ر مثل رانندگی

+0 به یه ن

من 29 سالگی گواهینامه گرفتم و چون معمولا همسرم رانندگی می كند زیاد تمرین نكرده ام و در نتیجه در رانندگی ناشی هستم. صبح داشتم از كوچه مان می پیچیدم در باند كناری بزرگراه كه دیدم كه ماشینی درست در پیچ ایستاده طوری كه من اگر بخواهم بپیچم ناگزیر باید بیافتم لاین دوم كه ماشین ها با سرعت بیشتری حركت می كنند. خوب این درست نیست! درستش این است كه وقتی از كوچه ای به خیابانی می پیچی سعی كنی در منتهی الیه راست خیابان قرار بگیری كه  ماشین های لاین دوم مجبور نشوند كه ترمز كنند.  برای همین توقف در پیچ ها از نظر آیین نامه اشتباه هست. در آیین نامه این ممنوعیت ها را می نویسند ولی علت را توضیح نمی دهند. خواستم بوقی بزنم و اشاره كنم كه برود اندكی جلوتر توقف كند منصرف شدم. یعنی ترسیدم بوق بزنم. می دانید چرا؟ علت را اگر بگویم عطیه و بقیه كله ام را خواهند كند

اما هرچه باداباد! علت ترسم را می نویسم. چون دیدم  راننده ی ماشین خانم است . فكر كردم اگر به او اشاره كنم ممكن است مانند شیر ماده به من حمله ور شود!  همه ی این احساسات ناخودآگاه بود. یعنی همین كه دیدم راننده اش زن هست از بوق زدن منصرف شدم و با خود گفتم عیب نداره بذار همین لاین دوم در بیام اما از مشاجره با این زن حذر كنم.  بعدش كه رد شدم با خودم فكر كردم منی كه این همه به  احقاق حقوق زنان و رفع تبعیض علیه زنان پایبندم چرا بر اساس جنسیت راننده در باره ی رفتار احتمالی او پیش داوری كردم؟! دیدم پیش داوری ام حتی لایه ای عمیق تر داشت. اگر می دیدم مردی آنجا ایستاده پیش داوری می كردم كه می داند آنجا نباید بایستد و ایستادن او آنجا چه مشكلی برای دیگران به وجود می آورد اما اهمیت نداده. گفته بی خیال. بعد كه صدای بوق را بشنود -اگر خیلی دریده نباشد-  اندكی جلوتر می رود. اما در مورد آن خانم  گمان كردم اگر می دانست آنجا ایستادن برای دیگران مشكل زاست از همان ابتدا آنجا نمی ایستاد. آنجا ایستاده چون دركی از اشكال آنجا ایستادن ندارد.    اگر صدای بوق را بشنود به گونه ای دیگر تعبیر خواهد كرد:"باز هم حق ما خانم ها را دارند می خورند. حتی همجنسانمان" بعدش هم در مقام دفاع از حق خود پرخاش می كند.

این مشكلیه كه وجود دارد. عطیه جان! با انكار این مشكل نمی توانی از دست این مشكل راحت شوی!

این مشكل هم از این به وجود نیامده كه درك زنها پایین است یا استعداد ذاتی برای رانندگی ندارند.  علت آن این است كه تمرین كمتری داشته اند و وقتی هم كه رانندگی كرده اند آن قدر نسبت به انها پیش داوری صورت گرفته و آن قدر به خاطر زن بودن تخطئه شده اند كه یك سپر تدافعی جلویشان گرفته اند. سعی نكرده اند كه اشكال كارشان را یاد بگیرند و اصلاح كنند. آموخته اند در این دنیای مردانه ی رانندگی كه به خاطر زن بودن تخطئه می شوند باید "دست پیش بگیرند كه پس نیافتند" (قاباخ دان گلن نیخ ائلسینلر). در فیلم ده كیارستمی كه در نوشته ی قبلی ام اشاره كردم خانمی كه رانندگی می كرد دایم همین تكنیك را به كار می برد.

 می شه هر كسی برای خودش این سیكل را بشكنه. من آماده ام! با این كه سنم هم كم نیست آماده ام نقد ها را بشنوم و  رانندگی ام را اصلاح كنم.  هر نكته ای كه فكر می كنید ما در رانندگی رعایت نمی كنیم در بخش كامنت ها بنویسید. من شخصا می خوانم و تمرین می كنم. می خواهم این سری نوشته ها را ادامه بدهم تا به یك "ده فرمان" رانندگی برای خودم برسم!

 

پی نوشت:

منظورم از "ترسیدم" این نبود كه آن قدر از پرخاش آن خانم وحشت كردم كه نتوانستم بوق بزنم. منظورم این بود كه برآورد هزینه و فایده كردم و دیدم نمی ارزد بوقی بزنم و او نفهمد بوق برای چی بود و برگردد پرخاش كند و اول صبحی برود روی اعصابم. ترجیح دادم آن زمان را مكث كنم تا قطار ماشین هایی كه از لاین دوم رد می شدند عبور كنند و لاین دوم خلوت شود تا  من مستقیم لاین دوم بروم.
اگر چیز بارارزش تری بود  و تشخیص می دادم فایده به هزینه  اش می ارزید ملاحظه ی این كه پرخاش بكند یا نكند نمی كردم! حساب كتاب و هزینه سنجی است دیگه!

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نوشته ی فنی سنا

+0 به یه ن

یكی از خوانندگان وبلاگ از من سئوال كرد كه چرا لامپ های كم مصرف در شب جرقه می زنند. من گفتم از سیستم داخلی شان اطلاع ندارم. بعدش هم گفتم سنا بهتر می تواند پاسخ دهد. جواب سنا را در پایین می توانید بخوانید. (سنا كه یادتان هست. سنا همان "ده" عزیز ماست كه پارسال كنكوری بود و با هم طرح "همه با هم"  در انداختیم. سنا الان در دانشگاه ارومیه در رشته مهندسی برق تحصیل می كند.

در بین همنسلان من كم نبودند دخترهایی كه رشته های فنی در كنكور قبول شدند ولی بعد از یكی دو ترم  كه از جذابیت "خانم مهندس" خوانده شدن كم شد دلزده شدند و  فغان برآوردند كه "فلان درس به چه درد زندگی ام خواهد خورد؟" در عمل می دیدند كه هیچ كدام از خانم های دوروبرشان این دروس را بلد نیستند و ظاهرا هم كمبودی از این جهات حس نمی كنند. وقتی می خواستند در زمان دانشجویی كاری انجام دهند كار تدریس دروس دبیرستان یا كار مترجمی می كردند و بازهم اهمیت دروس فنی شان را درك نمی كردند. برخی از پسرهای همكلاسی به عنوان كار دانشجویی به كارهای فنی مشغول بودند. به علاوه به عنوان یك "آقای مهندس" آینده  از آنها انتظار می رفت كه در مسایل فنی صاحبنظر باشند. برای همین برای آن آقایان به آن شدت سئوال نبود كه "این دروس در مورد دیود و ترانزیستور و..... به چه درد زندگی ام خواهند خورد؟" اما از دخترها -هرچند كه دانشجوی رشته ی مهندسی بودند-  چنین انتظاری نمی رفت.  این دوستان می آمدند و با لحنی شبه-فیلسوفانه و عرفان-زده پیش من غرولند می كردند و با لحن مادربزرگ ها می گفتند:" من باید به فكر زندگی ام باشم این دروس به درد زندگی ام نمی خورند." فكر می كردند با گفتن این حرف ها در 18-19 سالگی به حكمت مادربزرگ شان رسیده اند و به خود آفرین می گفتند. (آخه مادربزرگ های آن دوره و زمونه از این حرف ها زیاد می زدند.) اشكال كار می دونید چی بود؟! فردا كه مدركشان را می گرفتند  سطح توقعشان به عنوان یك خانم مهندس جوان در سطح توقعات آن مادربزرگ با معلومات فنی نزدیك به صفر یكی  قرار نبود باشد و درنتیجه حكمت غالیه ی آن مادربزرگ در زندگی برای این خانم مهندس جوان نه اشتغال ایجاد می كرد و نه احساس رضایت از زندگی! من ان موقع در جواب غرولند های شبه فیلسوفانه شان سعی می كردم بگویم به جای آن حرف های تاریخ مصرف گذشته ی مادربزرگانه  فكرشان را بدهند به درس و مشقشان كه در آینده ی شغلی شان به دردشان خواهد خورد. خیلی نرم  ودیپلماتیك می گفتم لابد كسانی كه  برنامه ریزی درسی برای دوره كارشناسی مهندسی كرده اند اندكی بیشتر از مادربزرگ شما اطلاع دارند كه چه چیز به درد یك مهندس جوان كه وارد بازار كار می شود (چه خانم باشد چه آقا) می خورد!  اما معمولا این حرف های مرا پشت گوش می انداختند. این خانم مهندس های جوان بعد از فارغ التحصیلی شغلی مرتبط با درسشان نیافتند و این بار غرولند می كردند من مهندس شده ام و باید حالا این كار را بكنم كه در شان یك  مهندس نیست . در دلم می گفتم:" گیریم شغلی مرتبط با درست پیدا كردی! من كه یادم نرفته تو با چه وضعیتی آن دروس را پاس كردی كه به قول مادربزرگت به هیچ دردی در زندگی ات نمی خوردند!"

خوشحالم كه فرهنگ دانشجویان مهندسی دختر عوض شده. خوشحالم كه سناجان از همین حالا از خود انتظار دارد دید فنی داشته باشد همان  گونه كه از شغل آینده اش انتظار می رود

و اما پاسخ سنا:

عوامل مختلفی وجود دارد كه باعث میشه بعضی از لامپ های كم مصرف هنگام خاموشی چشمك بزنند البته همه آنها یك ریشه مشترك دارند.
وقتی كلیدقطع میشه سیم در سیم ها برق القایی ایجاد میشه كه بعد از عبورازپل دیود یك سوكننده باثابت زمانی درحدچندثانیه درخازنی از نوع پلی استریا سرامیكی ذخیره میشه وقتی كاملا پرشد خازن تخلیه میشه و ما اون رو به صورت چشمك میبینیم.اگر عامل به وجود آورنده این جریان القایی مداوم باشه لامپ كم مصرف هم به طور مداوم چشمك خواهد زد.اما اگه مداوم نباشه بعد از مدت كوتاهی قطع خواهد شد. یك عاملی كه باعث تشدید این موضوع میشه استفاده از كلید هایی است كه داخل شون یك لامپ نئونی كوچیك هست كه جهت سهولت دسترسی در تاریكی شب به كلید كارگذاشته شده.این لامپ های كوچیك به صورت موازی باكلید قراردارند باقطع كلید، لامپ نئونی در مدار بالاست لامپ كم مصرف سری میشه و جریان ضعیفی رو در مدار لامپ كم مصرف ایجاد میكنه كه باعث ذخیره بار در خازن لامپ كم مصرف و شارژ و دشارژ مداوم اون میشه و در نتیجه چشمك میزنه. می تونید با رعایت نكات ایمنی لامپ نئونی رو از مداركلید خارج كنید یا از كلیدهای معمولی استفاده كنید.اما بعضی وقتها كلید ها هم معمولی اند ولی بازهم چشمك میزنه لامپ اتاق خودم هم این طوری بود كه سوخت و عوضش كردیم ولامپ جدید این مشكلو نداره .در این مورد نمی دونم احتمالا مشكل از قطعات داخل لامپ بود یا آسیب دیده بود و... . اما اگه مشكل از لامپ نئونی كلید باشه هرچقدر هم كه لامپ عوض كنیم مشكل برطرف نمیشه چون عامل به وجود آورنده جریان ضعیف هنوز برطرف نشده.

در مورد لامپ های مهتابی قضیه یه كم فرق میكنه.اما عامل لامپ نئونی كلیدها درمورد لامپ های مهتابی هم صدق میكنه.
خیلی زیاد پیش میاد كه موقع سیم كشی ساختمان ها ، فاز رو به سرپیچ لامپ یا مهتابی میبرن و نول رو به كلید در صورتی كه برعكسش درسته (البته ما كلیدهای یك پل و دو پل و... داریم كه سیم كشی هاشون فرق داره) اینطوری فاز كه به لامپ وصله و فقط به یه نول احتیاج داره كه اون رو هم از طریق بدنه مهتابی كه به دیوار نصبه وبعد به زمین میرسه می گیره.مخصوصا كه دیوار رطوبت داشته باشه.البته این جریان خیلی ضعیف هست یعنی اگه یه فازمتر به فاز لامپ بزنید بعد یه دستتون رو روی دیوارش نگه دارید فازمتر بهتر نشون میده ولی این جریانی رو كه فازمتر نشون میده به معنای 220ولت نیست یه چیزی درحد6ولت. برای این مورد هم بهتره سیم كش بیارین جای فاز و نول رو عوض كنه یا هركاری لازمه بكنه.
اگه مقاومتی به نام PTC رو با خازن استارتر موازی كنیم (درمورد لامپ های كم مصرف) مشكل چشمك زدن حل میشه.ptc ها مقاومت هایی متغییری هستند كه با افزایش دما مقدارشون زیادمیشه.این مقاومت ها مقدارشون در دمای 25 درجه 150 اهم هست و هیچ ولتاژی رو نمی ذاره روی لامپ قرار بگیره و فقط باید ازش یك جریان پیوسته عبور كنه تا گرم بشه ومقدار اهمش بره بالا تا به لامپ اجازه روشن شدن بده .
من از گفته هام اطمینان بالایی ندارم ولی اینارو هم از افرادی كه آشنا بودن به اینكار و دستی داشتن شنیدم .
فقط همینقدر میدونستم.

البته تو دانشگاه هنوز درسای رشته برق رو نخوندیم واز ترم 3 تازه شروع میشه.تحلیل علمیش خیلی جالب باید باشه یك تحلیلی خواندم ازش كه بامفاهیم امپدانس و فركانس و... قضیه رو شرح داده بود كه مربوط میشه به درسای ترم های بالا وازش سردرنیاوردم.اگه كسی میدونه توضیح بده. دستش درد نكنه.
خودلامپ هم خیلی مهمه.چون گاهی با عوض كردن لامپ مشكل حل میشه.شاید مقدار مقاومت هایا خازن ها فرق داره .شاید به توان لامپ ها هم بستگی داشته باشه چون باید خازن ظرفیتش بیشتربشه یا همینطور اگه دو یا سه لامپ كم مصرف موازی باشن این اتفاق نمی افته چون مجموع ظرفیت خازن ها بیشتر میشه و چشمك نمیزنه.
باید بررسی بشه.

از سنای عزیز متشكرم. خانم مهندس پاندا جان عزیزم. چیزی می خواهی اضافه كنی؟ اگر هم نقدی داری بگو

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ده، شاهكار كیارستمی

+0 به یه ن

فیلم ده را این شب ها داشتم تماشا می كردم. هرشب یك مقدارش را. واقعا این فیلم شاهكار كیارستمی است. بی نهایت هنرمندانه ساخته شده است. نه این كه فكر كنید چون اسم كیارستمی رویش هست می گم ها! من اصلا در قید و بند این چیزها نیستم كه الكی بخواهم بگویم از فیلم یا داستان روشنفكری خوشم می آید تا بی كلاس به نظر نیایم. برای این كه خیالتان را راحت كنم می نویسم تحمل آثاری مانند كافكا یا صادق هدایت را ندارم. اما فیلم های كیارستمی--- به خصوص این یكی--- به نظرم محشرند.

اگر این فیلم ده كیارستمی را ندیده اید توصیه می كنم حتما ببینید. وقتی فیلم تازه اكران شده بود من نتوانستم فیلم را ببینم اما آن قدر نقد و مقاله در باره اش خوانده بودم كه فكر می كردم جایگزین فیلم می شود. اما اشتباه می كردم. دیدن خود فیلم چیز دیگری است و این معجزه ی كیارستمی است كه با امكاناتی نزدیك به صفر چنین فیلمی را خلق كرده. خواندن دیالوگ ها كافی نیست باید فیلم را ببینیدو بعد با خود فكر كنید چه جادویی داشت این فیلم كه بدون هیچ دكور و جلوه ها ی سینمایی  این طور به دل می نشست؟!

خوشحالم كه فیلم را امسال بعد از گذشت 10 سال از ساخت آن دیدم. این تاخیر ده ساله كمك كرد تا نگرش و حال و هوای ده سال پیش را از دور بنگرم و نقد كنم و از آن بیاموزم. فیلم در زمانی ساخته شده بود كه اغلب "جو گرفته ی دكترین گفت و گوی تمدن ها" بودیم. خام اندیشانه خیال می كردیم هر مشكل و اختلافی را می شه با گفت و گو حل كرد. بدتر آن كه آداب گفت و گو نمی دانستیم. چه در مقیاس خرد وچه در مقیاس كلان! "گفت و گو" را تمرین نكرده بودیم. فیلم ده كیارستمی هم در همان فضا ساخته شده و سرشار از گفت و گوست. گفت و گوی یك مادر با پسرش و چند زن دیگر. گویی این مادر هم به همین باور است كه با گفت و گو می توان همه ی مسایل را حل كرد.

حال كه بعد از گذشت ده سال و فرو نشستن تب گفت وگو به فیلم می نگرم با خود فكر می كنم اگر آن زن به جای گفتن و تلاش برای متقاعد كردن مخاطبانش اندكی گوش می داد چه قدر آرامش بیشتری می توانست داشته باشد و چه راحت تر به مقصودش می رسید و چه آسان تر می توانست با فرزندش ارتباط برقرار كند وچه قدر دوست داشتنی تر می بود!

اگر این فیلم را ندیده اید یا مدتها قبل دیده اید و فراموش كرده اید توصیه می كنم دوباره آن را ببینید. به چند بار دیدنش می ارزد. من می خواهم بیشتر در مورد فیلم حرف بزنم ولی نمی خواهم داستان آن را لو بدهم. بقیه بحثم را بعد از دیدن فیلم با كلیك روی "آردینی اوخو" بخوانید. فقط - به عنوان تبلیغات فیلم -اضافه كنم آن مادری كه گفتم یك زن خمیده قامت با صورتی چروكیده نیست! بانویی است حتی جذاب تر از ژولیت بینوش. جناب كارگردان اسطوره ای كشور م "....درررم ..... مشكل پسنده .. درررم ...مشكل پسنده... .

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل
آردینی اوخو

تمرین تمرین تمرین

+0 به یه ن

بارها و بارها در وبلاگم از  من در جواب دانشجویانی كه از من پرسیده اند چگونه در آینده پژوهشگر فیزیك موفقی شوند این پاسخ را خوانده اید:"تمرین، تمرین، تمرین! راه میانبری در كار نیست: تمرین تمرین تمرین!"

 اگر هنر جویی  از یك معلم موسیقی سئوال كند كه  چگونه نوازنده ی قابلی می تواند شود او هم همین جواب را خواهد داد: "تمرین تمرین تمرین."

حالا می خواهم یك سناریو خانواده ی ایرانی بنویسم:

خانم و آقای شمعدانی هر دو كارمند هستند. انسان هایی شریف كه دریافت رشوه و كار خلاف در مخیله شان نمی گنجد. در آمدشان متوسط است. چندان مرفه نیستند. هر دو در خانواده ای مذهبی و سنتی  بزرگ شده اند. خانواده هایشان بسیار شریف بودند ولی نه امكان مالی ان را داشتند كه بخواهند فرزندشان را به آموختن موسیقی تشویق كنند و نه دنبال این چیزها بودند.

خانم و آقای شمعدانی در این دنیا یك فرزند بیشتر ندارند. اما اصرار دارند هر چه خود كمبود داشته اند برای فرزندشان تدارك ببینند. خانم  و آقای شمعدانی با كلی زحمت یك سینتیسایزر (همان ساز الكترونیكی كه در ایران گاهی به غلط اُرگ خوانده می شود) دست سوم خریده اند كه چند كلیدش هم كار نمی كند و صدای گوشخراشی هم دارد. با زحمت زیاد هم فرزندشان را نزد یك معلم موسیقی می فرستند تا موسیقی  بیاموزد. وقتی این پدر ومادر مهربان آن سینتیسایزر را برای فرزندشان خریدند در رویاهای خود فرزندشان را می دیدند كه پیانیست درجه یكی شده و روی سن در تالار وحدت  یك پیانو رویال گنده می نوازد.اما.....

فرزندشان علاقه ای نشان نمی دهد. نه این كه به موسیقی علاقه نداشته باشد. اتفاقا وقتی استادش پیانومی نوازد روی ابرها سیر می كند. خیلی هم زود یاد می گیرد. استادش می گوید "گوش" خوبی دارد اما به تمرین كه می رسد تنبلی می كند.

مادر: پاشو ارگت را بزن.

فرزند: باشه بعدا

نیم ساعت بعد مادر: از جلوی آن تلویزیون پاشو برو آن ارگت تمرین كن.

فرزند: حالا بعدا

مادر: بعدا یعنی كی؟

فرزند: این برنامه كه تموم شد

اصرار مادر ادامه دارد......

فرزند: این ارگ صدای پیانوی استادم را نمی ده. آشغاله!

مادر: ما آرزوی همین  را می كردیم. هیچ می دانی من و پدرت چه قدر زحمت كشیدیم تا همین را خریدیم. دختر خانم شقایقی مثل همین را داشت اما ببین الا ن چه جور پیانو می زند.

 یكی به دو ادامه دارد.......

مادر بسیار عصبانی و در حالی كه كنترل جملات خود را ندارد: این همه من و پدر زحمت می كشیم خرج "مطربی" (موطوروفلوخ) تو را بدهیم ان وقت .....

هم.ین جمله تیر خلاص می شود كه فرزند دیگه دل به نواختن پیانو ندهد.

برخی از خانواده ها برای این كه فرزندان را تشویق به نواختن كنند چندین نسل تجربه دارند. اگر می خواهید فرزندتان را تشویق به موسیقی كنید و به خصوص اگر به لحاظ مالی

 این كار به شما فشار وارد می كند  توصیه می كنیم ابتدا تجارب انها را مطالعه كنید تا سناریو ی بالا برای شما تكرار نشود.

پی نوشت آنا ی نازنین  و مهربان (مادر دو هنرمند كوچولو و خوش آینده):

موسیقی مانند هر هنری استعداد ،علاقه و البته ممارست و تمرین زیادی می طلبد .مخصوصا در انتخاب ساز یا سبك موسیقی والدین نباید اصرار و اجباری داشته باشند چون كاملا به علاقه ی شخص بستگی داره .اگر می خواهیم كه فرزندمان چند تا آهنگ در جمع دوستان و خانواده بنوازد و ما پُز بدهیم كه به نظرم نیازی به هزینه و حرص و جوش زیادی نیست !چند تا آهنگ راحت و عامه پسند را حفظ می كند و تمام !اما اگر بنا برآموزش صحیح و تداوم ِ سازی باشه فرق می كنه اگر فرزند ما باعشق و علاقه سازش رو خودشانتخاب كرده باشه مطمئن باشید ادامه خواهد داد و داشتن استادی كه هم سواد موسیقی و هم حوصله ی تدریس داشته باشه هم خیلی موثر هست

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

عشق یعنی پدر

+0 به یه ن

داشتم فكر می كردم چه عشقی دارند اغلب پدران نسبت به فرزندانشان. چیز عجیب و غریبی است این عشق. با چه حوصله ای وقتی كوچك هستند با آنها بازی می كنند. یادش به خیر من وقتی كوچولو بودم چه قدر برایم بابا ساختمان درست كرد. من شعر می گفتم (شعرهای چرت و پرت) این شعرهای چرت و پرت را هنوز هم بابا یادش هست. برای هیچ كس -حتی خودم- آن قدر مهم نبوده كه یادش بماند. وقتی نیلوفر -خواهرم- كوچك بود عاشق شخصیت كارتونی كسپر شده بود. چند روزی كه مسافرت رفته بودند بابا با چه عشقی نشست و برایش عروسك كسپر  (روح!) دوخت. باباها  با چه دقتی اگر قرارباشد فرزندشان را از مدرسه یا كلاسی بردارند درست سرموقع از هركجا كه شد خود را می رسانند. یادمه وقتی نیلوفر ابتدایی می رفت بابا مهندس محاسب و ناظر یكی از پروژه های پلسازی مهم شهر بود. در شهر معروف شده بود كه درست سروقت در هر شرایطی اعلام می كرد من الان باید بروم و دخترم را از مدرسه بردارم. با هیچ كس سر این موضوع تعارف و رودربایستی ای نداشت.  دستپخت بابام هم عالی است. هیچ وقت هم نذاشت كه ما گرسنه بمانیم یا junk food بخوریم.

 

وقتی بزرگتر شدیم از هر موفقیت مان شاد شد و از هر ناراحتی مان ناراحت. فقط وفقط برای خودمان. نه برای پزدادن به دیگران. نه برای كسب شهرت. نه حتی برای این كه بگوید "ببین این دختر منه!" فقط و فقط و فقط برای خودم.

وقتی عاشق شدم باز هم تنها مسئله ی مهمش من بودم وبس. نه حرف مردم برایش اهمیتی داشت و نه چیز دیگر. تنهایی چیزی كه برایش مهم بود خوشبختی من بود و بس.  حتی این هم برایش مهم نبود كه نشان دهد از من بیشتر می فهمد و آن چه من در آینه نمی بینم او در خشت خام می بیند. ترجیح می داد من خوشبخت شوم تا حق با او باشد! عشق یعنی همین.عشق یعنی همین حوصله. عشق یعنی همین توجه بی دریغ!  عشق یعنی پدر.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

Anorexia

+0 به یه ن

آمریكا كه بودیم بحث داغی بود در مورد بیماری anorexia. اشخاص مبتلا به این بیماری چنان از چاق شدن واهمه داشتند كه چیزی نمی خوردند تا جایی كه بدنشان آسیب می دید. این مرض بین خانم ها یی كه در مد از هنرپیشه ها و مانكن ها پیروی می كردند رایج تر بود. برنامه ای مستند درباره تاریخ این بیماری در تلویزیون نشان می دادند. ظاهرا در قرون وسطی برخی راهبه ها به منظور ریاضت از خوردن امتناع می كردند تا جایی كه برخی سر این موضوع جان باختند. در قرن 18 و19عده ای از خانم ها برای آن كه نشان خیلی متین و متشخص هستند همین بلا را به سر خود می آوردند. این بیماری اكنون در آمریكا بیشتر شده آن هم صرفا به خاطر ظاهری مطابق استاندارد های هالیوود داشتن!!!
(عقل كه تو سر نباشه جون در عذابه!)
وقتی این برنامه را نگاه می كردم ابتدا با خود گفتم:"حماقت همان حماقته. اما مردم در طول تاریخ سطحی تر هم شده اند."
اما بیشتر كه فكر كردم دیدم در قضاوت اشتباه می كنم. ببینید! در قرون وسطی این نخبه ترین زن ها بودند كه به این مرض دچار می شدند. به منظور رشد فكری در اروپای آن زمان فرا روی
یك زن باهوش و عمیق راه های زیادی نبود. استاندارد ترین راه رفتن به صومعه بود كه محدودیت های خود را تحمیل می كرد و در شرایط حاد، منجر می شد راهبه ها به سوی این گونه ریاضت هاو تمایلات مازوخیستی گرایش پیدا كنند.
معادل این گونه زنان امروزه انتخاب های وسیعی برای گسترش نیروهای فكری خود دارند. زنان نخبه دیگر كمتر به سمت این كارها می روند.
در مقابل زنان سطحی به پیروی از مد دنبال این كارها می روند. معادل آنها در قرون وسطی آن قدر به حساب نمی آمدند كه در تاریخ ثبت شوند! حتی اگر در اثر سوء تغذیه می مردند كسی به آنها توجهی نمی كرد كه بخواهد در باره شان سندی بنویسد كه ما امروزه در باره شان بخوانیم!
علی رغم آسیب های اجتماعی و روانی انكارناپذیر یك جامعه باز، هنوز معتقدم كه یك جامعه باز فضای بهتری برای زندگی و پرورش استعداد هاست تا یك جامعه بسته.
موافقید؟


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نه خیلی قدیمی و نه از سرزمین های دوردست

+0 به یه ن

چند هفته پیش یك سری از این حكایت های "یه روز یه تُركه ..." می خواندم. از آن حكایت هایی كه دستاوردهای یكی از بزرگان را بر می شمارند و در انتها می نویسند "نام این تُرك ... بود."

یكی از این حكایت ها با دیگری فرق داشت و توجهم را جلب كرد. حكایت خرید یك عارف تبریزی از سبزی فروش بود. در مورد یك دستاورد علمی یا دینی یا اجتماعی یا فرهنگی نبود. درباره ی  یك نكته ی كوچك و به ظاهر بی اهمیت بود در خرید روزمره.

حكایت او مرا یاد دوست قدیمی ام انداخت. دوستم نه از سرزمین های دور است و نه به نسلی دیگر تعلق دارد. در یك خانواده ی متوسط در یكی از خانه های محله ی آبرسان تبریز بزرگ شده. به همان مدرسه ی فرزانگان تبریز رفته. در یكی از دانشگاه های تهران درس مهندسی خوانده و الان مادر دو فرزند است و در یكی از شركت ها به كار مهندسی مشغول. یك خانم معمولی امروزی تبریزی ساكن تهران. خیلی خیلی معمولی بدون هیچ ادعای عرفان و چیزی شبیه آن. بی هیچ لقب و بی هیچ مرید و مراد بازی ای. گاهی هم وبلاگ مینجیق را می خواند. اما این روزها سرش شلوغ است و احتمالا این یكی را نخواهد دید.

زمانی كه این دوست دانشجو بود رفته بود میدان انقلاب برای خرید یك كتاب درسی. یك كتاب را دیده بود و فكر می كرد كه بخرد یا نخرد. برای این كه آن را گم نكند اندكی هل داده بود كه در ردیف كتاب ها اندكی  پشت تر بایستد و در نگاهی سریع بازبیابد. بعدش كتاب بهتری پیدا كرده بودولی یادش رفته بود كه كتاب اول را به جایش برگرداند. شب تا صبح خوابش نبرده بود كه شاید مشتری ای به كتابفروشی سر زده باشد و كتاب را ندیده باشد و نتوانسته باشد بخرد. عذاب وجدان گرفته بود كه به كسب كتابفروشی ممكن است ضربه زده باشد. فردای آن روز در اول وقت به كتابفروشی سر زد و كتاب را سر جایش باز گرداند.

چند وقت بعد رفته بود میوه فروشی و یك طالبی را برداشته بود كه تست كند. طالبی را نپسندیده بود اما در موقع معاینه ی طالبی اندكی آبش از ترك بالای آن بیرون رفته بود. بعدش دوباره فكرش مانده بود كه به میوه فروش ضرر رسانده. طالبی اش را خراب كرده و دیگر كسی آن طالبی را نمی خرد. فرستادم كه بلافاصله برو همان طالبی را پیدا كن بخر و الا یك شب تمام هم قرار است بیخواب بمانی!

این داستان ها در "خیلی قدیم" اتفاق نیافتادند. دقیقا همان روزها اتفاق افتادند كه قیمت دلار و سكه در روز نوسانات عجیب داشت و عده ی زیادی در آن آشفته بازار یك شبه میلیاردر شدند و البته خیلی هم سود و سرمایه بسوختند و مهابا نكردند. دغدغه ها درآن روزها، برای خیلی ها همان نوسانات قیمت دلار و سكه در آشفته بازار بودند.  

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آیا والدین حق دارند عقاید خود را به فرزندانش منتقل كنند؟

+0 به یه ن

این مطلب را دو سال پیش منتشر كرده بودم

ماده ی 26  اعلامیه حقوق بشر :

Article 26.

  • (1) Everyone has the right to education. Education shall be free, at least in the elementary and fundamental stages. Elementary education shall be compulsory. Technical and professional education shall be made generally available and higher education shall be equally accessible to all on the basis of merit.
  • (2) Education shall be directed to the full development of the human personality and to the strengthening of respect for human rights and fundamental freedoms. It shall promote understanding, tolerance and friendship among all nations, racial or religious groups, and shall further the activities of the United Nations for the maintenance of peace.
  • (3) Parents have a prior right to choose the kind of education that shall be given to their children.

 اخیرا اظهار نظر هایی شنیده ام كه مفاد آن بود كه والدین حق ندارند عقاید خود را به كودكان خود انتقال دهند وباید آنها را آزاد بگذارند تا  وقتی خود بزرگ شدند و به فهم كافی رسیدند خود انتخاب كنند. به نظر من  شما نمی توانید جلوی والدین را بگیرید كه كودكانشان را ان گونه كه می خواهند بار نیاورند. والدین این را حق مسلم خود می دانند. 

 من اصلا هیچ كاره! آیا این چیزی كه می گویند با بند سوم ماده ی ۲۶ اعلامیه حقوق بشر در تضاد نیست؟! به نظرمن معنای این بند به رسمیت شناختن این حق  است (حالا چه من خوشم بیاید و چه خوشم نیاد!) بله! می دانم اعلامیه ی حقوق بشر دست ساز بشر است و چون هر چیز بشری دیگر می تواند مورد نقد قرار گیرد  و با زمان می توان از آن گذر كرد و به  افق های بهتری رسید. هرگز و به هیچ وجه نباید با دیدی متعصبانه و دگماتیك به این گونه دستاورد های بشری نگریست. كامل نیستند  و  به كامل نبودن خود فروتنانه معترف و از همان ابتدا هم نویسندگان آن انتظار نداشتند چند دهه بعد من به صورت دگماتیك به آن ارجاع دهم.

  ولی به نظر من با  وجود مسایلی كه ما در این گوشه از دنیا كه خاورمیانه اش می خوانند با آنها درگیریم خیلی تندروانه است كه به چیزی لیبرال تر از اعلامیه [ها ی] حقوق بشر بیاندیشیم.    این تندروی  به قول فرنگی ها بك-فایر می كند بد جوری هم بك-فایر می كند.  این بود نظر -مانند همیشه- محافظه كارانه ی این جانب!

پی نوشت: به علت حساسیت موضوع از انتشار نظرات تندروانه معذورم.

پی نوشت دوم:هر چی بیشتر فكر می كنم می بینم كه علاوه رغم ظاهر منطقی و بسته بندی شیك آن این اظهار نظری كه اخیرا در مورد تربیت بچه ها در بین جمع های روشنفكری مد شده ایراد داره.  ضررهایش خیلی خیلی بیشتر از منافع آن هست. اولا غیر عملی است و با عث ایجاد تنش بی مورد   می شه بین طرفداران این طرز فكر و والدینی كه حق مسلم خود می دانند عقاید دینی خود را به فرزندانشان منتقل كنند (نه با زور بلكه با راه های محبت آمیزی كه از قدیم مرسوم بوده). در ثانی اگر این نظر به طور محدود  اجرا بشه می تونه بحران هویتی را در نوجوانان تشدید كنه.  ثالثا یك جورهایی سرك كشیدن به مسایل خانوادگی افراده. یك جورهایی آدم را به یاد مائوئیست ها می اندازه.

به جای همه ی این كار ها بهتره والدین را آزاد گذاشت كه فرزندان خود را به طریقی كه می خواهند تربیت كنند. چیزی كه  باید تشویق كرد تعریف "هویت مداراگرایانه" است به جای "هویت ستیزه گر". چیزی كه به طور سیستماتیك در مدارس از سنین كم باید آموزش داده بشه احترام به اقلیت های مذهبی و دیدگاه های گوناگون هست.  همان چیزی كه در ماده ی ۲۶ اعلامیه ی حقوق بشر آمده به نظرم حد و حدود را خوب روشن كرده. تند تر رفتن از آن  را نمی پسندم نه حالا ونه صد سال دیگه. نه در ایران و نه در هیچ جای دیگه ی دنیا 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

Active listening

+0 به یه ن

در ادامه ی نوشته ی قبلی ام بحثی شد كه اینجا آن را تكرار می كنم.

حدود ده سال پیش كارشناسان علوم تربیتی یك روشی را تبلیغ می كردند به عنوان active listening
حالا در مورد موضوع مورد بحث ما این روش "شنیدن فعال" به این صورت انجام می گیرد: زمانی كه حس می كنید شرایط مناسب است پسرتان را صدا می كنید و می پرسید " به نظرم چیزی است كه تو با این كارهایت می خواهی به ما بگویی. درسته؟" بعد پسر چیزی می گوید. یا می گوید بله یا انكار می كند. صحبت را ادامه می دهید طوری كه كامل گله مندی خود را ابراز كند. دقت باید كرد كه واژگان یك كودك و یا یك نوجوان هنوز كامل نشده و شاید شما خیلی جاها باید كمكش كنید كه حرفش را بزند. به او جمله پیشنهاد دهید. اما حرف توی دهان او نگذارید. اصرار نكنید شما بهتر از او می دانید چه چیزی در ذهن او می گذرد. برخی مادرها عمری اصرار می كنند كه به تمام زوایای ذهن فرزند بهتر از خوداو احاطه دارند.این نوع مادرها بیشترین مشكلات را در ارتباط با فرزند خود دارند.در این متد "شنیدن فعال" نباید پیش فرض بگیرید كه بچه تان را خیلی خوب می شناسید. به او باید اجازه دهید وكمكش كنید تا خود را برای شما بشناساند.
بعد كه تخلیه شد با او همدردی كنید و بگویید حق با اوست باید به نیاز او توجه می شد. بعد هم دیدگاه خود را بگویید و تصریح كنید این عدم توجه به خاطر عدم محبت نبوده بلكه به این علت بوده كه خیلی او را قبول دارند و باور داشته اند بسیار قوی است.
بعد از همه ی اینها بر می گردند سراغ رفتار ناپسند و می گویند "اما هیچ كدام از اینها دلیل بر این نمی شود كه تو وسط حرف خواهرت بپری و چیزهایی را كه برای او عزیز و جذاب هستند تحقیر كنی" بعد از او بخواهید كه خود را جای خواهرش بگذارد و ببیند اگر با او چنین رفتاری شود چه حسی به او دست می دهد. خلاصه به او نشان دهید كه رفتارش درست نیست و باید اصلاح شود.
می گویند این روش كار می كند! امتحانش صبر وحوصله می خواهد اما فكر نكنم ضرر داشته باشد. باز می خواهید با یك كارشناس علوم تربیتی گفت و گو كنید.
 
اینجا مفهوم active listening را دقیق تر و بهتر از من توضیح داده:
http://en.wikipedia.org/wiki/Active_listening
در این متد وقتی طرف مقابل حرف می زنه به جای آن كه خود را آماده كنیم تا جواب محكمی بدهیم باید با دقت گوش بدهیم تا حرف خودش را با جمله بندی دیگری به خودش برگردیم. بگوییم "اگر درست فهمیده باشم منظورت اینه كه ....... درست می گم؟":
http://en.wikipedia.org/wiki/Active_listening
اینجا هم در مورد "شنیدن فعال " به پدرها توصیه هایی می شه كه البته دیگران هم می توانند به كار ببندند:
http://fatherhood.about.com/od/familycommunication/p/How-To-Practice-Active-Listening-With-Your-Children.htm


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

عوالمات خواهر ها و برادرها و مادرها و پدرهای امروزی

+0 به یه ن

آیا در خانواده ی امروز ایرانی (طبقه ی متوسط تحصیلكرده ی شهری) در حق دخترها در مقایسه با برادرهایشان ظلم می شود؟!

شرط می بندم آقایان خواهند گفت: "خیر! كاملا برعكس! پدرها كه عاشق دخترانشان هستند. تنبیه بدنی هم كه این روزها دیگر در خانواده نیست. اما زمان ما كه بود بیشتر برای پسر ها بود نه دخترها. وقتی با هم چیزی را می شكستند فقط پسرها تنبیه می شدند. انتظار هم از پسرها بیشتر است. مسئولیت بیشتری از آنها می خواهند. بعدش هم پسرها مجبورند بروند سربازی و در عوض دخترها خوش می گذرانند. دیگه چی می خواهید؟! اگر به كسی در این میان ظلم شده پسرها هستند نه دخترها."

دخترها ی جوان در جواب  مسایل خارج از خانه و مزاحمت های خیابانی و انواع و اقسام محدودیت های خارج از خانه را مثال خواهند زد. من وارد این بحث اینجا نمی خواهم بشوم.  فعلا بحثم سر مسایل داخل خانه و خانواده هست.

از مامان ها بپرسید می گویند:" در اغلب خانواده ها هنوز علیه دخترها ظلم می شه اما نه در خانه ی ما. من یك یوتوپیا درست كرده ام كه برای دخترم ایده آل هست. اگر هم دخترم چیز دیگری بگوید حتما خوشی زده زیر دلش  و زیادی لوس و ننر شده. شانس نیاوردیم كه! این همه این دختر را لوس كردیم بعدش هم ناراضی است!"

بذارید نظر شخصی خودم را بگویم. به عنوان كسی كه از دور نگاه می كند جواب من مثبت هست. بله! هنوز در خانواده های ایرانی طبقه متوسط تحصیلكرده در حق دخترها ظلم می شود. اتفاقا نكته هم همان چیزی است كه آقایان می گویند. از پسرها مسئولیت بیشتری می خواهند. در مقابل دخترها را لوس می كنند. این چند تا عیب دارد (علاوه عیبی كه  در و همسایه می گویند :"خدا به داد شوهر آینده اش برسد!!!)

عیب اول این است كه اعتماد به نفس دختر از بین می رود. اگر این دختر دایم شاهد این باشد كه مادرش به برادرش--  كه چندان اختلاف سنی با او ندارد -- به چشم مردی كه می توان به او در آینده ای نزدیك (شاید هم همین حالا ) تكیه كرد نگاه می كند یا به چشم جوانی كه سخنان و كارها و دستاوردهایش مایه ی مباهات هست نگاه می كند اما به او به عنوان یك دختر بچه ی لوس كه تنها باید برایش خدمت رساند نگاه می كند چی در مورد خودش فكر می كند؟! آیا dignity او تخریب نمی شود؟!

عیب دوم آن است كه برادر نسبت به خواهرش و شاید هم تمام دخترها حس خودبرتر بینی می كند. این حس خودبرتر بینی برای یك پسر در خانواده ی تحصیلكرده ی امروزی بسیار مضر است. این پسر فردا قرار است با دخترها در مسابقات گوناگون درسی رقیب شود و پس-فردا در دانشگاه با آنها همكلاسی. چنین پسری چه طوری خواهد توانست با این مسئله كنار بیاید كه برخی از این دخترها در برخی جنبه های درسی یا توانمندی مدیریتی از او مستعد تر هستند؟! زمان ما این قبیل پسرها كه با این واقعیت نمی توانستند كنار بیایند شروع می كردند به اذیت و آزار آن دختر و سعی در تحقیر و تخریب او. زمانه عوض شده!. این روزها اگر این رفتار در كشورهای غربی از مرد جوانی سربزند درها یكی پس از دیگری بر او بسته می شود و شكست می خورد. ایران عزیز ما هم با این درصد بالای دانشجوهای دختر-كه اغلب هم به حقوق خویش آگاه هستند- از این جهت به همان سو می رود. درنتیجه پسرهای دانش آموز فعلی وقتی بزرگ شدند اگر نتوانند با این مسئله كنار بیایند خرد می شوند.  همین حالا هم كه من دانشجویان خودمان را می بینم ملاحظه می كنم كه فضایشان با زمان ما دنیایی فرق دارد. در عمل دانشجوهای پسر كه حس خود برتر بینی به لحاظ توان فكری نسبت به جنس لطیف ندارند خیلی آسوده تر و آرام تر هستند. خود درگیری كمتری دارند و ذهنشان باز تر است كه بهتر درس بخوانند. خیلی راحت تر و ساده تر در جمع های دانشجویی و در همایش ها و ..... می توانند با دیگران -اعم بر زن یا مرد- صحبت علمی داشته باشند. دسته ی دوم كه در خانواده هایی بزرگ شده اند كه تلویحا در ذهنشان كاشته شده كه از لحاظ فكری از دخترهای لوس و ننر والاتر هستند در زجر و عذاب هستند. به نظرم هر بار زنی را می بینند كه از خودشان بهتر سمینار می دهد دارند می سوزند و كباب می شوند. گاهی از رفتار بی ادبانه شان آزرده می شوم اما بعد با خود می گویم این بدبخت, خود بیشتر زجر می كشد.

خلاصه می خواهم بگویم وقتی دیدید پسر شما هروقت خواهر ش دهان باز كرد كه اظهارنظری بكند می كوبد توی دهنش كه "باز این دختر حرف زد" خوش خوشانتان نشود!. كار قشنگی نمی كند. حرفش نه بامزه است و نه جای افتخار دارد! او به این ترتیب  دارد هم اعتماد به نفس خواهرش را می كشد و هم یك احساس خود برتر بینی در خود به وجود می آورد كه  اگر در ذهنش فرو برود فردا و پس فردا خودش از آن ضربه ها خواهد دید. اعتماد به نفسی كه به این ترتیب در آن دختر از بین می رود با خرید هدایای مختلف و انواع و اقسام لوس كردن ها جبران نخواهد شد.

تذكر و تنبیه و..... هم فكر نمی كنم در این موارد كمكی بكند. اگر تمام رفتار شما (از جمله  لوس كردن بیش از اندازه ی دخترتان) تاییدی عملی به گفته های آن پسر باشد تشر زدن به آن پسر و تنبیه او به خاطر بیان حرفی كه در عمل دارید تایید می كنید  فایده ای نخواهد داشت.  به جای تشر زدن بهتر است نگاه تایید آمیز به دخترتان بیاندازید و نگاه تكذیب آمیز به پسرتان. شرایط را طوری فراهم كنید كه دختر بتواند در عمل از خود دفاع كند. در عمل نشان دهد كه قدرت و توان فكری ای دارد كه سزاوار آن توسری زدن های برادرش نیست. بذارید خودش توانمندی خود را اثبات كند. دفاع از او در مقابل برادرش از جمله سری لوس كردن ها خواهد بود كه منشا مشكل بودند. بذارید دختر خودش از خودش دفاع كند. 

این بود نظر من. پداگولوژی نخوانده ام. مادر هم نیستم. نظر غیركارشناسی وبلاگی بود. شاید هم نادرست باشد اما فكر می  كنم به تامل كردن در باره اش می ارزد. راستش از این نظر من این مطالب را می نویسم كه می دانم همین كودكان و نوجوانان پس فردا دانشجوهای ما خواهند بود. می خواهم این مسایل برایشان حل شده باشد تا به مسایل فراتر بیاندیشند.

از همه ی دوستان دعوت می كنم نظر و نقد  وتجربه ی خود را در این زمینه بنویسند. اگر دختری هستید كه فكر می كنید به این دلیل ها ضربه خورده اید تجربه ی شخصی خود را با نام مستعار ناشناس بنویسید. آماده ی شنیدن نظر آقایان و مادران عزیز هم هستم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل