ای كاش حافظ یك زن بود!

+0 به یه ن

به یكی جرعه كه آزار كسش در پی نیست  زحمتی می كشم از مردم نادان كه مپرس

 

الهی نور به قبرت بباره ای خواجه ی شیراز! ای كاش تو زن بودی! آن گاه چه ها داشتی كه بگویی!!!

كسی می خواهم كه زنانه همین شعر را تضمین كند

"....." كه آزار كسش در پی نیست زحمتی می كشم از مردم نادان كه مپرس.

فكر می كنم از زبان یك زن حتی با محدودیت های وزن شعری ده ها نكته است كه می تواند به جای "....." بنشیند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

لینك ها به مناسبت روز مرد و روز پدر

+0 به یه ن

نوشته ی آنا به مناسبت روز مرد:

او رنگ نمی شناسد اما زندگی ام را رنگارنگ كرده است

 

نوشته ی باران به مناسبت روز پدر

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تبریك روز مرد به سبك مینجق

+0 به یه ن

فرداروز مرد و سالروز آزادی خرمشهر است. این روز فرخنده را پیشاپیش تبریك عرض می كنم.

این روز را به مردانی تبریك می گویند كه از رانت های جامعه ی مردسالاری به عنوان یك مرد  سوءاستفاده نمی كنند.

مردانی كه هرگز به ذهنشان خطور نمی كند كه از امضای اجازه نامه گرفتن گذرنامه برای همسر به عنوان حربه ای برای فشار آوردن به او استفاده نمایند.

مردانی كه وقتی همكارزنشان  ترفیع می گیرد از حربه رذیلانه ی حرف درست كردن برای او برای كوبیدن او استفاده نمی كنند.

مردانی كه توی صف از قدرت بدنی مردانه شان استفاده نمی كنند كه از زنها و بچه ها جلو بزنند.

مردانی كه در خیابان ها برای خانم ها مزاحمت ایجاد نمی كنند.

مردانی كه وقتی یك خانم راننده جلوی خط عابر می ایستد و اجازه می دهد عابری عبور كند با بوق و فحش آن خانم راننده را توبیخ نمی كنند.

مردانی كه وقتی می بینند خانمی در رانندگی ناشی است از موضوع برای خودشان سوژه نمی آفرینند.

مردانی كه وقتی خواهر یا مادر یا همسر یا دخترشان می خواهد از حق خودشان دفاع كند او را دعوت به سكوت نمی كنند.

مردانی كه وقتی می بینند به دروغ و از روی غرض و مرض و حسد و فقط به خاطر پیشرفت كاری یا حق طلبی خواهر مادر همسر و یا دخترشان  پشت سرآنها حرف های هزار و یك شبی بی اساس درست كرده اند آنها را دعوت به خانه نشینی نمی كنند و به جایش مردانه پشت آنها می ایستند و می گویند من در هر حال به شما اعتماد دارم.

مردانی كه صدای عدالتخواهی و حق طلبی زنان را با انگ "خاله زنكی" خفه نمی كنند.

مردانی كه زن ایده آلشان -به خصوص مادر بیوه ی ایده آل شان- یك زن افسردگی گریان و نالان نیست  و باور دارند كه زن به دنیا نیامده كه زجر بكشد بلكه حق شادی و نشاط و لذت از زندگی دارد.

مردانی كه در گردش خود وقتی زنی را می بینند كه بوم نقاشی خود را برپا كرده و دارد منظره را به تصویر می كشد با متلك هایشان حواس او را پرت نمی كنند.

مردهایی كه سر كلاس وقتی دختری سئوال می پرسد صدای زیر زنانه ی او را به تمسخر نمی كشند.

مردانی كه در وبلاگ خانم ها كامنت های هرزه و مستهجن نمی گذارند.

مردانی كه ..... 

مردانی چون بابا و همسر عزیز خودم.

به همه ی این آقایان باید بگویم خیلی"سالارید!"

پی نوشت: از همه ی خواننده های عزیز دعوت می كنم در بخش باخیش ها جمله ی "مردانی كه ...." را با سلیقه ی خود تكمیل نمایند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

درددل دردسرساز

+0 به یه ن

وقتی دلخوری ای از یكی از عزیزانمان داریم اگر برویم و با یكی از نزدیكانم درد دل كنیم و احیانا از او بخواهیم پا در میانی كند بعد از رفع شدن كدورت و.... معمولا مشكل جدیدی رخ می نماید. یارو مرتب می آید می پرسد:" راستی! مشكل شما حل شد؟! دیدی گفتم!دیدی من بیشتر می فهمیدم. دیدید خودتان نتوانستید مسایل را حل كنید."

اگر  از آن ریش سفید و گیس سفیدهای بیكار باشد كه بعد از بازنشستگی به جای جدول حل كردن یا نقاشی كردن یا.... وقتشان را به زعم خود به حل و فصل مسایل جوان ها سپری كنند ول-كن نخواهند بود. تازه سوژه دستشان افتاده! به این راحتی ها ول نمی كنند. ظاهرا پا در میانی می كنند تا اختلاف را از بین ببرند. اما در باطن همانجا كه به ظاهر می گویند صلواتی بفرستید و روی هم را ببوسید و شیرینی ای بخورید همانجا هم با زیركی موشی می دوانند و حرف و حدیثی وسط می اندازند كه دور تازه ای از اختلافات پیش بیاید تاباز هم برای ریش-سفیدی و گیس-سفیدی و پا در میانی به آنها نیاز افتد.

 

من تا به حال به مشاور خانوادگی و.... نرفته ام. نمی دانم طرز عملشان چه طور هست. اما با توجه به آن چه كه از كسانی كه به مشاور مراجعه كرده اند شنیده ام یك كوچولو مشكوكم به این كه نكند گاهی برخی از مشاوران راهنمایی هایی می كنند كه گمان دارند كسانی كه حق ویزیتشان را می پردازند دوست دارند  بشنوند نه آن كه واقعا به درد رفع مشكل می خورد. البته این شك من است. نمی توانم بگویم حتما درست است. همگی می دانیم بسیاری از پزشكان كه قسم بقراط هم خورده اند گاهی به بیمار داروی غیز ضروری می دهند تنها به این علت كه فكر می كنند اگر دارو ندهند بیمار خواهد گفت این جناب دكتر كه برای من كاری نكرد پس چرا حق ویزیت گرفت. هر چه بیمار از راه دورتری آمده باشد این تجویزهای غیر ضروری هم بیشتر می شود تنها به این دلیل كه بیمار حس نكند دكتر برایش چیزی نكرد. من بعضی وقت ها كه به دكتر مراجعه می كنم تلویحا حالیش می كنم كه بیخودی به من دارو ندهد. من اهل این كه بگویم "چون دكتر دوا نداد پس كاری نكرد" نیستم. وقتی برخی  دكترها این كار را می كنند برخی  مشاورها هم شاید همین روش را به كار گیرند. البته این فقط حدس من است. اگر كسی اطلاعات بیشتری دارد بنویسد. (بدون نام بردن از هیچ شخص مشخصی)

 روش تبریزی:"اؤز بولدوغون هچ كسه ورمز"

 شوخی كردم! به هر حال خوبه آدم مشورت بگیره. اما به نظرم وقتی به نزد مشاور می رویم بهتر هست یك نوع رفتار را نشان دهیم كه او احساس كند ما آمادگی شنیدن سخن تلخ و مخالف میل باطنی مان را داریم. اصلا خوبه كه این را صریح بگوییم و الا احتمالا دارد پولی كه صرف می كنیم به هدر می رود و طرف فقط حرف ما را تایید می كند و توصیه ای به درد بخور ندهد. اصلا خودتان را بگذارید جای مشاور. او هم یك انسان هست. ابر انسان كه نیست. اگر بنا باشد روزی با 3-4 نفر از مراجعینش چالشی رفتار كند و مخالف نظر آنهانظر دهد و احتمالا برخورد تندی از طرف ببیند اعصاب معصاب برایش نمی ماند! پس ترجیح می دهد كه یك جوری توصیه دهد كه به مذاق مراجعین خوش آید و قال قضیه كنده شود و بروند برایش تبلیغ هم بكنند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چسبیدن به فرضیه ای كه پیش بینی غلط می دهد.

+0 به یه ن

از وقتی یادم می آید دسته ای از خانم های تبریزی كه درصد شان هم كم نیست برای خود وظیفه می دانند كه هر زوجی كه تصمیم به ازدواج گرفته اند مورد تحلیل قرار دهند و پیش بینی نمایند كه آیا ازدواجشان درست بوده یا قرار است به شكست منجر شود.

 (شاید در شهرهای دیگر هم  این رویه مرسوم باشد اما من آن قدر ها آشنایی ندارم.)

اصرار خیلی زیادی دارند كه با هر درجه از شناخت از زوجین این پیش بینی ها راانجام دهند و به گوش كس و كار عروس و داماد هم برسانند. اگر تشخیص بر این باشد كه ازدواج نادرست هست برخود واجب می دانند تا دیر نشده بروند و كاری بكنند!!!!!! عجیب هم معتقد هستند كه خیلی بهتر از خود عروس و داماد روحیات آنها را می شناسند و بهتر تشخیص می دهند كه این ازدواج درست است یا غلط.

با شنیدن یكی دو گزاره ی خیلی معمولی هم  درمورد شخص هم ماشین پیش بینی شان شروع به كار می رود. آن هم چیزهای خیلی معمولی  مثل  اختلاف سن عروس و داماد نه چیزهای خیلی دراماتیك مثل خدای ناكرده اعتیاد و سابقه ی سرقت و خشونت یا اختلالات روانی . داریم راجع به چیزهای خیلی معمولی صحبت می كنیم.

از وقتی یاد دارم نتیجه ی این پیش بینی ها خیلی هم  درست از آب در نمی آید. مشاهدات من به حد آمار رسیده. با درجه ی اعتماد بالا می توانم بگویم  فرضیه شان برای پیش بینی میزان موفقیت ازدواج با داده ها رد شده. در فیزیك این چنین فرضیه هایی را ما كنار می گذاریم اما در محافل زنانه ی تبریز دست از این فرضیه ها برنداشته اند. هنوز برای اغلب آنها "هاممی دییر" (=همه می گویند) معیار آن است كه ازدواج زوجی موفقیت آمیز خواهد بود یانه.

راستش را بخواهید من در تصمیم گیری های شخصی ام چندان به آن چه كه "هاممی دییر" اهمیتی نداده ام. با شرایط خودم و با توجه به توانمندی ها و شناختی كه از روحیه ی خودم داشتم تصمیم گرفته ام. در یكی دو مورد هم كه به :هاممی دییر" بر خلاف نظر خودم عمل كرده ام  پشیمان شده ام.

 

 

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

زنانه نویسی های قدیمی من

+0 به یه ن

حسد زنانه و باز هم حكایت تلخ فضولی فاضلانه

حرف آخرم را اول می زنم. چیزی به نام "حسد زنانه" به عنوان یكی از نیروهای اهریمنی فعال در مناسبات اجتماعی، مانند بسیاری از داستان و فانتزی های ساخته و پرداخته ی ذهن آقایان در مورد خانم ها مزخرف و مهمله! درست همان طوری كه چیزی مثل "مكر زنانه" زاده ی ذهن آقایان هست و وجود خارجی نداره. درست همان طوری كه "كمان ابرو و تیر مژگان سیاه، حربه وابزار جنگ شعر نابی بیش نیست!"
من خودم زیاد مورد حسادت بوده ام اما بیشتر از جانب مردان در محیط كار و تحصیل و به دلایل كار ی و تحصیلی ونه چیز دیگر! من نمی توانم در مورد اون چیزی كه در سر همجنسانم می گذره قسم بخورم اما دقیقا می دانم بر سرو دل خودم چه گذشته و می گذره. با اطمینان می گویم در تك تك مواردی كه دیگران به زعم خود روانشناسی فرمودند و رفتارهای مرا با "حسد زنانه" تعبیر و تفسیر فرمودند و یا احیانا تلاش فرمودند تا با تحریك "حسد زنانه" در من مرا وادار به قبول كاری و چیزی بكنند سخت در اشتباه بوده اند و البته موفق نشده اند.
خوشمزه این كه وقتی جوان تر بودم بارها وبارها حس كرده ام كه چنین قصدی را دارند. البته نه دیگه حالا كه دیگه فهمیده اند منجوق پا به این بازی ها نمی ده!


چیزی كه اغلب به حسد زنانه تعبیر می كنند احساس بسیار پیچیده تر و عمیق تری است از حس درك نشدن یا قدر ناشناسی یا حس خدشه دار شدن عدالت.
حالا چرا این حرف ها را می زنم؟! یكی برای این می زنم تا مردان جوانی كه این نوشته را می خوانند با ساده سازی احساسات پیچیده ی خانم های دور وبر خود به "حسادت زنانه" راه گفتمان و درك متقابل را نبندند. با این گونه ساده سازی ها مشكل زیادی در زندگی خانوادگی و همچنین زندگی كاری ایجاد خواهند كرد.
اما مهمتر از آن این نوشته را برای خانم های جوان نوشتم. وقتی احساس می كنید حقی از شما زایل شده و زبان به اعتراض می گشایید به هیچ وجه من الوجوه وضعیت دوستی را كه شرایط شما یا پایین تر داشته مثال نزنید(به خصوص اگر او نیز خانم باشد). چند روز پیش این را به عزیزی گوشزد كردم. اگر شما سرتان را هم بخارانید برخی آقایان گمان می كنند شما از روی حسادت یا جلب توجه آنان این كار را كردید! وای به روزی كه بخواهید خود را با یك نفر دیگر مقایسه كنید.
هستند آقایان وخانم هایی كه برای اختلاف انداختن بین خانم ها -و به زعم خود تحریك حسادت آنان- از بستن هیچ گونه افترا و دروغی ابا ندارند. هشیار باشیم و هر افترایی را در مورد خانم ها به آسانی باور نكنیم. مبادا این مهملات را كه چه بسا از بیخ وبن بی اساس باشند بازگو كنیم. مبادا گمان كنیم كه چون تهمت زننده و یا راوی پیرمرد به ظاهر محترمی است پس آردهایش را بیخته و الك هایش را آویخته و محال است نادانسته و بی حكمت تهمتی زند.
زندگی خصوصی فرد و روابط انسانی اش با دیگران، هر چه كه باشد مسئله ای شخصی است كه به احدی جز خود شخص ربط ندارد. من در مورد دیگران بر اساس شایعاتی كه در مورد زندگی خصوصی آنها می پراكنند قضاوت نمی كنم و نخواهم كرد. هرگز وقت عزیز خودرا صرف "تجسس" در زندگی خصوصی دیگری نمی كنم. قبلا هم گفته بودم مبادا "فضولی" را در لباس "فضل" بپیچیم كه از "فضولی عریان" مخرب تر است. فضولی همواره ناپسند است چه فرد فضول دكتری داشته باشد، چه نداشته باشند، چه مرد باشد وچه زن، چه پیر باشد وچه جوان. چه بی نام و نشان باشد وچه 365 روز سال را در دانشكده ها و پژوهشكده های مختلف برایش بزرگداشت بگیرند!
برای همین است كه از كلمه ی "خاله زنكی" متنفرم. تو گویی اگر پیرمردی مزین به ریش و محاسن پروفسوری فضولی كند یا تهمت و افترای ناموسی ای به كسی ببندند یا دو به هم زنی كند عیبی ندارد -چون زن نیست و خاله یا عمه ی كسی نمی باشد! آن گاه اگر شما در دفاع از حقی یا در اعتراض به تهمت ناروایی بانگی برآورید همان آدم ها به شما همین انگ"خاله زنك" را می بندند. هوشیار باشیم كه دهان به دهانشان نگذاریم! بدتر از آن مقابله به مثل است. برای مبارزه با اعمال كثیفی چون دو به هم زنی فضولی و تجسس و افترا بستن به همان حربه ها توسل نجوییم. باید از بیخ و بن باید به این كارها پشت كنیم و لو این كه دشمنان بسیاری پیدا كنیم. اما بدانید دشمنی این گونه افراد كمتر از دوستی آنان زیان آور است! من هم دوستی و هم دشمنی این گونه افراد را تجربه كرده ام. دوستی آنها پیری زودرس می آورد!
یكشنبه ۱۳ ژوئن ۲۰۱۰
 

آرایشگاه زیبا

چند سالی است كه مشتری یكی از سلمانی ها ی میدان چیذرم. در این چند سال حتی یك بار هم نشنیده ام كه آن خانم ها غیبت كنند. صحبت هایشان اكثرا در مورد حرفه ی خودشان می چرخد: روش های جدید آرایش و.... فرزندِ خانمی كه آنجا ابرو بر می دارد با یك مرد سوئدی ازدواج كرده و در سوئد زندگی می كند. به او گفتم من سوئد نرفته ام اما دوست سوئدی زیاد داشته ام وفرهنگ و برخورد منطقی توام با متانت سوئدی ها را تحسین می كنم. خانمه می دانست شغل من چیست. فوری گوشی دستش آمد و چیزی به این مضمون گفت: «پسر عموی من هم در سوئد استاد دانشگاه در رشته ی هوا و فضاست. برای همایشی به ایران آمده بود و از رفتار استادان اینجا شوكه شده بود: از تیپ جوك هایی كه می گفتند، شوخی هایی كه می كردند، از این كه از بحث علمی و حرفه ای در زمان بین سمینارها خبری نبودو...»

ما، دارندگان مدرك دكتری، دیگه توی این دوره و زمانه نمی توانیم ضعف هایمان را پشت مدرك دكتری قایم كنیم! چه قبول كنیم و چه نكنیم، در این دوره و زمانه مردم ایراد هایمان رامی بینند! خوب هم می بینند! اغماضی هم در كار نیست! باید بیشتر مواظب رفتار خود باشیم!

پی نوشت: برای چندمین بار می گویم نفرین بر واژه ی منحطه و من درآوردی «خاله زنك»! غیبت، تهمت، دخالت در زندگی خصوصی دیگران، دو به هم زنی و.... همواره مقبوح هستند حتی اگر از دهان یك آقای پرفسور خارج شود. مدرك تحصیلی یا مقام علمی-اجرایی یا جنسیت مذكر اكسیری نیستند كه این اعمال سخیف را تبدیل به روانشناسی موشكافانه نكته سنجانه كنند- ولو آن كه عده ای نوچه و یا خودباخته چنین وانمود كنند! در همین مورد: حسد زنانه و باز هم حكایت تلخ فضولی فاضلانه
 
سه‌شنبه ۲۸ سپتامبر ۲۰۱۰
 
 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

استعفا پذیرفته نمی شود!

+0 به یه ن

چندی پیش رئیس دانشگاهی را كه در آن دانشگاه مقام پدری داشت  از بالا بازنشسته كردند. دانشجویان اعتراض كردند كه مقام پدری بازنشستگی ندارد.  حرف قشنگی زدند آن دانشجو ها

 

اضافه می كنم: مقام پدر و مادری و خواهر ی و برادری استعفا دادنی هم نیست! استعفا پذیرفته نمی شود!

 

اگر روزی یكی از این ها به عزیزش گفت "تویوندا اوینیجاغام" (در عروسی ات می رقصم) یا "تویوندا سوماغ پالاندا سو داشییجاغام" (در عروسی ات در آبكش آب خواهم برد =كنایه از سنگ تمام گذاشتن برای برگزاری عالی مراسم عروسی و نشان دادن اوج حسن نیت) نباید بزند زیرش! در عروسی باید واقعا برقصد! حالا در آبكش آب نخواستیم جا به جا كند اما باید سنگ تمام بگذارد. اگر هم عروسی نخواستند بگیرند حتما باید مهمانی پاگشا بدهد. اصلا عروس و داماد به جای خود! دختركوچولوهای فامیل برای این عروسی عمری نقشه كشیده اند. در مورد رنگ لاكش هم نقشه ها دارد.حیف نیست این دلخوشی را از یك زوج جوان و همچنین از دختر پسرهای  كوچولوی فامیل كه دلشان به همین جشن ها و .... خوش است بگیریم؟! چی به جایش به دست می آوریم؟!

یك بدعنقی در موقع عروسی عزیزمان می كنیم و خودمان را توجیه می كنیم كه صلاحش را می خواستیم. بدعنقی ما یك مشكل ایجاد می كند و همین طوری برای توجیه خودمان اشتباه پشت سر اشتباه می كنیم و مرتب خودمان را توجیه می كنیم. آخرش كه چی؟! پس قولمان چه شد؟! مگه قول نداده بودیم كه  تویوندا اوینییا جااغام؟!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اؤزون بولَسَن

+0 به یه ن

"اؤزون بولسن" یعنی "خودت می دونی." البته به گویش تبریز. "اؤزون" یعنی خودت. در آذربایجان بیشتر این كلمه به كار می بره. در تركیه به "خودت"  بیشترمی گویند "كندین". تا جایی كه می دانم خارج از تبریز "بیلسن" می گویند نه "بولسن".

به هر حال معنی تحت اللفظی اش می شود "خودت می دانی." این جمله ی ساده طنین و معنایی كه در ولایت ما دارد در جاهای دیگر ندارد.

یك دختر كوچولو  سه ساله بود كه این جمله را مثل فحش به كار می برد. از بس كه این جمله را به لحن پرخاش از والدینش شنیده بود خیال می كرد  "اؤزون بولسن" یك جور فحش است. خیلی هم بامزه می شد وقتی به عنوان فحش از زبان او می شنیدیم "اؤزون بولسن"! این ماجرا با نمك هست اما فرهنگ "اؤزون بولسن" می تواند عواقب دردناكی داشته باشد.

چند ماه پیش یك گزارش از مرگ دردناك یك همشهری در غربت خواندم. برایش در زندگی مسایلی پیش آمده بود كه از خانواده بریده بود و جلای وطن كرده بود. مصاحبه ای هم چند ماه قبل از درگذشت غریبانه اش چاپ شده بود كه ضمیمه ی  گزارش بود. آن شخص به مصاحبه گر گفته بود وقتی فلان مشكل به من رو كرد و من تصمیم گرفتم برای حل مشكل خود به فلان راه حل  رو آورم با والدینم ماجرا را در میان گذاشتم. والدینم كه اوضاع را درك نمی كردند مخالفت كردند و بعد هم كه اصرار مرا دیدند گفتند "خودت می دانی" من هم پشت خودم را خالی دیدم و جلای وطن كردم. دختر نازنین ادامه داد می دانم اگر والدینم این مصاحبه را بخوانند خواهند گفت تف به رویت! كم برایت زحمت كشیدیم؟! كم برایت فداكاری كردیم؟! این بود مزد زحمت های ما؟! و.....

چیزی كه می خواهم بگویم بین كنترل كامل و مرحله ی "اؤزون بولسن" طیف گسترده ی پیوسته ای هست كه متاسفانه برخی بزرگترها اصلا نمی خواهند به آن طیف بنگرند. بعد از مدتی كه یك نوجوان یا یك جوان احساس استقلال نسبی كرد می خواهد خودش برود و زندگی را تجربه كند. این كه جلوی تجربه اش را یگیری درست نیست. ولو این كه صد در صد باور داشته باشی راهش اشتباه هست. باور كنیم كه هر كسی می تواند اشتباه كند حتی خود ما! اگر باور داریم نظر ما درست هست  و مصلحت را ما بهتر می توانیم تشخیص دهیم علی الاصول با زبان منطق و یا زبان قصه گویی و تمثیل آوردن می توانیم او را قانع كنیم. اگر نتوانستیم ضعف از استدلال و تجربه و آگاهی ماست نه او. شاید هم آن قدر  كه ادعا می كنیم حقیقت را در خشت خام نمی بینیم. ما هم داریم اشتباه می كنیم.  شاید هم بگویید كه او اصلا به حرف ما گوش نمی دهد. باز هم این از ضعف ماست. ما باید به عنوان بزرگتر بتوانیم فضایی را به وجود آوریم كه او آن قدر احساس راحتی و آرامش و اطمینان كند كه گوش كند. گوش كردن به معنای لزوما قبول كردن نیست. شاید او هم قابلیتی در خود سراغ دارد كه ما از آن بیخبریم.

به هوش باشیم كه در این میان كسانی كه دور وبر ما را می گیرند و فداكاری های ما را یادآوری می كنند و برایمان اشك تمساح می ریزند كه چه طور  آن همه فداكاری با ناسپاسی و قهر و غضب جواب داده شد آتش بیار معركه هستند.  ببینید! اگر فداكاری از روی عشق نبوده باشد ارزشی ندارد.  زبان عشق  با زبان سوداگری فرق دارد. عاشق فداكاری نمی كند كه بعدش سپاس دریافت كند. عاشقی كه دیروز آن گونه فداكاری می كرد امروز اگر هنوز عاشق باشد از جور معشوق و قهر و نازش آن قدرنمی رنجد كه او را طرد كند. اگر قهری می بیند با خود می گوید شاید به صلاح خود محبوب باشد كه مدتی از من دور شود تا استقلال را تجربه نماید. اگر تحمل درد فراق ندارد با خودمی اندیشد چه كنم  و چگونه رفتارم را بازبینی نمایم كه محبوب باز به سراغم آید و باز درد دل با من باز گوید. چگونه به او اطمینان دهم كه همیشه جای او در خانه ی دل من محفوظ است؟ 

الغرض! برگردیم سراغ بحث "اؤزون بولسن"! معمولا در فرهنگ ما هر چه دارند در طبق اخلاص عشق فرزند و یا خواهر برادر كوچكتر و... می گذارند. این را هم تلویحا در ذهن دارند كه صلاح كوچكتر را بهتر می دانند و می فهمند. اغلب دیر یا زود  كوچكتر علم استقلال بر می دارد. در مقابل  مستقل شدن فرزند یا .... می ایستند تاجایی كه او آن قدر اصرار می كند كه بزرگ تر به حال عصبی می گوید "اؤزون بولسن".

واقعیت این است كه این "اؤزون بولسن" حرف بدی نیست اما با آن پیش زمینه فرهنگی مثل شلاق می خورد توی صورت كوچكتر. گاهی كوچكتر زیاده روی می كند و آن را به معنای طردشدگی می گیرد هر چند معمولا معنایش این نیست.

به هر حال امیدوارم كمی ملایم تر و منطقی تر رفتار كنیم و بدانیم طیف وسیعی از رفتارها می توان از خود نشان داد. می شود میانه را گرفت. نه كنترل كامل و تحمیل نظر و نه طرد. چیزی در این وسط.

من این نوشته ها را برای  خودم و همسن های خودم می نویسم. اما اغلب خواننده ها جوان هستند و احتمالا گاهی از بزرگتر ها "اؤزون بولسن" می شنوند. توصیه این است كه این حرف كه از روی عصبانیت هست به معنای طرد شدن نگیرید. بگذارید دعوا بخوابد و میزان آدرنالین كمی پایین بیاید بعد منطقی تر بحث و تبادل نظر كنید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

شناخت خانمها

+0 به یه ن

من بر این باورم كه آقایان-به خصوص آقایان مجرد- مسئله ی شناخت خانم ها را زیادی بغرنج كرده اند. علت هم اینه كه یك سری پیشداوری ها و تئوری هایی در مورد شناخت خانم ها بین خودشان دارند كه بیش از آن كه مبتنی بر تجربه باشه مبتنی بر تخیلات هست.
شناختشان از طبیعت خانم ها كمابیش بر همان متدلوژی استوار هست كه شناخت فلاسفه ی علوم طبیعی ماقبل گالیله از جهان طبیعت. شناختشان بر پایه ی تفكر خالص هست نه تجربه. وقتی تئوری هایشان را در مورد شناخت خانم ها به كار می برند و به نتیجه نمی رسند سردرگم می شوند. با خود می گویند این تئوری من كه خیلی هوشمندانه بود! مو لای درز تئوری من نمی رفت پس چی شد كه همچی شد؟! لابد زنها خیلی خیلی موجودات عجیب و غیر قابل فهمی هستند.
راستش من این جور فكز نمی كنم. اتفاقا فهمیدن خانم ها-به خصوص خانم های امروزی- آن قدر هم سخت نیست. نسل مادربزرگ هایمان به نظر كمتر قابل فهم بودند تا دخترهای این دوره زمونه. شاید به این علت كه خودسانسوری شان به مراتب بیشتر بود. به علاوه همیشه باید نشان می دادند كه فداكار هستند و مظلوم. در نتیجه برای اثبات این مظلومیت همیشگی خیلی وقت ها دست پیش می گرفتند كه پس نیافتند! دختران امروزی هویت خود را با فداكاری و مظلومیت تعریف نمی كنند كه مجبور شوند در این مورد فیلم بازی كنند. با خودشان رو راست تر هستند

در واقع خانم ها -به خصوص خانم های امروزی- خیلی مشتركات با مردها دارند. می خواهند به خواست و ارزش هایش احترام قایل شود. می خواهند آزادی عمل داشته باشند. دوست دارند مردم محبت واقع شوند اما نمی خواهند مثل یك صغیر دایم كنترل شوند. دوست دارند اجازه داده شود تا خلاقیت هایشان بارور شوند .
علاوه بر این چیزهای كلی هر دختری-درست مثل هر پسری- روحیات خاص خود را دارد. یكی سرمایی است یكی گرمایی. یكی خوش خوراك هست دیگری نه چندان. یكی به آراسته بودن سرو وضع خیلی اهمیت می دهد دیگری نه چندان. یكی از هیجان خوشش می آید دیگری نه. یكی در دم زندگی می كند و دیگری آینده نگر است......
الگوی كلی نمی شه برید.

 

حالا بعضی ها معتقدند كه هر كسی باید هم روحیه ی خودش را پیدا كند برخی معتقدند كه اتفاقا باید برود سراغ متضاد خودش كه همدیگر را متعادل كنند(Opposites attract). نظر شما چیست؟

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

قسمتی از داستان سارا

+0 به یه ن

حدود 4-5 سال پیش داستانی را به عنوان داستان سارا به تدریج در وبلاگ منجوق منتشر كردم. داستان تخیلی بود اما بر اساس زندگی و خاطرات خانم های اطرافم  شكل گرفته بود. در واقع به فرهنگ زنانه ی سنتی خودمان به شكل رمانتیك در این داستان نگریسته بودم. یك فانتزی نوستالژیك بود. در وبلاگ حاضر  قصدم چیزی جز این است. در این وبلاگ قصد نوستالژیك و رمانتیك نگریستن ندارم. اتفاقا هدفم بازبینی نقادانه ی فرهنگ خودمان است. دقت كنید منظورم از نقد كردن پریدن و منكوب كردن و تخطئه نمودن نیست. به نظرم فرهنگ مان آن قدر غنی است كه بخواهیم در جهت حفظ آن بكوشیم و نگه شان داریم. اما به نظرم خیلی از سنت ها را باید بازبینی كنیم چرا كه ممكن است برای زندگی امروزه مناسب نباشد. اگر نقدی بخواهم بكنم نقدی از سر مهر خواهد بود. به هر حال داستان سارا را می توانید اینجا بخوانید. در زیر قسمتی از میانه ی داستان سارا را منتشر می كنم كه به موضوع  بحث امروز و دیروز ما مربوط است.

تصویری كه من از دوران كهنسالی سارا دارم، تصویر یك ملكه قدرتمند است. روز اول سال، سارا
هفت سین با شكوهی می چید و چند صد نفر به بازدید او می آمدند. در اعیاد دیگر هم همین برنامه
تكرار می شد. در عید غدیر، به احترام آقا ودود خدا بیامرز كه سید بود، خانه سارا هنوز پر از بازدید
كننده می شد.
به بركت توصیه ها و تمرین های مادام یلنا برای استیل درست نشستن، راه رفتن و غیره قد صد و
هفتاد سانتی متری سارا تا نوده سالگی هم خم نشد!
هر ملكه ای، ولو قدرتمند، لاجرم روزی شكست می خورد. سپاه غالب همانا قشون و لشكر "چین"
است. و چه بیرحمانه به تاراج می برد این قشون زیبایی صورت را!
وقتی مردها داستانی می نویسند توصیف شخصیت اول زن را با زیبایی صورت آغاز می كنند. اگر
این زن شخصیت اصلی داستان باشد، بیشتر موضوعات داستان حول و حوش زیبایی او می چرخد.
من، در قسمت های قبلی، به عمد، در مورد زیبایی سارا چندان توصیفی نداده بودم. در واقع هر آن
چه كه در مورد ظاهر سارا گفته بودم خصوصیاتی تا حد زیادی ا كتسابی بودند: "قامت كشیده،
صدایی آهنگین، ظاهری آراسته، زیبایی ناشی از نشاط جوانی ، زیبایی ناشی از پختگی زنانه." این
صفات را چنان با دقت گزیده بودم كه در طول این هفت ماه كه از انتشار قسمت اول داستان سارا
می گذرد به یادم مانده!
اما از سخنان خوانندگان داستانم این گونه بر می آید كه خوانندگان سارا را زیبا تصور كرده اند.
سارا به واقع هم زیبا بود. سارا زیبا بود و از زیبایی ذاتی خود آگاه بود و با سلیقه كم نظیر خود،
زیبایی های اكتسابی را هم به زیبایی خدادادی می افزود. شاید اگر زن دیگری به جای سارا بود
همین زیبایی تنها مشخصه او می شد و بقیه جنبه های شخصیت اش سیاره هایی به دور این ستاره
زیبایی باقی می ماندند. اما زیبایی ظاهر سارا در مقابل درك وفهم و شعور، قابلیت انطباق و قبول
شرایط جدید، ابتكارعمل، شجاعت و استحكام شخصیت و بالاخره هنرها وقابلیت های گوناگون او جلوه می باخت! خود سارا شخصیت خود را با زیبایی ظاهری خود تعریف نمی كرد. برای همین
وقتی ملكه داستان ما، از قشون چین شكست خورد نه از جذابیت او كاسته شد و نه از جذبه اش! این
شكست كه ملكه های بسیاری را از پا می اندازد، سارا را قوی تر و پخته تر ساخت!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل