Last night I had the sweetest dream. I was swimming in the Urumia lake.
اشتراک و ارسال مطلب به:
فیس بوک تویتر گوگل
Last night I had the sweetest dream. I was swimming in the Urumia lake.
اشتراک و ارسال مطلب به:
In my recent post at the physics blog, I enumerated some of the concepts and experiments called after Enrico Fermi
Enrico's wife was Laura Capon Fermi a well-known writer and political activist. She was an Italian jew. The family escaped from fascist rule of Mussolini to the US right after Enrico received his Nobel prize in Stockholm. Laura took up writing in her middle ages. One of her major concerns was the process of redefining the identity for educated emigrants like her own family in the new environment. Her most famous book is "Atoms in family: my life with Enrico Fermi
The book is written in 1954, the same year that Enrico Fermi passed away.Laura passed away in 1977 (The year was born.)
اشتراک و ارسال مطلب به:
When I was a child in Tabriz, Tabrizis did not have fish so often.The fish that was brought to Tabriz was not so fresh so people of Tabriz were not so keen on having fish. While in most places in Iran it is a tradition to have fish on new year's eve, in Tabriz we prepare Dolme. Things have changed these days. Now you can find varieties of best quality fish in market in Tabriz. They are brought mostly from Ardabil province.
Ardabil province boasts having a strong culture of fish production. In fact, one of the best veterinarians of the country specialized in fish was late Prof. Baba-Mokheir who was born in Ardabil. Sadly he passed away last year at age of 71.
اشتراک و ارسال مطلب به:
I have decided to change the style of this blog. From now on, I will write in English.This may drop the readership considerably in the short run, but I am convinced in the long run it will have some benefits.
اشتراک و ارسال مطلب به:
اینجا ده خواسته ی دخترهای ژاپنی از همسر آینده شان برشمرده شده. ظاهرا خیلی چیزهای ساده و آسانی هستند.
مثلا مورد اول این است:
He wouldn’t have to do anything in particular, just be there for me when I’m lonely
فكر می كنم اغلب پسرهای مجرد ایرانی وقتی این لیست را بخوانند وسوسه می شوند كه چمدانش را ببندند تا بروند ژاپن با دختر ژاپنی عروسی كنند. پیش خودشان فكر می كنند نه از چك و چانه ی مهریه خبری خواهد بود و نه از هزینه های سرسام آور عروسی و ناز و ادای معمول دخترهای ایران. اما خیلی زود قضاوت نكنید! نظرهای پشت سر آن را هم بخوانید. حتی یك نفر از نظر دهنده ها هم ننوشته "وای! چه قدر معصوم!" برآیند نظرهای كسانی كه تجربه ی رابطه با دخترهای ژاپنی داشته اند و در پی آن نوشته پیام گذاشته اند:" حالا كجاشو دیدی؟! اینها نصفشون هم زیر زمینه!!"
برایم جالب آمد كه حتی یك مرد غربی هم با خواندن فهرست خواسته های دخترهای ژاپنی "بُل" نگرفت كه "زنان غربی باید نجابت و كم توقعی زنان ژاپنی را الگوی خود قرار دهند." به نظر می رسه اصلا چنین حرف چرند و مزخرفی اصلا به ذهنشان نرسیده كه عنوان كنند. اگر هم عنوان می كردند زنان غربی پا به این الگو بریدن ها نمی دهند.
به هر حال من اگر مرد مجردی بودم و می خواستم ازدواج كنم سراغ دختری نمی رفتم كه خواسته هایی كه زبان می آورد آن قدر ساده و ناپخته و سانتی مانتال باشند كه غیر واقعی به نظر برسند. برای ازدواج دختری را انتخاب می كردم كه برایش روشن باشد در زندگی دنبال چیست. اگر خواسته ی گنده ای داشته باشد بهتر می توان با او كنار آمد تا این كه با خودش هم رودربایستی داشته باشد و خود نیز نداند كه دنبال چیست. چنین شخصی حسابی بعدها روی اعصاب آدم راه می رود.
اشتراک و ارسال مطلب به:
ایران در روز حدود 2 میلیون بشكه نفت صادر می كند. اگر قیمت هر بشكه یك دلار برود بالا در آمد حاصل در ماه 60 میلیون دلار افزایش پیدا می كند. یعنی حدود 250 میلیارد تومان
صادرات سالانه پسته ی ایران از مرتبه ی یك میلیارد دلار است. یعنی از مرتبه ی 4 تریلیون تومان. تقریبا به اندازه ی هزینه ی دوطبقه كردن بزرگراه صدر
به نظرمن دموكراسی تنها موقعی معنا خواهد داشت ومفید خواهد بود كه در هر خانواده ای حداقل یك نفر باشد كه درك كند این اعداد و ارقام چه معنایی دارند. بداند برای احیا دریاچه ای در ابعاد دریاچه ی ارومیه سالانه میلیون مترمكعب آب باید در دریاچه ریخته شود یا میلیارد متر مكعب. نه این كه از حفظ بداند! با چند محاسبه ی سرانگشتی ببیند كدام رقم معقول به نظر می رسد و كدام رقم "شوت" است.
اشتراک و ارسال مطلب به:
الان با شاهین فیلم پذیرایی ساده را می دیدیم. فیلم ابتكاری و متفاوت و مشغول كننده ای بود. یك زن (ترانه علیدوستی) و یك مرد سوار بر یك ای-یو-وی لكسوز راهی كوه و كمر شده بودند و داشتند كیسه های 5 میلیون تومانی بین مردم پخش می كردند. منطقه یك منطقه ی محروم مرزی بود. در فیلم همه ی محلی ها با لهجه ی خیابان جام و جم تهران فارسی حرف می زدند و در نتیجه نمی شد با قطعیت گفت منظور چه منطقه ای است. در بین آن مردم فقیر -مثل همه جای دنیا- هم آدم وارسته بود هم آدم حریص. از این جهت خوب شخصیت پردازی شده بود و فیلم را جذاب می ساخت و از حالت شعاری در می آورد.
راستش من با این جور فیلم ها كه در مناطق مرزی ساخته میشه یك كم مشكل دارم. هم با این فیلم مشكل داشتم و هم با فیلم "تخته سیاه" سمیرا مخملباف. مشكلم این است كه رئال و سوررئال را با هم قاطی می كنند و من نمی توانم تشخیص كدام قسمتش واقعیت است و كدام قسمت زاییده ی خیال. اگر داستان فیلم در تهران بگذرد كمابیش دستگیرم می شود. اما وقتی داستان فیلم در منطقه ای می گذرد كه اغلب مخاطبان با مسایل و مشكلاتشان آشنا نیستند این قاطی كردن رئال و سوررئال از كاركرد اجتماعی فیلم و آشنا سازی مخاطب از مشكلات منطقه می كاهد.
بگذریم! داشتم با خودم حساب می كردم آن پول هایی كه داشتند پخش می كردند ان قدر ها هم زیاد نبود كه آن همه شلوغش داشتند می كردند. فوقش صد تا كیسه ی 5 میلیونی بود. می شه 500 میلیون تومان.
در همان تبریز خودمان نیكوكاران برای ساختن مدارس و تجهیز بیمارستان های تخصصی چندین مرتبه بیشتر پول اهدا می كنند اما این همه شلوغش نمی كنند. با این بودجه ی500میلیونی نمی شه یك واحد تولیدی و اشتغالزای بزرگ ساخت. داستان فیلم این بود كه این زن ومرد كه آنجا پول پخش می كردند در عمل فرهنگ مردم محلی و ارزش هاشون را هم نشانه گرفته بودند. چیزی هم بدتر از این نیست كه بیایی یك مقدار پول به مردم نیازمند بدهی و بعد integrityآنها را از آنها بگیری. اگر شما 500 میلیون پول داشتید و می خواستید این پول ها را برای كمك به آن مردم پخش كنید چه گونه عمل می كردید؟ من كه به واحد های تولیدی كوچك منطقه وام می دادم. شاید از طریق معمرین و معتمدین محلی, شاید هم مستقیم. به هر حال كار خیلی ساده ای نیست. شما چی كار می كردید؟
حالا كه این قدر پول ندارم با همین پول و امكانات اندكی كه دارم از بنیاد كودك حمایت می كنم. بنیاد كودك در سراسر ایران و نیز افغانستان و اندونزی مدد جو دارد. با ماهی 40 هزار تومان می توانید كفیل یك كودك یا نوجوان با استعداد اما مستضعف شوید. این كودكان از طریق تحصیل و آموختن مهارت های اجتماعی در آینده گلیم خود و خانواده ی خود را از آب بیرون می كشند. بنیاد كودك در انتخاب مددجویان كاری به زبان قومیت مذهب گرایش سیاسی مددجویان ندارد. تنها معیارش درس خواندن و مهارت های اجتماعی مددجویان هست. می خواهند بچه هایی را پرورش دهند كه نه تنها خود بلكه خانواده و اطرافیان خود را هم در آینده از ورطه ی فقر نجات دهد. با مراجعه به سایت بنیاد كودك می توانید با فعالیت های این بنیاد آشنا شوید و اگر خواستید خود كفیل شوید. راه های دیگری هم برای كمك به بنیاد هست. مانند اهدا كتاب, تدریس به كودكان بنیاد و....
اینجامی توانید نشریه داخلی بنیاد به عنوان همیاران را ببینید. این شماره ی آن بیشتر در مورد زلزله زدگان اهر و ورزقان است. گزارش مفصلی هم از شعبه ی تبریز دارد. یك مصاحبه هم با مددجوی سابق از شعبه ی اردبیل كه حالا خانم وكیل جوانی است در همان اردبیل.
اشتراک و ارسال مطلب به:
قبلا نوشتم كه در دامنه ی آرزوبلاگ زیاد زنانه نویسی نمی شود. دیشب این وبلاگ را پیدا كردم. زندگی نامه ی زنان معروف است. نوشته ی آخر آن در مورد سارا خاتون مادر اوزون حسن است. نویسنده او را اولین "بانوی اول" معرفی می كند. این درست نیست. در سلسله ی قبلی "قاراقویونلو ها" خاتون ها و بیگم های متنفذ و نیكوكار بسیاری بودند. مسجد كبود تبریز و قیزكؤرپوسی میانه از جمله یادگاراهای خاتون های سلسله ی قاراقویونلو هست كه قبل از سارا خاتون بودند.
در بخش كامنت های آن یادداشت شخصی با نام "اردبیللی" نوشته كه سارا خاتون ترابوزانی و مسیحی بوده . به نظر ایشان نوشتن در مورد این خاتون و گرامیداشت آن چندان لزومی ندارد.
من حدس می زنم "اردبیللی" سارا خاتون و دسپینا خاتون را با هم عوضی گرفته اند. البته مطمئن نیستم. من در مورد ساراخاتون اطلاع چندانی ندارم. اگر كسی اطلاعات تاریخی دقیق تری دارد تصحیح بفرماید.
همان طوری كه در نوشته ی قبلی ام تاكید كردم علت این كه امثال من به این شخصیت های تاریخی علاقه نشان می دهیم یك نوع كنجكاوی زنانه است. وقتی تاریخ رسمی خوانده ایم اغلب در مورد مردان بوده است. وقتی در گوشه ی كتابی نام زنی می بینیم كنچكاو می شویم. این لزوما به معنای "گنده كردن" این افراد نیست. فقط برایمان جالب است. همین و بس! نكته در این جاست كه تعداد كسانی كه همین نوع كنجكاوی را دارند در دنیا كم نیست. پس یك مقدار در مورد این ملكه ها و خاتون های تاریخی اطلاعات بدهیم برای رشد گردشگردی مفید می تواند باشد.
یك چیز دیگه! هم من و هم شما می دانیم سریال های پربیننده ی تركیه ای به لحاظ دقت تاریخی یا روانشناسی زنان چندان اعتباری ندارند. شخصیت زن مكاره ی خائن و اغواگر كه این گونه سریال ها بر محور آن می چرخد به احتمال زیاد زاییده ذهن فیلمنامه نویس است و زنان مزبور در عالم واقعیت چنین شخصیتی نداشته اند. اما شما به اونش چی كار دارید؟! همین سریال های آبكی در سه قاره خریدار دارند. با دیدن این سریال ها توریست ها به سوی استانبول صف می كشند تا محل زندگی و خرید همین زنان خیالی را سیاحت كنند و نسخه ی بدلی جواهرات آنها را بخرند. برای خودش صنعتی شده! چرا ما از این درآمد های توریستی از محل معرفی دسپینا خاتون نخواهیم داشته باشیم؟! اشكالی داره؟! (من از این سریال های تركیه ای به واقع بیزارم. بیش از چند دقیقه اش را نمی توانم تحمل كنم. اما می بینم كه برخی بسیار به آنها علاقه مندند!)
پی نوشت: البته سینمای تركیه فیلم ها ی قشنگ و تاثیر گذار هم زیاد داره. من به خصوص از فیلم "آدم خندان" كمال سونال خوشم می آید. یك روز در باره ی این فیلم و دیگر فیلم های مربوط به زاغه نشینی در تركیه می نویسم. سلام و تحیت من بر همه ی فیلمسازانی كه این معضل اجتماعی را بدون شعار زدگی رونمایی می كنند. سینمای تركیه ای به نیكویی از عهده ی این كار برآمده.
اشتراک و ارسال مطلب به:
در زمان قدرت آنها, آق قویونلوها در غرب قلمروی قراقویونلوها و در منطقه ی دیار بكیر تركیه ی فعلی قلمروی كوچكی داشتند. در سال 1453میلادی( مطابق تقویم جولیان) عثمانی ها بیزانسی ها را در استانبول (قسطنطنیه) شكست دادند. یاد آوری می كنم مورخین معمولا این اتفاق تاریخی را پایان قرون وسطی می گیرند. پس دوره ی مورد بحث ما اواخر قرون وسطی و اوایل قرون جدید است.گویا در آن زمان ها بین سران آق قویونلو و شهزاده خانم ها و اشراف بیزانس وصلت خانوادگی زیاد صورت می گرفته. بالاخره در سال 1467 اوزون حسن از طایفه ی آق قویونلو می آید قرا قویونلو ها را شكست می دهد و بعد ها حكومتش را وسیع تر می سازد. قلمروی وی بخش هایی از تركیه و پاكستان و تمام عراق و ایران فعلی منهای خراسان را شامل می شد.
همسر اوزون حسن، زنی بود به نام تئودورا كه دختر امپراطور طرابوزان (واقع در جنوب دریای سیاه) بوده كه به او دسپینا خاتون می گفتند. دسپینا خاتون در تبریز سالها ملكه بود اما مسلمان نشد و دین نصرانی خود را حفظ كرد. قضیه مال بیش از 550 سال پیش و در دنیای پیش از دوران مدرن است. باور تان می شود؟! نام دختر دسپینا خاتون، مارتا (حلیمه) بود كه از قضای روزگار با خاندان صفوی وصلت كرد وپسری را دنیا آورد كه سرسلسله ی حكومت صفوی شد : شاه اسماعیل اول. تصور ش را می كردید كه مردی مانند شاه اسماعیل مادری داشته باشد كه نامش مارتا باشد و مادربزرگش یك ملكه ی مسیحی در تبریز و جد مادریش امپراطور ارتودكس در طرابوزان؟! این داستان های تاریخی پتانسیل جذب توریست از كشورهایی مانند یونان دارد. دسپینا از تبار یونانی است. به قوم دسپینا خاتون كه در جنوب دریای سیاه سكنی داشتند یونانی های پنتیك می گویند. زبانشان هم گویشی خاص از زبان یونانی است. ظاهرا این دسپینا خاتون در یونان شناخته شده تر است تا در تبریز امروز! برای خود من كه این اطلاعات كاملا جدید و بسیار غیر قابل تصور بود! در زمان اوزون حسن و دسپینا خاتون روابط دیپلماتیك و تجاری نزدیكی بین آق قویونلوها و جمهوری ونیز برقرار بوده. در واقع منبع تاریخی مهم یادداشت های تجار و دیپلمات های ایتالیایی است كه به ایران می آمدند و برخی از آنها با دسپینا خاتون در دربار تبریز هم دیدار می كردند(حدود 550 سال پیش!). بنا به منابع غربی، دسپینا خاتون زن قدرتمندی در دربار بوده.این نكته ها هم می تواند برای توریست های اروپایی جالب باشد. برای كسی كه می خواهد رمان تاریخی بنویسد آن دوره، دوره ای بكر و جذاب از نظر داستان نویسی می تواند باشد. (یاد قسمت اول سریال قهوه ی تلخ افتادم!) بر عكس تصور اشتباهی كه هست مستندات و منابع تاریخی مكتوب و نسبتا موثق هم در باره ی آن دوره كم نیست.
توضیح: به زبان تركی آق=سفید، قارا یا قره=سیاه، قُویون=گوسفند، لو پسوند انتساب است كه در آخر خیلی كلمات و به خصوص نام های خانوادگی هست. اوزون=دراز
توضیح درباره ی عكس: تصویر پل آجی چای (تلخه رود) است. در سفرنامه ی ونیزیان در زمان شاه اسماعیل اول به این پل اشاره شده است. احتمال می دهم تاریخ احداث پل به قبل از زمان شاه اسماعیل برگردد ویادگار یكی از دوران های آق قویونلو یا قرا قویونلو باشد. اگر كسی اطلاع دقیق تری دارد لطفا به من اطلاع دهد. وقتی از فرودگاه تبریز به سمت تبریز می روید این پل تاریخی را در كنار خود مشاهده خواهید كرد.(عكس را خودم نگرفته ام بلكه از اینترنت پیدا كردم. نمی دانم عكاسش كیست والا درستش این بود كه كردیت می دادم و می نوشتم image courtesy of.... )
توضیح آخر: این كه من گشته ام و این اطلاعات را پیدا كرده و خوانده ام ودارم بازگو می كنم یكی به علت كنجكاوی زنانه است و دیگری برای جذب توریست. والا من برای تعریف هویتم نه به دسپینا خاتون نیازی دارم نه به مارتا بیگم !!! تا چند روز پیش هم اسمشان را نشنیده بودم و همین بودم كه الان هستم! همان گونه كه قبلا تاكید نمودم در تعریف هویتم همانند آن دختر پانزده ساله افسانه های دوران كودكی ام به عقلم و دستاوردهای عقلم تكیه می كنم نه به استخوان های پوسیده و هفتصد كفن پوسانده كه معلوم هم نیست نسبتی با آنها دارم یا نه.
پی نوشت: اوزون حسن همسری دیگر هم به نام سلجوق شاه بیگم داشته است. به دستور این خانم گنبدی رفیع با كاشیكاری های زیبا به مسجد جامع تبریز اضافه می شود. بنا ی اولیه مسجد جامع تبریز قدیمی تر است و به دوره ی پیش از حمله ی مغول بر می گردد
اشتراک و ارسال مطلب به:
قبلا در مورد مادران مخترع نوشته بودم. مادر هایی كه خانه دار هستند گاهی با توجه به نیازهای فرزندانشان وسیله هایی ابداع یا اختراع می كنند كه اگر به تولید انبوه برسه حسابی به فروش می ره و مامان را میلیونر می كنه.
بعضا چیزهای خیلی ساده. مثل لیوان دردار برای بچه هایی كه تازه در لیوان آب یا شیر خوردن را شروع كردند. بچه های كوچك كه می روند دستشویی با دستمال توالت بازی می كنند و همه ی رول را می ریزند روی زمین. یك مامان با یك میله ی ساده ترمز برای دستمال توالت ساخته بود. همین اختراعش او را میلیاونر كرد.
این سایت در مورد مادران مخترع است. صد البته هر ابداعی از این دست آن قدر نمی گیره كه مادرمخترع را میلیونر كنه. اما مهم كه پول نیست. مهم اینه كه مادر خلاقیت خودش را برای یك كار مفید به كار بسته. این كارها نشاط زاست و جلوی افسردگی را می گیرد.
در ولایت ما خانم های خانه دار هر كدام ده ها ابداع و ابتكار دارند. از روش های نوین حفظ با طراوت برگ مو برای فصل زمستان بگیر تا راهی برای منظم كردن ریشه های فرش. متاسفانه زیاد از این پتانسیل عظیم خلاقیت زنان سرزمین من استفاده نمی شه. البته زیرساخت ها اینجا آن طور نیست كه امكان رشد یك مادر مخترع تا میلیونر شدن باشه. اما من فكر می كنم همین آرزوبلاگ با سیستم تبلیغاتش و... می تونه راهی باز بكنه برای این كه خانم های خانه دار اختراعات و ابداعات خود را به عرضه برسانند و از این طریق درآمدی داشته باشند.
شاید بد نباشه چند نفر از خانم های مبتكر برای این كار پیشقدم بشوند. یك وبلاگ گروهی "آنالار اختراعلاری" در همین دامنه ی آرزوبلاگ بسازند ببینیم چی می شه. امتحانش مجانیه! حداقلش یك تفریح مجانی است.
از این سایت خوشم می آید. چهره ی همه ی خانم ها در آن خندان و بانشاط هست و از افسردگی در آن خبری نیست. یك حسی به من می گه خنده هاشان واقعی است نه مصنوعی. چرا خندان نباشند؟! از یك طرف كنار عزیزانشان هستند و از طرف دیگر پول پارو می كنند! دلا كی به شود كارت اگر اكنون نخواهد شد؟!
اشتراک و ارسال مطلب به: