آن دو پدر و فرزند

+0 به یه ن

پروازی چند ساعته داشتم و خسته بودم می خواستم استراحت كنم. از بخت بد پشت سرم یك زوج ایرانی هم بودند كه فرزندی كوچك داشتند. در طول سفر 4 ساعته دخترك یك بند جیغ كشید و پدرش هم یك بند فحشش داد:"خفه شو! من می خواهم استراحت كنم." دخترك دلیلی نمی دید كه استراحت پدر مهمتر از جیغ او باشد. وقتی خودخواهی های دختر و پدر در مقابل هم قرار می گرفتند هر كدام بر خودخواهی خود تاكید می كردند و حاضر نبودند در این جنگ از طرف مقابل ببازند.
حالا من چند ساعت خوابم این ور و اون ور بشود مهم نیست. ولی در هواپیما افراد مسن هم بودند كه اگر خوب استراحت نكنند واقعا حالشان بد می شود.

در ردیف جلوی من هم یك خانواده سه نفره از ملیت دیگری بودند كه من با  زبان و فرهنگشان آشنایم و درنتیجه حرف های آنها را هم می فهمیدم. اونها هم یك بچه ی كوچك داشتند. بچه ی آنها هم هر از گاهی كج خلقی هایی می كرد و می  خواست جیغ و دادی بزند. پرواز چند ساعته برای بچه كوچك چندان آسان نیست. هر دو بچه حق داشتند كج خلقی كنند. برای بچه سخت هست ساعت ها در یك صندلی نشستن و ورجه وورجه هم نكردن. برخورد پدر در ردیف جلویی كاملا متفاوت از پدر ردیف عقبی بود! هر بار كه بچه اش كج خلقی می كرد آرام تاكید می كرد ما نباید مزاحم سایر مسافرین شویم. نمی گفت "چون من كه دنیا برمحورم می چرخد می خواهم استراحت كنم تو باید ساكت شوی." می گفت ما نباید مزاحم سایر مسافرین باشیم. بعدش هم برایش قصه می گفت وبا او بازی می كرد تا ساكت شود. روش او بهتر جواب می داد. بچه وقتی می دید بابا و مامانش  واقعا مقید هستند كه دیگر مسافران را نیازارند او هم روی خودش قید حس می كرد كه داد نزند.

تمدن دو هزار پانصد ساله -ویا چه بدونم هفت هزاره- به چه درد می خورد وقتی زوجی كه در این فرهنگ بزرگ شده از پس ساكت كردن یك بچه بر نیاید!؟  با فرهنگ بودن به ادعا كه نیست. در عمل خودش را نشان می دهد.
این همه عرفان و اشعار عارفانه و جنگ بر سر "ملیت"  بهمان شاعر عارف چند صد سال پیش  به چه دردمی خورد وقتی در عمل این همه خودخواهی در رفتار هست!؟ 

این خاطره را برای توی سر ایرانی زدن منتشر نكردم. این را هم می دانم كه همه زوج های ایرانی چنین نیستند. خیلی هاشون هم رفتار با بچه را بلدند. اما می خواستم تاكید كنم به جای آن كه با زور و كمك دوپینگ و افسانه سازی در گذشته های دور به دنبال افتخارات واهی بگردیم حال را در یابیم! برای امروزمان نیاز به كار فرهنگی بسیار داریم. در همین چیزهای به ظاهر  پیش پاافتاده كه اتفاقا كیفیت زندگی و نیز معنویت مان را می سازد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نگرانی ابدیت

+0 به یه ن

 آقای بهرام شاكرین در وبلاگ ابدیت نگرانی های خود را از طرح ازدیاد جمعیت بیان كرده اند. نگرانی هایی مربوط به كمبود منابع آب و مسایل اقتصادی و آموزشی و....
من نگرانی دیگری را می خواهم بیان كنم. آن هم این هست كه متاسفانه بسیاری از زوج های ایرانی كه فرزند دار می شوند واقعا حال و حوصله فرزندداری ندارند. اصلا آداب بچه داری نمی دانند.
آن چه در زیر می آید لحن غرولند دارد. از خوانندگان عزیز از این بابت عذر می خواهم. اما قصدم غرولند نیست. قصدم تشریح یك معضل در جامعه ماست كه بسیار می بینیم. در این باره باز هم خواهم نوشت چون فكر می كنم نوشتن به حل مشكل می تواند یاری رساند. اگر ننویسیم شانسی برای بهبود نیست.

  برخی می گویند "زن  و شوهرهای این دوره و زمونه" بی حوصله هستند. من البته آمار ندارم ولی تا جایی كه یادم هست زمان ما هم والدین خیلی باحوصله تر نبودند. فیلم های خانوادگی هم كه تلویزیون نشان می داد والدین "بای دیفالت" در حال داد زدن برسر فرزندانشان بودند.
در مهمانی ها مادر می رفت سراغ صحبت  با دوستانش و بچه می ماند زیر دست و پا و مرتب داد می زد وگریه می كرد. در مهمانی های شب كودكان روی صندلی و مبل های ناراحت و البته نه چندان تمیز استیل ولو می شدند و درد می كشیدند. یعنی واقعا برای میزبان كاری داشت اتاقی را برای آسایش كودكان و خواب آنها آماده سازد؟! البته كه نه! می توانست یك نوع غذا كمتر درست كند اما به جای آن به فكر آسایش مهمانان كودك كه از وقت خوابشان می گذرد باشد.  چند دست ملافه و تشك تمیز ترتیب دهند كه كودكان در آن بیاسایند. اما میزبان ها به فكر كودكان نبودند. آسایش كودكان در مهمانی های شب هنگام نه اولویت میزبان بود و نه اولویت والدین كودك. ببینید! این یك مسئله فرهنگی هست.
الان یك مقدار بهتر شده اما زمانی كه  سی سال پیش اغلب بزرگسالان- اعم بر مرد و زن- كشیدن لپ كودكان را حق مسلم خود می پنداشتند. فرق زیادی نیست بین این كار و مزاحمت های خیابانی. هر دو ریشه در به رسمیت نشناختن حق یك انسان-چه كودك چه زن- بربدنش دارند. هر دو ریشه در خودخواهی محض دارند.

دست كم والدین نسل ما به تغذیه فرزندانشان خوب می رسیدند. شاید به این علت كه این همه فست-فود نبود. الان می بینم بسیاری از نوجوانان اضافه وزن دارند. از بس كه غذاهای چرب و چیلی رستوران های ارزان قیمت را می خورند. پاساژ گردی و بوتیك گردی  و چانه زنی و خرید بی رویه  علاوه بر این كه براقتصاد خانواده فشار می آورد علاوه بر این كه مصرفگرایی را رواج می دهد و محیط زیست را تخریب می كند آرامش مادر و فرزند را می گیرد. این گردش ها و دنبال حراجی گشتن ها و چانه زدن ها روی كودكان معصوم هست كه فشار می آورد. كودكان  خسته می شوند, پایشان را كفش می زند, گرسنه می شوند اما مادر سرگرم خرید از حراجی هاست. وقت برای رسیدگی به كودك ندارد.
یكی از دوستان مادرم خیلی اهل محبت به دیگران هست. گاهی غذا می پزد و می برد خوابگاه دانشجویان, برای كارگرها و....  او می گفت به این نتیجه رسیدم كه كارگرها و دانشجویان و... آن قدر ها به این محبت نیاز ندارند! در سال های اخیر خوراكی تهیه می كند و می رود مراكز خریدتبریز. وقتی می بیند بچه ای دارد در كنار مادر گریه می كند می فهمد كه لابد بچه گرسنه هست. می رود و كمی با او بازی می كند و آرامش می كند. بعد به او خوراكی می دهد تا طفلك از گرسنگی زجر نكشد. فكر نكنید بچه فرزند یك خانواده ی فقیر هست یا  یتیم می باشد! نه خیر! مادر محترم در كنار فرزندش در حال چانه زنی برای خرید البسه مارك دار می باشند!!!
یك چیز خیلی بدی هم هست كه من تنها در بین خانواده های ایرانی دیده ام. باور كنید در هواپیما و فرودگاه و.... كه خانواده ها از ملیت های گوناگون هستند تنها این رفتار از خانواده های ایرانی سر می زند.  دست كم خانواده های ایرانی هستند كه توجه مرا جلب كرده اند.بچه -به اقتضای بچگی چیزی می خواهد یا بداخلاقی ای می كند- والدین اصلا بلد نیستند چه طور او را آرام كنند. شروع می كنند به فحش دادن به بچه . زن و شوهر اولش در فحش دادن به بچه با هم مسابقه می گذارند. بچه هم داد می زند و زاری می كند و مایه آزار و اذیت سایر حاضرین می شود. اما والدین  اهمیتی نمی دهند. شرمنده نیستند كه چرا فرزندشان مایه آزار حاضرین در جمع شده. اصلا به این موضوع فكر هم نمی كنند. دغدغه شان آن هست كه بچه با چه حقی دارد آتوریته آنها را زیر سئوال می برد؟!
 وسط كار مادر بچه حس می كند كه شوهرش در حق بچه بی انصافی می كند. به غیرت مادرانه اش بر می خورد و نوك حمله اش را از بچه به سمت پدر نشانه می گیرد.
صدای بچه بین دعواهای پدر و مادر گم می شود!
روشش كه این نیست! روشش این هست كه وقتی بچه بداخلاقی می كند یا حرف گوش نمی كند (مثلا كمربندایمنی را در هواپیما نمی بندد) به زبان ساده كودكانه اما با منطق به او بگویی كه چرا این كار برای ایمنی او لازم هست. بعد قصه ای بسازی كه او را مشغول كند. این طوری بچه حرف گوش می كند. مشكل اینجاست كه در فرهنگ این سرزمین قانون با حرف زور آتوریته هم معنی است. قانون را باید رعایت كرد چون آتوریته این طوری فرموده و امر كرده. كسی هم كه قانون را زیر پا می گذارد یاغی ای ست كه  دارد دهن كجی می كند به آتوریته.
در این مورد آتوریته پدر و مادر هستند و بچه آن "یاغی" هست كه با حرف گوش نكردن آتوریته آنها را زیر سئوال برده! پس باید با فحش دادن  و داد زدن او را سرجایش نشاند. همسایه ها چه گناهی كرده اند این سرو صداها 24 ساعت مزاحم آسایشان می شود!؟ متاسفانه این زوج ها اصلا برایشان مهم نیست كه دارند آسایش همسایه ها و همسفرها را به هم می زنند.
اصلا این تفكر از بیخ اشتباه هست. قانون برای آسایش و امنیت شهروندان باید باشد. اگر قانونی به این منظور تصویب شده باشد باید آن را به كسانی كه آن را به كار می بندند توجیه كرد. از بچگی هم باید شروع به این كار نمود.
باور كنید بچه از سن بسیار كم این را می فهمد. پدر من این روش را از وقتی كه من خیلی كوچك بودم به كار می برد. روشش جواب هم می داد. یادمه آنا تعریف می كرد كه دو سال پیش كه در آذربایجان زلزله آمده بود به مادری كه دختری تا كمر از پنجره ی ماشینش به بیرون خم شده بود تذكر داده بود كه این كار خطرناك هست. مادره برگشته بود به بچه گفته بود: " دیدی! این خانم هم همین حرف مرا می زنه! اگر سرت را از پنجره بیرون بیاوری زلزله می آد تو رو می خوره!" بعدش هم رو به آنا كرده بودو گفته بود "حرف گوش نمی كنه كه!" خوب! معلوم هست بچه به همچین حرف مزخرفی گوش نخواهد كرد! اگر گوش می كرد می بایست در عقل و شعور بچه شك می كردیم. من خیلی خیلی كوچك بودم سرم را از پنجره ماشین بیرون آورده بودم. بابام توضیح داد كه چرا این كار خطرناك هست. من هم دیگه این كار را نكردم چون شعورم می گفت این كار خطرناك هست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ناز كردن بله، مَچَل كردن خیر!

+0 به یه ن

در بحث همیشه شیرین و همیشه پرطرفدار ازدواج نكته ای را در بخش نظرها (باخیش) گفتم كه فكر می كنم می ارزد یك یادداشت جداگانه در باره اش منتشر كرد.  چیزی هست كه چندان در باره اش نوشته نمی شود و صحبت نمی شود اما  در زندگی خیلی ها مصداقش و موردش پیش می آید. نظرهایی كه نوشته بودم در زیر تكرار می كنم. از خواننده های عزیز می خواهم اگر تجربه ای و مشاهده ای در این مورد دارند در بخش نظرها (باخیش) با نام های مستعاری كه قابل شناسایی نباشد تجربه  و مشاهده شان را بنویسند. فضا و مكان و زمان تجربه را هم با تخیل خود تغییر دهند كه شناسایی مورد  امكان پذیر نشود.



ناز كردن بله, مچل كردن هرگز:

راستش من همیشه "مَچَل كردن پسر مردم" را كاری غیر اخلاقی دانسته ام. اگر واقعا به پسری  متمایل نیستید تكلیفش را زودتر معین كنید برود به دنبال زندگی اش. بیخودی فكرش و ذهنش مشغول نشود از كار و زندگی بیافتد.
منظورم از ناز كردن "مچل كردن پسر مردم" نبود.
دل و احساسات مردم كه بازیچه نیست.
ناز كردن مال زمانی است  كه رابطه- با ازدواج یا با نامزدی- رسمیت پیدا كرده. .

اگر واقعا قصد رابطه ی جدی با پسری ندارید یك بار "نه قطعی" بگویید تكلیفش روشن شود برود به دنبال زندگی اش. فوقش 5 دقیقه ناراحت می شود اما بعدش می رود دنبال یك عشق جدید.
اگر ذهنش را مشغول كنید و تكلیفش را روشن نكنید داغونش می كنید.

به قول "حسین شمالی" به او هم بی احترامی نكنید. فقط بگویید دوستش دارید اما  نه به عنوان همسر احتمالی. بگویید برایش آرزوی موفقیت و سربلندی و خوشبختی دارید. از ته دل این حرف ها را بگویید اثر بخش خواهد بود و او 5 دقیقه دیگه شما را فراموش می كند و به دنبال سرنوشت خود می رود.

شاید برای یك دختر جوان خیلی جاذبه داشته باشه كه پسری همه اش به فكر او باشه. واله او بشه. شیدایش بشه. مجنون وار سر به كوه و بیابان بذاره. اما این لذت و جذبه واقعا شیطانی هست.
شب شراب نیارزد به بامداد خمار

پس فردا این جناب "مجنون لیلی" به خودآزاری روی بیاره مادر خواهرش با شما دشمن می شوند. یك كمی تیپ "چال میدونی" داشته باشند روزگارتان را سیاه می كنند.
 اگر تیپ چال میدونی هم نداشته باشند  باز یك جاهایی به شما ضربه ممكنه بزنند. دست كمش اینه كه درخفا نفرینتان می كنند.

شاید برای یك دختر جوان ناخوشایند باشه قبول كنه كه 5 دقیقه بعد فراموش بشه. اما باور كنید بیست سی سال بعد این حركت شما میوه شیرین می ده. می بینید به به! اونهایی كه زمانی به شما ابراز علاقه كردند هر كدام برای خودشان شخصیتی اجتماعی شده اند.

این كه گفتم 5 دقیقه ای فراموش می كنند البته درست هست اما نه هر فراموش كردنی. فراموش می كنند به این معنی كه دیگه دغدغه وصال ندارند می روند دنبال زندگی شان. اما می بینی سی سال بعد, چهل سال بعد، به طور معجزه آسایی درهای قفل شده به روی فرزندان خانمی كه زمانی عشاقش را "مچل" نكرده و با قاطعیت تكلیفشان را روشن كرده، باز شد.
از كجا باز شد؟! همان عاشق قدیمی كه برای خودش كسی شده و صاحب نفوذ هست تا فهمیده این شخص فرزند محبوب قدیمی اش هست در را یواشكی و بی منت و بی چشمداشت باز كرده.به یاد عشق قدیمی اش.
مجنونی كه سر به بیابا ن می نهد ازاین كارها نمی تواند بكند.
اگر لعن و نفرین پشت سر  خانمی باشد از این لطف ها در حق فرزندانش خبری نخواهد بود. چه بسا گره بیشتری در كارشان بیاندازند! فرزندان چوب "مچل كردن های شیطانی" مادرشان را در سی سال قبل می خورند.

این نظرها را كه می نوشتم دوستی گفت: «نه منظور من آزار كسی نبود.
مثلا من شاید بعضی مواقع احساس كردم كه كسی شاید از من خوشش بیاد اما بازم فكر كردم كه خوب آخه هر چی شده مردی گفتند و زنی گفتند. اون باید بیاد جلو.
بعد فكر اینكه مثلا شاید من در مورد دوست داشته شدن از طرف اون فرد اشتباه میكنم و هی همه چیز رو تو فكر خودم بزرگ میكنم و طرف اصلا اخلاقش اینطوری هست كه زیاد با همه گرم میگیره. و من نخواستم مثلا چه میدونم از نظر شرعی هم مشكلی برای اون فرد پیش نیاد و........
از این دست صحبت ها دیگه»

جواب دادم: « من هم منظورم شما نبودید. شما واقعا به یك نفر علاقه دارید به او دارید جدی فكر می كنید و می خواهید سیگنالی بدهید كه او بیاید جلو . این فرق دارد. من منظورم شما نبودید.»


بقیه بحث را می توانید در بخش نظرها (باخیش) یادداشت من با عنوان ازدواج ببینید.


پی نوشت:
به نظر من این كه شخصی نتونه تصمیم قاطع برای زندگی اش بگیره  و مرتب خواستگر را با دست پس بزنه با پا پیش بكشته , از یك نوع ضعف شخصیتی رنج می بره. ضعیفی در ردیف ترسویی یا چیزی شبیه آن.
برخی آن را با ناز كردن عوضی می گیرند. ناز كردن وقتی به نتیجه خوب می رسه كه ارادی باشه ، از سر قدرت باشه نه از سر ضعف شخصیتی. عدم توان در تصمیم گیری قاطع ضعفی است كه هم خود شخص از آت آسیب می بینه و هم دیگران. فرهنگ سنتی هم این ضعف شخصیتی را در مردها بد می دونه ولی در زنها تقویت و تشویق می كنه. حتی به آن نگاه رمانتیك و آرمانی داره. این هم از جمله جنبه های سنت ماست كه باید اصلاح بشه.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

میراث آقای "حشمت آذر"

+0 به یه ن


قصه: یكی بود یكی نبود. روزی از روزی ها, زمانی كه تلفن اختراع شده بود اما موبایل هنوز نه, زمانی كه ماشین اختراع شده بود اما اِیربَگ هنوز نه، خونه های تبریز آب لوله كشی داشتند اما هنوز درخت های باغ های درون تبریز قطع نشده بودند, بزرگ خاندان حشمت آذر در گذشت. آقای حشمت آذر هفت دختر داشت و شش پسر. یكی از دیگری عزیز دردانه تر. وقتی آقای حشمت آذر مُرد، روز اول دخترهاش آن قدر گریه كردند كه از حال رفتند. پسرهاش هم دست كمی از دخترهاش نداشتند.
 آقای حشمت آذر خیلی پولدار بود.  ملك و املاك زیاد داشت. روز اول هیچ كدام از فرزندان یاد میراث نیافتادند. روز دوم پسرها به خودشان آمدند و  با خود گفتند هر چه بیشتر صبر كنیم حرف و حدیث تقسیم ارث و میراث بیشتر می شه. ملك كه بی صاحب بیافته صد تا مدعی پیدا می كنه. هركی برای خودش داستانی می سازه و مدعی می شه. تصمیم گرفتند هرچه زودتر, قبل از این كه حرف و حدیثی به علت گذشت زمان و شیطنت های حافظه پیش بیاید, صورت وسیاهه ی اموال آقای حشمت آذر را بردارند و در مورد تقسیم میراث پدر زودتر تصمیم بگیرند. این كار را سریع كردند. اما هربار كه به سراغ خواهرها می رفتند كه بیایند و حساب و كتاب  كنند خواهر ها با عصبانیت كاغذ را پاره می كردند وداد می زدند:"بابام رفت! شما دارید حرف مال و اموال می كنید؟! بعد از بابا نمی خوام دنیا باشه! شما حرف مال دنیا را می زنید؟!" یكی دو روزی این طوری گذشت.  برادری به برادرانش گفت:"بیا و خوبی كن! داریم ارث و میراثشان را با زبان و روی خوش بهشان می دیم دارند ناز می كنند! شیطونه می گه اصلا بیا همه را تقسیم كنیم به این خواهر ها هم چیزی ندیم! خودشان نمی خواهند." بردار بعدی می گه:" حالا داغن حالیشون نیست. پس فردا این احساسات فروكش می كنه مدعی می شوند. خواهر وسطی را كه می شناسی خون به پا می كنه. نه! نمی خواهد برای ارث و میراث بابا را در قبر بلرزونیم . نمی خواهم روحش در عذاب باشه كه داریم حق دردونه هاشو بالا می كشیم."  برادر سومی كه از همه زیرك تر بود گفت:" بیایید خودمون حساب و كتاب هامون را بكنیم برای خواهر هامون یك سهمی بذاریم كنار. اونها كه حال حساب و كتاب ندارند. هرچی بذاریم جلوشون امضا می كنند. خودمون راضی بشیم. راضی كردن اونها با من." همین كار را كردند. از دید خودشان "حق خوری" نكردند. اما برای خودشان چرب ونرم تر حساب كردند. اگر خواهر ها حساب و كتاب می كردند راضی نمی شدند سهم داداش ها این همه چرب و نرم تر باشه. ولی سهم خودشان هم آن قدر كم نبود كه مسخره به نظر برسه و همون اول كار دعوا راه بیافته. اموال تقسیم شد اما شركت قرار شد بماند و كار كند و از سود سالانه اش سهمی به خواهران تعلق گیرد. درصدی اندك اما بهتر از هیچ چی!
سال ها می گذشت و شركت در سایه ی زحمات برادر ها بیشتر و بیشتر سود می كرد اما سهمی كه به خواهرها می رسید به اندازه تورم هم افزایش نمی یافت. خواهر ها البته می فهمیدند كه سهم الارث شان باید بیش از این ها باشد. اما اعتراضی نمی كردند. باخود می گفتند:" فعلا آب باریكه ای است كه بی هیچ زحمتی و جنگ و دعوایی می آید. بخواهیم اعتراض كنیم این آب باریكه هم قطع می شود. به علاوه در فامیل اختلاف و تفرقه می افتد. خانه ی برادرهایمان برای بچه هایمان خانه امید هست. چرا بچه هایمان را از این خانه امیددایی هایشان محروم كنیم. پس فردا اگر پسرهامون كار پیدا نكردند اگر شوهرهایمان یا دامادهایمان ورشكسته شدند مطمئنیم كه در این كارخانه پدری می توانیم دستشان را بند كنیم. دیگه لازم نیست برای پیدا كردن كار به غریبه رو بیاندازیم. داداش های خودمان هستند.  طفلكی كوكب خانم! شوهرش از كار بیكار شده مونده ور دل كوكب خانم. مرد كه كار نكنه بد اخلاق می شه. با هفت من عسل نمی شه قورتش داد. پسر پریوش خانم هم كار پیدا نكرد معتاد شد. خدا به دور! ما دلمون قرصه كه این شركت از بابامون به ما مونده. اگر هم سهم زیادی به ما نرسه دست كم خانه ی امید كه هست."
چند نسل به همین منوال گذشت. شركت سود می داد. برادرها وبرادرزاده ها با سود آن املاك و مستغلات بیشتری می خریدند و سهم كمی هم به خواهر ها می دادند. خواهر ها می گرفتند و به روح پدرشان دعا می كردند. فرزندان خواهر ها خود را با تحصیلات عالیه مشغول می كردند و چشمداشتی به شركت نداشتند. چون اختلافی بین سهامداران پیش نمی آمد شركت جلو می رفت و سود می كرد. اگر اختلاف پیش می آمد برادرها درگیر رفع اختلاف ها می شدند و نمی توانستند برای سود دهی بیشتر برنامه بریزند.
گذشت و  وزیری سر كار آمد كه انگار قسم خورده بود هرچه تولید داخلی بود نابود كنه. شركت موروثی خاندان حشمت آذر هم تا آستانه ورشكستگی جلو رفت. برادر ها  فوت كرده بودند. فرزندان برادرها كشیدند كنار. آن قدر مستغلات داشتند كه دیگه شركت برایشان چیز مهمی نبود كه به دردسر سرپا نگاه داشتنش بیارزد! نوه ی برادرها هم همه مهاجرت كردد به خارج. این بار نوه های خواهرها بودند كه در شركت استخدام شدند و آن را از ورشكستگی نجات دادند. دوراندیشی خواهرها بعد از دو نسل جواب داد!
-----------------------------------------------------

پی نوشت: فامیلی "حشمت آذر" را همین جوری پراندم. احتمالا چنین نام خانوادگی ای وجود ندارد. هرگونه تشابه اسمی صرفا اتفاقی است.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فرمانداران زن

+0 به یه ن

آقای روحانی چهار فرماندار زن در استان های سیستان بلوچستان استان گلستان و ایلام منصوب كرده.  هر چار نفر بومی آن منطقه هستند و برخی از آنها اهل سنت می باشند. بی شك كارشكنی های عدیده ای خواهد شد. خدا به این خانم ها قوت دهد كه بتوانند به كارشكنی ها غالب آیند

صرفنظر از ارزش نمادین این حركت كه به جای خود ارزشمند هست فكر می كنید آیا این كار می تواند تاثیر عملی مثبتی داشته باشد؟
من كنجكاوم كه صبر كنیم ببینیم پاسخ چیست. شما نظرتان چیست؟ چه پیش بینی و نظری دارید؟

پی نوشت: بذارید این سئوال را مطرح كنم. آیا شما مایلید در شهر یا روستای شما یك مقام اجرایی ارشد مانند فرماندار یا شهردار زن منصوب شود؟ در مورد پاسخ خود توضیح دهید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

استنفوردها-تكرار از آبان 1386

+0 به یه ن

تراژدی یك شاهزاده

خانم و آقای استنفورد در همه دنیا تنها یك فرزند داشتند. یگانه وارث این همه ثروت و حشمت جوانی بود با استعداد منضبط و جدی كه تحت نظر بهترین استادان و راهنمایی های دلسوزانه پدر آیین ملكداری می آموخت. آری! آیین اداره ملكی با هزاران كارمند كه تك تك آنها شخصیت هایی احترام بر انگیز بودند نه یك "مشت حیف نان" كه هر طور "خان مظفر" عشقش بكشد بر سرشان بزند! همگان منتظر بودند ببینند این جوان باهوش و پركار با چنین ادب و تربیتی با امكانات بی حد وحصر پدر و كارمندان متبحر گوناگونش چه قله های جدیدی از افتخار
را فتح خواهد كرد.

استنفورد جوان به معماری تمدن های كهن و جمع آوری اشیا عتیقه علاقه ای وافر داشت. می گویند برخی از اشیا موزه استنفورد كه پیشتر از آن سخن رفت یادگار این جوان است. او همچنین به پرورش اسب و سواركاری علاقه داشت. اصطبل دانشگاه استنفورد و اسب هایش نیز (كه باز درنوع خود ثروتی عظیم است) از یادگار های این دردانه رعناو خوش ذوق خانم و آقای استنفورد است. اما متاسفانه سال ها پیش از آن كه به رسم قصه های پرستار كودكی های من این شاهزاده سوار بر اسب سفید شاهزاده خانم زیبای شهر رویاها را ملاقات كند در سفری كه به همراه والدینش به ایتالیا داشت به بیماری تیفوئید گرفتار آمد و در سن شانزده سالگی از دنیا رفت.

قبلا هم گفته ام در فرهنگ آمریكایی
self-pity
به شدت تقبیح می شود.
در آمریكا رسم بر این است كه وقتی مادری داغدار فرزند می شود به جای دل سوزاندن برای خودش سعی می كند سرش را با سازندگی گرم كند. معمولا مادران داغدار تلاش می كنند موسسه ای عام المنفعه به نام فرزند از دست رفته شان راه بیندازند.
با توجه به این كه بیشتر كودكان آمریكایی به بیسبال علاقه دارند در سراسر آمریكا زمین های بیسبالی می توان یافت كه مادران آمریكایی به یاد فرزند از دست رفته شان در افتتاح آن كوشیده اند وبه نوعی در را ه اندازی آن سهیم بوده اند. جین هم چنین شیر زنی بود. او هم بر آن بود با "عشق حقیقی" خویش
زیبای خفته" دلبندش را در قالب یك دانشگاه و یا موزه به حیات باز گرداند.

می گویند در شب های آخر زندگی شاهزاده خانم و آقای استنفورد هر دو بر سر بستر فرزند دلبندشان تا صبح ایستاده بودند. تنها یك لحظه ای جین به خواب رفت و در همین لحظه شاهزاده پركشیدورفت. هنگامی كه جین چشم باز كرد للاند آرام صبورو متین اما قاطع به او گفت:"از این پس فرزندان كالیفرنیا فرزندان ما خواهند بود." و این سخن نطفه آغازین دانشگاه استنفورد بود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

یك تجربه ی شخصی ناخوشایند

+0 به یه ن

پارسال همین موقع ها مرتب پیاده روی می كردم. این دور و بر خانه سفیر و مقامات دیپلماتیك زیاد هست و بر در هر خانه ی سفیری هم یك سرباز وظیفه می ایستد. همین طور ساخت و ساز هم زیاد می شود . كارگران ساختمانی هم غالبا مردان جوانی هستند در عنفوان جوانی. نمی دانم چه حسی به من دست داده بود كه می ایستادم چند كلمه ای با آنها حرف می زدم. یا موقع گذر لبخند گرمی به آنها می زدم.  حرف های خیلی معمولی: سلام! خسته نباشید! امروز هوا سردتره....  فكر می كردم خوبه این ارتباط ساده ی انسانی برقرار بشه. درسته كه تهران-به خصوص این منطقه- نسبت به جایی مثل سیستان بلوچستان برای یك سرباز بهشت هست اما بازهم سربازی اینجا خیلی ساده نیست. صبح تا شب در سرما و گرما باید بیكار اونجا بایستند. درسته نسبتا امنه و از ریگی میگی و دار و دسته اش خبری نیست اما باز هم اونجا ایستادن ساده نیست. افاده ی مردها و زنها تازه به دوران رسیده شمال شهر تهران را صبح تا شب تحمل كردن همچین هم ساده نیست! آتوسا كه معلم بچه های این آدم هاست و خودش هم بچه ی شمال تهران بوده  از وضعیت و فیس و افاده و توقع آنها می نالد. ببین چه بر دل یك سرباز وظیفه كه دم خانه سفیر نگهبان ایستاده یا بر دل كارگر جوانی كه با پتك خانه های كلنگی تخریب می كند (وحساب كنید با هر پتكی چه تنشی بر كمر نحیفش وارد  می شود) چه ها از دست این جماعت می گذرد. (البته من شخصا خیلی هم اینها را مهم نمی گیرم كه فیس و افاده شان آزارم دهد! می شه گفت نمی بینمشان!)

باور كنید حداقل من یكی می فهمم كه در جامعه ی ما چه قدر فشار بر مردان زیاد هست. به خصوص بر مردانی كه غیرتمند هستند. من همیشه می گویم اگر در ایران خانواده ای دو پسر داشته باشد و یكی صبح تا شب در گوشه ی خانه علافی كند یا در خیابان مزاحمت ایجاد كند و دیگری هم درس بخواند و هم كمك خرج باشد باز هم عصر كه خسته به خانه می آید مادرش  به او می گوید" پاشو برو از سر كوچه ماست بخر" نه به  برادر علافش. اون ماست خریدن هم می افتد به گردن برادر پرتلاش! هر كسی می خواهد یك باری به دوش او بگذارد!  

الغرض! با این نگرش بود كه می خواستم یك ارتباط ساده در حد چند جمله یا حتی یك لبخند با این افراد كه دور وبر ما هستند برقرار كنم. آنها هم جواب می دادند. كاملا منظورم را همان طور كه بود می فهمیدند و استقبال می كردند. نه پررو می شدند و نه زیاده روی می كردند. به لحاظ سنی می توانستند جای پسر من باشند. هیچ برداشتی هم جز این نداشتند و معلوم بود این دوسه جمله و نگاه و لبخند چیزی هست كه می طلبند و خوشحالشان می كند.

تا اینجای ماجرا شیرین بود! اما اتفاقاتی می افتاد كه مرا پشیمان می كرد. گاهی كه برخی كه سوار بر اتومبیل خود بودند و شاهد رد و بدل چند جمله و احیانا لبخندی، دست بردار نبودند. هرچند آن سربازان و آن كارگران برداشتی جز یك رابطه ی انسانی ساده نمی كردند اما آن جماعت كه فكرشان كثیف بود اصلا رابطه ی ساده انسانی نمی فهمیدند. گمان می كردند زنی كه با یك سرباز وظیفه كه معلوم بود فقیر و غریب  هست همصحبت می شود دیگه به اینها با این ماشین مدل بالایشان نمی تواند "نه" بگوید. خلاصه! برخورد هایی دیدم كه از آن رابطه ی انسانی ساده چشم پوشی كردم.

 بخشی از جامعه ی ما خیلی ناسالم هست. خیلی! هم ناسالم و هم به شكل بسیار سطحی ای مادی! از این مادیگری به این شكل بیل گیتس  بیرون نمی آید! فقط مزاحمین خیابانی از دماغ فیل افتاده بیرون می آیند!

به نظر شما چی می شه كرد؟!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اقتصاد و مزاحمت خیابانی

+0 به یه ن

قبول دارم  كه مشكلات اقتصادی و به خصوص بیكاری عامل مهمی در گسترش معضلی مثل مزاحمت خیابانی یا اعتیاد هست. چه در بین طبقه پولدار و چه در بین طبقه فقیر. در بین طبقه ی فقیر كه معلومه چرا. در بین طبقه ی پولدار اما شاید چندان واضح نباشه. اگر شرایط اقتصادی خوب باشه پسر خانواده ی پولدار از خانواده اش سرمایه ای می گیره و یك بیزنس راه می اندازه كه چند نفر هم استخدام می كنه. اما اگر شرایط اقتصادی برای سرمایه گذاری نباشه او هم مثل همتایش از خانواده ی فقیر بیكار می مونه و می افته توی خط ....

اما  به نظرم می رسه از آن سو هم این گونه معضلات به مشكلات اقتصادی اضافه می كنه و حل آنها را بغرنج تر. اگر در خانواده ای جوان بیكاری باشه كه آلوده به اعتیاد و اهل مزاحمت خیابانی  و چیزهایی از این دست نباشه در بین آشنایان كسی پیدا می شه كه برایش پا پیش بذاره و سفارش او را برای استخدام بكنه به این ترتیب مشكلش حل می شه. اما كمتر كسی این لطف را در حق یك مزاحم خیابانی می كنه. می ترسه یارو بره یك آبروریزی بار بیاره و اعتبار او را هم خراب كنه. همین طور جوان بیكاری كه آلوده به این چیزها نیست با ایتكار خودش می تونه شغلی برای خودش ایجاد كنه. اگر ایده و ابتكار داشته باشه راه های زیادی هست.

همین طور مزاحمت خیابانی به لحاظ اقتصادی به محله ها ضربه می زنه. اگر محله ای از این لحاظ پاك باشه شهرداری پاركی آنجا می سازه كه خانواده ها در آن جمع می شوند. این خودش مایه ی رونق محله هست. كم كم كمش اینه كه یك بلال فروش می آید اونجا بساط پهن می كنه و یك شغل پیدا می كنه. درسته شغل ایده آلی نیست اما از بیكاری مطلق كه بهتره!  وجودچنین مكان های عمومی  در محله ها خیلی می تواند در رشد اجتماعی و فرهنگی شهر نقش داشته باشد. خانواده ها آنجا همدیگر را می بینند و در بحث نظرات و دیدگاه هاشان پخته تر می شه و در انتخابات گوناگون پخته تر می توانند عمل كنند. حالا من یك اثرش را گفتم.

اگر محله هایی كه آثار تاریخی شهر در آن هست به جای "قلمرو مردانه" به حساب آمدن  محله ای خانوادگی محسوب بشه توریسم شهر رشد می كنه. ببینید! برای گسترش موثر توریسم-به  خصوص در منطقه ای مثل كشور ما-- باید تفریح برای هر بودجه ای فراهم باشه نه آن كه فقط در انحصار ثروتمندان باشه.  بذارید از شهر خودم مثال بزنم. تبریز مهمان زیاد داره. بیشترشان هم برای درمان در بیمارستان های تبریز می آیند. از استان های مجاور و كشورهای مجاور.  هیچ وقت تن خودتان و عزیزانتان به ناز طبیبان نیازمند مباد!  اما اگر همراه بیماری باشید می دانید چه قدر در آن شرایط به تفریح و گردش نیاز دارید تا روحیه خوبی داشته باشید و به مریض تان روحیه بدهید. خیلی زیاد نیاز دارید. آنهایی كه برای درمان به تبریز می آیند اگر پولدار باشند می روند به كافی شاپ ها و رستوران های شیك تبریز. اما اگر نباشند (كه عموما هم نیستند) چی؟! چه قدر جای تفریحی خانوادگی برای همسر یك مرد بیمار مسافر در تبریز با بودجه ی كم هست؟! جواب: متاسفانه نه زیاد! جاهایی كه بالقوه می توانستند محل تفریح باشند قلمرو مردانه محسوب می شوند. فرض كنید همسر بیمار شاهگلی را دید. دیگه كجا می تواند برود؟! عینالی؟! بابا! طرف دارد بیمارداری می كند. در بیمارستان هم كه شبها نمی ذارند بخوابد عینالی را چه طور برود بالا؟! سوار تله كابین شدن هم پول می خواد! می توانست یه همین آثار تاریخی تبریز در محله های قدیمی سر بزند كه  هم به لحاظ تعداد و هم به لحاظ كیفیت نزدیك به ایده آل هستند اما اغلب در محله هایی هستند كه قلمرو مردانه حساب می شوند. اگر از این حالت در بیاید می دانید چه قدر برای اقتصاد تبریز خوب می شود؟!  مسافر با بودجه ی متوسط می تواند برود بگردد و خرید مختصری هم می كند و سوغاتی از یادگارهای تبریز می خرد و  در غذاخوری متوسطی هم غذایی ساده می خورد.... همه ی اینها می توانند موتور برای پیشرفت اقتصادی شهر باشند. بیزنس های كوچك مخصوص توریست های بیمارستانی با بودجه كم راه می افتند كه جوانان زیادی می توانند در آنها مشغول كار شوند.

عطیه جان! كارشناس محترم اقتصادی مینجیق! باز به نظرات كارشناسانه ی شما نیاز شد!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مقایسه سه شهر تبریز باكو ازمیر به لحاظ مزاحمت های خیابانی

+0 به یه ن

مینجیق:

راستی پریا جان! شما نمی خواهید در این بحث مزاحمت خیابانی شركت كنید؟ در تركیه زندگی می كنید ؟ اكر بله فكر می كنم با مقایسه آنجا با جامعه خودمان می توانیم به نتایج جالبی برسیم. شبیه ما هستند اما درست مثل ما نیستند برای همین مقایسه مع الفارق نیست و  می تواند آموزنده باشد.

پریا:

درسته مینجیق نازنینم من تركیه زندگی میكنم ... تا به حال اینجا با صجنه ی مزاحمت خیابانی مواجه نشدم... ولی یكبار كه در ایران و در تاكسی بودم یادم هست یك آقایی در صدد ایجاد مزاحمت بود و بهش تذكر دادم..
صبا:
من ومامانم تابستون تصمیم گرفته بودیم بریم بازار تبریز وبه چشم گردشگر این بازار رو تماشا كنیم . اما من خودم زیاد نتوانستم غرق در معماری زیبای بازار یا فرش های زیبا ورنگارنگش شوم چون دائما باید مراقب حجابم میبودم.البته این را كه میگویم منظورم این نبود كه مكان برایمان نا امن بود بلكه فضا به قول شما مردانه محسوب میشد.من این سنگینی نگاه را در راسته ی فرش فروشان یا همون مظفریه خودمون احساس میكردم.
مینجیق:
علتش اینه كه خانم های غرب تركیه اهل گشت و گذار هستند و محله ها را از حالت قلمرو مردانه بیرون می آورند.
این به این معنا نیست كه تركیه كمتر از ایران مردسالارانه هست . نیست! خشونت خانگی (دست بلند كردن روی زن توسط شوهر) در همان ازمیر جیگولو بیگولو مدرن و شیك و پیشرو به طرز محسوسی بیش از آذربایجان ماست. به طرز بسیار محسوسی. من در مسافرت یك ماهه ای كه به ازمیر می كردم شاهد این نوع صحنه ها بودم اما 40 روز در بمباران در بین خانواده های بسیار فقیر و بیسواد مطلق باسمنجی (در شرایط هر اتاق یك خانواده 8-9 نفری) زندگی كردم و هیچ حركتی دال بر خشونت خانگی ندیدم. اصلا برایشان متصور نبود به خود اجازه دهند دست روی همسرشان بلند كنند اما در ازمیر بین خانواده های تحصیلكرده اش هم خیلی غیرعادی تلقی نمی شد.
این نوع مردسالاری در تركیه زیاد هست اما یك چیزی خوب جا افتاده: چه زن و چه مرد از حق تفریح و گشت و گذار خود به این راحتی دست نمی كشند. نه فقر مانع از تفریحشان و گشت و گذارشان می شود نه مزاحم خیابانی و نه مسایل سیاسی. اگر هم حكومت بخواهد آزادی تفریح آنها را تحدید كند جلویش می ایستند.
نمی گویند ای بابا! مسئله های مهمتر هست حالا چرا ما روی این موضوع پافشاری كنیم.
درست برعكس ما ایرانی ها و علی الخصوص ما آذربایجانی ها! ما ایرانی ها -به خصوص ما آذربایجانی ها-اگر فقیر شویم تفریح اولین چیزی است كه از آن دست می كشیم (حالا شاید اورمیه یك مقدار بهتر باشد اما تبریز و اردبیل و... كه این طوری است). ده عروسی در فامیل بشه نریم هم هیچ مشكلی نمی بینیم اما مبادا شوهر عمه ی یك فامیل بسیار دور كه تا به حال ندیده ایم فوت كند. مگه می شه مراسم سوگواری اش را نریم؟!
همین طور هم به راحتی اجازه می دهیم آثار تاریخی مون كه جای گشت و گذار هست قلمرو مردانه محسوب شود و ما زنها از دیدن آنها محروم.
فوری می گوییم : "ای بابا! حالا اونجا نریم چی می شه؟! عوض بازار مظفریه می ریم تو كافی شاپ هتل شهریار یا هتل پارس هیچ كس هم مزاحممان نمی شود. شیك تر و به روز تر هم هست!"
اگر پولش را داشته باشیم با پول می خواهیم حل كنیم اگر نداشته باشیم قید تفریح را به كل می زنیم. در غرب تركیه مرد و زن هیچ كدام به این راحتی از حق تفریح خود نمی گذرند.
 
پریا:
بله اینجا مرد سالاری خیلی پر رنگ تری حاكم هست... هم گروه تر كیه ای ام میگفت : شماها ( ایرانی ها) از ما روشنفكر تر هستید و ما تا قبل از برخورد با شما این را نمیدانستیم...اینجا دوستانم با اینكه همگی خانم های پر مشغله ای هستند ولی كارهای یك خانم خانه دار را هم به عنوان وظیفه انجام میدهند

فیزیكخوان:

خانم دكتر اصلا با نگاهتون موافق نیستم متاسفانه امروز هر مطلبی از شما خوندم و اجتماعی بوده نه فیزیكی این طوری بوده.این مشكل موضعی نیست كه شما براش دنبال راه حل موضعی میگردید این یه اشكال فراگیره و به خیلی چیزها برمیگرده.
مثلا نگاه تزریقی به ما برای نگاه به زنان به عنوان جنس مخالف و نه جنس مكمل
جدا كردن دختران و پسران از سنین بسیار كم و ایجاد یك سوال در طرفین برای كنجكاوی در طرف مقابل و در یك جامعه ی مرد سالار به شكل یك ناهنجاری.
عدم وجود نهادهای حمایتی از زنان كه به صورت منسجم به مشكلات زنان نگاه كنه چون هر انسان بی خردی هم شاهد این تجاور به حقوق و حریم وخلوت ذهنی زنان شهر من تهران یا شهر سابق شما هست.
نمایندگانی از جنس خود زنان (دارای روحیه و حس زنانه و لطافت زنانگی)در هیچ ارگان دولتی یا مجلس وجود نداره بشتر اونها تقریبا شبه مردانی هستند كه شبیه زنان می باشند
بی احترامی ندانستن چنین بد رفتاری هایی از طرف خانواده ی مرد سالار ما برای پسران كه مثلا پسر حق داره دنبال دوست دختر باشه یا چرند بگه و دختر باید متین باشه واز این جور حرفا .
خانم دكتر با كمال شرمندگی وجود منتقدانی مثل خود شما كه به ریشه های چنین ناهنجاریهایی این چنین ساده نگاه میكنید این مشكلات شاید بسیاری از مردان جامعه ی مارو بیشتر از شما آزار بده كسانی كه یك جامعه ی آزاد معمولی برای زنان ومردان براشون یه ایده آل شده.
ادامه نمیدم این مقال رو چون همین چیزها وبلاگ خود من رو فیلتر كرد.
جواب سوال شما؟
فقط و فقط اگر محافظه كار هستیم میتونیم ایده فكری خودمون رو به عنوان یه شیوه ی درست در بحث هامون بسط بدیم به بچه هامون و دوستانمون و همكارانمون و بچه محل هامون و هر جا كه میتونیم بگیم و امید داشته باشیم ذهنیت ما روزی مطلوب بقیه هم بشه.و. اگه محافظه كار نیستیم بریم دنبال ریشه های این مشكل كه البته .....

مینجیق:

بیایید وضعیت سه شهر باكو ازمیر و تبریز رامقایسه كنیم. هم در باكو و هم در تبریز معضل مزاحمت خیابانی هست اما در ازمیر نیست. هر سه مسلمان هستند و هر سه ترك. از آن جهت هایی كه فیزیكخوان می گوید تنها تبریز محدود بوده. در باكو تفكیك جنسیتی در مدارس نیست. و نهادهای حمایتی هم گویا هست اما وضعش از تبریز به لحاظ مزاحمین خیابانی از قرار ی كه شنیده ام بدتر هست.
علت آن كه تبریز و باكو علی رغم رویكرد متفاوت حكومت هایشان نسبت به مسایل فرهنگی همان مشكل را دارد همان جنبه ی فرهنگی شان هست كه عرض كرده ام. تا جایی كه پول دارند با پول می روند به بوتیك ها و كافی شاپ ها و سونا های شیك. دغدغه ی آن كه بروند به محله های قلمرو مردانه ندارند. اگر هم پولش را نداشته باشند در گوشه ی خانه پناه می گیرند.
اما در ازمیر از هر طبقه ی مالی و فرهنگی زنها و مردها دنبال تفریح های عمومی رفته اند. برایش وقت و بودجه كنار گذاشته اند. اجازه نداده اند كه مزاحمین عرصه را بر تفریح آنها تنگ كنند.
نمی دانم فیلم های قدیمی توركان شورای هنرپیشه ی معروف تركیه را دیده اند یا نه. فیلم  تجاری و مزخرف كه زیاد دارد! آنها منظورم نیست.  منظورم فیلم هایی با مضمون اجتماعی  هستند كه نقش زن بیوه فقیر یا دختر فقیر بازی می كند. من فكر می كنم فیلم ها فضای دهه 60-70 میلادی تركیه را خوب مجسم می كند. قهرمان زن داستان  علی رغم فقرش از سینمارفتنش نمی گذرد. از قدم زدن در ساحل و "سیمیت" خوردنش نمی گذرد. مزاحمین هم مثل مور و ملخ اذیتش می كنند اما از تفریحش دست بر نمی دارد. با مزاحمین مقابله می كند. یك خانم تبریزی با شرایط مشابه اولین كاری كه می كند این است كه قید تفریح و گشت و گذار را بزند.
جامعه هم همین انتظار را از او دارد!

همین طوری بوده كه معضل مزاحمین خیابانی حل شده. البته در كنار كم شدن درصد بیكاری كه نتیجه رشد اقتصادی است.

 

دوست:

سلام
به نظر من از دلایل اصلی این موضوع اقتصاد جامعه و بیكاری و نبود امكانات برای سرگرمی است.زمان پدر و مادر های ما خانه ها بزرگ تر بودند و پدر و مادر می تواننستند فرزندان را در محیط خانه كه محیط ارامی بود نگه دارند.اما واقعا زندگی كردن در یك خانه 70 تا 80 متری اون هم برای چند نفر بدون هیچ سرگرمی و تفریحی بسیار سخت است لذا جوانان اواره و خیابان گرد می شود.و در تهران هم شب ها اغلب در محله های بالای شهر مشغول دور دور و .....هستند. خانم دكتر عزیزم باور كنید اینكه خیلی از خانم ها متاسفانه دوست دارند در معرض این مزاحمت ها قرار بگیرند یك حقیقت تلخ است. من به عنوان یك خانم خودم این موضوع رو با چشم هام دیده ام .به خیال اینكه شاید این مزاحمت ها به ازدواجی بیانجامد یا اینكه یك مرد عنكبوتی برای نجات ان خانم پیدا شود و...حال انكه شاید منظور شما تنها بررسی موضوع برای كسانی است كه ناخواسته در معرض این مشكل هستند.البته این به این معنا نیست كه مردان را بیتقصیر جلوه دهم كه به هیچ وجهی این رفتار قابل توجیه نیست.
حتی اگه كسی اوضاع خوبی و خانه مناسبی داشته باشه با این وضع بیكاری شاید تنها سرگرمی متاسفانه شده مزاحمت برای نوامیس.
یه ضرب المثل تو شهر ما هست كه میگه اگه كسی كار كرده باشه و خسته باشه شب كه میشه در لحاف رو گم میكنه.
والا به خدا اگه جوان كار داشته باشه و مشغولیت ذهنی مناسب هیچ وقت سراغ این گند كاری ها نمیره.به خدا این بیكاری جامعه رو فلج میكنه.

مینجیق:

با شما موافق هستم. اما موافق این نیستم كه باید صبر كنیم تا مسئله بیكاری حل شود و امید داشته باشیم كه اگر حل شد این مسئله هم خود به خود حل شود. مبارزه با بیكاری و مبارزه با مزاحمت خیابانی شانه به شانه باید جلو برود.
همین جوان هایی كه در خیابان به این صورت وقت تلف می كنند شاید از طریق اینترنت بتوانند یك شغل پرآمد برای خودشان تدارك ببینند و خود كار آفرین شوند.

 

لیلا:

خانم دكتر نظرتان چیست؟ خانم دكتر نظرتان چیست؟ خانم دكتر نظرتان چیست؟ مهم است. مهم است:
http://cse.shirazu.ac.ir/~tajbakhsh/mm/What-To-Do-Instead-of-Going-University-sea.pdf

مینجیق:

محتوای آن را نخوانده ام كه نظر بدهم. نظر من آن هست كه دانشگاه رفتن یكی از راه هاست نه همه آنها. دور و بر من هستند جوانی كه دانشگاه نرفته اند اما از نظر اقتصادی خیلی موفق هستند. از نظر اجتماعی نیز هم. این تكنولوژی های جدید امكان خود اشتغالی های زیادی به وجود آورده. به خصوص در زمینه موبایل و اینترنت.
كسی كه سرش تو كار باشه هزار و یك راه درآمد با سرمایه اندك می تونه پیدا كنه. همه اش هم كار قانونی و اخلاقی و در ضمن باكلاس.

دانشگاه رفتن هم نمی خواد!

تشكر:

میخواستم از لیلا به خاطر لینك كتابی كه گذاشت تشكر كنم

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چگونه آقایان می توانند در مقابله با مزاحمت خیابانی همراه ما باشند؟

+0 به یه ن

1) چگونه آقایان می توانند در مقابله با مزاحمت خیابانی یار و همراه خانم ها باشند؟

به نظر من دو كار می توانند انجام دهند كه هرچند در نظر اول ساده می نماید اما اگر انجام دهند به نظرمن قهرمان واقعی هستند:

الف) وقتی در خیابان با صحنه ای مواجه می شوند كه دختری مورد مزاحمت قرار می گیرد نخندند! از موضوع برای خود سوژه ی تفریح درست نكنند. نمی خواهم كار خاصی بكنند اما با خنده ها و نظرات تشویق آمیزشان مزاحم را تشویق ننمایند.

ب) وقتی در جمع های مردانه همجنسانشان در مورد فتوحات خود در ایجاد مزاحمت برای خانم ها لاف زنی می كنند، سكوت كنند و او را تشویق ننمایند. لازم نیست حرف سرزنش آمیزی بزنند. نگاه سرزنش آمیز یا حتی نگاه بی تفاوت و خالی از تشویق و تحسین  هم كافی است.

 

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل