جان نثار یا جامعه شناس؟

+0 به یه ن

یک سری از آذربایجانی ها که به تهران و شهرهای اطراف آن مهاجرت کرده اند هویت خود را  صبح تا شب با خنداندن و  مدح گفتن تعریف کرده اند و از این طریق هم در جامعه تهران کمابیش محبوب شده اند و امتیازاتی هم کسب نموده اند.  البته محبوبیت شان از حد و حدود یک ندیم یا ندیمه، شبیه همان شخصیت «جان نثار» در فیلم برره بالاتر نمی رود.

(یک عده به من می گفتند چرا پس ما ترک ها از  دست مهران مدیری به خاطر شخصیت جان نثار عصبانی نمی شویم؟! برای این که متاسفانه می بینیم حق گفته. آینه ،چون نقش تو بنمود راست. خود شکن آیینه شکست خطاست. ما وقتی عصبانی می شویم و واکنش نشان می دهیم که ناحق گفته شود.)



جان نثاران دنیای واقعی  در روز های معمولی، صبح تا شب جوک ترکی برای خوشامد مخاطبان غیر ترک شان می گویند. بعدش هم برای این که به زعم خود  دهان ترک های حاضر در مجلس را ببندند اضافه می کنم «من خودم هم ترکم هااااااااا!»
در روزهایی که اتفاقات خاصی می افتد -نظیر این روزها که جنگ قره باغ در جریان هست و  درصد بالایی از ترک های ایران هم اتفاقات قره باغ را با حساسیت زیاد دنبال می کنند - آن جان نثاران خود را به دوستان فارس شان به عنوان کارشناس مسایل ترک های ایران و آذربایجان معرفی می کنند بی آن که اطلاعات کافی داشته باشند.
لابد داستان ندیم پادشاه و اظهارنظرهایش در مورد بادمجان را به روایت عبید زاکانی شنیده اید: «من ندیم توام نه ندیم بادمجان.  چیزی گویم که تو را خوش آید ، نه بادمجان را 
این جان نثاران مقیم تهران هم  خود را موظف می دانند چیزی گویند که مخاطب فارس با گرایش پان ایرانیستی را خوش آید تا ازشان امتیازاتی بگیرند. (افراد با گرایش پان ایرانیستی هرچند به طور رسمی قدرت در ایران ندارند اما در شوراهای گوناگون پراکنده اند و در تصمیم گیری برای اعطای انواع و اقسام امتیازها جان نثارانی را که حرف های باب طبع آن گویند مورد تفقدویژه قرار می دهند.)

بررسی یک پدیده اجتماعی در ردیف پشتیبانی به این گستردگی از مردم قره باغ در میان ترک های ایران نیازمند بررسی دقیق و جامع تاریخی و جامعه شناسانه و انسان شناسانه هست. من خودم علم آن را ندارم که چنین بررسی ای بکنم برای همین سکوت می نمایم.
جان نثاران محبوب جامعه تهران  به طریق اولی چنین علم و دانش - و نیز قدرت تحلیلی- ندارند. می بینم حتی برخی از  چهره های سرشناس  فعال سیاسی با گرایش ملی هم-که من برایشان احترام قایل بودم و هستم- این روزها دارند بر اساس همین حرف های جان نثاران در مورد وقایع اخیر اظهار نظر می نمایند. 
متاسفم که  با اظهارنظر های نسنجیده دارند اعتبار چندین و چند ساله خود را در میان بخش قابل توجهی از مردم ایران از دست می دهند.
نکنید این کارها را! وقتی بادی به غبغب می اندازید و دست بالا با لحن ملامتگرانه توام با «من می فهمم تو نمی فهمی» اظهار نظر می کنید نادانسته دارید به  تفرقه ها دامن  می زنید!   دامنه حساسیت به مسئله قره باغ در میان ترک های ایران گسترده تر از آن است که شما بتوانید با چند جمله کلیشه ای و نسبت دادن آن به چند کانال تلویزیونی در آن سوی آبها  به تحلیل درستی از آن برسید.  در میان کسانی که الان در پشتیبانی از مردم قره باغ  موضع می گیرند همه جور آدم هست: پیر وجوان، فقیر و غنی، مرد و زن (البته مردها بیشتر از خاک می گویند ولی زن ها بیشتر از خشونتی که در درگیری قبلی (سال های ۸۸ تا ۹۴) قره باغ علیه زنان و کودکان قره باغ شد) ، عامی و عالم،  سفر کرده و سفر ناکرده، خاکی و کلاس بالا، خوشبین و بدبین، مذهبی و غیر مذهبی، حزب اللهی و منتقد سیاسی و...... 
این روزها کسانی دارند در این باره می نویسند که من قبلا فکر می کردم غیر از مسایل شخصی خود و مد و پز به چیز دیگری نمی اندیشند! خیلی  از آشناهای قدیمی  را این روزها از نو شناختم!

 گیریم همان طور که برخی  فعالان سیاسی با گرایش پان ایرانیستی می گویند، این پدیده در نتیجه تاثیر آن کانال ها بوده. پس چرا کانال های دیگر (چه در داخل ایران و چه در آن سوی آبها) در این ۳۰-۴۰ سال روی این بخش از شهروندان ایران تاثیر نتوانسته بذارد؟

وقتی پدیده را نمی شناسید و بر اساس حرف جان نثاران بر می گردید اظهار نظر هایی می کنید متاسفانه گسل های موجود را عمق می بخشید. جان نثاران را نگه دارید که در مجالس تان جوک بگویند و شما را بخندانند. اما دیگه از شان توقع این که  تحلیل جامعه شناسی کنند نداشته باشید.

پی نوشت: من در مورد خود درگیری فعلی قره باغ موضعی ندارم چون که اطلاعاتم از جنبه های مختلف قضیه آن قدر زیاد نیست که بخواهم موضعی اتخاذ نمایم.  به اخبار و..... هم زیاد اطمینان نمی کنم چون نمی دانم کدام قسمت حقیقت هست کدام قسمت پروپاگاندا. فقط این را می خواهم بگویم که حساسیت به مسئله در میان ترک های ایران بسی دامنه دار تر  و عمیق تر از آن هست که برخی در تهران گمان می کنند. اگر ایران را دوست دارید، اظهار نظر نسنجیده ای نکنید که به عمیق تر شدن گسل ها بیانجامد.

پی نوشت دوم: ای کاش فعالان سیاسی و اجتماعی منسوب به جریان های مختلف چند مشاور جامعه شناس درست و حسابی داشته باشند که کارشناس مسایل قومی اقوام گوناگون باشند تا در این موارد به آرای آنها مراجعه کنند نه آرای چند نفر «جان نثار» دور و برشان. متاسفانه  نه تنها چنین کارشناسانی ندارند لزومش را هم حس نمی کنند! خیال می کنند با مشورت با چند جان نثار دور وبر خود و بعد با لحنی ملامتگرانه و دست بالا می توانند این قبیل مسایل را رتق و فتق کنند. اگر هم نتوانستند، عموما  قهر و خشونت را برای مقابله  با
حرکت هایی که در دنیای خودشان  (که به مدد جان نثار ان در این بعد بسیار محدود نگاه داشته شده) تجویز می کنند. نمی شه که از یک طرف دم از حقوق بشر زد و از طرف دیگر در مقابل این قبیل جریان هایی که باب طبع ما نیست تنها  قهر و خشونت را تجویز کرد. در این موارد دم خروس می زنه بیرون. همین هست که قدرتی پیدا نمی کنند: آه اگر آه من و ناله اگر ناله توست، آن چه البته به جایی نرسد فریاد هست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آنگ سان سو چی

+0 به یه ن

فعال سیاسی ای که به قدرت نرسیده می تونه خیلی حرف های خوشگل در مورد دموکراسی و حقوق بشر بزنه. این که شخصی در یک رژیم غیر دموکراتیک و ضد حقوق بشر در زندان به سر برده و مقاومت های بسیار به قیمت آسیب به جسم و جان و خانواده اش کرده ، لزوما از او فردی مناسب برای رهبری به سوی دموکراسی و حقوق بشر نمی سازه.

در خیلی از این نظام های غیردموکراتیک که از انقلاب ها برآمده اند،  ظالم ترین شکنجه گران همان هایی بوده اند که در رژیم غیر دموکراتیک قبلی که بر انداخته شد سخت ترین شکنجه ها تحمل کرده بودند و در امر شکنجه آبدیده شده بودند.

حتی «زن» بودن فعال سیاسی هم دلیل بر مهربانی او با انسان ها و رفتار مادرانه با ملت نمی تواند باشد. نمونه اش «آنگ سان سو چی» از میانمار (برمه)! مدت های مدید در حصر بود و آزار ها دید و دم از حقوق بشر زد. انواع و اقسام جایزه های حقوق بشری از جایزه نوبل صلح گرفته تا جایزه ساخاروف را هم برده بود. اما همین که به قدرت رسید شد یکی مثل بقیه سیاستمداران و چشم بر  نسل‌کشی قوم روهینگا توسط ایادی حکومتش فرو بست. خیلی از او جایزه ها را هم بعد از این دسته گلش پس گرفتند.

خیلی به این کسانی که جایزه های صلح و حقوق بشر از کشورهای غربی می گیرند دل خوش نکنیم. آینده خودمان را قراره خودمان بسازیم. خود خود خودمان!
شاید این حرف من را حمل بر خودستایی یا خود بزرگ بینی کنید اما می گم! اگر همین سری نوشته های مینجیق با برچسب ایش  یا برچسب تجربه را به دقت بخوانید و در آنها تامل کنید تک تک شما  در رقم زدن آینده ای بهتر هم برای خودتان و هم برای کشور سهم بزرگ تری خواهید داشت تا برندگان جوایز بین المللی حقوق بشر از کشورهای در حال توسعه!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

توضیحی در مورد یک جمله تکرارشونده در رسانه های پارسی زبان

+0 به یه ن

این روزها جملات زیر را در رسانه های پارسی زبان بسیار می خوانیم. به نظرم ازروی هم کپی می کنند:  

«منطقه قره باغ در حال حاضر از لحاظ بین‌المللی به عنوان بخشی از جمهوری آذربایجان شناخته شده است، اما اکثریت جمعیت آن ارمنی تبار هستند.»
 در مورد بخش اول جمله حرفی نیست اما در مورد بخش دوم باید بگویم تا قبل از درگیری های سال ٨٨تا ٩٤ خانواده های ترک آذربایجانی در آنجا سکونت داشتند و اکثریت را تشکیل می دادند. این افراد  از خانه های خود رانده شدند و درنتیجه ترکیب جمعیتی تغییر کرد. 

 سال ٢٠٠١ تا ٢٠٠٤ زمانی که ما استنفورد بودیم یک خیریه بین المللی به نام «مرسی کورپس» در میان از خانه و کاشانه رانده شدگان این درگیری ها فعالیت می کرد. یادمه عکس یکی از دختران در سایت، بسیار شبیه عکس خواهر من بودکه طبعا احساسات مرا خیلی تحریک کرد. یک مدت از طریق همان خیریه این دخترک حمایت می شد تا بتواند درس بخواند. الان آن دختر حدود ۳۰ سال باید داشته باشد. نمی دانم در چه حال هست؟!
هر کجا که باشد این گلها تقدیمش: @};-
:X: X: X @};- @};- @};-

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ایران رنگارنگ امروز

+0 به یه ن

اوضاع فعلی کشور مان خیلی پیچیده و غیر بدیهی است.  اوضاع خوب نیست اما نمی شه گفت که ناامید کننده  هست. چند روز پشت سر هم، با دوز و کلک و پشت هم اندازی رو به رو می شوی. همین که می خواهی نتیجه گیری کنی که این مملکت به لحاظ اخلاقی سقوط کرده، چند روز پشت سر هم ،با افراد درستکار و صادقی رو به رو می شوی که نظرت را عوض می کنند.

چند روز پشت سر هم، با عقاید و کارهای خرافی رو به رو می شوی. اون هم از جانب افرادی با تحصیلات بالا و اهل مطالعه. (دور و بر من خرافات از جنس عصر جدید (new age)بیشترند تا خرافات سنتی و یا مذهبی). تا می آیی نتیجه گیری کنی که بر ملتی که تحصیلکرده هایش این همه نادان هستند امیدی نیست، با افرادی رو به رو می شوی که شاید تحصیلات آن چنانی ندارند اما افکار و رفتارشان به روز و در ردیفی است که پیشروان فرهنگی درکشور های پیشرفته می خواهند ترویج نمایند.

خلاصه جامعه ایران امروز  هر روز شما را غافلگیر می کند. در نگاه اول این همه تضاد اضطراب آور هست اما نیک که بنگری می بینی اتفاقا بسیار هیجان انگیز و امید وار کننده هست. برای کسی که دوست دارد در زندگی  اش تاثیر گذار باشد ایران امروز بسیار جالب هست. اگر بروید به میانه میدان، می بینید چه قدر پتانسیل هست که بتوانید  در تغییرات رو به جلو و به سوی ایده آل هایتان سهمی داشته باشید.

در گزارش های رسمی،  تصویر رنگارنگ جامعه امروز ایران ساده سازی می شود و به صورت سیاه یا سفید در می آید. رسانه هایی که به وابسته به حکومت هستند همه چیز را سفید می خواهند نشان دهند. رسانه های اپوزیسیون تصویر را سیاه می خواهند نشان دهند.  بسیاری از گزارش های علمی تر هم  که سو گیری سیاسی ندارند و واقعیات را می خواهند باز نمایی و تحلیل کنند باز تکرنگ هستند. این گزارش ها متوسط را فقط منعکس می کنند.
در صورتی که ما انسان ها هیچ کدام متوسط نیستیم! شاید قد من متوسط باشد اما در جنبه های دیگر متوسط نیستم. شما هم همین طور. در نتیجه با دانستن متوسط های جامعه   تکلیف من روشن نمی شود! اگر به میانه میدان آیم می بینیم در جهاتی که استعداد یا ذوق و شوق  خاص دارم  فرصت های خیلی جالب و غیر منتظره ای برایم در ایران امروز پیدا  می شود.
هدف من از سری نوشته های اخیر، نشان دادن  گوشه ای از تصویر رنگارنگ ایران امروز هست که نه در گزارش های رسمی صدا وسیما دیده می شود، نه در تصویر رسانه های فارسی زبان خارج و نه حتی در گزارش های رسانه های بیطرف.


بذارید یک مثال بزنم تا منظورم از این که گزارش های بیطرف حق مطلب را ادا نمی کنند چیست. هر از گاهی گزارشی پر سوز و گداز منتشر می شود که فلان صنعت دیرینه و مولد در کشور مان که سابقه چند صد ساله دارد کم کم دارد از بین می رود. گزارش دقیق هم می دهند که از میان بهمان تعداد کارگاه فعال در دهه ۶۰- ۷۰ الان تنها فلان تعداد کارگاه مانده است. 
در مواردی که من یک مقدار از نزدیک ماجرا را دیدم، تصویر را با  تحلیل آن گزارش های پر سوز و گداز متفاوت یافتم. قضیه چه بوده؟! کارگاه ها را پیرمردانی اداره می کردند در سن باز نشستگی. فرزندانشان هم نمی خواستند همان راه را ادامه دهند. (مگر ما به عنوان شهروندان قرن ۲۱ ام به حق انتخاب شغل حساس نیستیم؟! حالا چی شد آه و ناله می کنیم که فرزندان صاحبان این کارگاه ها برعکس اجداد خود در نسل های گذشته راه پدر را ادامه نداده اند؟! مگه نمی خواهیم حق انتخاب آنها را به رسمیت بشناسیم.)
به علاوه کارگاه های سنتی عموما بر اساس نیروی کار ارزان -بدون بیمه و .....-کار می کردند. می دانیم که قدیم ها پسربچه های کوچک برای شاگردی به این کارگاه ها می سپردند. کتاب خاطرات استاد پاپلی یزدی، شازده حمام، را بخوانید تا ببینید آن دوره طلایی کارگاه ها  با این شاگردها چه رفتاری می شده!  هنجار و نرم و فرهنگشان آن بوده. نه آن که استادکار خاصی بدذات بوده باشد. (البته بدذات هم همه جا و همه زمان پیدا می شود.) 
کدام پدر و مادری امروز راضی می شوند فرزندشان به این صورت شاگردی کند؟! اگر کودکان بی سرپرست را آن گونه به کار گیرند صدای من و شما به عنوان مدافعان حقوق کودک در می آد.
خلاصه اغلب این کارگاه تعطیل شده اند چون کسانی که آنها را به شیوه اعصار گذشته می چرخاندند به سن بازنشستگی رسیده اند و روش ها و منش هایشان از دور افتاده. خوشبختانه اغلب  وضع شان هم خوب هست.کارگاه و حجره یا مغازه را اگر اجاره دهند یا بفروشند خیلی بیشتر سود می کنند. در واقعیت  جای دلسوزی از جانب ما ندارد اما آن گزارش های پر سوز و گداز روزنامه ها اشک ما را در می آورند.
از طرف دیگر گاهی فرزندان صاحبان آن کارگاه های قدیمی به شغل اجدادی علاقه مند می شوند و می خواهند با تغییر نحوه مدیریت و به کار گیری شیوه های مدرن تر تولید و بازاریابی نوین و طراحی های به روز، کارگاه پدری را زنده نگاه دارند. این قبیل فرزندان که پای در اعتبار چندین دهه ای پدر-و چه بسا اعتبار چند صد ساله اجداد- دارند اغلب آن چنان موفق می شوند که  نسل های قبلی کارگاه داران اصلا خوابش را هم نمی دیدند. این واقعیت که بقیه کارگاه های کوچک تعطیل شده اند برایشان-به طور طبیعی و بدون جنگ و دعوا با همکاران- مونوپولی ای به وجود می آورد که به سود افسانه ای می انجامد. کارگاه را تبدیل به کارخانه می کنند و کارگرانی با بیمه و..... مطابق به ضوابط   استخدام می کنند. 




اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گرفتاری های طبقه متوسط: مسئله اشتغال

+0 به یه ن

می دانیم که مسئله اشتغال و بیکاری این روزها گریبانگیر هم خانواده های طبقه متوسط هست و هم خانواده های طبقه کارگری. اما شکل بروز مشکل برای این دو طبقه اندکی متفاوت هست.

در طبقه کارگری اگر جوانی امروز نتواند کار مناسب بیابد، فردا هم به دنبال کار می گردد. هر طور هست می خواهدکاری بیابد که خرجش را در بیاورد. اگر کار قانونی و شرافتمندانه باشد، از سختی کار ابایی ندارد.  متاسفانه گاهی به قیمت سلامت جسمی او تمام می شود.
فرزند خانواده کارگری نخواهد گفت این کار در شأن من نیست. خانواده های کارگری از دیرباز ونسل اندر نسل با کار سخت ودرآمد کم عجین آشنایند و ازدشواری های زمانه چندان جا نمی خورند.  جوان طبقه کارگری اگر جایی کار کرد و بعد از شش ماه حقوقش را ندادند به اعتراض و اعتصاب و تحصن می پردازد. یا می شود موتور محرکه جامعه برای تولید یا می شود موتور محرکه جامعه برای احقاق حق.


اما در خانواده های طبقه متوسط رویکرد متفاوت هست. برعکس خانواده های طبقه کارگری اگر جوانی از خانواده متوسط نتواند کار بیابد خانواده می تواند خرج خوراک و پوشاکش را تامین کند (گیریم به قیمت زدن از برخی مخارج نظیر تفریح و مسافرت و پس انداز برای روز مبادا). در نتیجه، در نظر اول به آن صورت کار پیدا کردن برای جوان طبقه متوسط  حیاتی نیست. در نتیجه -برعکس فرزند خانواده کارگری- اگر امروز کار نیافت فردا لزوما دنبال کار نمی رود. برخی از آنها  کم کم از جست و جوی کار  ناامید می شوند.
 همان طوری که قبلا گفتم عموم خانواده ها  با دلسوزی های بی حد و حصر و نوستالژی دوران زمان شاه این ناامیدی و self-pity را در او تشدید می کنند. برخی دیگر  از والدین (مخصوصا پدرها) به زعم خود می خواهند از پسر خود مردی بسازند ودر نتیجه دلسوزی و همدردی نمی کنند. به جایش سرکوفت می زنند که من که سن تو بودم فلان قدر در روز کار می کردم. این سرکوفت زدن هم بیش از پیش اعتماد به نفس جوان را تخریب می کند و انرژی لازم برای جست وجوی کار را از او می گیرد. برخی خانواده ها هم صبح دلسوزی می کنند، ظهر سرکوفت می زنند، عصر عذاب وجدان پیدا می کنند ده برابر بیشتر قربان صدقه می روند. فردا هم روز از نو، روزی از نو. این قبیل رفتارها بیش از همه اعصاب خرد کن هست.
بعد از مدتی، جوان به افسردگی می رسد و افسردگی او در کنار مخارج تامین زندگی اش می شود گرفتاری خانواده متوسط. خرج روانکار هم می افتد بر دوش خانواده!
برعکس جوان جویای کار و درآمد طبقه کارگری، جوان  بیکار طبقه متوسط نه تنها تبدیل به موتور محرکه جامعه نمی شود بلکه کل خانواده اش را گرفتار خود می کند و توان توجه به مسایل جامعه را از کل خانواده اش می گیرد. نه خودش می تواند موتور محرکه باشد نه خانواده اش با آن همه گرفتاری در خانه.

قبلا چند بار گفتم: کسی که کار ندارد باید به یافتن شغل به صورت یک کار تمام وقت بسیار سنگین بنگرد. قبلا هم گفتم در همین شرایط کنونی هم بسیارند کارفرمایانی که دنبال کارمند شایسته می گردند اما نمی یابند. کسی که کار ندارد اگر به اندازه کافی جست و جو کند حتما این کارفرمایان را می یابد. به هم بیافتند تولید را بالا می برند و می شوند موتور محرکه اقتصاد کشور.
این حساب را اصلا نکنید که با ماهیانه کم مقدار (حدود یکی دو میلیون تومان) مگر چه می شه کرد؟! بله می دانم که با این ماهیانه نمی شه خانه خریدو تشکیل خانواده داد و...
اما همان حقوق یکی دو میلیونی اولا آن قدر روحیه شخص را خوب می کند که دیگه هزینه روانکاو و..... را از دوش خانواده  بر می دارد.
جوان عزیز جویای کار!
 وقتی سر سفره والدین نشسته اید و سقف خانه شان هم بالای سرتان هست و پوشاکتان را هم تامین می کنند،  همان حقوق مختصر هم معجزاتی می کند. می توانید از سر کار که بر می گردید میوه نوبرانه بخرید. همین یک پاکت میوه نوبرانه هم چشمشان را می گیرد. مادرتان با آب و تاب برای خاله هایتان تعریف خواهد کرد که  میوه نوبرانه امسال را شما خریدید! می توانید برای خواهرزاده خردسالتان با چهار پنج هزار تومن عکس-برگردان یا سقز بخرید و از نظر او حاتم طایی زمانه شوید. شاید باور نکنید اما تایید همان خواهر زاده خردسال به اندازه یک دنیا اعتماد به نفس می دهد. می توانید برای خودتان کفش کتانی بخرید و دوستانتان کوه بروید. می توانید ماهی یک بار با آنها کافی شاپ بروید. و.... خلاصه همین حقوق مختصر شما را از  کز کردن در پستوی غمزده خانه  به بطن جامعه می کشد و قهرمان کسان زیادی می کند.

به علاوه، وقتی جایی استخدام شدید درهای بسیاری به رویتان باز می شود. اگر خوب کار کنید شرکت پروژه های بیشتر می گیرد و شما هم می توانید ترفیع بگیرید یا از حقوق و مزایای بیشتر برخوردار شوید. اگر ابتکار عمل داشته باشید در محل کار می توانید به ایده های پولساز برسید. مثلا به کارفرمای خود یا سایر صاحبان شرکت که در محل کار با شما آشنا شده اند بگویید که به ازای فلان مبلغ می توانید فلان وسیله را درست کنید یا بهمان برنامه را بنویسید . اگر در این کارها ماهر باشید درآمدتان را جندین برابر می کنید. آن قدر درآمدتان بالا می رود که با پس انداز و سرمایه گذاری بتوانید بعد ۶-۷ سال خانه مناسب بخرید و زندگی تان را سر و سامان دهید.
خیلی ها در همین ده سال اخیر این راه را رفته اند و سروسامان گرفته اند. 

نوشته های مرتبط:

پی نوشت: یک دفاعی هم اینجا از باباها بکنم. معمولا باباها ی طبقه متوسط یک انباری وسایل به ظاهر به درد نخور دارند که هر سال در زمان خانه تکانی نوروز سرنگه داشتن یا دورریختن شان دعوا می شه. همان وسایل به دردنخور برای فرزند مبتکرشان که می خواهد وسیله ای برای کارفرمایش بسازد گنجینه ای می تونه بشه. اگر می خواست همان بشکه  های کهنه و آچارهای زنگ زده و ... را از بیرون بخره می بایست حقوق یکی دو ماهش را می داد. فرغون شده یک میلیون تومان!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جست و جوی شغل با رعایت نکات ایمنی دربرابر بدذاتان و ناپاکان

+0 به یه ن

می خواهم در مورد گرفتاری اعظم خانواده های طبقه متوسط، یعنی پیدا نکردن شغل بنویسم. در نوشته قبلی ام  با عنوان «گرفتاری های طبقه متوسط: نوستالژی»هم اشاره ای کوتاه به موضوع داشتم.در پی آن نوشته، یک آقای جویای کار به درستی اشاره کرد که متاسفانه در محل کار گاهی دختران را از نظر جنسی تحت فشار می گذارند.متاسفانه چنین مواردی وجود دارند. در واقع باید گفت متاسفانه وضع از آن چه آن آقا ترسیم کرد هم بدتر هست چون که تنها دخترها نیستند که تحت فشار هایی از این دست قرار می گیرند. پسرها هم گاهی در محل مورد نگاه ناپاک و  مزاحمت و آزار و اذیت قرار می گیرند. در نتیجه  مخاطب مطالبی که می خواهم بگویم  هم آقایان هستند و هم خانم ها. 

هرچند این موارد وجود دارند ولی نمی توان گفت که همه گیر هستند. به این بهانه نمی توان در  جست و جوی کار اهمال ورزید. محیط های سالم کاری  خوشبختانه در کشور ما کم نیستند. باید گشت و محیط خوب را یافت. اگر بدشانسی آوردیم  و با افراد ناپاک در محیط کار رو به رو شدیم و نتوانستیم آنها را سر جای خود بنشانیم آن گاه آن محیط را ترک می کنیم. نه آن که از ترس بدذاتان  از ابتدا به جست و جوی شغل نپردازیم.
من در سال ۹۷ مطالبی در این باره گفته بودم. که در اینجا لینک آنها  را باز می گذارم. محتوای حرفم آن بود که افراد ی را که نیت شوم دارند زودتر بشناسیم و قبل از این که رویشان زیاد باز شود یا سرجایشان بنشانیم یا از آنها دوری کنیم.
با آگاهی به این مسایل با اعتماد به نفس بیشتری می توان به جست و جوی شغل پرداخت.
 مطالب قبلی:


مورد دو و هشت این نوشته:

آن چه که نوشته بودم برای محیط های دانشگاهی بود. اما کمابیش در محیط های کاری هم می توان آنها را به کار بست.

 روی چند مورد دیگر  هم لازم تاکید کنم:

۱) از کسانی که خود را صاحب نظر  و معیار اخلاقیات می دانند بیشتر بترسید. این افراد تخصص دارند که با بحث کلامی هر کثافت کاری ای را عین اخلاقیات جلوه دهند  و از آن سو بسیاری از رفتارهای آمفوتر مرسوم در جامعه را کاری بسیار زشت جا بزنند.
به علاوه، دم زدن از اخلاق  (چه اخلاق جنسی، چه اخلاق علمی و چه اخلاق حرفه ای و....) بیشتر به این سبب هست که به رقیبان و منتقدان خود سیگنال دهند تا مبادا از آنها انتقادی بکنند و الا انگ بی اخلاقی به منتقدان خود خواهند زد و آنها را بی آبرو و نابود خواهند ساخت.
مدت مدیدی دوره  می افتند و خود را معیار اخلاقیات جا می زنند و کلی نوچه دور خود جمع می کنند برای همچین روزی.

۲) از کسانی که احساس «خود خوش تیپ بینی » دارند حذر کنید. آنها معمولا مزاحمان جنسی هستند. صد البته «خوش تیپی» با احساس «خود خوش تیپ بینی» فرق دارد. معمولا خانم ها فرق این دو را  سریع تر از آقایان متوجه می شوند. آقایانی که قلبی-قره  ( شکاک و بددل) هستند  از مردهای خوش تیپ در دور وبر احساس خطر می کنند. اما معمولا خوش تیپ ها نیازی ندارند برای کسی که چراغ سبز نشان نداده مزاحمت ایجادکنند.
«خود خوش تیپ بین ها» هستند که به زنانی که به آنها توجه خاص نمی کنند پیله می کنند و آزارشان می دهند.

۳) اونهایی که «احساس خود بانمک و طناز بینی» می کنند هم جزو خطرناک ها هستند. کسانی که شوخی هایی می کنند که خنده دار نیست اما اصرار دارند که حتما باید بقیه گوش کنند و بخندند. معمولا این حرکت هم سرآغاز آزار جنسی است.

۴) بیخودی به مردان مجرد سخت نگیرید و به آنها به صورت یک آزارگر بالفطره نگاه نکنید. اتفاقا بیشتر آزارگرها در محل کار و دانشگاه متاهل هستند.  اتفاقا همسایه و همکار مجرد معمولا محجوب تر و با حیا تر است.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گرفتاری های طبقه متوسط: نوستالژی

+0 به یه ن

از دیگر گرفتاری های طبقه متوسط ایران درجا زدن در گذشته و نوستالژی است. تا جایی که به یاد دارم  مردم ایران همواره نوستالژی داشته اند اما در دوره های مختلف،  اسیر نوستالژی برهه های متفاوتی بوده اند.

از حدود ۸-۹ سال پیش (تقریبا از زمانی که تماشای شبکه من و تو در خانواده ها رایج شد)برهه زمانی سال ۴۸ تا ۵۵، سوژه  نوستالژی   طبقه متوسط گشت. می دانیم که در این برهه وضع  مالی تحصیلکرده ها و کارمندهای دولت به شدت بالا رفت. البته اغلب بینندگان شبکه من و تو و آنان که در نوستالژی آن زمان غرقه اند خیلی وارد کنکاش نمی شوند که به خاطر آورند این فراوانی نعمت فقط از آن قشری محدود در شهرها بود و به علاوه مختص دوره کوتاهی از دوران پهلوی بود.بدون توجه به این ظرافت ها، آن را به کل «زمان شاه» نسبت می دهند.
این نوستالژی به قدری پررنگ شده است که جای تحلیل اوضاع کنونی و برنامه ریزی برای آینده را گرفته است. نوستالژی طبقه متوسط چنان غلیظ شده که  مانند یک نوع  ماده مخدر عمل می کند. 
 الان دیگه بیش از همه چیز، نوستالژی است که  افیون توده ها شده.
این نوستالژی و حسرت گذشته به خصوص وقتی که در خانه یک جوان تحصیلکرده جویای کار وجود دارد، بی اندازه مخرب می شود. عوض آن که به جوان روحیه بدهند و تشویقش کنند که با بالا بردن مهارت هایش با جدیت بیشتری به جست و جوی کار بپردازد یا برای خود اشتغالی فکری بکر کند دایم از گذشته باشکوهی می گویند که به سادگی  با یک مدرک دانشگاهی می شد شغلی با در آمد کلان  یافت و چند سال بعد هم خانه خرید. با تکرار این حرف ها باعث می شوند روحیه آن جوان خراب تر شود و به جای این که ضعف های حرفه ای و مهارتی اش  را برای بالاتر بردن شانس استخدامش برطرف کند، گوشه ای کز کند و به حال خود غصه بخورد و آه بکشد. چه بسا اگر این آه و ناله را کنار بگذارد و مهارتی نو کسب کند شغل نسبتا مناسب هم بیابد اما نوستالژی زمان شاه مگر امان می دهد؟!


وقتی به این افراد می گویی که زمان شاه -چه خوب چه بد- گذشته و تمام شده. باید «حال» را دریافت و به آینده نگریست با لحنی متبخترانه می  گویند کسی که گذشته اش را نشناسد محکوم به فناست.   اصرار  دارند تا گذشته را از طریق پروپاگاندای شبکه من و تو  و نظایر آن بشناسند. هیچ روایت دیگری از گذشته جز همان پروپاگاندا  
را بر نمی تابند. اگر به صحبت های اقتصاددان ها و جامعه شناسان گوش فرا دهید با استناد به ضریب جینی ، بافت جمعیتی و .... برایتان استدلال می کنند که آن وضعیت فزونی در اوایل دهه ۵۰ نمی توانست پایدار باشد. منظورم قطعا نظرات صدا و سیما نیست که اغلب مغرضانه هست. (البته من نشنیدم که  در صدا و سیما  زمان شاه را  با استناد به ضریب جینی و...  تحلیل کنند. بیشتر حرف های عوام پسند در مورد فسادهای جنسی درباریان می زنند. همان طوری که دستگاه تبلیغاتی دوره پهلوی هم در مورد دوره قاجار جز فانتزی بافی جنسی چیزی نمی گفت.    در تاریخ که کمی غور می کنیم می بینیم هر دو   در مورد دوران پیش از خود بی انصافی می کنند!)
من  به تحلیلگران اپوزیسیون چپ هم  اشاره نمی کنم. حتی  کاری به نظرات مصدقی ها هم فعلا ندارم. نظرات تحلیلگران خود نظام پهلوی مثل آقای عالیخانی مد نظرم هست. آنها هم  می گویند که آن فزونی نعمت برای طبقه متوسط  در دوران پهلوی به دلایل اقتصادی و جامعه شناسی نمی توانست پایدار باشد. اگر می خواهید دوران پهلوی را بشناسید از زبان امثال آقای عالیخانی بشناسید که تحلیل درست و درمان می کنند نه از زبان شبکه من و تو که با یک رویکرد پروپاگاندایی، نوستالژی تخدیر کننده ای می پراکنند. 


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گرفتاری های طبقه متوسط: رفیقان نارفیق

+0 به یه ن

از قرار معلوم در دهه های ۴۰ ، ۵۰ و ۶۰ آشنایان خیلی زود با هم «پسرخاله» می شدند و به هم قول می دادند که  از هم تا پای جان حمایت می کنند و از فرزندان همدیگه مثل فرزندان خودشان مراقبت خواهند کرد و ... اما اغلب این قول ها در عمل پوچ در می آمد.

همنسلان من خاطرات زیادی از خیانت به عهد «عمو قلابی» های دوران کودکی به خاطر دارند. همان هایی که قرار بود  این طوری در مواقع سختی تا پای جان بایستند و آن طوری از ما بچه ها مثل چشمان خود مراقبت کنند اما در عمل حتی از برداشتن قدم کوچکی هم سرباز زدند. در خیلی موارد این قول دادن ها و عمل نکردن ها ضربات زیادی می زند. اگر آدم بداند حامی ای در کار نیست و قرار نیست کسی برایش قدمی بردارد، خودش برای خودش برنامه ریزی می کند. اما اگر به اشتباه گمان کند فلان کس حامی او خواهد بود چه بسا در دردسر های بسیار می افتد و فرصت های طلایی بسیاری از دست می دهد.
شاید این پدیده محصول تماشای فیلم هندی ها و فیلمفارسی ها بود.من نشنیده ام یا نخوانده ام که در  دهه های قبل از دهه ۴۰، چنین اتفاق هایی  به این شدت و وفور بیافتد. قدیم ها اگر قولی می دادند پایش می ایستادند.
هرچه بود، خوشبختانه این پدیده از دهه هفتاد به این سو در داخل خود ایران و در میان طبقه متوسط از بین رفته است. (بگذریم که از این که خیلی ها تاسف می خورند که چرا آن صمیمیت ها دیگر نیست.  در هر حال، من از این صمیمیت های تصنعی و ظاهری، دل خوشی ندارم.)
ما ها دیگه کمتر با کسی صمیمی می شویم تا چنین قولی به او بدهیم. خیلی خیلی به ندرت. اما اگر قول بدهیم (حتی اگر تنها در دل با خود گفته باشیم) پایش می ایستیم.
قبلا هم گفتم که افرادی که به خارج مهاجرت می کنند ازجهاتی تبدیل به فسیل می شوند. من این عادت قول برادری و رفاقت  اما در عمل نارفیقی را هنوز در بین بسیاری از ایرانیان  که در دهه های قبل از دهه هفتاد  مهاجرت کرده اند، می بینم. 
وقتی برای دیدار فامیل به ایران می آیند هنگام تناول ته چین و باقالی پلو سر میز شام به میزبان قول می دهند اگر بچه هایشان را به کشور او بفرستند فلان و بهمان حمایت را خواهد کرد. میزبان هم که سالهاست دیگر آن فرهنگ «فردین بازی قلابی» را فراموش کرده خیال می کند مهمانش واقعا قرار هست حمایت ها کند.
خودش و فرزندش دوهوایی می شوند که چه نشسته ایم و «در این خراب شده» عمر گرامی تلف می کنیم. بلند شویم و آماده شویم که «عموجان» مهربانمان در خارج سراپا شیر و عسل قرار هست برایمان فرش قرمز پهن کند.
غافل از این که «عموجان» قبل از این که آن باقالی پلو و ته چین پلو دفع شود قول و وعده هایش را فراموش کرده.
باور به این وعده ها و قول ها و نقشه کشی ها بر اساس آن وعده های پوچ، از دیگر عوامل گرفتاری های طبقه متوسط امروز ایران هست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گرفتاری های طبقه متوسط: احساس زرنگی، عدم اعتماد، رودربایستی

+0 به یه ن

همان طوری که در نوشته قبلی ام عنوان کردم می خواهم برخی مشاهدات خودم را از گرفتاری های طبقه متوسط امروز ایران بیان کنم:


۱) بی ثباتی اقتصادی  و ترقی یک شبه  برخی افراد نالایق در کشور در دل طبقه متوسط آشوبی به پا کرده که باید «زرنگی» کنند و با راه های غیرقانونی مسایل خود را حل نمایند. یک نفر هم بخواهد از راه قانونی و از روی روال اداری  مسایل خود نظیر کارهای اداری ارث و میراث یا خرید ملک و..... را حل و فصل کند اطرافیان او را دوره می کنند و در گوشش می خوانند که با این روش های قانونی تو ول-معطل خواهی شد! هر کدام می آیند یک راه غیر قانونی و یک کلک مرغابی پیش پای طرف می گذارند. 
راه های غیر قانونی ای یاد می دهند  که هر کدام می توانندیارو را در دردسر بزرگی بیاندازند.
قبلا تنها افرادی دنبال این کارها می رفتند که از نوجوانی با   پدرسوختگی بیگانه نبودند و در نتیجه چم و خم زیرآبی رفتن را بلد بودند. اما حالا افرادی در اثر فشار جامعه به سمت جعل سند و ارتشا و..... رو می آورند که اصلا تجربه و درنتیجه مهارت پدرسوختگی ندارند. طرف یک عمری سرش توی کار خودش بوده و قدم کج نگذاشته، اون وقت ارثی به او می رسه و اطرافیان در گوشش می خوانند که  باید فلان کار غیر قانونی را بکنی والا مالیات بر ارث از خود ارث بیشتر خواهد شد! 
(حرف غلطی هم هست.  تقسیم ماترک اگر سند و.... درست باشد و بین وراث هم مرافعه نباشد آن قدرها سخت نیست. مالیات زیادی هم نمی گیرند. بیخودی خودتان را در دردسر نیاندازید. برای تقسیم یک ارث  متعارف طبقه متوسطی، هیچ رشوه ای لازم نیست بدهید. اون گرفتاری های ارثی که شنیده اید مال خاندان های خیلی ثروتمند هست که سند ارث و میراثشان هم چندان معتبر نیست. باباهه غصب کرده، زمین خواری کرده، فرزندان هم با هم جنگ دارند. چند نفر هم اون وسط فرزندان زنان صیغه ای سبز می شوندکه مدعی ارث و میراث می گردند. خانواده شسته-رفته طبقه متوسطی  در همه مراحل بهتر است شسته-رفته بماند و از آن قبیل افراد نصیحت برای حل مسایلش نشنود! تجارب آنها به درد ما نمی خورد. ما باید از امثال خودمان-ترجیحا از وکیلی درستکار و صادق- مشورت بگیریم.)
هر چه طرف آدم قانونمدارتری بوده باشد و در این کارها بی تجربه تر باشد در این زمینه ها اعتماد به نفس کمتری دارد. معلم ها، استادان دانشگاه، کسبه خوشنام و ..... (خلاصه محترمین جامعه)  بیش از همه  ممکن هست در میانسالی به تحریک اطرافیان کار غیر قانونی کنند و گرفتار شوند.
در نتیجه در دور و بر افراد گرفتار زیاد می بینیم! طبعا این افراد  جار نخواهند زد که خواستم زیرآبی بروم اما بلد نبودم کم ماند خفه بشوم! ماجرا را طور دیگر جلوه می دهند. می گویند من همه کارم درست بود اما چون به اندازه کافی رشوه ندادم گرفتار شدم! هرگز نمی گویند چون من از اول کار غیرقانونی کردم گرفتار آمدم. همین داستان های نیمه دروغ باعث می شوند که مردم بیشتری به این نتیجه برسند که باید زرنگ باشند. اما چون اغلب زرنگ نیستند هم خودشان را در دردسر می اندازند هم دیگران را. به این ترتیب روز به روز گرفتاری در بین طبقه متوسط بیشتر می شود.

۲) یکی دیگر از گرفتاری ها آن هست که درفضای مجازی هر از گاهی شایعه ای منتشر می کند که خانواده ها را دچار تشویش می کند. مثلا می گویند فلان قسمت گوجه فرنگی را بخورید می میرید، مرغ ها تریاکی شده اند ووووو 
به طور متوسط هر هفته یک سوژه جدید می آید.
بعدش مسئولان مربوطه می آیند تکذیب می کنند. 
یک حرفی دهن مردم افتاده که به عنوان یک قانون بی برو برگرد قبولش کرده اند:«اینا هر چی را تکذیب کنند بدونید که درسته!» خلاصه تکذیبیه بیش از پیش بر تشویش ها می افزاید.
من معمولا در این موارد از متخصصان امر نظر می خواهم. خوشبختانه با این همه تجصیلکرده در دور و بر در هر زمینه متخصص داریم. معمولا هم شایعات بیخود و بی اساس از آب در می آیند. 
اما برخورد اغلب دور وبری هایم با این شایعات-به خصوص آنهایی که در شبکه های اجتماعی مجازی فعال  هستند و بر خود رسالت «آگاهی بخشی» وارشاد مردم قایلند این چنین نیست. آنها به مراجعه به متخصص اعتقادی ندارند! حتی اگر آن متخصص یکی از آشنایانشان باشد که هفت جدش را می شناسند و خودش را از هفت سالگی می شناسند باز هم اگر حرفی در راستای همان تکذیبیه مسئولان مربوطه بزند خائن و خودفروخته و « از اینا» می خوانند.
خلاصه این  موضوع هم  ازمواردی است که طبقه متوسط را گرفتار خود می کند. هر هفته یک موضوع تازه برای گرفتاری پیش می آید.

۳) پدران ما در معامله و .... ابتدا رودربایستی و تعارف می کنند و مرزها را روشن تعیین نمی کنند. در ابتدا و در ظاهر بیخود و بی جهت به افراد اعتماد می کنند  و تعارفات بیخود می کنند اما در دل معمولا خود را بیش از آن چه واقعا هستند محق می دانند.  به خاطر  تعارف و رودربایستی  شرایط را روشن مکتوب نمی کنند در نتیجه بیشتر اوقات مناقشه به وجود می آید. مثلا اگر هزار تومان سرمایه آورده باشند، یک سال بعد خیال می کنند که ۱۵۰۰ تومان آورده اند اما از آن سو شریک آنها ادعا می کند تنها ۵۰۰ تومن آورده است.  بعدش دعوا می شه! مرتب هم شکایت می کنند که چرا احترام ریش سفید از بین رفته و......
انگلیسی ها و آمریکایی ها می گویند دیوار های خوب همسایه های خوب می سازند. عدم توجه به این نکته، منشا گرفتاری های بسیار برای طبقه متوسط ایران است.


۴) یکی از شگردها برای گول زدن افراد تجصیلکرده در معاملات  مجیز گویی هایی از این دست هست: «خانم یا آقای دکتر یا پروفسور یا مهندس  شما افتخار مایید. شما استاد مایید. ما داریم پیش شما درس جواب می دهیم. می دانم شما در قید این مادیات نیستید.....» اینها همه زمینه سازی برای آن هست که طرف خجالت بکشد  چانه بزند و از حق «مادی» خود دفاع کند.
اگر دیدید در معامله با این ادبیات شروع کرده اند بدانید که تا شما سرتان را برگردانید پشت سرتان چهار لیچار بار خواهند کرد. رودربایستی را کنار بذارید. اگر دیدید این جور صحبت می کنند شما از قصد اندکی عامیانه تر و غیر ادبی تر از ادبیات معمول تان صحبت کنید.  (فقط اندکی نه دیگه زیاد چاله-میدونی!‌) اصلا هم از این که از حق و حقوق خود دفاع کنید شرمنده نباشید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مسایل پیش پا افتاده ای که طبقه متوسط را اسیر خود کرده- قسمت اول

+0 به یه ن

در چند نوشته اخیرم در این ادعای جامعه شناسان و تحلیلگران دوم خردادی که طبقه متوسط امروز ایران موتور متحرکه برای مطالبات حقوق بشری است تشکیک کردم. حرفم سر این بود که آن چه که من دور وبر خود می بینم آن هست که  درصد بزرگی از طبقه متوسط چنان درگیر اختلافات خرد سر مسایل مادی (حتی پیش پا افتاده تر از مسایل مادی) با اطرافیان خود هست که مجالی نمی یابد که خود را درگیر مسایلی والاتر نظیر حقوق بشر کند.

در این سری نوشته ها برخی مسایل را که طبقه متوسط را به شدت درگیر خود می نماید می شکافم. این را هم عرض کنم که من  به برشی از طبقه متوسط  خواهم پرداخت  که با آنها حشر و نشر دارم و از نزدیک می شناسم و درک می کنم. علاوه بر این مسایل که من به آنها خواهم پرداخت طبقه متوسط امروز ایران درگیر مسایل بغرنج تر اخلاقی و اجتماعی هم هست. نظیر اعتیاد به مواد مخدر، خیانت، کودک آزاری، زن آزاری وووووووووو
خوشبختانه دور و بر من این مسایل نبوده اند ودرنتیجه من این مسایل را آن قدر نمی شناسم که درباره اش سخنی بگویم.
اون برش  از طبقه متوسط امروز ایران که من از نزدیک می شناسم  چه بسا تر و تمیزترین و اخلاقی ترین  قشر جامعه ایران هستند. اما باز خواهیم  دید که چه قدر درگیر مسایل پیش پا افتاده شده اند.

قبل از این که ایراد ها بر شمارم لازم می دانم برای چندمین بار تاکید کنم که از منظر من، قسمت صورتی رنگ فرهنگ طبقه متوسط نه تنها جای انتقاد ندارد بلکه سزاوار تحسین هست. در سال های اخیر در فضای مجازی از جانب کسانی که خود را روشنفکران جامعه تلقی می کردند (self-proclaimed) حملات بی امانی شد به بخشی از طبقه متوسط که به بهانه های گوناگون جشن می گرفتند و علاقه زیادی به تزیین یخچال و.... داشتند. این روشنفکران -به جای این که به  تخریب محیط زیست توسط بهره برداران از معادن  و فساد مالی و... در طبقه بالادست حمله کنند- حمله آوردند به  مادربزرگی که از این که تست حاملگی دختر یا عروسش مثبت شده ذوق زده شده بود و برای او سفره صبحانه  با تزئیات کامل چیده بود!
این قبیل کارهای صورتی طبقه متوسط به نظر من از چند جهت برای کشور مفید هم هست:

۱) وقتی مثلا کیک با فلان نقش سفارش می دهند اشتغالزایی در داخل مملکت به وجود می آورد. به علاوه مگر چه قدر خرج این قبیل کارها می شود؟! خیلی خیلی کمتر از مقدار ارزی که باید به کانادا برد تا دولت کانادا «بفرما» بزند! یک مقدار به من حرف زور می آید که خانواده هایی که خانه و کاشانه و ارث پدری شان را می فروشند و ارز می خرند و به انگلیس و کانادا و.... مهاجرت می کنند بر می گردند به میز صبحانه ای  که  آن مادربزرگ  به مناسبت انعقاد نطفه نوه اش چیده ایراد می گیرند و ادعا می کنند که این کار  ریخت وپاشی است که درانگلیس و کانادا  نمی یابی! مگر آن میز صبحانه سرجمع چه قدر خرج دارد؟! آیا  خرج آن به اندازه  بلیط ایران به کانادا می شود؟! من خودم مدافع محیط زیست هستم و مخالف ریخت و پاش.  معمولا مادربزرگ ها ریخت پاش نمی کنند و از هر چه از آن میز صبحانه بماند بعدا استفاده بهینه می نمایند. اما گیریم باقی مانده صبحانه را دور ریخته باشند. ریخت  و پاش این میز صبحانه بیشتر هست یا ریخت و پاش یک پرواز از ایران به کانادا یا انگلیس؟! در هر پرواز می دانید چه قدر گاز گلخانه ای آزاد می شود؟!
شما را به خدا- دلخوشی های ساده  طبقه متوسط را که حداکثر با سیصد چهارصد هزار تومان سر و تهش هم می آید تحقیر نکنید. مردم ما به همین دلخوشی ها زنده اند. گیریم در کانادا و انگلیس شما این قبیل کارها را نمی بینید.   لابد اونها از این قبیل ذوق ها ندارند. اونها بیایند از ما یاد بگیرند. 
عوضش من در ایتالیا و فرانسه و اسپانیا مشابه همین دلخوشی ها را - البته به سبک خودشان- زیاد دیده ام. حتی در کالیفرنیا هم خانواده ها  به سبک خودشان از این کارها ی صورتی زیاد می کنند. این را هم زیاد دیده ام که همان انگلیسی ها و.... به این سبک زندگی فرانسوی ها و اسپانیایی ها و ایتالیایی ها غبطه می خورند!



۲) این قبیل کارهای صورتی   در خانواده ها همبستگی ای به وجود می آورد که ارزش آن بی نهایت زیاد هست. ارزش اقتصادی هم دارد. با یکدیگر شریک می شوند و کار اقتصادی می کنند.

۳) این کارهای صورتی دلبستگی ای برای نسل جوان تر به وجود می آورد که مانع از فرار مغزها می شود.

۴) این کارهای صورتی مانع از افسردگی خانم ها می شود.

۵) اگر روزی روزگاری وضعیت روابط خارجی ما درست شد همین کارهای صورتی از بهترین جاذبه های توریستی ایران خواهد شد. دست کم برای نسل دوم سوم ایرانیان مقیم خارج جاذبه ای برای سفر به ایران به وجود خواهد آورد. مخصوصا برای بچه ها.

سخنم به درازا کشید. بقیه صحبتم را در نوشته بعدی می نویسم. خلاصه این قسمت این می شود: طبقه متوسط محترم روشنفکر! وقتتان را با گیر دادن به خانواده های صورتی رنگ طبقه متوسط تلف نکنید. اولا نصایح شما را به هیچ خواهند گرفت (از این گوش می شنوند و از آن گوش در می کنند.) ثانیا اگر خیلی قهرمان و پهلوان و مبارز  هستید به جای گیر دادن به مادربزرگ خوش ذوق بروید  به کسانی که در استان شما  به شیوه های غیر ایمن و مضر برای محیط زیست از معادن بهره برداری می کنند گیر بدهید (اگه راست می گید!)

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل