متن صحبت های امروزم در مراسم یادبود بابا

+0 به یه ن

پدر عزیزمان در 25 اردیبهشت ماه سال 1314 خورشیدی در تبریز دیده به جهان گشود و درمقاطع دبستان و دبیرستان  در همین شهر تحصیل کرد. در سال 1332در امتحان ورودی دانشکده فنی دانشگاه تهران شرکت کرده، با رتبه یک وارد دانشگاه شد. آن زمان کنکور سراسری نبود و دانشکده ها امتحان جداگانه می گرفتند. در آن زمان-تاجایی که من اطلاع دارم دانشکده فنی تهران-تنها دانشکده فنی کشور بود. دانشکده فنی دانشگاه تبریز که پدر سال ها در آن خدمت می کرد پنج سال بعد تاسیس شد.

آنان که با تاریخ معاصر ایران آشنایی دارند می دانند سال 1332 سال پرمصیبتی برای کشور بود از جمله آن که در شانزده آذر که بعدها روز دانشجو نام گرفت، دانشکده فنی دانشگاه تهران آماج حملات بی رحمانه ای شد. پدر آنجا بود و سه قربانی حادثه از دوستان نزدیک پدر بودند.

بعد از اخذ کارشناسی ارشد مدتی به کار مهندسی در پروژه های ساختمانی و راه سازی در ترکمن صحرا و سپس کرمانشاه مشغول شد. از آن دوره خاطرات بسیاری برای ما نقل می کرد.سپس به خدمت سربازی پرداخت. در همین زمان و در سال 1339از وی دعوت به عمل آمدکه چند درس ریاضی و فیزیک در دانشگاه تبریز که در آن زمان هنوز در خیابان طالقانی واقع بود ارائه دهد. همزمان اساتیدی از فرانسه برای تدریس آمده بودند پدر که به زبان فرانسه کاملا مسلط بود نقش مترجمی در کلاس های ایشان را برعهده گرفت.  همین اساتید فرانسوی پدر را تشویق به رفتن به پاریس برای ادامه تحصیل نمودند. پدر در دانشگاه پاریس یک دانشجوی دکتری در رشته عمران شد. تحصیلات دکتری پدر مصادف بود با دهه شصت میلادی و جنبش های  دانشجویی مشهور فرانسه در 1968.

بعد از اخذ دکتری پدر به وطن بازگشت و در دانشکده فنی دانشگاه تبریز مشغول خدمت شد. درهمان دانشکده با مادرم خانم مهندس مینو میرزایی که دانشجوی دانشکده فنی بود آشنا شد و ازدواج کرد. حاصل این ازدواج این جانب (متولد 1355) هستم و خانم دکتر نیلوفر فرزان (متولد 1367)  که اکنون در اوترخت هلند مشغول ادامه تحصیل در رشته داروسازیست.

در اوایل دهه پنجاه هجری پدرم رئیس دانشکده فنی بود. ریاست او مصادف شد با درآمد بالای نفتی. پدر و همکارانش فرصت را غنیمت شمرده در جهت تجهیز آزمایشگاه های دانشگاه کوشیدند. اواخر سال 56 پدر برای فرصت مطالعاتی به همراه من ومادرم دوباره به پاریس رفت. در زمان انقلاب 57 ما در فرانسه بودیم. بعد از اتمام فرصت یکساله به وطن بازگشتیم.

سپس دوره پرتنش دهه شصت آغاز شد. دورانی پرآشوب که جفاها در آن بر دانشگاه و دانشگاهیان رفت. بسیاری از دانشگاهیان برجسته وطن را ترک کردند. اما پدر و برخی از همکارانش ماندند و شجاعانه جلوی تندروی ها ایستادند.  نتیجه آنی این ایستادگی انگ ها و "پاکسازی" بودو طبعا مشکلات معیشتی به دنبال داشت. در آن سال ها پدر و مادرم به یاری یکدیگر شرکت ساختمانی طراد را تاسیس و اداره کردند. پروژه های ساختمانی متعدد نظیر ساختمان اداره پست اهر و بخش هایی از مجتمع تراکتور سازی تبریز حاصل این همکاری بود. ناگفته نماند در سال های پرآشوب آغاز دهه شصت مشکلاتی که برای شرکت های ساختمانی به وجود آمد کم از مشکلات پیش روی دانشگاهیان نداشت. من به عنوان طفلی کوچک که در خانواده به او لقب "ضبط صوت" داده بودند از مکالمه های والدینم در جریان مشکلات قرار می گرفتم. کمیابی و نایابی مصالح ساختمانی تنها گوشه ای کوچک از مشکلات بود.

دوستان در پرده می گویم سخن

گفته خواهد شد به دستان نیزهم

 

من از پیشکسوتان عزیز که آن زمان به فعالیت دانشگاهی یا اجرایی مشغول بودند خواهشمندم مشاهدات و تجربیات آن دوره را به طور مدون در اختیار جوان ها بگذارند که ملتی که تاریخ معاصر خود را نداند  اشتباهات گذشته را تکرار خواهد نمود. نسل های جوانتر مشتاق دانستن در باره آن دوره هستند.

آری! نتیجه مستقیم و آنی آن ایستادگی پدر و دیگر اساتید دانشگاه پاکسازی و مشکلات معیشتی به دنبال آن بود. اما نتیجه بلند مدت آن همان هست که امروز ما نهادی ریشه دار در کشور به نام نهاد دانشگاه داریم. اگر نبودند بزرگانی چون وی که حقیقت را فدای مصلحت نکردند وضعیت اکنون ما دانشگاهیان به طور خاص و وضعیت جامعه به طور عام- بسیار بدتر از آن بود که اکنون هست. می توانست شبیه برخی از همسایگانمان شود که هم اکنون در آتش تندروی و جهل و تعصب می سوزند.

بعد از چند سال که آتش تندروی ها اندکی فروکش کرد به سراغ پدر آمدند و او را به دانشگاه بازگردانیدند. پدر به خانه معنوی خود بازگشت بی آن که کینه ای از کسی به دل نگاه داشته باشد. کم نبودند کسانی که  درسراسر دنیا در سال های پرالتهاب از دانشگاه یا ادارجات "پاکسازی" شدند اما بعد بازگردانده شدند.  آن چه  در همه دنیا کم و نادر هست همین نوع گذشت بود.

متاسفانه اغلب آنها که روزی در حقشان ظلم شد بعد از رفع ظلم خواستند حق ضایع شده خود را باز پس بگیرند. اما نه ازآنان که عامل تضییع حق آنها شده بودند بلکه از نسل جدید بی پناه تازه وارد که نقشی در تندروی ها نداشت! پدر هرگز چنین نکرد! حتی به آن فکر هم نمی کرد!

جنگ تمام شد و پروژه های عمرانی در استان های مختلف آغاز. در سال های نخست بازسازی، به شرکت ها و مهندسین شهرستان ها اعتماد نمی کردند. پروژه ها را عمدتا به شرکت های تهران می سپردند. متاسفانه به علت ناشیگری برخی از این پروژه ها به شکست می انجامید. سپس به نزد پدر می آمدند تا با محاسبات خود راه حلی برای نجات پروژه بگشاید.

در این سال ها پدر در زیرزمین خانه به قول خودش "بُسه " می کرد. شعر طنزی هم به اقتباس از دوبیتی معروف "هرکه دارد امانتی موجود...." ساخته بود که همواره زیر لب زمزمه می کرد:

هر که دارد عمارتی نوساز

بسپارد به بنده در آغاز

نسپارد شود ترک ها باز

باز پیدا شود به بنده نیاز

آن سال ها هم گذشت. کم کم نسلی نو از مهندسین خبره برخاست. همین طور شبیه سازی های کامپیوتری برای محاسبات مهندسی پیشرفت کرد. انحصار محاسبه پروژه در دست پدر به طور طبیعی شکسته شد. گویند استاد موفق کسی است که دانشجویانش از او زبردست تر باشند. با این معیار نیز پدر استادی موفق بود. کم اتفاق می افتد که افراد این مرحله را با متانت پشت سر بگذارند. در بسیاری موارد حسد و یا حرص و آز و تضاد منافع، جلوی لذت تماشای سربرکشیدن حاصل عمر استاد، یعنی دانشجویان، را از او می گیرد. خوشبختانه پدر این متانت را داشت و از این مشاهده لذت ها برد. تا جایی که در روزهای آخر در بیمارستان شبی به من این نکته را با افتخار و لذت به من گفت.

به یاد دارم پروژه ای را در دهه هشتاد هجری به مهندسی جوان سپرده بودند. نظیر آن پروژه با آن ابعاد در تبریز سابقه نداشت. بعد از مدتی کارفرما خود نگران شده بود که مهندس مزبور برای انجام دادن پروژه ای با این ابعاد هنوز کم تجربه هست. به سراغ پدر آمدند و پیشنهاد دادند تا قرارداد وی را فسخ کنند و قراردادی نو با پدر ببندند. پدر گفت هرگز چنین چیزی را نمی پذیرم و مانع پیشرفت همکار جوان تر نمی شوم.  بعد از رایزنی های فراوان به این راه حل رسیدند که قراردادی موازی ببندند تا نتایج محاسبه اولیه توسط پدر چک شود. هر زمان فرصتی پیش می آمد، پدراز مهندس جوان تعریف می کرد که در محاسبات دقیق و کارآمد هست و به قول خارجی ها او را

Promote

می کرد. آری! حتی این عجوز عروس هزار داماد، این کلمه سه حرفی "پول"، هم چون به پدر می رسید جلوه گری و اغواگری از کف می داد.

پروژه  عمرانی دیگری هم در تبریز بود که پدر مخالف آن بود چرا که معتقد بود با هزینه حدود یک هفتم و در زمانی بسیار کمتر پروژه جایگزینی می توانست اجرا شود. پدر نظر خود را منعکس کرده بود اما پروژه تصویب شد. با این حال، پدر سعی نکرد جلوی پروژه بایستد. وقتی علت عدم ایستادگی اش را جویا شدم گفت:" حاصل پروژه برای شهر می ماند و نماد و سمبل می شود. تخت جمشید هم روزی پروژه ای پرهزینه بود که جایگزین های بسیار کم هزینه تری داشت. من از آن پروژه کنار می کشم چون اعتقادی به آن ندارم ولی جلوی پیشرفت پروژه نمی ایستم" نقل به مضمون بود.

به جای بازگویی کلیشه همیشگی "همسری وفادار و پدری مهربان" خاطره ای دیگر از او نقل می کنم. اگر به تبریز رفته باشید می دانید که همه راه ها به چهارراه آبرسان ختم می شوند. چهارراه آبرسان قلب تبریز مدرن هست. این چهارراه در سراسر استان معروف هست و محل رویداد های مهم مردمی شهر هست. روگذری در این چهارراه هست که مهندس محاسب و ناظر آن پدر بود. خواهرم نیلوفر در زمان ساخت آن به مدرسه ابتدایی پناهی واقع در نزدیکی آن پل می رفت. در شهر معروف شده بود که سر ساعت تعطیلی مدرسه هر برنامه ای که باشد و هر مقامی که بیاید مهندس ناظر پروژه خواهد گفت من می روم تا دخترم را از مدرسه بردارم! چند ماهی قبل از افتتاح پل روگذر آبرسان، پل روگذر مشابهی در تهران  فروریخته بود و با کمال تاسف موجب از دنیا رفتن تنی چند از هموطنان شده بود. در مجلسی دوستان و آشنایان با اشاره به این اتفاق ناگوار با پدر شوخی می کردند و می گفتند آیا می توان به این پل اعتماد کرد؟ بابا پاسخ داد : زیر پل می خوابم تا تمام تانک های ارتش از رویش رژه بروند" یکی پرسید "حاضرید یاسمن زیر پل بخوابد و تانک ها رژه بروند؟" پدر با ظرافت کلامی خاص خودش از پاسخ طفره رفت و حرف را عوض کرد.

پدرم بعد از بازنشستگی از دانشگاه تبریز در دانشگاه آزاد واحد شبستر تدریس می کرد. دکتر یعقوب فرزان به همکاران خود در  دانشگاه شبستر علاقه خاصی داشت و از شور و نشاط دانشجویان آن شور زندگی می گرفت. همواره از خلوص باطن و صفای استادان گروه عمران دانشگاه شبستر می گفت و آنها را چون فرزند دوست می داشت. همچنین  فرهنگ بالای شهر کوچک ولی علم و فرهنگ پرور شبستر را می ستود. در این سال ها پدر کتاب تخصصی ای نوشت. خود می گفت می خواهم ناشر آن جایی باشد که به آن دلبستگی دارم. به همین جهت، دانشگاه آزاد واحد شبستر را برگزید. متاسفانه فرصت نشد که انتشار آخرین اثرش را ببیند. امیدوارم این اثر هرچه زودتر منتشر شود و به دست علاقه مندان برسد.

.

پدر عزیزمان بعد از هفت سال مبارزه با بیماری سی-ال-ال در 20 مهر 1394حدود ساعت 3:45 دقیقه بعد از ظهر در خوابی آرام از میان ما زمینیان پرکشید. یادش گرامی و راهش پررهرو باد! درد از دست دادن پدر بسیار سنگین است. سنگین تر از آن که در تصورم می گنجید. اما دو چیز مرا تسکین می دهد. یکی آن که در پدرم آرامش رفت و دیگر آن که بعد از فوتش، آن چنان که برای بسیاری از بزرگان رخ می دهد، توسط جریان هایی که با مرامش نمی ساخت مصادره نشد! یادآوران او اعضای خانواده و آن دسته از بستگان  و دانشجویان سابقش هستند که به آنها در زمان حیات نیز دلبستگی داشت. دانشجویانی که خود اکنون استادانی برجسته شده اند و در حوزه فعالیت خود سرآمد هستند. یادآوران او همچنین همکاران و آشنایانی هستند که به لحاظ مرام با او نزدیکند. این هم از برکات پرهیز از رفتار پوپولیستی است که پدرم همه عمر بر آن اصرار داشت. اگر رفتاری پوپولیستی داشت نام و یاد او کالایی می شد که جریان های مختلف و گاه متضاد با مرام پدرم سعی در مصادره اش می کردند. خوشبختانه چنین نشد!

اندکی هم از علایق ذوقی پدرم بگویم. پدرم خط بسیار خوشی داشت. نقاشی هم می کشید.

در انتها برای حسن ختام شعر محبوب پدر را از حضرت حافظ می خوانم. هرگاه من یا خواهرم ناراحت می شدیم مصرع اول را برایمان می خواند

دمی با غم به سر بردن جهان یکسر نمی ارزد

به می بفروش دلق ما کزین بهتر نمی ارزد

به کوی می فروشانش به جامی بر نمی گیرند

زهی سجاده تقوی که یک ساغر نمی ارزد

...

تورا آن به که روی خود زمشتاقان بپوشانی

که شادی جهانگیری غم لشکر نمی ارزد

چو حافظ درقناعت کوش و از دنیای دون بگذر

که یک جو منت دونان دوصدمن زر نمی ارزد

و شعر ترکی مورد علاقه پدر که همواره زمزمه می کرد این بند از حیدربابا بود:

انسان اولان خنجر بلینه تاخماز

آممان حیف کور توتوغون بوراخماز.

ممنونیم که با حضور خودتان در اینجا مایه دلگرمی من و خانواده ام شدید.

6 آبان 1394

پژوهشکده فیزیک پژوهشگاه دانش های بنیادی

تهران

2015/28/10

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مجلس یاد بود پدرم

+0 به یه ن

گویا حدود یک سالی است که در محل کار من، پژوهشگاه دانش های بنیادی، سنتی نهاده شده است که وقتی عضوی از این پژوهشگاه عزیزی از دست می دهد در یکی از سالن های این مجتمع مجلس یادبودی برای او می گیرند. به من نیز از سوی ریاست محترم روابط بین الملل پژوهشگاه به طور دوستانه پیشنهاد شد که چنین مجلس یادبودی برای پدر عزیزم بگیرم. دیدم بهترین فرصت خواهد بود که مروری داشته باشم به زندگی پربار شادروان پدرم در هشتاد سال گذشته. متنی تهیه کرده ام و به همراه  برخی از عکس های او که اکنون می توان گفت ارزش تاریخی یافته اند در این فرصت ارائه خواهم کرد. صحبت هایم حدود نیم ساعت طول خواهند کشید. 
خوشحال می شوم اگر جوانان و دانشجویان، فارغ از رشته تحصیلی شان، در این مراسم شرکت کنند. شرکت برای عموم آزاد است.
محل برگزاری: تهران، فرمانیه، بین دیباجی شمالی و کامرانیه، جنب فربین، پژوهشگاه دانش های بنیادی، سالن آمفی تأتر
زمان: ساعت دوازده نیم تا یک و نیم، روزچهارشنبه ششم آبان ماه

هزینه برگزاری این مراسم به طور کامل برعهده خانواده آن مرحوم هست.

مجلس یادبود دیگر توسط کانون فارغ التحصیلان دانشکده های فنی دانشگاه تبریز همان روز در ساعت 5تا 7 برگزار خواهد شد. شرکت در  مجلس کانون فارغ التحصیلان با دعوت امکان پذیر هست. سخنران این مجلس یاران قدیمی پدر و برخی از دانشجویان سابق او که اکنون خود استادانی برجسته و یا مهندسین صاحب نام هستند خواهند بود. پدرم در طول عمر پربار خود به پنج نسل از مهندسین این مرز و بوم درس مهندسی آموخت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مصاحبه بابا در نیمه اول سال 1390

+0 به یه ن

مصاحبه بابا را در نیمه اول سال 1390  در زیر می توانیدببینید:

http://aaeftu.ir/film/938-dr-farzan-interview.html

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

صدرنشین هفتاد ساله

+0 به یه ن


حدود 70-80 سال هست که آموزش ریاضی در مدارس ما جایگاه -به حق- ویژه ای دارد. این نکته ریشه در تلاش های بسیاری از بزرگان نامور و گمنام در آموزش و ترویج ریاضی دارد. یکی از این بزرگان شادروان هشترودی بود. تصویر حاضر مجسمه هشترودی است که جلوی دانشگاه تبریز در بلوار 29 بهمن نصب شده است. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد! زندگی نامه  شادروان هشترودی را اینجا می توانید بخوانید.

متاسفانه به طور غیر مستقیم و مخالف خواست بزرگانی که ریاضی را بر صدر نشاندند صدرنشینی ریاضی منجر به بی مهری به دروسی نظیر ادبیات شده است. گاهی می بینم پدرها با افتخار  اعلام می کنند که پسرشان در ادبیات ضعیف است و مثل  دخترها به دروس ""حفظی"" نمی پردازد. این پسرها که بزرگ می شوند و جایی رئیس می شوند نامه های پر غلط را می دهند منشی هایشان تایپ کنند. منشی غلط ها را می بیند و در دلش او را بیسواد می داند. آقای رئیس بو می برد و شروع می کند به زهر چشم گرفتن از کارمند برای پوشاندن نقطه ضعفش! دایم هم گمان می بردکه دارند علیه او توطئه می کنند. درک نمی کند توطئه ای در کار نیست. کارمند ببیند رئیسش آن همه غلط املایی و انشایی دارد به سختی می تواند او را جدی بگیرد!

باید تاکید کنم شادروان هشترودی که خود جزو ستون های سترگ ترویج ریاضی در کشور بوده است از این طرز فکر مبرا بوده است. داستان نجات دادن رمان های تاریخی از کتاب سوزان و تبیین کارکرد و سودمندی آنها  برای جامعه توسط شادروان هشترودی معروف است. بیت زیر از اوست که در شعر بلند تری توسط  محمد حسین قائمی تضمین شده است:
منحنی قامتم تابع ابروی توست
خط مجانب بر آن، طره ی گیسوی توست


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

روز صائب

+0 به یه ن

متن زیر از تابناك نقل شده است:

دهم تیرماه از سوی شورای فرهنگ عمومی به نام روز صائب تبریزی نام‌گذاری شده است، اما گویا مسئولان فرهنگی این روز را از یاد برده‏‎اند.
كد خبر: ۴۱۲۴۷۲
تاریخ انتشار: ۱۰ تیر ۱۳۹۳ - ۱۱:۱۸ - 01 July 2014
دهم تیرماه از سوی شورای فرهنگ عمومی به نام روز صائب
تبریزی نام‌گذاری شده است، اما گویا مسئولان فرهنگی این روز را از یاد برده‏‎اند.

به گزارش ایسنا، سال گذشته در كنگره بزرگداشت صائب تبریزی كه در خردادماه برگزار شد، سیدمحمدحسینی - وزیر وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی - از موافقت شورای عالی انقلاب فرهنگی با نام‎گذاری دهم تیر به نام روز صائب تبریزی خبر داد و امسال نخستین سالی است كه صائب تبریزی صاحب روزی در تقویم است؛ البته هنوز نام صائب بر برگ‏‌های تقویم نقش نبسته است.

از سویی، به نظر می‎رسد مسئولان وزارت ارشاد در دولت جدید در خاطرشان نمانده كه امروز به نام صائب تبریزی نام‌گذاری شده تا شاید با برگزاری مراسمی به این شاعر نگاهی ویژه داشته باشند. البته درباره برخی شاعران دیگر هم در روزهایی كه به نام آن‌هاست، شاهد رویداد ویژه‎ای نیستیم، اما به هر حال با برگزاری مراسمی هرچند كوچك برای این شاعران و یا گلباران مزارشان تلاشی برای یادآوری آن‏‌ها به شعردوستان می‌شود. اما گویا روز صائب فراموش شده است.

به گزارش ایسنا، «میرزا محمدعلی صائب تبریزی» در حدود سال 1000 هجری قمری در تبریز زاده شد. پدر او تاجر بود و خانواده‌اش جزو هزار خانواری بود كه به‌دستور شاه‌عباس اول از تبریز كوچ كرد و در محله‌ عباس‌آباد اصفهان ساكن شد. او در این شهر به آموختن علوم زمانه پرداخت. در سال 1034 هجری قمری به هندوستان رفت و در سال 1042 هجری قمری به ایران بازگشت و در اصفهان ماندگار شد و شاه‌عباس دوم به او مقام «ملك‌الشعرایی» داد.

او حدود 80 سال زندگی كرد و حدود سال 1081 هجری قمری در اصفهان دیده از جهان فرو بست. آثارش به‌جز سه – چهارهزار بیت قصیده و یك مثنوی كوتاه و ناقص به نام «قندهارنامه» و سه قطعه، همه غزل هستند. او 17 غزل به تركی سرود و سبكی را به كمال رساند كه چند سده پس از آن، «سبك هندی» نامیده شد. صائب را «چامه‌سرای» تك‌بیت‌ها نیز گفته‌اند.

در محله‌ «لنبان» در اصفهان، بیش از 340 سال پیش،‌ در باغچه‌ای بزرگ و در خیابانی كه امروزه به نام «صائب» آشناست، صائب تبریزی به خاك سپرده شده است؛ اما این آرامگاه چندان وضعیت مناسبی ندارد و رو به تخریب است.

سنگ مزار صائب یك قطعه سنگ مرمر یكپارچه‌ی یزدی است كه سنگ مزار قدیمی را در میانش جاسازی كرده‌اند.

سنگ اصلی مزار به دو نیم شده است و كتیبه‌ای دارای یك مطلع و یك غزل به خط یك خوشنویس دوره‌ صفوی دارد. شاید سرنوشت صائب تبریزی نیز همین بیتی است كه روی سنگ مزارش نوشته شده است: «محو كی از صفحه دل‌ها شود آثار من / من همان ذوقم كه می‌یابند از گفتار من.»

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نقل قولی از فاینمن

+0 به یه ن

 نقل قول زیر را از این سایت كپی می كنم. درست و نادرستی اش پای سایت:

The "special introduction" to the 1989 edition of the Feynman Lectures on Physics contains the following paragraph:


Feynman was once asked by a Caltech faculty member to explain why spin 1/2 particles obey Fermi-Dirac statistics. He gauged his audience perfectly and said, "I'll prepare a freshman lecture on it." But a few days later he returned and said, "You know, I couldn't do it. I couldn't reduce it to the freshman level. That means we really don't understand it."


An undergraduate lecture is not the same as a casual conversation, or a newspaper editorial, however, but it does not presume any unusual erudition regarding higher mathematics. Feynman was also asked to say what he won the Nobel Prize for in 15 seconds, and he replied that if he could summarize it in 15 seconds, it wouldn't have been worth the Nobel prize.


از قرار معلوم  اون چیزی كه مردم از فاینمن نقل می كنند دقیقا آن چیزی نیست كه فاینمن گفته یا منظورش بوده. فضایی كه در آن گفت و گو انجام شده را هم باید در نظر گرفت.
نقل قول كردن بدون در نظر گرفتن فضایی كه كلام ادا شده خیلی وقت ها می تونه گمراه كننده باشه.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سخنرانی دكتر استكی در مورد تكامل مغز و ظهور شناخت

+0 به یه ن

سخنرانی چهارشنبه آینده مان از چند لحاظ ویژه هست. سخنران آقای دكتر حسین استكی هستند. یكی از بزرگترین دانشمندان  ایرانی عصر حاضر كه در همین ایران خودمان دارند به علم خدمت می كنند.

من معمولا سخنرانی های ماهانه را در اینجا اعلام نمی كنم و تنها در وبلاگ قیل و قال علم ابلاغ می نمایم. اما این بار سخنرانی را در اینجا نیز اعلام  می كنم. چون موضوعش فیزیك نیست. فكر كردم برخی از شما كه  به وبلاگ قیل و قال علم سر نمی زنید علاقه مند باشید شركت كنید. شركت برای عموم آزادهست. در زیر عنوان و چكیده و زمان سخنرانی آمده است.

Dear all,
It is a pleasure for me to announce that our speaker in Tir is Dr Esteky. In the following please find the details of the colloquium in Tir.

Everybody is welcome to attend.
With kind regards,
Y. Farzan
 
Speaker:  
Hossein Esteky

of

school of cognitive sciences, IPM 
Time: 

 4:30pm, Wednesday, 4th of Tir


25th of June

Location:
Farmanie building, IPM, Tehran 

Title

Evolution of brain and emergence of cognition
Abstract:
 
 
Life, brain and cognition have evolved over the course of near 1.5 billion years. In this talk I will present evidence showing how biological molecules evolved and eventually created the brain. Over time, simple brain neural networks evolved into more complex ones forming a hierarchy of interactive networks. Bio electrical activity at different levels (ionic current, membrane potential, spiking activity, local field potentials and EEG) emerge from these structures and convey information as they synchronize across different parts of the brain. Cognition may emerge from interactive spatio-temporal pattern of the bio-electrical activities that are generated by these complex networks. Neurophysiological evidence show correlation between these brain waves and cognition. Complexity and organization of the networks that generate these brain waves define each animals’ cognitive state.
Evolution adds control structures over the existing cortical areas. An important example is the explosive enlargement of frontal cortex in humans that enable us to predict, imitate, form logic, plan, talk, ... and form complex social life. The frontal cortex, that was evolved to process “symbolic” social and facial cues, is now involved in computations of other abstract symbols such as language and math. 
 
عنوان

تكامل مغز و ظهور شناخت



 آدرس محل سخنرانی: تهران, فرمانیه, بین دیباجی شمالی و كامرانیه, جنب فربین, پژوهشگاه دانش های بنیادی, ساختمان جدید بلند مرتبه, طبقه اول (بالای همكف) سالن آمفی تئاتر

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

استنفوردها-تكرار از آبان 1386

+0 به یه ن

پیروزی شیرین

للاند و جین شبكه وسیعی از دوستان قدرتمند و سیاستپیشه داشتند. جین برای رفع مشكلات مالی با آنها وارد مذاكره شد. او به منظور حل مشكلات به كرانه شرقی آمریكا سفر كرد تا از نزدیك با دولتمردان و سناتورها به گفتگو بپردازد. چنین سفر دور و درازی با قطار برای یك بانوی سالخورده و داغدیده چندان هم ساده نمی توانست باشد. همچنین جین از مخارج خانه خود تا حد ممكن كم كرد و برای حفظ دانشگاه چوب حراج به بخشی از دارایی های شخصی اش زد.در طول زندگی مشترك با للاند او به مناسبت های گوناگون جواهرات متنوعی برای جین خریده بود. از جمله محبوبترین متعلقات كه جین از آن برای حفظ دانشگاه چشم پوشید همین مجموعه جواهرات بود. اما قبل از این كه با مجموعه محبوب و خاطره انگیزش وداع كند و آن را به بانك
endow
نماید از نقاش خانوادگی شان خواست تا تصویر این مجموعه را بر بوم بیاورد. هنوز هم در گوشه ای از موزه استنفورد این تابلوی نقاشی خودنمایی می كند و یاد آور
تعهد و تلاش های جین برای برپا نگاه داشتن استنفورد است.


خلاصه بعد از چند سال تلاش بالاخره جین موفق شد كه دولت فدرال را قانع كند كه از مصادره املاك دانشگاه صرفنظر كند. همان روز با وجود بارش باران سراسر دانشگاه جشن وسرور بود. دانشجویان از این كه خانه شان را ایمن می دیدند در پوست خود نمی گنجیدند.

ده سال پس از درگذشت للاند وقتی تمام این مشكلات به پایان رسیده بود هیئت امنا ی استنفورد جین را به ریاست خود انتخاب كردند. دقت كنید كه با این كه دانشگاه استنفورد به تمام معنی ملك طلق جین بود و او یك تنه برای حفظش جنگیده بود اما هنوز خود را مقید و ملتزم به هیات امنا می دانست! شیرزن پیر در یك سخنرانی خطاب به هیئت امنا گفت

Let us not be afraid to outgrow old thoughts and ways and dare to think on new lines as to the future work under our care."

این جمله را دو بار دیگر هم بخوانید. یكی با نظر به این سئوال كه چرا دانشگاه استنفورد و دیگر دانشگاه های غرب صدها سال زنده و پویا باقی می مانند و دومین بار با نظر به این كه این جمله گفته یك پیر زن است آن هم در عصری كه بیشتر دانشگاه های معتبر (به استثنای استنفورد تازه متولد شده) از زنان ثبت نام نمی كردند! به راستی چه شرایط و محیطی این چنین ذهنیتی در جین و همچنین همسرش للاند به وجود آوردند؟
در نوشته بعدی ام سعی خواهم كرد به جواب این سئوال بپردازم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

استنفوردها-تكرار از آبان 1386

+0 به یه ن

باغچه كاكتوس استنفورد

یك روز كه در باغ استنفورد می گشتم یك باغچه نسبتا كوچك كاكتوس پیدا كردم. این باغچه كوچك كه باسلیقه تمام كاشته شده بود از آن به بعد جزو محل های محبوب من در استنفورد شد. هفته ای نبود كه من به این باغچه سر نزنم. مدتی بعد یك نوشته مفصل در روزنامه استنفورد درباره تاریخچه این باغچه خواندم كه علاقه مرا به این باغچه دوچندان كرد. باغچه از دانشگاه استنفورد قدیمی تر است. سالها قبل از این كه استنفورد ها به فكر ساختن دانشگاه بیفتند جین دستور ساخت این باغچه را داده بود وبرای این كار باغبانی كه متخصص كاكتوس بود استخدام كرده بود. خود جین مرتب به این باغچه سر می زد و از احوال تك تك بوته های آن جویا می شد. نگهداری چنین باغچه ای كار ساده ای نیست. هر یك از این بوته ها در محل طبیعی خود مقدار مشخصی آب مصرف می كردند. میزان تابش آفتاب بر آنها در محل طبیعی متفاوت بود. به علاوه در طبیعت فاصله این گیاهان كه به درجات مختلف از مواد معدنی خاك استفاده می كنند زیاد است. در چنین باغچه كوچكی كه گیاهان به دلایل زیباشناسانه در كنار هم كاشته شده اند همواره این خطر هست كه یكی از بوته ها مواد معدنی خاك را به قیمت خشكاندن بوته های كناری مصرف كند. باغبانی كه جین استخدام كرده بود به همه نكات توجه داشت و با تحقیق و تدبر باغچه را زنده نگاه می داشت. وقتی می گویم كار عالی تنها از كارمند عالی بر می آید منظورم همین است. آری! باغبان جین در كار خود درجه یك بود. اگر باغبان متوسطی به این كار گمارده می شد او به هیچكدام از این نكات توجه نمی كرد و پس از مدتی باغچه خراب می شد. باغبان هم خشكیدن باغچه را یا به "كمبود امكانات" نسبت می داد و یا به "قضا و قدر." به جین
هم نصیحت می كرد و می
گفت حالا چند تا بوته چه ارزشی دارد كه تو خودت را برای خشكیدن آنها ناراحت می كنی!؟


آری باغبانی كه جین استخدام كرده بود درجه یك بود وشایسته تقدیر در عمل. می خواهم روی "در عمل"تاكید كنم. برای این كه معنای حرفم را بشكافم یك داستان خیالی می آورم تا نشان دهم "قدر ندانستن در عمل" یعنی چه. فرض كنید روزی جین هوس می كرد كه در وسط باغچه كاكتوس یك نهال چنار بكاردو بدون هماهنگی با باغبان مسئول كاكتوس ها به یكی دیگر از باغبان هایش دستور می داد كه در وسط باغچه كاكتوس درخت چنار را بنشاند. فرض كنید باغبان اولی در حین كاشتن درخت از سر می رسد و اعتراض می كند ودر جواب می شنود "خانم چنین دستور داده اند."خوب اگر باغبان اول یك كارمند متوسط بود ساكت می شد و با خود می گفت گور پدر همه كاكتوس های عالم! اگر "خانم" از من راضی نباشد ما را از نان خوردن می اندازد!
به قول عبید "من ندیم توام نه ندیم بادمجان! " بخوانید من "كارمند خانمم نه كارمند كاكتوس ها!"

اما باغبان مورد نظر ما كارمند متوسطی نیست. با تك تك بوته ها زندگی كرده است. به علاوه نان خوردن خود را نتیجه لطف خانم نمی داند بلكه حق خود به پاس زحماتش می داند و اطمینان دارد اگر خانم هم او را بیرون كند باغدار های زیادی هستند كه در به در به دنبال باغبانی هستند كه به اندازه او در كارش وارد وحرفه ای باشد. انتظار " رسم خوش اخلاقی نوچگانه" از چنین باغبانی به منزله انتظار" رسم وفا" از "خوبرویان" به تعبیر حافظ است. باغبان درخت چناررا از وسط باغچه كاكتوس محبوبش می كند و به كناری می اندازد و می گوید "خانم دستور داده كه داده! مسئول این بخش منم و به تشخیص من در اینجا چنار نباید كاشته شود".

باغبان دوم فوری به سوی خانم می رود و چغلی باغبان اول را می كند . خانم از این گستاخی باغبان بر می آشوبد و از چند نفر دیگر پرس وجو می كندو آنها هم واقعه را تایید می كنند.كم ظرفیت هایشان هم با دمشان گردو می شكنند كه حال كه باغبان محبوب خانم از نظرها افتاده آنها پس از این می شوند همه كاره باغ!خانم به سراغ باغبان مسئول باغچه می رود و می گوید سه نفر به من گزارش داده اند كه تو با بی احترامی مانع اجرای دستور من شدی. باغبان حرف را تایید می كند و در دل می گوید" نیازی به گماردن خفیه نویس و راپرت چی نبود. من از این كارم پشیمان نیستم چون كه برای این كارم دلیل داشتم" اما خانم اجازه نمی دهد باغبان دلیلش را توضیح دهد داد می زند اینجا ملك من است ودر هر جایش كه بخواهم درخت چنار می كارم و هر كدام از كارمندانم را كه میلم بكشد مامور این كار می كنم.تو باید از من معذرت بخواهی چون كه با مخالفت با فرستاده من به من توهین كرده ای." باغبان می پرسد "آیا من مسئول این باغچه هستم یا نه؟" خانم جوا ب می دهد" با این كارت نشان دادی كه صلاحیت چنین مسئولیتی را نداری." باغبان جوابی نمی دهد. خانم می فهمد كه قدری تند رفته و برای توجیه خودش اضافه می كند " درست است كه در این سال ها خیلی زحمت باغچه را كشیده ای و من از نتایج كارت راضی بوده ام اما با این كارت همه چیز را خراب كردی و نشان دادی كه صلاحیت نداری."
باغبان می گوید در وسط باغچه كاكتوس درخت نمی كارند این كاكتوس ها نیاز به آفتاب دارند.
این بار خانم واقعا عصبانی می شود و می گوید "به من یاد نده. تو دنیا نیامده بودی كه من صد تا باغبان در استخدام خود داشتم و در باغ صدها اعیان و اشراف دیگر میگشتم."باغبان می خواهد بگوید كه باغچه كا كتوس یك باغچه تخصصی است و با باغهایی كه شما دیده اید فرق دارد اما خانم به او امان نمی دهد و او را بیرون می كند. بعد هم برای این كه به زعم خود "پدر حكمت و تجربه را در بیاورد" تصمیم می گیرد دم این باغبان گستاخ را قیچی كند و رویش را كم كند. برای این كار می گوید از این پس آن دو باغبان دیگر روسای توهستند.مبادا بدون اجازه آنها آب بخوری!

این داستان زاییده ذهن من است.خانم استنفورد هرگز چنین برخوردی با كارمندانش نداشت. هر كدام از كارمندانش در حیطه مسئولیت خود اختیار تام داشتند. البته سلسله مراتب رعایت می شد. من هرگز نمی گویم خانم استنفورد با باغبانهایش از یك قابلمه آبگوشت می خوردند. اما او با دخالت های بیجا با راپرتچی گماردن با تصمیم گیری های دفعی بدون هماهنگی با مسئول بخش كارمندانش را نمی آزرد. در نتیجه كارمندانش با روحیه باز با عشق و علاقه كار می كردند و استنفورد را آباد تر می كردند. او
كاری نمی كرد كه كارمندانش
چون گلادیاتور ها به جان هم بیفتند
و در موردهم
.راپرت دهند

از قدیم گفته اند خوبی از بزرگتره و بنا شهادت نتایج خانم و آقای استنفورد چنین خوبی هایی داشتند!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

استنفوردها-تكرار نوشته از مهر 1386

+0 به یه ن

كار عالی بدون كارمند عالی ممكن نیست

وقتی خانم و آقای استنفورد تصمیم به تاسیس استنفورد گرفتند منطقه استنفورد كاملا روستایی بود و هزاران كیلو متر از مراكز علمی و دانشگاهی آن روزگار دور بود. در آن سا لها دانشگاه بركلی هنوز افتتاح نشده بود.تاسیس دانشگاهی در این سطح و ابعاد در آن "ده كوره" به یك شوخی می مانست و بس!روزنامه ها در مراكز علم و فرهنگ كه عمدتا در شرق آمریكا واقع بودند این اقدام استنفورد ها را به دیوانگی تشبیه كردندو...

اما جین و للاند موفق شدند عده ای از بهترین های هر علم و صنعت و حرفه را از شرق امریكا و یا از اروپا كه در آن زمان مركز تمدن و فرهنگ بود به این "ده كوره" بكشانند ودر آنجا نگه دارندو محیطی فراهم كنند كه این افراد در آن رشد كنند و به تدریج دانشگاه را به رشد و شكوفایی برسانند.

آری بنیانگذاران استنفورد به دنبال بهترین دانشگاهیان و بهترین صنعتگران وبهترین هنرمندان بودند. به دنبال جوانان بااستعدادی بودند كه از ایده های نو نهراسندو مشتاق باشند كه به همراه افق های جدید جغرافیایی افق های جدید در حرفه خود را بپمایند و تجربه كنند.

به نظر من كشاندن چنین افرادی به استنفورد در آن روزگاران برای استنفوردها كار چندان سختی نبود! طبعا پیشنهاد حقوق بالا و مزایای مختلف می كردند. به علاوه به آنها وعده می دادند كه این امكان را خواهندداشت كه به دور از كلیشه ها و محدودیت های رایج در حرفه آنها در مراكز جاافتاده تر ایده های خود را عملی كنند. این وعده دوم برای یك نفر جوان با استعداد از حقوق بالا و گنج قارون هم اغوا كننده تر است. آنچه مشكل تر بود و به نظر من جای تحسین فراوان دارد نگه داشتن این افراد در استنفورد بود. این نكته دوم با پول و وعده و وعید و حرف و شعار و تعارف و باد كردن و غیره به دست نمی آید.برای این كه كارفرمایی یك كارمند با قابلیت های بالا را در جایی ماندگار كند باید در عمل به كار كارمندش ارزش قایل شود.از طرفی در عمل باید نشان دهد ارزش و قدر كار اورا می فهمدو از طرف دیگر نباید با دخالت های نابجا و تصمیم گیری های دفعی در حیطه مسئولیت او بدون مشاوره و هماهنگی با وی او را برنجاند. با تطمیع و تهدید و زهر چشم گرفتن و "رو كم كردن"می توان كارمندان متوسط و عده ای نوچه بادمجان دورقابچین را دور خود جمع كرد. اما از افراد متوسط تنها كار متوسط بر می آید و بس!با سیاست هویج و تركه نمی توان كارمندان درجه یك (چه ایرانی چه خارجی -چه در داخل ایران و چه خارج آن -چه فیزیكپیشه و چه باغبان)را در جایی ماندگار می كند.

بیشتر افراد باقابلیت اگربا سیاست چماق وهویج از طرف كارفرمایشان روبه رو شوند یا استعفا می دهند و می روند و یا می مانند و از در دشمنی لجبازانه وارد می شوند و بیشتر تخریب می كنند تا سازندگی! هم خود را نابود می كنند و سیستم را! برای اعمال سیاست هویج و تركه داشتن پول و قدرت كافیست. اما یك كارفرما برای اعمال سیاستی كه این همه دانش پژوه صنعتگر هنر مند مدیر اجرایی ومتفكر درجه یك را در جایی جمع و ماندگار می كند بیش از پول و قدرت به فهم وشعور نیاز دارد. استنفوردها درعمل نشان دادند كه دارای چنین فهم و شعوری هستند. علت علاقه نزدیك به شیفتگی من به این خانواده هم همین فهم و شعور بالای آنهاست نه ثروت و قدرت بی حد وحصرشان!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ][ 2 ][ 3 ][ 4 ]