ایران یا سانفرانسیسکو؟!

+0 به یه ن

پای صحبت برخی که اوضاع  اجتماعی فعلی ایران را تحلیل می کنند بنشینید یا به صفحه مجازی شان سر بزنید، این تصور به شما دست می دهد که ایران شده سانفرانسیسکو! سانفرانسیسکو چه به معنایی که عمو اسدالله در دایی جان ناپلئون می گفت چه به معنای سانفرانسیسکوی واقعی در دهه ۶۰ میلادی که سردمدار انقلاب جنسی  و هیپی گری بود. صد البته ایران امروز ما دیگه به اندازه ایران نیمه اول دهه هفتاد خورشیدی (دهه ۹۰ میلادی) محافظه کار نیست. البته به آن اندازه ریاکار و دورو هم نیست! اما دیگه توصیفی که آنها از وضعیت جوانان امروز ایران دارند هم درست نیست. شاید در مورد ۱۰-۲۰ درصد جوانان درست باشد اما گمان نمی کنم در مورد اکثریت جوانان درست باشد. فکر کنم این تصویر سازی غیرواقعی  روی  اکثریتی که نیمه-سنتی هستند فشار مضاعف می گذارد. به گمانم، برای حدود نصف جوانان وضعیت به صد سال پیش ایران نزدیک تر باشد تا شرایطی که تحلیلگران  توصیف می کنند. صد سال پیش روی دختران ۱۵ تا ۲۰ ساله از طرف خانواده فشار می آوردند که با هر شرایطی باید ازدواج کنند والا دیر می شود. حالا روی ۳۵ تا ۴۰ ساله ها همان فشار را وارد می آورند. یک شیفت زمانی ۲۰ ساله پیدا کرده اما وضعیت کمابیش همان هست. به هر حال شبیه سانفرانسیسکو نیست! دوست دارم این موضوع را دروبلاگ مینجیق به بحث بگذاریم.

فکر کنم صحبت در این باره و به میان گذاشتن تجربیات، بار فکری ای زاید را از دوش عده ای بر خواهد داشت.

 

این را هم درنظر بگیرید. خیلی از چیزها که در مورد اخلاق جنسی دختران و پسران گذشته ایران می شنویم «نرماتیو» بوده اند نه واقعی. یعنی ایده آل شان آن بود نه واقعیت جامعه. یک ذره از آن ادبیات نرماتیو دور می شوید می دیدید جهان دیروز ایران هم همان قدر سانفرانسیسکو بود که ایران امروز.

در مورد «احترام به بزرگترها» هم آن چه از گذشته نقل می کنند نرماتیو هست نه واقعی. حالا که خود پیر شده اند می گویند ما جلوی بزرگترها پامون را دراز نمی کردیم چه برسه به این که جواب پس دهیم. یک مقدار مستندات واقعی تر را می بینیم  ملاحظه می کنیم این هم دروغی است از هزاران دروغی که نسل قبل  به  خورد ما داده اند

 

آدرس وبلاگ:

http://yasamanfarzan.arzublog.com

با کلیک روی «باخیش»  می توانید نظر بگذارید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ادامه راه

+0 به یه ن

انگار آرامش پیش از طوفان سریع تر از آن چه که گمان می کردم به سر  خواهد آمد! بعد از طوفان چی خواهد شد؟ من فکر می کنم آینده بعد از چند سال بهتر از حال و گذشته خواهد شد. اما باید بتوانیم تا آن زمان روحیه خود را حفظ کنیم  و نهادهای مردمی مان را تقویت نماییم.

من در مورد اهمیت حمایت مالی و حمایت معنوی از انجمن فیزیک چند نوشته داشتم. چند پست دیگر هم در این زمینه خواهم گذاشت. بعد چند پست در مورد مدیریت پسماند خانگی و اداری منتشر خواهم کرد. من و شما در معادلات بین المللی کشورها محلی از اعراب نداریم. اما در این نوع مسایل که در وبلاگ و کانالم مطرح می سازم امثال من و شما هستیم که حرف اول و آخر را می زنیم. دست آخر هم که گرد و خاک طوفان ها خوابید خواهید دید که  اتفاقا همین چیزهای کوچولو کوچولو (که دست من و شماست) مهمتر بود تا آن گرد و خاکی که بلند شد.

قبلا هم در این باره نوشته ام: http://yasamanfarzan.arzublog.com/post-110926.html

خیلی مهم هست که دراین گرد و خاک روحیه خود را نبازیم. آن چه که بزرگترهایمان می گویند و آن چه که در رسانه های مرجع و نیز در فضای مجازی پربازدید مطرح می شود کافی نیست که بتوان با آن در طوفان روحیه را حفظ کرد و با اراده جلو رفت. ازاین جهت وبلاگ مینجیق می تواند خلا هایی را برای مخاطبانش پر کند. اگر دغدغه ای دارید که گمان می کنید همفکری با من می تواند کمکی باشد در بخش «باخیش» وبلاگم نظر بگذارید. مرتب آنها را می خوانم و اگر همفکری من کمکی باشد پاسخ می گویم. برخی از دغدغه ها را می توانم پاسخگو باشم. البته نه همه دغدغه ها را. اگر نتوانم می نویسم که از دست من کمکی بر نمی آید. البته وبلاگ من جای عقده گشایی نیست. اگر هدف کسی از کامنت گذاشتن احساس بزرگی از طریق تحقیر من باشد کامنتش را نخوانده پاک می کنم. بعد از ۱۷ سال وبلاگ نویسی مستمر نصف جمله اول را که خواندم می فهمم یارو قصدش این هست یا خیر. بعد از خواندن نصف اولین جمله آزارگرانه کامنت آزارگرانه پاک شده است. در فضای فیس بوک یا کانال هم بلافاصله بلاکش می کنم.

خوبه که نظرها (باخیش) وبلاگ را هم ببینید. شاید برخی از دغدغه های مطرح شده دغدغه شما نیز باشد. شاید تجربه ای داشته باشید که به درد آن شخص بخورد. در سالیان گذشته وبلاگ مینجیق از این طریق دغدغه های زیادی را رتق و فتق کرد. بعدش رفتند پی کارشان و یادی هم اغلب از من نمی کنند. چیزی عاید من نمی شود جز اتلاف وقت و البته فحش خوردن از جانب عقده ای هایی که با کامنت های آزارگرانه می خواهند اعصاب مرا خرد نمایند. اما اشکالی ندارد. به تجربه ای که می اندوزم می ارزد.

 

یکی دو بار در برخی کانال ها که یک دهم من هم برای کانالشان وقت نمی گذاشتند انتقاد کوچکی کردم.  نویسنده با توپ و تشر به من پرید که من وقتم را رایگان در اختیارشما می گذارم و شما دارید انتقاد می کنید. حالا یارو نه یک دهم من تحصیلات داشت نه یک صدم من رزومه علمی و جوایز بین المللی!  اما تاب همین نقد را نداشت. من ۱۷ سال هست که در وبلاگ فحش می خورم و باز هم می نویسم و ادامه می دهم. همان طوری که گفتم تجربه هایی از این کار می اندوزم که به گمانم ارزش آن را دارد.

 

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

روانشناسان و تفاوت فرهنگی

+0 به یه ن

مینجیق:

از قرار معلوم در «خارجه» هر ایرانی که به روانشناس غیرایرانی مراجعه می کنه و مشکلش را می گه جناب روانشناس هیچ نمی فهمه که دردش چیه!
تفاوت های فرهنگی مانع از آن می شه که ارتباط لازم برقرار بشه. اما روانشناس محترم خود را زیاد از تک و تا نمی اندازه.
وقتی می بینه از خاورمیانه است نسخه اش را از قبل پیچیده:
Post-traumatic disorder!
یک عالمه هموطن ما را سرکیسه می کنه و تیغ می زنه اما تشخیصش به هیچ دردی نمی خوره!
ببینید! دکتر هلاکویی خیلی باهوشه. معمولا نکات را روی هوا می زنه. ولی من دقت کردم وقتی آذربایجانی ها زنگ می زنند و سئوال می کنند خیلی بیشتر طول می کشه که مسئله را متوجه بشه. همین تفاوت کوچک فرهنگی بین ترک و فارس در ایران تشخیصش را یک کم اشکال دار می کنه. یک روانشناس آمریکایی از کجا می خواد مسایل ایرانی ها را بفهمه با اون همه تفاوت فرهنگی؟!

اسما:
ز تجربه شخصیم در زمینه تراپیست یا روانشناس رفتن اگر بخوام بگم٬ من سالهای زیادی در ایران پیش روانشناس میرفتم و خب چندین روانشناس عوض کردم تا بالاخره با یکی تونستم اندکی ارتباط بگیرم. اون هم در نهایت به دلیل همین بدفهمی ها قطعش کردم و چندین سال بعدش به طور اتفاقی با روانپزشکی آشنا شدم که برای گرفتن درمان بهش مراجعه کردم. و چندین سال بعدش رو فقط داروی روانپزشکی گرفتم و دیگه پیش هیچ مشاوری نرفتم.
وقتل یک سال پیش به امریکا اومدم٫ به سبب سابقه افسردگی ای که داشتم و تشدیدش در اثر مهاجر٫ ابتدا به ساکن به روانپزشک مراجعه کردم و بعد هم جلسات مشاوره رو شروع کردم. اینا رو ذکر کردم که زمینه در ذهن دوستان باشه. این بین یه مشاوره انلاین هم از ایران گرفتم که به همون یک جلسه ختم شد بس که زننده بود.
اولین نکته ای که تقریبا تو همه مراجعه های رواشناسیم در ایران بهش برخوردم٫ تشخیص و اسم گذاری در اولین جلسات مراجعه است. روانشناس ها خیلی علاقه دارن این تشخیص سریعشون رو خیلی زود به مراجع منتقل کنند. اتفاقی که بعدش میفته٫ اینه که از لحظه ای که این تشخیص رو شما گذاشته میشه٫ دیگه درمانگر شما رو میندازه داخل یه قالب و به عنوان یه ابژه باهاتون برخورد میکنه. در مقام مقایسه اگر بخوام بگم٫ تو امریکا این تشخیص و در قالب انداختن اینقدر سریع رخ نمیده و به صورت تابلو و بلند بلند به مراجع منتقل نمیشه.
نکته ازاردهنده این کار اینه که کافیه شما به هر دلیلی مقداری دانش پایه ای روان شناسی داشته باشید٫ وقتی درمانگر این کارو میکنه تقریبا متوجه میشی کجای قالب کدوم نظریه تو رو انداخته و خب این حس خوب و جالبی برای من به عنوان مراجع نبوده هیچ وقت. و مثل خیلی متخصص های دیگه در ایران٫ حق اظهار نظر هم نداری چون احتمالا مطالعات و دانشی که داری به درد خودت میخوره و تو متخصص نیستی.
در حالیکه در امریکا وقتی با پزشک یا درمانگرت صحبت میکنی و نظرت رو به واسطه دانش اندک یا غیر اندک ت مطرح میکنی٫ حتما ازش استقبال میشه. و در ادامه مسیر سعی میکنن تو رو به نحوی در این مسیر درگیر کنن که این احساس ابژگی از بین بره.
یه نکته جالب دیگه ای که نمیدونم چقدر میتونم بسطش بدم٫ اینه که در مورد دو مشاوری که در امریکا داشتم یادداشت برداری مدام تو جلسه رو ازشون ندیدم. چیزی که تو ایران با یه ژستی انجام میشه که حس اتاق بازجویی رو به ادم میده.
در مورد فهم فرهنگی٫ من هیچ موقع احساس نمیکردم میتونم به طور کامل خودم رو در اتاق مشاوره عرضه کنم. همیشه یه فاصله قابل توجهی احساس میکردم. در حالیکه در امریکا به جز محدودیت های زبانی٫ مشکلی برای ابراز ابعاد فرهنگیم نداشتم. مشاور هر جا که نمیدونه حتما سوال میکنه تا فضا براش روشن تر بشه و به طور واضحی تلاش میکنه که به فضای روانی تو نزدیک بشه.
احساسی که به شخصه دارم اینه که حداقة در تجربیات من در ایران٫ روانشناسها دانش روانشناسی رو با ذات و ماهیت غربی ش یاد گرفتن اما فلسفه پشت اون دانش و فرهنگ و تاریخ پشتش رو خیلی باهاش آشنا نشدن. اینه که با روانشناسی به مثابه ساینس برخورد میکنن. در حالیکه اون نظریات و قالب ها ساحت معرفتی پشتشون داره از تاریخ و فرهنگ دیگری میاد که آموختنش برای درمانگرها واجبه.
مقداری فلسفه و تاریخ علم٫ معرفت شناسی (منظورم اپیستمولوژی است) برای درمانگر بهتری شدن احتمالا ضروری باشه.
یه تکمله هم بزنم در باب اینکه چرا تراپی رفتن به زبان انگلیسی مفتونه در مواقعی راهگشا باشه. من معمولا به دلیل روحیه ای که دارم٫ در بیان احساسات و درگیری های درونی خیلی به سراغ بسط دان و استفاده از ادبیات و عرفان و اینها مهشم. چیزی که به مرور در جلسات مشاوره انگلیسی متوجه شدم این بود که به سبب تسلط نداشتن بر انگلیسی و اشنا نبودن با اصطلاحات٫ موقع بیان گره های ذهنی و درونی به سراغ سرراست ترین لغت و شیوه بیان میگشتم. توصیف خودم این بود که سعی میکردم اون احساس پایه ای رو به صورت لخت و بودن شاخ و برگ ببینم. این مساله به مرور حتی به روند درمانم هم کمک کرد.
*همه اینها فقط و فقط تجربیات و نظرات شخصیه و بیشتر از این اعتباری نداره.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گفت و گویی بین مینجیق و «سلام»

+0 به یه ن

سلام (یکی از همراهان وبلاگ):

امروز داشتم از دور فلکه وارد میدان میشدم. یه ماشین از کنارم با سرعت پیچید از اونورم ماشین اومد و سر ماشین رو خم کرد طرفم. نزدیک بود بزنم بهش. بوق ممتد زدم تا حداقل فرمون رو کج کنه و جلو ماشینم نگیره! اونم شیشه رو داد پایین و الفاظ رکیک. گفتم برای چی فحش میدی داری میزنی بهم طلب هم داری؟! گفت پدرتو درمیارم!
چند دقیقه بعد یه اس ام اس گرفتم که به دلیل کشف حجاب تذکر میدهیم!
من واقعا نمیدونم چی بگم... یعنی امیدی به این مردم هست؟ به اینکه خوبن؟
به محمد:
متوجه ام ولی من یه زندگی ساده دانشجویی رو دنبال میکنم. در حدی نیستم که دانشگاه به من نیازی داشته باشم. میتونم جای دیگه برم ولی خب کشور همینه جامعه همینه نمیشه توقع داشت خیلی فرق داشته باشه. . استادم مرد آرومی به نظر میرسه و خب باسواده. میترسم جای دیگه برم استادش هم خوب نباشه دیگه کلکسیون بشه.. فقط میخوام کمی آرامش داشته باشم. همین. خیلی سعی میکنم ار حاشیه دور باشم. اما اینجا صبح تا شب فکر اینم چطور حاشیه ایجاد کنن.
کسی هست که هر حرفی میزنم طوری میپیچونه خودمم میمونم. از یه روانشناس پرسیدم گفت اختلال شخصیتی پارانویا داره. که بی منظور ترین حرف رو هم منفی بافی میکنه و شایعه پراکنی میکنه تا ذهن بقیه رو علیه من کنه. مثل مار میمونه.
بساط داریم دیگه. خدا خودش کمکمون کنه‌.


جواب مینجیق:
 البته که امید به این مردم هست . در هر کشوری آدم ناتو پیدا می شه. نکته اینجاست که قوانین و ضوابطی که حکومت می ذاره باید افراد معمولی را از دست آن افراد ناتو حفظ کنه. اما حکومت ما برعکس عمل می کنه. دقیقا هم درتجربه شما همین نکته هست. چرا باید آن اس ام اس را معرفی می کردند که ابزار سو استفاده افراد ناتو از این دست باشه.

بگذریم از این که علت این که درصد بالای افراد طلبکار و ناراضی در کشور ما باز از همین سیاست های غلط حکومت مان ناشی می شه. به خاطر به وجود آوردن انواع و اقسام ناکامی ها برای ملت عده زیادی حس می کنند به جایی که لیاقتشان هست نرسیدند بعدش به اون بالا بالاها دستشان نمی رسه می افتند به جان سایر شهروندان. جلوی پیشرفت را حکومت می بنده. ساده ترین و ملموس ترین نمونه اش این که عده زیادی از راه تلگرام شغلی مناسب و آبرومند برای خودشان درست کرده بودند. یارو در دهی دور افتاده مستقیم زعفران های ده شان را در بازار شهرهای بزرک می فروخت. آن دیگری یکی از صنایع دستی محلی خود را احیا کرده بود و در اینترنت می فروخت. زن سرایدار مدرسه  در تلگرام سفارش سبزی وترشی می گرفت و می فروخت. یک شبه تلگرام را فیلتر کردند و بیزنس همه اینها به فنا رفت.یارو دو سال دوندگی می کنه مجوز واردات لوازم خانگی از فلان کشور می گیره یک شبه فرمان صادر می شه که واردات ممنوعه. دو سال دوندگی اش دود می شه می ره روی هوا و......
یارو چند سال زحمت می کشه کتاب می نویسه مجوز نشر نمی دهند. کار تولید و .... هم که هیچی!
این طوری هست که جلوی پیشرفت مردم گرفته می شه و حس ناکامی می کنند و حرصشان را سر دور وبری ها خالی می کنند. کشورهای دیگه این خبرها نیست. حتی در کشورهایی مثل ترکیه و هند هم حکومت راه بیزنس ها را هموار می کنه نه آن که سد راهشان بشه.


گاهی اوقات هم  برخی در ایران واقعا از لیاقتشان هم بالاتر می نشیننند اما باز طلبکار و ناراضی هستند بس که این طلبکاری ونارضایتی سکه رایج شده.

در مورد دانشگاه تان هم سیستم را چنان چیده اند که اون یارو که ازش شکایت می کنید به این نتیجه رسیده که راه پیشرفتش همین هست ! نه کوشش علمی یا اجرایی.
راستش -تعریف از خود نباشه- از وقتی که من رییس پژوهشکده شدم در سطح پژوهشکده ما دست و پای این کارها خیلی جمع شده. دروغ خیلی کم شده. حاشیه خیلی کم شده. افراد دیده اند راه پیشرفتشان درپژوهشکده چسپیدن به کارشان هست نه حاشیه ساختن. وقتی حاشیه سازی باعث ارتقا می شد می افتادند در همون خط.
کارمندان ما در پژوهشکده وقتی می خواهند مرخصی بگیرند دروغ نمی بافند که مادرم داره می میره. مرخصی شان را می خواهند و میگیرند. مورد هم داشتیم که خودم گفتم با این که مرخصی استعلاجی زیاد گرقته اید اما نیاز به مرخصی تفریحی هم دارید تا روحیه شاداب تری داشته باشید. وقتی رییس این جور رفتار می کنه -جز معدودی که بیمار هستند- بقیه حاشیه سازی نمی دهند و به حاشیه ها پا نمی دهند.  با دل و جان کار می کنند و طلبکار و ناراضی نیستند. چند نفر بیمار  ممکنه پیدا بشوند که باز شر به پا کنند اما به تنهایی، قدرت تخریب زیادی ندارند. به علاوه بیمار همه جا پیدا می شه.درخارج هم هست.

 پژوهشگران ماهم وقتی می بینند پرونده همه در شورا مطرح می شه و به «سفارشی» ها امتیازی قایل نمی شویم و آقازاده و غیر آقازاده فقط از روی رزومه شان ارزیابی می شوند حس آرامش دارند. حس طلبکاری و نارضایتی ندارند. تا بخواهید مورد «سفارشی» در این دو سال داشته ایم اما همگی در شورای علمی پژوهشکده رد شده اند.


در پژوهشگاه ما چند پژوهشکده فیزیکی هست. اما فقط در یکی از آنها رسم این هست که سخنران یک ربع تملق رییس یا پیشکسوت را بگویند. سخنران هایی که  توسط پژوهشکده های مختلف دعوت می شوند همگی  از همان پیش زمینه فرهنگی هستند . امادر پژوهشکده ای که بزرگانش  خود را طالب تملق و مجیز گویی نشان داده اند به گونه ای دیگر عمل می کنند.

حالا این فقط در سطح پژوهشگاه بود. مشت نمونه خروار هست

در نوشته مجزایی (شاید هم سری نوشته ها) تشریح خواهم که چه طور ساختار دموکراتیک انجمن فیزیک باعث شده که همین افراد جامعه فیزیک ایران -با همه ایرادات اخلاقی که دارند- کمابیش سازنده عمل کنند. نهادهای دیگری هم هستند که همین افراد را جمع کرده تا کارهای مشابه انجام دهند ولی به دلیل سیستم غیر دموکراتیک غیر از لجن چیزی بیرون نمی دهند.


همین را که گفتم تعمیم دهید به کل کشور!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نظر شما؟

+0 به یه ن

در مورد مصدق و ۲۸ مرداد بسیار گفتیم و شنیدیم. الان می خواهم نظر شما را بدونم. دعوای مصدق و شاه ، مصدق و توده ای ها ، مصدق و اسلامگراها، مصدق و انگلیس یا آمریکا دیگه برای من امروز در سال ۱۴۰۲ اهمیتی نداره. به طریق اولی فکر نکنم برای نسل جدید هم اهمیتی داشته باشد. اما می خواهم نظر شما را در موارد زیر بدانم که برای من مهم هست:
۱) به نظرتان مصدق و نهضت ملی چیزی خاص برای آموختن برای امروز ما دارند؟ البته از همه کس و همه چیز می توان آموخت. منظورم فرای آن هست که از یک نخست وزیر تیپیکال زمان شاه یا حزبی مثل حزب ایران نوین و.... می شه یاد گرفت.
مثال می زنم تا منظورم روشن بشه. آمریکا سیاستمدار کم نداشته. اما فقط بنجامین فرانکلین هست که هنوز نکات خاص برای آموختن برای ما داره.
یا مثلا فرهنگ ما در طول تاریخ شاعر زیاد داشته. اما فقط چند تاشون (مهمتر از همه سعدی) هست که برای امروز ما هنوز حرفی برای گفتن دارند. آیا به نظرتان مصدق و راه مصدق هنوز در اون سطح هستند که چیزی برای گفتن برای دوره ما داشته باشند؟ (دقت کنید عرض کردم «دوره». نگفتم نسل ما یا نسل جدید یا نظایر آن).
۲) آیا پتانسیل آن را می بینید که یک جریان نومصدقی در کشور راه بیافته؟
جریانی که دیگه سر ستیز با استعمار کلاسیک (که تاریخش گذشته) نداره اما به جنبه های حقوق بشری و فساد ستیزی مصدق توجه داره و خودش را رهرو آن می دونه.
۳) گیریم جریانی با محتوایی که در مورد ۲ گفتم راه بیافته. آیا چسباندن خودش به مصدق بیشتر به آن نیرو خواهد داد یا اصطکاک ایجاد خواهد کرد و از آن انرژی خواهد گرفت؟! به هر حال مصدق هم یک انسان بوده و خطا ها یی داشته. مخالفانش می توانند روی آنها انگشت بذارند و برای چنین جریان اصطکاک ایجاد کنند. اما اگر اسمی از مصدق نباشه این ابزار را برای ایجاد اصطکاک نخواهند داشت. از سوی دیگه هر جریان اگر یک چهره یا اسطوره داشته باشه برای جذب افراد بیشتر موفق تر عمل می کنه. فکر می کنید آویختن به نام مصدق نفعش بیشتره یا ضررش؟

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گفت و گویی انتقادی با سارا

+0 به یه ن

نوشته پایین به قلم سارا -یکی از خوانندگان وبلاگم- هست. بخش هایی از آن را قبول دارم بخش هایی را نه. در هر صورت قابل تامل هست. در اخر بخشی از نظر خودم را هم خواهم گفت. البته انتشار متن سارا به معنای تایید صد در صدی همه حرف های او نیست:
سارا: «فرهنگ نقش اساسی در توسعه هر کشور داره . دموکراسی به شکلی که در غرب هست به این زودی در ایران بوجود نمیاد . در هند هم انگلیسیها خیلی بهشون کمک کردن و یه سری نهادهای مدنی رو براشون بوجود آوردن . خود هندی ها هم فرهنگشون با مسلمونها متفاوته و کلا فرهنگ بازتر و پذیراتری دارن . پاکستان نتونست مثل هند موفق بشه و این نشون میده فرهنگ از ژن مهمتره . مذهب مردم بخش مهمی از فرهنگشون رو شکل میده . من پیشنهاد میکنم کتاب مسئله چین نوشته راسل رو بخونید . صد سال پیش وقتی مردم چین هنوز فقیر بودن و از گرسنگی میمردن راسل از روی فرهنگ چینی ها پیش بینی کرد که چین به کشوری قدرتمند تبدیل میشه . به نظرم خوبی این کتاب در این هست که عناصر فرهنگی که باعث توسعه میشن رو معرفی میکنه . راسل از روسیه و ژاپن هم در این کتاب گفته و برعکس خیلیها که اونموقع روسیه رو قوی و چین رو ضعیف میدونستن راسل نظرش کاملا برعکسه و همه رو از روی فرهنگ پیش بینی میکنه . ما چینی ها رو نمیشناسیم و درکمون از چینیها و زندگیشون اشتباهه . من از کسی که سالها آمریکا زندگی کرده و الان چند ساله چین زندگی میکنه هم پرسیدم و میگه چینیها زندگی شادتر و آرومتری از آمریکاییها دارن .
چند مورد در فرهنگ ما هست که مشکل جدی در توسعه هست . اولیش رو من اسمش رو گذاشتم فرهنگ چیزی شدن و به جایی رسیدن . میگن هر کسی باید در زندگیش سعی کنه یه چیزی بشه وگرنه اون فرد رو بی ارزش میبینن . طرف اگه حتی بره خارج از ایران زندگی کنه هم مردم دنبال اینن ببینندچیزی شده یا نه . این فرهنگ باعث میشه افراد بدون علاقه یا استعداد به زور بخوان خودشونو جایی وارد کنن که بگن ما هم چیزی شدیم . یا به هر روش دنبال پست و مقام و پول باشن . مثل اینکه یه مدت مد شده بود هرکسی میخواست بره یه دکترا بگیره . جالبه که در همون کتاب راسل نوشته چینی ها در زندگی فقط دنبال لذت بردن از زندگی هستن و پست و مقام براشون اهمیت نداره . حاضرن به راحتی از سمتشون کنار برن و تا قبل از این رئیس جمهورشون قبلیا خودشون بعد ۱۰ سال کنار رفتن . فرهنگ چینیها در زندگی دنبال خردمندی هست و علم و دانش رو برای افزایش خردمندی میخواد . در فرهنگ ایرانی ما هنوز دنبال اینیم بگیم ما باهوشیم یا ژنمون از عربا بهتره و ... . هنوز به خردمندی فکر هم نمیکنیم در حالیکه عربها واقعا خردمندتر از ایرانیها هستن
مورد دیگه ای که هست فرهنگ تحقیر در مردم ماست . ما هر کسی رو که ببینیم میخواهیم یه جوری تحقیرش کنیم . دیگه اگه یکی خیلی بالاتر از ما باشه خودمون رو در برابر اون فرد تحقیر میکنیم .‌ مثلا عربها هیچوقت به کسی نمیگن نوکرتم چاکرتم غلامتم . عربها نه خودشون و نه دیگران رو تحفیر نمیکنن . این مسئله از مورد قبلی که چیزی شدن هست هم نشئت میگیره و اینکه هر آدمی به خودی خودش در نظر ما ارزش نداره . یعنی یاباید از خانواده خاصی باشه یا پولدار باشه یا یه چیزی باشه . جالبه که چینیها کاملا عکس این فرهنگ رو دارن . در چین هر فردی حتی اگه گدا باشه اعتبار داره . بقیه افراد حق ندارن کاری کنن که اعتبار اون فرد لطمه ببینه . مثلا در جمع ازش انتقاد نمیکنن یا مسخره ش نمیکنن یا حتی اگه اشتباه کرده باشه در جمع به روش نمیارن . اینو هم از کسانی که تازه در چین زندگی کردن شنیدم هم راسل در کتابش نوشته که هر فرد چینی منزلتی داره که در غرب فقط افراد خاص و پولدار از طبقات بالای جامعه دارن.

مورد بعدی پذیرا بودن هست . در فرهنگ ما یجور شک و بدبینی بیجا نسبت به غریبه ها و خارجی ها وجود داره . زمان شاه چون با آمریکاییها نزدیک بودیم نسبت به آمریکایی ها یه جور بدبینی و نفرت شکل گرفت . الان نسبت به روس ها و چینیها . با این فرهنگ نمیشه با دنیا تعامل درست داشت . چینیها بسیار صلح طلب هستن و الانم با همه دنیا روابط دارن . در همون کتاب راسل نوشته که امکان اینکه چینیها به دام بیگانه ستیزی بیفتن کمه و فقط کافیه دوستانه و مودبانه باهاشون رفتار کنی و خود چینیها هم بسیار مودب و دوستانه رفتار میکنن
خیلی مسائل دیگه هم هست . مثلا برابری زن ومرد در فرهنگ جامعه که باز در همون کتاب راسل گفته که چینیها فرقی بین زن و مرد نمیذارن و حتی صد سال پیش زنانی در دانشگاه پکن عضو ه‍یئت علمی بودن که از نظر راسل خیلی هم قدرتمند بودن . اما بزرگترین ضعف فرهنگ ما این هست که مردم ما سایکوپات پسند هستن . به خاطر همون موارد قبلی که گفتم چون در زندگی تحقیر شدن از طرفی جامعه ما افراد برنده رو باارزش میدونه مردم ما دنبال سایکوپاتها میفتن . سایکوپاتها کاریزمای زیادی دارن . بسیار بااعتماد به نفسن و هدفشون برنده شدن به هر طریق و روشی هست . یه سری مسائل فرهنگی در نسلهای جدید عوض شده و بهتر شده . اما من خودم با نسل جدید در ارتباطم و میبینم این مسئله چیزی شدن در زندگی هنوز بینشون هست و هنوز دنبال سایکوپاتها میرن یا خودشون رفتارهای سایکوپاتی دارن . بارها در محل کار دیدم کسانی که یک کار ساده رو انجام میدن ولی با مسئولین پذیری بالا و به درستی و خوبی . اما به جای اینکه تشویق بشن تحقیر میشن و بهشون پخمه میگن اما یه سایکوپاتی که با هزار حیله و کلک و رابطه بازی خودشو به سمتهای بالا میرسونه در نظر مردم برنده و قهرمانه

جواب مینجیق: «این ایرادهایی که از جامعه و فرهنگ ایران گرفتید کاملا بجاست. همه شان را قبول دارم. در مورد اثر مخربش هم با شما همنظرم. البته خیلی مطمئن نیستم چینی ها این ایرادها را ندارند. تا جایی که من مشاهده کرده ام چینی ها هم به شکل خودشان از این قبیل ایرادها دارند.
حالا چینی ها از ما خیلی دورند و ما نمی شناسیمشان. اما برخی ایرادهایی که از ایرانی ها گرفتید می بینم حتی در همین ترکیه هم کمتر هست.
در فرودگاه بین المللی استانبول برخورد ایرانی ها و ترکیه ای ها دیدن داره. ترکیه ای حواسش به دو چیز هست: ۱) کارش را انجام بده. ۲) از حق و حقوقش محافظت کنه
اما ایرانی فکرش فقط پیش یک چیز هست: ترکیه ای ها را مسخره کنه و در ذهنش برای خودش ثابت کنه که از اونها بالاتره و اونها گیجند. یک قدم هم بالاتر می ذاره و ادعا می کنه که اونها هرچی دارند از صدقه سر ایرانی ها دارند(!!!!) (نفهمیدم از این حشمت توریست ها و رهگذران ایرانی در فرودگاه استانبول چرا مناطق محروم کشور خودمان اون قدر رونق نمی گیرند؟ ) فکرش درگیر این مسئله «حیاتی و اساسی» (!!!!) هست که از پروازش می مونه، مدارکش را گم می کنه و......
از فرهنگ عرب ها زیاد نمی دانم اما در مورد خردمندی به معنایی که در زیر می آورم با شما موافقم. عرب ها می دانند دنبال چی هستند و با درایت به دستش می آورند. پیشرفت امارات نشان دهنده این هست. واقعا برای به دست آوردن ان چه که در ۴۰ سال اخیر به دست آورده اند خردمندی نشان داده اند. ایده آل من امارات نیست. همین ایران الانمان- با این همه مشکلاتش- را به امارات ترجیح می دهم اما نمی توانم درایت اماراتی ها را در به دست آوردن آن چه که می خواستند با این هزینه کم تحسین نکنم! چهل سال هست که ایرانی ها -به خصوص چپگراهایشان- امارات را مسخره می کنند که ویترین شیشه ای است که خواهد شکست. در این مدت شوروی آهنین شکست اما این ویترین شیشه ای روز به روز رنگین تر شد!»

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تجربه یکی از دوستان در مورد نکات ایمنی

+0 به یه ن

در پی این نوشته من با عنوان تاثیر عرفای صد سال پیش بر رعایت نکات ایمنی،  عزیزی به نام آقای بولوتلو چنین نوشت:



پس از حوادث بیشمارتاسف بار تانکرهای حمل مواد خطرناک در جاده ها بویژه در نزدیکی پلیس راه ها که منجر به کشته شدن خیلی از مسافران و رانندگان شدند در زمان ریاست جمهوری خاتمی بفکر استانداردسازی ایمنی صنایع و مخازن پتروشیمی و نفتی و وسایط نقلیه ی حمل کالاهای خطرناک افتادند. در مناقصه ای که برگزار شد هیچ موسسه و شرکت خصوصی و دولتی شرکت نکرد یعنی در این زمینه در ایران هیچ موسسه و پیمانکاری نبود که فعالیتش مربوط به آموزش ایمنی و استاندارد سازی آن باشد . لذا یک شرکت کانادایی برنده ی مناقصه شده و بصورت تام الاختیار از سوی وزراتخانه های مربوطه در این زمینه شروع به فعالیت کرد . این شرکت در مدت فعالیتش در ابتدای کارجزوه و برنامه ی کلاسهای آموزشی تهیه کرد که قراربود اول مربی تربیت کنند و نیروهای آتش نشانی، هلال احمر ،پلیس وحوادث غیر مترقبه دوره ی آموزشی ببینند وسرانجام رانندگان تانکرها و مخازن گازآموزش دیده و گواهینامه ی معتبربین المللی حمل مواد خطرناک دریافت کنند .
این شرکت کانادایی استاندارد سازی ایمنی پالایشگاه ها و تاسیسات پتروشیمی و مخازن و انبارهای خطرناک را انجام داد و ازشرکتهای ایتالیایی تجهیزات و لوازم ایمنی وارد کشورکرد. همزمان با فعالیت این شرکت سازمانهای دولتی بفکرتدوین آیین نامه های ایمنی افتادند. شرکت نفت ، وزرات راه و ترابری ، سازمان نظام مهندسی ، اداره کار و امور اجتماعی ، راهنمایی و رانندگی و ...بطور موازی آیین نامه نوشتند که اکثرشان روی کاغذ مانده و عملی نشده است. من یکبار به معاونت اموراجتماعی اداره کار تبریز رفتم و در باره آیین نامه ی ایمنی کارگاهها سوالی کردم هیچ اطلاعی از آن آیین نامه نداشتند در حالیکه مسئول و متصدی اجرای بندهای آن آیین نامه بودند و مرا به مرکز تحقیقات شمالغرب کشور معرفی کردند که باکمال تاسف آنها هم هیچ اطلاعاتی نداشتند .
در این میان سازمان استاندارد ایران که متولی اصلی این کار بود مقررات ایمنی مطابق با استانداردهای ایزو را به اهتمام دوست عزیزمان جناب آقای مهندس قیصری تدوین کرد که جای تشکر و قدرانی ازایشان است. بهترین آیین نامه هایی است که مطابق با استاندارهای ISO در ایران تدوین شده است.
شرکت کانادایی هم پس از تحریمها و انقضای قراردادش ایران را ترک کرد . جزوه های آموزشی دویست صفحه ای آموزش رانندگان حتی یکبار هم چاپ نشد و در اختیاررانندگان قرارنگرفت . دروس آموزشی56واحدی حمل مواد خطرناک مطابق با آیین نامه بین المللی A.D.R را در عرض دوساعت در پالایشگاهها بصورت فورمالیته آموزش دادند. که هیچ ارزشی نداشت .
در باره ی آموزش ورعایت موارد ایمنی نابسامانی وجود دارد واولویت و اهمیت آن مورد توجه کافی قرارنمی گیرد. مثلاحمل آمونیاک مایع در جاده ها بدون رعایت استاندارهای ایمنی و با تانکر و مخازن غیراستاندارد و با راننده های آموزش ندیده می تواند برای مناطق مسکونی کنار جاده ها فاجعه ی مرگبار شبیه هیروشیما ایجاد کند . انبارهای شرکت های نفتی که زمانی در خارج شهر قرار داشتند با توسعه ی مناطق مسکونی در داخل شهر قرار دارند. جاده های مواصلاتی بین شهرها هم حالا در داخل شهر ها قرار گرفتند . مسیر هوایی آموزش خلبانی زمانی روی مزارع و باغات تبریز بود الان روی خانه ها و مناطق مسکونی است . همین سال گذشته هواپیمای اف چهارآموزشی در منطقه مسکونی شمالغرب شهر تبریز سقوط کرد. انبار کالاهای خطرناک شیمیایی در داخل شهر هاست و این مواد خطرناک بدون رعایت موارد ایمنی همراه کالاهای معمولی در جاده ها حمل و نقل می شوند. روزانه سه نفر در حوادث ناشی از کار فوت می کنند . در دنیا برای پیشگیری از اینگونه حوادث سازمانهایی و مراکزی هست که آموزش می دهند ،مقررات تهیه می کنند و نظارت می کنند . مثل سازمان ایزو که انواع استاداردها و نظارت ها را دارد وسال به سال مقررات و استانداردهایش روز رسانی میشود . سازمان A.D.R که تحت نظارت سازمان ملل در مورد ایمنی حمل کالا و سلامتی رانندگان و ایمن سازی تاسسیات مواد خطرناک فعالیت می کند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

همین طوری!

+0 به یه ن

دوست قدیمی که بعد از سالها توفیق دیدارش را پیدا کردم:
عزیزم! من به خاطر خودت می گم! صلاحت را می خواهم! زندگی که فقط کتاب نیست! زندگی ورای خفه کردن خودت با این چند تا فرموله!  دلم می سوزه که هیچ چیز دیگه را تجربه نکردی

من: اوه عزیزم! ممنونم که این قدر به فکرم هستی!حالا که این قدر تو دلسوز من هستی فردا که سرما خوردم زنگ می زنم برایم آش بپزی بیاری! این همه و محبت و دلسوزی تو نسبت به من حیف هست به هدر بره!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

یک سئوال

+0 به یه ن

چرا آقایان پا به سن گذاشته تبریزی خیال می کنند که اگر اشاره کنند همشهری من هستند من حتما باید خود را تصحیح کنم که نظرم در راستای نظر ایشان باشد؟! نه این که خیلی از مردان پا به سن گذاشته همشهری خیر و برکت و حمایت دریافت کرده ام خیلی دغدغه مورد تایید آنها واقع شدن باید داشته باشم!!!!!!
خداییش تا حمله ای در این پایتخت در محیط کار به من شد مردان همشهری ام به دست و پا افتادند که از من برائت بجویند که از این طریق امتیازی از حمله کننده ها دریافت کنند. اماهر وقت می خواهند من ساکت باشم یا حرف مورد نظر آنها را بزنم فوری از در این در می آیند که به عنوان یک همشهری صلاح مرا می خواهند!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پیش به سوی دنیا جدید ما

+0 به یه ن

مینجیق: می گن آدم به میانسالی که می رسه می خواد همه اش با فامیل و دوستان قدیمی ارتباط برقرار کنه. اما من در آستانه ۴۶ سالگی کاملا برعکس شده ام. می خواهم همه کسانی که به من ضربه عاطفی زده اند و یا دلم را شکسته اند یکی یکی طلاق عاطفی دهم و ازشان فاصله بگیرم. هر کسی که می خواد باشه. زندگی کوتاه تر از اون هست که آدم اجازه بده با روح و روانش بازی کنند. به جای آن می خواهم دوستان تازه بیایم. با دهه نودی ها خیلی حالم خوب می شه. البته یواش یواش قرن پانزدهمی ها (متولدین بعد ۱۴۰۰) جای

عجیبی در دلم پیدا می کنند. همین طور می خواهم دوستان جدیدی از همنسلان خودم و نیز دهه شصتی بیابم. کسانی که با آنها قرابت فکری دارم و همدیگر را می فهمیم

قرار نبود که  این حس من چندان بین کسانی که به سن من می رسند متداول باشه. اغلب در این سن و سال برعکسش را می گن. تا سه چهار ماه پیش من هم -تا حدودی- دنبال نگه داشتن کسانی بودم که از دیرباز می شناختم. فکر می کردم اگر از دستشان بدهم (یعنی اگر از خانه دلم بروند) چه فاجعه ای رخ می ده.

اتفاقات نشان داد

که بیخودی جایگاه عاطفی بسیاری از اطرافیان را در ذهنم مهم فرض کرده بودم. . مرگ و زندگی ام هم برای اونها مهم نبود! قبلا خودم را گول می زدم که  نیش هایی که می زدند یا شوخی های خنکی که در مورد بی ارزشی من در نظر آنها می کننپ  از ته دل نیست. حالا فهمیدم اتفاقا خیلی خیلی هم از ته دل بوده!

 از چهلم ژینا به این سو یواش یواش به این نتیجه رسیده ام که هر آشنایی ارزش نگه داشتن نداره و لو این که به لحاظ نسبی هم خیلی نزدیک به حساب بیاد. نمی دانم شما هم چنین حسی در ماه های اخیر پیدا کرده اید یا خیر. فکر می کنم فقط کسانی ارزش نگه داشتن در خانه دلم را دارند که اگر من نباشم براشون مهم باشه.شما هم این حس را پیدا کرده اید یا من استثنا هستم؟!

پی نوشت: در این سه ماه دریافتم برخی از افراد که تنها در فضای مجازی آنها را ملاقات کرده ام از بسیاری از به اصطلاح نزدیکان برای آدم دلسوزترند

 

یکی از دوستان همسن و سالم در فضای مجازی: انگار قطار جدیدی راه افتاده که عده‌ای از مسافران قطار قبلی شرایط سوار شدن به این قطار را ندارند. این یک گسست تاریخی است و نشان می‌دهد که انقلابها لزوما با عوض شدن رژیم محقق نمی‌شوند بلکه میتواند در بطن یک جامعه انقلابی رخ دهد که فعلا نماینده سیاسی در حاکمیت نداشته باشد.

 

مینجیق: شما هم همان حس مرا دارید؟ یادمه پارسال که رییسی اومد شما به نوعی این روزها را پیش بینی کرده بودید. البته شما پارسال (شاید از روی شکسته نفسی وفروتنی) گفتید که نسل ما را هم از قطار پیاده خواهند کرد. الان هم نظرتان همینه؟

..

یکی از دوستان همسن و سالم در فضای مجازی:
بلی نظرم تقریبا همینه. یعنی ما دنیای جدید را می‌پذیریم اما نرم افزار و سخت افزار کافی برای مچ شدن با آن را نداریم. به نوعی شاید به عنوان ناظر بی‌طرف باقی بمانیم.

 

مینجیق:

 شاید هم بتوانیم دنیای موازی خودمان را ایجاد کنیم که متفاوت با دنیای قبلی است ولی لزوما با دنیای دهه هشتادی ها هم یکی نیست!

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل