از فرش چلسی تا پلاریسكوپ

+0 به یه ن



توضیح تصویر فرشی كه در پایین  ملاحظه می كنید در زیر از سایت آسا نقل می كنم. اما قبل از آن می خواهم خاطره ای شیرین بگویم از یكی از برادران جمشیدی كه اهدا كنندگان این فرش به موزه آذربایجان می باشند. سال 70 وقتی دانش آموز دبیرستان بودم در یك كتاب علمی در مورد  قطبش نور مطلبی  خواندم كه برایم خیلی جالب آمد. با هیجان به سراغ بابا رفتم و تعریف كردم. بابا گفت در اوایل دهه 50 وقتی رئیس دانشكده بود دستگاه پلاریسكوپی برای دانشكده فنی تبریز خریداری كرده اند كه با كمك پلاریسكوپ تنش در قطعات را نمایان می سازد. بعد كه دید من خیلی كنجكاوم زنگ زد به دكتر جمشیدی و از ایشان خواهش كرد كه فرصتی به من بدهند كه از آزمایشگاه دیدن كنم. من و دوستم پاندا پا شدیم رفتیم دانشگاه تبریز و آقای دكتر جمشیدی با علاقه و عشق و حوصله فراوان كلی برایمان توضیح داد. عكس دكتر جمشیدی هم در سایت آسا هست.  برای اطلاع بیشتر در مورد تكنیك فوتو الاستیسیتی و پلاریسكوپ می توانید به این سایت مراجعه كنید.

با رونمایی از نخستین فرش اهدایی به موزه آذربایجان،

برادران جمشیدی، میراث خاندان خود را جاودانه كردند

 برادران جمشیدی، میراث خاندان خود را جاودانه كردند title=

آسا نیوز: همزمان با روز جهانی موزه از نخستین فرش اهدایی به موزه آذربایجان رونمایی شد.

این فرش نفیس پیش از این به خانواده جمشیدی تعلق داشت كه سه برادر این خانواده در اقدامی فرهنگی، این میراث ارزشمند را به موزه آذربایجان اهدا كردند.

فرش مذكور كه در حقیقت بازبافی فرش معروف چلسی می باشد و از نگاه كارشناسان این حوزه بسیار ارزشمند برآورد شده است، قدمتی 75 ساله دارد. این فرش به سفارش شادروان علی جمشیدی و به دست استاد محمد به نیا بافته شده است.

گفتنی است فرش چلسی كه اصالتی ایرانی دارد و به احتمال قریب به یقین در منطقه شمالغرب بافته شده است، به دلیل آنكه در محلی به نام كینگز رود در شهر چلسی به موزه ویكتوریا آلبرت لندن فروخته شده به این نام معروف است.

استاد زنده یاد حبیب الله لیمویی طراح پرآوازه فرش، به سفارش كارشناسان موزه لندن طرح فرش چلسی را پیاده كرده است و پس از آن نمونه های دیگر نیز از آن بافته شده است. رنگ این نمونه ها متفاوت از نسخه اصلی است ولی آنچه امروز توسط خانواده جمشیدی به موزه آذربایجان اهدا شد دقیقا همرنگ با فرش چلسی می باشد.

فرخ جمشیدی برادر كوچكتر این خانواده كه هم اكنون بیش از 70 سال سن دارد به خبرنگار آسانیوز گفت: این فرش اهدایی با پشم دستی و رنگ های كاملا طبیعی كار شده است و پیش از این بر روی "گچ خاك" استفاده می شده است كه آن را برای ماندگاری فرش بسیار مفید می دانند.

وی گفت: همه ما و بویژه برادر بزرگتر خانواده علاقمند بودیم كه میراث پدری را از نگاه مادی به دور نگاه داریم و به همین منظور تصمیم گرفتیم این فرش نفیس، برای همیشه در موزه آذربایجان به یادگار بماند.

فرخ جمشیدی همچنین كتاب " فرشنامه ایران" را كه دایرةالمعارف فرشهای نفیس ایرانی به شمار میرود و تصویر فرش اهدایی نیز در آن آمده است، به موزه آذربایجان هدیه كرد.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

صنعت نفت نروژ

+0 به یه ن

درمیان كشورهای اسكاندیناوی, سوئد در چند صد سال اخیر قدرت برتر بوده و نسبت به نروژ كه فقیر بوده حس برادر بزرگتری داشته. در استكهلم جوك ساختن علیه نروژی ها و فنلاندی ها خیلی مرسوم هست. یك جورهایی خودشان را بالاتر می بینند! بعد كه  نروژ به نفت رسیده و ثروتمند تر شده ورق برگشته! البته هنوز هم گویا نروژی ها در شوك این هستند كه یهو از سوئدی ها ثروتمند تر شده اند. نفت برنت كه مرتب در اخبار می شنویم مال همین نروژه. از علیرضا سئوال كردم آیا در نروژ مهندسین نفت خیلی برو بیا دارند (برو بیایی مثل پزشك ها در تبریز منظورم بود). جواب علیرضا را در زیر می خوانید:
در نروژ خود نروژی ها ظاهرا خیلی مهندسی نفت نمی خونند در دانشگا هاشون (كلا 5 میلیون جمعیت داره). ولی بعد از فارغ التحصیلی خیلی هاشون جذب صنعت نفت می شوند. دانشجوهای نفت و مهندسی اكثرا خارجی هستند. ولی كلا در نروژ همه چی به طور محسوسی وابسته به "صنعت نفت" است. (كلا صنعت نفت از نظر من شامل مهندسی نفت برق مكانیك مواد ژیوفیزیك و مدیریت پروژه می شه) منظورم اینه كه یه صنعت واقعی نفت دارند كه حتی اگه روزی خودشون هم نفت نداشته باشند می تونند برای كشورهای دیگه كار كنند. رشته های برق و مكانیك مدیریت پروژه و حتی برخی از رشته های تجربی فیزیك و فیزیك محاسباتی پروژه هایی در زمینه صنعت نفت در دوره های ارشد و دكترا دارند. خیلی هم راحت بچه های ایرانی مهندسی یا اونایی كه ریاضیات محاسباتی و فیزیك تجربی و ژیوفیزیك خونده باشند جذب صنعت نفت نروژ می شوند. حتی نروژی ها هم كه فیزیك تیوری یا ریاضیات محض خوندند كه به صنعت نفت ربطی ندارند بعد از دكترا جذب این صنعت می شوند (شركت ها دوره های 6 ماه تا دوسال آموزشی میذارند و از یك فیزیك پیشه ی انرژِی بالا یه مهندس صنعت نفت می سازند!)
این جور كه فهمیدم دو شركت بزرگ نفتی دارند (استات اویل و آكر سالوشن) و كلی شركت كوچك كه هر كدوم پروژه هایی از این شركت های بزرگ می گیرند و وابسته به اون ها هستند (این پروژه ها شامل كارهایی مانند تحلیل داده ها می شه تا كارهای آكادمیكی مانند توسعه روش هایی برای كشف نفت در اعماق یا یافتن روش های بهتر برای انتقال نفت و ... كه منجر به ثبت پتن و یا مقاله هم می شه ). خلاصه به نظر من هم ایران اگر روزی در زمینه "صنعت نفت" فعالیت كنه و یكی دو شركت مهم نفتی تشكیل بده هم كلی كار آفرینی می شه برای رشته های گوناگون (در نروژ به خاطر كمبود نیرو حتی ریاضیدان و فیزیكدان تیوری هم استخدام می كنند) و هم اینكه جز كشورهای تولید كننده علم می شه در این صنعت. نمی دونم از آلمان بالاتره یا نه. مگه آلمان صنعت نفت داره؟ میدونم هلند داره (شركت شل)
دكتر دكتر سید مهدی واعظ علایی زمانی كه در مركز زنجان دانشجوی دكترای دكتر محمد سهیمی بود روی پروژه ای كار می كرد كه یه جورایی مربوط می شد به روش های یافتن نفت به وسیله امواج. شاید كسی علاقه داشته باشه می تونه از ایشون اطلاعات بگیره. تا ربط فیزیك و نفت هم مشخص تر بشه.

پی نوشت: احتمالا اگر وضعیت اقتصادی و روابط خارجی كشورمان یك كمی بهبود پیدا كنه صنعت نفت ما بهبود پیدا می كنه و مهندسی های مربوط به صنعت نفت هم رو می آیند.  فكر می كنم كسانی كه  می خواهند ایران بمانند و از برو بیا هم خوششان می آید خوبه به جز رشته پزشكی و دندانپزشكی و داروسازی به این سو هم نظری بیافكنند. اگر فردا در باكو بیمارستان ها پیشرفت كنند ( كه حتما خواهند كرد) از برو بیای جامعه پزشكی تبریز كاسته می شه. تبریزی ها كه برو بیا دوست دارند بهتره به فكر رشته های دیگه باشند كه در آینده برو بیا زیاد داره. آی-تی, مهندسی های مربوط به نفت و.....
برو بیای صنعت نفت باكو هم در اوایل قرن 20 نصیب خانواده های یهودی امپراطوری روسیه شده بود.
دمشان گرم! عرضه داشتند, توانستند, كردند.
 لاندائو فیزیكدان برجسته روس فرزند یكی از مهندسین ساكن باكو بود. خلاصه اگر برو بیا بخواهید باید روح زمان را دریابید و آینده نگری داشته باشید. وگرنه یك عده دیگه می پرند و پست ها و مشاغل برو بیا دار را صاحب می شوند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گفت و گویی در مورد نوشته ی قبلی ام

+0 به یه ن

حامد:
باسلام خدمت خانم دكتروهمه خوانندگان.
مورداول اینكه ضمن احترام به دوست وهمكارتركیه ایتون بایدبگم كه لزوما نبایددریك كشورنفت خیزووابسته به نفت مثل ایران بیشترین بودجه پژوهشی مربوط به مهندسی نفت باشه.چون صنعت نفت اگه نگم بیشترولی حداقل به اندازه رشته نفت نیازبه مهندسای برق ومكانیك ومعدن وموادوشیمی ومتخصصای زمین شناسی داره.همون طوركه توی صنعت هوافضاوهسته ای خیلی ازنفرات اصلیشون متخصصای برق ومكانیك ومواد وفیزیكند.ودرزمینه مهندسی بیشترین بودجه به نظرمن بایدتوزمینه های برق ومكانیك وموادهزینه بشه.چون این رشته هابه نظرمن مادررشته های مهندسه هستند.
درمورددوم كه متناسب بودن رشته های دانشگاهی بامنطقه ای كه دانشگاه تواون قرارداره شورای عالی انقلاب فرهنگی فكركنم طرح آمایش آموزش عالی روتموم نكرده.ولی متاسفانه شورای گسترش آموزش عالی توچندسال گذشته خیلی بدون حساب وكتاب مجوزرشته ودانشگاه داده.كه اون رشته هاهیچ سنخیتی با اون دانشگاهها ندارن.مثلادانشگاه سبزوارتومقطع كارشناسی ودانشگاههای سمنان وشاهرود وصنعتی سهندتومقطع ارشدرشته نفت دارن!آخه چه لزومی داره؟این رشته هابه جزیكی دوموردكه اونم براش دلیل دارم بایدتودانشگاههای جنوب كشورفعال باشند.
یامثلادردانشگاههای تبریزوصنعتی سهندباتوجه به پتانسیل صنایع اون استان تاجایی كه میدونم اگرتورشته های مربوط به صنایع غذایی وقطعات خودرووصنعتی سرمایه گذاری كنندخیلی اثرات مثبتی برای صنایع استانشون داره چون اون صنایع اونجاقوی هستن ومیان تواون رشته هابادانشگاه همكاری مالی میكنند.یاصنایع هوایی ایران بخش زیادیش تواستان اصفهانه ولی نه دانشگاه اصفهان ونه صنعتی اصفهان هیچكدوم درهیچ مقطعی رشته هوافضاندارندولی خب قطعاتورشته های برق ومكانیكشون تواین زمینه هاكارمیكنند.یه مثال دیگه اینكه شیرازازگذشته به قطب الكترونیك معروف بوده وچندین كارخونه مهم وبزرگ وصنایع الكترونیك ومخابرات وزارت دفاع اونجاست ولی رشته برق دانشگاه شیرازبه نسبت بقیه دانشگاههای مادروترازاول دیگه ی كشورضعیفتره!
یه مشكل عمده هم كه توی آمایش آموزش عالی توی ایران وجودداره تمركزبیش ازاندازه دانشگاههای صنعتی توی تهران هست.توی آمریكاهم اینقددانشگاه صنعتی نشنیدم باشه.من كه فقط ام.آی.تی وكالتك وویرجینیاروشنیدم.توی اروپاهم فقط پلی تكنیك زوریخ واون یكی دیگشوكه اسمش یادم رفته!روشنیدم.ولی اینجاتادلت بخواددانشگاه صنعتی بدون توجیه تاسیس.
فقط نكته آخری كه میخوام بگم اینه كه چندسال پیش وزارت نفت اومدحمایت كردوتودانشگاهای شریف وامیركبیروشیرازسرمایه گذاری خوبی كردودانشكده هاوبخش های مستقل نفت وگازتاسیس شدویه استدلالشون این بودكه نفرات نخبه رغبت چندانی به تحصیل توی دانشگاه صنعت نفت وتوی اهوازوآبادان ندارن وفارغ التحصیلای نفت تاپ نیستن واگه این رشته ها توی تهران یامثلاشیرازباشه تمایل نفرات برتربهشون بیشترمیشه.این استدلال درسته ولی نبایدتوی این رشته وبقیه رشته هاباعث تمركززیاداساتیدونخبگان توی مركزبشه.
باتشكركه وقتتون روبه من دادید.

الفی اتكینز:
مثلا دانشگاه تربت حیدریه در خراسان رضوی باید بشه دانشگاه كشاورزی ( و صنعت). البته الان پژوهشگاه زعفران و رشته های اقتصاد كشاورزی و مرتع و كشاورزی و گیاهان دارویی فعاله. در كنارش عمران و معماری برق هم داره اما باید تاكید روی مساله زعفران و ابریشم و صنایع تبدیلی شون باشه (حتی رشته مكانیك برق و صنایع این دانشگاه هم برند پی صنایع تبدیلی زعفران و ابریشم). تربت حیدریه بزرگ ترین تولید كننده زعفران و ابریشم ایرانه.

http://www.torbath.ac.ir/


دانشگاه صنعت نفت هم همیشه معروف بوده. هنوزم فكر كنم مثل قبل انقلاب حقوق و مزایای خوبی به دانشجو ها می دند و خیلی هاشونو به خارج بورس می كنند
 IWH:
علاوه بر ثروت های طبیعی منطقه و ویژگی های جغرافیایی كه در ایجاد هویت برای یك منطقه اهمیت دارد٬ بعضا دیده میشه كه افراد یك منطقه در یك رشته ای استعداد زیادی دارند كه طبیعتا به مرور آن رشته در آن منطقه رشد میكند و جزئی از هویت آن منطقه میشود

.
مینجیق:
نكته خیلی مهمی هست كه قصد داشتم مفصل سرفرصت به آن بپردازم.
بله! سرمایه ای كه باید به آن در دانشگاه پرداخت تنها ذخایر و معادن مادی نیستند. ذخایر انسانی ارزشمند ترند. دانشگاه باید جهت گیری خود را با آن تنظیم كند.

IWH:

لزومی ندارد كه دانشگاه صنعت نفت قویترین دانشگاه باشه و بهترین دانشجو ها به این رشته برن همینكه قوی باشه و به نیازهای كشور رو رفع كنه كافیه بنظرم!
در گوشه و كنار كشور رشته های دانشگاهی وپژوهشكده هایی هست كه برمبنای ثروت طبیعی و هویت آن منطقه ایجاد نشد ولی خیلی موفق هستند حتی می توانند هویت جدید هم بسازند.

ناشناس:
من یك كارشناس ارشد بسیار جوان نفتی را می‌شناسم كه پروژه‌ی كارشناسی‌ی ارشدش در مورد بهینه سازی بخشی از صنعت نفت در حیطه‌ی استخراج نفت خام بود. حدود یك سال است كه این كارشناس ارشد را وزارت نفت استخدام كرده است. حقوق ماهیانه‌ی او اكنون بیش از ۲۵ میلیون تومان است و او كماكان در مورد روشهای بهبود و بهتر سازی‌ی صنعت استخراج نفت به صورت عملی كار و پژوهش می‌كند.

فكر كنم اگر زمانی كه دانش‌آموز بودم چنین مهندس ارشدی را با چنین ایده‌هایی و چنین روش سخن گفتنی می‌دیدم٫ اعتبار رسمی این مهندس را هم می‌دیدم به موضوعاتی دیگر جذب شده بودم.

محمد:

به نظر من سوال این كه فلان دانشگاه ها چه كاری رو باید بكنن یه كمی سوال خطرناكیه. جواب این سال بسته به این كه از كی پرسیده بشه می تونه خیلی متفاوت باشه. به علاوه از این باید به معنی بهتر است كه ممكنه معنی الزامی است كه برداشت بشه. من شخصا فكر میكنم راه بهتر اینه كه دولت (یا بخش خصوصی. البته دانشگاه های خوب ایران بیشتر دولتی هستن) در زمینه هایی سرمایه گذاری كنه كه صرفه ی افتصادی (به معنای عام، در كوتاه یا بلند مدت) داشته باشه. اینطوری خود به خود خیلی از دغدغه های بومی شدن برطرف میشه. درحال حاضر چون این شاخص بهره وری اقتصادی وجود نداره همه ی كارها به صورت سلیقه ای انجام میشه و بعضا جنبه ی «فانتزی» داره.
مثلا در همین رشته ی فیزیك در اكثر دانشگاه های آمریكا روی بخش های كاربردی و تجربی سرمایه گذاری بیشتری میشه تا موضوعات نظری و مجرد. دلیلش هم خوبی یا بدی هیچ كدوم از اینا نیست؛ گروه اول در كوتاه مدت بهره وری اقتصادی بیشتری داره و گروه دوم در بلند مدت. اما در بعضی دانشگاه های ما (بنا به مشاهده ی عمومی و شاید نه چندان دقیق من) تعداد اعضای هیئت علمی كیهان شناسی، نظریه ریسمان،نسبیت عام و اخترفیزیك بیشترین تعداد رو به خودش اختصاص داده. چنین كاری توجیه اقتصادی نداره و شاید یكی از دلایل این باشه كه صنایع ما تحقیقات انجام شده توی دانشگاه ها رو «فانتزی» ارزیابی میكنن
مینجیق:
از دانشگاه تهران شروع كنیم. به نظر شما دانشگاه تهران به عنوان قدیمی تریم دانشگاه ایران كه به نوعی سمبل نهاد دانشگاهی است چه نقشی را باید ایفا كند.
به چه چیزی باید شناخته شود؟
وقتی اسم "دانشگاه تهران" را می شنوید یاد چه می افتید؟
چه قدر فضای كل جامعه از فضای دانشگاه تهران متاثر گشته است؟
چه سری است كه دانشگاه تهران این همه  از دهه 30 به این سو مورد ضربه قرار گرفته؟ این همه فشار بر دانشگاه تهران از برای چیست؟

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

همفكری

+0 به یه ن

چند سال پیش دوست و همكار تركیه ای ام را به پژوهشگاهمان دعوت كرده بودم. با هم پروژه ای را انجام می دادیم. سر ناهار این دوستمان یكهو برگشت و گفت: "حتما شما در ایران مهندسی نفت خیلی پیشرفته ای دارید و حسابی برای پژوهش در این رشته سرمایه گذاری می شه و لابد بهترین دانشجو هاتون هم تمایل دارند بروند به سراغ این رشته."

راستش نمی دانستم چه طور جوابش را بدهم. حرفی كه می زد خیلی منطقی می نمود.اما با این كه من از بچگی در فضای دانشگاهی ایران بوده ام نشنیده بودم كه به این صورت به موضوع نگریسته شود! الكی گفتم "همین طوره" كه كم نیاورده باشم و بعدش هم حرف را سریع عوض كردم چون ترسیدم بپرسه كدام دانشگاه بهترین دانشكده مهندسی نفت را داره یا چیزی شبیه این كه من جوابش را نمی دانم!

ما در ایران به این موضوعات زیاد فكر نمی كنیم. در صورتی كه برای این دوستان تركیه ای مان خیلی طبیعی به نظر می رسه كه به اون موضوع فكر بكنند كه هر منطقه با توجه به استعدادها و قابلیت های خاص خودش دانشگاهی باید داشته باشه كه با هویت آن متناسب باشه.

این خاطره را به عنوان مقدمه ای عنوان كردم كه به این موضوع فكر كنیم. بیایید درباره آن بحث كنیم. فكر كنیم و ببینیم كه دانشگاه های شهر های مختلف روی چه چیزی باید سرمایه گذاری كنند.

این فكر و این بحث چه نفعی داره؟ در كوتاه مدت این نفع را داره كه ما بحث و همفكری را تمرین می كنیم. در دراز مدت سمت و سوی تصمیم سازی ها را همین فكر جمعی می سازه. ببینید! محاله در سوئد "بوكو حرام" سبز بشه. "بوكو حرام" مال كشورهایی مثل نیجریه هست. چرا؟! یك نگاهی به این سایت بیاندازید تا ببینید چرا:

http://www.studieforbunden.se/in-english/

منظورم این هست كه سوئدی ها الان یكی دو قرن هست كه به طور منظم جمع شده اند و با مطالعه و ..... سطح فكرشان را بالا برده اند. این گونه بحث ها و همفكری ها می تواند ما را در مقابل نگرش "بوكو حرامی" ایمن بكند.

سئوال ام را تكرار می كنم. به نظر شما دانشگاه های مختلف شهرهای ما روی چه موضوعاتی باید تمركز كنند. قبلا گفتم نهاد دانشگاه از عناصر قوی هویت ساز هست. این را هم به شدت تاكید كردم هویت سازی را به هیچ وجه نباید به معنای یكدست سازی قومی در نظر گرفت. چنین یكدست سازی منجر به انحطاط می شود. بیایید بحث كنیم كه چه نوع هویت سازی ای می تواند مفید و سازنده باشد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

استنفوردها-تكرار از آذر 1386

+0 به یه ن

كلام آخر-انتظار ویا...




آیا پژوهشگاه ما و یا دیگر موسسات علمی ایران هم كه در بیست-سی سال گذشته تاسیس شده اند مانند استنفورد پس از گذشت صد سال هنوز سرپا خواهند بود؟ نمی دانم جواب شما چیست. اما حدس می زنم اگر از دانشگاهیان ایران در این مورد یك نظرسنجی بكنیم جواب بیش از نیمی از آنها چیزی خواهد بود با مضمون "تا قسمت چه باشد!" البته با جمله بندی شیك دانشگاهی پسندی مانند این:"جواب این سئوال به فاكتورهای متنوع بسیاری بستگی دارد كه متاسفانه كنترل خیلی از آن ها از دست دانشگاهیان خارج است." اگر بپرسید این فاكتورها چه هستند جواب خواهند داد "عواملی مانند زلزله مشكلات مالی جنگ و بی ثباتی سیاسی و..." اگر به آنها یادآوری كنیم كه استنفورد هم در بدو پیدایش با مشكلات مالی و همچنین زلزله دست وپنجه نرم كرد چه جوابی خواهند داد؟ اگر به آنها بگوییم كمبریج و آكسفورد در طول تاریخ طولانی خود مشكلات مالی, طاعون, آتش سوزی, دو جنگ جهانی, چندین جنگ ویرانگر با فرانسه و بدتر ازهمه انواع و اقسام آزار و اذیت از طرف افراطیون مذهبی به هنگام تغییر مذهب از كاتولیسم به دیگر مذاهب و هزاران مشكل خرد و درشت دیگر را متحمل شده اند اما ایستاده اند چه خواهند گفت؟!بیایید واقعیت را قبول كنیم. این دانشگاه ها مشكلاتی مهیب تر از آنچه كه به دانشگاه های ما رفته (حتی مهیب تر از وقایع دهه شصت)را پشت سر گذاشته اند اما سرپا ایستاده اند فقط به این علت كه جامعه دانشگاهی در آنها قوی بوده هم از نظر سطح علمی و هم ازنظر ایده هاو روش های مدیریتی.

قسمت قابل توجه وقت دانشگاهیان ایران و دانشگاهیان دیگر كشورهای جهان سوم صرف مسخره كردن باورهای مردم كوچه و بازار و یا به قول خودشان عوام الناس می شود.در این میان استهزای باور به قضا و قدر جایگاه ویژه ای دارد! جالب است وقتی همین دانشگاهیان به مسایلی از این دست می رسند خود كاملا جبری می اندیشند و خود را موجودی دست وپا بسته در مقابل عوامل خارجی می دانند.


در داستان استنفورد دیدیم كه مدیریت جردن نقشی اساسی وغیر قابل انكار در پیشرفت استنفورد داشت. اگر دانشگاهیانی كه جردن را احاطه كرده بودند كسانی بودند كه خود نمی دانستند "چه می خواهند." اگر بلد نبودند كه مطالبات معقول و منطقی خود را به صورت مدون و با رعایت روال اداری مطرح سازند از جردن هم كاری ساخته نبود. اگر كادر استنفورد مطالبات وانتقادات خود را به هنگام پرسش از آنها به علت ترس, تعارف ویا بهره نداشتن از قدرت كلام فرو می خوردند و به جای آن درخلوت غرولند می كردند جردن هم "جردن" نمی شد.به تعبیری دیگر "جردن" را هم استادان و دانشجویان استنفورد "خود" ساختند.




من این داستان را تعریف نكردم تا ما نیز به مانند دختران دم بخت صدسال پیش كه به انتظار خواستگاری چون پسر للاند می نشستند به انتظار رئیسی چون جردن بنشینیم! اگر رویای ساختن استنفورد در سر داریم "جردن‌" خود را هم باید "خود" بسازیم!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هویت های مختلف دانشگاه ها

+0 به یه ن

در نوشته قبلی ام اشاره كردم كه دانشگاه های استنفورد و بركلی در شمال كالفرنیا هویت ساز بوده اند. جالبه مقایسه ای بین این دو دانشگاه بكنیم. بركلی یك دانشگاه دولتی است ولی استنفورد دانشگاهی خصوصی. هر دو به لحاظ علمی بسیار بالا هستند اما فرهنگ و هویتشان فرق دارد.  در استنفورد از دانشجویان كارشناسی شهریه های سنگین می گیرند. (نه از دانشجوی دكتری. دانشجوی دكتری حقوق دریافت می كند شهریه نمی پردازد) معروفه كه استنفورد مال بچه پولدارهاست. دوست چینی ام می گفت زمانی در چین استنفوردی بودن مترادف با آریستوكراسی قلمداد می شد و با ذهنیت مائوئیستی آن روزگار فحش تلقی می شد! دانشجویان بركلی از اقشار كم درآمد تر هستند. هویت شهرهای مجاور این دو هم به تبع این تفاوت اندكی فرق می كند. در استنفورد مرتب نمایشگاه و  ... ترتیب می دهند. خیلی از ایرانی ها ی ساكن آن منطقه استنفورد به خاطر مراكز خرید شیكش می شناسند!
در مقابل بركلی محلی است كه از آن جنبش های اجتماعی دانشجویی برخاسته. در دهه میلادی كه جنبش های دانشجویی چهره فرهنگ غربی را تغییر داد بركلی یكی از مراكز اصلی حركت های دانشجویی بود. جنبش های ضد جنگ ویتنام و... از بركلی برخاستند. البته در خیلی جاها هم راه به تندروی كشیده شد. به هر حال هر جنبشی تندرو و كند رو ومیانه رو دارد. هركدام هم كاركرد خودشان را دارند.
 این دو دانشگاه فاصله ای كمتر از صد كیلومتر دارند اما هویتی متفاوت دارند.
گاهی می بینیم برخی از همكاران ما كه یك دانشگاه خارجی بیشتر ندیده اند اصرار دارند كه دانشگاه های ایران هم باید همان هویت و همان فرهنگ  را داشته باشد. ناگفته پیداست كه انتظار آنها  عملی نخواهد شد. بعدش شاكی می شوند و دلخوری می كنند و غرولند می نمایند.
دور از واقع بینی است كه بخواهیم برای همه دانشگاه ها یك الگوی هویتی ببریم! هر كدام با توجه به شرایط نیازها امكانات مادی و انسانی و.... هویتی مستقل و شاخص می توانند داشته  باشند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

استنفوردها-تكرار از آذر 1386

+0 به یه ن

چند شهر بر محور یك دانشگاه






اندكی پس از تكمیل پروژه های ساختمانی عظیم استنفورد جین دار فانی را وداع گفت و به همسر و فرزند محبوبش پیوست. اما میراث او باقی ماند. چند سال پس از درگذشت جین زلزله ای رخ داد وبه بسیاری از ساختمان هایی كه جین به قیمت مشاجره با جردن ساخته بود آسیب های جدی وارد آورد. جردن پرانرژی كه دیگر جوان نبود باز هم آماده بود تا از میراث كارفرمایان
در خاك خفته اش محافظت كند. باز هم او با امید و فداكاری و عشق زیبای خفته را بیدار نگاه داشت. دانشگاه جوان و
unorthodox
كه جردن در جوانی
visionary
آن بود و پیش از پیدایش آن برخی استادان مسن و محافظه كار دانشگاه های جاافتاده شرق آمریكا پیش بینی كرده بودند اندكی پس از افتتاح بسته خواهد شد زلزله ای مهیب را هم پشت سر گذاشت اما دوباره سر پا ایستاد!

نظر
آن دانشگاهیان محافظه كارمقیم بوستن و نیویورك بیراه نبود!همان صد سال پیش شهرهای شرقی آمریكا به اندازه چند صد سال تجربه مدنیت و تجربه دانشگاه هایی چون هاروارد را داشتند.اما شمال كالیفرنیا كه هزاران كیلومتر با هاروارد فاصله دارد در آن روزگار محیطی كاملا روستایی داشت. بدتر آن كه كشف طلا و سودای ثروت های بادآورده عده ای تبهكار را هم به آن منطقه كشانده بود. دانشگاه استنفورد در چنین منطقه ای افتتاح شد و بالید. طبعا پیران محافظه كار كه در دانشگاه های شرقی جا افتاده بودند خوش نشینی و عافیت طلبی را رها نمی كردند تا برای ساختن دانشگاهی جدید در منطقه ای به دور از تمدن با آینده ای نامعلوم راهی سرزمینی هزاران كیلومتر دور از دیار خود شوند. در نتیجه كادر استنفورد عموما جوان بودند. جردن وكارمندان و استادان جوانی كه جذب كرد- همان گونه كه للاند پیش بینی كرده بود- به همراه استنفورد رشد كردند و بزرگ شدند. جردن بیست سال ریاست دانشگاه را بر عهده داشت. در طول این بیست سال با جذب افراد جدید و تربیت نسل جوان بر مشكل قحط الرجال فایق آمد.
استنفوردی كه جردن تحویل جانشین خود داد برعكس استنفوردی كه بیست پیش خود تحویل گرفته بود دانشگاهی بود با سلسله مراتب معقول علمی واداری. دانشگاهی بود كه هر كس سر جایش نشسته بود. كسی در آن غوره نشده مویز نگشته بود. جردن بین زیردستانش جنگ گلادیاتوری راه نیانداخته بود و در نتیجه كینه و فتنه ای در آن وجود نداشت. در یك كلام استنفوردی كه جانشین جردن تحویل گرفت محیطی بود به دور از تنش ودر نتیجه ایستا و ماندگار ومقاوم در برابر هر گونه ناملایمت و فشار های خارجی.



تفاوت وضع زندگی و امكانات در شرق و غرب آمریكا در آن روزگار بسیار زیاد بود. بسی بیشتر از تفاوت امكانات شهرهای بزرگ ایران با امكانات تهران و همچنین بسی بیشتر از تفاوت امكانات مادی پژوهشگاه ما با امكانات پژوهشگاه های خارجی ای كه از پژوهشگران ایرانی دلبری می كنند.بدیهی است كه
دنیای ایران امروز با دنیای كالیفرنیا قرن نوزده كاملا متفاوت است. با این حال در یك مورد با آن اشتراك دارد. در ایران نیز پژوهشگاه ها- بنا به دلایل مختلف كه شرح آن از حوصله این نوشته خارج است -ناگزیر از جوان گرایی هستند. درنتیجه به نظر من خیلی از تجارب تاسیس استنفورد برای ما در این مرحله مفید خواهد بود.
سئوالی كه من در این سری نوشته ها خواستم مطرح كنم و تا حدودی به آن جواب دهم این بود"چگونه استنفورد موفق به حفظ بهترین ها شد؟ چه سری است كه با وجود آن همه مشكلات استادان خوب استنفورد -كه قطعا در دانشگاه های شرقی می توانستند كار پیدا كنند- استنفورد را ترك نكردند؟ چگونه این دانشگاه موفق شد با وجود آن همه مشكلات پس ازگذشت حدود بیست سال (یعنی به اندازه عمر پژوهشگاه ما ویا عمر مركز تحصیلات تكمیلی زنجان) مشكل قحط الرجال را رفع كند؟"

به داستان بر گردیم!به این ترتیب زیبای خفته برخاست و بیدار ماندو به تدریج شهرهایی چون پالو آلتو در كنار آن رشد كردند.آن روستای دور افتاده اكنون شده است همان جایی كه از یك گاراژ آن
google
متولد می شود. چهره منطقه در این مدت كاملا عوض شده. دره هایش شده اند
silicon valley!


منطقه اطراف استنفورد اكنون جزو پیشرفته ترین مناطق آمریكا و دنیا هست (و متاسفانه جزو گرانترین آنها!).

بقیه جاهای آمریكاتا این اندازه پیشرفت نكرده اند! "لادن اتفاقی نیست".بی شك استنفورد و دانشگاه بركلی -كه بعد از استنفورد تاسیس شد- نقشی اساسی در این راستا ایفا كرده اند.
بالیدن این دانشگاه ها هم خود به خود اتفاق نیفتاده. بزرگانی چون
للاند جین وجردن ثروت استعداد عمرو عشق خودرا صرف بالیدن آنها كرده اند.بیایید از تجارب ارزشمند آنها بیشتر بیاموزیم.
پی نوشت: برچسب این نوشته را "كیملیك" گذاشته ام. تاكید بر آن هست كه چه طور دانشگاهی چون استنفورد هویت كالیفرنیای شمالی را باز تعریف كرد. چه بسا این دانشگاه و دانشگاه بركلی نبودند كالیفرنیای شمالی هویتی كه ما اكنون آن را بدان می شناسیم نداشت! به جای این كه به محل تولد گوگل و شركت hpو.... شناخته شود  به محل تجمع گانگسترهای بازمانده از تب طلا و همان غرب وحشی كه در فیلم های كابویی دیده ایم شهره بود.
گوگل را كه همه می شناسید. شركت hp را هم اغلب می شناسید. مارك لپ-تاپ من hpاست. هر دو ی این ها از گاراژی بی نام و نشان در شهر كوچك پالو آلتو در كنار استنفورد شروع شده اند. استنفورد بوده كه این فضا را فراهم آورده. والا در آمریكا شهر در قد و قواره پالو آلتو زیاد هست و در آنها گاراژ بسیار یافت می شود. اما شركت گوگل و hp از آنها بیرون نمی آید!!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ظرایف مدیریت محیط های آكادمیك و یك تجربه موفق بومی

+0 به یه ن

در بحث های گذشته به اجماع رسیدیم كه دانشگاه جایی است  برای پرورش متفكر. بنا به ذات این نهاد نمی توان انتظار داشت استادان و دانشجویان و مدیران اجرایی و كارمندان و حتی كارگران و باغبانان آن مثل روبات بیایند دستور یا فرمان اجرا كنند! هركدام از آنها برای خودشان صاحبنظر هستند و صاحب اندیشه. در نتیجه شیوه مدیریت ارباب رعیتی با آنها كار نخواهد كرد.
اگر این نكته را در مدیریت لحاظ نكنیم اوضاع به هم می ریزد.
یا دعوا و جنگ می شه یا دانشگاه از رسالت اصلی اش كه همان پرورش متفكر هست به دور می مانه.
از سوی دیگر دانشگاه یك نهاد تخصصی است. قرار نیست باغبان بیاید و نظر بدهداستاد چه درسی دهد. استاد هم حق ندارد برای باغبان تعیین تكلیفی بكند كه با اصول باغبانی در تضاد هست.
باغبان كه به جای خود! رئیس دانشكده و دانشگاه هم حق ندارد در شیوه ی تدریس یا تحقیق استاد اعمال قدرت كند. اگر استاد شخصیت و منش استادی داشته باشد و كرسی استادی برازنده اش باشد چنین اجازه ای نخواهد داد!
دانشگاه را نمی توان مثل یك پادگان اداره كرد. ذهنیت مدیریتی این دو نهاد متفاوت باید باشد.
اداره ی یك مجموعه آكادمیك ظرافت های خودش را دارد.

جا دارد اینجا به یك تجربه مدیریتی موفق بومی و كاملا به روز اشاره كنم.  این تجربه موفق شیوه مدیریتی جلسات بنیاد نخبگان هست. این شیوه كاملا بومی هست و با توجه به نیازهای روز ساخته و پرداخته پرورانده شده است. كسانی مثل شاهین و همقطارانش كه با بنیاد همكاری می كنند آن را پرورانده اند. این تجربه موفق حاصل كوشش و خردجمعی آنها بوده.
چیزی نیست كه در یك كتاب مدیریتی نوشته شده باشد و برای به كاربردن در جامعه ما نیاز به بومی سازی داشته باشد. به قول امروزی ها "یك تجربه زیسته شده" در همین جغرافیا و در همین زمان است.
مال زمان هخامنشی هم نیست!!! مال همین حالاست با همین مردمان!

در جلسات این بنیاد افرادی از نسل های مختلف  كه هر كدام تجارب مختلف را دارند و هر كدام در جای خود صاحبنظر هستند جمع می كنند . در جلسات اولیه می گذارند هر كدام مدت زمانی صحبت كنند و نظرشان را بگویند. جو جلسات آن قدر جدی هست كه كسی وسط حرف كسی نمی پرد. كوچك و بزرگ فرصت دارند نظرشان را بگویند.
فضا به گونه ای است كه در "آن بزمگه خلق و ادب" كسی نمی تواند نظم جلسه را به هم بزند. هرچه قدر هم باور داشته باشد كه خودش بیشتر از همه می فهمد مجبور هست بنشیند و گوش كند. شاید نوعی تمرین گوش كردن است!! چیزی كه اغلب بلد نیستیم.
بعد از چند دور حرف زدن این توهم كه "من می فهمم بقیه نمی فهمند" از بین رفته. این تصور در بزرگترها كه "كوچكتر ها با همه نادانی در پی ویران ساختن آن چه كه ما ساخته ایم هستند" از بین می رود. این تصور دركوچكترها كه "بزرگتر ها خودخواهان خودكامه ای بوده اند كه همه اش گند زده اند" هم از بین می رود! همه حرف دلشان را زده اند و این حس را ندارند كه اگر می ذاشتند حرفشان را بزنند حتما سقف فلك شكافته می شد و طرحی نو وبهتر در انداخته می شد.

در بنیاد به این چند جلسه ی اول جلسات "همدما شدن" می گویند. فكر كنم شاهین مبدع این اصطلاح باشد. (البته مطمئن نیستم. به هر حال این روش بدیع مدیریتی حاصل خرد جمعی همیاران بنیاد نخبگان بوده)
این روش كار می كند. بعد از این چند جلسه افراد با جان و دل و تفاهمم بیشتری همكاری می كنند.

روشی است كاملا بومی كه با مختصات فرهنگی ما می خواند.
اگر این روش در محیط های آكادمیك دیگر نیز به كار برده شود ثمرات و میوه های شیرین بسیار در دراز مدت خواهد داشت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

استنفوردها-تكرار از آبان 1386

+0 به یه ن

روایت منجوق از استنفوردها

همان طوری كه ملاحظه كرده اید و من خود از ابتدا تاكید داشته ام در روایت منجوق از استنفوردها تنها به برخی از جنبه های شخصیت و زندگی این زوج انگشت گذاشته می شود. مخصوصا تا كید بر روی جنبه هایی است كه به مسایل حاد جامعه دانشگاهی امروز ایران باز می گردد.در اینجا می خواهم توضیح دهم چرا چنین روایتی را بر گزیده ام.


مسایلی كه من در قالب داستان استنفوردها مطرح كرده ام دغدغه های فیزیكپیشگان مقیم ایران در این دوره و زمانه است. دغدغه های فیزیكپیشگان ایران در ده تا سی سال گذشته از جنسی دیگر بودند. در آن روزگاران دغدغه ها بیشتر معیشتی بودند ویا از نوع ایدئولوژیكی (خط كشی های پررنگ بین ریشو و كراواتی و ...) مسلما این فاز هم چون فاز قبلی می گذرد و ده سال بعد فیزیكپیشگان ایرانی دغدغه های دیگری خواهند داشت. اما این به آن معنا نیست كه مرحله بعدی لزوما از فازی كه ما اكنون در آن به سر می بریم بهتر خواهدبود. ببینید نسل جوان امروز مدعی و معترض است كه دانشگاه ها و پژوهشگاه ها هنوز به روش كدخدایی اداره می شوند. من این ادعا را به گونه دیگری مطرح می كنم: مدیر علمی ایده آل از نظر گردانندگان بیشتر موسسات علمی شخصی است به نام دكتر مجتهدی. خود همین گردانندگان سی سال پیش خود بر این عقیده بودند كه اگر چه بی شك دكتر مجتهدی (مدیر مشهور دبیرستان البرز و موسس دانشگاه صنعتی شریف)مردی بزرگ و قابل احترام و با دستاورد های قابل تحسین بود اما شیوه های مدیریتی او به درد زمانه (حتی زمانه سی سال پیش)نمی خورد. بعد ماجراهای دهه شصت پیش آمد و فرصتی برای این عزیزان فراهم نشد تا روش های مدرن تری را برای مدیریت علمی بیاموزند و امتحان كنند. سپس فاز كنونی به وجود آمد."یكهو" همین افراد در مصدر كارهای بزرگ مدیریت علمی قرار گرفتند اما الگویی به جز الگوی دكتر مجتهدی در ذهن نداشتند پس با این كه خود زمانی از این روش انتقاد كرده بودند باز همان را به كار بستند. نتایج كار را همه می دانیم. من نمی خواهم دستاورد های این دوره و این گروه از گردانندگان را زیر سئوال ببرم. اما چشم بستن برروی كاستی های این روش مدیریتی هم دردی را درمان نمی كند.
با گذشت زمان كاستی های این متد بیشتر و بیشتر رو خواهند نمود.

نكته ای كه می خواهم بگویم این است كه انتقاد از وضع موجود كافی نیست. به تاریخ معاصر
ایران و تحولات اجتماعی-سیاسی در صد سال اخیر بنگرید. جا به جا همان هایی كه در بطن حوادث بودند پس از "افتادن آبها از آسیاب" یا به قول خارجی ها
in retrospect
گفته اند در آن سالها "ما دقیقا می دانستیم چه چیز را نمی خواهیم" اما جز چند كلی گویی بی سر وته, "نمی دانستیم دقیقا چه چیز می خواهیم." در نتیجه در رسیدن به آرزوهای خود نا كام ماندیم.

به نظر من این خطر هست كه نسل جوان دانشگاهی فعلی همین اشتباه را بكند. بله! نسل جوان می داند كه "كدخدا" نمی خواهد. اما باید منصف بود و دانست كه شیوه كدخدایی هم مزایای خود را دارد. اگر این شیوه از بین برود تضمینی نیست كه جایگزین بهتری برایش پیدا شود مگر آن كه ما خود بدانیم "كه چه می خواهیم"و در برای رسیدن به آن با تنظیم استراتژی مناسب بكوشیم.

من در قالب داستان واقعی استنفورد ها خواسته ام به سئوال "چه می خواهیم" پاسخی معرفی كنم. البته این فقط یك كوشش اولیه است. تلاشی بیشتر و عمیق تر برای جواب دادن به این سئوال لازم است.
از قضا من معتقدم بلاگ هایی چون هم وردا بستر مناسبی برای طرح این گونه سئوال ها و پاسخ گویی به آنها هستند. از خوانندگان دعوت می كنم نظرات خود را در این باره مطرح كنند.
پی نوشت:
با این كه از آن زمان كه این یادداشت را نوشتم هفت سال می گذرد اما دغدغه به قوت خود باقی است. متاسفانه زیاد تغییری حاصل نشده است! البته دغدغه دیگه دغدغه من نیست. نه به خاطر آن كه مسئله حل شده است (كه نشده) بلكه من به این نتیجه رسیده ام كه بهتره روی كار پژوهشی خودم تمركز كنم و كار زیادی به این كارها نداشته باشم.  با این همه بحث را اینجا آغاز می كنم چون شاید گوشه ای از جامعه ی دانشگاهی عریض و طویل این مملكت مستعد تغییرات مثبت باشد.

منتظر خواندن نظرات شما در این موضوع هستم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

استنفوردها-تكرار از آبان 1386

+0 به یه ن

Stone ages


وقتی اختلاف نظری بین یك كارفرما و كارمند, رئیس با مرئوس, زبردست یا زیردست پیش می آید طبیعی است كه بالادست به راحتی می تواند حرفش را به كرسی بنشاند و قول بعضی ها "روی زیر دست را كم كند." متاسفانه بیشترمدیران ایرانی (حتی مدیران علمی در پیشرو ترین دانشگاه ها و پژوهشگاه های كشور) گمان می كنند این به كرسی نشاندن نهایت حكمت و مدیریت و نوعی فتح خیبر است! در صورتی كه در جوامع پیشرفته تر اولین توصیه ای كه به یك رئیس یا مدیر می كنند این است: "خیلی مواظب باشید كه وقتی با كارمندانتان اختلاف نظر پیدا می كنید آن قدر غرق پیروزی در این جدل نشوید كه كارمندانتان را (چه به طور فیزیكی و چه به طور عاطفی) از دست بدهید."به داستان استنفورد برگردیم.جین اصرار داشت كه یك كلیسا در محوطه اصلی استنفورد بسازد. برای این كار بهترین هنرمندان اروپایی را به استنفورد كشاند. این اقدام او مورد اعتراض جردن و دیگر دانشگاهیان واقع شد. جین حرف خود را البته به كرسی نشاند اما نه به قیمت از دست دادن جردن. جین مدبر تر از این ها بود كه بخواهد كسی چون جردن را با دیكتاتور منشی از خود و از استنفورد دلزده كند. بگذارید برای روشن تر شدن منظورم به همان مثال باغچه كاكتوس و داستان خیالی كاشتن چنار بر گردم. اگر جین به جای آن كه به باغبان دیگری دستور كاشت چنار را می داد خود باغبان مسئول كاكتوس ها را به نزد خود فرا می خواند و از او می خواست كه چنار را بكارد هرگز باغبان از او دلچركین نمی شد. طبعا باغبان اعتراض
می كرد كه چنین كاری شدنی نیست. در این صورت جین می توانست با گفتن جمله ای چون" یكی از بهترین باغبان سرتاسر آمریكا و بزرگترین متخصص كاكتوس دنیا را استخدام كرده ام تا غیر ممكن ها را ممكن سازد!" اورا به انجام دادن كار ترغیب كند. باغبان با شنیدن چنین جمله ای غروغركنان خارج می شد اما سرانجام راهی برای اجرای دستور كارفرمایش پیدا می كرد بدون آن كه بوته های عزیزش آسیب ببینند. پس از مدتی هم كه سختی های كار فراموش می شدند هم اعتماد به نفس و تجربه كاری باغبان بالاتر می رفت وهم احترام و وفاداریش نسبت به جین. به این ترتیب چنار كاشته می شد بدون این كه تخم اختلاف وفتنه ویا كینه افكنده شود. ساختن كلیسا وسط استنفورد بی شباهت به كاشتن چنار وسط باغچه كاكتوس نبود! اما جین با تدبیر حرف خود را به كرسی نشاند بدون آن كه تخم فتنه ای بكارد كه در دراز مدت پایه های استنفورد را سست كند.

البته باید جردن را هم در این مورد تحسین كرد. او آشكارا از چنین اقدامات جین ناراضی بود به طوریكه سال های ساخت كلیسا را به طعنه و ایهام
stone ages
خوانده بود. با این حال "قهر" نكرد. نخواست "به خاطریك دستمال قیصریه را به آتش بكشد."او می دانست بنا به جبر زمان جین به زودی كنار می رود و او سكاندار كشتی استنفورد خواهد شد. پس صبر پیشه كرد و كوشید در این مدت به جای جدال بی حاصل تجربه كسب كند و بدنه كشتی اش را تقویت كند.


اكنون كه سالها از این جدال می گذرد كلیسای جین در وسط استنفورد چون نگینی بر انگشتری است. روزهای شنبه و یكشنبه محوطه استنفورد پر می شود از عروسانی كه چون یاس زینت بخش چمن های استنفورد هستند. افراد با ملیت های گوناگون در محوطه استنفورد قدم می زنند و عكس می گیرند. عده ای هم كه خوش ذوق ترند لباس های رنگارنگ محلی خود را می پوشندو چون طاووس ها می خرامندو به زیبایی استنفورد می افزایند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ][ 2 ]