بر اساس "همه می گن" برای آینده فرزند خود تصمیم بگیریم یا نگیریم؟

+0 به یه ن

هر چند عنوان نوشته ام را طوری تنظیم کرده ام که انگار می خواهم نتیجه بگیرم که جواب منفی است اما در واقع جوابم این هست که بسته به این دارد که این "همه" چی می گن!
 
اگر "همه می گن"  نباید گذاشت فرزند دنبال مواد مخدر یا کارخلاف بره، طبعا "همه" راست می گن!
اگر "همه می گن " اگر فرزندت اون قدر پرخوری کرد که وزنش بی تناسب زیاد شد باید جلویش را بگیری" حق با "همه" است! (هرچند که گاهی عاطفه مادری خلاف این را می گه!)
اگر همه می گن "اگر بچه ات به بازی های کامپیوتری معتاد شد باید فکری به حالش بکنی" باز مردم راست می گویند.

اما اگر " جناب همه" می گن" چون درس بچه ات خوبه حتما باید مجبورش کنی پزشکی یا دندانپزشکی بخواند" لزوما درست نمی گویند!  هر کاری سختی های خود را دارد و استعداد خود را می طلبد. اگر شور و شوق و استعداد لازم در نهاد فرد باشد سختی هایش هم گوارا می شود.  تشخیص این که شور و شوق و استعداد هست یا نیست اصلا کار ساده ای نیست. به خصوص که هم شور وشوق و هم استعداد تا حد زیادی اکتسابی است. اما نه صد در صد! استعداد ذاتی و علاقه و شور وشوق ذاتی هم داریم.
اون "همه" آن قدرها فرزند شما را نمی شناسند که بدانند استعداد پزشک شدنش بیشتر هست یا استعداد مهندس شدنش. استعداد مهندسی اش بیشتر است یا استعداد هنری اش. فرزند سیزده چهارده ساله شما احتمالا استعداد خودش را بهتر تشخیص می دهد تا آن "همه". چون بیشتر در خودش دقت کرده تا آن "همه".  آری! فرزند سیزده چهارده ساله شما خود را بهتر از آن همه می شناسد اما نه آن قدر که بشود اعتماد کرد می تواند برای شغلی و تحصیلی اش تصمیم گیرد. اینجاست که شما باید کمکش کنید.  همراهی اش کنید که شناخت او نسبت به استعداد هایش  بیشتر شود.  همین طور شناخت او نسبت به رشته های مختلف بیشتر شود. بداند رشته های مختلف چه می کنند. چه استعداد هایی لازم دارند. سختی هایشان چیست؟ مزایایشان چیست؟ بازار کارشان چگونه است و  در ظرف ده بیست آینده چه خواهد بود. این ها سئوالات سختی هستند  با جواب هایی غیربدیهی.
به خصوص سئوال آخر که مقداری هم آینده پژوهشی می طلبد.
جوابش را من نمی دانم. فرزند سیزده چهارده ساله شما هم نمی داند. اما آن "جناب همه" هم جواب این سئوالات را نمی داند!!
فرض کنید فرزند شما علاقه مند هست که رشته ریاضی در دبیرستان بخواند تا در یکی از رشته های مهندسی ادامه تحصیل دهد. "جناب همه" با قاطعیت خواهد گفت "بدبخت می شود باید برود پزشکی بخواند". حالا سئوال من: این "جناب همه" می داند آی-تی خوردنی است یا پوشیدنی؟ می داند مهندس معدن چه می کند؟ مهندس مواد چه می کند و چه آینده شغلی ای دارد با چه  متوسط درآمدی دارد؟! پس چه طور این همه با قاطعیت نظر می دهد؟!

خلاصه کلام:  اگر تصمیمی که فرزند نوجوان شما برای آینده تحصیلی و شغلی خود می گیرد چیزی است که با توصیه "جناب همه" در تضاد هست ساده ترین  کار این هست که برگردید  اصرار کنید که  توصیه جناب همه را به کار گیرد.
اما ساده ترین کار بهترین کار نیست. کمکش کنید که در مورد رشته مختلف اطلاع کسب کند و استعداد خود را هم بشناسد. خیلی کار سختی است اما راه درست این هست. به جای این که "به فتوای جناب همه" با او در بیافتید سعی کنید او را چنان تربیت کنید که بتواند حق خود را بگیرد. روابط عمومی بهتری داشته باشد. این طوری هر رشته ای هم که انتخاب کند می تواند گلیم خود را از آب بیرون بکشد.

نوشته مرتبط: شرط اول و آخر عشق ناشی از شناخت

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مزایای معلم فیزیک و ریاضی بودن

+0 به یه ن

خداییش معلم فیزیک یا ریاضی بودن خیلی شغل قشنگی هست. از یک طرف با یک عده کودک یا نوجوان سر و کار داری که دنیایی از سئوال و کنجکاوی هستند. از طرف دیگه داری حاصل نبوغ جمعی بزرگترین مغزهای دنیا را در عرض دو سه هزار سال قبل به اونها آموزش می دهی. چی جالب تر و باکلاس تر از این؟!
به خاطر درآمد, دندانپزشکی الان شغل محبوب و رویایی شده. با کمال احترامی که به همه دندانپزشکان عزیز قایلم اما خدایی اش این کجا و آن کجا؟! لذت این کار کجا اون کار کجا؟! فقط در آمد دندانپزشک را می بینند. دیگه اینو نمی بینند که در اثر خم شدن های مداوم چه بلایی به سر کمر و گردن دندانپزشکان می آد.
یه حرفی می خواهم بزنم که شاید به مذاق طیفی از فمینیست ها خوش نیاد. حالا در جامعه ما روی مردها فشار هست که در آمد بالا داشته باشند و درنتیجه دنبال مشاغل پردرآمد بروند. روی خانم ها که این فشار به طور سنتی نیست. چه اشکالی داره بذاریم بروند دنبال شغلی به زیبایی معلمی ریاضی یا فیزیک که سخت هست اما (اگر تدریس خصوصی نباشه) در آمد بالا نداره؟!
در جامعه سنتی ما دختران مستعد زیادی هستند که استعداد ریاضی و فیزیک بالا دارند. خانواده هایشان از نظر مالی تامین شان می کنند اما خیلی هم از این که در محیط مختلط کار کنند دل خوش نیستند. برای آموزش فیزیک و ریاضی اینها منبع عظیم هستند. نعمت هستند. چرا قدر این نعمت را نمی دانیم؟!
حتی وقتی علی رغم حقوق پایین هم جایی استخدام می شوند و حتی وقتی هم مدیر فهمیده ای نصیبشان می شه که جو خوبی برای مدرسه ایجاد می کنه باز خودشان هم قدر خودشان را خوب نمی دانند. اعتماد به نفس کافی ندارند. شاگردهایشان هم خیال می کنند اگر معلم شان مرد بود مثلا چه خبر می شد! بذارید بگم چه خبر می شد! هیچ چی! برای آن که مرد هزینه های زندگی را تامین کند مجبور بود که به شاگردها به چشم کالا و مشتری بنگرد. برای این که آنها را به کلاس های پردرآمد خصوصی خود سوق دهد سرکلاس بد درس می داد. کتاب را کنار می گذاشت یک جزوه پرغلط و غلوط از خود را تدریس می کرد که نصف آن را هم فقط در کلاس خصوصی رو می نمود!

حالا که مدارس دخترانه از نعمت خانم معلم هایی که هر آن چه بلدند سر همان کلاس مدرسه در طبق اخلاص می گذارند برخوردار هستند چرا قدر دان این نعمت نیستیم؟! چرا همان خانم معلم خیال می کند در مدارس پسرانه " نبوغ" ریخته اند و اعتماد به نفس پایین خود را به خورد دختران می دهد!؟
امید من این بود که بعد از جایزه فیلدز مریم میرزاخانی اوضاع تغییر کند اما نشد! هنوز هم لق لقه زبان خانواده ها این هست "دخترها در درس های حفظی خوبند پسر ها اما در ریاضی و فیزیک خوبند!"
غلط املایی داشتن یا ضعف در درس جغرافی در پسرها نشانه نبوغ ریاضی تلقی می شود!! اما هر چه دخترها استعداد ریاضی و فیزیک از خود نشان می دهند دیده نمی شوند!
در صورتی که اگر آن پسر واقعا مستعد و باهوش بود راهی می یافت که درس جغرافی را هم از حالت حفظی کنونی بیرون بیاورد. فکر کنم قصه حفظ کردن مساحت ایران را به شما گفته ام. من هنوز حفظم مانده که مساحت ایران برابر است با 1648195کیلومتر مربع. فکر می کنید "مثل پسرها ی نابغه مامان که به درس جغرافی می گویند پیف! این درس مال دخترهاست" این عدد را نشسته ام و بارها تکرار کرده ام تا یادم مانده!؟
خیر!‌
با معلم مان بحث کردم که دو سه رقم آخر نمی تواند معنادارباشد. چون دقت مساحی ما این قدر نیست. مرزهای آبی را مثال زدم و.... اون قدر سر این عدد بحث ریاضی و فیزیکی کرده ام که یادم مانده.

یک نتیجه این نگرش کشته شدن استعداد های دختران هست و دیگری رشد "توهم نبوغ" در پسرها. ما در محل کارمان با تعداد بسیار زیادی از پسرهایی که با توهم نبوغ بزرگ شده اند سر و کار داریم. می توانم ادعا کنم یکی از مشکلات رشد پژوهش فیزیک و ریاضی در ایران خیل عظیم پسرهایی است که توهم نبوغ در دوره نوجوانی در ذهنشان کاشته شده و هرچه قدر هم سعی می کنیم بیرون نمی رود که نمی رود!


معلمی مزایای خیلی زیاد دیگری هم داره. اگر کارمند رسمی دولت بشه به لحاظ حقوقی خیلی مزایا داره. یک مرد را فرض کنید که درآمد صد میلیونی از راه "شغل آزاد" داره و خانمش  معلم با قرار داد "رسمی قطعی" است. جالب هست که بدانید برای خیلی کارهای حقوقی (ضمانت و....) حکم خانم معلم کارمند رسمی بیشتر از حقوق صدمیلیونی اون آقا به درد می خوره. خوب! این برای خانم در خانه اعتبار می آره. این مزایا را هم ببینیم! من فکر می کنم باید در جهتی پیش برویم که منزلت اجتماعی خانم معلم بالا بره. تا دختران مستعد به سمت معلمی گرایش پیدا کنند.
وقتی از بچه کسی که باباش شغل آزاد داره و مامانش معلم فیزیک هست می پرسند والدین ات چه کاره اند برگرده و با صدای بلند اول بگه مامانم معلم فیزیک هست. هرچند در آمد بابا شاید چند مرتبه بزرگی بیشتر باشه.
این چیزی که من می گویم خیلی هم دور از دسترس نیست. معلم فیزیک معلومه که کار باکلاسی هست. اما شغل آزاد یعنی چه؟ معلوم نیست که!

یک مزیت دیگه خانم معلم شدن همین جو زنانه معلم هاست. از همدیگه خیلی چیزها در مورد زندگی یاد می گیرند و در خیلی موارد پشتیبان و کمک هم هستند.
این هم از نکاتی هست که در کیفیت زندگی نقش خیلی مهمی داره. شاید مهمتر ازدر آمد بیشتر برای زنی که توسط همسرش تامین مالی می شه.

پی نوشت:
در حال حاضر، علاوه بر حقوق پایین، معضل دیگری هم در مدارس وجود داره و آن محدود ساختن بی رویه آزادی های فردی و اجتماعی معلمان هست.
متاسفانه در مدارس دخترانه به طور سیستماتیک در زندگی شخصی و خصوصی معلمان دخالت می کنند.  شیوه زندگی (تاهل، تعداد فرزندان، مسافرت ها و....) آنها زیر ذره بین قرار می گیره. این معضل هست اما  کمتر کسی آن را مطرح می کنه. طرح آن نوعی تابو قلمداد می شه. ببینید! ما در مورد  زنی صحبت می کنیم که لیسانسیه فیزیک یا ریاضی است. این رشته را با علاقه انتخاب کرده و خوب یاد گرفته. اون قدر هم توانمندی فکری داشته که علاوه بر آن ، شیوه های ابتکاری برای علاقه مند ساختن دانش آموزان به این علوم (در این کوران  اطلاعات مفید و غیر مفید در فضای مجازی) ابداع کنه. ما در مورد کسی با این توانمندی فکری و شخصیتی داریم صحبت می کنیم. نه یک فرد عامی با فهم اندک! حالا فرض کنید او را وارد سیستمی بکنیم که به شخصی ترین مسایل زندگی اش هم کار داشته باشند!  چند نفر آدم با توانمندی ذهنی و شخصیتی بسیار پایین تر از او دایم کلاغ سیاهش را چوب بزنند و از این راه  ترفیع بگیرند. این خانم معلم فیزیک و ریاضی چه قدر می تونه این محیط را تحمل کنه!؟ مسلما نه زیاد. حتی اگر در آمد بالا بود  (که نیست) باز هم زیاد دوام نمی آورد.

پی نوشت دوم: "چای و گچ سرد شده" به قلم شیوای خانم آتوسا افشین نوید که نشر چشمه آن را به تازگی منتشر کرده مجموعه داستانی است که اتفاقات آن در مدرسه می گذرد. مسایل و چالش های معلمان هست. به طور خاص نشان می دهد که چگونه به طور سیستماتیک در مدارس به مسئله شخصی و خانوادگی ای چون فرزندآوری معلمان کار دارند. برای آشنایی با مسایل معلمان این مجموعه داستان  دلنشین را می توانید مطالعه کنید و لذت ببرید.
بعد از انتشار اثر معلمان زیادی از مدارس مختلف تهران با نویسنده تماس گرفته اند و گفته اند جانا! سخن از دل ما می گویی.

پی نوشت سوم:  در دو ماه آینده فرصت نخواهم کرد به وبلاگ سر بزنم. خداحافظ تا آبان ماه

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

یکی از نتایج منفی فمینیزم سرمایه داری

+0 به یه ن

اول از همه یک نکته را روشن کنم. هدف از نگارش این متن حمله به فمینیزم و دستاوردهای درخشان آن در صد ساله گذشته برای زنان جهان نیست. سرتعظیم فرود می آورم در مقابل همه زنان تاریخ که خود را فمینیست دانسته اند و برای آموزش، بهداشت جسمی و روحی، حقوق برابر و... زنان تلاش کرده و می کنند. سرتعظیم فرود می آورم جلوی زنانی که جانشان را کف دستشان می گیرند و می روند در مناطق محروم و علیه سنت های زن ستیز نظیر ختنه دختران، ازدواج دختربچه ها، ازدواج اجباری دختران و..... مبارزه می نمایند. سر تعظیم فرود می آورم جلوی فمینیست های که برای حقوق برابر قانونی مبارزه می کنند و به خاطر همین آزارها می بینند. سرتعظیم فرو می آورم جلوی زنانی که نشتر ها را به جان می خرند و برای آزادی ورزش و تفریح بانوان و آزادی حق انتخاب های گوناگون زنان تلاش  می کنند. سرتعظیم فرو می آورم جلوی زنانی که مجلات مطالعات زنان را که بلافاصله به دلایل زن ستیزانه توقیف می شوند با چنگ و دندان دوباره منتشر می سازند. ..........
انتقاد من به نوعی از فمینیزم هست که در این متن  که به اشتباه به  خانم تهمینه میلانی  نسبت داده شده و این روزها دست به دست می شود تبلور می یابد.
چند جمله از آن را می آورم:
"داشتم به عکس هیلاری کلینتون نگاه میکردم .اولین زن کاندیدای نهایی ریاست جمهوری تاریخ آمریکا.
صورتش از غرور و اعتمادبه نفس میدرخشید.
گردن افراشته درمکانی ایستاده بودکه تابه حال هیچ زنی نایستاده.
به صورتش که نگاه میکردم کنارچشم هایش پراز چین و چروک بود و پیری پوست صورتش را از طراوت جوانی انداخته بود.
اما لبخند پیروزمندانه اش صورتش را روشن کرده بود.
من در مورد سیاست ها و نگرش های جهان بینانه او بحثی ندارم.اینکه بعداز رسیدن به ریاست جمهوری آمریکا چه چیز برای کشورش و دنیا تدارک دیده است.
مهم این بود که اودر آن مقام ایستاده ، انسانی در نهایت قدرت ازهمجنسان ما.
"
اتفاقا خیلی خیلی هم مهم هست که سیاست های و نگرش های جهان بینانه کسی که قرار است رئیس جمهور شود چیست. خیلی مهم تر از جنسیت و گردن افراشته و چین و چروک کنار چشم اش.
ادامه سخن خانم میلانی را بخوانید
"وماهنوز درگیر بوتاکس و عمل های زیبایی و پروتز و آرایش های بی قاعده هستیم.
این قدرت و عظمت را برای زنان کشورم آرزو کردم که با تمام مشقات و تضییع حقی که در قبالشان روا می دارند باز دلخوش النگو و گوشواره هایی هستند و صدای اعتراضشان را برق این فلزات زرد خاموش می کند.
من نگران زنان کشورم هستم وقتی هنوز در جامعه مجازی میچرخند و جوک ارسال می کنند ولی متن های بلند و تکان دهنده را نمی خوانند چرا که از حوصلشان خارج است و اصولا علاقه ایی برای دانستن ندارند.
"

عجیبه که نویسنده متن  از 150 میلیون زن آمریکایی فقط  هیلاری کلینتون را می بینه و از 40 میلیون  خانم های ایرانی فقط آنهایی را که  درگیر عمل های زیبایی وپروتز هستند. یا دست کم فقط این ها در خور و شایسته توجه در متن خود می بینه.
چه طور  هزاران هزار خانم معلم ایرانی را از قلم می اندازه  که درگیر تهیه کفش و نوشت افزار با حقوق ناچیزشان برای شاگردان بی بضاعتی هستند که به علت نداشتن کفش در طول زمستان مجبور به ترک تحصیل می شوند.؟ این خانم ها به اندازه گردن افراشته هیلاری کلینتون و خانم های   ایرانی درگیر عمل پروتز شایسته توجه نبودند؟!

امیدوارم جامعه ما به سمتی بره که این خانم معلم ها که با حقوق ناچیز دارند بار عظیم آموزش فرزندان این کشور را به دوش می کشند بیشتر دیده بشوند نه خانم هیلاری کلینتونی که به برکت دادن هندوانه زیر بغل شرکت های استثمارگری مثل والمارت اسپانسر می گیره. نه خانم های بوتاکس زده ی آن چنانی. یه مرد حیز بیاد اون خانم درگیر آرا پیرا را بیشتر شایسته توجه ببینه تا معلم های ساده پوشی که دارند بار آموزش کشور را به دوش می کشند قابل فهم هست. اما متنی که ادعای روشنفکری و فمینیزم داره دیگه چرا؟!
من هم نگرانم وقتی می بینم که راقم سطوری که در اینترنت  هزاران خواننده پیدا کرده به خودش زحمت نداده که انتقادات برحق نسل جوان فمینیست ها را در مورد هیلاری کلینتون بخوانه و او را به عنوان غرور و عزت زنانه به خورد کاربران فضای مجازی می ده. نگارنده متن می فرمایند:"من نگران زنان کشورم هستم وقتی هنوز در جامعه مجازی میچرخند و جوک ارسال می کنند ولی متن های بلند و تکان دهنده را نمی خوانند چرا که از حوصلشان خارج است و اصولا علاقه ایی برای دانستن ندارند." باز گلی به جمال اونها که حوصله می کنند و یک جوک را می خوانند و تامل می کنند که نکته اش را دریابند. نویسنده متن فوق  که فقط با دیدن یک عکس تبلیغاتی آمده اند این متن را نوشته اند. بدون هیچ مطالعه ای در سابق خانم کلینتون و انتقادات وارده به وی از دیدگاه فمینیزم.
اون خانم هایی که جوک می خوانند و لاک می زنند که ادعای فرهنگ سازی برای جامعه ندارند! کسی که چنین ادعایی دارد باید بیشتر مطالعه نماید.

حالا یک جوابی هم آقای حسین نگراوی اومده به متن داده که دیگه واقعا مایوس کننده هست. انگار زن هیچ اراده و شخصیتی از خود نداره و همان می شه که مردها از او انتظار دارند. که اصلا این طور نیست! در مورد زنان ایرانی که اصلا این خبرها نیست. حتی در مورد همون تیپ زنها که نویسنده آن متن گفت هم همچین خبری نیست. زنان ایرانی آرایش هم  بکنند بیشتر برای دل خودشان می کنند و برای دوستان همجنس خودشان. اتفاقا از این جهت زنان ایرانی و سوئدی خیلی اشتراک دارند. نشانه اش هم این که بیشتر آرایش ناخن و مانیکور می کنند.  ناخن هم عضوی است که دایم جلوی چشم خود شماست. اگر به آرایش ناخن تان می رسید برای دل خودتا ن این کار را می کنید. مردها هم خیلی بعید هست به ناخن زنی توجه کنند. اتفاقا در حوالی لس آنجلس هست که آمارعمل های جراحی خطرناکی که نتایجش توجه مردان را جلب می کند (مثل عمل سینه) بسیار بالاست. زنان ایرانی-درست مثل زنان سوئدی که کشور ایده آل فمینیست هاست - از این حماقت ها کمتر می کنند که سلامت خود را به خظر بیاندازند تا چهار تا مرد حیز به آنها توجه کند.


حاشیه رفتم . اصل مطلبی که می خواستم بگویم این بود:
فمینیزم در بستر فرهنگ و نگرشی که همه چیز  را با پول و بزرگی میز شخص می سنجد یک نتیجه شوم فاجعه آمیز دارد. دختران با هوش و با کفایت را از آموزش و پرورش به سمت بخش های دیگر می کشاند. همه چیز را با پول و قدرت ظاهری نسنجیم. ارزش مادی و معنوی قایل شویم به دختران با هوش و بااستعدادی که از روی علاقه حرفه و هنر معلمی را بر می گزینند. آنان کاری انجام می دهند بزرگتر از کار رئیس جمهور که حداکثر هشت سال مقام اجرایی را تصاحب می کند. مغز و روان نسل آینده این سرزمین به مدت دوازده سال در دستان آنان هست. این نقش بزرگ را دست کم نگیریم.



اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

به دلخوشی های کوچک مردم حمله ور نشوید!

+0 به یه ن

این روزها بین جمع های خانم هایی که فرزند نوجوان دارند بحث لغو مجوز کنسرت های  پاپ بحثی داغ هست. مادران -همان مادرانی که صدا وسیما در روز مادر در حد فرشتگان بالایشان می برند و تاج سر می خوانند- نگرانند که این دلخوشی ساده هم از فرزندانشان هم گرفته شود.
من نه اهل کنسرت پاپ رفتن هستم. نه فرزندی دارم که اهلش باشد.
اما خواهشمندم  کاری به کار کنسرت ها نداشته باشند. بذارند مردم با دو سه کنسرت خوش باشند. این خوشی کوچک را از جوان هایی که آن قدر پول ندارند  برای کنسرت  به دبی بروند  نگیرند.
بعد می گویند چرا مردم این همه پولکی می شوند؟! برای این که برای شرکت در کنسرتی که اگر در ایران اجرا شود 50-60 هزار تومان خرج بلیطش هست و خرج تاکسی و شام بعدش حداکثر خواهد شد صد هزار تومان، باید چندین میلیون  تومان خرج کند  برود دبی تا همونجا یک گروه  ایرانی برایشان  همون کنسرت را اجرا کند. سودش را هم امارات به جیب بزندو در مرز هم طَبَق طَبَق افاده به ایرانی ها بفروشد! (این یک نمونه!)
این بگیر ببند ها یعنی که "ای مردم! پایتان را به اندازه گلیم تان دراز نکنید بلکه بیشتر دراز کنید. با همون صد هزار تومانی که برایتان مقدور هست حق ندارید خوش باشید. برای یک خوشی ساده دست کم  ده میلیون باید خرج کنید."
بعد می پرسند چرا مردم ایران روز به روز دارند مادی تر می شوند؟ چرا دخترها بیش از شخصیت خواستگاران به وضعیت جیب خواستگار توجه می کنند. برای این فردا که مادر شدند فرزندشان  برای یک دلخوشی ساده به پول کلان احتیاج خواهد داشت نه یک بودجه متوسط!
والله به خدا مردم ایران خیلی نجیبند که با این وضعیت به خاطر پول همدیگر را تکه تکه نمی کنند.  در همون ژاپن هم که  نزدیک چهل سال هست بر سر ما می کوبند اگر  این همه فشار برای پول بود برای پول همدیگر را می کشتند.
در ضمن یادآوری می کنم که بعد از نزدیک به دو سال از اسیدپاشی های زنجیره ای هنوز خبری از دستگیری عاملان آن نیست. کنسرت امنیت جامعه را از بین نمی برد. راست راست راه رفتن اسیدپاشان در خیابان های شهر هست که امنیت را از بین می برد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ما خانم های دهه پنجاهی

+0 به یه ن

ما خانم های دهه پنجاهی بیدی نیستیم که از این بادها بلرزیم!
سخت تر از اینهایش را هم دیدیم.
مملکت را هم از آن خودمان می دانیم! سهم و حق خودمان را از خیابان ها وو پارک ها و تفرجگاه ها و دشت ها و کوه ها و دریاهای کشور به رسمیت می شناسیم. سهم مشاع منظورم هست.
اگر قلدری آمد و خواست تفریح را از دماغمان بیرون بکشد در این که قرار خانوادگی بذاریم یا با دوستانمان مدرسه مان قرار دسته جمعی تفریحی بذاریم ثابت قدم تر خواهیم شد. از ترس قلدران نه به خانه خواهیم چپید و نه به دبی و مالدیو خواهیم رفت و نه بر شوهرمان فشار خواهیم آورد که ویلایی با دیوار های بلند و برج و بارو بخرد که به دور از مزاحمت آن قلدران تفریح کنیم. همینجا کشور ماست و حق داریم همینجا در مکان های عمومی تفریح کنیم.
همه جوره هم پشت نسل جوان تر از خودمان هستیم.
ما از اوناش نیستیم که در اتوبوس وقتی دختر جوانی می خندد لب بگزیم و تحقیرش کنیم و خنده را برلبش بخشکانیم. ما از اونهاش نیستیم که وقتی دختری از بلندی افتاد و پایش شکست برایش داستان هزار و یک شب بسازیم و آینده اش را خراب کنیم. ما از اونهاش نیستیم که برای جوان تر ها حرف درست کنیم. ما از اونهایش نیستیم که کار زندگی مان را ول کنیم و بپاییم ببینیم دختر همسایه چه می پوشد و با کی می رود و چه آرایشی می کند. ما از اونهایش نیستیم که اوشین را بر سر عروسمان بکوبیم! ما از اونهاش نیستیم که آرایش نداشتن کیت میدلتون (زن نوه ملکه انگلیس) را بر سر دختر فقیری که نه جواهرات کیت میدلتون را دارد و نه مثل او قرار است ماه عسلش را در جزایر اقیانوس آرام طی کند و تنها دلش به اندکی آرایش خوش هست بکوبیم!
ما از اونهایش نیستیم که بعد از این که قلدران پر و بال دختر جوانی را شکستند ما هم بیاییم یک سنگ به سرش بزنیم.
ما از اونهایش نیستیم که چون به چهل سالگی رسیدیم بگوییم دیگه از ما گذشته! ما ازاونهایش نیستیم که به همسالانمان تشر بزنیم که خجالت نمی کشی در این سن تازه داری اسکیت سواری یاد می گیری و در پارک اسکیت سواری می کنی؟! ما از اونهایش نیستیم که به دوستمان به خاطر انتخاب های فردی دخترش طعنه بزنیم!
ما از اونهایش نیستیم که نصف صحبتمان بدگویی از شوهر و مظلوم نمایی باشد و نصف دیگرش پشت سر دخترهای دوره زمانه گفتن! ما ازاونهایش نیستیم که پسرهایمان را از دخترها بترسانیم و ذهنیت منفی و تهاجمی علیه جنس مکمل در روان پاک آن مرد جوان ایجاد کنیم. ما از اونهایش نیستیم که ذهنیت پسرمان را نسبت به پدرش خراب کنیم و او را سربازی علیه پدر برای دفاع از مادر مظلومش بار بیاوریم (که فردا اون پسر معصوم هزار ویک خوددرگیری پیدا کند.)  لازم بود خودمان از خودمان دفاع می کنیم. پسرک هم به اندازه کافی خود موضوع برای مبارزه دارد!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گناه دگران بر تو نخواهند نبشت!

+0 به یه ن

دو روزی است در تهران بیلبورد هایی جدید زده اند که می خواهد بگوید وضعیت حقوق بشر در آمریکا بد هست.
گیریم بد باشد. به ما چه؟!
نوشته در امریکا در روز فلان قدر زن مورد خشونت خانگی قرار می گیرند.

گیریم وضع آمریکا خیلی بد! چی به ما می رسه؟! اگر زنهای آمریکایی کتک بخورند معنایش این هست که در ایران مسئله کودک آزاری و زن آزاری و خودسوزی زنان و...و...و...و.... حل شد رفت پی کارش؟!
همچین کم خرج هم نیست علم کردن این همه بیلبورد! من قیمت دستم نیست اما فکر کنم تعداد زیادی از زنانی که به خاطر فقر از همسر شکنجه گر زن و کودک جدا نمی شوند و با بدبختی و تحقیر و کتک می سازند می توانستند با هزینه این تبلیغات ضدآمریکایی بیلبوردی به سر  و سامانی برسند.

پی نوشت: فرصت را غنیمت می شمارم و باز هم می گویم اگر در همسایگی تان شاهد خشونت خانگی بودید با اورژانس اجتماعی به شماره 123 تماس بگیرید.
پی نوشت دوم: حمایت از بنیاد کودک هم باعث می شه که خشونت خانگی ناشی از فقر و جهل کم بشه. وقتی کودکان باعث می شوند ماهیانه ای به خانه بیاد ارج و قرب پیدا می کنند. در شعب مختلف بنیاد (از جمله در شعبه تبریز) روانشناسان برای والدین مددجویان برنامه های مشاوره و روش های کنترل خشم و ... می ذارند. اگر تمکن کافی دارید کفالت یک کودک را برعهده بگیرید. با حدود 50 هزار تومان در ماه. اگر تعداد مددجویان از حدی بیشتر بشه در بین اقشار آسیب پذیر احترام به کودک (چه دختر چه پسر) جا می افته
پی نوشت سوم: این که آدم  اون قدر ذهنش درگیر عیب و ایراد پیدا کردن  در رقیب یا دشمنش بشه که عیب و ایراد ومشکلات خودش یادش بره،  نشانه چیست؟!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آیا اعتراض ها بی نتیجه بود؟

+0 به یه ن

اعتبار نامه آقای نادر قاضی پور نماینده اورمیه که سخنان توهین آمیزی علیه زنان ایراد کرده بود بی هیچ اعتراضی و بدون هیچ "اما و اگری" تصویب شد رفت پی کارش! اتفاقا این طوری بهتر هست. اگر تصویب نمی شد طرفدارانش از او یک قدیس مظلوم می ساختند. درصد قابل توجهی از مردم ما هم که همواره برای مظلوم و مظلومیت سینه می زنند باور می کردند و بیخودی او را مهم جلوه می دادند و چه بسا الگوی خود می کردند!
با این که به ظاهر اعتراضات ما به ادبیات آقای قاضی پور تاثیری نداشت خوشحال و مفتخرم که خودسانسوری نکردیم و اعتراض خود را به ادبیات ایشان  به طور رسا و در فضای عمومی مطرح ساختیم. صاحبنظران می گویند بدترین نوع خودسانسوری ترس از بیان نظر به دلیل واکنش لمپن ها و چماق به دستان هست و عبور از این نوع خودسانسوری بزرگترین شجاعت ها را می طلبد. برعکس ظاهر اعتراض های ما بی نتیجه نبود. بعد از آقای قاضی پور نمایندگان دیگری به تقلید از وی با ادبیاتی مشابه نسبت به مسئولین "الدرم بلدرم" راه انداختند. صد البته حرف بود و باد هوا. اما نکته اینجاست که بعد از اعتراضات صریح و پرهیز از خودسانسوری ما، دیگرانی که آقای قاضی پور را از جهاتی الگوی خود قرار دادند به زنان توهین نکردند. الدرم بلدرمشان (البته فقط در حد کلامی) متوجه مسئولان بود و بس. این نتیجه مستقیم اعتراض های ما بود.

پی نوشت: خوشبختانه خانم ها در اعتراض به ادبیات ضدزن تنها نبودند. محکمترین اعتراض ها از جانب آقایان فرهیخته ای شد که در جهت اعتلای فرهنگ ترکی آذربایجانی سالهاست تلاش می کنند. خوشبختانه آنها سکوت نکردند و تاکید نمودند این گونه هویت سازی  (هویت سرکوبگر زن در اجتماع) برای مرد آذربایجانی مایه شرم است. این حرکت این آقایان جای تقدیر بسیار دارد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

خطاب به فرزندانی که ندارم!

+0 به یه ن

 چند وقت پیش دو کلیپ از کنسرت خواننده ای آذری مقیم تهران  در تبریز و مشکین شهر منتشر شد که در آنها خواننده کنسرتش را قطع می کند و با ادبیاتی بسیار سخیف به دو شنونده پرخاش می نماید و می گوید گوشت را می گیرم و از سالن می اندازمت بیرون. در تبریز با یک دختر چنین صحبت می کند و می گوید "سرتق" شده ای و در مشکین شهر با یک پسر.
او چنین حقی را ندارد! نقطه سر خط! حق ندارد با کسانی که به کنسرتش آمده اند بدرفتاری کند. سالن مامور انتظامات دارد که نظم سالن را برقرار می کند. خواننده کنسرت بنا نیست چنین برخوردی کند. هم توهین او به جوانان قابل پذیرش نیست و هم این که کنسرتش را قطع کند و اعصاب عده کثیری را که برای تفریح بلیط نه چندان ارزان کنسرتش را خریده اند.
مسئله ویژگی های اخلاقی یک خواننده نیست. هر کدام از ما ضعف های شخصیتی گوناگونی می توانیم داشته باشیم. مسئله آن هست که درفرهنگ ما جا نیافتاده که دخترها حق نشاط و شادی دارند. آنها هم به اندازه مردها از فضای عمومی سهم دارند. کسی هم حق ندارد این سهم را از آنها بگیرد.

از گوبلز (مسئول تبلیغات نازی ها در دوران هیتلر) نقل می کنند که دروغ هرچه بزرگ تر باشه ملت راحت تر باور می کنند (نقل به مضمون). کمابیش حکایت ماست! خواننده ای سر کنسرت یا استادی سر کلاس شروع می کنه با یکی پرخاش و بداخلاقی کردن! مردم می گویند عجب بد اخلاق و بی نزاکت! طرف به جای این که عذرخواهی کنه بر می گرده و می گه آخه خبر ندارید او چه دیو دو سری بود! لولوخورخوره بود قرار بود همه را بخوره اما هیچ کس جز من که چشم بصیرت دارم نفهمید! این بار مردم می گن بارک الله! دستت درد نکنه اون طور رفتار کردی!


دلیلی ندارد با خرید سی دی ها و بلیط کنسرت یک خواننده به لحاظ هنری متوسط رو به پایین یکی را چنان قدرتمند کنیم که به خود اجازه دهد به جوان هایمان توهین کند.
با اون رفتاری که او با جوانان دارد جوانان از کشور رویگردان می شوند.
به جای او من آقای مسعود فلاح را معرفی می کنم که متانت و ادبش به هنگام دادن کنسرت زبانزد است. لطفا این هنرمند مردمی و با نزاکت را به دوستداران موسیقی آذری معرفی نمایید.

در دانشگاه شریف هم ما یک استاد داشتیم که وسط کلاس درسش را قطع می کرد و به دانشجویانی که دیر می آمدند پرخاش می کرد و اعصاب ما را خرد می کرد. الان که خودم درس می دهم وقتی کسی دیر می آید نوک سوزنی نه حواسم پرت می شود و نه عصبانی. دیگه کاملا مطمئن شده ام که دلیل آن همه هارت و پورت او چیزی نبود جز آن درسش را آماده نکرده بود و می خواست به بهانه ای وقت کلاس را تلف کند.


در سایت زیر برخی دیگر از خوانند ه های زنده موسیقی آذری را می توانید بشناسید:

http://tamu.blogfa.com/

خوشبختانه الان در همین تبریز خودمان در انواع و اقسام سبک ها خواننده داریم. با درجه هنری بسیار بالا.
نمونه اش گروه موکابند. جوانان خوش ذوق هنرمند و خوش تیپ تبریزی.

نوزده سال پیش ازدواج کردم اما فرزندی ندارم. اگر همان موقع باردار می شدم اکنون دخترم 18 ساله می شد. سنی داشت که دوست داشت کنسرت برود و قطعا من او را به این کار تشویق می کردم. به خصوص اگر کنسرت آذری بود. حال فرض کنید در وسط آن کنسرت خواننده آهنگش را قطع می کرد و بر سر دختر من فریاد می کشید و او را سرتق می خواند و می گفت که گوشش را می گیرد و بیرون می کند. واقعا چه بر من می گذشت؟! شاید بگویید بعد از این همه سال و این همه بگیر و ببند ها و توهین ها و اسیدپاشی ها و... بر علیه دختران این سرزمین چه طور واکنش یک خواننده این همه روی تو تاثیر گذاشته؟! خوب در موقع اسیدپاشی ها هم من زیاد نوشتم. اما می توانستم خود را قانع کنم که اسیدپاشان افراد گمنام هستند. اگر دستگیر شوند (که متاسفانه نشدند) به مجازات خواهند رسید. اما وقتی خواننده ای که نانش از فروش بلیط های کنسرتش به امثال همان دختر تامین می شود هم به خود اجازه می دهد با او چنین رفتار کند غیرقابل تحمل است.

احتمالا دختر و پسری که به ترتیب در تبریز و مشکین شهر سر کنسرت رحیم شهریاری مورد پرخاش بسیار تند وی قرار گرفتند همسن و سال دختر و پسر نداشته من می بودند. هیچ کدام از این دو جوان را نمی شناسم و حتی نمی دانم دقیقا چه کرده اند که خواننده کنسرتش را قطع کرده و به آنها پرخاش نموده. هر چه کرده باشند آن خواننده این حق را نداشت. هر سالن و اداره ای در این مملکت دفتر حراست دارد و ماموران حراست بسیار بیشتر از یک خواننده به حساسیت های امنیتی منطقه آگاه هستند و اتفاقا کارشان را هم خوب بلدند. فرهنگ محل را هم خوب می شناسند و می دانند چگونه برخورد کنند. لازم نیست خواننده سر کنسرتش برگردد به یکی در سالن هارت و پورت کند و اعصاب اون همه آدم را که پول داده اند و بلیط خریده اند که ساعتی خواننده مزبور برایشان "آی بری باخ بری باخ" بخواند به هم بریزد. هر چند آن دو جوان را نمی شناسم می خواهم با هر دو سخنی بگویم. در فضای مجازی پیام ها زود می چرخد و به شخص منتقل می شوند.
اول خطابم به دختر تبریزی است که مورد پرخاش قرار گرفت:" دخترم! این رفتار او متاسفانه در جامعه بسته ای چون جامعه ما که افراد در سن نوجوانی از جنس مخالف دور می شوند و نزاکت رفتار با جنس مخالف را نمی آموزند بسیار هست. نگذار امثال او جرئت شادی و نشاط را از تو بگیرند. راهی ابتکاری بیاب که همواره شاد وبا نشاط بمانی. به یاد داشته باش تا اگر روزی خدا پسری به تو داد او را با نزاکت رفتار با دختران آشنا کنی. به او بیاموز که اگر در مجلس -آن هم درمجلس بزمی- به دختری هارت و پورت کند رشادت و رادمردی خاصی از خود نشان نداده! به او بیاموز که همان قدر که مردها در فضای عمومی سهم دارند زنها هم سهم دارند. رادمردی در آن هست این حق را هم برای خودش و هم برای دیگر شهروندان (از جمله دختران) به رسمیت بشناسد. بیاموز که اثرات مخرب تستسترون را با مدنیت و نزاکت مهار سازد!"
و اما خطاب به آن پسر در مشکین شهر:" پسرم! برای چه نمادی را بلند می کنی که به تو انگی ببندند که آینده ات را خراب کنند؟! حیف تو نیست که آینده ات فدای یک نماد شود؟! ببین در چی استعداد داری: علم هنر اقتصاد تکنولوژی و....؟ همان استعدادت را بپروران. بذار هویت تو با همان استعداد تعریف شود. چند قرن پیش دنیا دنیای کشورگشایی از طریق خشونت بود. قبایل مختلف ترک در همان دنیا کشورگشایی کردند و از خیلی هم در این زمینه موفق بودند. بعد که دروازه شهری را می گشودند عالمان و معماران و هنرمندان وشاعران از شهرها و زبان ها و تیره و تبارهای مختلف را به خدمت می گرفتند که برایشان شکوه بیافرینند. اون زمان آن گونه نگرش و فعالیتی را می طلبید. آن افراد هم در همان دنیا می درخشیدند. فرزند زمان خویش بودند. الان زمانه عوض شده. تو هم سعی کن با فرهنگ همین زمان بدرخشی. با شکوفا کردن همین استعداد هایت و استفاده از اینترنت برای عرضه آن به دنیا. این طور هست که هویتی از جنس زمان می توانی خودت به اراده خودت برای خودت به وجود آوری. آن قدر رشد کن که نام قوم و شهر و استان و کشورت را هم بالا ببری. نماد بوزقورد به چه درد تو در این زمانه می خورد!؟ هیچ چی! به این بهانه انگی هم به تو می بندند و آینده ات را از بین می برند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بچه ها عروسک همگانی نیستند!

+0 به یه ن

برخی گمان می کنند بچه ها عروسک های همگانی هستند. فشارش می دهند ماچ مالی می کنند. با لپ کشیدن شکنجه اش می دهند. برخی مردها ته ریش هایشان را بر پوست لطیف بچه می کشند که برای او حکم اره و سمیاته بر پوست کشیدن دارد. یعنی چی آخه این کارها؟!
اگر مادری مانع این کار شد باید از این مادر حمایت کنیم نه آن که انگ افاده ای بودن به او بزنیم
خدا بیامرزد مادر مادربزرگم را. زن مقتدری بود. از جمله این که هروقت کسی بچه ای را با لپ کشیدن و یا با ریش سمبانه زدن شکنجه می کرد حسابی دعوایش می کرد. دمش گرم روحش شاد! اما به خاطر همین چیزها به او انگ پرخاشگری می زدند و خیلی ها دوستش نداشتند. البته چیز عجیبی نیست. معمولا زنان مقتدر که شعور بیش از متوسط جامعه دارند نامحبوبند و در مظان اتهام. روحش شاد

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اسطوره های دده قور قود و کارکرد آن در دنیای امروزی

+0 به یه ن

داشتم این مقاله را در مورد "دده قور قود" می خواندم.   مقاله نسبتا طولانی است. بخش هایی از مقاله را در زیر می آورم:

در میان گنجینه پر بار ادبیات فولکلوریک آذربایجان داستان های دده قورقود به عنوان نمونه از داستان های حماسی- قهرمانی که ارزش تاریخی نیز دارد ، جایگاه ویژه ای به دست آورده است به طوری که سازمان علمی، فرهنگی و تربیتی ملل متحد (یونسکو) سال 1999 را به نام داستان های دده قورقود ثبت کرده است. همچنین مدیر کل سازمان یونسکو در نشست بین المللی دده قورقود (باکو 1379)  این کتاب را به عنوان یادگار تاریخی، فرهنگی بشریت معرفی کرده است(۱)      

داستان های دده قورقود که نه تنها در آذربایجان بلکه در بین تمام کشورهای ترک زبان به عنوان یکی از آثار زیبا و جاودان زبان ترکی شناخته شده است ، در شمار آثار فولکلوریک بی همتایی است که قرن ها پیش به وجود آمده و بعدها به کتابت در آمده و به عصر ما رسیده است. این داستان ها با شیوه ای بدیع صحنه ها و پرده هایی از دورنمای زندگی حماسه آمیز و ماجراهای پرشور گروه هایی از چادر نشینان را که در دورانی از تاریخ به سرزمین امروزی آذربایجان آمده اند و به مرور به پهنه تاریخ پر حادثه این دیار پیوسته اند را بازگو می کنند."

و

"همان طور که قبلا اشاره شد قبایل اوغوز در قرن 11 میلادی کاملا به اسلام روی آوردند وقهرمانانی که در داستان ها پا در میان دارند اسلام را پذیرفته اند و در موارد زیادی جهاد در راه گسترش اسلام انگیزه اساسی مبارزه و جنگجویی های آنان تلقی می شود. آنان دشمنان خود را کافران گمراه و بد آیین خطاب می کنند و در راه اشاعه اسلام بر آنها می تازند و هر جا کلیسای دشمن را خراب می کنند، در جای آن مسجد بنا می کنند. پهلوانان در هنگام بروز مشکلات و رو به رویی با دشمنان از آب پاک وضو می گیرند و دو رکعت نماز می خوانند و صلوات می فرستند تا به یمن و میمنت آن بر دشمن پیروز شوند. اما هنوز تمام سنن اسلامی در میان آنان رسوخ نکرده است برای مثال در محافل و مجالس صحبت از می و شراب به میان می آید و خوردن شراب نه تنها نهی نمی گردد بلکه برای زدودن غم ازدل توصیه نیز می شود. در داستان ها سوگند خوردن نیز هنوز رنگ و بوی مذهبی نگرفته است و از عباراتی مانند " قیلینجیما دوغرانیم ( به شمشیرم ریز، ریز شوم )" و " اغلوم دوغماسین، دوغسادا اون گونه وارماسین ( پسرم نزاید و اگر بزاید تا ده روز نپاید )" به جای سوگند به مقدسات مذهبی استفاده می شود. همچنین خدایی که در داستان دومرول دیوانه سر معرفی می شود با خدای اسلام تفاوت اساسی دارد. در اینجا خدا از تمجید و ستایش شادمان می شود و از توهین عصبانی می گردد و عزرائیل نیز در وضعیت عادی از یک انسان می ترسد وتنها با نیرنگ و معجزه بر انسان پیروز می شود. همین تفاوت بین خدای دومرول دیوانه سر و خدای اسلام دلیلی بر بحث کهن تر بودن ریشه داستان ها از زمان اسلام می باشد."

و



"

در داستان های دده قورقود زنان منزلتی ارجمند و ستایش آمیز و هم طراز با مردان دارند. در این داستان ها برخلاف بسیاری از افسانه های شرق که زن وضعی نکوهش بار به خود می گیرد ، زن با تمام عواطف انسانی و شهامت عزت اخلاقی و موقعیت بلند مادری جلوه می کند. در خانواده ها نشانی از تعدد زوجات به چشم نمی خورد و زن در همه جا هم طراز و هماورد مرد است و یکی از راه و روش های مرسوم انتخاب همسر، هماورد بودن دختر و پسر در فنون کشتی و اسب سواری و تیراندازی و شمشیر زنی است. (۳۲)بورلا خاتون یکی از شخصیت های زن داستان ها ضمن داشتن حس مسئولیت به عنوان مادر و همسر، در اجتماع نیز حضور فعال دارد و یکی از نقش های اجتماعی او رهبری انجمن های زنان قبیله می باشد. این زنان از حقوق و آزادی های اجتماعی برخوردار بودند. آنان بیشتر روز های عمر خود را در چادر به سر نمی بردند بلکه پا به پای مردان در عرصه های گوناگون زندگی اجتماعی واقتصادی وسیاسی وحتی جنگ ها شرکت می کردند."

در ده سال اخیر کتاب دده قورقود مورد توجه جریان هویت طلبی آذریایجانی قرار گرفته و در مورد آن مقالات نسبتا زیادی نوشته شده است. به لحاظ ادبی، مردمشناسی، اسطوره شناسی و.... بیش از اینها باید به این کتاب توجه شود. باید بیشتر شناسانده شود. اما به لحاظ هویتی و ارزشی من فکر می کنم ما باید ارزش ها و هویتی مدرن و روزآمد بگیریم. هویت خود را به روز سازیم. از لای داستان ها و اسطوره ها و کتاب های قدیمی نظیر دده قورقود یا شاهنامه و..... به دنبال هویت  و ارزش ها نگردیم. ارزش های این کتاب ها برای زمانه پیشا مدرن هستند نه زمانه ما.

دده قورقود در زمانه ای بود که جنگ های مذهبی در سراسر دنیا رواج داشت مقارن یا اندکی بعد از جنگ های صلیبی بوده.  اما دنیای امروز دیگر دنیای مدارا با مذاهب عقاید و دگراندیشان هست.  تازه در همان فضای فکری و روزگار داستان های دده قورقود عدم مدارای مذهبی ضربه جبران ناپذیری به فرهنگ ما با ویران کردن دانشگاه ربع رشیدی زد. در این باره قبلا نوشته ام.


در سال های اخیر نوشته های متعددی در مورد منزلت زنان در  افسانه های دده قورقود آمده است. انصافا هم این طور می نماید که این افسانه به نسبت اغلب افسانه های مشابه قدیمی کمتر زن ستیز هستند. تاریخ هم نشان می دهد که خاتون های ترک در دوره ای که این داستان شکل می گرفتند قدرت زیادی داشتند. قدرتی که گاه چندان به مذاق مردان اهل قلم آن زمان مانند عبید زاکانی یا ابن بطوطه خوش نمی آمده و با لحنی آکنده از تحقیر نسبت آن قلم می زدند.  

اما نکته آن هست که معنای منزلت زن هم با آن دروه پیشا مدرن فرق کرده. وقتی زنان از حقوق خود می گویند منظورشان چیزی نیست که در این اسطوره ها آمده. در این مورد مفصل تر خواهم نوشت. اما اینجا خلاصه عرض می کنم. منظور حق تفریح، آزادی انتخاب های شخصی گوناگون، به قول ویرجینا وولف حق داشتن "اتاقی از آن خود" است. اینها دغدغه هایی هست که مال دنیای امروز هست. در زندگی عشیره ای زمان داستان های دده قورقود جایی برای این خواست ها نمی توانست باشد. دنیای نو ارزش ها و دغدغه های نو می طلبد.

این واقعیت که دده قورقود به سبک خودش به منزلت زن اهمیت می دهد و به رسمیت می شناسد ارزشمند هست. اما به عقیده این حقیر جریان هویت طلبی در این قرن بیست یکم باید فرزند زمانه خویش باشد و مسایلی نظیر حقوق اقلیت های مذهبی یا حقوق زنان با دید امروزی و متناسب با نیازها و خواست های دنیای امروزین بنگرد.


پی نوشت:
البته این را هم اضافه کنم که دیدگاه دده قورقود در همون چند صد سال پیش در مورد زنان و اغلب مسایل دیگه سر و گردنی از دیدگاه جتاب آقای نادر قاضی پور مدرن تر و پیشروتر بود.آن زمان پارلمان نبود اما کاملا رسمیت شناخته شده بود که زنان آن روزگار در امور مهم کشوری و لشکری مورد مشاوره قرار گیرند. مردانشان هم گوش می دادند و تامل می کردند. بر عکس نظر آقای قاضی پور که فرموده مجلس جای زنان نیست. در داستان های دده قورقود زنان در نبردها هم شرکت می جستند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل
آردینی اوخو