بحثی در مورد سیستم آموزش در ترکیه

+0 به یه ن

 بحث زیر در ادامه یکی از نوشته های من در این وبلاگ شکل گرفت.


نظر خواننده وبلاگ:

سطح علمی مدارس و دانشگاههای ترکیه و نتایج آموزشی آن بسیار بهتر از ایران است یکی فرض کردن اینها چندان صحیح نیست.
  مینجیق:
در برخی رشته ها مثل مهندسی نساجی و.... خیلی بالاتر هستند. اما در کل مطمئن نیستم این ادعا درست باشد. در رشته فیزیک و همچنین پزشکی که من کمابیش اطلاع دارم کمابیش همسطح هستند.

در ترکیه به معماری و فضای سبز دانشگاه هایشان خیلی اهمیت می دهند. در معیار رنکینگ دانشگاه ها هم این چیزها از فاکتورهای مهم هستند.
در دانشگاه خاورمیانه آنکارا سالهاست دانشجوها درختکاری کرده اند. اکنون آنکارا به برکت همین فضای سبز دانشگاه خاورمیانه
( middle east technical university) یکی از شهرهای سرسبز منطقه محسوب می شود. چند سال پیش هم که می خواستند از وسط آن راهی بکشند دانشجوها اعتراض کرده بودند اما نتیجه نداد. راه کشیده شده. من در این دانشگاه یک کورس روی فیزیک نوترینو دادم.

برخی از دانشگاه های ما هم امکان ایجاد این چنین فضای سبزی را دارند. مثلا دانشگاه شهید مدنی آذریابجان فضای لازم را دارد. اما نه دانشجوها و نه استادان دل به این کارها نمی دهند. من همین طوری سرصحبت پیشنهادی دادم کسی تحویل نگرفت.
دانشگاه های استانبول هم که منظره بغاز را دارند. ما هر سال دانشگاه بغاز ایچی می رویم. برعکس ایران آنجا فضای سبز را با درست کردن ساختمان ها حراب نمی کنند. ساختمان های قدیمی را هم نگه می دارند.
این چیزها در رنکینگ دانشگاه ها مطرح می شوند. از این جهت امتیازات دانشگاه های ترکیه خیلی بالاتر از ایران می شود.
اما دانشجوهای ایرانی در مجموع یک مقدار درسخوان تر از دانشجوهای ترکیه هستند. دانشجوهای ایرانی اگر توی چاه غرزدن و برای خودشان دلسوزاندن نیافتند و توی خط عرفان هم نیافتند معمولا خوب درس می خوانند و در سطح بین المللی هم نتایج خوب می گیرند.
با هر معیاری جزو دانشجویان برجسته می شوند. یادمه در استنفورد خیلی راغب بودند که دانشجوی ایرانی بگیرند. دانشجوهای ترکیه ای اون قدر ندرخشیده بودند.
همکارهای خودمون هم در دانشگاه های ترکیه -چه ایرانی هایی که اونجا شاغل شده اند و چه ترکیه ای ها- مایلند دانشجوی ایرانی بگیرند. می گویند دانشجوهای ایرانی جدی هستند و خوب کار می کنند.



یکی از مزایای آموزش ترکیه نسبت به ایران آموزش فلسفه به دانش آموزان دبیرستان هست. من دو هفته پیش که در استانبول بودم با یک معلم فلسفه صحبت مفصلی در این باره داشتم. ناراضی بود که ساعت های آموزش فلسفه کم هست. فقط برای سال چهارم و تنها دو ساعت در هفته. موضوعاتی چون فلسفه سیاسی و فلسفه اخلاق و..... موضوع بحث آنهاست. نظرات متفکران غربی معاصر, یونان باستان، مولانا (یکی دو فیلسوف ترک قدیمی که من نمی شناختم و اسمشان را فراموش کردم)و کنفسیوس و لائوس را مورد بحث قرار می دهند.
در کلاسشان بحث می کنند. این طور نیست که فقط اسم فیلسوفان را حفظ کنند!!!
در کنکورشان هم پنج سئوال فلسفه  پرسیده می شود و برای همین دانش آموزان درس را جدی می گیرند.

چنین آموزشی در آستانه رسیدن به سن انتخابات خیلی در درست انتخاب کردن یک ملت و تثبیت فرهنگ دموکراسی تاثیر دارد. ای دریغ که ما نداریم.
سال 92 شمسی به ازمیر رفتیم. همان سال اعتراضات دانشجویی در شهرهای ترکیه بود. دانشجوها در آنجا آگاهی خیلی خوبی از حقوق سیاسی و معنای دموکراسی داشتند.
خیلی برایشان عادی بود که مثلا چیزی به این مضمون بگویند "دموکراسی دیکتاتوری اکثریت بر اقلیت نیست. دموکراسی راه کار ی باید داشته باشد که حقوق اقلیت در آن به رسمیت شناخته شود."
البته باید بگویم ازمیر خیلی نسبت به دیگر شهرهای ترکیه پیشروتر بوده و هست. استانبول و آنکارا ثروتمند تر هستند اما به لحاظ فکری صد سالی از ازمیر عقب ترند.

عزیز نسین طنز پرداز شهیر ترک که نوشته هایش به فارسی هم ترجمه شده (به ویرایش احمد شاملو) یک داستان به همین مضمون دارد. داستان از زبان یک معلم مدرسه نقل می شود که سعی می کند خیلی وظیفه شناس باشد. هر ماه یک سیستم آموزشی از مرکز به آنها دیکته می شود. تا می آید آن را اجرا کند و نتیجه بگیرد آیین نامه عوض می شود. بعدش یک بازرس مدارس دخترش را می بیند و عاشقش می شود. ازدواج که می کنند پدر زن را می فرستد اروپا. او می رود اونجا خوش می گذراند. تا بر می گردد می گویند حالا که رفتی اروپا یک طرح جدید برای مدارس بنویس. او هم تنها چیز جدی که دیده بوده یک گاوداری بوده. می نویسد مدارس ما باید گاوداری داشته باشند. بخشنامه می آید که مدارس باید گاو نگه دارند. بعدش گندش در می آید و او را اخراج می کنند.....

دی:
ترکیه مدینه ی فاضله ی ترک زبانان ایران
به قول یکی از اساتید ادبیات ما که می خواستیم سعدی بشیم شدیم این ! وای به حال شمایی که می خواین ما بشین و مارو الگوی خودتون قرار دادین

مینجیق:
اتفاقا من به سخنرانان تصمیم سازان سیاستگذاری های آموزشی که جد اندر جد فارس و فارس زبان بوده اند زیاد گوش داده ام. دایم ترکیه را مثال می زنند. این نگرش بیست سالی هست که -چه شما خوشتان بیاید و چه نیاید- بعداز رشد اقتصادی ترکیه و بالا رفتن شاخص های مختلف ترکیه نسبت به ایران (به شاخص موندی مراجعه کنید: http://www.indexmundi.com/)
مرتب انجام می گیرد. چه از جانب ترک ها و چه از جانب فارس هاو فرق ترک های ایران آن هست که به خاطر زبان مشترک فرهنگ ترکیه را بهتر متوجه می شوند. در نتیجه وقتی راجع ترکیه --چه از روی تحسین و چه از روی حسد و چشم و همچشمی و چه از روی تلاش برای تفاخر ساختگی و بی اساس-- حرف می زنند دست کم بهتر می فهمند دارند راجع به چیز حرف می زنند.

حمید:
من با تدریس فلسفه موافقم اما این تدریس باید درست انجام شود! مثلا راجع دموکراسی، به نظرم یکی از بهترین و کاراترین منتقدان شخص شخیص افلاطون است و افکار سیاسی‌اش اگر یکطرفه در یک درس فلسفه تدریس شود بیشتر مخرب است تا مفید! یک راه برون‌رفت این است که کتابی مثل جامعه‌ی باز پوپر (قسمت‌هایی از آن چون خیلی طولانی است) هم در سیلابس گنجانده شود چون می‌تواند جلوی یکسری معضلاتی را بگیرد. یا مثلا نشان داده شود که این معلم اولی که ما می‌گوییم (منظورم حضرت ارسطوست) چقدر افکار زننده‌ای داشته که کمابیش می‌تواند پایه‌ی نظری برده‌داری و اجحاق به حقوق زنان باشد. شما امید دارید که یک تدریس بی‌طرفانه‌ی فلسفه ممکن باشد؟
مینجیق:
متاسفانه چنین امیدی ندارم.


کتاب دنیای سوفی را خوانده اید؟ این کتاب را یک صاحب نظر آموزش فلسفه به کودکان نوشته که نروژی بوده. با این که اغلب فیلسوفان مشهور تاریخ تا همین اواخر ضد زن بوده اند یک دختر بچه را (دختری به نام سوفی) برای مخاطب انتخاب کرده و در کلامش چیزی ضد زن وجود ندارد. (سوفی یا سوفیا یک اسم غربی هست. سوفیا الهه خرد در اطوره های غربی بوده. برعکس آن چه که در مغز ما در بچگی از طرف صدا و سیما زورچپان کرده بودند همه اسطوره های غربی زن را سمبل شهوت نمی دانستند. نمونه اش هم همین الهه خرد یا سوفیاست. برعکس آن که در ایران برخی به اشتباه فکر می کنند نام این کتاب "دنیای صوفی" نیست و ربطی به صوفیگری ندارد! صوف به معنای پشم هست. صوفی به لغت همان پشمینه پوش است.)
ثانیا در دنیای سوفی برای آموزش فلسفه نویسنده صاحبنظر خود را محدود به یک فیلسوف نکرده. مرید یک فیلسوف خاص نبوده. از هر چمن گلی چیده.
 اتفاقا من کتاب دنیای سوفی (ورژن انگلیسی) را از یکی از کتابفروشی های بی اوغلی استانبول گرفتم. کوچه پس کوچه های بی اوغلو کتابفروشی های خیلی جالبی داره.برخی هم کتاب های عتیقه و نسخه خطی می فروشند.
برای محققین زبان و ادبیات ترکی باید خیلی جالب باشه. همین طور برای مجموعه داران کتاب های خطی به زبان ترکی آذربایجانی


در واقع میزان لازم برای آموزش فلسفه در دبیرستان بسیار بیشتر از دو ساعت در هفته و فقط برای سال آخر هست. در برنامه درسی دبیرستان های اروپا ساعات بیشتری اختصاص می دهند و از سن کم شروع می کنند. همون طور که آن معلم ترکیه فلسفه گفت آموزش فلسفه در ترکیه خیلی کم هست. اما بینهایت بار بیشتراز ایران هست. (هر عدد-ولو کوچک- تقسیم بر صفر می شود بینهایت!!!)
زمان ما که با چند جمله تمامی فلاسفه غرب و شرق را از ابتدای خلقت ضربه فنی می کردند. موضع آموزش رسمی در ایران زمان دانش آموزی ما این بود که چند جمله (out of context)از آنها نقل کند تا دانش آموزان چنین گمان کنند که فلاسفه غرب هیچ نمی قهمیدند. هیچ نیازی نیست که برویم ببینیم چی می گفتند.
در ترکیه دست کم این خودبینی را پشت سر گذاشته اند و دست کم دو ساعت در هفته به درس فلسفه اختصاص می دهند. از مانع فکری بزرگی پرش کرده اند که فکر نمی کنم به این زودی ها جامعه ایران بتواند پرش کند.مقاومت ها بسیار زیاد هستند.

ما هر چیز را نفهمیم فحشش می دهیم و یا مسخره اش می کنیم. گمان نمی بریم شاید باید بیشتر مطالعه کنیم. این ایراد به خود من هم وارد هست. دارم کم کم روی خودم کار می کنم بلکه این ایراد را رفع کنم. با خواندن کتاب های فریبا وفی به این ایراد در خودم به تازگی پی برده ام.
نسیم:
ای کاش ماهم فلسفه داشتیم!واقعا به بحث های فلسفی علاقه داشتم.من خودم کتاب های فلسفی پیدا میکردم میخواندم.واقعا لذت می بردم.

دی: فلسفه در مدارس اگه بخواد تدریس بشه فقط فلسفه ی اسلامی خواهد بود و سایر فیلسوفان و عقاید رو به شدت خواهند کوبید و طوری در موردشون حرف زده خواهد شد که چقدر احمقانه و غیر انسانی هستند!
همین الانشم دارند در رشته های علوم انسانی دانشگاهی و سرفصلاشون بازنگری جدی می کنن و بعید نیست دوروز دیگه اونارو هم به کلی جمع کنن

مینجیق: خوشمزه این که همین چیزی که فلسفه اسلامی نام گرفته به شدت وامدار فلسفه یونان هست!







اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

به مزاحمت ایجاد کردن برای کودکان پایان دهیم.

+0 به یه ن

نمی دونم اون بزرگسالانی که در مهمانی ها و.... وقتی بچه ای می بینند می پرند و بدون رضایت  کودک، او را ماچ مالی می کنند لپش را می کشند ته ریششان را به صورت لطیف کودک می کشند و.... با خود چه فکر می کنند؟! چه کسی این حق را به آنها داده که با یک انسان مستقل اما کم زور این گونه رفتار بکنند؟! این رفتار هم در بین مردان دیده می شود و هم بین زنان. (جز آن قسمت ته ریشش که مختص مردان هست!)  شرم آور هست. حتی شرم آور تر از مزاحمت  خیابانی برای خانم ها. باز توان بدنی خانم ها قابل مقایسه با مردهاست. باز می توانند از خود دفاع کنند. اما یک  کودک چی؟! هر کدام از ما-چه زن چه مرد- جلوی یک کودک پنج ساله مثل غول هستیم. چه طور به خود اجازه می دهیم بدون رضایت او با او چون عروسک رفتار کنیم؟
در سال های اخیر فعالان حقوق زن و دختران پیشرو نسل جدید در ایران جلوی معضل اجتماعی مزاحمت خیابانی خوب ایستاده اند و آن را تا حد زیادی مهار کرده اند. (خیلی کمتر از 20 سال پیش شده. بسیار کمتر) اما در عجبم که در مورد این پدیده همه گیر کودک  چرا کسی چیزی نمی گوید! منظورم مسایل حاد و پیچیده مانند آن چه که در فیلم ارزنده خانم  پوران درخشنده ("هیس! دخترها فریاد نمی زنند") نیست. خوشبختانه در سال های اخیر در این زمینه کارفرهنگی شروع شده. منظورم همین مزاحمت ها ی ساده برای کودک در ملا عام هست که ظاهرا پذیرفته شده. اگر مادری اعتراض کند فک و فامیل (به خصوص قیین قوودایش) به آن مادر انگ خودخواهی و تکبر می زنند. در صورتی که به نظر من نه تنها حق بلکه وظیفه مادر هست که از حقوق آن کودک دفاع کند و نگذارد کسی بدون رضایت او با او چون عروسک رفتار کند.
در گذشته ای نه چندان دور وقتی بچه ای با لحن بچگانه اش به این مزاحمت ها معترض می شد و پرخاش می کرد در مهمانی ها مورد بازخواست والدین و مادربزرگ و پدربزرگ واقع می شد. به او تشر می زدند که باید احترام بزرگ تر نگه دارد و...... خوشبختانه این نوع "تربیت" کم شده و دارد فراموش می شود.
اما هنوز فک و فامیل به بچه ای که از خود دفاع می کند انگ بداخلاقی می زند. "اسم روی بچه می گذارند". می دانید که در هر فامیلی یک عده بدجنس و بدخواه هم هستند که می خواهند این انگ ها را بچسبانند. می بینی بیست سال گذشت! بچه بزرگ شده و می خواهد ازدواج کند. هنوز انگ بداخلاقی را از او برنداشته اند!! دلیل بداخلاقی چیست؟ هیچ چی! وقتی پنج ساله بوده در مقابل مزاحمت ها مقاومت کرده. همین انگ شانس ازدواج او را پایین می آورد. ضرباتی که این نوع انگ ها به کودکان می زنند از تنبیه بدنی هم بیشتر هست. به یکی انگ می زنند که "خنگول" هست به دیگری انگ بداخلاق و.... تجربه ام نشان می دهد اغلب این انگ ها که فامیل می زنند بی اساس هست. عموما تشخیص شان مفت نمی ارزد.

مسئله وقتی حاد تر می شود که کودکی که در خارج بزرگ شده به ایران بیاید. او در خارج به این مزاحمت ها عادت ندارد. می آید در ایران وبا خیل مزاحمت ها رو به رو می شود. برای همین از ایران دلزده می شود. واقعا حیف! این بچه های ایرانی که در خارج بزرگ می شوند سرمایه ملی هستند و در آینده می توانند کلی از موقعیتشان برای ایران سود برسانند. اما نه وقتی آنها را این گونه از کودکی از ایران دلزده می کنیم!

من شخصا به کودکی نزدیک نمی شوم مگر آن که خود کودک رضایت خود را نشان دهد. برخی خودشان می آیند جلو و می خواهند ارتباط برقرار کنند. با این بچه ها من خیلی خوب جور می شوم. حوصله برایشان بی نهایت هست. اما به زور بچه مردم را ماچ مالی نمی کنم. حتی به زور با او حرف هم نمی زنم. اگر می خواهد در خلوت خود باشد مزاحمش نمی شوم. سراغ او اگر می روم آهسته می روم تا مبادا بشکند چینی نازک تنهایی اش.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل
آردینی اوخو

رخ ماه

+0 به یه ن

به لابه گفتمش ای ماه رخ چه باشد اگر         به یک شکر ز تو دلخسته‌ای بیاساید
به خنده گفت که حافظ خدای را مپسند         که بوسه تو رخ ماه را بیالاید

از بچگی اینو که می خواندم دو چیز ذهنم را درگیر می کرد. یکی این که ببین قدیم ها چه قدر صورت ها  عموما کثیف می شده که  اعتراض به "شرتق پرتق" کردن ماچ اون قدر "ناز کردن" حساب می شده که در ردیف "بخشش بخارا و سمرقند به یک خال هندو" سزاوار امدن در شعر حافظ قلمداد می شده. حالا هر بچه ای می گه "اههههههههه! بوس نمی دهم صورتم کثیف می شه!" خیلی حرف پیش پا افتاده ای هست نه چیزی فانتزی آن چنانی در ردیف باده خوردن از دست ملائک که در شعر حافظ جا بگیره.

دوم هم این که روی ماه بیچاره پر از چاله چوله ناشی از برخورد شهابسنگ هاست. اصلا صاف نیست. ماه سالک داره!  
اما عکس های جدید  پلوتو نشان می ده صورتش صاف هست. شاید بهتر باشه صورت محبوب را از این پس به صورت پلوتو تشبیه کنیم نه رخ ماه!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آسیب های اجتماعی

+0 به یه ن

زهرا:
سلام خانم دکتر عزیزم،
لینکی که میذارم مربوط به ویدیوییست که از خانمهای کارتن خواب تهیه شده و گویا موسسه ای به نام طلوع بی نشانها برای رسیدگی به وضعیت کارتن خوابها ایجاد شده، خدا رو شکر... نمیدونم در رابطه با این معضل که بخصوص در مورد خانمها آسیبهاش خیلی زیاده چه کار میشه کرد.
خبر چندوقت پیش تجاوز چند کارتن خواب به یه دختربچه دست فروش هم خیلی آزاردهنده بود. نمیدونم چرا جامعه نسبت به این قبیل اخبار بی اعتنا شده. هرکس فقط تو خلوت خودش احساس آزردگی میکنه و به همین آزرده شدن بسنده میشه. ای کاش نمیشد... برام عجیبه و سخت که افکار عمومی به نهادهای مسئول فشار نمیارن که تدبیری بشه، حداقل قد کم شدن یه آسیب که کم شدن یه آسیب به یه آدم نجات زندگی یک آدمه و با منطق قرآن حتی در حد نجات کل آدمها ارزشمنده...
http://plus.ir/video/407/%D9%85%D8%B3%D8%AA%D9%86%D8%AF%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%B2%D9%86%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%DB%8C%E2%80%8C%D9%BE%D9%86%D8%A7%D9%87-%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86%D8%9B-%D8%A8%D8%A7%D9%88%D8%B1-%DA%A9%D9%86%DB%8C%D8%AF-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1-%D9%88%D8%A7%D9%82%D8%B9%DB%8C%E2%80%8C%D8%A7%D9%86%D8%A

جواب مینجیق:
در مورد اون دختر بچه کارتن خواب دو تن از نماینده های مجلس واکنش نشان دادند. یباید در انتخابات بعدی حواسمان را جمع کنیم و کسانی انتخاب کنیم که نسبت به این مسایل واکنش نشان می دهند. متاسفانه هیچ کدام از نماینده های تهران واکنش نشان نداده بودند. واکنش ها از نماینده های اورمیه و سردشت بود. آقایان جهانگیرزاده و خضری. نماینده های زن مجلس هم که .......

واقعا مهم هست کی می ره به مجلس.

در زیر  گزارش نظرنیوز را می خوانید:
پس از انتشار خبر تجاوز گروهی ۶ مرد به یک دختر ۱۱ ساله، تنها دو نفر از نمایندگان مجلس ایران به این موضوع واکنش نشان دادند.

انتشار خبر این حادثه هنوز از سوی منابع رسمی و مقامات انتظامی و قضایی ایران واکنشی درپی نداشته است اما کاربران شبکه‌های اجتماعی این اتفاق را به صورت گسترده‌ای بازتاب داده‌اند.

به گزارش تابناک، مسأله از آنجایی جالبتر می‌شود که در جامعه هیچ واکنشی به برخورد با این مورد نشد و جالب تر آنکه حتی نمایندگان مجلس ـ که خود را نماینده مردم می‌دانند ـ از وجود چنین ناهنجاری هایی در سطح جامعه خبر ندارند و هنگامی که مسأله را با آنها در میان گذاشتیم، گفتند اولین بار است چنین چیزی را می‌شنوند.

این در حالی است که انتشار اخباری نظیر این در دیگر نقاط جهان و کشورهایی که هیچ حکومت دینی در آنجا وجود ندارد، باعث ایجاد بحران های اجتماعی بزرگی می شود؛ نمونه آن را در ماه‌های گذشته در هند دیدیم که تجاوز گروهی عده‌ای به یک زن، این کشور را تا مدت ها دچار بحران و حتی پای مجامع بین المللی را نیز به قضیه باز کرد.

یکی از مهم ترین دغدغه مسئولان کشور، موضوع عفت در میان عموم مردم است؛ چیزی که به خاطر آن وزیر فرهنگ را بارها به مجلس کشانده‌اند؛ مسأله‌ای که به خاطر آن عده‌ای حاضر هستند ورزش کشور را فدای آن کنند، اما اکنون پس از وقوع چنین اتفاقی همه سکوت کرده‌اند.

رسول خضری، عضو کمیسیون بهداشت و درمان مجلس شورای اسلامی، با بیان اینکه تجاوز گروهی به یک کودک بحث بسیار مهمی است، گفت: این موضوع ساده ای نیست. در کشوری که ادعای اسلامی بودن آن را داریم و دارای یک فرهنگ اصیل اسلامی هستیم، نباید به این سادگی از کنار این موضوع گذشت. کسانی که مسئولیت دارند و حتی کسانی که مسئولیت دولتی ندارند، یعنی مردم باید در این مورد اقدام کنند؛ همه ما در این مورد مسئولیت داریم.

وی گفت: این موضوع بسیار مهمی است. در حالی که در کشورهایی مثل هندوستان ـ که از این اتفاقات در آن زیاد روی می دهد و حتی بسیاری از مردم آن نیز مسلمان نیستند ـ چنین اتفاقی رخ می دهد و با حساسیت بسیار در برابر آن واکنش های تندی از خود نشان می دهند، تجمعات برگزار می کنند، در سطح رسانه به آن پرداخته و همه فضای مجازی روی آن متمرکز می شوند، متأسفانه در ایران این مسائل نادیده گرفته می شود.

این نماینده مجلس با بیان اینکه گاهی دیده می شود عده ای به خاطر همین موضوع حاضرند تا ورزش کشور را فدا کنند، گفت: اینجا هم مردم و هم مسئولین باید احساس مسئولیت کنند، ولی مسئولین چون به لحاظ اجرایی دستشان بازتر است، باید بیشتر در این زمینه کار کنند. مردم عادی که نمی توانند هر کاری را خودشان انجام دهند؛ اما برای من هم مهم است که چطور در جامعه این اتفاق افتاده ولی کسی به آن نپرداخته است و واکنشی در این خصوص وجود ندارد؟

جواد جهانگیر زاده، نماینده ارومیه در مجلس شورای اسلامی و عضو کمیسیون امنیت ملی در این باره می گوید: این موضوع حتما قابل پیگیری است. فرقی نمی کند؛ او بچه ما هم هست و فرقی هم ندارد. این ماجرا رخداد اتفاق دهشتناکی است که در کشور رخ داده است.

وی گفت: باید با این اتفاق برخورد قاطعی شود، نمی خواهم واقعیت های اجتماعی را کتمان کنم؛ اما این عمل نه با دین ما سازگاری دارد و نه با فرهنگ ما. پلیس و سازمان بهزیستی باید در این مورد پاسخگو باشند. من به شما قول می دهم این موضوع را پیگیری کنم، زیرا به هیچ عنوان پذیرفته نیست.

وی گفت: ادامه این روند می‌تواند، یک سقوط اخلاقی بزرگ را در جامعه ما کلید بزند. کسانی که این کار را کرده‌اند مستوجب عواقب سختی از سوی قانون خواهند بود. دادستان تهران باید این موضوع را پیگیری کند، این کار چهره جامعه ما را خدشه دار خواهد کرد؛ باید این موضوع پیگیری شود.

مهم‌ترین پرونده تجاوز گروهی در ایران طی سال‌های اخیر،‌ مربوط به حمله تعدادی مرد به یک مهمانی در خمینی‌شهر اصفهان و تجاوز به برخی از زنان حاضر در آن مکان بوده است.

در این حادثه که در خردادماه سال ۹۰ اتفاق افتاد،‌ ۱۳ نفر که قمه، چوب و چاقو در دست داشتند با ورود به یکی از باغ‌های اطراف خمینی‌شهر اصفهان، هشت مرد شرکت‌کننده در یک مهمانی خصوصی را حبس و با ربودن شش زن حاضر در این مهمانی و انتقال آنها به محلی دیگر به آنها تجاوز کردند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

قانون مداری آلمانی ها- نوشته مینجیق در 10 تیر 88

+0 به یه ن


آلمانی هایی که من با آنها برخورد داشته ام، افراد خونگرم و بی شیله پیله ای بوده اند. دوست آلمانی زیاد داشته ام و زیاد پیش آمده که با هم جایی برویم و دوست آلمانی یکی از مقررات "نانوشته" دست و پا گیر را زیر پا بگذارد. بگذارید مثالی بزنم تا منظورم از "مقررات نا نوشته دست و پا گیر" و زیر پا گذاشتن آن معلوم شود: در غذا خوری آی-سی-تی-پی دو ردیف میله هست تا وقتی صف غذا طولانی می شود مردم آن جا بایستند. علی الاصول می توان بدون گذر از میان میله ها به داخل رفت اما جلوی ورودی، زنجیری کشیده اند. در روزهایی که صف نیست، دوستان آلمانی زنجیر را پس می زنند و مستقیم وارد می شوند. چند بار با چند نفر متفاوت شوخی کردم و گفتم "آلمانی ها که مقرراتی هستند. تو چرا مقررات را رعایت نمی کنی؟" این گونه حرف ها به آلمانی ها گران می آید! در جواب چنین شوخی هایی شروع می کنند به بحث جدی کردن. این حرف به آنها بر می خورد چون آن را به آن معنی می گیرند که "آلمانی مثل گوسفند هر حرف زور و تقید بی دلیلی را می پذیرند." این تصویری نیست که دوستان آلمانی من بپسندند. دوستان آلمانی من تاکید می کنند که تنها به قوانین که حکمتی قابل قبول دارند و منافع بلند مدت جمع را تامین می کنند احترام می گذارند.
در غیر صورت، محدودیت مزبور نامش "قانون" نیست! نامش "حرف زور" است!
اما انصافا همین دوستان آلمانی، در رعایت قوانینی که حکمتی دارد، مانند پارک نکردن در محل مخصوص پارک اتومبیل معلولین و... سنگ تمام می گذارند. در این موارد، هیچ گونه سستی نشان نمی دهند . اگر هم کسی سستی کند شدیدا برخورد می کنند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فیلم هندی (نوشته مینجیق در هفت 88)

+0 به یه ن

وقتی من بچه بودم، تلویزیون دو کانال بیشتر نداشت. به علاوه، تعداد برنامه های سرگرم کننده ای که از هر کانال پخش می شد ناچیز بود. عصر روزهای جمعه ، فیلم سینمایی پخش می کردند. برنامه روزهای جمعه خانواده ها با همین فیلم روز جمعه تنظیم می شد! فیلم هایی که پخش می شدند عموما تکراری بودند. فیلم هایی که پخش می شد، اغلب موضوعاتی جگرخراش داشتند. با این حال "لنگه کفشی در بیابان نعمت است". مردم با همان فیلم های عصر جمعه کلی حال می کردند. هر از گاهی فیلم غیر تکراری پخش می شد که برای خودش پدیده ای بود که مردم تا یک هفته درباره آن صحبت می کردند.

یکی از این فیلم ها، یک فیلم هندی بود که بسیار مورد استقبال قرار گرفت. هفته بعد مجری آمد و گفت چون بینندگان عزیز در خواست تجدید پخش فیلم کرده اند، این هفته هم همان فیلم هفته پیش را نشان می دهیم.

چند ماه پیش دوباره همان فیلم را نشان دادند:

در ابتدای فیلم، پسر جوانی که می خواهد پلیس شود با پدربزرگش که پلیس بازنشسته است صحبت می کند. پدربزرگ می گوید قبل از آن که تصمیم قطعی بگیری اول داستان زندگی مرا بشنو. بعد فیلم فلاش بک می زد به روز دنیا آمدن پدر مرد جوان و سر از پا نشناختن پدر نوزاد (همان پدربزرگ) به خاطر صاحب فرزند پسر شدن.

شاهین فیلم را قبلا ندیده بود اما تا همین جای فیلم را که دید، تمام سناریو را تا آخر حدس زد. احتمالا شما هم درست حدس زده اید.
با این حال، فردا می خواهم این فیلم را برایتان با تاکید خاص روی نکاتی که از نظر من جای تامل دارد، بازگو کنم. شاید بگویید "فیلم است دیگه! صد تا فیلم و سریال نشون داده اند یکیش هم این!".
نکته در اینجا ست بیشتر آن صد تا سریال و فیلم که در آن سال ها نشان داده می شدند، تو همین مایه ها بودند. ادامه دارد....

آقا پلیس که از پسر بودن فرزندش غرق سرور است، دسته گل گنده ای برای همسرش می برد. همسرش تشکر می کند و می گوید چرا زحمت کشیده و او جواب می دهد:"تو یه پسر به من دادی پس من دنیا رو هم به تو بدهم باز هم کم است." بعد پسرک بزرگ می شود و می بینیم چه قدر این آقا پلیس پسرش را دوست دارد و چه پدر مهربانی است.
آقا پلیس، خیلی زرنگ و قوی است . با دزد ها و آدم بدها مبارزه می کند. آدم بدها پسر او را گرو گان می گیرند و می گویند اگر فلان باج را به او ندهد پسر او را می کشند. چند ساعت بعد دوباره زنگ می زنند و آقا پلیس در برابر چشمان ناباور اما مطیع و مطلقا تسلیم همسرش می گوید که حاضر نیست به آنها باج دهد. آنها می روند تا پسرک را بکشند، اما پسرک زبل از دست آنها فرار می کند. پسرک بزرگ می شود اما از آن پس در لاک خودش فرو می رود.
پسرک عاشق می شود. اما بینندگان عزیز جزییات آشنایی او را با دختر خانم جوان نمی بینند. بینندگان طبق معمول در این باره به تخیل خود متوسل می شوند و لابد تخیل بینندگان عزیز در مورد این فیلم هم از تخیل فیلمنامه نویس و کارگردان بسی فراتر رفته است!!

بینندگان عزیز فقط خبردار می شوند که مرد جوان با چند تا لات بی سر و پا، دست به یقه شده و پلیس خدمتگزار و وظیفه شناس هندوستان، او را دستگیر کرده. مادر دلواپس است اما پدر به او اطمینان می دهد که جای نگرانی نیست وهمکاران او فقط به وظیفه خود عمل کرده اند. بینندگان عزیز از علت دعوا خبر دار نمی شوند اما پس از آزادی ، پسر به آنها می گوید:"قطار محل مناسبی برای سفر خانم های جوان نیست." البته نه آقا پلیس وظیفه شناس ما و نه نهاد پلیس، برقرار کردن امنیت برای سفر خانم های جوان را جزو وظایف خود نمی دانند. اصلا این مسئله آن قدر پیش پا افتاده و بی اهمیت است که آقا پلیس وظیفه شناس عزیز به آن فکر هم نمی کند. ( بنا به مشاهدات مکرر دوستان ، مسافت پویش آزاد میانگین برای خانم ها در شهرهای هند از محله بازار شهر های ما هم کمتر است.)

بقیه فیلم را در بزرگسالی حوصله نکردم ببینم ولی از کودکی بخش هایی از آن را به خاطر دارم. آقا پسر رفته رفته از پدر خود فاصله می گیرد. در یکی از صحنه های آخر فیلم آقا پلیس پسرش را روی باند فرودگاه تعقیب می کند و داد می زند اگر نایستی شلیک می کنم. پسر به حرف پدر توجهی نمی کند و به فرار خود ادامه می دهد.
من در این باره بی اطلاعم اما آیا شلیک گلوله در باند فرودگاه خطر آتش سوزی ندارد؟ آیا یک پلیس را می گذارند که وارد باند فرودگاه شود و اسلحه بکشد؟ آیا این قانونی است؟ اگر اطلاعی در این باره دارید به من هم بگویید.در هر صورت، در فیلم هندی محبوب ما پدر با چشم های گریان درست به سمت قلب پسر نشانه می رود و چون پلیس بسیار زرنگی است، تیر او به خطا نمی رود و در قلب پسر می نشیند.آفرین به این نشانه گیری! انگلیسی ها دلشان پس از چند صد سال به رابین هودشان خوشه. بیایند یه کم فیلم هندی ببینند تا بفهمند تیر اندازی یعنی همان که پلیس های مستعمره سابقشان با چشم گریان و در حال دویدن می کنند!
در همان عالم بچگی از خود سئوال می کردم که آیا این آقا پلیس وظیفه شناس حتما مجبور بود به قلب فرزند دلبندش شلیک کند؟! نمی توانست به پاهای او شلیک کند تا بعد معالجه شود؟!بعدها فهمیدم نیروهای انتظامی کلی آموزش می بینند تا در تعقیب مجرمین به قسمت هایی از بدن شلیک کنند که مرگ یا معلولیت به دنبال نداشته باشد. بعد هم وظیفه دارند سریعا آن ها را به در مانگاه برسانند تا بلافاصله مداوا شوند. فرض بر این است که پس از مداوا در یک دادگاه صالحه با حضور یک وکیل مدافع در مورد آنها قضاوت می شود و سپس حکم عدالت اجرا می شود.
پسر کشته می شود و پدر رستم وار او را در آغوش می گیرد و عربده می کشد. پس از کشته شدن پسر، مادر دلسوز او که زنی وفادار و فداکارو نمونه(!!) است ، همسر خود را تنها نمی گذارد. چون و چرا کردن در کار او نیست.
از آن بانمک تر این که عروس او، یعنی همان همسر مقتول که دعوای قطار سر او اتفاق افتاده بود هم اعتراضی ندارد. عروس خانم بیوه شده، آقا پلیس را چنان شیرین "پدر" خطاب می کند که بیا و ببین. از این مسخره تر پسر مقتول که در ابتدای فیلم او را دیدیم در انتهای فیلم، خطاب به پدربزرگ می گوید که به او افتخار می کند و تصمیم خود را گرفته تا پلیس وظیفه شناسی چون او شود.

ومسخره تر از همه این که نام فیلم "قانون" بود!
ضرب المثل آذربایجانی: اسم کچل را می ذارن "زلفعلی"!
نمونه تاثیر گذاری این گونه فیلم ها: اندکی پس از پخش فیلم کتاب آن هم روانه بازار شد و با تیراژ نسبتا بالا به فروش رفت. کسانی کتاب را می خریدند و می خواندند که معمولا با کتابخوانی میانه ای ندارند. پس از این فیلم ، بر اساس داستان آن فیلمسازان ایرانی نسخه ایرانی شده آن را ساختند. تلویزیون آن را هم پخش کرد (احتمالا بیش از یک بار).



اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جشن مذاکرات در اردبیل

+0 به یه ن

عکس جشن دیشب به مناسبت مذاکرات در اردبیل

در اورمیه و حتی شهرهای کوچک تر آذربایجان هم گویا دیشب جشن بوده. این هم گزارشش. یکی فقط تبریز انگار سوت و کور بوده!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جشن برگزار کردن برنامه ریزی می خواهد (به خصوص در تبریز)!

+0 به یه ن

یک مهمانی ساده که می گیریم از مدت ها پیش برنامه ریزی می کنیم. دوستان را دعوت می کنیم. آدرس و زمان مهمانی را به آنها دقیق می دهیم. میوه و شیرینی تهیه می کنیم. لباس مناسب می پوشیم. این طوری هست که مهمانی شکل می گیره. حتما به شما بارها کسانی گفته اند "خونه خودتون هست. هر وقت بیایید قدمتان روی چشم!" چند بار شده این طور دعوت ها را جدی بگیرید و هروقت خواستید بروید خانه شان؟! اما وقتی می گویند "فلان روز فلان ساعت تشریف بیارید" می فهمید که دعوت جدی هست یا تشکر می کنید و عذر می خواهید و یا شما هم برنامه ریزی می کنید که بروید. یک مهمانی ساده این همه برنامه ریزی می خواهد. اون هم مهمانی های خانگی  که ما تجربه و فرهنگش را از قدیم و نسل اندر نسل داشته ایم و خدا را شکر خیلی "مهندسان فرهنگی"  در برگزاری مهمانی های  زنانه -برعکس خیلی کارهای شخصی دیگر- انگشت توی چشمانمان نکرده اند! در این مورد استثنائا-کمابیش- گذاشته اند زندگی مان را بکنیم. حتی در دهه شصت هم خیلی مزاحم برگزاری مهمانی های زنانه نمی شدند.
با این حساب  برای جشنی عمومی گرفتن در خیابان های شهر-آن هم شهرهای ما که به جشن عادت ندارند و ماتم زدگی و خمودی را موقر و قابل احترام می دانند-باید خیلی بیشتر برنامه ریزی کرد. ساده انگاری هست که  فکر کنیم ساعت ده شب می رویم چهارراه آبرسان و یا ولی عصر یا ائلگلی یا شهناز و بعد  می بینیم که به طور معجزه آسایی بقیه  مردم هم آمده اند. ما بوق می زنیم اونها هم جواب می دهند و با هم جشن می گیریم! نه! این اتفاق نمی افته! شما بوق می زنید بقیه خشمگین چپ چپ نگاه می کنند!! در فرهنگی که فکر می کنند کسی که شادی می کند و شادی خود را علنی می سازد "سَفِه" هست انتظار آن معجزه را نباید داشت!

این که بعد از پیروزی تراختور مردم خود به خود جمع می شوند و شادی می کنند اتفاقی نیست. صدهزار نفر رفته اند استادیوم عده بیشتری هم از خانه دارند تماشا می کنند بعدش که بازی تمام شد این افراد که جمعشان جمع هست می روند و در خیابان ها هم شادی می کنند. تیم تراختور حدود چهل سال (شاید هم بیشتر) سابقه دارد. به تدریج این فرهنگ به وجود آمده. (مطلب یاشا تراختور مرا ببینید!)
در مورد انتخابات هم همین طور. ستاد های انتخاباتی ماه ها در سطح شهر کار می کنند. وقتی به نتیجه رسید مردم می روند خیابان ها جشن می گیرند.
هیچ کدام از این دو نوع جشن ابتدا به ساکن نیستند. انتظار نداشته باشید که در سطح شهری مثل تبریز چنین جشنی به طور خود به خود برای مسئله ای مثل مذاکرات هسته ای رخ دهد. اون آمادگی اجتماعی برای جشن گرفتن برای چنین مناسبتی نیست! اگر بخواهیم جشن بگیریم باید برایش برنامه ریزی کنیم. والا ساعت ده، یکی با ماشینش می رود ولی عصر؛ دیگری آبرسان و آن یکی ائلگلی.  همگی می بینند خبری نیست بر می گردند خانه شان. نه جشنی نه شادمانی ای!
 

مردم به شادی احتیاج دارند. به جشن همگانی نیاز دارند که این خمودی را که چند سالی است همه گیر شده شکست دهند.  مگه ما ناراحت نیستیم که چرا استان های  آذربایجان از توریسم غربی سهم کمی دارد؟! خوب! بیشتر به خاطر  این است  که توریست غربی آن قسمت از ایران را نمی شناسد. برایش به اندازه کافی تبلیغ نکرده اند. اگر دیشب  درتبریز و اورمیه و مراغه و... جشن مذاکرات می گرفتند و عکس هایش را در اینترنت می گذاشتند خبرگزاری های دنیا آن را مخابره می کردند (به شرط آن که عکس ها کیفیت خوبی داشتند.) تبلیغ مفت و مجانی وبسیار موثر می شد برای توریسم. این پیام رامی فرستاد که یک بخشی هم در شمال غرب ایران هست که مردمش اهل شادی و جشن هستند. توریست هم همین چیزها را می خواد دیگه! جشن های تراختور را گمان نمی کنم مخابره کنند. اما جشن مذاکرات هسته ای را مخابره می کردند.


امیدوارم باز هم فرصت های شادی آور- از این دست- برای ملت ما پیش آید. مثلا امیدوارم شش ماه دیگه برداشتن تحریم ها قطعی شود. اون وقت باید "بترکونیم!!!" نه فقط در وایبر و تلگرام. بلکه در سطح شهر!
در زیر چند پیشنهاد می کنم که جشن همگانی عملی شود.

1)  با دوستان و همفکرانتان تماس بگیرید و برنامه ریزی کنید که چند ماشین باهم بروید. جدا جدا بروید جشنی صورت نخواهد گرفت. اگه سه چهار تا ماشین باهم باشند بقیه به جای چپ چپ نگاه کردن همراهی می کنند.  15 نفری با هم بروید 20 نفری هم از رهگذران همراهتان می شوند. همین برای جشن کافی هست. جمع بزرگتر شود از کنترل خارج می شود. همین سایز ایده آل هست.
2) معمولا آقایان حال شرکت در این جشن ها را ندارند.   اشکالی ندارد. می شه درکشان کرد! مردها در استادیوم ها و ..... امکان جشن گرفتن بیشتر از ما دارند. به علاوه خستگی کار روزانه مانع می شود. خانم ها می توانند با هم قرار بگذارند که با هم بروند برای جشن. مثلا زن و شوهر و فرزندی با هم با یک ماشین  بروند
و دو نفر از دوستان خانم را هم با خود ببرند.  این چیز عجیبی در فرهنگ ما نیست.  ازقدیم پیک نیک و..... را هم همین جوری می رفتیم. چیز پذیرفته شده ای در چارچوب فرهنگ ماست. همه راضی خواهند بود!
3) بچه ها را حتما ببرید. محیط را شادتر و با نشاط تر می کنند. خاطره خوشی تا آخر عمر در یادشان می ماند. من هنوز خاطره سوم خرداد روز آزادی خرمشهر را عیان در ذهن دارم. خوبه بچه ها ببینند مردم ما در خیابان تنها سر تصادف گلاویز نمی شوند. گاهی هم نا آشنا ها دور هم جمع می شوند و جشن می گیرند. یک مقدار شادی و عطوفت و همدلی همگانی هم ببینند بد نیست!!
4) شربت و شیرینی تهیه کنید وبین مردم پخش کنید. همان کاری که مساجد در اعیاد می کنند! چه اشکالی داره!؟ همدلی ای که شیرینی و شربت پخش کردن ایجاد می کنه بی نظیر هست! جشن که فقط با بوق نمی شه! شیرینی و شربت هم می خواهد!
5) شاخه گل تهیه کنید و به رهگذران بدهید و تبریک بگویید.  می ارزد برای یک جشن کمی خرج کنیم. خاطره اش به خرجش می ارزد!
6) پلاکارد و.... تهیه کنیم.
7) در جشن لباس های رنگ روشن و شاد بپوشیم.
8) عکس و فیلم بگیریم و در اینترنت هم پخش کنیم.

پیشنهاد دیگری اگر دارید بنویسید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

شادمانی بر شما مبارک!

+0 به یه ن

فعلا وقت جشن گرفتن هست. جشنی عمومی و همه گیر! جشن آشکار در سطح خیابان های شهر. مهم هست در جشن حضورمون را نشان بدهیم.
بعدها می شه نشست و ساعت ها بحث کرد و تحلیل کرد و.....
چند روز بعد می شه ابراز نگرانی کرد که این و اون دبه در می آورند.

اما فعلا وقت جشن و سرور هست. نفس همین جشن و سرور در این لحظه تاریخی مهم هست. خود توافق ها شاید پس فردا به خاطر دبه های این و اون کنار گذاشته بشه اما این جشن در خاطره ها می مونه. این شادی این همبستگی این چهره متفاوت از مردم ایران در دنیا.....
این فرصت تاریخی را از دست ندهیم.
همین جشن اگر با شکوه برگزار بشه و به دنیا مخابره بشه بهترین تبلیغ هست برای توریسم ایران. اگر توافق ها هم به برداشتن واقعی تحریم ها  منجر نشه باز همین تبلیغ مفت و مجانی با جذب توریست در آمد زایی و اشتغال زایی می کنه.  پس همه با هم: هوووووووووووررررررررررررررررررررراااااااااااااااااااااااااااا!!!!!!!!!!!!!

تبریککککککککککککککککککککک!!!!!!!!
یک جشن همه گیر ملی می خواهم. جشنی از دل اکثریت خاموش مردم که شعار درود بر ایران را به شعار مرگ بر دیگری ترجیح می دهند.
جشنی این چنینی در میانه میدانم آرزوست!


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نظر یکی از خوانندگان در مورد مدارس تیزهوشان

+0 به یه ن

من هنوز فرصت نکرده ام در مورد سمپاد آن چه در ذهن دارم به قلم (کیبورد) آورم. یکی از خوانندگان نظراتی را فرستاد که در زیر آنها را دوباره منتشر می کنم تا مورد بحث قرار گیرد. کمابیش من نیز با مفاد آن همنظرم.

«جداسازس بچه هایی که گیرایی بالاتری دارند وزودتر از بقیه می توانند دوره های آموزشی شان را طی کنند علی الاصول خوب است.چون وقتشان کمتر تلف می شود.از طرفی حس می کنم از نظر روحی هم نسبت به بقیه حساس تر وحتی زودرنج تر هم هستند.
اما فرایند گزینش و ورود افراد تیزهوش به این مدارس کاملا نادرست است وشاخص مناسبی در گزینش افراد نیست.در هر ورودی 10-20 درصدشان از حد متوسط بالاترند.
ورود افراد به این مدارس با این شیوه های کنونی منحصر به طبقات خاصی از جامعه است.حتی اگر بازهم با این شاخصها شخص فقیر جامعه بتواند وارد این مدارس شود،بدلیل هزینه های بالایی که باید در طول سالهای تحصیلش بپردازند از رفتن به این مدارس انصراف می دهد.بعبارتی مدارس سمپاد ما فقط مختص تیزهوشان متمکن جامعه که درصدشان خیلی کم است وافراد معمولی که به نحوی وارد شده اند! است.
حالا اگر تیزهوشانی که نتوانستند به هر دلیلی وارد این مدارس شوند را در نظر بگیریم.اینها با آنکه حتی از 80 درصد افراد وارد شده به این مدارس برترند اما بدلیل اینکه وارد این مدارس نشده اند (ممکن است حتی شرایط ورودش با همین شاخص را هم داشتند اما تمکن مالی نداشتند )در تمامی دوره های تحصیلشان یا دچار کمبود اعتماد بنفسند یا توسر خور افراد تیزهوش همسالشان ویا اطرافیانشان.از طرفی انان که وارد شده اند هم خودشان را یک سروگردن برتر می دانندو...
حتی این فرهنگ فخرفروشی وچشم وهم چشمی بین خانواده ها برای ورود فرزندانشان به این مدارس راهم بهمراه دارد.تصور کنید فرزندی نتواند وارد این مدارس شود...
فکر می کنم از نظر دوره های آموزشی و ...در حد تقریبا خوبی عمل می کنند.»
پی نوشت:  این هم نظر  یکی دیگر از خوانندگان به نام مسعود:
«هوش یک صفت است که فردی را از دیگران می‌تواند متمایز کند. صفتهای دیگری هم این خصوصیت را دارند. آیا باید سمپادهایی بسازیم که زیباها را از زشتها جدا کند؟ آیا باید مدارسی بسازیم که چشم‌آبی و چشم سبزها را از چشم قهوه‌ای ها جدا کند؟‌ آیا اگر مدرسه‌ای ساختیم که چشم آبی و چشم‌سبزها را قبول می‌کند دختر یا پسری که لنز گران‌قیمت زده است یا رنگدانه‌های چشمش را با لیزر سوزانده است تا رنگ چشمش آبی شود ( به عبارتی در کلاس کنکور شرکت کرده است) را نباید قبول کرد؟ آیا باید مدارسی بسازیم که چاقها را از لاغرها جدا سازد؟ آیا باید ...؟‌ آیا این جداسازی‌ها به ذات خوب و انسانی هستند؟

ساختن هر مدرسه‌ای که یک صفت را می‌چسبد و انسانها با آن صفت را قبول می‌کند از دید من پایمال کننده‌ی اصول انسانی است. در این مدارس تعریف انسان شناخته نشده است یا اگر شناخته شده است این تعاریف عملا استفاده نمی‌شود. شاید این نوع جداسازی سود کوتاه مدت محدود و سقف‌دار داشته باشد اما یادمان باشد برای این سود کوتاه مدت اصول انسانی را کنار گذاشته‌ایم. در چنین حالاتی در دراز مدت نه تنها سودی برای جامعه نخواهیم تولید کرد بلکه منشا ضررهای گوناگون هم خواهیم بود. »

پاسخ سارا به مسعود:
«اتفاقا به نظر من جدا کردن افراد بر اساس استعدادهاشون و آموزش دادن اونها کار خیلی درستیه . فرض کنید یه نفر در ریاضی استعداد داره یکی در نقاشی یکی هم در والیبال . حالا ما همه اینارو بذاریم کنار هم یه جور بهشون آموزش بدیم . چه فایده ای داره ؟ زمانیکه من مدرسه میرفتم کسی به ورزش اهمیت نمیداد . دوستانی داشتم که خیلی والیبالشون خوب بود . اما تو درسا ضعیف بودن . همیشه فکر میکردم کاش دبیرستانهایی داشتیم مخصوص والیبال که این افراد میرفتن اونجا . درس اصلیشون میشد ورزش در کنارش یه سری درسهایی که واقعا لازمه هم میخوندن . بعدش هم میتونستن برن دانشگاه تربیت بدنی بخونن یا بازیکن حرفه ای میشدن یا مربی والیبال . در واقعیت اما مجبورا رفتن رشته انسانی یه سری درسهایی که اصلا دوست نداشتن خوندن . بعد تو دانشگاه هم همین طور. والیبال رو هم از خیلی وقت پیش گذاشتن کنار.»
پاسخ مسعود:
«فکر کنم بین شناسایی استعدادهای فردی و ساخت ابتدا به سکون مدرسه یا مدارسی با برچسبهای ویژه مانند رنگ پوست٫ رنگ چشم٫ زیبایی یا هوش تفاوت است.

پرسش این‌جاست آیا باید مدرسه‌ای ویژه مثلا برای سفید پوستان ساخت و بعد استعدادهای آنها را شناسایی کرد یا این که نه. یا سفیدپوستها و رنگین‌پوستان با هم باشند و سپس استعدادها را شناسایی کرد؟ --در تمایزها غلو کرده‌ام تا موضوع را بهتر جلوه دهم.)

در شناخت استعدادهای فردی با شما موافق هستم. احتمالا همه‌ موافقیم. در مورد الگوریتم شناسایی استعدادهای فردی با هم توافق نداریم. من می‌گویم برای شناسایی استعدادهای فردی نیازی به اعمال تبعیض و زیر پا گذاشتن اصولی که من انسانی می‌دانم در مرحله‌ی اول نیست.»

یه خواننده:
«در تایید حرف نفر اول باید بگم که فرزند یکی از اقوام ما که خیلی هم باهوش بود تو آزمون استعداد های درخشان قبول شد. اما چون باباش پول سرویس رفت و آمد به مدرسه رو نمی تونست بده، اجازه نداد بچش بره مدرسه تیزهوشان

این قضیه ماله 6 سال قبله. و اون دانش آموز الآن می خواد بره سال سوم دبیرستان.
در ضمن الآن هم چون تو بعضی مناطق شهری تعداد قبولی خیلی کم هست (عموما مناطق محروم تر شهری) تو اون مناطق مدرسه تیزهوشان نیست. »

بهار:
«مگه توو این مملکت چقد استعداد درخشان وجود داره که هر ناحیه سمپاد مخصوص خودش رو داره؟ وقتی یه چیزی زیاد بشه معمولا لوث میشه چون به حالت عادی درمیاد و نمیشه رسیدگی کرد! فکر کنم اگه یه سیستمی باشه که استعدادهای واقعا درخشان رو بتونه غربال کنه و بعد برای این افراد هزینه کنه طوری که نیاز نباشه شخصی که لنگ پوله نتونه به این مدارس بره خیلی کارآیی بیشتری داشته باشه تا اینکه بخوایم کل ایران رو سمپاد کنیم! »

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل