سخنانی بامزه از مارك تواین

+0 به یه ن

از یكی از مجلات علمی داخلی از من خواستند كه مطلبی خبری در مورد فیزیك نوترینو بنویسم. می بایست توضیحی كوتاه در مورد موضوع می دادم و بعد خبر را بگویم. متن در كمتر از 400 كلمه می بایست آماده می شد. مجبور شدم چندین جمله را كه نوشته بودم بالا و پایین كنم  و حذف نمایم. تعیین اولویت و مطالب تصمیم گرفتن برای حذف جملاتی كه اولویتی كمتری دارد زمانبر است. به یاد جمله معروف منسوب به مارك تواین (نویسنده ی تام سایر و .....) افتادم:

I have made this letter longer than usual, only because I have not had time to make it shorter

 گویا اصل این جمله از شخص دیگری است كه كمتر معروف است و به اشتباه به مارك تواین نسبت داده می شود. در هر حال  ازمارك تواین از این تیپ حرف های جالب زیاد نقل شده است.

Age is an issue of mind over matter. If you don't mind, it doesn't matter.

Read more at http://www.brainyquote.com/quotes/authors/m/mark_twain.html#SRLkvrcktDZ7Ilcs.99

Patriotism is supporting your country all the time, and your government when it deserves it.

Read more at http://www.brainyquote.com/quotes/authors/m/mark_twain.html#SRLkvrcktDZ7Ilcs.99 

 It is better to remain silent and be thought a fool than to open one's mouth and remove all doubt.
Read more at http://www.brainyquote.com/quotes/authors/m/mark_twain.html#SRLkvrcktDZ7Ilcs.99

If you tell the truth, you don't have to remember anything.
Read more at http://www.brainyquote.com/quotes/authors/m/mark_twain.html#SRLkvrcktDZ7Ilcs.99

این هم یك توصیه ی خوب برا ی جوگیر نشدن از مارك تواینWhenever you find yourself on the side of the majority, it is time to pause and reflect.
Read more at http://www.brainyquote.com/quotes/authors/m/mark_twain.html#SRLkvrcktDZ7Ilcs.99

دویار زیرك و از باده ی كهن دو منی     فراغتی و كتابی و گوشه ی چمنی

من این مقام به دنیا و آخرت ندهم        اگر چه در پی ام افتند هر دم انجمنی

همین به زبان آمریكایی اش می شه:

Good friends, good books and a sleepy conscience: this is the ideal life.
Read more at http://www.brainyquote.com/quotes/authors/m/mark_twain.html#SRLkvrcktDZ7Ilcs.99

این هم برای سیگاری ها:

Giving up smoking is the easiest thing in the world. I know because I've done it thousands of times.
Read more at http://www.brainyquote.com/quotes/authors/m/mark_twain.html#SRLkvrcktDZ7Ilcs.99 

 

Courage is resistance to fear, mastery of fear, not absence of fear.
Read more at http://www.brainyquote.com/quotes/authors/m/mark_twain.html#SRLkvrcktDZ7Ilcs.99

 

این هم جالبه. راست می گه. حتما قصه اسفناج سرشار از آهن را كه شنیده اید:

Be careful about reading health books. You may die of a misprint.
Read more at http://www.brainyquote.com/quotes/authors/m/mark_twain.html#SRLkvrcktDZ7Ilcs.99

 

 

 

  

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

درخواست و انتظار

+0 به یه ن

بنا به گزارش تابناك، یكی از نماینده های مجلس از خطه ی مازندران گفته: «رئیس جمهور منتخب بیشترین رای خود را در مازندران كسب كرده كه امیدواریم تعدادی از وزرای دولت یازدهم اهل مازندران یا خطه شمال باشند.»

داشتم فكر می كردم اگر نماینده ی یكی از شهرهای آذربایجان در مجلس چنین حرفی در مورد استان خودش می زد وچنین درخواستی بر چنین اساسی داشت من چی در باره اش فكر می كردم. دیدم هیچ خوشم نمی آمد!

ترجیح می دادم نماینده های آن خطه بخواهند تا كسانی را با  توان و دانش مدیریتی منصوب كنند و سیاست هایی را پیاده كنند تا راهی باز شود كه صنایع بخش خصوصی استان  رشد كنند. انتظاردارم نمایندگان مجلس مطالباتی از این دست را مطرح نمایند. البته تخصصی تر  و سنجیده تر و مدون تر و مطالعه شده تر نه به صورت كلی گویی.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پروانه ای كه می شد به علمی بودن روش های مداوایش وثوق داشت.

+0 به یه ن

پروانه وثوق پزشكی حاذق با مدرك فوق تخصص خون و آنكولوژی كودكان بود كه عمری برای نجات بیماران فداكاری كرد. وی در اردیبهشت امسال دیده از جهان فروبست. یاد و نامش گرامی باد! (باز هم دارم بعد از خاموشی شمع از او یاد می كنم. قبلا توضیح دادم كه چرا) 

چند سال پیش یك متن نسبتا ادبی و كاملا احساسی در اینترنت در بزرگداشت این پزشك حاذق دست به دست می شد كه من بعد از خواندنش متاسف شدم. علت تاسف من آن بود كه این پزشك حاذق فوق متخصص  را كه با روش های  علمی به-روز دنیا به مداوای بیماران می پرداخت و حدود صد تالیف علمی در رزومه ی خود داشت با "مادر ترزا" راهبه ی كلیسای كاتولیك كه با روش های قرون وسطایی (حتی بدون استریل كردن آمپول ها و فقط با آب كشیدن آنها) از بیماران بینوای هندی پرستاری می كرد یكی می گرفت! از نظر نویسنده ی آن متن این واقعیت كه خانم پروانه وثوق ازدواج نكرده بود و از بیماران هم پول دریافت نمی كرد او را چیزی در ردیف راهبه ها می ساخت. نویسنده ی مطلب گمان می بردخیلی با این حرف از پروفسور وثوق تجلیل نموده است!

انتقادات بجای بسیاری به مادر ترزا و روش های درمانی او وارد است. بله! مادر ترزاپول نمی گرفت تا برای خودش با آن پول , دامن  گلدار پولك دوزی شده   بخرد  اما به او انتقاد جدی وارد است كه به جای آن كه پول اهدا شده را صرف بهبود وضعیت بهداشتی بیمارستان ها كند صرف كارهایی نظیر احداث صومعه ها و تبلیغ مذهب كاتولیسم می كرد.  قیمت دامن گلدار پولك دوزی شده   در مقابل این هزینه ها قابل صرف نظر است!  عدم تجویز داروی مسكن به این بهانه كه بیمار با تحمل درد به عیسی مسیح نزدیك تر می شود از دیگر انتقادات جدی ای است كه به كارهای بنیاد های تحت سرپرستی مادر ترزا وارد است. بیچاره آن بیماران چه زجری به خاطر باورهای نامتعارف مادر ترزا كشیده اند! همچنین او-به خاطر عقاید واپسگرایش اجازه نمی داد كه مددكارانش بروند و متدهای مدرن علمی را بیاموزند. همچنین آنها را از مطالعه ی كتب غیردینی كه باعث بازتر شدن افق های دیدشان می شد باز می داشت.  ترویج خرافات در مورد قدرت شفادادن تمثال مادر ترزا هم از آن موضوعات است كه نمی توان به سادگی از كنارشان گذشت. ضرر این گونه حركت ها از نفعشان بیشتر است. وقتی یك امر عرفی نظیر پزشكی یا پرستاری یا مددكاری در هاله از تقدس نگاه  داشته شود و اجازه ی نظارت و نقد داده نشود از این قبیل مسایل از دل  آن می توانند بیرون آیند (و اغلب می آیند).

این كه یك زن تصمیم می گیرد ازدواج كند یا نكند یك تصمیم شخصی است كه به كسی جز خودش مربوط نیست. بر اساس آن هم نمی توان در مورد یك زن  قضاوت اخلاقی كرد. نه مثبت نه منفی. این كه كسی در مقابل خدمتی كه به یك نیازمند می كند  از او پول نمی گیرد البته قابل تحسین است اما نه اگر به این بهانه به خود اجازه دهد كه در مورد او بهداشت را رعایت نكند و باعث انتقال بیماری های جدی تری به او شود!

خوشحالم از این كه در كشوری زندگی می كنیم كه طبیبانی حاذق چون پروانه وثوق دارد كه در اوج انسانیت با روش های  به روز علمی به مداوای بیماران می پردازند  و ناراحتم از آن كه بخشی از جامعه ی ما كه به هر رو دستی بر قلم یا كیبورد دارند كار یك راهبه  و یك پزشك فوق  متخصص را یكسان می انگارند (فقط به این دلیل كه هر دو ازدواج نكرده اند و پول برای مداوا نمی گیرند)!

پی نوشت: فكر می كنم اگر خانم پروفسور وثوق آن متن احساسی را  خوانده باشد بسیار دل آزرده شده است. به خصوص كه حتما با وضعیت واقعی عملكرد موسسه مادر ترزا آشنا بوده است. برای كسی كه عمری به روش علمی سعی در كم كردن دردهای انسان ها دارد بسیار دردناك است كه ببیند افراد در مقام تجلیل از او می آیند و منش و روش او را با یك سری روش قرون وسطایی غیر علمی كه در واقع به درد ها افزوده  یكسان می گیرند. به طور مسلم خانم پروفسور وثوق نیاز ی به تجلیل نداشت. اما خود را به جای او بگذارید. در آن لحظه كه آن متن را می خوانید چه حسی به شما دست می دهد؟ من كه  احساس وحشت می كردم. در دل می گفتم ای داد بیداد! هموطنان من فرق روش علمی  را از روش غیر علمی نمی بینند و این یعنی بازار گرم برای انواع و اقسام شارلاتان هایی كه برای جیب بیماران كیسه دوخته اند. نكند روش های شبه-علمی آكنده از خرافات قرن بیست و یكمی جای روش های علمی كه عمری برایش وقت گذاشتم بگیرد و باعث افزوده شدن دردهایی شود كه اگر به طور علمی درمان شوند از بین می روند." اگر خانم وثوق كمی در آن موقع جوان تر بود از این كه مسایل خصوصی زندكی اش از جمله ازدواج نكردن مورد بحث عموم قرار می گیرد (آن هم در كانتكست مقایسه با یك راهبه) هم آزرده خاطر می شد اما احتمالا در آن سن موضوع اول چنان برایش دردناك بود كه موضوع دوم را فراموش  كرده.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دكتر شریعتی و بانوی چراغ به دست

+0 به یه ن

فلورانس نایتینگل را در غرب بنیانگذار پرستاری نوین می دانند. این سخن بر دكتر علی شریعتی و همفكرانش گران می آمد و خاطر نشان می كردند كه قرن ها قبل از فلورانس نایتینگل، بانوانی چون نسیبه در صدر اسلام در راه پرستاری از مجروحین جنگی، ایثار و از جان گذشتگی كردند.
به طور مسلم پرستاری با فلورانس نایتینگل شروع نشده! هزاران سال پیش از نسیبه و نایتینگل، حتی پیش از آن كه بشر نوشتن را بیاموزد، مادران از فرزندان بیمار خود پرستاری كرده اند و زخم های همسران و پدران و برادرانشان را پس از بازگشت از جنگ و شكار تیمار كرده اندو...
به طور قطع آنان كه فلورانس نایتینگل را بنیانگذار پرستاری نوین می دانند، این واقعیت را انكار نمی كنند! فلورانس نایتینگل چندین كتاب و جزوه در پرستاری نوشته است كه تا مدت ها در مدارس و دانشكده های پرستاری تدریس می شده و یا مورد استناد قرار می گرفته. فلورانس نایتینگل تجربیات خود در امر پرستاری را مدون كرده و به طور علمی به نسل بعد پرستاران منتقل نموده است. دانشكده پرستاری بنیان نهاده و نسلی از پرستاران را آموزش داده. نایتینگل كه در ریاضیات متبحر بوده روش های آماری نوینی برای بررسی های آماری پزشكی بنیان نهاده. به خاطر این گونه نوآوری ها ست كه او را بنیانگذار پرستاری نوین می دانند.
تا جایی كه من اطلاع دارم نسیبه چنین دستاوردهای علمی ای نداشته. بنا بر این نمی توان او را به جای فلورانس نایتینگل بنیانگذار پرستاری نوین دانست. البته این از ارزش كار نسیبه نمی كاهد! فداكاری او و احساس مسئولیتش كم نظیر و ستودنی است.

نمی دانم چه قدر در زمینه تاریخچه پرستاری و یا نقش زنان در طب در ایران مطالعه شده است. بگذارید كمی گمانه زنی كنیم. (به قول خارجی ها some educated guess)
می دانیم كه در زمان ساسانیان در زمینه علم حقوق، برخی زنان در ایران صاحبنظر بوده اند(مرجع: ص 33، زن در ایران باستان، از هدایت الله علوی). بعید نیست زنان در آن دوره در علم پزشكی و پرستاری نیز صاحبنظر بوده باشند و از دیدگاه علمی -و نه صرفا احساسی و از منظر ایثار گری و فداكاری- به مسئله پرداخته باشند. می دانیم ابوریحان به سفارش ریحانه، شاهزاده خانم خوارزمی كه دل نیز در گرو او نهاده بود، كتاب التفهیم را نوشت. (التفهیم برعكس اكثر كتب علمی آن زمان به جای عربی به زیان فارسی است.) با این اوصاف، بعید می دانم ابن سینا و پزشكان بزرگ معاصر او دستیار زن نداشته باشند. می دانیم این خواهر رازی بود كه كتاب الحاوی را پس از مرگ او منتشر كرد. نمی دانم نقش او دقیقا تا چه اندازه بوده است. می توان در این موارد مطالعه كرد. البته چنین مطالعه ای یك كار تحقیقی اساسی بین رشته ای می طلبد كه خارج از تخصص من ( و همچنین خارج از تخصص دكتر علی شریعتی) است.
تاریخ نگاری علمی و همچنین نگارش بیوگرافی علمی خود علمی پیچیده است كه متخصص خود را می طلبد.
ورای این حاشیه ها نكته اصلی كه من می خواهم بگویم آن است كه دقت علمی را در اظهارات نباید فدای پیش داوری های ایدئولوژیك كرد. در فضای ملتهب و انقلابی همیشه این خطر هست كه دقت علمی در اظهارات فدای شور آرمان خواهی شود. وقتی اندیشمندانِ قومی، متدلوژی علمی را در راه تعهد به یك ایدئولوژی فراعلمی قربانی می كنند، اندكی بعد خود ویا آثارشان قربانی تعبیرات عوام زده از دستپخت خویشتن می گردند.


پی نوشت: ابعاد شخصیتی و فكری فلورانس نایتینگل در دستاوردهای علمی او در زمینه پرستاری خلاصه نمی شود. توصیه می كنم زندگی نامه او را مطالعه كنید.

نوشته شده توسط منجوق (یاسمن فرزان در دی ماه سال ۸۸)

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سیاره ی تنها

+0 به یه ن

"سایت سیاره ی تنها" سایت خیلی قشنگیه. درمورد دیدنی های همه ی دنیا مطلب داره. توصیه می كنم این سایت را مطالعه كنید. مثل این می مونه كه جهانگردی می كنید. آن هم بدون خرج و زحمت.

در مورد ایران هم مطلب زیاد داره. سایت بیشتر فرهنگی است. جهت گیری سیاسی نداره. خیلی هم تجارتی نیست. مطالبش اغلب منصفانه هستند. در دنیا این سایت و همچنین كتابچه های راهنمایی كه توسط این موسسه منتشر می شه خیلی پرطرفدار هستند. برای تصمیم در مورد سفر به این سایت مراجعه می كنند.

این سایت را می توان با نوشتن review تكمیل كرد. این لینك مربوط به برخی از دیدنی های تبریز در سایت "سیاره ی تنها" ست. انصافا نویسندگان سایت مطالب خوبی را نوشته اند. حتی راجع به پاپاخ هم نوشته! (پاپاخ یك جور كلاه پوستین مردانه است كه در آذربایجان ساخته می شوند). اما درمورد هیچ كدام از نوشته های مربوط به دیدنی های تبریز review ننوشته اند. review را خواننده های سایت مثل من و شما باید اضافه كنیم.

من فكر می كنم اگر به عنوان تبریزی برگردیم و به عنوان review خیلی تعریف كنیم و بگوییم "بهترین" بزرگترین" و.....است نه تنها تاثیر مثبت ندارد یك مقدار هم دلزده می كند. به جای آن بهتر است قصه های جالب و مشغول كننده بنویسیم.

منظورم قصه هایی است از آن دست كه در این مقاله به قلم حسن اسدی تبریزی با عنوان جلوه هایی از بازار تبریز نوشته شده است. همین قصه ها و نكات را با انگلیسی سلیس ترجمه كنیم و در سایت سیاره ی تنها بنویسیم خیلی مفید می شود. همان طوری كه گفتم این كار تنها از دست یك نفر بر نمی آید. هركسی باید گوشه ای از كار را در حد توان خود بگیرد.

حالا من یك مقدار همین مقاله ی "جلوه هایی از بازار تبریز" اینجا كپی می كنم. فكر می كنم این قصه برای هموطنان خودمان هم جالب باشد. همین را به انگلیسی ترجمه كنید توریست پسند می شود. نمی دانم دلیل چیست ولی مشاهده ام می گوید توریست ها از هر ملیت و جنسیت و قومیتی به قصه ها و داستان هایی كه شخصیت اصلی آن از جنس لطیف است بیشتر علاقه مند هستند.

سومین جلوه ای كه می خواهیم به آن اشاره كنیم بر خلاف دو جلوه قبلی نشان محسوسی از آن بر جا نمانده و از آن فقط نامی در دست است. یكی از راسته های مشهور بازار تبریز «قیزبستی بازار» است. در مورد وجه تسمیه این بازار حكایتی در زبان عموم بازاریان رایج است و آن اینكه در زمانهای سابق زنی همراه با دختر كوچك خود به بازار آمده است؛ دخترك شیطنت و شلوغی می كرده است تا اینكه بالاخره مادرش عصبانی شده و ، در محل فعلی قیز بستی بازار، به دخترك گفته است كه:« قیز بسدی بازاردی» یعنی دختر بس كن اینجا بازار است( زشت است این قدر شیطنت كن)! و از آن روز نام این بازار را «قیزبستی» گذاشته اند.[2] این وجه تسمیه به نظر معقول نمی آید و شاید توسط كسانی كه از وجه تسمیه واقعی آن بی خبر بوده اند ساخته شده است. به تعبیر یكی از روزنامه نگاران خوش ذوق: «... ظاهراً همان لحظه بازاریان كه تا آن روز نتوانسته بودند نامی برای محل كسب و كار خود پیدا كنند، هزار سجده شكر به جا آوردند و تلنگر مادر به دخترش را به عنوان نام راسته خویش برگزیدند!» .

نام این بازار در منابع به صورت «قیزبستی» آمده است نه به صورت «قیزبسدی». وجه تسمیه دیگری نیز برای این بازار ذكر نشده است. به نوشته مرحوم دكتر مشكور نام این بازار «بازار حاجی شیخ» مشهور به« قیز بستی» بوده است (تاریخ تبریز تا قرن نهم، ص 104). وجه تسمیه آن به بازار حاجی شیخ ظاهرا دو احتمال دارد: اول، به دلیل مجاورت با تیمچه های سه گانه حاج شیخ قزوینی این بازار به این نام خوانده شده است؛ دوم، شاید بانی این بازار نیز حاج شیخ قزوینی بوده است.

در این نوشته برای نخستین بار احتمالی را درباره نام این بازار مطرح می كنم كه فعلا چیزی بیش از احتمال نیست و باید منتظر بود تا در آینده منابعی ، كه كشف یا شناخته می شود، این احتمال را تایید یا رد كنند. به نظر می آید این محل قبلا «بست» بوده است؛ «بست مكانی امن و مقدس و محترم بوده است كه مردم برای دادخواهی، تظلم و احقاق حقوق از دست رفته و مجرمان و متهمان برای فرار از مجازات به آن پناه می برده اند و به اصطلاح بست نشینی می كرده اند. در ایران اوج و رونق بست نشینی در دوره قاجار بوده است» (دایره المعارف بزرگ اسلامی، جلد دوازدهم، صص 105-106). اما چرا بست قیز؟ این «قیز» یا «دختر» چه كسی بوده است كه مورد احترام حكومت بوده و افراد به بست او پناهنده می شده اند؟

تا جایی كه نگارنده بررسی كرده است در منابع مربوط به عصر قاجار در خصوص بست نشینی در تبریز و اینكه بستی به دختر یكی از امرا منسوب بوده مطلبی نیامده است. نگارنده احتمال می دهد كه ما بین این «قیز»(دختر) و محله« امیره قیز» (امیرخیز) ارتباطی وجود دارد.

آقای میرزا غلامرضا رحیمی از مرحوم آیت الله میرزا جواد سلطان القرایی نقل می كند كه درباره نام محله امیرخیز « آن بزرگوار فرمودند اصلش امیره قیز یعنی دختر امیره است.یك نفر دختر امیره از آن محله برخاسته است»(جزوه امیرخیز و مسجد قصابان، ص 3). مرحوم آیت الله سلطان القرایی به منبع سخن خود اشاره نكرده اند و به نظر می رسد كه این سخن را به صورت احتمال ذكر كرده اند نه اینكه در جایی آن را دیده باشند؛ مضافا اینكه «امیر» را با «تای تانیث» مونث كردن ذهنیت یك عالم را نشان می دهد نه ذهنیت عموم مردم را. به نظر می آید بهتر این است كه «امیره قیز» را «دختر امیر» معنا كنیم با این توضیح كه زمین های محله امیر خیز( كه ظاهرا زمین های زراعی بوده است) به دختر امیر(شاه) تعلق داشته است(وجه دیگری نیز مرحوم استاد ذكاء مطرح كرده است كه فعلا به آن نمی پردازیم). مطابق تحقیق یكی از زنان قاجاری جایگاه بسیار خاصی داشته است و احتمال دارد منظور از «دختر امیر» همین زن باشد. مطابق نوشته مولف ناسخ التواریخ :« نخستین زوجات فتحعلی شاه ، آسیه خانم دختر فتحعلی خان دولوی قاجار است و او مادر نایب السلطنه عباس میرزا است، او را شاه شهید آقا محمد شاه برای شاهنشاه عقد دائمی بست...»(جلد اول، ص 551). چنانچه ملاحظه می شود این زن از سه طرف با بزرگان قاجاری نسبت داشته است و قاعدتا باید از جایگاه ممتازی برخوردار می بوده باشد و نگارنده احتمال می دهد كه منظور از قیز همین« آسیه خانم» بوده است.

دقت كنید این جور داستان ها كه در افواه عمومی هست ولی سندیت تاریخی ندارد به انگلیسی urban legend خوانده می شود. این قصه را بخواهید تعریف كنید یك همچین چیزی باید بگویید:

One of the wards in Tabriz Baazar is known as "Ghiz basdi! Bazaar di" which literally means ".stop it girl! We are are in Bazaar

According to the urban legends, one day a mother and daughter were visiting this ward. The little girl was playful and curious about everything.The mother, being a typical traditional Tabrizi woman, expected her to behave herself. After a few mild remarks, she had said "Stop it girl! We are are in Bazaar." The onlookers had liked the scene so much that adopted the sentence as the name for the ward. One should however bear in mind that this is only an urban legend.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نویسندگی

+0 به یه ن

خیلی خوشحالم كه نهادهای مردمی برای شكوفا شدن استعداد های ادبی فرزندان آذربایجان (با نوه هایش كه در تهران و كرج و بقیه ی جاها دنیا آمده اند) جشنواره و مسابقه و ... ترتیب می دهند. از همین جاها باید شروع كرد تا در آینده یك فرهنگ ادبی در سطح جهانی ساخت. مطمئنم استعداد های بسیاری نهفته هست كه باید كشف گردد.  دلیل دیگر خوشحالی من آن است كه این گونه حركت ها رو در آینده دارد. یعنی به داشته ها بسنده نمی كند و تشویق می كند كه آینده سازان كاری كنند كه بر گنجینه ی ادبی زبان تركی آذربایجانی افزوده شود.

نكته ی ارزنده ی دیگر آن كه  در این نوع كوشش های فرهنگی مرامی كه پذیرفته شده احترام به  همه ی اقوام و زبان ها ست.  من هم بارها تاكید كرده ام. هویت خود را نباید سلبی تعریف كنیم بلكه باید آن را  اثباتی تعریف كنیم. یعنی  وقتی فرهنگ خود را به یك خارجی توضیح می دهیم بگوییم  چنین  دانشگاهی داریم، چنین جامعه ی ادبی ای داریم ، چنین سینمایی داریم، ..... نه آن كه بگوییم  فرهنگ ما مشخصه اش آن است كه مثلا "عربی" نیست و از عرب ها هم خوشش نمی آید!(به جای "عرب" هر قوم  دیگری می توانید بگذارید.)

 به نظرم خیلی ها هستندكه  ته دلشان دوست دارند در چنین مسابقاتی شركت كنندو یا بدون شركت در مسابقه قلم به دست بگیرند و داستانی بنویسند. اما یك جورهایی خجالت می كشند یا خیال می كنند نخواهند توانست. دوستم آتوسا  كه خود هم نویسنده است و هم در مدارس غیرانتفاعی شمال شهر تهران درس نویسندگی خلاق داده  می گوید كه هركسی داستانی برای نوشتن دارد. باید قلم به دست بگیرد و بنویسد تا در نوشتن خبره تر وپخته تر شود.

این دوستم كتابی به نام "یك دو سه نویسندگی"دارد كه به تازگی چاپ شده. توصیه می كنم این كتاب را برای فرزندان خود یا خواهر و برادر یا عزیز نوجوان خود تهیه كنید. اطلاعات كتاب دراینجا موجود است.  البته آتوسا فارس زبان است و نویسندگی را هم به فارسی به دانش آموزان می آموزد. اما بخش قابل توجهی  (می توانم بگوین 95 درصد) از آن چه آموزش می دهد مستقل از زبان هست و به درد نویسندگی به زبان های دیگر از جمله تركی هم می آید. در زیر نوشته ی خود آتوسا را در مورد كتاب می توانید بخوانید. از او برای بازانتشار نوشته اش اجازه گرفته ام.

نوشته ی خانم افشین نوید در مورد كتاب جدید خود:

 

به گمانم هر نسلی به چند سوال كلیدی گره خورده. برای نسل من كه اوایل دهه شصت وارد مدرسه شد و هنوز بوی شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی می‌داد، سوال "چطور می‌توانیم مستقل شویم" یكی از آن سوال‌های كلیدی بود. پاسخ بسیاری از والدین و مربیان در دهه شصت و اوایل هفتاد این بود كه درس بخوانید. متخصص كه داشته باشیم می‌توانیم پیشرفت كنیم، می‌توانیم جواب هر سوالی را پیدا كنیم، می‌توانیم هر چه بخواهیم بسازیم.
واقعیت اینست كه بسیاری از همنسلان من بعد از ورود به فضای كار حرفه‌ای متوجه شدند كه صرف داشتن تخصص كافی نیست. چیزی در این میان كم بود. این سوال كه دقیقا ما چه چیز كم داریم كه نمی‌توانیم آنطور كه انتظارش را داشتیم و داریم پیش برویم و مدینه فاضله‌مان را بسازیم دغدغه بسیاری از همنسلان من شد. بعضی از آنها حتی سعی كردند در حوزه توانایی‌شان و بر اساس تجربه‌شان جوابی برای این سوال پیدا كنند. جواب من هم محصول تجربه من در بخش آموزش بود. به این نتیجه رسیدم كه ناتوانیمان در درك عمیق دنیای اطرافمان  یكی از ضعف هایمان است. در دنیایی كه اتفاقات زیادی در آن می‌افتد و شما در معرض بمباران انواع اطلاعات هستید، در دنیایی كه رسانه‌ها نقش مهمی در ایده‌آل سازی‌ها بازی می‌كنند شما باید یاد بگیرید چطور بهتر "ببینید"، چطور بهتر "بشنوید"، چطور بهتر دریافته‌هایتان را "دسته بندی و بیان" كنید. در طی ده سال تدریسم در مدارس تهران متوجه شدم بدون داشتن این مهارت‌های ساده و در عین حال زیربنایی ما موفق به انجام چند كار مهم كه نقش كلیدی در توسعه دارند نمی‌شویم؛ اول نمی‌توانیم با هم حرف بزنیم. دوم نمی‌توانیم حل مسئله كنیم. لازمه حل مسئله قبل از تحلیل، خوب فهمیدن مسئله است. سوم نمی‌توانیم منتقد سازنده باشیم. لازمه نقد كردن توان تحلیل درست است. و چهارم نمی‌توانیم خلاقانه فكر كنیم و راه‌كارهای جدید بسازیم، لازمه خلاقانه فكر كردن، دید خوب، تحلیل خوب و شجاعت است.
من هفت سال از ده سال تدریسم را به آموزش تفكر و نوشتار خلاق اختصاص دادم تا راهی برای آموزش مهارت‌هایی كه بیان كردم پیدا كنم. در نهایت، تدریس به گروه سنی یازده تا هفده سال دختر مرا به این نتیجه رساند كه می‌شود بسیاری از مهارت‌های ذكر شده را در طول سه سال تحصیلی متوالی به نوجوانان چهارده تا شانزده‌ ساله آموزش داد و بیشترین بهره را از آموزش گرفت. تصمیم گرفتم برای هر پایه تحصیلی (پایه سوم راهنمایی تا دوم دبیرستان قدیم) یك كتاب تدوین كنم كه حداقل دو بخش داشته باشد. بخش اول، مخاطبش نوجوان باشد و به نوجوان مستقیما بگوید چطور می‌تواند مهارت‌های گفته شده را كسب كند و بخش دوم، طرح درس جلسه به جلسه به مدت یك سال تحصیلی برای آموزگار كلاسی با عنوان"مهارت‌های تفكر" باشد.
كتاب "یك، دو، سه، نویسندگی" محصول این روند است. كتاب آموزش گام به گام داستان‌نویسی‌ست اما هدف كتاب آموزش داستان‌نویسی نیست. به عبارت دیگر كتاب قصد ندارد در نهایت نویسنده تربیت كند. بلكه قصد دارد به نوجوان یاد بدهد چطور اطرافش را ببیند، چطور درباره آنچه دیده حرف بزند، چطور تحلیل كند، چطور اتفاقات را بفهمد و درنهایت چطور نگاه خلاقی به تجربیاتش داشته باشد. داستان‌نویسی در حقیقت ابزاریست كه امكان آموزش مهارت‌های دیدن، شنیدن، تحلیل كردن و خلاقانه نگریستن را فراهم می‌كند. برای همین هم كتاب مانند كتاب‌های معمول داستان‌نویسی،آموزش عناصر داستانی نیست. درباره انواع داستان حرف نمی‌زند. در مورد تمرین نوشتن برای نوشتن حرف نمی‌زند. بلكه نوشتن را بهانه‌ای برای فراهم كردن شرایط لازم "فكر كردن" می‌داند.
كتاب شامل چهار بخش است. بخش اول برای مخاطب نوجوان نوشته شده. كتاب در هفت گام به نوجوان می‌گوید چطور یك  قصه از تجربیاتش بنویسد و چطور در طول قصه‌نویسی مهارت‌های ذكر شده را تقویت كند. بخش دوم شامل طرح درس بیست و هفت جلسه آموزشی‌ست و جلسه به جلسه به آموزگار می‌گوید در كلاسش چه بگوید و چه درس دهد. هر جلسه شامل اهداف آموزشی، طرح درس، تمرین و نكات كلیدی‌ست كه دبیر باید به آن توجه كند. در اهداف آموزشی بسیاری از ضعف‌های فرهنگی مانند ضعف در كارگروهی و نقدپذیری دیده شده و مورد توجه قرار گرفته است. بخش سوم شامل مجموعه داستان گروهی از دانش‌آموزان است كه كلاس درس را گذرانده‌اند. جدای از جنبه آموزشی داستان‌ها، خواندن داستان‌هایی از نویسندگان نوجوان امروز ایران جذاب است. بخش آخر مستندسازی جلسه به جلسه یكی از دانش‌آموزان كلاس درس است. خواننده با خواندن بخش چهارم نه تنها از زاویه دید من مولف به طرح آموزشی نگاه می‌كند، بلكه از دید دانش‌آموز هم به ماجرا نگاه می‌كند.
اما آنچه این كتاب را برای من عزیز می‌كند نه چاپ تجربه ده سال گذشته من، كه خاطره بهترین كار گروهی منست. زمانی كه تصمیم به نگارش كتاب گرفتم با چند مشكل مواجه بودم. اول اینكه می‌خواستم طرح درس جلسه به جلسه نهایی را یك بار دیگر و در یك جمع كوچك اجرا كنم تا بتوانم نتیجه‌اش را ضمیمه كتاب كنم. دوم اینكه می‌خواستم یكی از شاگردان كلاسم تجربیات جلسه به جلسه‌اش را هم بنویسد. و نكته آخر اینكه چنین كتابی احتیاج به یك حامی مالی داشت. راستش از تصور آنكه راه بیفتم نشر به نشر و سعی كنم توجیه كنم چرا چاپ یك چنین كتابی مفید است تنم می‌لرزید. این سه مشكل آنقدر به نظرم بزرگ می‌آمد كه شروع كار را به تاخیر بیندازم.
اما در نهایت همه این مشكلات در یك مشاركت خوب حل شد. همان روزها كه علیرضا وسوسه نوشتن كتاب‌ها را به جانم انداخته بود قضیه را با مهسا، مشاور پایه دوم دبیرستان صبا درمیان گذاشتم. مهسا ذوق زده از ایده‌ام استقبال كرد و قول داد از همه آنچه در توان دارد برای پیشبرد كار استفاده كند. یك ماه بعد از صحبتمان در كمال ناباوری مهسا به من خبر داد كه مدیر مدرسه و معاون آموزشی مدرسه هر دو مایلند در تولید و نشر چنین كتاب كمك كنند. جلسه گذاشتیم و طرحی نوشتیم. از بین سه كتابی كه برای سه پایه تحصیلی مد نظرم بود سومی را انتخاب كردم كه شرایط اجرایش در مدرسه صبا برایم مهیا بود. قرار گذاشتیم كلاس‌های داستان‌نویسی یك بار دیگر در مدت یك سال تحصیلی به صورت خصوصی برای جمعی از شاگردان مدرسه برگزار شود. تهیه و تنظیم كتاب به عهده من بود و مدرسه هزینه انتشار كتاب و حق‌التدریس كلاس‌های خصوصی را به عهده گرفت. كار را با جلسه‌ای با والدین گروه انتخاب شده شروع كردیم. همه شرایط را گفتم؛ از اینكه ممكن است كار به سرانجام نرسد، از اینكه ممكن است طی كار بچه‌ها آنقدر درگیر نوشتن شوند كه از درسشان باز بمانند، از اینكه ممكن است از میان بچه‌ها كسی را تب نویسنده شدن بگیرد و در نهایت از اینكه ممكن است ممیز وزارت ارشاد به داستانی اجازه انتشار ندهد. از گروه هشت نفره، یك نفر همانجا خارج شد، اما بقیه چنان محكم به صندلی چسبیده بودند كه فكر می‌كردم هیچ‌ چیز نمی‌تواند مانع انجام این كار شود.
نگارش و تنظیم كتاب دو سال طول كشید. بچه‌ها با وجود خستگی تك‌تك تمریناتی كه می‌خواستم را انجام می‌داند. نگین، شادی، میترا، آتوسا، هلیا و دو شقایق برای یك سال بخشی از دنیایشان را با من تقسیم كردند.  می‌دانستم كار تا چه حد مشكل است. خانم كرباسی‌زاده مدیر مدرسه با اطمینانش همراهی می‌كرد و خانم بقایی مدیر آموزشی مشتاقانه گزارشات جلسات را می‌خواند و از پیشرفت كار می‌پرسید.
امروز فكر می‌كنم برای اغلب ما در این كار نفعی وجود داشت اما واقعیت این بود كه این نفع شخصی در مقابل بهایی كه هر كدام به شكلی می‌پرداختیم واقعا كوچك بود. آن چیزی كه جمع را دو سال تمام كنار هم نگه داشت یك خواست مشترك و اعتماد متقابل بود. باور اینكه باید برای رفع یك ضعف آموزشی قدمی برداشت و برای برداشتن این قدم بهایش را هم پرداخت. این روزها فكر می‌كردم این كتاب به سرانجام نمی‌رسید اگر میانه راه والدینی كه قول داده بودند همراهی‌مان كنند و بگذارند دخترانشان در یك طرح یك ساله شركت كنند جا می‌زدند، كتاب به سرانجام نمی‌رسید اگر شاگردانم كه حالا هر كدام حداقل یك داستان كوتاه خواندنی در این كتاب دارند میانه راه كار را ترك می‌كردند، اگر مدیر مدرسه به من اطمینان نمی‌كرد و فقط حساب سود مدرسه‌اش را می‌كرد، اگر مشاور مدرسه و مدیر آموزشی مدرسه هر هفته پیگیر پیشرفت كار نمی شدند و اگر در روزهای سخت دوری از ایران یاوری به من یادآوری نمی‌كرد كه: بنویس
این كتاب تمام و كمال محصول یك مشاركت معنادار است. حتی طرح جلد را هم بچه‌های هنرستان صبا طی یك مسابقه آماده كردند. كتاب در 223 صفحه در نمایشگاه امسال روی پیشخوان نشر افراز است. اگر نمایشگاه رفتید، كتاب را ورقی بزنید. این كتاب، بودنش  جدای از محتوایش- بیان این حقیقت است كه در این وانفسای بدبینی و خودخواهی و منفعت طلبی‌های كوتاه مدت می‌شود كاری كرد."
منبع: وبلاگ چپ كوك
 
نوشته های قبلی من در مورد كتاب قبلی آتوسا  با عنوان سرهنگ تمام:


 

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بازهم لهجه و پیشنهادی برای تكریم لهجه ها

+0 به یه ن

اگر توجه بكنید وقتی در شبكه های سراسری صدا و سیما كارشناس پزشكی و.... به عنوان مهمان می آید و صحبت می كند اغلب لهجه دارد. لهجه یزدی اصفهانی گیلكی و..... درصد عمده شان هم لهجه ی تركی دارند. اما چند فیلم یا سریال ایرانی به خاطر دارید كه در آن پزشك به لهجه ی تركی صحبت كند؟ من فقط فیلم "یك حبه قند" را به خاطر دارم كه دكترش لهجه ی یزدی داشت. آن دكتر هم همچین دكتر باكلاس تیپیكال كه اغلب در ذهن داریم نبود!

در سریال "سال های مشروطه" كاراكتر های منفی كه از تبریز بودند (یا برای مدت كوتاهی گذارشان به تبریز افتاده بود) لهجه داشتند اما "ریحان" دختر مبارز باكلاس و زیبا كه همه ی عمرش در محله های تبریز گذرانده بود -آن هم در دورانی كه حتی رادیو هم نبود -با لهجه ی استاندارد گوینده های تهران در قرن بیست و یكم صحبت می كرد! من از ۱۷ سالگی از تبریز آمده ام و از بچگی هم تلویزیون نگاه كرده ام اما كاملا لهجه دارم چه طور ریحان لهجه نداشت؟! اگر بنا بود كه بیننده تصور كند كه ریحان به تركی صحبت می كند و دوبلور حرفش را ترجمه می كند پس لهجه ی تركی بقیه ی كاراكترها چه صیغه ای بود؟! این البته اختصاص به سریال  سال های مشروطه ندارد. یك روند كلی است.

من فكر نمی كنم توطئه ای و سو نیتی در كار باشد. كارگردان فكر می كند بیننده ها به این طریق راحت تر می پذیرند چون همیشه در تلویزیون وسینما این گونه دیده اند و شنیده اند. دیده اند كه آلن دولن بیاید و با صدای زیبا و با كلاس دوبلور به لهجه ی استاندارد تهرانی صحبت كند. (بگذریم كه دوبلور او آقای خسرو خسروشاهی  است و خسرو شاه هم كه نزدیك تبریز است!) ذهن بینندگان این جوری عادت كرده  و كارگردان نمی خواهد ریسك عوض كردن این ذهنیت را به جان بخرد.

در سال های اخیر یك حركت خوب راه افتاده و آن اهمیت دادن به دكلمه به زبان تركی است. مثلا این مورد را ببینید. اگر این حركت ادامه یابد دیگه این ذهنیت هم ازكمرنگ می شود.

من یك پیشنهاد دیگر دارم. هرچند در بین خوانندگان مستمر این وبلاگ در حال حاضر گمان نمی كنم كسی شرایط و امكانات عملی كردن آن را داشته باشد اما این پیشنهاد را منتشر می كنم باشد برخی از شمادر آینده آن را عملی كنید و یا به آشنایی كه امكان و علاقه ی عملی كردن را داشته باشد این پیشنهاد را منتقل نمایید.

پیشنهاد من این است: یك سرمایه دار علاقه مند به مسایل هویتی  بودجه ای برای تهیه ی دو سه فیلم در سال اختصاص دهد. در این فیلم ها خانواده ی معمولی را نشان دهند با مسایل معمولی خانواده ی معمولی ایرانی. این خانواده ی معمولی گذارش هم به پزشك می افتد. یك پزشك باكلاس تیپیكال نشان دهند كه با لهجه ی تركی صحبت می كند. در فیلم ها یك مهندس هم باشد كه به لهجه ی تركی حرف می زند و.....اگر فیلم خوش ساخت و مردمی باشد سرمایه گذاری پرسودی خواهد بود. با این گرایش به هویت طلبی كه شاهد آن هستیم این فیلم ها خریدار خواهند داشت. ذهن سرمایه گذار این فرصت را از دست نمی دهد. لازم نیست مسایل جنجالی در فیلم ها مطرح شود یا سور رئال و.... باشد. فیلم و سریال های ساده ی خانوادگی با مضمون های روزمره برای این منظور ایده آل هستند. كسی هم نمی تواندبه آنها خرده بگیرد.  مجوز نشر و.... راحت می گیرد اگر مسئله ی جنجالی نداشته باشد. یادتان هست سالها پیش یك سریال خیلی معمولی بود به نام "آرایشگاه زیبا". یادتان هست چه طور اغلب جامعه از افراد روشنفكر گرفته تا سنتی با این سریال ارتباط برقرار می كردند. همچین سریالی با حال و هوای جامعه ی امروز ایران مد نظرم هست كه در آن چند دكتر و مهندس و.... هم باشند كه به لهجه ی تركی صحبت كنند .  واقعیت جامعه ی تهران هم همین هست. بازتاب آن در یك فیلم نمی تواند نامانوس به نظر آید. مطمئنم خریدار خواهدداشت و سرمایه را با سود مناسب بازخواهد گرداند.

یك نكته ی مهم این كه در این فیلم ها قرار نیست كه  "انتقام گرفته شود" و كاراكتر های سطح پایین لهجه ی دیگر داشته باشند و تحقیر شوند! جواب بدی مقابله به مثل و بدی نیست. جواب تحقیر احساس حقارت و همداستانی با فرد تحقیر كننده هم نیست. جواب بدی و تحقیر -برخلاف آن چه برخی توصیه می كنند- خوبی و محبت به منظور شرمنده كردن طرف هم نیست. باور كنید نه تنها شرمنده نمی شود پر رو تر هم می شود! جواب بدی و تحقیر ابتكار عمل داشتن است. من اینجا یك نمونه را بیان كردم. شما اگر در مورد این پیشنهاد من نظری دارید بفرمایید. اگر هم پیشنها د دیگری دارید بفرمایید. شاید در بحث ها ایده های بهتری متولد شوند.

پی نوشت: الان یادم افتاد! طبیب در قهوه ی تلخ هم لهجه ی تركی داشت. با نمك بود. من از سریال های مهران مدیری خوشم می آید. توهین قومی نمی كند! هرچند هستند كسانی كه از منظر هویت طلبی به سریال قهوه ی تلخ هم خرده گرفتند. اما به نظر من یك مقدار حساسیت بیجا بود. اگر زیادی حساسیت نشان دهیم كارگردان ها كلا لهجه ی ما را حذف می كنند. این زیانش بیشتر است از منفعت آن است. گوش شهروندان باید در رسانه ها هم به لهجه ما عادت كند تا به حضور این لهجه در جامعه آگاه باشد. ناآگاهی عمومی نسبت به وجود یك لهجه با خرده فرهنگ در جامعه كار آن را سخت میكند. مثال می زنم: اگر با لهجه نا آشنا باشند و زنگ بزنند به یك داروخانه و داروساز با آن لهجه با آنها صحبت كند چون به لهجه عادت ندارند و آن را عجیب می پندارند به حرف های داروساز اعتماد لازم را نمی كنند.

این در یكی از كشورهای پیشرفته امتحان شده. افراد به طور ناخودآگاه حرف متخصصی كه لهجه ی ناآشنا داشت را نمی پذیرفتند. به خصوص اگر پای تلفن بود و چهره ی او را نمی دیدند. لهجه ی قومیت های مختلف باید در فیلم ها و سریال ها منعكس شود تا مردم از جای جای ایران به لهجه ی همدیگر اخت پیدا كنند و آن را غریب و نا آشنا نیابند.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آسیب شناسی مذاكرات

+0 به یه ن

نوشته ی زیر را پارسال اندكی بعد از زلزله ی قاراداغ منتشر كرده بودم. اینجا دوباره آن را منتشر می كنم. نكاتی دارد در مورد مذاكره كه فكر می كنم به درد بخورد هستند.

حضور حماسه آفرین نیروهای مردمی در مناطق زلزله زده باعث افتخار و دلگرمی است. پیش بینی من آن است كه این حضور قطع نخواهد شد و به صورت نهادینه تر ادامه خواهد یافت. فكر می كنم در سال های آینده هم نیكوكاران با ساختن مدارس و بیمارستان و مساجد و نیز سرمایه گذاری اشتغال آفرین مردم قراداغ را تنها نخواهند گذاشت. همین طور گمان می كنم از این پس موسسات خیریه حامی كودكان مستعد نظیر بنیاد كودك یا قلب های سبز فعالیتی پردامنه در منطقه ی قراداغ خواهند داشت. من مطمئن هستم این تلاش ها بی ثمر نخواهد ماند و میوه های شیرین خواهند داد.

این حضور حماسی مردمی خوب است اما كافی نیست. دست آخر برای ساختن و بهبود زیرساخت هایی نظیر پل راه لوله كشی گاز و آب و برق رسانی و... نیاز به حمایت دولتی است. همچنین برای وام جهت ساخت مسكن و برپاكردن دوباره ی دارهای قالی و جایگزینی احشام تلف شده و..... نیاز به تسهیلات دولتی است.

به این چند مورد اضافه می كنم: برای رفع محرومیت از منطقه نیاز هست كه به جنگلداری و حفظ گونه های جانوری و ترمیم آثار باستانی منطقه توجه كافی شود. اتفاقا از این لحاظ قراداغ بسیار غنی است. در سال های اخیر به كوشش سازمان حفاظت از محیط زیست مارال (گوزن قرمز) در آنجا احیا شده. امید است كه دیگر گونه های در معرض انقراض مانند قره خروس هم حمایت شوند. این اقدامات نیز حمایت مالی دولتی می طلبد. همچنین حفظ و مرمت آثار باستانی منطقه كه اتفاقا بسیار زیاد هستند و خیلی هم زیبا. همه ی اینها نیازمند حمایت دولتی است. این اقدامات می تواند در رشد صنعت گردشگری در منطقه تاثیر داشته باشد.

من چند نكته به ذهنم رسیده كه با عمل به آن احتمال بیشتری وجود دارد كه نیاز های قراداغ فراموش نشود و از حمایت های دولتی بهره گیرد. باز هم می گویم آذربایجان مدرن بدون قراداغ پیشرفته امكان پذیر نیست! اگر آنجا محرومیت زدایی نشود و فقر و كم سوادی در آن از بین نرود بقیه ی جاهای آذربایجان -من جمله تبریز- هم نمی تواند پیشرفتی باثبات داشته باشد.

۱) برای جذب حمایت دولتی نباید گذاشت گرد فراموشی روی مسایل و مشكلات منطقه را فرابگیرد. از قدیم گفته اند: "اوشاغ آغلامیینجان سوت ورمزلز". شما قدرت رسانه ای همین وبلاگ ها و دیگر وسایل ارتباطی اینترنتی را دست كم نگیرید. درسته كه هركدام چند صد نفر بیشتر خواننده ندارند اما گاهی یك ژورنالیست حرفه ای آنها را می بیند. اگر برایش جالب آمد می رود و در مقیاس وسیع تر در روی همان موضوع مطلب می نویسد. به علاوه گاهی فرزندان یا همسر یا خواهر مسئولین هم می آیند این وبلاگ ها را می خوانند. كافی است سر میز ناهار و شام هر از گاهی مطلب را یاد آوری كنند. پس در نوشتن تنبلی نكنید تا می توانید بنویسید و نگذارید گرد فراموشی بنشیند.

۲) گله گزاری و مقایسه خود با دیگران در طرح مطالبات اصلا تاكتیك مناسبی نیست. اگر می خواهیم برای قراداغ سرمایه گذاری شود نباید مطالباتمان را عباراتی نظیر "چه طور برای تهران و اصفهان و یزد و كرمان این همه خرج می كنند آن وقت زمانی كه به قراداغ می رسد می گویند نداریم." گفتن این جمله همان و صف آرایی مردم تهران و اصفهان و یزد و كرمان در مقابل مطالبات جایی مثل قراداغ همان! این صف آرایی وسیع لازم نیست! كافی است جمعیت مجتمع اكباتان تهران در مقابل مردم قراداغ صف آرایی كنند تا هر گونه شانس رسیدن به مطالبات از بین برود!

(منظورم از مثال آوردن اكباتان یك محله ی كوچك طبقه ی متوسطی تهران بود. تنها مثال بود و بس. می توانید به جای آن دیگر محله های متوسط تهران مثل تهرانپارس یا... را بنشانید. منظور مقایسه ی جمعیت بود. جمعیت مجتمع اكباتان با جمعیت كل قراداغ قابل مقایسه است! بینشان هم آدم های متنفذ بسیار بیشتر است.) چه كاریه این جمله ی تحریك آمیز را می زنید كه بیخودی جلویتان صف آرایی كنند؟! اصلا شما چه كاری به تهران و اصفهان و یزد وكرمان دارید؟! بگویید مردم قراداغ این قدر نیاز به حمایت مالی دارند و توضیح دهید چرا می ارزد كه این حمایت صورت بگیرد تا جامعه از آسیب های اجتماعی گوناگون مانند حاشیه نشینی در امان بماند. ببینید! راهش این نیست كه گفته شود چرا به بقیه می رسید! راهش این است كه بگویید اگر قراداغ آباد شود می تواند این همه در سال گردشگر جذب كند. آن وقت مردم كرمان و مردم مجتمع اكباتان تهران یك صدا می گویند" چه خوب! پس دولت زودتر حمایت كند كه سال بعد برای تعطیلات برویم آنجا به ما خوش بگذرد. " اصفهانی های مقیم آمریكا هم می گویند:" چه خوب! قراداغ آباد می شود ما هم عكس هایش را به این آمریكایی ها و آن چینی های مقیم آمریكا نشان می دهیم و می گوییم این است مملكت ما." همه شان حمایت می كنند. وقتی می شه حمایت آنها را جذب كرد چرا ادبیاتی به كار گیریم كه جلوی ما صف آرایی كنند؟

۳) در جلسات و مذاكرات یك عده در صدد خواهد بود كه مذاكره كننده را عصبانی كنند تا قهر كند و برود و از مطالباتش دست بكشد. وقتی این مذاكره كننده زن هست حربه ای كه در دستشان هست معلوم است: توهین به جنس لطیف. این حرف ها را می زنند كه شما را عصبانی كنند. تا آخر در پای میز مذاكره بنشینید و مطالبتتان را پیش برید. دست آخر كه به نتیجه رسیدید یك "تیكه" بارشان می كنید كه بیشتر از همه ی لیچار هایشان آنها را می سوزاند. اما اولش ناشنیده بگیرید تا بتوانید بدون آلوده شدن به حاشیه ها در مذاكره برای مطالباتتان موفق شوید. اگر مذاكره كننده آذربایجانی است حربه باز هم معلوم است كه چیست. هر جوك و لیچار مزخرفی كه گفتند نشنیده بگیرید تا در مذاكره حرف خود را به كرسی بنشانید. بعد كه به مطالبات خود رسیدید اگر هنوز دلتان خنك نشده یك اس-ام-اس بفرستید و بنویسید. "حالا....الا مدعیا انصاف می كن خر تویی یا من." اما اگر از همان اول مذاكره و مطالبه را فراموش كنید و با مدعی دهن به دهن شوید اوست كه پیروز میدان خواهد بود.پیش بینی من این است كه اگر در مذاكره به مطالبات خو رسیدید اصلا فراموش خواهید كرد چه لیچارهایی بار كردند. اما اگر دهن به دهنشان بذارید به مطالبات خود نمی رسید و همه ی عمر هم لیچارها را فراموش نمی كنید. یاد آوری می كنید و حرص می خورید!

اینها چیزهایی بود كه به ذهن من رسید. اگر شما هم چیزی می خواهید به این نكات بیافزایید استفاده می كنیم.

پی نوشت: در قسمت سوم گفتم كه اگر برای عصبانی كردن شما بر سر میز مذاكره جوك تركی گفتند خویشتنداری كنید. مذاكره تان را بكنید حرفتان را پیش برید و آن گاه كه به مطالبتان رسیدید اگر خواستید پاسخشان را بدهید. یك چیز اضافه كنم. ممكن است یك عده دیگر هم در ظاهر خیلی مودب باشند. حتی تعارف های خسته كننده بكنند اما همین كه شما سرتان را برگرداندید شروع كنند به جوك تركی تعریف كردن. از این موارد خیلی خیلی خیلی اتفاق می افتد. آن هم زیاد مهم نیست. جدی نگیرید! مهم آن است كه تسهیلات لازم هر چه زودتر به منطقه ی قراداغ برسد. بقیه همه حاشیه است. تا وقتی كه به مطالباتتان نرسیدید به رویتان نیاورید. فقط فكرتان را بدهید به این كه به مطالباتتان برسید. خیلی مهم نیست پشت سر جوك می گویند یا نه. خیلی مهم نیست نظرشان چیست. اما مهم است بدانیم چه قدر می توانیم رویشان حساب كنیم. چه قدر روی حرفی كه می زنند و وعده ای كه می دهند می شود حساب كرد. اتفاقا این نوع دورویی ها را كه ببینیم زودتر حساب كار به دستمان می آید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ایرج حسابی

+0 به یه ن

 


همكاران من خیلی به پسر دكتر حسابی انتقاد می كنند. اما به نظر من ایرج حسابی داره به یك نیاز این جامعه پاسخ می ده. نیازی كه علی الاصول جاهایی مانندانجمن فیزیك یا فرهنگستان علوم باید پاسخگوی آن بودند.
نیازی كه در حال حاضر متاسفانه به طور كاذب پاسخ داده می شود.

من خیلی مایل نیستم از دكتر حسابی بد گفته بشه. درسته كه یك عده افراد سودجو برای منافع شخصی خودشان بعد از وفات ایشان در مورد دستاورد های علمی ایشان غلو می كنند اما فراموش نكنیم كه ایشان در زمان خودشان برای پیشرفت علم در ایران زحمات زیادی كشیده اند وجا دارد از ایشان به نیكی یاد شود. شارلاتان بازی یك عده را نباید به حساب دكتر حسابی گذاشت كه روی در نقاب خاك كشیده ونمی تواند از خود دفاعی كند. به قول سعدی
"بزرگش نخوانند اهل خردكه نام بزرگان به زشتی برد"

واقعیت آن است كه در همان اوایل كه وبلاگ منجوق را زدم با خودم فكر كردم آیا باید وارد مباحثی از قبیل نقد این پدیده  بشوم یا نشوم. تصمیم گرفتم نه وارد نقد اسطوره ها شوم و نه در تجلیل آنان یادداشتی بگذارم.

این تصمیم علت داشت. اتفاقا خوب است كه علت را تشریح كنم. وقتی شخصی كارهای دكتر حسابی را نقد علمی می كند كمك خاصی به پیشرفت كار پژوهشی نمی كند. چرا كه حتی در سطح ایران پژوهشگری را نمی شناسم كه بخواهد روی فرضیه ی دكتر حسابی كار تحقیقی بكند. قصد ایشان -در خوشبینانه ترین تعبیر- اسطوره زدایی است نه ارزیابی یك كار علمی و نشان دادن نقاط ضعف  آن .  (هرچند اغلب آنها می خواهند اسطوره ی حسابی را تخریب كنند تا خود به جایش بنشینند!!!!) اگر غیر از این بود باید  همان وقت را صرف مبارزه با خیل مقالات آبكی كه چاپ می شود می كردند. ظاهرا برخی به دلایلی كه برای خودشان محترم است بر این نظرند كه اسطوره زدایی به ترویج علم كمك می كند. من مطمئن نیستم فایده اسطوره زدایی به اندازه ی هزینه ی آن باشد. بله! اسطوره زدایی هزینه دارد. مردم ما به علم و عالم به دیده ی احترام می نگرند. برای لایه هایی از جامعه این اسطوره ها بخشی از هویت آنها شده. با انگشت عكس دكتر حسابی را به فرزندشان نشان می دهند و به این ترتیب ارزش علم دوستی را در ذهن او می كارند. اگر این ها را از این قشر بگیریم آیا چیزی داریم كه در عوض به آنها بدهیم؟!متاسفانه من مطمئن نیستم چیز قابل عرضی داشته باشیم.

گیریم اسطوره زدایی كار درستی باشد بازهم از كسی به سن وموقعیت من مقبول نیست. شاید ازیك شصت ساله  قابل قبول باشد اما از من نیست. مردم چنین چیزی را از یك استاد جوان سی وشش ساله نمی پذیرند.

چیزی كه از سن و موقعیت من نوعی انتظار می رود این است كه آرام آرام خود چیزی را بسازد كه بتواند جای نیازی را كه فعلا جامعه از اسطوره هایش می طلبد بگیرد.
با توان محدود خود چه وقتی كه كار علمی می كنم و چه زمانی كه وبلاگ نویسی می نمایم می كوشم در این راه قدم بر دارم.

در ضمن حتی اگراسطوره زدایی از دكتر حسابی دوای درد های جامعه علمی كشور می بود (كه منجوق اعتقاد دارد نیست) كسانی هستند كه یك تنه از عهده ی آن بر می آیند و در راه تخریب شخصیت این و آن ، وردست و كمكی لازم ندارند!
برای كسی در سن و موقعیت من (وهمچنین سن و موقعیت اكثر خوانندگان وبلاگم) این خطر هست كه به این دام بیافتد كه هویت خود را در نقد دیگران تعریف كند. ایراد پیدا كردن در دیگران هم آسان است وهم به آدم احساس بزرگی كاذب می دهد.
در نتیجه خیلی وسوسه انگیز است.اما كسی كه در این دام می افتد خود "هیچ چی " نمی شود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سخنرانی عمومی فردا

+0 به یه ن

فردا شاهین سخنرانی عمومی دارد. شركت برای عموم علاقه مندان  آزاد است. فایل سخنرانی اش را ضبط می كنیم و می ذاریم در اینترنت كه اگر خواستید دانلود كنید:

Dear all,
It is a pleasure   for me to announce that our speaker this month is  Prof  Sheikh-Jabbari from the  physics department of IPM. In the following please find the details of his talk. 


Everybody is welcome to attend.
With kind regards,
Y. Farzan
 
Speaker: 
Prof. M.M. Sheikh-Jabbari   
 
Time:   4:30 pm, Wednesday, 26th of Tir 

July 17th

Location:
Farmanie building, IPM, Tehran 

TITLE

Scientific Method and its Criteria, Testability vs. Falsifiability and the Multiverse

عنوان: روش شناسی علمی و موازین آن, آزمون پذیری یا ابطال پذیری و چندجهانی 
 

Abstract
Scientific methodology upon which empirical sciences, including physics, are based, essentially encompasses the framework within which physicists perceive the world and work toward modeling it. Criteria for having acceptable physics models have changed over time since 1900's, however, compatibility with observations/experiment is still largely regarded as the decisive criterion. On the other hand, recent progress in theoretical physics, especially in high energy physics and the notion of multiverse, has revived again the question of the relation between physics models and experiment.
In this talk I state that, in my opinion, computability, predictive power, testability and compatibility with experiment/observation are the main four criteria for rejection or acceptance of ideas or models by physics community. I will then specifically discuss these criteria in connection with the notion of having a multiverse which appears in some different areas of modern theoretical physics

 

 

 

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ][ 2 ][ 3 ][ 4 ][ 5 ]