چرا بنیاد كودك؟!

+0 به یه ن

در چهار سال گذشته من و آنا نسبتا زیاد برای بنیاد كودك به خصوص  شعبه ی تبریز تبلیغ كردیم. زحماتی كه آنا كشید تاثیر خوبی داشت و عده ی زیادی  از طریق او با موسسه آشنا شدند و به حامیان پیوستند. واقعیت را بخواهید من از نتیجه راضی هستم. یعنی بهتر و بیشتر از آن كه فكر می كردم در بین اطرافیانم استقبال شد. البته این طور نبود كه با شنیدن اسم موسسه اطرافیانم هیجان زده و احساساتی شوند و با یك فانتزی "خود بابالنگ دراز بینی" بخواهند به حمایت كودكان مددجو  بشتابند. نه! ابداً در بین اطرافیان من ازاین سانتی مانتال بازی ها خبری نبود. با شكاكی و عیب جویی كه در ظاهر اغلب تبریز ها ست شروع كردند به انواع و اقسام سئوال ها:"چرا عكس مددجو را در سایت می ذارند؟!" "چرا فقط كودكان مستعد؟! " "چه طور مطمئن شویم پولی كه می دهیم به دست مددجو می رسد؟!" " پول بدهیم بدعادت می شوند. باید یاد بگیرند روی پای خودشان بایستند."  خلاصه سیلی از این سئوال ها  و انتقادها سرازیر می شد و من به طریق خودم  سعی می كردم جوابی فراخور دهم. البته بعد از این كه متقاعد شدند كه كمك كردن به این موسسه كار خوبی هست دیگه بی دریغ  حمایت كردند. حمایت بی دریغ و پایسته. همان كسی كه ابتدا سر این كه سی-چهل تومان در ماه به دست مددجو می رسد یا نه شكاكیت نشان می داد بعدش راحت مبالغ هنگفت می داد و هیچ چشمش هم دنبالش نمی ماند!  هر اتفاقی هم كه افتاد گفتند ما  امیدی را كه به این بچه ها داده ایم ناامید نمی كنیم.  هر طور شده این كمك ماهیانه را به دستشان می رسانیم. این طور نبود كه با یك غوره سردی شان بشود با یك مویز گرمی. این طور نبود كه با اولین سو تفاهم فغان برآورند كه "ای داد! ای بیداد! من ائله كردم بئله كردم......."  اطرافیان من نه فانتزی " خود بابا لنگ دراز بینی" بافتند و نه كولی بازی درآوردند كه من خیلی نازنازی بودم كه این همه كمك كردم ! چشم  و دل سیر تر از آن بودند كه چشمشان بماند دنبال كمكی كه كردند.

 

یك سری از این سئوال ها را گویا از آنا هم كرده اند. در زیر  باخیش آنا را می آورم:

"بعضی ها میگن خودمون مگه نمی تونیم به كسی كمك كنیم ؟بیایم بدیم به بنیاد كه چی بشه ؟ یا یكی از دوستان گفت كه تریپ خیرخواهانه ی مدرن برمی دارید یعنی خیلی دلسوزید ؟عده ای هم كه از ریشه قبول ندارند "

من هم از این سئوالات و نظرات زیاد شنیدم. اینجا می خواهیم جوابی به آن دهم.

بله! فرهنگ ما  طوری است كه خوب هوای دور و بری های خودمان را داریم. در سنت ماست و بخشی از زندگی مان شده. برایمان قابل تصور نیست كه یكی از اطرافیانمان نیاز به عمل جراحی داشته باشد اما پول نداشته باشد و ما بتوانیم  كمكش كنیم اما دریغ نماییم. كاملا جا افتاده كه اگر  دختر كارگر خانه یا اداره مان عروسی كرد بخشی از مخارج جهیزیه با ماست. اینها كه دیگه بخشی از زندگی هستند. آن قدر برا یمان طبیعی است كه حتی اسمش را كار خیریه نمی ذاریم. بخشی از دوستی است و حسن همجواری.  بی جهت نیست كه مادربزرگ ها و پدربزرگ هایمان می گویند "خرجم زیاد نیست. بَرجم زیاده." منظور از برَج همین نوع كارهاست دیگه.  این به جای خود خوبه! سنتی است كه باید حفظ شود و می شود. دیگه تبلیغ برایش نیاز نیست. اما حمایت از بنیادی مثل بنیاد كودك موضوع  جداگانه ای است. این علاوه بر نیكوكاری  از جنس ایجاد نهاد مدنی است. همان طور كه در نوشته ی قبلی نوشتم به طبقه ی متوسط كمك می كند كه ساختار های خود را داشته باشند.  به علاوه نهاد كارهایی می كند كه من به طور شخصی نمی توانم. مثلا شركت ال-جی در تبریز برای كودكان مددجوی بنیاد جشنواره ی نقاشی برگزار كرده. یا انجمن نجوم برایشان اردوی رصد گذاشته.  دكتر روانشپزشك برای خانواده هایشان جلسه مشاوره می ذارد. این كار ها را من به عنوان شخصی  نمی توانم بكنم. برخی مسایل تجربه  و تخصص مددكاری اجتماعی می خواهد كه من ندارم. به علاوه كمك شخصی من احساساتی خواهد بود. در حالی كه بنیاد با ضوابط و انضباطی نسبت به تحصیل بچه ها عمل می كند كه از من به  عنوان یك شخص بر نمی آید. این نظم و انضباط در فرهنگ سازی بسیار مهم هست.

آنا گفت:"یا یكی از دوستان گفت كه تریپ خیرخواهانه ی مدرن برمی دارید یعنی خیلی دلسوزید ؟"

مینجیق: به این دوست باید گفت "تریپ" چرا؟! تریپش نیست! خود خود خودشه: "خیرخواهی مدرن". مگه چی از كسانی كه "خیرخواهی مدرن" می كنند كم داریم؟! "خیرخواه" نیستیم كه هستیم. "مدرن" نیستیم كه هستیم!   این كارمان از روی "دلسوزی" صرف نیست. از روی منطق هست. می دانیم برای پیشرفت جامعه مان باید از این كارها بكنیم. باید برای شكوفا شدن استعداد های مملكت مان بكوشیم. از جمله بهترین كارهایی كه برخی شعبه های بنیاد می كنند حمایت و هدایت كودكان كانون اصلاح و تربیت هست.  این بچه ها مهر می بینند و خوب هدایت می شوند. این یعنی ما داریم برای امنیت  آینده ی شهرهایمان تلاش می كنیم. می خواهیم استعداد های شهرمان در جهت سازنده هدایت شوند نه در جهت مخرب.

آنا:"؟عده ای هم كه از ریشه قبول ندارند "

بحث با این عده بی فایده هست.

حالا همه اینها را گفتم كه یادآوری كنم كه شعبه ی تازه افتتاح شده ی مراغه را باید شناساند:

مراغه، خیابان خواجه نصیر جنوبی، نبش بن بست فروردین، پلاك 121

تلفن: 0421-2235515

در هركجای دنیا كه باشید می توانید با مراجعه به سایت بنیاد كودكی را از هر كجای ایران (از جمله مراغه) به كفالت انتخاب كنید و با مبلغی حدود 40 هزار تومان در ماه به او در ادامه تحصیل كمك كنید.

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

وزن كشی طبقه متوسط

+0 به یه ن

یادتون هست چی شد كه ما در وبلاگ منجوق با بنیاد كودك آشنا شدیم و  شدیم از حامیان پر وپا قرص آن ؟!  اواسط سال 88 بود. كاری به مسایل سیاسی ندارم اما در آن زمان افراد غیر سیاسی مثل خود من حس می كردیم كه باید در جامعه  سبك  زندگانی و دیدگاه طبقه ی متوسط را بیشتر گسترش دهیم تا در مناسبات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی حرف بیشتری برای گفتن داشته باشیم. منظورم دیدگاهی هست كه روی تحصیلات و آموختن مهارت ها سرمایه گذاری می كند تا آینده ای بهتر بسازد. دیدگاهی كه در آن رعایت نكات بهداشتی مدرن و نكات ایمنی و برنامه ریزی برای آینده نقش  اساسی بازی می كند.

بنیاد كودك دقیقا چنین هدفی را دنبال می كند. این دیدگاه ها را در بین كودكان مستعد ولی بی بضاعت ترویج می نماید. برای همین عملكرد بنیاد كودك محبوب ما شد. ظاهرا خیلی های دیگه هم همین فكر را كردند. یعنی حوادث سال 88 چنین تاثیری در آنها گذاشت. مثلا از آن سال به بعد هنرمندان بسیاری برای بنیاد كودك تبلیغ كردند و هنرپیشگان بسیاری  در ساختن فیلم برای آن همكاری كردند.

این چند سال بنیاد كودك رشد چشمگیری داشته. دقیقا همان كاركرد كه انتظار می رفت ایفا كرده. هم در حمایت از كودكان بی بضاعت اما مستعد و هم در ترتیب دادن رویدادهای هنری و فرهنگی در شهرهای مختلف كه نیكوكاران از طبقه ی متوسط را گرد هم می آورد.  یك كاركرد این رویداد ها جمع آوری كمك ها ست. كاركرد دیگر آن جمع كردن این افراد كنار هم هست كه نتیجه اش یك نوع همدلی و ایجاد هویت جمعی است. این نوع همدلی و هویت جمعی بسیار پر ارزش هست. وزن اجتماعی این طبقه را بالاتر می برد. چون مسئله یك امر خیرهست خودخواهی ها و چشم و همچشمی ها و اختلاف های رایج كنار گذاشته می شوند.  چنین روندی برای یك جمع قدرت بخش هست.

برای جریان های دیگر اجتماعی هم ما نیاز به  چنین بنیاد و موسسه ای داریم تا هویت جمعی آن آسان تر شكل گیرد. در نوشته های بعدی ام در این باره بیشتر می نویسم. فعلا شما این نوشته ی من با عنوان "دوشواری" را بخوانید.

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تدریس زبان اقوام

+0 به یه ن

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

قابل توجه شیرازی ها

+0 به یه ن

قابل توجه خوانندگان مینجیق از شیراز

پسر ایشان معلم پیانوی من بودند. البته من شاگرد بی استعدادی بودم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

رشد متوازن به طور آهسته و پیوسته

+0 به یه ن

زمان آقای خاتمی خدمات كنسولی سفارتخانه ها و كنسولگری های ایران در خارج خیلی خوب شده بودند. هم با ایرانی های مقیم خارج خیلی برخورد خوبی داشتند و هم وقتی خارجی ها برای ویزا مراجعه می كردند خیلی خوب برخورد می كردند. تمدید پاسپورت و.... را غیرحضوری و در اسرع وقت انجام می دادند.

وقتی سخنران دعوت می كردیم به راحتی به آنها ویزا می دادند. همكاران خارجی این را به معنای احترام به علم و احترام به دانشمندان داخلی معنی می كردند و حتی گاهی حسرتش را می خوردند. به هیچ وجه به معنای خود كم بینی جلوی خارجی ها تعبیر نمی كردند. اصلا از ذهنشان هم این نمی گذشت. می گفتند به استاد دانشگاه خودشان آن قدر ارزش قایل شده اند كه به مهمانش راحت ویزا می دهند.

در مجموع سر ویزا كمتر اذیت می كردند. اگر به همان شكل پیش می رفت ایران در جذب توریست خارجی پیشرفت می كرد. این قبیل خدمات بی سرو صدا كه در سایه ی مدیران رده میانی با كفایت به آن درجه از استاندارد رسیده بود بارها و بارها بیشتر از سخنرانی های حساسیت برانگیز آقای خاتمی یا طرح "گفت و گوی تمدن ها" در دراز مدت می توانست به بهتر شدن وجهه ی ایران در دنیا منجر شود. آهسته و پیوسته بی آن كه جنجالی برانگیزد و یا تندروان را تحریك كند. حتی تندروترین ها هم در ایران به مهمان نوازی می بالند و این خدمات كنسولی چیزی بود از جنس مهمان نوازی شرقی-ایرانی.واقعا هم به همان سبك بود. وقتی در خارج اگر به كنسولگری های ایران می رفتید كارمندان آن دقیق مثل این كه به یك خانه اصیل ایرانی مهمان رفته باشید با شما برخورد می كردند نه مثل كارمند یك اداره ی دولتی با ارباب رجوع!

همین نوع اصلاحات بی سرو صدا مطلوب من هست. مثلا وقتی آقای روحانی سر كار آمد و خانه ی سینما دوباره باز شد و برخی فیلم ها مجوز گرفتند خیلی خوشحال شدم. گفتم ای كاش همین روند بی سرو صدا و جنجال و غوغا ادامه یابد. اگر ادامه بیابد به تدریج گروه صنفی گوناگون آن قدر قدرت می یابند كه خود از حق اعضایشان دفاع كنند و اعضایشان جرئت زدن حرف هایشان را خواهند داشت.

 در ادامه نوشته ی قبلی ام علیرضا گفت:". وقتی خاتمی بگه دین در برابر آزادی اون وقت من هم تو خیابون و دانشگاه این حرف رو بزنم من رو دستگیر نمی كنند چون می گم رییس جمهور هم از این تیپ حرف ها می زنه. یعنی یه جورایی باعث می شه خط شكنی بشه. ولی اگر بالاترین مقام اجرایی محافظه كارتر حرف بزنه جامعه هم محافظه كارتر می شه چون قدرت نیروهای محافظه كارتر زیاد میشه."

لازم نیست رئیس جمهور مملكت حرفی بزند كه هنرمند یا ادیب یا روزنامه نگار در سایه ی آن جرئت پیدا كنند تا حرف بزنند.  محیط باید چنان باشد كه روزنامه نگار  آن قدر جرئت كند كه خود رئیس جمهور را هم به چالش بكشد! نه آن كه برای زدن حرف هایش بخواهد او راه را برایش باز كند. (زمان خاتمی انصافا خودش خیلی با روی باز انتقاد می شنید اما روزی روزنامه نگاری به او انتقاد كرد كه  چرا برای جایزه صلح نوبل پیام تبریك نفرستاده همكاران خودش تا می توانستند او را سرزنش كردند كه چرا به خاتمی گفته بالای چشمش ابروست! )

 

فیلم "روزگار ما" ساخته ی خانم بنی اعتماد در انتخابات سال 80 را دوباره ببینیم. خاتمی با حرف هایش محبوب قشر خاصی بود كه خانم بنی اعتماد و دخترش و دوستانش هم به آن قشر تعلق داشتند. اما خانم بنی اعتماد دوربین را به اقشار دیگر می برد كه از چهار سال قبلی خیری ندیده بودند. رئیس جمهور باید رئیس جمهور همه اقشار باشد. منظورم یك سیاستمدار پوپولیستی كه فقط حرف هایی كه مورد پسند اقشار فقیر بزند نیست. منظورم آن هست كه رئیس جمهور باید بكوشد كه بستر لازم برای رشد اقشار گوناگون را فراهم كند. نه آن كه حرف دل قش رخاصی را بزند تا آن قشر جرئت پیدا كند همان حرفی كه بنا به شغلش باید بزند بیان دارد! اگر هم و غمش را بذارد برای جلوداری یك قشر خاص بقیه ی اقشار شاكی می شوند كه این كه دغدغه و خواست من نیست. نتیجه یك رشد نامتوازن برای قشر خاصی هست. همه چیز هم كه در كنترل رئیس جمهور نیست. این رشد نامتوازن خودش باعث شكنندگی می شود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مقام اجرایی یا صاحب كرسی استادی

+0 به یه ن

چند روز پیش نوشته ای به مناسبت دیدار رئیس جمهور با هنرمندان نوشتم و از اظهارات انجام شده ابراز نگرانی كردم. در انتشار یاد عدم انتشار آن تردید داشتم. امروز آن را منتشر كردم. اگر خواستید می توانید آن را اینجا بخوانید.

اگر یادتان باشد آقای خاتمی در دوم خرداد سال 1377(در اولین سالگرد دوم خرداد معروف) با اشاره به تجربه ی قرون وسطی گفت كه اگر دین هم در برابر آزادی قرار بگیرد این دین هست كه كنار می رود. این حرف به مذاق برخی خوش آمد و در مقابل عده ای را خشمگین ساخت. فارغ از این كه چه كسی خوشش می آید و چه كسی بدش می آید می خواهم به این سئوال بپردازم كه آیا درست هست كه یك مقام اجرایی برگردد و از تریبونی كه به واسطه ی مقام اجرایی اش در اختیار او قرار داده شده است به طرح مسایلی بپردازد كه علی الاصول در دایره مباحثات آكادمیك قرار می گیرد. كاری به این ندارم كه آیا رئیس جمهور فرانسه یا آمریكا یا  صدر اعظم آلمان از این گونه اظهار نظر ها می كنند یا نمی كنند. شاید هم آنها از این اظهار نظر ها بكنند. اما وضعیت كشور آنها با ما فرق دارد. مقام اجرایی در كشور ما باید با واقعیت های موجود سخنش را تنظیم كند. واقعیت كشور ما این هست كه چند روز پس از سخنرانی رئیس جمهور در مورد هنر و هنرمند، برنامه شب چله چلچراغ كه در آن دوهزار نفر شركت كننده و حدود 100 نفر شخصیت هنری و ادبی بنا بود حضور داشته باشند چند دقیقه قبل از برنامه به دستور مقامات امنیتی لغو شده.  واقعیت كشور ما این هست. رئیس جمهور هم كه حرف می زند باید این فضا را در نظر داشته باشد. همه چیز كه تحت كنترل رئیس جمهور نیست (نباید هم باشد).

 

اما فعلا حرف من سر این نیست. همان اظهار نظر خاتمی را در مورد دین و آزادی و قرون وسطی در نظر بگیرید. آیا قضیه به آن سادگی كه او از پشت تریبون ریاست جمهوری گفت بود؟! خیر! به هیچ وجه! اولا كه سیطره ی كلیسا و تحدید آزادی ها در قرون وسطی 1000 سال طول كشید. یعنی به اندازه 50 نسل! در طول زندگی آن 50 نسل هیچ جز آن متصور نبود. ثانیا جریان رنسانس هم كلی جریان های مخالف داشت. اصلا به آن سادگی نبود كه در چند جمله خلاصه شود.  در این موارد باید ساعت ها بحث آكادمیك صورت گیرد. خاتمی به عنوان یك فرد آكادمیك داشت اونجا حرف می زد یا به عنوان یك رئیس جمهور؟! گیریم یك نظر آكادمیك داشت. چه حقی داشت كه از تریبون ریاست جمهوری نظرش را بیان كند؟! نظر آكادمیك را در جمع دانشگاهیان باید گفت و نقد شنید. نه از تریبون بالاترین مقام اجرایی.  به عنوان رئیس جمهور هم نباید این حرف را می زد. كار سیاست  یافتن و بیان "حقیقت ها" نیست. كارش در نظر گرفتن "مصلحت ها"ست. آیا به مصلحت بود چیزی بگوید كه اقشاری كه جز آن می اندیشند را علیه مقوله آزادی بشوراند؟! به نظرم خیر!

راستش من خیلی فرقی بین این حرف جنجالی خاتمی و  حرف جنجالی معروف احمدی نژاد نمی بینم.  احمدی نژاد هم داشت از تریبون ریاست جمهوری حرف نویسنده ای را تكرار می كرد كه اتفاقا خاتمی او را در ایران به حضور پذیرفته بود و خیلی هم تحویلش گرفته بود.

من فكر می كنم اشتباه هست كه از مقامات سیاسی این انتظار را داشته باشیم كه بروند و از تریبونی كه مقام سیاسی شان برایشان فراهم آورده حرف دل ما را بزنند! انتظاری كه باید داشته باشیم آن هست كه فضایی را فراهم كنند كه اگر خواستیم خودمان حرف دلمان را بزنیم . مقامات سیاسی از تریبون خودشان چیزهایی بگویند كه به مصلحت منافع ملی ماست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گزارش همه با هم

+0 به یه ن

این هفته خوب بود. من جز  دوشنبه كه وقت نكردم ورزش كنم بقیه روزها به برنامه ام وفادار بودم.

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ما و جهان سیاست

+0 به یه ن

از حدود سی سال پیش به این سو كه من یادم می آید جو جامعه به طور ادواری "سیاست زده" و "سیاست گریز" بوده است. یعنی در ادواری مردم با هیجان خبرهای سیاسی را دنبال می كردند و هر بحثی و هر جنبشی را در سایه و سیطره ی سیاست می دیدند. بعدش در دوره بعد اصلا اخبار سیاسی را دنبال نمی كردند و هر حرفی از سیاست آنها را دلزده می كرد. به نظرم یواش یواش این وضعیت داره عوض می شه. حداقل برای بخشی از جامعه سیاست هم امری می شه كنار بقیه امور   كه از یك طرف نباید كامل به آن پشت كرد  چو ن -چه بخواهیم چه نخواهیم --نتایج جهان سیاست در زندگی ما نقش بازی می كنه. از طرف دیگه همه ی مسایل را در سیاست  و یا در سایه آن نباید دید. به نظرم رو آمدن این نگرش اتفاق مباركی است. در این نگرش نه جایی برای ارادت كاریزما وار نسبت به شخصیت سیاسی هست نه جای نفرت بی حد و حصر. سیاستمدار هم یك آدم هست كه مثل همه ما اشتباه ممكنه بكنه و مثل همه آدم ها خوبی هایی هم داره. برای مدتی در منصبی قرار می گیره و كاری را انجام می ده. حالا بعضی ها یك مقدار بهتر از بقیه این كار را انجام می دهند.  در این دیدگاه جدید به سیاست قرار نیست با دید آرمانی نگاه كنیم. وقتی هم از دنیای سیاست حرف می زنیم قصد خطر كردن  و قهرمان شدن نداریم! گیریم چند نفری قهرمانانه برای سیاست جانفشانی كردند چه تضمینی هست كه نتیجه با آرمان آن افراد مطابقت داشته باشد؟!در این دیدگاه به همان اندازه برای امر سیاست وقت می ذاریم و هزینه می دهیم كه فكر می كنیم به نتیجه اش می ارزد!

حالا بذاریدیك كم بحث كنیم ببینیم در این چارچوب چه كارها می شه كرد؟  من چند نظر خود را می نویسم. شما  هم نظر خود را بنویسید.

اول این كه باید  مطالعه كرد و دید از نهادها ی مختلف چه انتظاری می توان داشت. به طور مثال بذارید در مورد خواست های هویتی در شهرها بگویم.  مثلا در تبریز محله ای هست به نام رشدیه و محله ای دیگر به نام زعفرانیه. نامگذاری محله ی رشدیه بین مردم محبوب هست چرا كه یادآور یكی از شخصیت های تاریخی شهر هست. اما نام زعفرانیه بی مسمی است. اونجا زعفران نمی كاشتند. تاجر زعفرانی هم آنجا ساكن نبوده. چه دلیلی داشت اسمش را بگذارند زعفرانیه؟! خیلی ها در  تبریز از این كه اسم محله ها و پاساژها را از روی اسامی تهرانی تقلید می كنند شاكی هستند. معتقدند نام های محلات تبریز ویژگی های هویتی خود شهر را داشته باشد. حالا ببینیم چه نهادی چنین مسئولیتی دارد؟! جواب در حال حاضر شورای شهرهست.(البته نامگذاری زعفرانیه زمانی كه شورا ها هنوز تشكیل نشده بودند اتفاق افتاد. انصافا اقدام آقای خاتمی در راه اندازی شوراها كه مدت ها مغفول مانده بود جای تحسین و تشكر دارد.
) خوب! اگر مردم شهر فعالیت ها ی شورا ها را از طریق رسانه های محلی یا وبلاگ هایی نظیر وبلاگ آذرقلم تعقیب كنند می توانند تشخیص دهند چه تركیبی از نمایندگان در شورا این قبیل انتظارات آنها را برآورده می كند. كافی است در هر جمع خانوادگی یك نفر باشد كه به این موضوعات علاقه داشته باشد و این گونه اخبار را دنبال كند. وقتی كه انتخابات شوراها سر می رسد می تواند به بقیه ی در انتخاب اصلح مشورت دهد. خیلی از درخواست های هویتی كه در شهرها داریم از طریق همین شوراها به طرز كاملا قانونی و بی هیچ جنجالی قابل پیگیری و برآورده شدن هستند.

حالا برسیم به مجلس.  بنا به قانون اساسی نمایندگان مجلس در برابر تمامی آحاد ملت باید پاسخگو باشند نه فقط در برابر مردم حوزه انتخابیه خود. از نماینده های مجلس نمی توان ونباید انتظار داشت كه تنها به مسایل حوزه انتخابیه خود بپردازند. (این انتظار بحق چیزی است كه از مسئولان محلی و اعضای شوراهای شهر وروستا باید داشته باشیم)  وقتی نماینده ی مجلسی این چنین انتظاری را می خواهد برآورده صورت خیلی خوشی ندارد. گاهی نماینده های مجلس اظهار نظری در مجلس می كنند كه  به نظر من می آید تنها دلیل آن اظهار نظر این بود كه به شهر خود كه برگشتند بگویند "دیدید من ساكت نبودم و حرف زدم!" برخی نماینده ها ی شهرهای كوچك به گونه ای صحبت می كنند كه این حس به شخص دست می دهد كه هدفشان از  صحبت كردن پیشی جستن در گرفتن وقت مجلس از نمایندگان كلانشهرها --علی الخصوص كلانشهر نزدیك به شهر كوچك آنها--ست!  برخی حتی این را به زبان می آورند غافل از این  كه خارج از محدوده شهرشان این حرف كه "دیدید  من از نماینده های فلان كلانشهر بیشتر حرف زدم" بازتاب جالبی نخواهد داشت.حتی گاهی به نظر من می رسد این كه محتوای این حرف چیست و آیا به منفعت آن شهر هست یا نیست فرع ماجراست.

 مردم كلانشهرها معمولا این انتظار را ندارند اما انتظار دارند نماینده ی مجلس یا دیگر مقامات سیاسی همان دیدگاه خودشان را در مجلس بازگو كنند به خصوص اگر این دیدگاه از جنس انتقاد باشد. وقتی نمایندگان این كار را می كنند خوشحال و هیجان زده می شوند. نظر من این هست كه این  انتظار و این خوشحالی  با دیدگاه عملگرایانه نسبت به سیاست كه در بالا به آن اشاره كردم در تضاد هست. در این دیدگاه ما نمایندگان را به مجلس نمی فرستیم كه آنجا  نام شهر كوچك مان  به زبان آید و مطرح شود. به این دلیل هم نماینده به محلس نمی فرستیم كه برود آنجا حرف دل ما را بزند تا دلمان خنك شود.

انتظاری كه ازمردان و زنان سیاست در این چارچوب باید داشته باشیم آن هست كه  طوری حرف بزنند و عمل كنند كه مشكلات در سطح ملی رفع شود. كارها و سخنانشان باید معطوف به نتیجه باشد. گاهی سكوت بهتر از سخن گفتن هست. 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

حمایت در عمل

+0 به یه ن

من فكر می كنم اگر شخصی كه مقام و موقعیت اجرایی ای داره  از كسی با گروهی بخواهد واقعا در عمل حمایت بكنه خیلی نمی ره جار بزنه كه "ای جماعت! ای مردم! بدانید كه من می خواهم از این گروه یا فرد حمایت ویژه كنم!" چرا؟! خوب! اگر این كار را بكند هنوز حمایت نكرده گروه های دیگر آن "شخص یا گروه ویژه" را تحت فشار می ذارند. بعد اعتراضات شروع می شود كه "چرا آن گروه "ویژه" شدند. ما هم حمایت می خواهیم." خلاصه اوضاع شلوغ پلوغ و قاراشمیش می شه و مدعی بسیار. در نتیجه كار حمایت سخت تر می شه.

كسی كه جار می زنه قراره از  فلان گروه حمایت كنم معمولا بدتر ضربه می زنه حتی اگر مقام اجرایی خیلی بالایی داشته باشه. هرچه حرف های مقام اجرایی  خوشگل تر  و به نظر پیشرو تر باشه ضربه ها بیشتر می شوند!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هنرمندان و آقای رئیس جمهور

+0 به یه ن

 

 اخیرا رئیس جمهور با جمعی از هنرمندان و ادیبان سرشناس كشور دیداری داشته . هنوز اتفاقی نیافتاده از یك طرف اپوزیسیون خارج نشین به این هنرمندان و ادیبان لجن پراكتی می كنند و از یك طرف متعصبان تندروی داخلی.

از پایگاه خبری آفتاب دارم نقل می كنم:

"

رییس‌جمهور با اعلام مخالفت از تقسیم هنرمندان به هنرمندان ارزشی و غیر ارزشی گفت: این تقسیم‌بندی بی‌معنا است چرا كه هنر یعنی ارزش و هنرمند ارزشمند است كه با كار خلاقانه به تعالی می‌رسد.

روحانی كه خود را مهمان اصحاب فرهنگ و هنر دانست، یادآور شد: هنرمند باید در مسیر كار هنری، خود را به مردم نزدیك كند چراكه مردمی بودن و صداقت همه هنر است.

رییس دولت یازدهم با بیان اینكه در بخش هنری نمی‌توانیم با دستور به خلق هنر بپردازیم اضافه كرد: هرگونه فضای امنیتی می‌تواند جوانه‌ی هنر را بخوشكاند."

 

آیا واقعا ایران امروز كشش  عملی كردن چنین نظری را دارد؟! گمان نمی كنم! چند وقت پیش داشتم فیلمی مستنددر مورد وین قبل از جنگ جهانی می دیدم. وین اوایل قرن بیستم. همان وین معروف كه ویتگنشتاین و اینشتن و دهها فرد شهیر دیگر همزمان در كافه هایش به بحث می پرداختند. وین اشتراوس! وین دانوب آبی و والتس تا دمدمه های صبح! "آن وین" كشش قبول "هنر خود ارزش هست" را نداشت. بنا به آن فیلم مستند یكی از دلایل نفرت عوام از یهودیان آن شد كه هنرمندان یهودی هنر و معماری آوانگارد را ترویج میكردند و مردم بر نمی تافتند. جایی كه "آن وین" كشش لازم را نداشته باشد آیا "این تهران" خواهد داشت؟! بعید می دانم.

حالا این حرف در جمع های روشنفكری گفته شود طبیعی است. اما وقتی از  دهان رئیس جمهور  بیرون می آید من نگرانم كه واكنش های منفی بسیار به دنبال بیاورد. ای كاش آقای رئیس جمهور به جای گفتن این حرف ها در عمل از هنر و هنرمندان و ادیبان حمایت می كرد و امنیت  آنها را تضمین می كرد. ای كاش در آن جلسه خود كمتر صحبت می كرد و می ذاشت هنرمندان و ادیبان نظرات  و مشكلات خود را بگویند. این طوری در عمل می شد بیشتر امید داشت!

 

رئیس جمهور یك مقام اجرایی دارد. نباید كه در مورد هنر نظریه پردازی كند!  آن همه هنرمندان تراز اول جلویش نشسته بودند و این چیزها را بهتر از او می دانستند. نیازی نبود او آنجا به آنها اینها را یادآوری كند. به جای این حرف ها ای كاش بی جنجال و بی سر و صدا امكان فعالیت آزادترهنرمندان و ادیبان را فراهم بسازد. خاتمی هم از این حرف ها می زد و واكنش ها بر می انگیخت. ولی انتظار داشتیم روحانی به مقام اجرایی اش بسنده كند و از تریبون ریاست جمهوری نخواهد یك مكتب فكری در مورد آزادی یا هنر یا.... را تبیین كند. می دانید نتیجه ی این كار چیست!؟ پس فردا كه متعصبین فشار آوردند مقامات اجرایی  مجبور می شود چیزی در این ردیف بگوید "آن چیزی كه  گفته شد معنایش این نبود كه! معنایش آن بود كه نقاشان آزاد هستند در ترویج ارزش های والا ی مورد نظر شما  با سیاه قلم طرح بكشند یا با مداد رنگی. شاعران آزاد هستند در مدح ارزش ها ی مورد نظرقالب قصیده را انتخاب كنند یا شعر نو  ...."  چه آش شله قلم كاری شود!!!  بگذارید نظریه پردازان حرفه ای هنر ، آزادی و... در محیط های آكادمیك نظریات خود را بسط بدهند. مقامات اجرایی هم محیطی فراهم كنند كه این نظریه پردازان مجبور نباشند تحت فشار، حرف های خود را پس بگیرند یا ماست مالی كنند. كار مقام اجرایی بازگویی نظرات نظریه پردازانی در این مقولات نیست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل