استاد فریبرز رئیس دانا بر اثر کرونا در گذشت

+0 به یه ن

دیروز استاد فربیرز رئیس دانا، اقتصاددان، به علت ابتلا به بیماری کرونا در گذشت. برای آشنایی با دیدگاه های آن زنده یاد به مقالات موجود در این لینک مراجعه نمایید.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

خلبان شهبازی

+0 به یه ن

کاپیتان شهبازی همان شخص هست که چند سال پیش هواپیمایی را که یک چرخ آن باز نشد به سلامت بر زمین نشاند و قهرمان ملی شد.

در مورد سانحه هواپیمایی اخیر چند روز پیش مصاحبه ای کرده بود که گویا با تحریف آن را پخش کرده اند.
اکنون موجی از خشم علیه این قهرمانی ملی راه افتاده. در مورد سرمایه های انسانی مان زود قضاوت نکنیم و این مصاحبه تکمیلی را بخوانیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نواندیشان اقتصادی

+0 به یه ن

داشتم تصور می کردم این چند کارخانه قدیمی تبریز مثل کبریت سازی ممتاز، کبریت سازی توکلی، مواد شوینده طراوت و .... که حدود صد سال قدمت دارند در چه شرایطی بنا نهاده شده اند؟! به یاد بیاوریم که صد سال پیش اواخر قاجار و زمان جنگ جهانی اول بود. قحطی و وبا نیمی از مردم ایران را کشته بود. راه ها ناامن بود. اشرار محلی و راهزنان بیداد می کردند. بر عکس تبلیغاتی که بعد ها شده در دوران قاجار هم در دوران هایی وضعیت کشور نسبتا به سامان بود ولی اواخرش که مقارن با جنگ جهانی اول بود با کارهایی که انگلیس و حکومت تزاری-و تا حدی هم عثمانی- می کردند وضع ایران داغان شده بود. شوخی نیست وقتی گفته می شود نیمی از مردم ایران از گرسنگی جان باختند! وقتی گفته می شود راه ها ناامن بود منظور این نیست که راننده خواب آلود به دره سقوط می کرد منظور این هست که راهزنان می ریختند کاروانیان را سر می بریدندو سپس غارت می کردند. خلاصه وضعیت این بود. اقتصاد هم یک اقتصاد کشاورزی و مبتنی بر نظام ارباب و رعیتی بود. کارخانه و دستگاه های کارخانه ای مفاهیمی بیگانه بودند. در این شرایط بنیان گذاران این کارخانه ها بی آن که از طرف حکومت هم حمایتی شوند تصمیم می گیرند کارخانه بنا نهند! عظمت افق های دیدشان در زمان خود مو بر اندام من سیخ می کند. گفته می شود وقتی یکی از دستگاه های کارخانه کبریت ممتاز را خواستند از غرب وارد کنند از کوچه های تنگ آن زمان تبریز نمی توانست عبور کند. ملک های دور وبر را مجبور شدند خریداری کنند و کوچه را تعریض نمایند. یعنی راه سازی اش راهم می بایست خود می کردند. زیرساختهای لازم برای چنین حرکتی این قدر ناقص بود! نیروگاه برق هم که نبود! این کارخانه ها خود ژنراتور داشتند. برق مصرفی خانه ها و محلات را هم همین کارخانه ها تا مدت ها تامین می کردند. بعدش هم از محل در آمد این کارخانه خیریه هایی بنا نهادند که باز خود از عوامل اصلی مدرنیزم در تبریز شد. مثلا بیمارستان نیکوکاری که اولین بیمارستان مدرن شهر بود که پزشکان ایرانی در آن فعال بودند از محل خیریه یکی از این کارخانه ها ساخته شده. قبل از آن یک بیمارستان آمریکایی در تبریز بود که طبعا خیلی به پزشکان ایرانی اجازه رشد نمی داد. با ساخته شدن بیمارستان نیکوکاری پزشکان خود شهر اعتماد به نفس گرفتند. الان تبریز قطب بیمارستانی شمال غرب کشور هست. تا چند سال پیش از باکو برای درمان زیاد به تبریز می آمدند. حالا که دلار گران شده احتمال می دهم باز هم بیایند. همین سرازیر شدن توریست های درمانی مشاغل گوناگون ایجاد می کند. چیزی که می خواهم بگویم این هست: الان وضع هر چه قدر هم بد باشد به اندازه زمان جنگ جهانی اول که بد نیست. اون زمان یک عده افراد با افق دید گسترده چنین نهاد هایی بنا گذاشتند. به یاد آوریم که هنجار آن زمان بین ثروتمندان کشاورزی با مناسبت ارباب و رعیتی بود نه کارخانه داری با دستگاه های مدرن. وقت آن هست که نسل جدیدی از این افراد سر برآورند و شرکت هایی از جنس زمان خود پایه نهند. @minjigh 🍀

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

"در کوی" بدنامان او "را گذر ندادند! گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را!"

+0 به یه ن

یک مصاحبه داره در فضای دست به دست می شه که می خواهد مصدق را بدنام کنه و چنان نشان بده که وقتی او والی فارس بوده دستور داده رئیسعلی دلواری را سر کوب کنند. واقعیت این هست که مصدق وقتی والی فارس شد که پنج شش سال از درگذشت شادروان رئیسعلی دلواری می گذشت پس مصدق نمی توانست به عنوان والی فارس به سرکوب دلاوران تنگستان  پرداخته باشه!
پس قضیه خاطره ای که از مصدق نقل می کنند چه بوده؟ احتمالا ماجرای دستگیری چند راهزن بوده باشه که مصدق در زمان والی گری فارس برای امنیت در کشور و رشد و رونق تجارت انجام داده.
دقت کنید ایران در سال های 1299و 1300 هجری شمسی که مصدق والی فارس و بعد والی آذربایجان شده در ضعیف ترین وضعیت کل تاریخ چند هزار ساله اش قرار داشته. وبا و قحطی که تحفه حضور روس و انگلیس بوده بنا به برخی از برآوردها 8 میلیون قربانی گرفته بوده (نصف جمعیت آن روز ایران) از طرف دیگر انگلیس در قوی ترین وضعیت خودش قرار داشته. با این مصدق تنها با دیپلماسی غول انگلیس را مجاب می کنه که به بهانه دستگیری اشرار نیایند به روی مردم منطقه اسلحه بکشند. مجابشان می کنه که این کار را خود نیروهای انتظامی ایران انجام می دهند. آفرین بر درایت او!
این را هم اضافه کنم در آن هنگام اشرار محلی خیلی جنایت می کردند. در آذربایجان غربی و کردستان شخصی به نام سیمیتقو به روستاییان و کاروان های تجاری می تاخته و غارتشان می کرده. افتخار ختم غائله او را به رضا خان نسبت می دهند. اما این طور که پیداست مصدق بوده که به هنگام والی گری آذربایجان راهزن ها را سرجایشان می نشاند. بعد هم زمان جهانبانی (بابای همان نادر جهانبانی که پس از انقلاب بیخودی اعدام شد) کار  سیمیتقو  یکسره می شه. جالبه که همه اینها به حساب رضا خان نوشته می شه در صورتی که درایت مصدق و جهانبانی بوده که امنیت را به آذربایجان غربی بر می گرداند.
 همین جهانبانی افتخار برقراری امنیت در زاهدان را هم در پرونده درخشان نظامی خود دارد.
این بزرگمرد هم به مانند اکثر بزرگمردانی که دستاوردهایشان به اسم رضاشاه نوشته می شود به دلایل واهی مورد غضب رضا شاه قرار می گیرد و به زندان افکنده می شود.

اونهایی که می خواهند مصدق را بدنام کنند چه قدر شیرین عقل تشریف دارند! نمی فهمند که با این کار دارند پهلوی ها  را - خیلی بیش از اون که حقشان بود- بزرگ و نیک نام می کنند!


پی نوشت طنز
: در مورد خوش قیافگی نادر جهانبانی زیاد گفته اند و زیبایی او را به مادر روسش نسبت داده اند. اما خدا وکیلی پدرش -به چشم برادر جدی - از خودش هم خوش قیافه تر بوده.

پی نوشت طنز دوم: یکی از دوستانم با دیدن عکس ها گفت : "دده نی گؤر اوغلون آل!"

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مصاحبه با عباس امیر انتظام و همسرش

+0 به یه ن

این مصاحبه را حتما ببینید.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سفال با مارک قابچی

+0 به یه ن

 در مورد سفال قابچی می توانید اینجا بخوانید.  می توانید کارگاهشان را در تبریزبازدید کنید


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

امشب هم شب چله است

+0 به یه ن

گویا طول امشب و دیشب  برابر هست. اگر دیشب به هر دلیل فرصت نکردید بروید خدمت بزرگان فامیل، همین الان زنگ بزنید بگویید بعد شام می روید خانه شان. لازم به ریخت پاش هم نیست. یکی دو کیلو میوه هم بخرید ببرید کافیه.( یا لب لبی نن پخله).

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ریزعلی های سرزمین من هنوز زنده اند.

+0 به یه ن

چهار سال از آتش سوزی در مدرسه ابتدایی روستای شین آباد و آثار نازیبایی که در چهره دانش آموزان به یادگار گذاشت، گذشت. با این حال تکرار حوادث مشابه در مدارس روستایی، نشان از غفلت اساسی مسئولان در پیشگیری از چنین حوادثی است. مثل آتش سوزی اخیر در مدرسه روستای حماملوی مشکین شهر که اگر فداکاری معلمش نبود، خاطره تلخ شین آباد را زنده می کرد.
کد خبر: ۶۴۸۴۱۹
تاریخ انتشار: ۲۴ آذر ۱۳۹۵ - ۱۳:۴۰ 14 December 2016
امتیاز خبر: 86 از 100 تعداد رای دهندگان 1485

چهار سال از آتش سوزی در مدرسه ابتدایی روستای شین آباد و آثار نازیبایی که در چهره دانش آموزان به یادگار گذاشت، گذشت. با این حال تکرار حوادث مشابه در مدارس روستایی، نشان از غفلت اساسی مسئولان در پیشگیری از چنین حوادثی است. مثل آتش سوزی اخیر در مدرسه روستای حماملوی مشکین شهر که اگر فداکاری معلمش نبود، خاطره تلخ شین آباد را زنده می کرد.

به گزارش «تابناک»؛ در هفته جاری بخاری نفتی مدرسه ابتدایی روستای حماملو از توابع بخش ارشق شهرستان مشکین شهر به دلیل آنچه نقص در سیستم سوخت رسانی اش اعلام شد، آتش گرفت تا معلم مدرسه یعنی علی رضا ساقی وارد عمل شود و با به خطر انداختن جان خود، سلامت را به دانش آموزان مدرسه هدیه دهد.

بر اساس آنچه در رسانه ها در مورد این حادثه آمده است، بلافاصله پس از بروز آتش سوزی که ناشی از نقص در سیستم سوخت رسانی بخاری نفتی مدرسه بوده است، معلم مدرسه به کمک دانش آموزان شتافت و با وجود سوختگی شدیدی که برای خودش ایجاد شد، همه دانش آموزان را به سلامت از محل حادثه دور کرد.
شباهت آتش سوزی مذکور با آتش سوزی چهار سال قبل در مدرسه ابتدایی روستای شین آباد که در آنجا هم بخاری نفتی عامل بروز آتش سوزی و سوختن دانش آموزان مدرسه شد، نشان از اهمیت موضوع دارد و باید بیشتر از حاصل رخداد به ریشه های آن پرداخته شود

ظاهر نوری بخشدار ارشق در رابطه با جزئیات این حادثه به «ایرنا» گفت: این حادثه در اثر نقص فنی سیستم سوخت رسانی بخاری نفتی در کلاس درس آتش سوزی به وقوع پیوست و معلم فداکار بلافاصله اقدام به مهار آتش و خارج کردن دانش آموزان از کلاس درس کرد.

بخشدار ارشق همچنین اضافه کرد: با وجود گازرسانی به روستای حماملو و وجود علمک گاز در ورودی مدرسه، در حال حاضر مدرسه شهید کاتب فاقد سیستم گرمایشی مناسب است و برای گرمایش محیط در این مدرسه از نفت سفید استفاده می شود.

توضیح بیشتر در مورد صحبت های بخشدار ارشق اینکه روستای حماملو ـ که از توابع بخش ارشق شهرستان مشکین شهر است ـ از سال 1393 یعنی دو سال پیش از نعمت گاز شهری برخوردار شده و به رغم نصب علمک گاز شهری در ورودی مدرسه، مسئولان آموزش و پرورش این شهرستان اقدام عاجلی برای تجهیز مدرسه مذکور به سیستم گاز شهری نکرده اند؛ اقدامی که اگر نگوییم اهمال و بی توجهی مسئولان دلیل اجرایی نشدنش است، دلیل دیگری برای آن نمی توان یافت.

«احمد ناصری»، مدیر کل آموزش و پرورش استان اردبیل نیز در این باره بدون توجه به این اهمال مدیریتی نیروهای تحت مدیریتش و ضمن دفاع از سیستم گرمایشی نفتی مدرسه گفت: این حادثه به رغم استاندارد بودن بخاری نفتی و در اثر مشکل و نقص در سوخت رسانی به وجود آمده که با فداکاری و احساس مسئولیت همکار فرهنگی شاغل در همان آموزشگاه مهار شد.

«تابناک» درباره این پرسش را که چرا با وجود رسیدن گاز شهری تا درب ورودی مدرسه، متولیان آموزش و پرورش شهرستان اقدام به بهره برداری از گازش شهری نمی کنند، از «رضا نوری زاده» رئیس آموزش و پرورش شهرستان مشکین شهر پرسید.

رئیس آموزش و پرورش شهرستان مشکین شهر که بخش ارشق و مدرسه روستای حماملو تحت نظر او باید مدیریت شوند، در پاسخ این سئوال گفت: من در این زمینه مسئولیتی ندارم و مسئولان بخش ارشق باید پاسخ شما را در این زمینه بدهند.

بر اساس آنچه رفت، یک آتش سوزی دیگر به دلیل استفاده از بخاری نفتی یا به بیان بهتر سیستم سنتی در مدارس روستایی کشورمان رخ داد و چون خسارت چندانی به مدرسه و دانش آموزان وارد نکرد، با سجده شکر مدیران آموزش پرورش استان اردبیل رو به رو و پرونده اش بسته شد.

حال آنکه در سراسر کشور و در مناطق روستایی و محروم تعداد زیادی مدرسه وجود دارد که در فصل زمستان پیش روی، باید با بخاری نفتی و یا امکانات کمتر گرم شوند و هر لحظه احتمال تکرار حوادثی مثل حادثه شین آباد در آنها وجود دارد.

گفتنی است، در کشور بیش از 100 هزار مدرسه وجود دارد که بر اساس آمار، مسئولان نزدیک به 30 درصد یعنی 30 هزار مورد از آنها با سیستم گرمایشی بخاری نفتی گرم می شوند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

درگذشت علی جوان

+0 به یه ن



مخترع ایرانی لیزر گازی درگذشت

علی جوان

پروفسور علی جوان، پدر صنایع لیزر گازی جهان در سن 89 سالگی در آمریکا درگذشت.

به گزارش ایسنا، پروفسور جوان در سال 1305 در تهران متولد شد. وی از سن ۵ سالگی شیفته ریاضیات و بازی با اعداد بود.

وی دوران دبیرستان را در دبیرستان البرز و تحصیلات دانشگاهی خود را در دانشگاه تهران انجام داد. سپس در سال ۱۹۴۸ به آمریکا رفت و تحصیلات خود را تا مقطع دکترای فیزیک در دانشگاه کلمبیا ادامه داد. این فیزیکدان ایرانی‌-آمریکایی شاگرد مستقیم چارلز هارد تاونز، برنده جایزه نوبل فیزیک 1964 بود و از اعضای آکادمی ملی علوم آمریکا محسوب می‌شد.


پروفسور جوان در دسامبر ۱۹۶۰ نخستین لیزر گازی دنیا را که ترکیبی از دو گاز هلیوم و نئون بود و به همین نام نیز معروف است، اختراع کرد. این لیزر از نوع لیزرهای بی خطر به حساب می‌آید و در آزمایشگاه‌ها برای بررسی پدیده‌هایی مانند تداخل امواج کاربرد دارد.

وی از استادان بازنشسته MIT معروف ترین دانشگاه مهندسی ایالات متحده بود و در سال ۱۹۷۵ مهم‌ترین نشان انجمن نورشناسی آمریکا یعنی مدال فردریک ایوز را از انجمن اپتیکال دریافت کرد. در جمله‌ای که در کنار این نشان حک شده، از پروفسور جوان به خاطر «پدیدآوردن یک دستگاه نورشناختی (لیزر گازی) با کاربردهای بی‌سابقه در پژوهش‌های علمی» قدردانی شده‌ است.

از دیگر افتخارت این فیزیکدان باید به  دریافت جایزهٔ علمی جهانی آلبرت اینشتین در سال ۱۹۹۳ اشاره نمود. وی همچنین در سال ۲۰۰۷ رتبه دوازدهمین انسان نخبه در جهان را از سوی نشریه تلگراف کسب کرد.
 

انتهای پیام

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

زندگی نامه

+0 به یه ن

متن زیر به قلم استاد برجسته بازنشسته دانشکده فنی تبریز، جناب آقای پروفسور جمشید جمشیدی است. قبلا هم از ایشان در این وبلاگ یادی کرده بودم.


مرحوم حمید جمشیدی فرزند مرحوم علی جمشیدی در اسفند ماه سال 1300 شمسی در محله لیل آباد تبریز از پدر و مادری تبریزی متولد گردید. وی پس از سپری نمودن سالهای کودکی، تحصیلات ابتدایی را در مدارس فیوضات نجات و پرورش گذراند و دوره متوسطه را در دبیرستان حکمت و فردوسی تبریز با اخذ مدرک دیپلم به پایان رساند.وی پس از اخذ مدرک دیپلم تصمیم به ادامه تحصیل گرفت و پس از جلب رضایت خانواده ، خود را برای ادامه تحصیل در تهران آماده نمود که بر حسب تصادف با آغاز جنگ جهانی دوم و اشغال کشور عزیزمان ایران توسط نیروهای متفقین و بروز نا امنی و هرج و مرج در اکثر شهرها مصادف گردید.

با توجه به وقایع روز تصمیم گرفت یک سال دیگر در تبریز بماند.طی این مدت به فراگیری زبان انگلیسی در محضر استاد مرحومه خانم کلانتری پرداخت و بالاخره در اواخر سال 1320 عازم تهران شد.

وی موفق  به ادامه تحصیل در دانشکده حقوق و اقتصاد دانشگاه تهران گردید و در خرداد 1324 شمسی با ارائه پایان نامه تحصیلی خود تحت عنوان " بررسی وضعیت زندانهای ایران در مقایسه با سایرکشورها"و کسب درجه خوب موفق به اخذ مدرک لیسانس در رشته قضائی گردید.

در همان زمان مشغول به کار در وزارت دادگستری وقت با پایه قضایی گردید.

ایشان دوره نظام وظیفه خود را با استفاده از قانون 5 سال کار در ادارات دولتی از بدو استخدام آغاز نموده و در سال 1329 با درجه ستوان یکم در تهران به پایان رساند.

در سال 1327 با توجه به اینکه مهارت کافی در رشته زبان انگلیسی  را کسب نموده بود، در آزمون مترجمی رسمی زبان شرکت نمود و هم زبان با اشتغال به کار در پایه قضایی در دادگستری تهران موفق به کسب مدرک مترجمی رسمی دادگستری تهران گردید. وی از همان سال تا سال 1384 به مدت 57 سال در دفتر شخصی خودشان به کار مترجمی میپرداختند.

سپس به لحاظ اینکه علاقه وافری به یادگیری زبانهای مختلف داشت ، فراگیری زبان ترکی استانبولی را آغاز نمود.

وی در سال 1332 با خانم نوفر گلستان که تبریزی الاصل بوده ولی به دلیل شغل پدر که تجارت بود ساکن استانبول بودند ازدواج نمود.حاصل این ازدواج دختری به نام سیمین و پسری به نام سعید است.

در سالهای خدمت در وزارت دادگستری پس از گذراندن پست های مختلف ، از سال 1341 تا 1350 در سمت ریاست اداره داوطلبان شغل ،  مسئول امتحانات استخدام قضات و امتحانات مترجمی رسمی بوده و از سال 1350 تا 1354 که توام با بازنشستگی وی بوده به سمت مدیر کل ثبت شرکتها و مالکیت صنعتی آن دوره انجام وظیفه نمودند. ایشان حین بازنشستگی با رتبه عالی قضائی موفق به کسب پروانه وکالت درجه یک از دادگستری تهران گردید و تا سال 1384 در همان دفتر شخصی به امور وکالت و مترجمی زبانهای انگلیسی و ترکی استانبولی پرداختند.

در سال 1384 به علت کبر سن و 60 سال اشتغال در امور قضائی و مترجمی مصمم شدند بقیه عمر را در منزل شخصی خود در محیطی آرام و با صفا در معیت همسر گرامیشان در نهایت ساده زیستی ادامه دهند.

متاسفانه همسر عزیزشان پس از 60 سال زندگی مشترک در بهمن ماه  1392 به رحمت ایزدی پیوست .

پس از فوت همسر در نهایت افسردگی خاطر و با زمزمه نمودن بیتی از دیوان حافظ

"من ملک بودم و فردوس برین جایم بود                          آدم آورد در این دیر خراب آبادم"

و یادآوری خاطرات دوران زندگی مشترک و بازگو نمودن ماموریت های اداری طولانی مدت به کشورهای مختلف از طرف وزارت دادگستری و سالهای پرتلاش روزگار میگذراند.

نهایتا در ساعت 9 صبح روز پنجشنبه 22 آبان ماه سال 1393 در حضور برادر کوچکترشان آقای فرخ جمشیدی و پرستار مردی که مسئول مراقبت از ایشان بودند به دعوت حق لبیک گفته و دارفانی را وداع گفتند.

ایشان نظر به علاقه وافری که به زادگاه خود شهر تبریز داشتند ، اقدام به دو عمل ماندگار در آن شهر نمودند.

اول . یک تخته قالی نفیس با نقشه معروف به چلسی به ابعاد 4*3 زرع ایرانی معادل 14.5 متر مربع بافت تبریز با قدمت 74 ساله که به سفارش پدر مرحومشان در سال  1318 توسط قالی بافی بهنیا بافته شده و با تقسیم ماترک به ایشان تعلق داشت ، در زمان حیات و در اسفند ماه  1392 به موزه آذربایجان اهدا نمودند که بنا به فرموده جناب آقای دکتر فرزین حق پرست مدیرکل میراث فرهنگی،صنایع دستی و گردشگری آذربایجان شرقی اولین فرش اهدایی به موزه آذربایجان و موزه جدیدالتاسیس فرش تبریز میباشد.

دوم.در سال 1393 پس از فوت ایشان ، با توجه به وصیت مرحوم حمید جمشیدی کتابخانه شخصی ایشان را که عبارت از تعداد 97 جلد کتاب مجموعه قوانین و مقررات کشور از سال 1307 تا سال 1392 که شامل کلیه مصوبات مجلس شورای ملی وقت در سالهای قبل از انقلاب اسلامی و مجلس شورای اسلامی پس از پیروزی انقلاب و نیز تعداد 70 جلد کتاب مربوط به رشته های حقوق و زبان انگلیسی و ترکی استانبولی به دانشکده حقوق و علوم اجتماعی دانشگاه تبریز توسط خانواده مرحوم و با همت برادرشان آقای دکتر جمشید جمشیدی اهدا گردید.



اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ][ 2 ][ 3 ][ 4 ]