میراث آقای "حشمت آذر"

+0 به یه ن


قصه: یكی بود یكی نبود. روزی از روزی ها, زمانی كه تلفن اختراع شده بود اما موبایل هنوز نه, زمانی كه ماشین اختراع شده بود اما اِیربَگ هنوز نه، خونه های تبریز آب لوله كشی داشتند اما هنوز درخت های باغ های درون تبریز قطع نشده بودند, بزرگ خاندان حشمت آذر در گذشت. آقای حشمت آذر هفت دختر داشت و شش پسر. یكی از دیگری عزیز دردانه تر. وقتی آقای حشمت آذر مُرد، روز اول دخترهاش آن قدر گریه كردند كه از حال رفتند. پسرهاش هم دست كمی از دخترهاش نداشتند.
 آقای حشمت آذر خیلی پولدار بود.  ملك و املاك زیاد داشت. روز اول هیچ كدام از فرزندان یاد میراث نیافتادند. روز دوم پسرها به خودشان آمدند و  با خود گفتند هر چه بیشتر صبر كنیم حرف و حدیث تقسیم ارث و میراث بیشتر می شه. ملك كه بی صاحب بیافته صد تا مدعی پیدا می كنه. هركی برای خودش داستانی می سازه و مدعی می شه. تصمیم گرفتند هرچه زودتر, قبل از این كه حرف و حدیثی به علت گذشت زمان و شیطنت های حافظه پیش بیاید, صورت وسیاهه ی اموال آقای حشمت آذر را بردارند و در مورد تقسیم میراث پدر زودتر تصمیم بگیرند. این كار را سریع كردند. اما هربار كه به سراغ خواهرها می رفتند كه بیایند و حساب و كتاب  كنند خواهر ها با عصبانیت كاغذ را پاره می كردند وداد می زدند:"بابام رفت! شما دارید حرف مال و اموال می كنید؟! بعد از بابا نمی خوام دنیا باشه! شما حرف مال دنیا را می زنید؟!" یكی دو روزی این طوری گذشت.  برادری به برادرانش گفت:"بیا و خوبی كن! داریم ارث و میراثشان را با زبان و روی خوش بهشان می دیم دارند ناز می كنند! شیطونه می گه اصلا بیا همه را تقسیم كنیم به این خواهر ها هم چیزی ندیم! خودشان نمی خواهند." بردار بعدی می گه:" حالا داغن حالیشون نیست. پس فردا این احساسات فروكش می كنه مدعی می شوند. خواهر وسطی را كه می شناسی خون به پا می كنه. نه! نمی خواهد برای ارث و میراث بابا را در قبر بلرزونیم . نمی خواهم روحش در عذاب باشه كه داریم حق دردونه هاشو بالا می كشیم."  برادر سومی كه از همه زیرك تر بود گفت:" بیایید خودمون حساب و كتاب هامون را بكنیم برای خواهر هامون یك سهمی بذاریم كنار. اونها كه حال حساب و كتاب ندارند. هرچی بذاریم جلوشون امضا می كنند. خودمون راضی بشیم. راضی كردن اونها با من." همین كار را كردند. از دید خودشان "حق خوری" نكردند. اما برای خودشان چرب ونرم تر حساب كردند. اگر خواهر ها حساب و كتاب می كردند راضی نمی شدند سهم داداش ها این همه چرب و نرم تر باشه. ولی سهم خودشان هم آن قدر كم نبود كه مسخره به نظر برسه و همون اول كار دعوا راه بیافته. اموال تقسیم شد اما شركت قرار شد بماند و كار كند و از سود سالانه اش سهمی به خواهران تعلق گیرد. درصدی اندك اما بهتر از هیچ چی!
سال ها می گذشت و شركت در سایه ی زحمات برادر ها بیشتر و بیشتر سود می كرد اما سهمی كه به خواهرها می رسید به اندازه تورم هم افزایش نمی یافت. خواهر ها البته می فهمیدند كه سهم الارث شان باید بیش از این ها باشد. اما اعتراضی نمی كردند. باخود می گفتند:" فعلا آب باریكه ای است كه بی هیچ زحمتی و جنگ و دعوایی می آید. بخواهیم اعتراض كنیم این آب باریكه هم قطع می شود. به علاوه در فامیل اختلاف و تفرقه می افتد. خانه ی برادرهایمان برای بچه هایمان خانه امید هست. چرا بچه هایمان را از این خانه امیددایی هایشان محروم كنیم. پس فردا اگر پسرهامون كار پیدا نكردند اگر شوهرهایمان یا دامادهایمان ورشكسته شدند مطمئنیم كه در این كارخانه پدری می توانیم دستشان را بند كنیم. دیگه لازم نیست برای پیدا كردن كار به غریبه رو بیاندازیم. داداش های خودمان هستند.  طفلكی كوكب خانم! شوهرش از كار بیكار شده مونده ور دل كوكب خانم. مرد كه كار نكنه بد اخلاق می شه. با هفت من عسل نمی شه قورتش داد. پسر پریوش خانم هم كار پیدا نكرد معتاد شد. خدا به دور! ما دلمون قرصه كه این شركت از بابامون به ما مونده. اگر هم سهم زیادی به ما نرسه دست كم خانه ی امید كه هست."
چند نسل به همین منوال گذشت. شركت سود می داد. برادرها وبرادرزاده ها با سود آن املاك و مستغلات بیشتری می خریدند و سهم كمی هم به خواهر ها می دادند. خواهر ها می گرفتند و به روح پدرشان دعا می كردند. فرزندان خواهر ها خود را با تحصیلات عالیه مشغول می كردند و چشمداشتی به شركت نداشتند. چون اختلافی بین سهامداران پیش نمی آمد شركت جلو می رفت و سود می كرد. اگر اختلاف پیش می آمد برادرها درگیر رفع اختلاف ها می شدند و نمی توانستند برای سود دهی بیشتر برنامه بریزند.
گذشت و  وزیری سر كار آمد كه انگار قسم خورده بود هرچه تولید داخلی بود نابود كنه. شركت موروثی خاندان حشمت آذر هم تا آستانه ورشكستگی جلو رفت. برادر ها  فوت كرده بودند. فرزندان برادرها كشیدند كنار. آن قدر مستغلات داشتند كه دیگه شركت برایشان چیز مهمی نبود كه به دردسر سرپا نگاه داشتنش بیارزد! نوه ی برادرها هم همه مهاجرت كردد به خارج. این بار نوه های خواهرها بودند كه در شركت استخدام شدند و آن را از ورشكستگی نجات دادند. دوراندیشی خواهرها بعد از دو نسل جواب داد!
-----------------------------------------------------

پی نوشت: فامیلی "حشمت آذر" را همین جوری پراندم. احتمالا چنین نام خانوادگی ای وجود ندارد. هرگونه تشابه اسمی صرفا اتفاقی است.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فرمانداران زن

+0 به یه ن

آقای روحانی چهار فرماندار زن در استان های سیستان بلوچستان استان گلستان و ایلام منصوب كرده.  هر چار نفر بومی آن منطقه هستند و برخی از آنها اهل سنت می باشند. بی شك كارشكنی های عدیده ای خواهد شد. خدا به این خانم ها قوت دهد كه بتوانند به كارشكنی ها غالب آیند

صرفنظر از ارزش نمادین این حركت كه به جای خود ارزشمند هست فكر می كنید آیا این كار می تواند تاثیر عملی مثبتی داشته باشد؟
من كنجكاوم كه صبر كنیم ببینیم پاسخ چیست. شما نظرتان چیست؟ چه پیش بینی و نظری دارید؟

پی نوشت: بذارید این سئوال را مطرح كنم. آیا شما مایلید در شهر یا روستای شما یك مقام اجرایی ارشد مانند فرماندار یا شهردار زن منصوب شود؟ در مورد پاسخ خود توضیح دهید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

استنفوردها-تكرار از آبان 1386

+0 به یه ن

تراژدی یك شاهزاده

خانم و آقای استنفورد در همه دنیا تنها یك فرزند داشتند. یگانه وارث این همه ثروت و حشمت جوانی بود با استعداد منضبط و جدی كه تحت نظر بهترین استادان و راهنمایی های دلسوزانه پدر آیین ملكداری می آموخت. آری! آیین اداره ملكی با هزاران كارمند كه تك تك آنها شخصیت هایی احترام بر انگیز بودند نه یك "مشت حیف نان" كه هر طور "خان مظفر" عشقش بكشد بر سرشان بزند! همگان منتظر بودند ببینند این جوان باهوش و پركار با چنین ادب و تربیتی با امكانات بی حد وحصر پدر و كارمندان متبحر گوناگونش چه قله های جدیدی از افتخار
را فتح خواهد كرد.

استنفورد جوان به معماری تمدن های كهن و جمع آوری اشیا عتیقه علاقه ای وافر داشت. می گویند برخی از اشیا موزه استنفورد كه پیشتر از آن سخن رفت یادگار این جوان است. او همچنین به پرورش اسب و سواركاری علاقه داشت. اصطبل دانشگاه استنفورد و اسب هایش نیز (كه باز درنوع خود ثروتی عظیم است) از یادگار های این دردانه رعناو خوش ذوق خانم و آقای استنفورد است. اما متاسفانه سال ها پیش از آن كه به رسم قصه های پرستار كودكی های من این شاهزاده سوار بر اسب سفید شاهزاده خانم زیبای شهر رویاها را ملاقات كند در سفری كه به همراه والدینش به ایتالیا داشت به بیماری تیفوئید گرفتار آمد و در سن شانزده سالگی از دنیا رفت.

قبلا هم گفته ام در فرهنگ آمریكایی
self-pity
به شدت تقبیح می شود.
در آمریكا رسم بر این است كه وقتی مادری داغدار فرزند می شود به جای دل سوزاندن برای خودش سعی می كند سرش را با سازندگی گرم كند. معمولا مادران داغدار تلاش می كنند موسسه ای عام المنفعه به نام فرزند از دست رفته شان راه بیندازند.
با توجه به این كه بیشتر كودكان آمریكایی به بیسبال علاقه دارند در سراسر آمریكا زمین های بیسبالی می توان یافت كه مادران آمریكایی به یاد فرزند از دست رفته شان در افتتاح آن كوشیده اند وبه نوعی در را ه اندازی آن سهیم بوده اند. جین هم چنین شیر زنی بود. او هم بر آن بود با "عشق حقیقی" خویش
زیبای خفته" دلبندش را در قالب یك دانشگاه و یا موزه به حیات باز گرداند.

می گویند در شب های آخر زندگی شاهزاده خانم و آقای استنفورد هر دو بر سر بستر فرزند دلبندشان تا صبح ایستاده بودند. تنها یك لحظه ای جین به خواب رفت و در همین لحظه شاهزاده پركشیدورفت. هنگامی كه جین چشم باز كرد للاند آرام صبورو متین اما قاطع به او گفت:"از این پس فرزندان كالیفرنیا فرزندان ما خواهند بود." و این سخن نطفه آغازین دانشگاه استنفورد بود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

یك تجربه ی شخصی ناخوشایند

+0 به یه ن

پارسال همین موقع ها مرتب پیاده روی می كردم. این دور و بر خانه سفیر و مقامات دیپلماتیك زیاد هست و بر در هر خانه ی سفیری هم یك سرباز وظیفه می ایستد. همین طور ساخت و ساز هم زیاد می شود . كارگران ساختمانی هم غالبا مردان جوانی هستند در عنفوان جوانی. نمی دانم چه حسی به من دست داده بود كه می ایستادم چند كلمه ای با آنها حرف می زدم. یا موقع گذر لبخند گرمی به آنها می زدم.  حرف های خیلی معمولی: سلام! خسته نباشید! امروز هوا سردتره....  فكر می كردم خوبه این ارتباط ساده ی انسانی برقرار بشه. درسته كه تهران-به خصوص این منطقه- نسبت به جایی مثل سیستان بلوچستان برای یك سرباز بهشت هست اما بازهم سربازی اینجا خیلی ساده نیست. صبح تا شب در سرما و گرما باید بیكار اونجا بایستند. درسته نسبتا امنه و از ریگی میگی و دار و دسته اش خبری نیست اما باز هم اونجا ایستادن ساده نیست. افاده ی مردها و زنها تازه به دوران رسیده شمال شهر تهران را صبح تا شب تحمل كردن همچین هم ساده نیست! آتوسا كه معلم بچه های این آدم هاست و خودش هم بچه ی شمال تهران بوده  از وضعیت و فیس و افاده و توقع آنها می نالد. ببین چه بر دل یك سرباز وظیفه كه دم خانه سفیر نگهبان ایستاده یا بر دل كارگر جوانی كه با پتك خانه های كلنگی تخریب می كند (وحساب كنید با هر پتكی چه تنشی بر كمر نحیفش وارد  می شود) چه ها از دست این جماعت می گذرد. (البته من شخصا خیلی هم اینها را مهم نمی گیرم كه فیس و افاده شان آزارم دهد! می شه گفت نمی بینمشان!)

باور كنید حداقل من یكی می فهمم كه در جامعه ی ما چه قدر فشار بر مردان زیاد هست. به خصوص بر مردانی كه غیرتمند هستند. من همیشه می گویم اگر در ایران خانواده ای دو پسر داشته باشد و یكی صبح تا شب در گوشه ی خانه علافی كند یا در خیابان مزاحمت ایجاد كند و دیگری هم درس بخواند و هم كمك خرج باشد باز هم عصر كه خسته به خانه می آید مادرش  به او می گوید" پاشو برو از سر كوچه ماست بخر" نه به  برادر علافش. اون ماست خریدن هم می افتد به گردن برادر پرتلاش! هر كسی می خواهد یك باری به دوش او بگذارد!  

الغرض! با این نگرش بود كه می خواستم یك ارتباط ساده در حد چند جمله یا حتی یك لبخند با این افراد كه دور وبر ما هستند برقرار كنم. آنها هم جواب می دادند. كاملا منظورم را همان طور كه بود می فهمیدند و استقبال می كردند. نه پررو می شدند و نه زیاده روی می كردند. به لحاظ سنی می توانستند جای پسر من باشند. هیچ برداشتی هم جز این نداشتند و معلوم بود این دوسه جمله و نگاه و لبخند چیزی هست كه می طلبند و خوشحالشان می كند.

تا اینجای ماجرا شیرین بود! اما اتفاقاتی می افتاد كه مرا پشیمان می كرد. گاهی كه برخی كه سوار بر اتومبیل خود بودند و شاهد رد و بدل چند جمله و احیانا لبخندی، دست بردار نبودند. هرچند آن سربازان و آن كارگران برداشتی جز یك رابطه ی انسانی ساده نمی كردند اما آن جماعت كه فكرشان كثیف بود اصلا رابطه ی ساده انسانی نمی فهمیدند. گمان می كردند زنی كه با یك سرباز وظیفه كه معلوم بود فقیر و غریب  هست همصحبت می شود دیگه به اینها با این ماشین مدل بالایشان نمی تواند "نه" بگوید. خلاصه! برخورد هایی دیدم كه از آن رابطه ی انسانی ساده چشم پوشی كردم.

 بخشی از جامعه ی ما خیلی ناسالم هست. خیلی! هم ناسالم و هم به شكل بسیار سطحی ای مادی! از این مادیگری به این شكل بیل گیتس  بیرون نمی آید! فقط مزاحمین خیابانی از دماغ فیل افتاده بیرون می آیند!

به نظر شما چی می شه كرد؟!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اقتصاد و مزاحمت خیابانی

+0 به یه ن

قبول دارم  كه مشكلات اقتصادی و به خصوص بیكاری عامل مهمی در گسترش معضلی مثل مزاحمت خیابانی یا اعتیاد هست. چه در بین طبقه پولدار و چه در بین طبقه فقیر. در بین طبقه ی فقیر كه معلومه چرا. در بین طبقه ی پولدار اما شاید چندان واضح نباشه. اگر شرایط اقتصادی خوب باشه پسر خانواده ی پولدار از خانواده اش سرمایه ای می گیره و یك بیزنس راه می اندازه كه چند نفر هم استخدام می كنه. اما اگر شرایط اقتصادی برای سرمایه گذاری نباشه او هم مثل همتایش از خانواده ی فقیر بیكار می مونه و می افته توی خط ....

اما  به نظرم می رسه از آن سو هم این گونه معضلات به مشكلات اقتصادی اضافه می كنه و حل آنها را بغرنج تر. اگر در خانواده ای جوان بیكاری باشه كه آلوده به اعتیاد و اهل مزاحمت خیابانی  و چیزهایی از این دست نباشه در بین آشنایان كسی پیدا می شه كه برایش پا پیش بذاره و سفارش او را برای استخدام بكنه به این ترتیب مشكلش حل می شه. اما كمتر كسی این لطف را در حق یك مزاحم خیابانی می كنه. می ترسه یارو بره یك آبروریزی بار بیاره و اعتبار او را هم خراب كنه. همین طور جوان بیكاری كه آلوده به این چیزها نیست با ایتكار خودش می تونه شغلی برای خودش ایجاد كنه. اگر ایده و ابتكار داشته باشه راه های زیادی هست.

همین طور مزاحمت خیابانی به لحاظ اقتصادی به محله ها ضربه می زنه. اگر محله ای از این لحاظ پاك باشه شهرداری پاركی آنجا می سازه كه خانواده ها در آن جمع می شوند. این خودش مایه ی رونق محله هست. كم كم كمش اینه كه یك بلال فروش می آید اونجا بساط پهن می كنه و یك شغل پیدا می كنه. درسته شغل ایده آلی نیست اما از بیكاری مطلق كه بهتره!  وجودچنین مكان های عمومی  در محله ها خیلی می تواند در رشد اجتماعی و فرهنگی شهر نقش داشته باشد. خانواده ها آنجا همدیگر را می بینند و در بحث نظرات و دیدگاه هاشان پخته تر می شه و در انتخابات گوناگون پخته تر می توانند عمل كنند. حالا من یك اثرش را گفتم.

اگر محله هایی كه آثار تاریخی شهر در آن هست به جای "قلمرو مردانه" به حساب آمدن  محله ای خانوادگی محسوب بشه توریسم شهر رشد می كنه. ببینید! برای گسترش موثر توریسم-به  خصوص در منطقه ای مثل كشور ما-- باید تفریح برای هر بودجه ای فراهم باشه نه آن كه فقط در انحصار ثروتمندان باشه.  بذارید از شهر خودم مثال بزنم. تبریز مهمان زیاد داره. بیشترشان هم برای درمان در بیمارستان های تبریز می آیند. از استان های مجاور و كشورهای مجاور.  هیچ وقت تن خودتان و عزیزانتان به ناز طبیبان نیازمند مباد!  اما اگر همراه بیماری باشید می دانید چه قدر در آن شرایط به تفریح و گردش نیاز دارید تا روحیه خوبی داشته باشید و به مریض تان روحیه بدهید. خیلی زیاد نیاز دارید. آنهایی كه برای درمان به تبریز می آیند اگر پولدار باشند می روند به كافی شاپ ها و رستوران های شیك تبریز. اما اگر نباشند (كه عموما هم نیستند) چی؟! چه قدر جای تفریحی خانوادگی برای همسر یك مرد بیمار مسافر در تبریز با بودجه ی كم هست؟! جواب: متاسفانه نه زیاد! جاهایی كه بالقوه می توانستند محل تفریح باشند قلمرو مردانه محسوب می شوند. فرض كنید همسر بیمار شاهگلی را دید. دیگه كجا می تواند برود؟! عینالی؟! بابا! طرف دارد بیمارداری می كند. در بیمارستان هم كه شبها نمی ذارند بخوابد عینالی را چه طور برود بالا؟! سوار تله كابین شدن هم پول می خواد! می توانست یه همین آثار تاریخی تبریز در محله های قدیمی سر بزند كه  هم به لحاظ تعداد و هم به لحاظ كیفیت نزدیك به ایده آل هستند اما اغلب در محله هایی هستند كه قلمرو مردانه حساب می شوند. اگر از این حالت در بیاید می دانید چه قدر برای اقتصاد تبریز خوب می شود؟!  مسافر با بودجه ی متوسط می تواند برود بگردد و خرید مختصری هم می كند و سوغاتی از یادگارهای تبریز می خرد و  در غذاخوری متوسطی هم غذایی ساده می خورد.... همه ی اینها می توانند موتور برای پیشرفت اقتصادی شهر باشند. بیزنس های كوچك مخصوص توریست های بیمارستانی با بودجه كم راه می افتند كه جوانان زیادی می توانند در آنها مشغول كار شوند.

عطیه جان! كارشناس محترم اقتصادی مینجیق! باز به نظرات كارشناسانه ی شما نیاز شد!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مقایسه سه شهر تبریز باكو ازمیر به لحاظ مزاحمت های خیابانی

+0 به یه ن

مینجیق:

راستی پریا جان! شما نمی خواهید در این بحث مزاحمت خیابانی شركت كنید؟ در تركیه زندگی می كنید ؟ اكر بله فكر می كنم با مقایسه آنجا با جامعه خودمان می توانیم به نتایج جالبی برسیم. شبیه ما هستند اما درست مثل ما نیستند برای همین مقایسه مع الفارق نیست و  می تواند آموزنده باشد.

پریا:

درسته مینجیق نازنینم من تركیه زندگی میكنم ... تا به حال اینجا با صجنه ی مزاحمت خیابانی مواجه نشدم... ولی یكبار كه در ایران و در تاكسی بودم یادم هست یك آقایی در صدد ایجاد مزاحمت بود و بهش تذكر دادم..
صبا:
من ومامانم تابستون تصمیم گرفته بودیم بریم بازار تبریز وبه چشم گردشگر این بازار رو تماشا كنیم . اما من خودم زیاد نتوانستم غرق در معماری زیبای بازار یا فرش های زیبا ورنگارنگش شوم چون دائما باید مراقب حجابم میبودم.البته این را كه میگویم منظورم این نبود كه مكان برایمان نا امن بود بلكه فضا به قول شما مردانه محسوب میشد.من این سنگینی نگاه را در راسته ی فرش فروشان یا همون مظفریه خودمون احساس میكردم.
مینجیق:
علتش اینه كه خانم های غرب تركیه اهل گشت و گذار هستند و محله ها را از حالت قلمرو مردانه بیرون می آورند.
این به این معنا نیست كه تركیه كمتر از ایران مردسالارانه هست . نیست! خشونت خانگی (دست بلند كردن روی زن توسط شوهر) در همان ازمیر جیگولو بیگولو مدرن و شیك و پیشرو به طرز محسوسی بیش از آذربایجان ماست. به طرز بسیار محسوسی. من در مسافرت یك ماهه ای كه به ازمیر می كردم شاهد این نوع صحنه ها بودم اما 40 روز در بمباران در بین خانواده های بسیار فقیر و بیسواد مطلق باسمنجی (در شرایط هر اتاق یك خانواده 8-9 نفری) زندگی كردم و هیچ حركتی دال بر خشونت خانگی ندیدم. اصلا برایشان متصور نبود به خود اجازه دهند دست روی همسرشان بلند كنند اما در ازمیر بین خانواده های تحصیلكرده اش هم خیلی غیرعادی تلقی نمی شد.
این نوع مردسالاری در تركیه زیاد هست اما یك چیزی خوب جا افتاده: چه زن و چه مرد از حق تفریح و گشت و گذار خود به این راحتی دست نمی كشند. نه فقر مانع از تفریحشان و گشت و گذارشان می شود نه مزاحم خیابانی و نه مسایل سیاسی. اگر هم حكومت بخواهد آزادی تفریح آنها را تحدید كند جلویش می ایستند.
نمی گویند ای بابا! مسئله های مهمتر هست حالا چرا ما روی این موضوع پافشاری كنیم.
درست برعكس ما ایرانی ها و علی الخصوص ما آذربایجانی ها! ما ایرانی ها -به خصوص ما آذربایجانی ها-اگر فقیر شویم تفریح اولین چیزی است كه از آن دست می كشیم (حالا شاید اورمیه یك مقدار بهتر باشد اما تبریز و اردبیل و... كه این طوری است). ده عروسی در فامیل بشه نریم هم هیچ مشكلی نمی بینیم اما مبادا شوهر عمه ی یك فامیل بسیار دور كه تا به حال ندیده ایم فوت كند. مگه می شه مراسم سوگواری اش را نریم؟!
همین طور هم به راحتی اجازه می دهیم آثار تاریخی مون كه جای گشت و گذار هست قلمرو مردانه محسوب شود و ما زنها از دیدن آنها محروم.
فوری می گوییم : "ای بابا! حالا اونجا نریم چی می شه؟! عوض بازار مظفریه می ریم تو كافی شاپ هتل شهریار یا هتل پارس هیچ كس هم مزاحممان نمی شود. شیك تر و به روز تر هم هست!"
اگر پولش را داشته باشیم با پول می خواهیم حل كنیم اگر نداشته باشیم قید تفریح را به كل می زنیم. در غرب تركیه مرد و زن هیچ كدام به این راحتی از حق تفریح خود نمی گذرند.
 
پریا:
بله اینجا مرد سالاری خیلی پر رنگ تری حاكم هست... هم گروه تر كیه ای ام میگفت : شماها ( ایرانی ها) از ما روشنفكر تر هستید و ما تا قبل از برخورد با شما این را نمیدانستیم...اینجا دوستانم با اینكه همگی خانم های پر مشغله ای هستند ولی كارهای یك خانم خانه دار را هم به عنوان وظیفه انجام میدهند

فیزیكخوان:

خانم دكتر اصلا با نگاهتون موافق نیستم متاسفانه امروز هر مطلبی از شما خوندم و اجتماعی بوده نه فیزیكی این طوری بوده.این مشكل موضعی نیست كه شما براش دنبال راه حل موضعی میگردید این یه اشكال فراگیره و به خیلی چیزها برمیگرده.
مثلا نگاه تزریقی به ما برای نگاه به زنان به عنوان جنس مخالف و نه جنس مكمل
جدا كردن دختران و پسران از سنین بسیار كم و ایجاد یك سوال در طرفین برای كنجكاوی در طرف مقابل و در یك جامعه ی مرد سالار به شكل یك ناهنجاری.
عدم وجود نهادهای حمایتی از زنان كه به صورت منسجم به مشكلات زنان نگاه كنه چون هر انسان بی خردی هم شاهد این تجاور به حقوق و حریم وخلوت ذهنی زنان شهر من تهران یا شهر سابق شما هست.
نمایندگانی از جنس خود زنان (دارای روحیه و حس زنانه و لطافت زنانگی)در هیچ ارگان دولتی یا مجلس وجود نداره بشتر اونها تقریبا شبه مردانی هستند كه شبیه زنان می باشند
بی احترامی ندانستن چنین بد رفتاری هایی از طرف خانواده ی مرد سالار ما برای پسران كه مثلا پسر حق داره دنبال دوست دختر باشه یا چرند بگه و دختر باید متین باشه واز این جور حرفا .
خانم دكتر با كمال شرمندگی وجود منتقدانی مثل خود شما كه به ریشه های چنین ناهنجاریهایی این چنین ساده نگاه میكنید این مشكلات شاید بسیاری از مردان جامعه ی مارو بیشتر از شما آزار بده كسانی كه یك جامعه ی آزاد معمولی برای زنان ومردان براشون یه ایده آل شده.
ادامه نمیدم این مقال رو چون همین چیزها وبلاگ خود من رو فیلتر كرد.
جواب سوال شما؟
فقط و فقط اگر محافظه كار هستیم میتونیم ایده فكری خودمون رو به عنوان یه شیوه ی درست در بحث هامون بسط بدیم به بچه هامون و دوستانمون و همكارانمون و بچه محل هامون و هر جا كه میتونیم بگیم و امید داشته باشیم ذهنیت ما روزی مطلوب بقیه هم بشه.و. اگه محافظه كار نیستیم بریم دنبال ریشه های این مشكل كه البته .....

مینجیق:

بیایید وضعیت سه شهر باكو ازمیر و تبریز رامقایسه كنیم. هم در باكو و هم در تبریز معضل مزاحمت خیابانی هست اما در ازمیر نیست. هر سه مسلمان هستند و هر سه ترك. از آن جهت هایی كه فیزیكخوان می گوید تنها تبریز محدود بوده. در باكو تفكیك جنسیتی در مدارس نیست. و نهادهای حمایتی هم گویا هست اما وضعش از تبریز به لحاظ مزاحمین خیابانی از قرار ی كه شنیده ام بدتر هست.
علت آن كه تبریز و باكو علی رغم رویكرد متفاوت حكومت هایشان نسبت به مسایل فرهنگی همان مشكل را دارد همان جنبه ی فرهنگی شان هست كه عرض كرده ام. تا جایی كه پول دارند با پول می روند به بوتیك ها و كافی شاپ ها و سونا های شیك. دغدغه ی آن كه بروند به محله های قلمرو مردانه ندارند. اگر هم پولش را نداشته باشند در گوشه ی خانه پناه می گیرند.
اما در ازمیر از هر طبقه ی مالی و فرهنگی زنها و مردها دنبال تفریح های عمومی رفته اند. برایش وقت و بودجه كنار گذاشته اند. اجازه نداده اند كه مزاحمین عرصه را بر تفریح آنها تنگ كنند.
نمی دانم فیلم های قدیمی توركان شورای هنرپیشه ی معروف تركیه را دیده اند یا نه. فیلم  تجاری و مزخرف كه زیاد دارد! آنها منظورم نیست.  منظورم فیلم هایی با مضمون اجتماعی  هستند كه نقش زن بیوه فقیر یا دختر فقیر بازی می كند. من فكر می كنم فیلم ها فضای دهه 60-70 میلادی تركیه را خوب مجسم می كند. قهرمان زن داستان  علی رغم فقرش از سینمارفتنش نمی گذرد. از قدم زدن در ساحل و "سیمیت" خوردنش نمی گذرد. مزاحمین هم مثل مور و ملخ اذیتش می كنند اما از تفریحش دست بر نمی دارد. با مزاحمین مقابله می كند. یك خانم تبریزی با شرایط مشابه اولین كاری كه می كند این است كه قید تفریح و گشت و گذار را بزند.
جامعه هم همین انتظار را از او دارد!

همین طوری بوده كه معضل مزاحمین خیابانی حل شده. البته در كنار كم شدن درصد بیكاری كه نتیجه رشد اقتصادی است.

 

دوست:

سلام
به نظر من از دلایل اصلی این موضوع اقتصاد جامعه و بیكاری و نبود امكانات برای سرگرمی است.زمان پدر و مادر های ما خانه ها بزرگ تر بودند و پدر و مادر می تواننستند فرزندان را در محیط خانه كه محیط ارامی بود نگه دارند.اما واقعا زندگی كردن در یك خانه 70 تا 80 متری اون هم برای چند نفر بدون هیچ سرگرمی و تفریحی بسیار سخت است لذا جوانان اواره و خیابان گرد می شود.و در تهران هم شب ها اغلب در محله های بالای شهر مشغول دور دور و .....هستند. خانم دكتر عزیزم باور كنید اینكه خیلی از خانم ها متاسفانه دوست دارند در معرض این مزاحمت ها قرار بگیرند یك حقیقت تلخ است. من به عنوان یك خانم خودم این موضوع رو با چشم هام دیده ام .به خیال اینكه شاید این مزاحمت ها به ازدواجی بیانجامد یا اینكه یك مرد عنكبوتی برای نجات ان خانم پیدا شود و...حال انكه شاید منظور شما تنها بررسی موضوع برای كسانی است كه ناخواسته در معرض این مشكل هستند.البته این به این معنا نیست كه مردان را بیتقصیر جلوه دهم كه به هیچ وجهی این رفتار قابل توجیه نیست.
حتی اگه كسی اوضاع خوبی و خانه مناسبی داشته باشه با این وضع بیكاری شاید تنها سرگرمی متاسفانه شده مزاحمت برای نوامیس.
یه ضرب المثل تو شهر ما هست كه میگه اگه كسی كار كرده باشه و خسته باشه شب كه میشه در لحاف رو گم میكنه.
والا به خدا اگه جوان كار داشته باشه و مشغولیت ذهنی مناسب هیچ وقت سراغ این گند كاری ها نمیره.به خدا این بیكاری جامعه رو فلج میكنه.

مینجیق:

با شما موافق هستم. اما موافق این نیستم كه باید صبر كنیم تا مسئله بیكاری حل شود و امید داشته باشیم كه اگر حل شد این مسئله هم خود به خود حل شود. مبارزه با بیكاری و مبارزه با مزاحمت خیابانی شانه به شانه باید جلو برود.
همین جوان هایی كه در خیابان به این صورت وقت تلف می كنند شاید از طریق اینترنت بتوانند یك شغل پرآمد برای خودشان تدارك ببینند و خود كار آفرین شوند.

 

لیلا:

خانم دكتر نظرتان چیست؟ خانم دكتر نظرتان چیست؟ خانم دكتر نظرتان چیست؟ مهم است. مهم است:
http://cse.shirazu.ac.ir/~tajbakhsh/mm/What-To-Do-Instead-of-Going-University-sea.pdf

مینجیق:

محتوای آن را نخوانده ام كه نظر بدهم. نظر من آن هست كه دانشگاه رفتن یكی از راه هاست نه همه آنها. دور و بر من هستند جوانی كه دانشگاه نرفته اند اما از نظر اقتصادی خیلی موفق هستند. از نظر اجتماعی نیز هم. این تكنولوژی های جدید امكان خود اشتغالی های زیادی به وجود آورده. به خصوص در زمینه موبایل و اینترنت.
كسی كه سرش تو كار باشه هزار و یك راه درآمد با سرمایه اندك می تونه پیدا كنه. همه اش هم كار قانونی و اخلاقی و در ضمن باكلاس.

دانشگاه رفتن هم نمی خواد!

تشكر:

میخواستم از لیلا به خاطر لینك كتابی كه گذاشت تشكر كنم

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چگونه آقایان می توانند در مقابله با مزاحمت خیابانی همراه ما باشند؟

+0 به یه ن

1) چگونه آقایان می توانند در مقابله با مزاحمت خیابانی یار و همراه خانم ها باشند؟

به نظر من دو كار می توانند انجام دهند كه هرچند در نظر اول ساده می نماید اما اگر انجام دهند به نظرمن قهرمان واقعی هستند:

الف) وقتی در خیابان با صحنه ای مواجه می شوند كه دختری مورد مزاحمت قرار می گیرد نخندند! از موضوع برای خود سوژه ی تفریح درست نكنند. نمی خواهم كار خاصی بكنند اما با خنده ها و نظرات تشویق آمیزشان مزاحم را تشویق ننمایند.

ب) وقتی در جمع های مردانه همجنسانشان در مورد فتوحات خود در ایجاد مزاحمت برای خانم ها لاف زنی می كنند، سكوت كنند و او را تشویق ننمایند. لازم نیست حرف سرزنش آمیزی بزنند. نگاه سرزنش آمیز یا حتی نگاه بی تفاوت و خالی از تشویق و تحسین  هم كافی است.

 

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

قلمرو

+0 به یه ن

من فكر می كنم معضل مزاحمت خیابانی در جامعه ما محصول این نگرش هست كه خیابان قلمرو مردان هست. اگر زنی در قلمرو مردان می رود و مورد مزاحمت قرار می گیرد نباید شكایتی داشته باشد! تقصیر خود اوست. ما مسایل مهمتری داریم. این نگرش غالب و ثابت شده در حدود صد سال پیش در شهرهایی بوده كه اقتصادش بر اساس تجارت و بازار استوار هست. البته در روستاها و بین عشایر چنین نگرشی نمی توانست باشد  چرا كه به كار زن در بیرون از خانه یا چادر نیاز بود. دست كم دخترها باید می رفتند سرچشمه تا آب بیاورند. ولی در شهرها این نگرش تثبیت شده بود و كمتر كسی به آن شك می كرد. هرچند این روزها به ظاهر كسی به صراحت چنین چیزی رابیان نمی كند اما عملا این نگرش پس ذهن ها به طور ناخودآگاه  وجود دارد. حتی اگر به روشنفكرترین مرد شهر بگویید من رفتم فلان محله  و مورد مزاحمت قرار گرفتم بعید نیست بشنوید:"اونجا رفته بودی چی كار؟!" این تلویحا یعنی محله ی مزبور قلمرو مردان هست و تو نمی بایست آنجا می رفتی. در كشور همسایه ی ما كه تا همین 15 سال پیش حكومتی سر كار بود كه با ضرب و زور این نظر را كه خیابان قلمرو مردان هست  اعمال می كرد. حالا كه طالبان رفته اوضاع  زنان در افغانستان یك مقدار بهتر شده اما نه خیلی. در كشورهایی مثل عربستان و.... هم كه باز این موضوع را بدیهی می دانند. حالا در كشور ما  امروزه آن قدر صریح این را بیان نمی كنند اما نا خود آگاه پس ذهن خیلی ها همین هست.

ما وقتی دبیرستان بودیم به همراه همكلاسی ها زیاد به محله های سنتی شهر كه آثار تاریخی در آنها واقع هست سر می زدیم. هر چند آن موقع به این صورت فرموله شده شاید نمی توانستیم بیان كنیم اما پس ذهنمان این بود كه خیابان های شهر قلمرو مردان نیست و ما هم از خیابان ها و اماكن عمومی سهم داریم. در واقع در عمل این  نظر را كه خیابان ها قلمرو مردان هست به چالش می كشیدیم. البته در مواجهه با مزاحمین همان روشی را به كار می بستیم كه مادرانمان آموخته بودند: جاخالی و فرار! (حالا كه یادم می افتد من گاهی یك روش و ترفند دیگر هم به كار می بستم. با توجه به این كه می دانستم مزاحمین خیابانی از دختر اهل مطالعه خوششان نمی آید اگر كتابفروشی پیدا می كردم ویترینش را تماشا می كرد و اگر دوستی همراهم بود بحث علمی می كردیم. این روش هم در دور كردن مزاحمین كارساز بود!)

البته قشری كه چنین آزادی ای داشتند كم بودند. اغلب خانواده ها این همه آزادی را هم به دخترانشان نمی دادند. آنها را كنترل می كردند. الان درصد خانواده هایی كه به دخترانشان آزادی آمد و شد می دهند خیلی بیشتر شده . اگر این نسل هم همان گونه كه ما عمل كردیم "قلمرو مردانه بودن خیابان ها" را به چالش می كشیدند مسئله تا حد زیادی رفع می شد. اما می بینم كه چندان به دنبال چنین چالشی نیستند.  مسئله را به نوعی دیگر برای خود حل كرده اند. با این كه بسی بیش ازما به تفریحات خارج از خانه مشغولند ولی محل تفریح شان دو سه خیابان كه در آنها بوتیك ها و كافی شاپ ها و رستوران های شیك هست بیش نیست.  در اولین فرصت وارد كافی شاپ می شوند.  داخل كافی شاپ كسی مزاحمشان نمی شود و آزادی نسبی دارند. البته به ازای آن باید پول بپردازند و چیزی بخرند.

در واقع با پول آسایش و آرامش را می خواهند بخرند. به دنبال آن كه حق و سهم خود را از بالا و پایین شهر بگیرند نیستند.  نسل بعدی چه خواهد كرد؟! من به نسل بعدی زیاد امیدوار بودم ولی الان دارم شك می كنم. فعلا كه در فضای مجازی دلخوش هستند. شاید همانجا راضی باشند و نخواهند سهم خود را از خیابان ها بگیرند! نمی دانم! 

رفع معضل مزاحمت خیابانی چیزی نیست كه از عهده  ما برنیاید به شرط آن كه حاضر باشیم تلاش كنیم. اما باید دید آیا واقعا عزم كافی برای آن هست؟! تا وقتی كه دخترها یی كه آزادی عمل از طرف خانواده دارند و رفاه  آسایش نسبی دارند, با كافی شاپ رفتن یا در فضای مجازی خوش باشند  و نخواهند سهم خود را از اماكن عمومی بگیرند مشكل به قوت خود باقی خواهد ماند.

پی نوشت: اگر آثار تاریخی شهر در محله هایی باشد كه قلمرو مردانه محسوب می شوند جذب توریست به این شهر بسیار دشوار تر خواهد بود. هرچه زودتر این محله را باید از حالت قلمرو مردانه باید خارج كرد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

استادی كه فراتر از نوك بینی اش را می دید!

+0 به یه ن

مطلب زیر را قبلا دو سه بار منتشر كرده بودم اما نیاز می بینم از دیدگاهی دیگر هم آن را منتشر كنم. در انتها نظر جدیدی در پی آن خواهم نوشت :

 

سال 73 -74 در دانشگاه استادی داشتیم كه قسمت عمده ی وقت كلاس را صرف انتقاد از فرهنگ جامعه می كرد. به خصوص به ما دانشجویان می تاخت كه به چیزی فرای "پاس كردن" نمی اندیشیم و وقتی فارغ التحصیل شدیم فراتر از نوك بینی خود نخواهیم دید.
آن استاد راهكار هایی نیز برای حل معضلات اقتصادی واجتماعی ارائه می داد كه قابل تامل اند!
از جمله آن كه بارها گفته بود: « باید چند تا از این بازاری های شكم گنده را امروز بگیرند فردا در ملاء عام اعدام كنند تا درس عبرتی باشد برای بقیه. اگر این كار را بكنند همه ی مشكلات اقتصادی یك شبه حل می شه.» (چیزی به همین مضمون. ) امروز و فردا و همه و یك شبه را پررنگ كردم. دقت كنید آن استاد دانشگاه حتی از محاكمه هم سخنی به میان نمی آورد. من به این نكته دقت كردم.بیش ازپنج بار این مطلب را از زبان او شنیدم بی آن كه از محاكمه نامی برده شود. آن چه از نظر آن استاد اهمیت داشت ایجاد ترس در دل بقیه بود نه آن كه حكمی به عدالت صادر شود و یا حقوق انسانی متهم مراعات شودو ....
خوشمزه آن كه آن خانم دكتر عزیز به چیزی كمتر از اعدام رضا نمی داد. صد رحمت به علا الدوله كه به بهانه ی گران شدن قند بازاریان را تنها به فلك بسته بود!

دومین نكته ی قابل تامل در سخن آن استاد دانشگاه رفع «همه ی» مشكلات اقتصادی مملكت با ایجاد هراس در دل بازاریان بود. گویی «همه ی» مشكلات اقتصادی مملكت را بازاریان به وجود آورده اند كه هراس در دل آنان افكندن از طریق چند اعدام، «همه ی» مشكلات را به یك باره حل كند. گیریم من یك بازاری ام. با مشاهده صحنه ی اعدام همكارم آن هم به این شكل چه می كنم؟! مشخص است : بار و بندیل می بندم و خانواده و سرمایه خود را به دیار دیگر می برم. هر جا كه شد: آمریكا، سویس، امارات، تركیه، ... هر جا كه امنیت جانی داشته باشم و بتوانم با خیال آسوده سرمایه گذاری كنم.
یا فرض كنید من یك سرمایه دار خارجی هستم كه دارم مطالعه می كنم ببینم در ایران سرمایه گذاری كنم یا خیر. با دیدن عكس اعدام این بازاریان به حكم خانم استادی كه فراتر از نوك بینی اش را می بیند، چه فكری قرار است بكنم؟! آیا به سرمایه گذاری در این مملكت ترغیب می شوم یا تصمیم می گیرم دیگر پایم را در چنین مملكتی نگذارم؟! خودم هم تصمیم به آمدن بگیرم، همسر و فرزندم مانع می شوند!
یا فرض كنید دانشجویی هستم كه در آینده وارد كار اقتصادی می شوم. آیا با این ذهنیت كه استادان دانشگاهم دارند می آیم -چنان كه در غرب مرسوم است- به دانشگاه كمك مالی كنم؟!
خوشبختانه در بین خوانندگان منجوق كارشناس اقتصادی هم داریم. آیا آن چنان كه آن خانم دكتر می گفت با اعدام چند نفر مشكلات اقتصادی مملكت حل می شود؟! آیا این قدر این امر بدیهی است؟! من گمان می كردم كه مسایل اقتصادی در سطح كلان مملكتی خیلی پیچیده تر از این حرف هست كه با اعدام چند نفر بازاری حل شود!
پی نوشت: این خانم دكتر كه مد نظر من است از دانشكده ی فیزیك نبود.

پی نوشت جدید:  راه موثر در  جلوگیری از جرم, تنبیه شدید چند نفر به منظور رعب افكندن در قلب دیگران نیست!

مجازات بایدبا جرم متناسب باشد.  به جای شدید تر كردن مجازات  بایدتا حد امكان با همه ی خاطیان مقابله كرد (نه فقط بایكی  دونفر برای نمونه برای  ترساندن دیگران). روش تنبیه شدید دو سه نفر برای ارعاب  علاوه بر به دور بودن از عدالت چند ضرر دارد: اولا از او در اذهان عمومی یك قهرمان می سازد. ثانیا: هرچند اذهان عمومی را تحت تاثیر قرار می دهد اما مانع از جرم نمی شود. خاطیان بالقوه اگر احتمال دستگیری را زیاد ندانند  به كار خود ادامه خواهند داد. تنها اگر احتمال دستگیری را زیاد بدانند ممكن هست كه از جرم دست بردارند. ثالثا: در دنیا برای وجهه ی جامعه ی ما تبلیغ منفی است.

همین نكته را در مورد بزهی مانند مزاحمت خیابانی هم می توان گفت. اگر در میان خیل عظیم مزاحمین خیابانی فقط یكی دو نفر را بگیرند و شدید تنبیه كنند تا برای دیگران درس عبرت باشد عملا به این معضل دامن زده خواهد شد. دخترها مزاحمت را از روی دلسوزی به شخص خاطی پنهان می كنند چون كه راضی نمی شوند خاطی به خاطر آنها تنبیهی شدید و نامتناسب ببیند. به علاوه از تلافی خاطی و خانواده اش می ترسند و گزارش نمی كنند. به جای این روش كافی است با هر مزاحم دست كم یك بار با جدیت برخورد شودتا متناسب با مزاحمتش بی آبرویی تحمل كند.  اگر هر مزاحم این نگرانی را داشته باشد كه در برابر عملش ممكن هست آبرویش در جمع از بین برود و از جمع طرد شود كمتر احتمال دارد كه مزاحمت ایجاد كند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پیشنهاد مینجیق برای ریشه كن كردن معضل مزاحمت خیابانی

+0 به یه ن

چند روز پیش كه نازلی مسئله ی مزاحمت خیابانی را مطرح كرد من اولش جرئت نكردم موضوع را مطرح كنم. یعنی می ترسیدم یاران آرزوبلاگ از طرح این موضوع رنجیده شوند. نظر یاران آرزو بلاگ برایم بسیار مهم هست. اما بعدش گفتم هرچه باداباد با احتیاط مسئله را مطرح می كنیم . خوشبختانه برخلاف انتظارم استقبال خوبی شد. هیچ نظر خشن و خشم آلودی ناشی از تعصب دریافت نكردم.

اغلب نظرها موافق بود جز دو مورد. در یك مورد -كه منتشر نكردم - نظر دهنده می خواست كه موضوعی جنجالی تر از این موضوع بحث شود. همان طوری كه می دانید این خلاف خط مشی مینجیق هست. در مورد دوم "فیزیكخوان" این انتقاد را وارد می ساخت كه من موضوعی را كه باید ریشه ای درمان شود موضعی می نگرم.  این انتقادی است كه خیلی وقت ها از نوشته های من می شود. به نظر خودم انتقاد وارد نیست چرا كه این دیدگاه من هست. من مسایل را به شیوه ی علوم تجربی با دید فروكاستگرایانه می نگرم : آنها را به مسایل جزئی تر تجزیه می كنم و برای هر جزء راه حلی می یابم. بسیاری به من انتقاد می كنند كه در مسایل اجتماعی این روش جواب نمی دهد. می گویند این متدلوژی علوم اجتماعی نیست. من هم  هیچ جا ادعا نكرده ام كه عالم علوم اجتماعی هستم یا به متدلوژی آنها عمل می كنم. نام این وبلاگ مینجیق هست و توضیح آن «خانیم لار قوناقلیغی» (مهمانی زنانه) می باشد. جز این هم ادعایی ندارم. اینجا می خواهیم به سبك مهمانی های زنانه راه حلی برای مسایلی كه با آنها درگیر هستیم بیابیم. راه حلی  كه برای ما كار كند و جوابگوی مشكلاتمان باشد. و چه مسئله  ای همه گیر تر و دامنه دار تر از مزاحمت خیابانی برای زنان؟! از نه سالگی تا نود سالگی با آن درگیریم مستقل از آن كه از چه تیپ خانواده ای باشیم. مستقل از این كه مجرد باشیم یا متاهل.  مستقل از این كه همسرمان برگه ی اجازه خروج را  بی چون و چرا و  با حسی توام با شرمندگی از این رانت مردسالارانه امضا كند یا بخواهد از آن به عنوان حربه ای برای باج گیری از همسرش و فشار بر او استفاده كند!

در زیر راهكاری برای حل معضل مزاحمت های خیابانی پیشنهاد می كنم. نظری است از جانب مینجیق در یك جمع "خانیملار قوناقلیغی". اصلا ادعا نمی كنم در مسایل اجتماعی صاحب نظر هستم اما پیشنهادم را ارائه می دهم تا مورد نقد قرار گیرد. خودم هم نمی خواهم اجرایش كنم. سهم من به این راه حل همین چند نوشته بود و بس! اگر قرار باشد چنین برنامه ای اجرا شود از دست من برنمی آید. از من زرنگ تر ها و از من جوان ترها و از من شجاع تر ها و از من پرانرژی ترها باید اجرایش كنند. با بازخوردی كه در این وبلاگ گرفتم به نظرم می آید فضای جامعه برای مقابله با این معضل اجتماعی آماده هست. لازم هم نیست كه بخواهیم كه كل مناسبات اجتماعی را زیر و رو كنیم كه همین معضلات را حل نماییم. به طور موضعی همین را حل می توانیم بكنیم چون افراد با نگرش های گوناگون از دیدگاه های متفاوت مایلند این معضل حل شود. مذهبی ها و سنتی ها از منظر ناموس پرستی می خواهند. فمینیست ها از منظر برابر خواهی می خواهند. مغازه دارها و كسبه به خاطر جذب مشتری های خانم می خواهند و....... خوشبختانه نمی خواهند با انكار موضوع بر موضوع سرپوش بگذارند.

و اما پیشنهاد من:

مرحله ی اول :

فعلا كه هوا سرد است و وقت گشت و گذار نیست. تا اسفند ماه كه هوا اندكی گرم تر می شود در فضای مجازی باانتشار مطالبی در منقبت  مزاحمت خیابانی حساسیت افراد را به این موضوع بالاتر برده شود. به علاوه راه هایی برای مقابله بدون خشونت با مزاحمین آموزش داده شود. این راه ها را اغلب از خاطرات زنان دیگر می توان استنتاج كرد. دوری از خشونت در مقابله با این معضل از نكات اساسی است.

مرحله دوم:

سالانه راه پیمایی ای در دفاع از حقوق زنان در شهرهای مختلف می شود. در تبریز معمولا به این مناسبت به كوه عینالی صعود می كنند. می توانید اینجا گزارش كوه پیمایی پارسال را بخوانید. شعار ها همچنان كه از پلاكاردها پیداست چیزهایی ار این دست هستند: "زن=مرد" یا "رهایی زن/ رهایی جامعه". من هیچ وقت در این گونه تجمعات شركت نكرده ام و قصد هم ندارم بكنم. صلاح ملك خویش خسروان دانند اما به نظر من این گونه شعارها دو ایراد دارد: اول این كه یك عده را بی جهت آشفته و نگران می سازد و می خواهند كارشكنی كنند. دوم این كه  مطالبه ی نهفته در آن مشخص نیست. خیلی ها -- از جمله عده ی زیادی از میان خود زنان--می گویند اینها حرف خانم هایی هست كه دردی ندارند و غم نان ندارند  و در خانه بیماری برای مراقبت ندارند و مسئولیت پختن شام ندارند و دغدغه ی جور كردن اجاره خانه ندارند و  به همین دلیل از برابری زن و مرد برای خودشان مسئله ساخته اند! (من فقط نقل قول دارم می كنم نظر خودم را نمی گویم. چه بسا خیلی از خانم هایی كه از این شعارها می دهند دردمندی های بسیار داشته باشند.) پیشنهاد من آن هست كه امسال شعارهای مشخصی در مقابله با مزاحمت خیابانی سر داده شود. در این صورت قشر سنتی تر یا متعصب تر جامعه هم با شعار همصدا می شود. به علاوه همه كس در جامعه با این معضل سر و كار دارد. فقیر و غنی! متاهل و مجرد! مرفه بی درد یا مرفه دردمند! صاحبخانه با اجاره نشین! خانه دار یا شاغل!مطالبه ای مشخص هست كه برای همه كس ملموس هست. این اتحاد و همدلی و نمایش همگانی آن در مقابله با مزاحمین خیابانی در ایجاد اعتماد به نفس در خانم ها موثر خواهد بود. به علاوه به مزاحمین هم پیام خواهد رساند كه مراقب رفتارشان باشند.

 

مرحله ی سوم:

بعد از این آماده سازی جامعه وقتی بهار از سر رسید و گشت و گذار در شهر و دشت و دمن آغاز شد در مواجهه با مزاحمین خیابانی همان راه كارهای به دور از خشونت كه در فضای مجازی بررسی شده به كار بسته شود. به گونه ای كه هر مزاحم مستمر خیابانی دست كم یك بار تا پایان سال 93 با خانمی مواجه شودكه با اعتماد به نفس و متانت و كنترل كامل بر اعصابش عمل شنیع او را زیر سئوال می برد و او به این علت در جمع شرمسار می شود.

 

من فكر می كنم این راهكار اگر سه چهار سال پشت سر هم به كار گرفته شود معضل  در جامعه ی ما رفع می شود.

این نظر و پیشنهاد من بود كه تا چه مقبول افتد و چه در نظر آید. اما اكر به كار بسته شود و نتیجه دهد  یكی از موانع جذب توریست از میان برداشته شده است.

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل