تمرین تمرین تمرین

+0 به یه ن

بارها و بارها در وبلاگم از  من در جواب دانشجویانی كه از من پرسیده اند چگونه در آینده پژوهشگر فیزیك موفقی شوند این پاسخ را خوانده اید:"تمرین، تمرین، تمرین! راه میانبری در كار نیست: تمرین تمرین تمرین!"

 اگر هنر جویی  از یك معلم موسیقی سئوال كند كه  چگونه نوازنده ی قابلی می تواند شود او هم همین جواب را خواهد داد: "تمرین تمرین تمرین."

حالا می خواهم یك سناریو خانواده ی ایرانی بنویسم:

خانم و آقای شمعدانی هر دو كارمند هستند. انسان هایی شریف كه دریافت رشوه و كار خلاف در مخیله شان نمی گنجد. در آمدشان متوسط است. چندان مرفه نیستند. هر دو در خانواده ای مذهبی و سنتی  بزرگ شده اند. خانواده هایشان بسیار شریف بودند ولی نه امكان مالی ان را داشتند كه بخواهند فرزندشان را به آموختن موسیقی تشویق كنند و نه دنبال این چیزها بودند.

خانم و آقای شمعدانی در این دنیا یك فرزند بیشتر ندارند. اما اصرار دارند هر چه خود كمبود داشته اند برای فرزندشان تدارك ببینند. خانم  و آقای شمعدانی با كلی زحمت یك سینتیسایزر (همان ساز الكترونیكی كه در ایران گاهی به غلط اُرگ خوانده می شود) دست سوم خریده اند كه چند كلیدش هم كار نمی كند و صدای گوشخراشی هم دارد. با زحمت زیاد هم فرزندشان را نزد یك معلم موسیقی می فرستند تا موسیقی  بیاموزد. وقتی این پدر ومادر مهربان آن سینتیسایزر را برای فرزندشان خریدند در رویاهای خود فرزندشان را می دیدند كه پیانیست درجه یكی شده و روی سن در تالار وحدت  یك پیانو رویال گنده می نوازد.اما.....

فرزندشان علاقه ای نشان نمی دهد. نه این كه به موسیقی علاقه نداشته باشد. اتفاقا وقتی استادش پیانومی نوازد روی ابرها سیر می كند. خیلی هم زود یاد می گیرد. استادش می گوید "گوش" خوبی دارد اما به تمرین كه می رسد تنبلی می كند.

مادر: پاشو ارگت را بزن.

فرزند: باشه بعدا

نیم ساعت بعد مادر: از جلوی آن تلویزیون پاشو برو آن ارگت تمرین كن.

فرزند: حالا بعدا

مادر: بعدا یعنی كی؟

فرزند: این برنامه كه تموم شد

اصرار مادر ادامه دارد......

فرزند: این ارگ صدای پیانوی استادم را نمی ده. آشغاله!

مادر: ما آرزوی همین  را می كردیم. هیچ می دانی من و پدرت چه قدر زحمت كشیدیم تا همین را خریدیم. دختر خانم شقایقی مثل همین را داشت اما ببین الا ن چه جور پیانو می زند.

 یكی به دو ادامه دارد.......

مادر بسیار عصبانی و در حالی كه كنترل جملات خود را ندارد: این همه من و پدر زحمت می كشیم خرج "مطربی" (موطوروفلوخ) تو را بدهیم ان وقت .....

هم.ین جمله تیر خلاص می شود كه فرزند دیگه دل به نواختن پیانو ندهد.

برخی از خانواده ها برای این كه فرزندان را تشویق به نواختن كنند چندین نسل تجربه دارند. اگر می خواهید فرزندتان را تشویق به موسیقی كنید و به خصوص اگر به لحاظ مالی

 این كار به شما فشار وارد می كند  توصیه می كنیم ابتدا تجارب انها را مطالعه كنید تا سناریو ی بالا برای شما تكرار نشود.

پی نوشت آنا ی نازنین  و مهربان (مادر دو هنرمند كوچولو و خوش آینده):

موسیقی مانند هر هنری استعداد ،علاقه و البته ممارست و تمرین زیادی می طلبد .مخصوصا در انتخاب ساز یا سبك موسیقی والدین نباید اصرار و اجباری داشته باشند چون كاملا به علاقه ی شخص بستگی داره .اگر می خواهیم كه فرزندمان چند تا آهنگ در جمع دوستان و خانواده بنوازد و ما پُز بدهیم كه به نظرم نیازی به هزینه و حرص و جوش زیادی نیست !چند تا آهنگ راحت و عامه پسند را حفظ می كند و تمام !اما اگر بنا برآموزش صحیح و تداوم ِ سازی باشه فرق می كنه اگر فرزند ما باعشق و علاقه سازش رو خودشانتخاب كرده باشه مطمئن باشید ادامه خواهد داد و داشتن استادی كه هم سواد موسیقی و هم حوصله ی تدریس داشته باشه هم خیلی موثر هست

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

عشق یعنی پدر

+0 به یه ن

داشتم فكر می كردم چه عشقی دارند اغلب پدران نسبت به فرزندانشان. چیز عجیب و غریبی است این عشق. با چه حوصله ای وقتی كوچك هستند با آنها بازی می كنند. یادش به خیر من وقتی كوچولو بودم چه قدر برایم بابا ساختمان درست كرد. من شعر می گفتم (شعرهای چرت و پرت) این شعرهای چرت و پرت را هنوز هم بابا یادش هست. برای هیچ كس -حتی خودم- آن قدر مهم نبوده كه یادش بماند. وقتی نیلوفر -خواهرم- كوچك بود عاشق شخصیت كارتونی كسپر شده بود. چند روزی كه مسافرت رفته بودند بابا با چه عشقی نشست و برایش عروسك كسپر  (روح!) دوخت. باباها  با چه دقتی اگر قرارباشد فرزندشان را از مدرسه یا كلاسی بردارند درست سرموقع از هركجا كه شد خود را می رسانند. یادمه وقتی نیلوفر ابتدایی می رفت بابا مهندس محاسب و ناظر یكی از پروژه های پلسازی مهم شهر بود. در شهر معروف شده بود كه درست سروقت در هر شرایطی اعلام می كرد من الان باید بروم و دخترم را از مدرسه بردارم. با هیچ كس سر این موضوع تعارف و رودربایستی ای نداشت.  دستپخت بابام هم عالی است. هیچ وقت هم نذاشت كه ما گرسنه بمانیم یا junk food بخوریم.

 

وقتی بزرگتر شدیم از هر موفقیت مان شاد شد و از هر ناراحتی مان ناراحت. فقط وفقط برای خودمان. نه برای پزدادن به دیگران. نه برای كسب شهرت. نه حتی برای این كه بگوید "ببین این دختر منه!" فقط و فقط و فقط برای خودم.

وقتی عاشق شدم باز هم تنها مسئله ی مهمش من بودم وبس. نه حرف مردم برایش اهمیتی داشت و نه چیز دیگر. تنهایی چیزی كه برایش مهم بود خوشبختی من بود و بس.  حتی این هم برایش مهم نبود كه نشان دهد از من بیشتر می فهمد و آن چه من در آینه نمی بینم او در خشت خام می بیند. ترجیح می داد من خوشبخت شوم تا حق با او باشد! عشق یعنی همین.عشق یعنی همین حوصله. عشق یعنی همین توجه بی دریغ!  عشق یعنی پدر.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

Anorexia

+0 به یه ن

آمریكا كه بودیم بحث داغی بود در مورد بیماری anorexia. اشخاص مبتلا به این بیماری چنان از چاق شدن واهمه داشتند كه چیزی نمی خوردند تا جایی كه بدنشان آسیب می دید. این مرض بین خانم ها یی كه در مد از هنرپیشه ها و مانكن ها پیروی می كردند رایج تر بود. برنامه ای مستند درباره تاریخ این بیماری در تلویزیون نشان می دادند. ظاهرا در قرون وسطی برخی راهبه ها به منظور ریاضت از خوردن امتناع می كردند تا جایی كه برخی سر این موضوع جان باختند. در قرن 18 و19عده ای از خانم ها برای آن كه نشان خیلی متین و متشخص هستند همین بلا را به سر خود می آوردند. این بیماری اكنون در آمریكا بیشتر شده آن هم صرفا به خاطر ظاهری مطابق استاندارد های هالیوود داشتن!!!
(عقل كه تو سر نباشه جون در عذابه!)
وقتی این برنامه را نگاه می كردم ابتدا با خود گفتم:"حماقت همان حماقته. اما مردم در طول تاریخ سطحی تر هم شده اند."
اما بیشتر كه فكر كردم دیدم در قضاوت اشتباه می كنم. ببینید! در قرون وسطی این نخبه ترین زن ها بودند كه به این مرض دچار می شدند. به منظور رشد فكری در اروپای آن زمان فرا روی
یك زن باهوش و عمیق راه های زیادی نبود. استاندارد ترین راه رفتن به صومعه بود كه محدودیت های خود را تحمیل می كرد و در شرایط حاد، منجر می شد راهبه ها به سوی این گونه ریاضت هاو تمایلات مازوخیستی گرایش پیدا كنند.
معادل این گونه زنان امروزه انتخاب های وسیعی برای گسترش نیروهای فكری خود دارند. زنان نخبه دیگر كمتر به سمت این كارها می روند.
در مقابل زنان سطحی به پیروی از مد دنبال این كارها می روند. معادل آنها در قرون وسطی آن قدر به حساب نمی آمدند كه در تاریخ ثبت شوند! حتی اگر در اثر سوء تغذیه می مردند كسی به آنها توجهی نمی كرد كه بخواهد در باره شان سندی بنویسد كه ما امروزه در باره شان بخوانیم!
علی رغم آسیب های اجتماعی و روانی انكارناپذیر یك جامعه باز، هنوز معتقدم كه یك جامعه باز فضای بهتری برای زندگی و پرورش استعداد هاست تا یك جامعه بسته.
موافقید؟


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نه خیلی قدیمی و نه از سرزمین های دوردست

+0 به یه ن

چند هفته پیش یك سری از این حكایت های "یه روز یه تُركه ..." می خواندم. از آن حكایت هایی كه دستاوردهای یكی از بزرگان را بر می شمارند و در انتها می نویسند "نام این تُرك ... بود."

یكی از این حكایت ها با دیگری فرق داشت و توجهم را جلب كرد. حكایت خرید یك عارف تبریزی از سبزی فروش بود. در مورد یك دستاورد علمی یا دینی یا اجتماعی یا فرهنگی نبود. درباره ی  یك نكته ی كوچك و به ظاهر بی اهمیت بود در خرید روزمره.

حكایت او مرا یاد دوست قدیمی ام انداخت. دوستم نه از سرزمین های دور است و نه به نسلی دیگر تعلق دارد. در یك خانواده ی متوسط در یكی از خانه های محله ی آبرسان تبریز بزرگ شده. به همان مدرسه ی فرزانگان تبریز رفته. در یكی از دانشگاه های تهران درس مهندسی خوانده و الان مادر دو فرزند است و در یكی از شركت ها به كار مهندسی مشغول. یك خانم معمولی امروزی تبریزی ساكن تهران. خیلی خیلی معمولی بدون هیچ ادعای عرفان و چیزی شبیه آن. بی هیچ لقب و بی هیچ مرید و مراد بازی ای. گاهی هم وبلاگ مینجیق را می خواند. اما این روزها سرش شلوغ است و احتمالا این یكی را نخواهد دید.

زمانی كه این دوست دانشجو بود رفته بود میدان انقلاب برای خرید یك كتاب درسی. یك كتاب را دیده بود و فكر می كرد كه بخرد یا نخرد. برای این كه آن را گم نكند اندكی هل داده بود كه در ردیف كتاب ها اندكی  پشت تر بایستد و در نگاهی سریع بازبیابد. بعدش كتاب بهتری پیدا كرده بودولی یادش رفته بود كه كتاب اول را به جایش برگرداند. شب تا صبح خوابش نبرده بود كه شاید مشتری ای به كتابفروشی سر زده باشد و كتاب را ندیده باشد و نتوانسته باشد بخرد. عذاب وجدان گرفته بود كه به كسب كتابفروشی ممكن است ضربه زده باشد. فردای آن روز در اول وقت به كتابفروشی سر زد و كتاب را سر جایش باز گرداند.

چند وقت بعد رفته بود میوه فروشی و یك طالبی را برداشته بود كه تست كند. طالبی را نپسندیده بود اما در موقع معاینه ی طالبی اندكی آبش از ترك بالای آن بیرون رفته بود. بعدش دوباره فكرش مانده بود كه به میوه فروش ضرر رسانده. طالبی اش را خراب كرده و دیگر كسی آن طالبی را نمی خرد. فرستادم كه بلافاصله برو همان طالبی را پیدا كن بخر و الا یك شب تمام هم قرار است بیخواب بمانی!

این داستان ها در "خیلی قدیم" اتفاق نیافتادند. دقیقا همان روزها اتفاق افتادند كه قیمت دلار و سكه در روز نوسانات عجیب داشت و عده ی زیادی در آن آشفته بازار یك شبه میلیاردر شدند و البته خیلی هم سود و سرمایه بسوختند و مهابا نكردند. دغدغه ها درآن روزها، برای خیلی ها همان نوسانات قیمت دلار و سكه در آشفته بازار بودند.  

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آیا والدین حق دارند عقاید خود را به فرزندانش منتقل كنند؟

+0 به یه ن

این مطلب را دو سال پیش منتشر كرده بودم

ماده ی 26  اعلامیه حقوق بشر :

Article 26.

  • (1) Everyone has the right to education. Education shall be free, at least in the elementary and fundamental stages. Elementary education shall be compulsory. Technical and professional education shall be made generally available and higher education shall be equally accessible to all on the basis of merit.
  • (2) Education shall be directed to the full development of the human personality and to the strengthening of respect for human rights and fundamental freedoms. It shall promote understanding, tolerance and friendship among all nations, racial or religious groups, and shall further the activities of the United Nations for the maintenance of peace.
  • (3) Parents have a prior right to choose the kind of education that shall be given to their children.

 اخیرا اظهار نظر هایی شنیده ام كه مفاد آن بود كه والدین حق ندارند عقاید خود را به كودكان خود انتقال دهند وباید آنها را آزاد بگذارند تا  وقتی خود بزرگ شدند و به فهم كافی رسیدند خود انتخاب كنند. به نظر من  شما نمی توانید جلوی والدین را بگیرید كه كودكانشان را ان گونه كه می خواهند بار نیاورند. والدین این را حق مسلم خود می دانند. 

 من اصلا هیچ كاره! آیا این چیزی كه می گویند با بند سوم ماده ی ۲۶ اعلامیه حقوق بشر در تضاد نیست؟! به نظرمن معنای این بند به رسمیت شناختن این حق  است (حالا چه من خوشم بیاید و چه خوشم نیاد!) بله! می دانم اعلامیه ی حقوق بشر دست ساز بشر است و چون هر چیز بشری دیگر می تواند مورد نقد قرار گیرد  و با زمان می توان از آن گذر كرد و به  افق های بهتری رسید. هرگز و به هیچ وجه نباید با دیدی متعصبانه و دگماتیك به این گونه دستاورد های بشری نگریست. كامل نیستند  و  به كامل نبودن خود فروتنانه معترف و از همان ابتدا هم نویسندگان آن انتظار نداشتند چند دهه بعد من به صورت دگماتیك به آن ارجاع دهم.

  ولی به نظر من با  وجود مسایلی كه ما در این گوشه از دنیا كه خاورمیانه اش می خوانند با آنها درگیریم خیلی تندروانه است كه به چیزی لیبرال تر از اعلامیه [ها ی] حقوق بشر بیاندیشیم.    این تندروی  به قول فرنگی ها بك-فایر می كند بد جوری هم بك-فایر می كند.  این بود نظر -مانند همیشه- محافظه كارانه ی این جانب!

پی نوشت: به علت حساسیت موضوع از انتشار نظرات تندروانه معذورم.

پی نوشت دوم:هر چی بیشتر فكر می كنم می بینم كه علاوه رغم ظاهر منطقی و بسته بندی شیك آن این اظهار نظری كه اخیرا در مورد تربیت بچه ها در بین جمع های روشنفكری مد شده ایراد داره.  ضررهایش خیلی خیلی بیشتر از منافع آن هست. اولا غیر عملی است و با عث ایجاد تنش بی مورد   می شه بین طرفداران این طرز فكر و والدینی كه حق مسلم خود می دانند عقاید دینی خود را به فرزندانشان منتقل كنند (نه با زور بلكه با راه های محبت آمیزی كه از قدیم مرسوم بوده). در ثانی اگر این نظر به طور محدود  اجرا بشه می تونه بحران هویتی را در نوجوانان تشدید كنه.  ثالثا یك جورهایی سرك كشیدن به مسایل خانوادگی افراده. یك جورهایی آدم را به یاد مائوئیست ها می اندازه.

به جای همه ی این كار ها بهتره والدین را آزاد گذاشت كه فرزندان خود را به طریقی كه می خواهند تربیت كنند. چیزی كه  باید تشویق كرد تعریف "هویت مداراگرایانه" است به جای "هویت ستیزه گر". چیزی كه به طور سیستماتیك در مدارس از سنین كم باید آموزش داده بشه احترام به اقلیت های مذهبی و دیدگاه های گوناگون هست.  همان چیزی كه در ماده ی ۲۶ اعلامیه ی حقوق بشر آمده به نظرم حد و حدود را خوب روشن كرده. تند تر رفتن از آن  را نمی پسندم نه حالا ونه صد سال دیگه. نه در ایران و نه در هیچ جای دیگه ی دنیا 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

Active listening

+0 به یه ن

در ادامه ی نوشته ی قبلی ام بحثی شد كه اینجا آن را تكرار می كنم.

حدود ده سال پیش كارشناسان علوم تربیتی یك روشی را تبلیغ می كردند به عنوان active listening
حالا در مورد موضوع مورد بحث ما این روش "شنیدن فعال" به این صورت انجام می گیرد: زمانی كه حس می كنید شرایط مناسب است پسرتان را صدا می كنید و می پرسید " به نظرم چیزی است كه تو با این كارهایت می خواهی به ما بگویی. درسته؟" بعد پسر چیزی می گوید. یا می گوید بله یا انكار می كند. صحبت را ادامه می دهید طوری كه كامل گله مندی خود را ابراز كند. دقت باید كرد كه واژگان یك كودك و یا یك نوجوان هنوز كامل نشده و شاید شما خیلی جاها باید كمكش كنید كه حرفش را بزند. به او جمله پیشنهاد دهید. اما حرف توی دهان او نگذارید. اصرار نكنید شما بهتر از او می دانید چه چیزی در ذهن او می گذرد. برخی مادرها عمری اصرار می كنند كه به تمام زوایای ذهن فرزند بهتر از خوداو احاطه دارند.این نوع مادرها بیشترین مشكلات را در ارتباط با فرزند خود دارند.در این متد "شنیدن فعال" نباید پیش فرض بگیرید كه بچه تان را خیلی خوب می شناسید. به او باید اجازه دهید وكمكش كنید تا خود را برای شما بشناساند.
بعد كه تخلیه شد با او همدردی كنید و بگویید حق با اوست باید به نیاز او توجه می شد. بعد هم دیدگاه خود را بگویید و تصریح كنید این عدم توجه به خاطر عدم محبت نبوده بلكه به این علت بوده كه خیلی او را قبول دارند و باور داشته اند بسیار قوی است.
بعد از همه ی اینها بر می گردند سراغ رفتار ناپسند و می گویند "اما هیچ كدام از اینها دلیل بر این نمی شود كه تو وسط حرف خواهرت بپری و چیزهایی را كه برای او عزیز و جذاب هستند تحقیر كنی" بعد از او بخواهید كه خود را جای خواهرش بگذارد و ببیند اگر با او چنین رفتاری شود چه حسی به او دست می دهد. خلاصه به او نشان دهید كه رفتارش درست نیست و باید اصلاح شود.
می گویند این روش كار می كند! امتحانش صبر وحوصله می خواهد اما فكر نكنم ضرر داشته باشد. باز می خواهید با یك كارشناس علوم تربیتی گفت و گو كنید.
 
اینجا مفهوم active listening را دقیق تر و بهتر از من توضیح داده:
http://en.wikipedia.org/wiki/Active_listening
در این متد وقتی طرف مقابل حرف می زنه به جای آن كه خود را آماده كنیم تا جواب محكمی بدهیم باید با دقت گوش بدهیم تا حرف خودش را با جمله بندی دیگری به خودش برگردیم. بگوییم "اگر درست فهمیده باشم منظورت اینه كه ....... درست می گم؟":
http://en.wikipedia.org/wiki/Active_listening
اینجا هم در مورد "شنیدن فعال " به پدرها توصیه هایی می شه كه البته دیگران هم می توانند به كار ببندند:
http://fatherhood.about.com/od/familycommunication/p/How-To-Practice-Active-Listening-With-Your-Children.htm


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

عوالمات خواهر ها و برادرها و مادرها و پدرهای امروزی

+0 به یه ن

آیا در خانواده ی امروز ایرانی (طبقه ی متوسط تحصیلكرده ی شهری) در حق دخترها در مقایسه با برادرهایشان ظلم می شود؟!

شرط می بندم آقایان خواهند گفت: "خیر! كاملا برعكس! پدرها كه عاشق دخترانشان هستند. تنبیه بدنی هم كه این روزها دیگر در خانواده نیست. اما زمان ما كه بود بیشتر برای پسر ها بود نه دخترها. وقتی با هم چیزی را می شكستند فقط پسرها تنبیه می شدند. انتظار هم از پسرها بیشتر است. مسئولیت بیشتری از آنها می خواهند. بعدش هم پسرها مجبورند بروند سربازی و در عوض دخترها خوش می گذرانند. دیگه چی می خواهید؟! اگر به كسی در این میان ظلم شده پسرها هستند نه دخترها."

دخترها ی جوان در جواب  مسایل خارج از خانه و مزاحمت های خیابانی و انواع و اقسام محدودیت های خارج از خانه را مثال خواهند زد. من وارد این بحث اینجا نمی خواهم بشوم.  فعلا بحثم سر مسایل داخل خانه و خانواده هست.

از مامان ها بپرسید می گویند:" در اغلب خانواده ها هنوز علیه دخترها ظلم می شه اما نه در خانه ی ما. من یك یوتوپیا درست كرده ام كه برای دخترم ایده آل هست. اگر هم دخترم چیز دیگری بگوید حتما خوشی زده زیر دلش  و زیادی لوس و ننر شده. شانس نیاوردیم كه! این همه این دختر را لوس كردیم بعدش هم ناراضی است!"

بذارید نظر شخصی خودم را بگویم. به عنوان كسی كه از دور نگاه می كند جواب من مثبت هست. بله! هنوز در خانواده های ایرانی طبقه متوسط تحصیلكرده در حق دخترها ظلم می شود. اتفاقا نكته هم همان چیزی است كه آقایان می گویند. از پسرها مسئولیت بیشتری می خواهند. در مقابل دخترها را لوس می كنند. این چند تا عیب دارد (علاوه عیبی كه  در و همسایه می گویند :"خدا به داد شوهر آینده اش برسد!!!)

عیب اول این است كه اعتماد به نفس دختر از بین می رود. اگر این دختر دایم شاهد این باشد كه مادرش به برادرش--  كه چندان اختلاف سنی با او ندارد -- به چشم مردی كه می توان به او در آینده ای نزدیك (شاید هم همین حالا ) تكیه كرد نگاه می كند یا به چشم جوانی كه سخنان و كارها و دستاوردهایش مایه ی مباهات هست نگاه می كند اما به او به عنوان یك دختر بچه ی لوس كه تنها باید برایش خدمت رساند نگاه می كند چی در مورد خودش فكر می كند؟! آیا dignity او تخریب نمی شود؟!

عیب دوم آن است كه برادر نسبت به خواهرش و شاید هم تمام دخترها حس خودبرتر بینی می كند. این حس خودبرتر بینی برای یك پسر در خانواده ی تحصیلكرده ی امروزی بسیار مضر است. این پسر فردا قرار است با دخترها در مسابقات گوناگون درسی رقیب شود و پس-فردا در دانشگاه با آنها همكلاسی. چنین پسری چه طوری خواهد توانست با این مسئله كنار بیاید كه برخی از این دخترها در برخی جنبه های درسی یا توانمندی مدیریتی از او مستعد تر هستند؟! زمان ما این قبیل پسرها كه با این واقعیت نمی توانستند كنار بیایند شروع می كردند به اذیت و آزار آن دختر و سعی در تحقیر و تخریب او. زمانه عوض شده!. این روزها اگر این رفتار در كشورهای غربی از مرد جوانی سربزند درها یكی پس از دیگری بر او بسته می شود و شكست می خورد. ایران عزیز ما هم با این درصد بالای دانشجوهای دختر-كه اغلب هم به حقوق خویش آگاه هستند- از این جهت به همان سو می رود. درنتیجه پسرهای دانش آموز فعلی وقتی بزرگ شدند اگر نتوانند با این مسئله كنار بیایند خرد می شوند.  همین حالا هم كه من دانشجویان خودمان را می بینم ملاحظه می كنم كه فضایشان با زمان ما دنیایی فرق دارد. در عمل دانشجوهای پسر كه حس خود برتر بینی به لحاظ توان فكری نسبت به جنس لطیف ندارند خیلی آسوده تر و آرام تر هستند. خود درگیری كمتری دارند و ذهنشان باز تر است كه بهتر درس بخوانند. خیلی راحت تر و ساده تر در جمع های دانشجویی و در همایش ها و ..... می توانند با دیگران -اعم بر زن یا مرد- صحبت علمی داشته باشند. دسته ی دوم كه در خانواده هایی بزرگ شده اند كه تلویحا در ذهنشان كاشته شده كه از لحاظ فكری از دخترهای لوس و ننر والاتر هستند در زجر و عذاب هستند. به نظرم هر بار زنی را می بینند كه از خودشان بهتر سمینار می دهد دارند می سوزند و كباب می شوند. گاهی از رفتار بی ادبانه شان آزرده می شوم اما بعد با خود می گویم این بدبخت, خود بیشتر زجر می كشد.

خلاصه می خواهم بگویم وقتی دیدید پسر شما هروقت خواهر ش دهان باز كرد كه اظهارنظری بكند می كوبد توی دهنش كه "باز این دختر حرف زد" خوش خوشانتان نشود!. كار قشنگی نمی كند. حرفش نه بامزه است و نه جای افتخار دارد! او به این ترتیب  دارد هم اعتماد به نفس خواهرش را می كشد و هم یك احساس خود برتر بینی در خود به وجود می آورد كه  اگر در ذهنش فرو برود فردا و پس فردا خودش از آن ضربه ها خواهد دید. اعتماد به نفسی كه به این ترتیب در آن دختر از بین می رود با خرید هدایای مختلف و انواع و اقسام لوس كردن ها جبران نخواهد شد.

تذكر و تنبیه و..... هم فكر نمی كنم در این موارد كمكی بكند. اگر تمام رفتار شما (از جمله  لوس كردن بیش از اندازه ی دخترتان) تاییدی عملی به گفته های آن پسر باشد تشر زدن به آن پسر و تنبیه او به خاطر بیان حرفی كه در عمل دارید تایید می كنید  فایده ای نخواهد داشت.  به جای تشر زدن بهتر است نگاه تایید آمیز به دخترتان بیاندازید و نگاه تكذیب آمیز به پسرتان. شرایط را طوری فراهم كنید كه دختر بتواند در عمل از خود دفاع كند. در عمل نشان دهد كه قدرت و توان فكری ای دارد كه سزاوار آن توسری زدن های برادرش نیست. بذارید خودش توانمندی خود را اثبات كند. دفاع از او در مقابل برادرش از جمله سری لوس كردن ها خواهد بود كه منشا مشكل بودند. بذارید دختر خودش از خودش دفاع كند. 

این بود نظر من. پداگولوژی نخوانده ام. مادر هم نیستم. نظر غیركارشناسی وبلاگی بود. شاید هم نادرست باشد اما فكر می  كنم به تامل كردن در باره اش می ارزد. راستش از این نظر من این مطالب را می نویسم كه می دانم همین كودكان و نوجوانان پس فردا دانشجوهای ما خواهند بود. می خواهم این مسایل برایشان حل شده باشد تا به مسایل فراتر بیاندیشند.

از همه ی دوستان دعوت می كنم نظر و نقد  وتجربه ی خود را در این زمینه بنویسند. اگر دختری هستید كه فكر می كنید به این دلیل ها ضربه خورده اید تجربه ی شخصی خود را با نام مستعار ناشناس بنویسید. آماده ی شنیدن نظر آقایان و مادران عزیز هم هستم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

Atoms in Family

+0 به یه ن

In my recent post at the  physics blog, I enumerated some of the concepts and experiments called after Enrico Fermi

Enrico's wife was Laura Capon Fermi a well-known writer and political activist. She was an Italian jew. The family escaped from fascist rule of Mussolini to the US right after Enrico received his Nobel prize in Stockholm. Laura took up writing in her middle ages. One of her major concerns was the process of redefining the identity for educated emigrants like her own family in the new environment. Her most famous book is "Atoms in family: my life with Enrico Fermi

The book is written in 1954, the same year that Enrico Fermi passed away.Laura passed away in 1977 (The year was born.)  

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ده خواسته ی دختران ژاپنی از همسر آینده شان

+0 به یه ن

اینجا  ده خواسته ی دخترهای ژاپنی از همسر آینده شان برشمرده شده. ظاهرا خیلی چیزهای ساده و آسانی هستند.
مثلا مورد اول این است:
He wouldn’t have to do anything in particular, just be there for me when I’m lonely
فكر می كنم اغلب پسرهای مجرد ایرانی وقتی این لیست را بخوانند وسوسه می شوند كه چمدانش را ببندند تا بروند ژاپن با دختر ژاپنی عروسی كنند. پیش خودشان فكر می كنند نه از چك و چانه ی مهریه خبری خواهد بود و نه از هزینه های سرسام آور عروسی و ناز و ادای معمول دخترهای  ایران. اما خیلی زود قضاوت نكنید! نظرهای پشت سر آن را هم بخوانید. حتی یك نفر از نظر دهنده ها هم ننوشته "وای! چه قدر معصوم!" برآیند نظرهای كسانی كه تجربه ی رابطه با دخترهای ژاپنی داشته اند و در پی آن نوشته پیام گذاشته  اند:" حالا كجاشو دیدی؟! اینها نصفشون هم زیر زمینه!!"
برایم جالب آمد  كه حتی یك مرد غربی هم با خواندن فهرست خواسته های دخترهای ژاپنی "بُل" نگرفت كه "زنان غربی باید نجابت و كم توقعی زنان ژاپنی را الگوی خود قرار دهند." به نظر می رسه اصلا چنین حرف چرند و مزخرفی اصلا به ذهنشان نرسیده كه عنوان كنند. اگر هم عنوان می كردند زنان غربی پا به این الگو بریدن ها نمی دهند.

به هر حال من اگر مرد مجردی بودم و می خواستم ازدواج كنم سراغ دختری نمی رفتم كه خواسته هایی كه زبان می آورد آن قدر ساده و ناپخته و سانتی مانتال باشند كه غیر واقعی به نظر برسند. برای ازدواج دختری را انتخاب می كردم كه برایش روشن باشد در زندگی دنبال چیست. اگر خواسته ی گنده ای داشته باشد بهتر می توان با او كنار آمد تا این كه با خودش هم رودربایستی داشته باشد و خود نیز نداند كه دنبال چیست. چنین شخصی حسابی بعدها روی اعصاب آدم راه می رود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مادران مخترع

+0 به یه ن

قبلا در مورد مادران مخترع نوشته بودم. مادر هایی كه خانه دار هستند  گاهی با توجه به نیازهای فرزندانشان وسیله هایی ابداع یا اختراع می كنند كه اگر به تولید انبوه برسه حسابی به فروش می ره و مامان را میلیونر می كنه.

بعضا چیزهای خیلی ساده. مثل لیوان دردار برای بچه هایی كه تازه در لیوان آب یا شیر خوردن را شروع كردند.  بچه های  كوچك كه می روند دستشویی با دستمال توالت بازی می كنند و همه ی رول را می ریزند روی زمین. یك مامان با یك میله ی ساده ترمز برای دستمال توالت ساخته بود. همین اختراعش او را میلیاونر كرد.

 

این سایت در مورد مادران مخترع است. صد البته هر ابداعی از این دست آن قدر نمی گیره كه مادرمخترع را میلیونر كنه. اما مهم كه پول نیست. مهم اینه كه مادر خلاقیت خودش را برای یك كار مفید به كار بسته. این كارها نشاط زاست و جلوی افسردگی را می گیرد.

در ولایت ما خانم های خانه دار هر كدام ده ها ابداع و ابتكار دارند.  از روش های نوین حفظ با طراوت برگ مو برای فصل زمستان بگیر تا راهی برای منظم كردن ریشه های فرش.  متاسفانه زیاد از این پتانسیل عظیم خلاقیت زنان سرزمین من استفاده نمی شه. البته زیرساخت ها اینجا آن طور نیست كه امكان رشد یك مادر مخترع تا میلیونر شدن باشه. اما من فكر می كنم همین آرزوبلاگ با سیستم تبلیغاتش و... می تونه راهی باز بكنه برای این كه خانم های خانه دار اختراعات و ابداعات خود را به عرضه برسانند و از این طریق درآمدی داشته باشند.

شاید بد نباشه چند نفر از خانم های مبتكر برای این كار پیشقدم بشوند. یك وبلاگ گروهی "آنالار اختراعلاری" در همین دامنه ی آرزوبلاگ بسازند ببینیم چی می شه. امتحانش مجانیه! حداقلش یك تفریح مجانی است.

 

از این سایت خوشم می آید. چهره ی همه ی خانم ها در آن خندان و بانشاط هست و از افسردگی در آن خبری نیست. یك حسی به من می گه خنده هاشان واقعی است نه مصنوعی. چرا خندان نباشند؟! از یك طرف كنار عزیزانشان هستند و از طرف دیگر پول پارو می كنند!  دلا كی به شود كارت اگر اكنون نخواهد شد؟!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل