هویت زنانه

+0 به یه ن

)

مدتی پیش مطلبی در مورد ریشه های هویت طلبی و نتایج آن و نیز دلیل واهمیت و هدفگذاری در مورد آموزش مدون زبان مادری نوشته بودم كه می توانید اینجا بخوانید:
http://yasamanfarzan.blogfa.com/post-643.aspx

در این نوشته هم به ریشه های جریان اجتماعی و فرهنگی هویت طلبی از منظری جدید پرداخته بودم و هم استدلال كرده بودم كه چگونه این جریان -اگر در مسیر درست قرار بگیرد- می تواند سازنده باشد. این را هم اضافه كنم كه این كوشش می تواند مفرح و لذت بخش هم باشد.

 

۲)

شما احتمالا تاریخ برنامه های 8 مارس را بهتر از من می دانید. هشت مارس را فعالان چپگرای حقوق كارگران بنیان نهادند. آن موقع در غرب كارخانه های نساجی بسیاری بودند كه كارگرهای زن را واقعا استثمار می كردند. كارگرهای زن هم این را با گوشت و پوستشان حس می كردند. وقتی فعالان كارگری آمدند و آنها را به حركت آوردند لازم نمی دیدند برایشان استدلال های روشنفكرانه بكنند و سئوال های تجریدی غیر قابل فهم برایشان مطرح كنند. سئوال برایشان واضح بود و كامل معلوم بود از اعتراض مدنی شان چه می خواهند.
الان هم در اروپا برنامه های هشت مارس بهانه ای است برای تجلیل از زنان پیشكسوت همكار و ...! این هم چیز پیچیده و غیر قابل فهمی نیست.
حرفی كه می خواهم بگویم اگر این موضوع برای اكثریت زنان ایرانی چنان كه خودتان می گویید سئوال نیست خوب لابد سئوال نیست دیگه! همین! به همین سادگی! چرا باید سئوال شود. اگر احساس رضایت مندی دارند خوب چی از این بهتر!؟


۳)

مسئله ی اقوام و حقوق آنها در ایران مسئله ی خیلی پیچیده ای است كه به نظر من نمی توان آن را به <<ظلم دیگران>> یا << خیانت و خودباختگی خودی ها>> نسبت داد.  مسئله خیلی پیچیده و چند بعدی است. شرایط خیلی پیچیده و بغرنجی در ۱۰۰ سال گذشته پدید آمد كه نتیجه اش آن چیزی شد كه الان داریم.
به هر حال ما كه نمی خواهیم دنبال مقصر بگردیم.
ما می خواهیم مشكلات سر راه را با كمك هم  حل كنیم.
در همین وبلاگ من راه حل هایی مطرح كرده بودم كه به كار بستن آنها همت عمومی می خواهد:
http://yasamanfarzan.blogfa.com/post-643.aspx

 

 

۴)

یكی نوشته بود كه از زبان فارسی چه گلی چیدیم كه از زبان تركی چه گلاب بگیریم. در ادامه یكی با عنوان ؛انسان؛ كامنت گذاشت و....
بله! همه انسان هستیم و چون انسان هستیم با هم حرف می زنیم. چون انسان هستیم به درد و دغدغه های همدیگر گو ش می دهیم. زبان فارسی یك وسیله هست كه برخی از ما انسان ها با استفاده از آن با همدیگر ارتباط برقرار می كنیم. زبان تركی هم همین طور. زبان انگلیسی نیز همین طور. برای پاسداشت همین انسان باید زبان ها را ارج نهاد و آموخت.
نمی دانم در محل هایی بوده اید كه انسان ها زبان همدیگر را نمی فهمند. دیده اید چه جوری از هم بیگانه می شوند؟!

 

۵)

مطالب جدید سایت زن نگار هم اغلب در مورد موضوع مورد بحث ما در اینجاست: رابطه ی هویت قومی یا ملی و فمینیسم.

لب حرفشان تا جایی كه من فهمیدم این است كه چون زن را در جوامع و فرهنگ ها ی گوناگون عامل پاسداشت و انتقال فرهنگ به نسل بعد می دانندآنان كه تمایلات هویت طلبی ملی و یا قومی دارند نسبت به آموزه های فمینیزم موضع می گیرند.
مفصل در این باره بحث كرده اند كه چه می توان كرد. از كشورهای مختلف در این باره مقاله نوشته اند.
http://zannegaar.net

 

۶)

چند مقاله با این مضمون هست. به طور مثال این یكی:
http://zannegaar.net/content/235
البته در این مقالات سایت زن نگار واحدهای فرهنگی بزرگ مقیاس مثل فرهنگ یك منطقه مثل خاور میانه یا جنوب آفریقا یا شرق آسیا مدنظرشان هست تا واحد های فرهنگی كوچك تر.

اما به نظرم كلیت بحث به آن چه مورد تاكید شما و بحث مان اینجا بود یكی است.
سایت زن نگار همان گونه كه از اسم آن بر می آید لحنی دارد كه بیشتر طرف مطالبات زنان را می گیرد و تا جایی كه من برداشت كردم حرفش این است كه ما برای این كه به مطالبات زنان برسیم باید به نكات مربوط به فرهنگ بومی نیز بپردازیم.
كسی كه بیشتر گرایش به مطالبات هویت قومی یا ملی دارد از منظر دیگر باید بپردازد و بگوید حال كه ما می خواهیم فرهنگ خود را حفظ كنیم باید این واقعیت را نیز بپذیریم كه این روزها خانم ها مطالبات ویژه ی خود را دارد و باید در بحث ها و برنامه هایمان آن ها را لحاظ كنیم.

 

۷)

فرهنگ مردسالاری در بین فرهنگ ها و خرده فرهنگ های گوناگون به یك شكل نیست.  برای همین در همه ی موارد نمی شه یك نسخه ی كلی برای احقاق حقوق زنان پیچید.

 

۸) نكته ای كه می خواهم بعد از آن مقدمه بگویم این است كه آقایانی كه دغدغه ی هویت قومی دارند باید خانم های قومشان را هم همان گونه كه هستند بپذیرند. انتظار نداشته باشند كه با آنها با فانتزی و یا نوستالژی ذهنی آنها تطابق داشته باشند.

ببینید! خوشبختانه این روزها  آهنگ های جدید آذری زیادی توسط آهنگسازان وطن خودمان تولید و روانه ی بازار می شوند. بیشتر لطیف و عاشقانه هستند و یا حماسی و شور آفرین با ذوق و شوق خدمت به وطن و ساختن.
همه ی اینها امید بخش است اما نكته ای هم هست كه اندكی نگران كننده است. وقتی پسرها در مورد عشق به مادرشان می خوانند او را موجودی ضعیف و وابسته تصویر می كنند كه اگر او نباشد گیسوانش را می كند و می گرید و كار دیگری از دستش بر نمی آید.
این با هویت واقعی مادر امروزی نمی خواند.
تقدیس غمبارگی و زاری و ضعف درمادر در موسیقی پاپ آذری امروزمان هشدار دهنده هست.

چیزی كه مرا نگران می كند ان است كه نكند این آقایان یك تصویر نوسالژیك در ذهنشان نسبت به زن داشته باشند و بخواهند به اسم هویت همان را به خانم ها تحمیل كنند.

به هر حال به نظر من باید گفتمان صورت گیرد. گفتمان بین زن و مرد. تا با خواسته های واقعی همدیگر بیشتر آشنا شوند.


۹) گفته شد : "و باید به خقوق و به حساسیتهای هر گروه ، قشر و اندیشه ای بها داد و در حد و وزن معقول ، بدانها پرداخت"

نكته اینجاست كه "حد و وزن معقول" را چگونه می توان تعیین كرد. خود شما حتما در طرح دغدغه های قومی و یا آموزش زبان بارها  اعتراض شنیده اید كه دارید بیشتر از حد به این مسئله بها می دهید. "حد و وزن معقول" از منظر افراد مختلف فرق دارد.
من برای تعیین این حد و وزن معقول برای خودم خودم را مرجع می دانم. هركس دیگر هم همین طور. اما نكته اینجاست كه نباید به خود اجازه دهیم یا به كس دیگر اجازه دهیم كه معیار حد و وزن خود را به دیگران تحمیل كنند.
"حد و وزن  معقول" برای جامعه همان "حد و وزن" فعالیت های فعالین مدنی آن حوزه ی فرهنگی باید باشد.

۱۰)  

چند سال پیش در وبلاگم داستانی به نام "داستان سارا" نوشتم. شخصیت سارا و دیگر قهرمان های داستان را از افراد دور و برم الهام گرفته بودم. داستان از حدود 90 سال پیش آغاز و حدود 20 سال پیش پایان می یابد. داستان را برای دل خودم نوشته بودم و حداكثر انتظار داشتم 10 نفر دیگر بخوانند و نظر دهند اما حدود 5000 نفر خواننده داشته است. داستان را می توانید اینجا بخوانید:
http://physics.ipm.ac.ir/people/farzan/Copy%20of%20Sara1.pdf
اغلب مردهایی كه داستان را خواندند این نكته را تحسین می كردند  كه با این كه سارا زنی قوی و متكی به نفس بود اما در تقابل با مردها نبود.جالب است كه همگی روی این نكته انگشت می گذاشتند. خانم ها از دیگر جنبه های داستان خوششان آمده بود.
به هر حال داستان سارا هرچند ریشه در واقعیت دارد اما یك فانتزی پردازی نوستالژیك هست. آن زمان كه داستان را می نوشتم نیاز به چنین فانتزی ای حس می كردم.
اما الان فكر می كنم یك شخصیت امروزی تر باید بپردازم. دوست ندارم حكومت یا هر نهاد دیگری برایم الگوی  "زن نمونه" ببرند. اما احساس نیاز می كنم ایده آل رفتاری دوباره با توجه به تغییراتی كه در فرهنگ و جامعه شده باز تعریف شود. این باز تعریف هم خودمان با همفكری باید بكنیم. هرچه بیشتر رویش كار فرهنگی بكنیم پخته تر و واقع گرایانه تر از آب در می آید و بهتر می تواند جوابگوی نیازهای فكری مان باشد. شاید روزی-هنگامی كه وقت پیدا كردم- یك داستان سارای امروزی بنویسم. داستان سارایی كه به جای پرداختن به نوستالژی بیشتر دغدغه ی مسایل روز داشته باشد.

 

۱۱)

)  ببینید الان ما مسایل مهمتری از این داریم كه یك ماه پیش چه كسی پرخاش كرد. بهار دارد از راه می رسد. ترم بهار زمانی است كه دانشجو یان خوابگاهی زیاد به افسردگی گرفتار می آیند. می دانید كه محیط دانشگاه و خوابگاه ها در تهران چه قدر روی دانشجویان شهرستانی فشار بیخود می آورد.در سه سال پیش موارد چندی از خودكشی دانشجویان خوابگاهی اتفاق افتاده. بسی بیشتر از متوسط جامعه

 راستش من هنوز از این حادثه زجر می برم.از آن زمان سعی كرده ام در وبلاگم برای دانشجو هایی كه در این موقع از افسردگی رنج می برند یك محیط گرم درست كنم تا غم غربت كمتر بر افسردگی شان بیافزاید. شما از این نگرانید كه برخی از ترك ها در تهران ترك بودن خود را انكار می كنند و من از این نگرانم كه فرزندان رشید سرزمین ما -در اوج توانمندی جوانی- در این غربت تا مرز افسردگی شدید پیش می روند.
من فكر می كنم راه حل برطرف كردن هر دو نگرانی یك چیز است. چه در محیط مجازی و چه در محیط واقعی فضایی فراهم آوریم كه این تنهایی و غربت شكننده برای دانشجویان شهرستانی كمتر شود تا آنها بتوانند با حفط هویت خود با خیالی آسوده درسشان را بخوانند و برای ساختن آینده شان تلاش كنند.
راستش از سه سال پیش هر چه از دستم بر آمده كرده ام. اما تحقق این آرزو تلاش افراد بیشتری را می طلبد.

۱۲) 

) چرا تعصب تبریزی دارم؟! برای این كه تبریزی هایی كه به شهرشان عشق می ورزند از موفقیت من شاد می شوند چرا كه آن را موفقیت شهر خودشان می دانند. این برای من دنیایی ارزش دارد! آن قدر ارزش دارد كه بخواهم تلاشم را معطوف كنم كه بتوانم رنجی را از همشهریانم كم كنم. به خصوص می خواهم محیطی فراهم آورم كه دانشجویانی كه الان به تهران می آیند و از قضا در رشته ی خودشان آن قدر سر آمد وموفق هستند كه حسدها را تحریك می كنند زجرهایی كه من كشیده ام نكشند.
علت این كه این بحث ها را در این وبلاگ تا پس از یك ماه بعد از انتشار دنبال كردم  این بود كه فكر كردم شاید كسی اینجا پیدا شود كه دغدغه ای مشابه داشته باشد و حاضر باشد برای این دغدغه كاری كند و راهی بگشاید.
كار خطرناك آن چنانی برای حل این معضل لازم نیست.
كافی است محفل هایی در فضای واقعی و یا مجازی شكل گیرد كه افراد به آن حس تعلق كنند و غربت را و نیش طعنه های بدخواهانی كه از موفقیتشان زبانه می كشند فراموش نمایند.
اگر چنین محفلی باشد (انجمنی وبسایتی یا حتی یك " مهمانی دوره ای " به سبك تبریز خودمان كه در آن افراد به یكدیگر انرژی مثبت دهند و به هم مهر بورزند این كار شدنی است. این مشكلات حل می شود.

شاید اشتباه كردم كه فكر كردم با وقت گذاشتن در كامنت گذاری اینجا می توانم در این جهت قدمی بردارم. برای همان برنامه های خودم در این جهت وقت می گذاشتم حاصل و دستاورد بیشتری داشت.

 

۱۳)

فشارهایی كه بر دانشجوهای شهرستانی در تهران می آید واقعی است و بسیار شكننده. نمی خواهم بیشتر بشكافم و ناراحتتان كنم. به علاوه تجربه به من نشان داده اگر در مقابل این فشارها و آزارها اعتراض كنی فشار را ده برابر بیشتر می كنند.

به هر حال این فشارها بی اثرمی شد اگر همین شهرستانی های مقیم تهران بیشتر هوای هم را داشتند. وقتی یك دانشجو شهرستانی دلتنگ می شد امید داشت كه می تواند به اتاق فلان استاد همشهری برود و لبخندی مهربان دریافت كند. اما آن دانشجوبارها و بارها استادان همشهری  اش را در كریدورهای دانشكده در حال مسخره بازی و جوك قومی گفتن (به بهانه ی این كه من خودم هم از همین قومم)  دیده باشد چی؟! طبعا در این صورت آن قدر احساس قرابت نمی كند برود پیش آنها. شاید با خود بگوید بود اگر همشهریانم این باشند از غریبه ها چه انتظار. البته اشتباه می كند! هستند كسانی كه فارغ از قومیت و حتی عقیده حاضرند تكیه گاه شوند.  بود.
من منظور همین تكیه گاه شدن است. اما متاسفانه وضعیت طوری است كه آن فشارها طوری برخی شهرستانی های مقیم تهران را در هم می شكنند كه  از آنها استخوان بندی ای نمی ماند كه تازه تكیه گاه شخص دیگری شوند.
بیشترشان بیش از دیگران به شهرستانی های دیگر فشار وارد می سازند.
در محیط های دانشگاهی این گونه است. بین بقال ها (سوپر دریانی ها) فرهنگ دیگری حكمفرماست. آنها برای این كه در شغلشان به جایی برسند مجبور نشده اند از هویت خالی گردند در نتیجه آن قدر هنوز قوی مانده اند كه تكیه گاه همدیگر گردند.

۱۴) 

بازهم تاكید می كنم كه همه ی این فشارها بی اثر می شد اگر همین شهرستانی های مقیم تهران معقولانه تر عمل می كردند.
الان  چندین دهه هست در سینما و تلویزیون ایران ترك ها را مسخره می كنند و كاراكترهای سطح پایین فیلمها با لهجه ی تركی حرف می زنند. حتی یك فیلم هم به یاد نمی آورم كه در آن پزشك با لهجه ی تركی حرف بزند اما همان صدا و سیما وقتی كارشناسی پزشكی می آورد در خیلی موارد یارو لهجه ی غلیظ تركی دارد. یعنی واقعیت جامعه در فیلم ها منعكس نمی شود.
حالا این همه در تهران و اطرافش ترك هست. خیلی هایشان هم مایه دار هستند. در صنعت فیلمسازی هم درصد قابل توجهی از خطه ی آذربایجان هستند. این همه آدم با این قدر امكانات یك بار نكرده اند فیلمی تهیه كنند كه در آن پزشك یا مهندس یا استادی هم حضور داشته باشد و شخصیت مثبت باشد و لهجه ی تركی داشته باشد.
هیچ بهانه ای برای تهیه نكردن این گونه فیلم ها كه فیلم های توهین آمیز را خنثی می كند وجود ندارد. وزارت ارشاد به خاطر لهجه ی تركی پزشك مجوز آن را لغو نخواهد كرد!
انجمن زنجانی های مقیم تهران داشتیم. انجمن میانه ای های مقیم تبریز هم داریم. اما نشنیده ام انجمن تبریزی های مقیم تهران داشته باشیم.
اگر چنین انجمنی بود سر منشا خدمات بسیار اجتماعی فرهنگی می توانست باشد.

۱۵)

همین كامنتی كه در مورد تصویر غیر منطبق با واقعیت از مادر در ترانه های به روز آذری اینجا نوشتم در وبلاگ یكی از هنرمندان پاپ محبوب كه از نسل جدید هست گذاشتم. این هنرمند فرد روشنفكری است. خودش تبریزی است و مثل خود من وشما مخالف سرسخت تمسخر لهجه های غیر تبریزی.
این آقا كامنت مرا منتشر نكرد! 
با در نظر گرفتن دغدغه ی شما متن های مردهای هویت طلب را در مورد زنان خواندم. متن ها عموما حماسی است و كلی هم در مدح زن آذری و رشادتش و عرق میهنی اش و زیبایی اش و حیایش و فداكاری اش.... قلمفرسایی می شود. اما این چیزی نیست كه ما می خواهیم! ما می خواهیم خودمان باشیم. هویت خودمان را چنان كه هست و چنان كه می خواهیم بسازیم. نه آن كه خودمان را مجبور ببینیم كه داخل این كلیشه ها جا سازی كنیم.  بحث جالب و مفیدی بود. ممنونم.
راه چاره همان است كه داریم می كنیم. خودمان كیبورد به دست می گیریم و خودمان را و خواست ها و مطالباتمان را همان گونه كه هست معرفی می نماییم. كم كم یاد می گیرند كه ما را همان گونه كه هستیم بشناسند نه بر اساس تخیلات خودشان!

۱۶)

.aspx

 

سون آی: روز عشقی ورای مصرفگرایی غربی و به دور از مازوخیسم شرقی

پنج شش روز دیگه روز والنتاین هست. قبلا هم گفتم كه من زیاد از مراسم سبك آمریكایی این روز خوشم نمی آد. خیلی مصرفگرایانه است! معمولا بیشتر  منجر به دعوا بین زوج ها  می شه تا این كه عشق و محبت را تحكیم كنه. یك جورهایی چشم همچشمی برای خرید بیشتر توام با چلمپگی (اصطلاح جناب مهران مدیری) در بطن این مراسم هست.

اگر یادتان باشد تابستان با هم یك سری بحث درهمین وبلاگ كردیم تا مراسم "سون آی" خودمان را ابداع كنیم به گونه ای كه از این مصرف گرایی به دور باشد. اگر یادتان باشد خیلی بحث شیرین و جالبی بود: این یك یادداشت و این هم یك یادداشت دیگر. بخش نظرات این دو یادداشت  بسیار شیرین بود.

پیشنهاد جشن گرفتن سون آی به جای والنتاین از من نبود. از دیگران بود. چیزی كه من پیشنهاد كردم ابداع مراسمی به دور از مصرفگرایی و همچنین چلمپه بازی برای آن بود.

یك عده ی دیگر هم پیشنهاد داده بودند كه سالگرد غرق شدن سارا (قهرمان یكی از داستان های عشقی آذربایجان) روز عشق معرفی شود. من از این انتخاب خوشم نمی اید. روز عشق باید روز زندگی باشد نه روز مرگ.

به دنبال سایتی كه به نقل داستان سارا می پردازد گشتم و به این سایت رسیدم. نویسنده بالای یادداشتش نوشته:"سارای نمونه ای از یك خانم آذری". در جواب باید بگویم اختیار دارید!  ما خانم ها از هر قوم و نژادی و ملیتی  آن قدر ضعیف نیستیم كه راه حلمان از بین بردن خودمان باشد! اگر لازم شد مبارزه می كنیم. چرا خودمان را بیاندازیم توی رودخانه؟! حداقل ایده آل مان این قدر ضعیف و شكننده بودن نیست. سعی نكنید ایده آل تان را به عنوان ایده آل ما تحمیل كنید!

می خواهم یك وبلاگ برایتان معرفی كنم با نام "آشنایی با بهار زندگی" كه آنا آن را معرفی كرده البته بیشتر به خاطر  یادداشت او در مورد موسسه ی خیریه ی قلب های سبز  كه رویكردی كمابیش شبیه بنیاد كودك دارد برای حمایت از كودكان مستعد بی بضاعت و همچنین كودكان سرطانی. 

اما در این یادداشت نمی خواهم به این مسئله بپردازم. می خواهم اشاره ای كنم به آن چه كه در كنار این وبلاگ نوشته شده است. نمی دانم متن از خود اوست یا قطعه ای است معروف كه من به خاطر كم سواد ی تا به حال آن را ندیده بودم. در هر صورت زیباست و پاسخی است به نظر من به كسانی كه سمبل عشق را در نابودی و مرگ  سراغ می گیرند:

خدا گفت:لیلی عشق میورزد تا نمیرد.

دنیا،لیلی را زنده میخواهد. لیلی آه نیست

.لیلی اشك نیست.

لیلی معشوق مرده در تاریخ نیست.

لیلی زندگی ست.

لیلی!زندگی كن.


لیلی!قصه ات را دوباره بنویس.


لیلی به قصه اش برگشت.

این بار اما نه به قصد مردن. كه به قصد زندگی.


و آن وقت به یاد آورد كه تاریخ پر بوده از لیلی های ساده ی گمنام...


من یك لیلی ام...

یك لیلی ساده ی گمنام...

 

 

بله! اینه تصویری است كه لیلی ساده ی گمنام از خود ش ارائه می ده! تصویری سرشار از زندگی. این دیگران هستند كه او را با مرگ می خواهند همبستر كنند!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ ]