجی بكنیم جواب بیش از نیمی از آنها چیزی خواهد بود با مضمون "تا قسمت چه باشد!" البته با جمله بندی شیك دانشگاهی پسندی مانند این:"جواب این سئوال به فاكتورهای متنوع بسیاری بستگی دارد كه متاسفانه كنترل خیلی از آن ها از دست دانشگاهیان خارج است." اگر بپرسید این فاكتورها چه هستند جواب خواهند داد "عواملی مانند زلزله مشكلات مالی جنگ و بی ثباتی سیاسی و..." اگر به آنها یادآوری كنیم كه استنفورد هم در بدو پیدایش با مشكلات مالی و همچنین زلزله دست وپنجه نرم كرد چه جوابی خواهند داد؟ اگر به آنها بگوییم كمبریج و آكسفورد در طول تاریخ طولانی خود مشكلات مالی, طاعون, آتش سوزی, دو جنگ جهانی, چندین جنگ ویرانگر با فرانسه و بدتر ازهمه انواع و اقسام آزار و اذیت از طرف افراطیون مذهبی به هنگام تغییر مذهب از كاتولیسم به دیگر مذاهب و هزاران مشكل خرد و درشت دیگر را متحمل شده اند اما ایستاده اند چه خواهند گفت؟!بیایید واقعیت را قبول كنیم. این دانشگاه ها مشكلاتی مهیب تر از آنچه كه به دانشگاه های ما رفته (حتی مهیب تر از وقایع دهه شصت)را پشت سر گذاشته اند اما سرپا ایستاده اند فقط به این علت كه جامعه دانشگاهی در آنها قوی بوده هم از نظر سطح علمی و هم ازنظر ایده هاو روش های مدیریتی.

قسمت قابل توجه وقت دانشگاهیان ایران و دانشگاهیان دیگر كشورهای جهان سوم صرف مسخره كردن باورهای مردم كوچه و بازار و یا به قول خودشان عوام الناس می شود.در این میان استهزای باور به قضا و قدر جایگاه ویژه ای دارد! جالب است وقتی همین دانشگاهیان به مسایلی از این دست می رسند خود كاملا جبری می اندیشند و خود را موجودی دست وپا بسته در مقابل عوامل خارجی می دانند.


در داستان استنفورد دیدیم كه مدیریت جردن نقشی اساسی وغیر قابل انكار در پیشرفت استنفورد داشت. اگر دانشگاهیانی كه جردن را احاطه كرده بودند كسانی بودند كه خود نمی دانستند "چه می خواهند." اگر بلد نبودند كه مطالبات معقول و منطقی خود را به صورت مدون و با رعایت روال اداری مطرح سازند از جردن هم كاری ساخته نبود. اگر كادر استنفورد مطالبات وانتقادات خود را به هنگام پرسش از آنها به علت ترس, تعارف ویا بهره نداشتن از قدرت كلام فرو می خوردند و به جای آن درخلوت غرولند می كردند جردن هم "جردن" نمی شد.به تعبیری دیگر "جردن" را هم استادان و دانشجویان استنفورد "خود" ساختند.




من این داستان را تعریف نكردم تا ما نیز به مانند دختران دم بخت صدسال پیش كه به انتظار خواستگاری چون پسر للاند می نشستند به انتظار رئیسی چون جردن بنشینیم! اگر رویای ساختن استنفورد در سر داریم "جردن‌" خود را هم باید "خود" بسازیم!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل