Machine learning

+0 به یه ن

یادتان هست که گفتم هرچند اوضاع اقتصاد خوب نیست اما برای جوان هایی که همت و ابتکار عمل دارند و شمی دارند که به آنها می گوید در آینده چه تکنولوژی ای یا چه رویکردی مهم خواهد شد دروازه بهشت هست؟

یکی از موارد که داره خیلی مهم می شه  مبحث
Machine learning هست. یادگیری ماشینی داره دنیا را می گیره. کسی که ازش سر در بیاره نونش تو روغنه. در دانشکده فیزیک شهید بهشتی هم به آن پرداخته می شه.
اگر دنبال فرصت برای پیشرفت می گردید این هم فرصت!
البته کاربرد یادگیری ماشینی محدودبه فیزیک نیست. در موردش مطالعه کنید و ببینید چه طور از این نمد برای خودتان می توانید کلاهی بدوزید!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

رانندگی و وضعیت بد اقتصادی

+0 به یه ن

می دانیم که بد و طلبکارانه رانندگی کردن ایرانی ها با وضعیت بد اقتصادی و فساد مالی بی ارتباط نیست. گرانی که می آید اعصاب ملت خرد تر می شود و بدتر رانندگی می کنند.

از طرف دیگر یک عده هم یک شبه میلیاردر می شوند و آقازاده های تازه به دوران رسیده شان  هر دیوانه بازی ای که به عقل برسد  با ماشین های مدل بالا در می آورند. از طرف دیگر اونهایی که تحت فشارند هر ماشین مدل بالا که می بینند می خواهند حرص راننده اش را در بیاورند. حتی برخی استدلال می کنند: «من اگر به این بزنم خودم یک تومن متضرر می شوم اما او هزار تومن! پس می ارزه بزنم»......
خلاصه وضعیت آشفته ای است.  
اما ما چه کنیم؟! 
۱) سعی کنیم در هنگام رانندگی حرص هایمان را خالی نکنیم.  رانندگی زمان مناسبی برای خالی کردن حرص ها نیست. اگر چنین کنیم نه تنها حرصمان خالی نمی شود بلکه اعصاب و عزیزانمان خرد می شود و چه بسا تصادف هم کنیم و مشکلاتمان صدها هزار برابر بیشتر شود.
برخی ورزش ها برای خالی کردن حرص خوبند. مثل شنا یا ورزش های رزمی. کاراته و .... که هیچ خرجی ندارد. روزی یک ساعت الکی به هوا لگد بزنید حرصتان خالی شود و بدنتان قوی. اما موقع رانندگی سعی کنید آرام باشید.
روش های زیادی برای گرفتن آرامش این روزها پیشنهاد می شود. درباره شان مطالعه کنید.

۲) قبول کنیم عده زیادی از راننده ها  اعصاب خرد دارند و آماده جنگیدن هستند. عده ای از آقازاده ها هم دارند با رانندگی دیوانه وار خودنمایی می کنند. ما قرار نیست آنها را اصلاح کنیم. مراقب باشیم در معرض خشونت هایشان قرار نگیریم تا سلامت به مقصد برسیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

توصیه های رانندگی به خودم!

+0 به یه ن

در سال های اخیر  خیلی ها ادعا می کنند عارف و سالک شدند و برایشان مادیات اهمیت نداره. اما کافی هست در هنگام رانندگی کنارشان بنشینید تا ببینید اندرونشان چه قدر پر از خشم و نفرت هست و چه طور از همه کس طلبکارند. کافی است یکی بپیچه جلویشان تا ببینید همه اون والا اندیشیدن و بی اهمیت دانستن دنیا شعار بود!


یک عده هم ما  را به قانون مداری تشویق می کنند و شعار می دهند حتی از قانون نسنجیده و حساب نشده و مضر هم باید تبعیت کرد که وضع مملکت درست بشه. این عزیزان هم بر دو دسته هستند. یکی آن که این نصیحت را برای دیگران می کنند اما برای خود استثنا قایل هستند. این افراد در فرهنگ سکولار همان نقش را بازی می کنند که واعظان مزور در فرهنگ دینی. دسته دوم اما خود به شعاری که می دهند پایبند هستند و دایم دیگران را هم «امر به معروف» می کنند و به خاطر رعایت نشدن مقررات پرخاش می کنند. با توجه به این که علایم راهنمایی رانندگی در شهر های ما همچین حساب شده هم نیست و خیلی جاها می بینید علایم ضد و نقیض هستند این افراد برداشت و «فتوای» خود را  خوانش صحیح می دهند و خوب از خجالت هر کس که با خوانش آنها موافق نباشد بر می آیند. این دسته معادل واعظان و دین داران دگم اندیش در  فرهنگ دینی هستند. می دانیم که گاهی اثرات منفی دگم اندیش ها از واعظان ریاکار هم  بیشتره.

برخی هم پشت ماشینشان می نویسند «من بین خطوط رانندگی می کنم». کار خوبی هست اما خیلی جاها عملی نیست. خیلی جاها می بینی دو سری خط با فاصله کشیده شده که حتی موازی هم نیستند! یکی کهنه یکی تازه! معلوم هست که هیچ حساب و کتابی در کشیدن خط ها نشده. خیلی جاها می بینی خط به موازات خیابان نیست! خیلی جاها وسط لاین خودت یک چاله به چه گندگی سبز می شود. در میدان ها  خط  کشی های غیر اصولی را که می خواهی رعایت کنی مجبوری بپیچی جلوی راننده بغل دستی که داره راه خودش را می ره و طبعا اعصاب او را خرد کنی و......
گاهی فکر می کنم این عزیزان در عمل هرگز سعی نکرده اند  که بین خطوط رانندگی کنند والا می دیدند چه مشکلاتی پیش می آد. اتفاقا چون من سعی کرده ام بین خطوط رانندگی کنم فهمیده ام این خطوط در کشور ما تا چه اندازه نسنجیده و غیر اصولی کشیده شده اند و پایبندی به آنها خیلی جاها به ضرر ترافیک هست.


بیایید واقع بین باشیم. خیابان های ما در ایران استاندارد نیستند. بیشتر دور و بری ها هم استاندارد رانندگی  نمی کنند. ماشین ها هم اغلب استاندارد نیستند. 
رانندگی در ایران مهارت های خاص خود را می طلبد. به نظرم به باید بر چیزهای دیگر تاکید کرد:
۱) معاینه فنی خودرو خود را جدی بگیریم.
۲) با دقت و سرعت مطمئنه حرکت کنیم.  قاعده فاصله از اتومبیل مقابل را رعایت کنیم. (اتفاقا این قانون  رانندگی به درد ایران بیشتر از کشورها با جاده های استاندارد می خورد) اگر بارانی یا برفی باشد بیشتر باید فاصله گرفت.
۳)  حواسمان به دست انداز ها در جلو باشد تا مجبور نباشیم وقتی به آنها رسیدیم ترمز دفعی بگیریم یا فرمان را شدید بپیچیم. اگر بچه کوچک سالمند بیمار یا خانم باردار در ماشین باشد به این موضوع باید توجه دو چندان کنیم.
۴) حق تقدم عابران پیاده را رعایت کنیم.  به عنوان جنبه ای از نیکوکاری! حس خوبی داره آرامش را در هنگام عبور از خیابان در چهره عابر دیدن.
۵)  اگر جلویمان مسافرکش هست هر لحظه انتظار داشته باشیم که توقف کند و در ماشین را باز کند. آماده این کار باشیم تا وقتی اتفاق افتاد کنترل ماشین یا اعصابمان از دست نرود.
۶)  اگر راننده های بغل دستی بد رانندگی کنند بلند نشویم آنها را تنبیه کنیم. به ما چه؟!  کی گفته ما مامور به بهشت سکولار (سویس؟)بردن شهروندان هستیم؟! بیخودی خون خود را کثیف نکنیم.یادمان بیاید چه قدر از این که عده ای از دین داران  می خواهند مردم را به زور بهشت  ببرند بیزاریم. ما ورژن سکولار آنها نشویم!
اتفاقا من از دست رانندگی کسانی که  می خواهند راننده خاطی را ادب کنند بیشتر آزار دیده ام. به بهانه ادب او راه را بر بقیه می بندند.
۷) یادمان باشد با ده دقیقه زودتر رسیدن هیچ جا را فتح نکرده ایم. پس زیاد جوش نزنیم. اگر قرار مهمی داریم (مثل کلاس درس یا رساندن مسافر به فرودگاه) برای اطمینان زودتر حرکت کنیم. همیشه یک کتاب در ماشین داشته باشیم که اگر زود رسیدیم مطالعه کنیم. اما برای سرموقع رسیدن در رانندگی جوش نزنیم!

۸) این قدر خودمان را جدی نگیریم که اگر به علت ناشی گیری یک نفر در پارک دوبل کردن در کوچه ای وقت ما ۵ دقیقه تلف شد ما حق داریم عصبانی شویم! نه جانم! آن قدر ها وقت ماها ارزش ندارد. خودمان را زیادی جدی نگیریم تا آسوده باشیم.

این مطالب را بیشتر خطاب به خودم نوشتم تا یادم باشد. در وبلاگ منتشر کردم که سر رودربایستی به آن پایبند بمانم. باز هم خواهم نوشت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فرهنگ بومی و رانندگی

+0 به یه ن


یک مدت هست که این مسئله بد رانندگی کردن ذهنم را در گیر کرده.
به نظرم این تاکید روی رعایت مقررات برای جلوگیری ازتصادف و...در ایران به چندین علت کار نخواهد کرد.
کما این که نکرده!
اما کاش بشه از دل همین فرهنگ بومی دیدگاه و نگرشی بیرون کشید که در دل مردم بنشینه و متقاعدشان کنه که بهتر رانندگی کنند.

اون سه چهار نفر در ایران هم که من می شناسم که خوب رانندگی می کنند با ذهنیت این که «من به مقررات احترام می ذارم » رانندگی نمی کنند.


در مقابل  صدها نفری که شعار مقررات می دهند وقتی به خود می رسند استثنا قایل می شوند!!


اما اون سه چهار نفر استدلال دیگری دارند.

مثلا میگن:
«این مدت رانندگی هم جزو عمر ماست می خواهیم آرامش داشته باشیم.»

«چه طور وقتی بقیه سر پیچ نگه می دارند ما اذیت می شیم! ما هم نباید بقیه را  با توقف در سر پیچ اذیت کنیم.»

منظورم از مراجعه به فرهنگ و ارزش های بومی اینه.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

در برخی چیزها تبریز ما کم از زوریخ نداره اما...

+0 به یه ن

پارسال برای یک همایش چند روزی به زوریخ رفته بودم. زوریخ بهترین شهر برای زندگی در جهان معرفی شده. برخی از چیزهایی که به عنوان سر آمدی زوریخ می گفتند من می دیدم تبریز ما هم داره. تازه بهترش را هم داره. مثلا می گفتند می بیند خیابان چه تمیزه؟! این در حالی است که دیروز نظاهرات بود و ریخت و پاش شده بود اما زودی تمیز کردند. من در دلم گفتم بعد از تاسوعا عاشورا خود  مردم تبریز آستین بالا می زنند و شهر را تمیز می کنند.

از این موارد زیاد بود. اما موردی هم هست که مایه شرمساری است. اصلا به این تمیزی و نظم «جهان اولی» تبریز نمی خوره. بدجوری جهان سومی است. اون هم وضعیت رانندگی است. به خصوص در بزرگراه شهید کسایی!
هر هفته در کانال تبریز می خوانم که باز در این بزرگراه به علت سرعت غیر مجاز تصادف شده عده ای فوت کرده اند!
آخه اونهایی که این طور رانندگی می کنند می خواهند چه چیزی را ثابت کنند؟! کجای دنیا را فتح می کنند؟!
اصلا با دوراندیشی و عقلگرایی متدوال تبریزی ها این طرز رانندگی نمی خواند.
گیریم ده دقیقه زودتر به مقصد برسند. آیا می ارزه این خطر و ریسک را بپذیرند و هرگز نرسند؟!
 مردهای آذربایجانی عموما خیلی هوای مادرانشان را دارند و خیلی نگران آن هستند که مبادا در حق مادرشان ظلم شود. 
به خدا به پیر به پیغمبر! هیچ ظلمی  در حق مادر شما بالاتر از این نیست که دایم او را در نگرانی از تصادف نگاه دارید.
اگر با سرعت مجاز و مطمئنه رانندگی کنید و به لحاظ فنی به ماشین تان برسید نگرانی دایم مادر را برطرف می کنید. اگر نگرانی دایم مادرتان برطرف بشود چند سالی به عمر مادرتان اضافه می شود.
ای پسرهایی که در بستر بیماری مادر در لحظات آخر حاضرید همه دنیا را و هرچه دارید بدهید تا او چند ساعت بیشتر نفس بکشد! به جای این که همه دنیا را بدهید با رانندگی دیوانه وار روزهای خوشش را برایش جهنم نکنید! با بد رانندگی کردن  چند سال به دلیل استرس دایمی از عمرش نکاهید.

من هر چی فکر می کنم این رانندگی به این شکل با فرهنگ ما نمی خواند. در خیلی موضوعات چنان پیشرو هستیم که خیلی از کشورهای اروپایی حسرتش را باید بخورند. اما به رانندگی که می رسد این است وضعیت! 

باز هم در این باره خواهم نوشت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

رویکرد مینجیق نسبت به تجملگرایی-قسمت اول

+0 به یه ن

من و همسرم وقتی دانشجو بودیم ازدواج کردیم. طبعا در آن زمان در آمد چندانی نداشتیم. به اصطلاح پا مون را به اندازه گلیم مان دراز کردیم. من انواع و اقسام راه ها برای زندگی فاخر داشتن علی رغم کم پولی و کم خرجی می یافتم. باور کنید با در آمد کم هم می شود فاخر زندگی کرد. مثلا از موزه ها و نمایشگاه های مجانی یا با بلیط ارزان دیدن می کردیم. دراین موزه ها میان اجناس فاخر با مردمانی با فرهنگ بالا می گشتیم بی آن که خرجی کنیم. این عادت در ما مانده.

مثلا هر بهار می رویم پارک که لاله ها را ببینیم. خرجی ندارد اما آن همه رنگ و زیبایی در پشت ذهن ثبت می شود و شب ها هم به خواب می آید.

همان زمان بود که به حفاظت از محیط زیست علاقه مند تر شدم. دیدم افرادی مثل من که کم خرج می کنند و کمتر مصرفگرا هستند می توانند سرشان را بالا بگیرند و بگویند ما کمتر زمین عزیز را تخریب می کنیم کمتر باعث گرم شدن زمین می شویم و....

اتفاقا در همه زندگی ام در محیط هایی بوده ام که اطرافیان از ما به مراتب پولدارتر بوده اند. این موضوع هرگز به من فشاری نیاورده. بسی خوشنودم که چنین بوده و نیازی نبوده من نگران وضع مالی آنها باشم. هیچ وقت هم احساس کمبود نکرده ام. اگر آنها لباس مارکدار می پوشیدند من سرم بالا نگاه می داشتم و  در دل به خود می گفتم من لباس ایرانی می پوشم که اولا به کارگر ایرانی کمکی کنم ثانیا با کم کردن مسافت حمل و نقل کالا کمتر  منجربه گرمتر شدن زمین  شوم.

من فکر می کنم تقبیح مصرفگرایی و تجملگرایی  در عمل نتیجه ای ندارد. اگر قرار بود داشته باشد نصیحت های چهل ساله ای صدا و سیما در مورد فضیلت ساده زیستی باید تا به حال منجر به ساده زیستی ملت ایران شده بود!
رویکرد دیگری باید برای تشویق به ساده زیستی باشد. من تجارب و دیدگاه های شخصی خودم را به تدریج در این باره می نویسم. شما هم نظرتان را بنویسید. اگر ساده زیست هستید در کمال افتخار در بخش «باخیش ها» بنویسید تا من منتشر کنم. به اشتراک گذاشتن این تجارب می تواند هم شیرین و هم آموزنده باشد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سرمایه انسانی برای شهر و کشور

+0 به یه ن

در نوشته قبلی ام ادعا کردم برو بچه های بنیاد کودک که از پوشش خارج می شوند می توانند پس از مدتی به سرمایه های انسانی شهر و کشور تبدیل بشوند.
این عزیزان با انگیزه درس می خوانند. انگیزه قوی دارند  که از راه درس خواندن خود و خانواده خود را از ورطه فقر بیرون بکشند. قدر شرایط درس خواندن یا کارآموزی را که برایشان فراهم آمده می دانند و می فهمند. برج عاج نشین و نازنازی نیستند که قدر نفهمند. سرکار و یا به هنگام کارآموزی لوس بازی در نمی آورند که هر چیزی به آنها بر بخوره یا قهر کنند و... توهم بیخود در مورد توانمندی ها یا جایگاه خود ندارند. (امان از این نوع توهم ها که بین طبقه متوسط  در ایران بیداد می کند: توهم نبوغ، توهم سری سوا داشتن، توهم EQ برتر داشتن،توهم فهم برتر داشتن، توهم منجی عالم بودن وووووو!) به علت فروتنی راحت تر در کار گروهی بر می خورند و کمتر دردسرساز می شوند. در نتیجه از شرایط فراهم شده به نیکی استفاده می کنند و قد می کشند.
زجر کشیده اند اما (به دلیل حمایت های بنیاد کودک) نه آن قدر که داغون و یا عقده ای شوند. سختی ها و مشقت ها آنها را مقاوم ترساخته. دردآشنایند و خود دوست دارند درد های بقیه را تسکین دهند.

من اگر صاحب شرکتی بودم و یکی از این عزیزان را به کارآموزی می پذیرفتم انگیزه ام برای تلاش برای موفقیت شرکتم دو چندان می شد. بیشتر تلاش می کردم که شرکتم در مناقصه ها برنده شود تا او را به استخدام در آورم. همه می دانیم سرپا نگاه داشتن یک شرکت درست و درمون سازنده (نه دلالی) در این مملکت چه قدر سخت هست و چه طور قوانین دست و پا گیر و انواع و اقسام تنگ نظری های هموطنان چوب لای چرخ می گذارند. در این میان  اگر کارمند های شرکت هم بهانه تراشی کنند و لوس بازی کنند انگیزه برای روشن نگاه داشتن چراغ شرکت از بین می رود. صاحب شرکت وسوسه می شود شرکت را ببندند و ملکش را اجاره بدهد یا بفروشد. با خود می گوید برای چی و برای کی این همه زحمت را به خودم بدهم؟! اما اگر یکی از مددجویان بنیاد-با توصیفی که عرض کردم- در استخدام شرکت باشد، پاسخ واضح خواهد بود:  دست کم، برای او باید شرکت را زنده نگه داشت! به این ترتیب و به این معنا، وجود او به شرکت برکت می آورد.


یکی از مددجوهای تحت کفالتم دانشجوی کارشناسی ارشد روانشناسی است. در درس های تخصصی اش نمرات بسیار عالی دارد. با علاقه و عشق درس خوانده. در کارشناسی هم همین رشته را خوانده بود. در آن مقطع هم خوش درخشیده بود. این روزها رفتن به سراغ روانشناس خیلی مد هست. گرفتن مدرک روانشناسی هم روی بورس هست. اما خیلی وقت ها کارشناسی روانشناسی نخوانده می روند مدرک کارشناسی ارشد آن را می گیرند بی آن که اصول اولیه روانشناسی را بلد باشند. (این هم از مشکلات عمده آموزش عالی ماست. در بیانیه پارسال فرهنگستان نسبت به آن تذکر دادیم.) 
متاسفانه خیلی می شنوم که کسی ناراحتی روانی داشته به روانشناسی مراجعه کرده وبا روح و روانی به مراتب داغان تر برگشته. از بس که برخی از آنها توصیه های بیربط می کنند.
با توجه به پیش زمینه ای که دختر روانشناس من دارد مطمئن هستم روانشناس درجه یکی خواهد شد و مشکلات صدها نفر را برطرف خواهد کرد. هر کدام را به زندگی عادی و طبیعی باز خواهد گرداند. هر کدام از آنها هم در زندگی ده ها نفر تاثیرخواهند داشت.

به این معنی است که می گویم این عزیزان سرمایه های انسانی  برای شهر و کشور هستند.
اگر می توانید کفالت کودکی را برعهده بگیرید.
تا می توانید در مورد بنیاد کودک تبلیغ کنید تا افراد بیشتری کفیل شوند. به این ترتیب سرمایه های انسانی شهر و کشور مان بیشتر خواهند شد و به سوی پیشرفت گام برخواهیم داشت.
اگر خواستید همین مطلب را  به اشتراک بگذارید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بال و پر کشیدن

+0 به یه ن

از هفته پیش خیلی خوشحال و خوشنودم. یکشنبه هفته گذشته از بنیاد کودک خبر رسید که  یکی از مددجویان تحت کفالت من اکنون در آمد کافی دارد و به در خواست  و تمایل خودش از پوشش بنیاد کودک خارج می شود. بسیار به او افتخار می کنم.  او اکنون دانشجوی سال دوم کارشناسی ارشد یکی از رشته های مهندسی است. درس هایش را پاس کرده  و با نمرات عالی شاگرد اول شده است.
در آخر بهمن ماه سال 95 من او را به یکی از شرکت های دانش بنیان معرفی کردم تا در آنجا کارآموزی کند. دو ماه کارآموز بود. البته حدود یک ماه از دو ماه به علت تعطیلات نوروز تعطیل یا نیمه تعطیل بود. بعد از دو ماه شرکت پروژه ای گرفت. این آقای مهندس جوان ما هم در انجام دادن آن کمک می کرد و متناسب با کار نیمه وقتی که انجام می داد در آمدی کسب می کرد. اما الان آن قدر در کار پیشرفت حاصل شده که درآمد او هم بالا رفته است و خود او داوطلبانه از پوشش خارج شده. به او بسیار افتخار می کنم.
چند نفر دیگر از مددجویان تحت  کفالتم هم در رشته های مختلف دانشجو هستند. برخی از آنها هم در رشته خودشان نمرات عالی می گیرند و در ضمن کار آموزی  و یا کار نیمه وقت انجام می دهند. در سال های آینده به احتمال قریب به یقین در آمد آنها هم بالا خواهد رفت و خود داوطلبانه از پوشش بیرون خواهند آمد.
این عزیزان درس هایشان را با جدیت خوانده اند و در کارآموزی و کار هم همت به خرج می دهند. پیش بینی می کنم به زودی در رشته خود جزو بهترین ها ی شهر شوند. سرمایه انسانی برای شهر و کشور

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چگونه در فرزندانمان برای درس خواندن انگیزه ایجاد کنیم ؟

+0 به یه ن

مطلب زیر را در سال 89 نوشته بودم. حالا به جای 30000تومن 100هزار تومن قرار دهید:

۱۳۸۹ دی ۱۱, شنبه


چگونه در فرزندانمان برای درس خواندن انگیزه ایجاد کنیم

می دانید که پیشرفت تحصیلی دانش آموزان در خانواده های طبقه ی متوسط از دغدغه های اصلی والدین است به گونه ای که حاضرند هر چه قدر که شد هزینه بدهند تا فرزندشان خوب درس بخواند. به نظر من هزینه ی آن چنانی لازم نیست. اگر با30هزار تومان در ماه کفیل یکی از مددجویان مستعد بنیاد کودک شوند در فرزندشان تاثیرگذاری لازم را خواهد داشت . از قدیم همین رسم بین اعیان و اشراف برای تشویق فرزندانشان به درس خواندن بوده. گویا امیر کبیر نیز در کودکی به همین منظور حمایت می شده! آن قدر فاصله گرفته ایم که این سنت ها هم-که حکمتی داشته و منفعتی- فراموشمان شده! نمی توانم صد درصد تضمین کنم که این روش برای ایجاد انگیزه نتیجه می دهد. در مورد برخی ممکن است نتیجه بدهد ودر مورد برخی دیگر، خیر. اما امتحان آن به خرجی که می شود می ارزد 30000تومان یعنی قیمت یک کیلو و نیم گوشت گوسفندی و یا هزینه ی شام یک خانواده ی سه نفره در رستورانی متوسط درشمال تهران. خانواده ها برای تشویق فرزندان خیلی بیشتر از اینها خرج می کنند! به علاوه این خرج اگر حتی باعث ایجاد انگیزه نشود، «جای دوری نمی رود.» کسی چه می داند! شاید امیرکبیری این وسط سر برآورد! درهرصورت دل کودکی یتیم ویا بی پناه شاد می شود

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بنیاد کودک

+0 به یه ن

همان طوری که قبلا گفتم یکی از ارزشمندترین دستاوردهای مینجیق در این دوازده  سال وبلاگ نویسی آشنایی با بنیاد کودک بوده است. من  مسئولیتی در بنیاد کودک ندارم. از آشنایان نزدیک من هم کسی در این بنیاد مسئول نیست. از طریق خواننده های وبلاگم با این بنیاد آشنا شدم و دیدم عملکرد آن به ایده آلی که در ذهن من بود بسیار نزدیک هست.  از آن پس به جمع کفیلان بنیاد کودک پیوستم و تا جایی هم که در توان داشتم آن را به دیگران معرفی کردم و می کنم. همان طوری که می دانید موسسه های خیریه بسیاری وجود دارند که اغلب آنها هم کارهای ارزشمند و درخور ستایشی انجام می دهند. اما چرا من در میان این همه موسسه خیریه به بنیاد کودک به طور خاص علاقه دارم و برای آن تبلیغ می کنم؟!  در زیر برخی دلایل آن را می نویسم.

1) بنیاد کودک  تاکید زیادی بر شفافیت دارد. بیلان کار ارائه می دهد و اجازه می دهد موسسات بین المللی نظارت بر نهاد ها بر عملکرد آن نظارت نمایند و گزارش تهیه کنند.

2) بنیادکودک از طریق سایت  ای-میل و تلفن ها پاسخ سئوالات کفیلان را سریع می دهد.

3) هرچند همه جور  کمک  خالصانه به نیازمندان پسندیده هست اما بنیاد کودک کمک های خود را  به گونه ای کانالیزه می کند که مددجو به جایی برسد که نه تنها از کمک بی نیاز شود بلکه خود را به جایی برساند که دستگیر دیگر نیازمندان شود. تاکید بر تحصیل و آموختن مهارت های زندگی از این جنس هست.

4) برخی از ارگان های خیریه مانند ارگان های خیریه تحت سرپرستی ماری ترزا  فقر را تقدیس می کنند. گویی هدف نه بهتر کردن اوضاع فقرا بلکه فقیر نگاه داشتن آنهاست. چنین طرز فکری در قاموس بنیاد کودک هیچ جایی ندارد! بنیاد کودک سعی نمی کند با نمایش فقر مددجویان حس ترحم و دلسوزی شما را برانگیزد تا بیشتر کمک کنید!  شما این حس را دارید که با این پولی که می دهید یکی از استعدادهای درخشان سرزمینتان را شکوفا می کنید. انگار این مددجو خواهر یا برادر کوچک شماست و شما می خواهید در حد توان خود برای او آن چه که برای شکوفایی استعدادهایش لازم هست فراهم کنید.

5) چندی پیش یکی از کفیلان سابق بنیاد کودک متنی در وبلاگ خودش  منتشر کرده بود که حاوی انتقادات تندی علیه بنیاد کودک بود.پاسخ بنیاد را در اینجا می توانید بخوانید. در جایی در آن وبلاگ ایراد گرفته شده بود که ورزش "لوکسی مثل ژیمناستیک" چرا باید برای یک کودک فقیر انتخاب شود؟! و بنیاد کودک چه نیکو پاسخ داده است که:"در جای دیگری از متن حتی به انتخاب ورزش ژیمناستیک توسط مددجو ایراد گرفته اید.

در ایران ورزش ژیمیناستیک آماتور برای کودکان یک ورزش لوکس و گران محسوب نمی شود و در اکثر باشگاه های ورزشی محلی قابل دسترس است. بنیاد کودک نیز همواره تلاش می کند با کمک همیاران خود شرایط یک زندگی با حداقل کیفیت را برای مددجویانش فراهم کند. از این رو چنین قضاوتی نیز از مسیر انصاف به دور است که نیاز کودکان ایران را با نیاز کودکان در مناطق کشورهای بسیار عقب افتاده مقایسه کنیم. مددکاران در گزارشها، نیازمندیها و تقاضاهای مددجویان را منعکس میکنند، چون بسیاری از همیاران علاقمندند در صورتیکه بخواهند کمک بیشتری بکنند، حداقل آگاه باشند نیاز و یا آرزوی مددجویشان چیست. از ما انتظار نداشته باشید که وقتی از مددجویی میپرسیم آرزویت چیست و او گفت مثلا کلاس ژیمناستیک، بگوئیم تو حقی برای چنین آرزوهائی نداری!"
من چند نکته دیگر اضافه می کنم. بله! وقتی کودکی (به خصوص یک دختربچه که از بازی گل کوچک در کوچه هم محروم هست) چند ماه از سال را باید در یک اتاق سه متر در چهار متر با مادربزرگ بیمارش محبوس باشد کلاس ژیمناستیک برای او از اوجب واجبات هست تا دچار فقر حرکتی و پوکی استخوان و .... نشود! بچه ی ایرانی  حاشیه نشین کلانشهر ها مثل بچه آفریقایی این امکان را ندارد که در دشت ها آزادانه بدود و بعد هم  قهرمان المپیک شود! از بنیادکودک متشکریم که به این نیاز واقعی توجه می کند.
واقعا من دوست ندارم که بعد از این که ماه ها از کودکی حمایت کرده ام بنیاد کودک به من گزارش بفرستد و بگوید هنوز این بچه در نیازهای اولیه مانده هست.نه! دوست دارم در گزارش از من بخواهند که اگر صلاح می دانم برای کلاس ژیمناستیک و هنر و زبان و ..... کمک مالی خود را واریز کنم. دوست ندارم مددجوی من در فقر بماند و افق های دیدش را باز تر نکند که من در ذهنش بشوم  "بابا لنگ دراز !!!!" می خواهم رشد کند و از من بگذرد و برای خودش آینده ای ترسیم کند.
6) بنیاد کودک در برخی شهرها از جمله در تبریز واورمیه و اردبیل از کانون های اصلاح و تربیت حمایت می کند. وقتی این نوجوانان آزاد شدند آنها را حمایت می کند تا دوباره به ورطه ی بزه نیافتند. این حرکت امنیت جامعه را نوید می دهد.
7) بنیاد کودک برای والدین کودکان کلاس های روانشناسی و کنترل خشم و....برگزار می کند.
8) حضور مددکاران زن در زندگی این نوجوانان دیدگاه های مردسالارانه را دربین آنها خنثی می کند و ما می توانیم به آینده ای بهتر از این جهت امیدوار باشیم.
9) دیدگاه غالب   در این بنیاد  بهبود آینده به دستان خود از طریق آموختن مهارت هاست. این بنیاد کمک می کند که نگرش قضاو قدری و انفعال در برابر سرنوشت ازبین ببرد.
10) این بنیاد کمک می کند تا بین طبقه ی فقیر و طبقه متوسط ارتباط و تعامل سازنده برقرار شود.
11) خود کفیلان  با هم یک خرده فرهنگ ساخته اند. یک فضای همدلی بین کفیلان به وجود آمده است. علی رغم همه اختلاف ها   دست کم یک موضوع  هست که برسر آن توافق داریم و می توانیم در موردش حرف بزنیم. من این خرده فرهنگ را دوست دارم.
 
 
دلایل بسیار زیاد دیگری هم هست که الان یادم نمی آید.
 
دفاتر بنیادکودک در داخل کشور را میتوانید اینجا ببینید. با کلیک روی هر استان آدرس شعب در آن استان می آیند. شعب آن را می توانید به آشنایان خود معرفی کنید. به خصوص شعبه مراغه را معرفی کنید که تازه تاسیس شده و کمتر شناخته شده است.
 
این هم جمله ی کلیدی است برای تبلیغ برای بنیاد کودک:" اگر ما به فکر این بچه هانباشیم خیال می کنید چه کسی -غیر از خدا- به فکر این بچه ها خواهد بود؟"
من ماه ها برای بنیاد کودک در بین آشنایانم تبلیغ می کردم. کسی توجه نمی کرد تا این جمله را نوشتم بلافاصله توجهشان جلب شد و به طور حماسه گونه ای بی دریغ کمک کردند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل