یك واقعیت تلخ

+0 به یه ن

نمی خواهم تلخ بنویسم اما چه كنم كه دلتنگ و دلتلخ هستم.این روزها چپ و راست خبر درگذشت همنسلانم را می شنوم. نه در اثر تصادف بلكه به علت بیماری هایی كه ریشه در فشار عصبی طاقت فرسایی دارد كه وضعیت اقتصادی مملكت از سویی و نسل های پیش از ما از سویی دیگر بر نسل من تحمیل كردند.

از سوی دیگر مدام  می شنوم كه فلان همنسل ما ام-اس گرفته و.....

قبلا نوشته بودم وقتی ما حدود 20 ساله بودیم وضعیت اقتصادی بد بود و ما آینده ی اقتصادی روشنی برای خود نمی دیدیم. همین به اندازه ی كافی برما فشار می آورد. اما نسل بزرگ تر از ما چه می كردند؟ به جای آن كه راهی در برابر ما بگشایند به جای این كه تسكین دردهایمان باشند همین موضع اقتصادی ضعیف تر را حربه ای برای تحقیر و فشار آوردن بر ما قرار دادند.

ما نسلی بودیم كه با قناعت بزرگ شدیم. حتی بیش از نسل قبل از خودمان. سخت كوش هم بودیم. استقلال مالی داشتن و روی پای خود ایستادن برایمان یك ارزش بود و برای آن حسابی تلاش می كردیم. به هر حال از نظر اقتصادی با كار طاقت فرسا و قناعت و با سیلی صورت سرخ كردن و..... گلیم خود را از آب بیرون كشیدیم. برعكس آن چه كه نسل قبل از ما دایم برسرمان می كوبیدند از لحاظ اقتصادی فلك زده نشدیم. اما این همه فشار عصبی اثر خود را گذاشت. نتیجه را الان من دارم به عینه بر روی همنسلان خود می بینیم. افسردگی هایی كه در چند یادداشت اخیر درباره اش نوشتم یك سوی ماجراست و این جوانمرگی ها و بیماری ها و... سوی دیگر ماجرا. حالا فكر می كنم كاش به جای آن همه تلاش و فشار آوردن بر خود از دم لذت می بردیم و زندگی را ساده می گرفتیم. این كه می گوبند نعمتی بالاتر از سلامت نیز كاملا درست است و این كه فشارهای روحی دشمن سلامت هستند نیز صد در صد درست هستند.

به هر حال باید فكری اندیشید. نباید خود را بیش از این در معرض فشارهای  عصبی قرار دهیم و اجازه دهیم هر كس و ناكسی روی اعصابمان راه رود. باید یاد بگیریم در مقابل حملات وفشارهای نسل قبلی و نوچه هایشان كه همنسل خودمان یا كوچك تر هستند طوری جاخالی بدهیم كه ضربه به ما وارد نشود.

 

 همین طور در رفتار با نسل بعدی نباید نسل قبل از خود را الگو قرار دهیم. متاسفانه باید بگویم رفتار نسل والدین و معلم های ما با ما ایراد داشت. ایراد داشت كه  ضعف و موقعیت اقتصادی پایین ما را به عنوان حربه ای برای فشار آوردن و تحقیر ما مورد استفاده قرار می دادند. من نمی خواهم انگشت اتهام روی شخص خاصی بگذارم. اما این رفتار را در بین نسل گذشته ی خود بسیار دیده ام. به همدیگر نگاه می كردند و از همدیگر می آموختند كه چه طور با استفاده از موقعیت شغلی یا اقتصادی تثبیت شده تر خود بر نسل ما فشار و ضربه وارد كنند. فرهنگ غالب این جوری بود. بزرگتر هایی هم بودند كه به جای فشار آوردن سعی می كردند به كوچكتر ها آرامش بدهند راهی جلوی پایشان باز كنند و تشویقشان نمایند كه پیشرفت كنند. خدا عمر با عزتشان دهد اما این دسته در اقلیت بودند. اغلب افراد نسل قبل چنین رفتار نمی كردند. البته به دروغ و ریا می گفتند  كه جز صلاح جوانان  چیزی نمی خواهند اما عملشان چیز دیگری نشان می داد. از همدیگر در این راه درس می گرفتند. چون اكثریت شان همین راه را می رفتند قبحی در عمل خویش نمی دیدند. شاید حتی به خودشان آفرین هم می گفتند كه خیلی پخته و حكیمانه رفتار می كنند!!

اما من می گویم این رفتار ایراد دارد. اگر ما هم از موقعیت اقتصادی تثبیت شده ی خودمان بر فشار آوردن به آنان كه هنوز در ابتدای راه هستند سو استفاده كنیم ما هم راه به خطا رفته ایم. متاسفانه می بینم در بین نسل ما بسیار هستند كسانی كه همین راه را دارند می روند. به هر حال خودمان مواظب خودمان باشیم و تا جایی كه از دست مان بر می آید مواظب دور و بری هایمان كه زندگی به مویی بسته است.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گل وحشی

+0 به یه ن

پس از انتشار مطلب قبلی ام با عنوان "افسردگی دربین خانم های تبریز را جدی بگیریم" یك مرد جوان همشهری ای-میلی به من فرستاد . مطلب او مرا یاد این شعر لطیف شهریار انداخت:

 

در خانه ی همسایه ی ما شاخ گلی هست

تا غنچه ی نازش به نیاز كه بخندد ؟

وحشی است بدانگونه كه تا بنگری از دور

در خانه خزد زود و در خانه ببندد

ترسم چون من كه بدو بینم و خود را نپسندم

او نیز بخود بیند و ما را نپسندد

هان ای دل پوسیده ی من عبرتش آموز

سیبی كه به هنگام نچینند ، بگندد .

 

بیایید این شعر را نه به رمانتیك بلكه به دید نیازها و واقعیات جامعه ی امروز در دانشگاه ها و محل كار بازخوانی كنیم و درباره ی آن به بحث نشینیم و بدان فكر كنیم.

 درضمن شهریار همسایه ی خانه ی آبا و اجدادی ما در تبریز بود.!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

افسردگی در بین خانم های تبریز را جدی بگیریم

+0 به یه ن

در زیر مجموعه كامنت هایی كه در پی نوشته ی قبلی ام با عنوان هویت زنانه در وبلاگم در بلاگفا مطرح شد می آورم.
 
این مطلب را با عنوان "افسردگی زنان تبریز را جدی بگیریم" ببینید:
http://anaj.ir/news/pages/13968
احتمالا آماری كه ارائه شده درست است. یعنی میزان افسردگی زیاد است. البته تحلیل هایی كه نویسنده كرده به نظرم چندان معتبر و علمی نیست ونظرات خوانندگان از آن هم  غیر علمی تر ند. كسی نداند خیال می كند انگار فقط در تبریز این مشكل هست و دیگر شهرهای ایران در نهایت شادابی و مساوات بین زن و مرد هستند.
اگر این معضل در تبریز رخ نموده و مراجعه به روانپزشك و روانشناس زیاد هست خود نشان دهنده یك قدم جلوتر بودن هست كه اولا معضل را در یافته اند و درصدد اصلاح هستند ثانیا به جای مراجعه به فالچی و جادو و جنبل.... رفته اند سراغ روانشناس و روانپزشك!
به هر حال من قصد یكی به دو كردن با نویسنده را ندارم. اصل مطلب شایسته ی توجه و عنایت است.
در رایج شدن افسردگی هم عوامل متعدد بسیاری دست به دست هم می دهند. من روی یكی از این عوامل دست گذاشته ام. تكریم افسردگی و خودآزاری در شعرها و افسانه ها.
البته همین تكریم افسردگی و خودآزاری هم اختصاص به فولكلر آذربایجان ندارد. در اغلب جاهای ایران هست. حتی در ادبیات امروزی پایتخت هم هست. مثال می زنم. نظیر همین خودكشی حماسی سارا در داستان سارا و خان چوپان در رمان پرخواننده یاسمین اثر مودب پور هم هست. سارا دختر رعیت بود و محبوبش چوپان محلی در چند قرن گذشته. قهرمان داستان مودب پور یك دختر امروزی دانشجوی پزشكی دانشگاه تهران از خانواده های ثروتمند شمال شهر تهران هست و محبوبش هم همكلاسی اش و هر دو به شدت امروزی و روشنفكر معرفی می شوند. نویسنده ی مودب پور هم جزو نویسنده های نسبتا روشنفكر (حداقل نه چندان سنتی ) به حساب می آید. اما تم هر دو داستان یكی است. دست آخر افسردگی و خودكشی و..... متاع افراد سطح بالا و اخلاقی قلمداد می شود.
به هر حال این در میان اغلب خرده فرهنگ هایی كه فرهنگ ایرانی را تشكیل می دهند هست. حالا بین برخی كمتر بین برخی بیشتر. حتی در فرهنگ آذربایجان این موضوع شدید ترین نیست. مثال آن كه در مراسم سوگواری ما تبریزی ها پسندیده یه حساب نمی آید كه زنی خود رابزند و.....
اما به هر حال این گونه تمایلات غم پرستی و افسردگی پروری هست كه به نظر من باید در مقابلش ایستاد.
 
در رسانه های بین المللی در مورد فعالیت های زنان ایرانی برای احقاق حقوقشان بسیار می خوانیم و می شنویم. اما چندان در مورد چنین فعالیت هایی در عربستان نمی خوانیم. علت آن نیست كه وضع زن های عربستان از ایران بهتر هست (كه قطعا نیست!). علت آن است كه زنان ایران بیشتر به حقوق خود آگاه شده اند.
زنان ایران امروزه عوض این كه به همدیگر گیر بدهند وبرای هم مشكلات درست كنند و پشت سر همدیگر صفحه بگذارند می خواهند حقوقش را به دست آورند. به نظر من حق شادابی از بزرگترین حق هاست.
حالا همین را در مورد شهرهای ایران تسری می دهم. در ایران از چه شهرهایی بیشتر صدای زنانی كه دنبال حق می گردند می شنویم؟ اول از همه تهران. این به آن معنی نیست كه زنهای تهرانی بیشتر از زنهای دیگر شهرهای ایران مورد ظلم قرار می گیرند. قطعا چنین نیست. بعدش از تبریز و رشت بیشتر خبر می شنویم.
این هم كه الان آمار از تبریز می رسد كه افسردگی زیاد شده به آن معنانیست كه قدیم ها همه ی زنهای تبریز شاداب و با نشاط بودند. قدیم برخی اززنها آن قدر برای همدیگر مشكلات می ساختند كه كمتر كسی به فكر سلامت روحی خود بود. روانشناسان را "دلی دهتوری" می خواندند و مراجعه به او را عار می دانستند. می سوختند و می ساختند و البته همدیگر را هم می سوزاندند و هر از گاهی هم پشت سر زنهای تهرانی صفحه می گذاشتند. اتفاقا قدیم زنها از طعنه های همدیگر آن قدر می ترسیدند كه به روانپزشك مراجعه نمی كردند
حالا بهتر شده . به حقوق خود پی برده اند و درصدد حل مشكلاتشان به صورت علمی برآمده اند.
 
 
 
 
منظورم این نیست كه همه ی زنهای قدیم بدجنس بودند اما فضای فرهنگی قدیم امكان آزار دادن زنها به یكدیگر را بیشتر فراهم می آورد. الان فضا بازتر هست و زنها هم به حقوق خود و همدیگر بیشتر آگاه هستند و خود را كمتر در معرض آزارو اذیت قرار می دهند و آزار را تحمل می كنند.
قدیم برخی از خانواده ها كارگرهاشون را هم بدجوری استثمار می كردند. آن رفتاری كه آن زمان خدمتكاران منازل تحمل می كردند الان اصلا در ایران قابل تصور نیست اما گویا در عربستان و امارات با خدمتكار ها مثل زمان قاجار ایران رفتار می شود.
 
در ضمن اگر توجه كرده باشید من هیچ جا آزار هایی را كه زنها دیده اند و می بینند گردن مردها نیانداختم!
اشكال را من بیشتر در فضای فرهنگی می بینم.
همین مسئله ی نشاط را در نظر بگیرید. آخه كدام مرد عاقل و سالمی دوست دارد شب كه به خانه بر می گردد همسرش افسرده در گوشه ای كز كرده باشدو بعدش هم خرج و مخارج درمان هزار و یك بیماری ای كه به علت ناراحتی های روحی باشد بپردازد؟! به نظرم هیچ مردی. چه سنتی باشد چه مدرن چه مذهبی باشد چه نباشد چه تحصیلكرده باشد چه بیسواد چه شهری باشد چه روستایی .... ترجیح می دهد همسرش بانشاط و خندان و قبراق و سرحال باشد. با این همه فضای فرهنگی و باورهای نادرست فرهنگی باعث می شود كه نادانسته فضای افسردگی به زنان تحمیل شود
من باور دارم كه باید این باورهای غلط را از بین برد و این فضای فرهنگی را اصلاح كرد. مقصر دانستن و دیو دو سر معرفی كردن مردها گرهی از مشكلات نمی گشاید وبر مشكلات می افزاید.
 
در كامنت ها نوشته بودم:"در نظر گرفتن دغدغه ی شما متن های مردهای هویت طلب را در مورد زنان خواندم. متن ها عموما حماسی است و كلی هم در مدح زن آذری و رشادتش و عرق میهنی اش و زیبایی اش و حیایش و فداكاری اش.... قلمفرسایی می شود. اما این چیزی نیست كه ما می خواهیم! ما می خواهیم خودمان باشیم. هویت خودمان را چنان كه هست و چنان كه می خواهیم بسازیم. نه آن كه خودمان را مجبور ببینیم كه داخل این كلیشه ها جا سازی كنیم."
توجه می كنید این آقایان روی چی انگشت می گذارند؟ اگر از زنان آذربایجانی نسل جوان بخواهی با دید مثبت خصوصیات خود را نام ببرند این چیزها را نمی گویند. فكر كنم اگز نظر سنجی بشود خانم های آذربایجان (حتی همین نسل جوانش) كدبانوگری را جزو خصوصیات خود می آورند. در صورتی كه مردهای جوان آن را بر نمی شمارند. شاید فكر می كنند این موضوع سطح پایین است و تاكید بر آن نشانه ی مردسالاری است. زنی را كه خودكشی می كند یا مادری كه موهایش را می كند تكریم می كنند چون كه كارش از نظر آنها یك عمل پیش پا افتاده نیست. اما كدبانوگری را پیش پاافتاده تر از آن می بینند كه بخواهند به عنوان ویژگی های زن آذری برشمارند.
 
این نشان می ده كه آن كلیشه ای كه میگویند مردها می خواهند زنها را درآشپزخانه نكه دارند و.... خیلی درست نیست.
نظر شخص خود من را بخواهید كدبانوگری هنر و مهارتی است كه می توان به آن بالید. نتیجه اش هم فرح زاست و در مان افسردگی.
آنجا اشكال پیش می آید كه تحمیلی باشد. زور پشت سرش باشد. یا یك كلیشه باشد كه حتما زن باید این كارها را انجام دهد.

از بحثم دور شدیم. اشكال در حال حاضر این نیست كه این دسته از آقایان می خواهند خانم ها را در آشپزخانه نگاه دارند. اشكال این است كه به طور "متكلم وحده" دارند برای قامت زنان قبای هویتی می دوزند. قبای هویتی كه شاید خود خانم ها نپسندند.
این یك مقدارش به مردسالاری بر می گردد. یك مقدارش به ایراد فرهنگی كل جامعه بر می گردد كه در گوش كردن تنبل هستند. اما علت اصلی اش بازهم كم كاری خود زنهاست. آن قدر در خودسانسوری غرق شده اند كه بلد نیستند یا نمی خواهند نیازها و خواست ها خود را با گفت و گو بیان دارند تا طرف مقابل دیدگاه واقع بینانه تری به دست آورد. چیزی كه من می خواهم رویش تاكید كنم (با بهتر است بگویم تمرین نمایم) ایجاد همین گفتمان است.
 
دربالا به این سایت لینك دادم
http://anaj.ir/news/pages/13968
مقاله ای در این آدرس هست با عنوان "افسردگی زنان تبریز را جدی بگیریم."
گفتم احتمالا این درست هست كه آمار افسردگی در تبریز بالاست و باید جدی گرفته شود. واقعا هم همین است. امروز گزارش شش ماهه ی كودكان تحت كفالتم آمد. اغلب هم خودشان و هم والدینشان دچار افسردگی شده بودند. البته مشكل اصلی شان بیماری وفقر است نه آن چیزهایی كه نویسنده ی مقاله گفته.
 
همان طوری كه در بالا نوشتم خواننده ها پشت سر آن مطلب یك سری كامنت های آبدوغ خیاری داده اند. از جمله ناشناسی نوشته:
"به نظرمن اصلی ترین عامل افسردگی زنان تبریز اینكه جون همسرانشان به انها توجه نمی كنندوبه علت غرورمردانشون كلمات محبت امیز به كارنمی برند"

البته من وقتی گزارش شش ماهه ی مددجویان را می خواندم این حس به من دست كه علت این افسردگی زندگی در اتاق 20 متری و عدم توانایی پرداخت اجاره ی همان اتاق 20 متری است كه آشپزخانه و و نشمین و پذیرایی شان حساب می شود و نیز مخارج درمان عضو خانواده ی بیمارشان.
به نظرم نیامد كه علت آن چیزی باشد كه آن خواننده گفته باشد.
 
اما بیایید برای چند لحظه مصائب اقتصادی زندگی را فراموش كنیم. به هر حال موضوعی هم كه ناشناس مطرح كرده وجود دارد. خود من هم در بحث مراسم سون آی گفته بودم مردهای آذری به راحتی احساسات عاشقانه ی خود را بروز نمی دهند. اخلاقشان این جوری است. رمانس را هم نمی توان به زور و ضرب وردنه و ضربات كفش پاشنه بلند از همسر ستاند!!
اما نكته ام این است كه چرا باید این موضوع منشا افسردگی شود؟! چرا یك زن باید این قدر نسبت به این موضوع حساس باشد كه عدم شنیدن یك جمله مثل دوستت دارم او را در هم بریزد؟! من فكر می كنم چه مرد و چه زن باید سعی كنند كه آن قدر در خود احساس غنا بكنند كه عدم شنیدن این جمله باعث افسردگی شان نشود.
این از این!
نكته ی دیگر این است كه در خرده فرهنگ ما زبان بازی در ابراز عشق از جانب مردها مرسوم نیست. فكر می كنند كه عمل باید نشان دهنده ی عشق باشد و اگر به زبان آید لوس می شود و لوث می گردد. علت اكراهشان هم همین هست. ایده ای كه من در ترویج جشن سون آی داشتم این بود كه سعی كنیم مراسم عشقی پایه ریزی كنیم كه با مولفه های فرهنگی خودمان بسازد. تقلیدی نباشد كه یك عده (به خصوص مردها) حس كنند لوس بازی هست و تقلیدی است . یك چیزی باشد كه بدون چالش در چارچوب خرده فرهنگ خودمان پذیرفته شود
 
 
 
 
 
 این كه در مورد آزار دیدن دانشجویان شهرستانی در تهران گفتم واقعیت داره اما به معنای بدی تهرانی ها نیست. اتفاقا تهران به نسبت جامعه ی بازتری داره و افق ها ی دید در آن باز تر هستند برای همین هم هست كه مهاجرانی كه اینجا می آیند دوام پیدا می كنند. در شهرستان ها گاهی آن قدربا غریبه ها بدرفتاری می شود كه سعی می كنند از آنجا فرار كنند.
در مجموع نظر تنگی در شهرها و محل های كوچك تر بیشتر است. تهران به خاطر بزرگ تر بودنش امكان رشد بیشتری دارد. به هر حال بیخود نیست كه این همه شهرستانی می آیند تهران و ماندگار می شوند. مزایایی دارد دیگه.

یكی از كارهای خیلی بدی كه در بین زن های نسل قبل تبریز (و احتمالا زن های شهر های دیگر ایران) مرسوم بود بدگویی در مورد دختران و زنان تهران بود. تو گویی دختر تهرانی هر كاری بكنه یك ایراد داره. اگر با صدای بلند بخنده گناه كرده. اگر بدود گناه كرده. اگر به ظاهر خودش برسه گناه كرده. اگر پول خرج كنه گناه كرده.
خوشبختانه در نسل ما این عداوت تا حد زیادی كنار گذاشته شده. بین همنسلان خود ندیدم پشت سر زنها و دخترهای تهرانی صفحه بذارند.
در نسل ما اتحاد بین خانم های از شهرهای مختلف بیشتر هست. برای همین بیشتر می توانیم حقوق خود را احقاق كنیم. از جمله مهمترین حقوق هم حق شاداب بودن است. اگر اكنون شاداب نیستیم باید برای فراهم آوردن شرایط شادابی تلاش كنیم.
 
 
 
 
 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نشریه ی همیاران بنیاد كودك

+0 به یه ن

در یادداشت قبلی ام بنیاد كودك را معرفی كردم. همان طور كه قبلا نوشتم بنیاد كودك در سراسر ایران شعبه دارد. با مراجعه به این سایت می توانید می توانید كودكی را انتخاب كنید و با ماهی 40 هزار تومان كمك كنید كه آموزش بهتری دریافت كند و آینده ی روشن تری داشته باشد.

بنیاد كودك نشریه ی داخلی ای به نام همیاران نیز دارد كه سالانه انتشار می یابد. در مورد شعبه ی تبریز در این شماره مطالبی هست.

همچنین گزارش های مفصلی هست از فعالیت های بنیاد در مناطق زلزله زده ی آذربایجان در سال گذشته.

همچنین در این شماره از نشریه همیاران مطلبی هست درباره ی یكی از مددجویان سابق شعبه ی اردبیل كه هم اكنون یك خانم وكیل جوان هست. كمك بنیاد كودك باعث شده او بتواند درسش را علی رغم فقر بخواند و به آرزویش كه همان وكیل شدن بود برسد. حالا در همان اردبیل دارد وكالت می كند. برای او و سایر اعضای خانواده ی بزرگ بنیاد كودك -اعم بر مددجو مددكار یا كفیل از سراسر دنیا- آرزوی موفقیت دارم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هویت زنانه

+0 به یه ن

 از اسفند ماه تا كنون من با عده ای داشتم بحثی در مورد هویت زنانه و هویت قومی و ملی می كردم. نظرات خودم را در ادامه ی مطلب می نویسم و خوشحال می شوم نظر شما را بشنوم به خصوص بیشتر نظراتم هنوز از جنس سئوال است و جواب قاطع برایش ندارم.  این وبلاگ از تبریز خواننده زیاد دارند. مطالب مطرح شده در ادامه ی مطلب دغدغه هایی است كه بیشتر در بین خرده فرهنگ خودمان مطرح می شود. امیدوارم به خصوص آقایان  آن را بخوانند ونظر دهند.

 با كلیك بر" آردینی اوخو" می توانید ادامه ی مطلب را ببینید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل
آردینی اوخو

محمد به كمك نیاز دارد.

+0 به یه ن

بنیاد كودك موسسه ی  خیریه ی مردمی و قابل اعتماد هست كه در سراسر ایران شعبه دارد و ازكودكان مستعد ولی نیازمند حمایت می كند.  محمد یكی از مددجویان این بنیاد از شعبه ی تبریز هست. دوستم آنا در باره ی وی مطلبی نوشته كه می توانید اینجا بخوانید.

با ماهی 40 هزار تومان می توانید حامی یكی از این كودكان باشید. می توانید كودك مورد نظر خود را در این سایت بیابید و انتخاب كنید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

طوطیان هند

+0 به یه ن

در ضیافت شام
(banquet)
همایشی كه در ژاپن برگزار شد با یك فیزیكپیشه نسبتا معروف هندی آشنا شدم. البته من این شخص را از قبل از روی مقالاتش می شناختم. رسم بر این است كه در ضیافت های شام افراد سر صحبت را با مسایل فرهنگی باز می كنند بعد به آرامی موضوع را به مقالات خود می رسانند وبه موضوعات جدی تر و حرفه ای تر می رسند. این روش ترفند كارسازی هم هست. بحث های گل بلبل معمولا بهتر یاد طرف می ماند ودر نتیجه كنجكاو می شود تا در مورد مقالات شما هم بیشتر بداند. من وقتی می خواهم باب صحبت را با هندی ها باز كنم از شعر و شاعری سخن می گویم. باآلمانی ها از حفاظت از محیط زیست و مخصوصا روش های صرفه جویی در مصرف انرژی می گویم و با ایتالیایی ها از تاریخ صحبت می كنم با فرانسوی ها از غذا و همین طور تا آخر.

بحث با این شخص را هم طبق معمول با نقل داستان "زین قند پارسی كه به بنگاله می رود " آغاز كردم و به موضوع كار حاضرم كه تولید نوترینوهای پر انرژی در ستارگان است كشاندم.


چند روزی پس از همایش همین شخص به من ایمیلی فرستاد و پس از تعارفات معمول اضافه كرد كه ترجمه اشعار حافظ به انگلیسی را خریده و دارد از خواندن آنها لذت می برد. بعد نوشته بود پس تو همانی بودی كه با فلان كسك و بهمان كسك مقاله داری. جواب دادم آری من همانم كه با این دو مقاله دارم اما علاوه بر این مقالات مقاله های دیگری هم دارم كه به همان اندازه بهشان افتخار می كنم. اما متاسفانه چون به اندازه آن دو مشهور نیستم مقالات دیگرم بعضا مورد توجه قرارنمی گیرند.

در جواب از من عذر خواست و گفت متاسفانه چون تعداد مقالات خیلی زیاد است نمی توان همه آنها را خواند. نوشته بود (و راست هم می گفت)معیار بیشتر افراد برای انتخاب مقالاتی كه می خوانند شهرت نویسندگان و یا آشنایی رودررو با نویسنده است! البته تاكید كرده بود این معیار لزوما معیار خوبی نیست. اما واقعیت همین است كه او گفت و من بازگو كردم. قدری تلخ است اما باید قبولش كرد.این نشان می دهد هنوز هم با وجود اینترنت و صدها وسیله ارتباطی دیگر ارتباط انسانی رودررو نقش كلیدی دارد. اگر ما بخوانیم سری در میان سرها بلند كنیم چاره ای نداریم جز این كه آداب حرفه ای چنین ارتباطات انسانی را بیاموزیم.

دوشنبه ۱۰ سپتامبر ۲۰۰۷

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تلفظ لغات ساده انگلیسی

+0 به یه ن

ما معمولا دنبال چیزهای دشوار و پیچیده می رویم و از مسایل ساده غافل می مانیم. بعد هم درست از ضعف در همین چیزهای ساده ضربه می خوریم. این نكته در آموختن زبان انگلیسی مشهودتر است. من می توانم ادعا كنم كه دایره لغات انگلیسی ای كه به كار می برم از یك آمریكایی متوسط بسی فراخ تر است. با این حال در تلفظ لغات ساده و پیش پا افتاده هنوز مشكل دارم!مثلا بیش از یك بار برایم اتفاق افتاده كه در رستورانی
water
سفارش دهم و گارسون برایم یه چیز دیگه بیاورد!
نكته در اینجاست كه در زندگی روزمره و حتی در زندگی آكادمیك لغات ساده بیشتر استفاده می شوند.

در پایین چند لغت انگلیسی را كه عموم ایرانیان به طور سیستماتیك آنها را اشتباه تلفظ می كنند نام می برم.
می دانم تمام این لغات برای شما لغات ساده ای محسوب می شوند اما بهتر است بار دیگر به دیكشنری مراجعه كنید و تلفظ صحیح آنها را به خود یاد آوری كنید. بنا به مشاهده ای كه من كرده ام یكی از موانع اصلی در راه ارتباط بر قرار كردن در همایش های بین المللی تلفظ نا درست همین چند لغت ساده است:

low
لاء غلط است!

measure

poster

"او"
با آن غلظت فارسیش پس از "پ"غلط است.


develop

analyze
analysis

...

البته تلفظ های اشتباه ما به این چند كلمه ختم نمی شوند اما خوشبختانه بیشتر اشتباه های
ما با ایتالیایی ها و فرانسویان و همچنین اسپانیایی ها مشتركند. درنتیجه انگلیسی زبان ها كمابیش متوجه آنچه كه می گوییم می شوند. اما در این چند مورد اشتباه ها كاملا " ایرانی" هستند و كاملا نا آشنا به گوش دیگران و در نتیجه مایه دردسر و سر در گمی و احیانا كج فهمی

شنبه ۸ سپتامبر ۲۰۰۷

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پوستر

+0 به یه ن

وقتی در اسلك برروی پایان نامه ام كار می كردم مایكل پسكین-نویسنده كتاب معروف نظریه میدان و همچنین رئیس بخش تئوری اسلك- استاد راهنمایم بود. یك بار می خواستم برای شركت در یك همایش به فرمی لب بروم و در آنجا پوستری ارائه دهم. قبل از تهیه پوستر مایكل نطق مفصلی در اهمیت پوستر و خصوصیات یك پوستر خوب برایم كرد. بعد از این كه من طرح اولیه پوستر را ریختم آن را به دقت مطالعه كرد و سفارش های مفیدی را برای بهتر شدن نحوه ارائه پوستربه من گوشزد كرد. بعد هم مرا با خود به بخش گرافیك اسلك برد و كلی سفارشم را كرد.
با وجود چنین پارتی كلفتی تكنیسین های آنجا برای تهیه پوسترم سنگ تمام گذاشتند.



مدت ها بود كه پوستر ارائه نكرده بودم تا این كه چند هفته پیش برای شركت در سمپوزیم
LP07
به كره رفتم.در این همایش حدودا 80 نفر پوستر ارائه كردند كه یكی از آنها من بودم.

دو جلسه دو ساعتی به پوستر ها اختصاص داده شده بود. ما در كنار پوستر هایمان ایستادیم و برای هر كدام از علاقمندان یك سمینار اختصاصی دادیم و به سئوال هایشان پاسخ گفتیم. پس از جلسه به شدت خسته شده بودیم امابه زحمتش می ارزید كلی بحث مفید در گرفت. ارائه پوستر اگر به نحو صحیح باشد از ارائه سمینار هم مفید ترواقع می شود.

سه‌شنبه ۴ سپتامبر ۲۰۰۷

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

شعبه ی دانشگاه آزاد در قطب جنوب

+0 به یه ن

قطب جنوب شاید تنها سرزمینی باشد كه تمام ساكنین آن به نوعی با پژوهش سروكار دارند. علاوه بر آنان كه بر روی پنگوئن ها و آب و هوای قطبی تحقیق می كنند عده ای فیزیك پیشه نیز  در این سرزمین زندگی می كنند كه عموما وابسته به پروژه آیس كیوب می باشند. آیس كیوب عبارت است از چندین رشته آشكارساز كه در عمق چند كیلومتری یخ ها جا سازی شده است. یخ ها نقش ملائی را بازی می كنند كه از آن تابش چرنكوف ساطع می شود.


سرمایه گذاران در این پروژه دانشگاه های اروپایی آمریكایی و ژاپنی هستند. شایعه سرما یه گذاری دانشگاه آزاد در آن گوشه از دنیا كذب است اما ای كاش واقعی می بود! ای كاش دانشگاه های غیر دولتی ما آنقدر پولدار بودند و در عین حال شوراهای تصمیم گیری آنها آن قدر وسعت دید داشتند كه در این گونه پروژه ها سرمایه گذاری می كردند!


فرض كنید این خیال به واقعیت بپیوندد و واقعا دانشگاه آزاددر چنین جایی چنین سرمایه گذاری ای بكند. گمان می كنم مردم كوچه -بازار عموما به این پروژه مباهات خواهند كرد. اما فكر می كنید عكس العمل دانشگاهیان ما چه خواهد بود؟

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ][ 2 ][ 3 ][ 4 ][ 5 ][ 6 ][ 7 ]