كیك عسلی روسی

+0 به یه ن

در آمریكا و اروپا  به مسخره  و تحقیر می گویند روس ها غیر از سیب زمینی گندیده و كلم هیچ چی ندارند و ندیده اند كه بخورند. حرف مفت كه مالیات نداره. من نمی دانم از این گونه حرف های تحقیر امیز كه گروهی از انسان ها به گروهی دیگر می بندند چی عاید كی می شه كه این همه این جور حرف ها طرفدار داره؟!  متاسفانه هیچ ملیتی و قومیتی هم ازگفتن این جور حرف های صد من یه غاز تحقیر آمیز به رقیبانشان ابایی ندارند. حالا خوبه كه روس ها بیشترین مصرف  یكی از گرانبها ترین ماده ی غذایی دنیا یعنی خاویار را دارند. معمولا همین جوری به هر جماعتی چیزی را می بندند و سر آن تحقیر می كنند كه اتفاقا در آن مورد نقطه ی قوت دارند و مایه ی حسد هستند.

بگذریم! داشتم دستور پخت با "عسل " را در اینترنت جست و جو می كردم و به این دستور پخت كیك روسی رسیدم.  به نظر چیز معركه ای می آید. البته سرشار از كالری. حیف كه وقت ندارم بپزم و حیف كه تصمیم دارم وزن كم كنم. والا....

من و شاهین تازه كشف كرده ایم كه این جور دسر ها با چای كوهی خیلی خوش طعم می شود. چای كوهی به تركی می شود "توكولجه". "توك" یعنی مو. این گیاه "مومویی" هست برای همین این جوری نام گرفته.

 

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بابایی نرگس كوچولو-قسمت سوم

+0 به یه ن

صغری خانم مادر تقی است. با این كه پنج كلاس بیشترسواد ندارد در محله او راخانم دكتر می دانند. صغری خانم شیرزن قابل احترامی است. صغری خانم همیشه خودش را به آب و آتش زده تا برای بچه هایش فرصت های پیشرفتی كه از او به هنگام كودكی و جوانی دریغ شده فراهم كند.

صغری خانم مخصوصا به درس خواندن بچه ها توجه خاص داره. با همه مشغله و زحمتی كه بزرگ كردن شش بچه آن هم با دست خالی می طلبه صغری خانم به درس و مشق بچه های كوچكتر می رسه و هر از گاهی پای تدریس بچه های بزرگتر می شینه! برنامه هاو اخبار نیمه علمی تلویزیون را هم در حد معلومات خودش دنبال می كنه و آنها را به زبان ساده خودش بازگو می كنه. سر دختر پنجمش كه پیش یك خانم دكتر رفته بود با توضیح از او خواسته بود كه فلان روش را برای این كه دیگر بچه دار نشه به كار ببندن. خانم دكتر انگشت به دهان مانده بود و گفته بود این روش كه تو می گی هنوز در مرحله تحقیقه و اصلا وارد ایران نشده! چطور تو درباره این روش این همه اطلاعات داری؟!

صغری خانم سرزبان دار هم هست. با تمام اهل محله دوست است.چه دعوا هاو اختلاف ها كه صغری خانم با ماله كشی  حل كرده و چه گره ها كه با خوشفكری گشوده!

صغری خانم مثل بیشتر مادران ایرانی (همچنین هندی و ایضا ایتالیایی!!) ادعا دارد" بهترین" مادر دنیاست و "هیچی" برای بچه هایش كم نگذاشته. وقتی تقی یا یكی از خواهرهایش بدون هیچ منظور یا قصد خاصی می گویند مادر فلان دوستشان كاری برای او كرده اشك در چشمان صغری خانم جمع می شه و برای این كه تبعیضی قایل نشه!! همه بچه ها را با هم به ناسپاسی متهم می كنه.

تقی می دونه كلید حل مشكلش مثل همیشه در دست صغری خانم است. به خانه كه می رسه به او می سپاره كه از دوستانش پرس و جو كنه ببینه آیا دوروبر آنها كسی هست كه در كارخانه ای كار كنه كه مایل باشن به تقی یك كار نیمه وقت تابستانی به عنوان كار آموز بدن. صبح روز بعد صغری خانم با دوستانش سر صف آب (خانه شان لوله كشی آب ندارد با دبه آب به خانه می آورند) سر صحبت را باز می كنه.شوهر یكی از همسایه ها در كارخانه ای سر كارگر است. از صغری خانم می پرسه" آقا تقی مهندسه؟" صغری خانم خوب می دونه كه پسرش مهندس نیست و داره فیزیك می خونه اما جواب می ده"چه می دونم! من كه بی سوادم و این چیزها رو نمی فهمم. لابد دانشگاه می ره و این همه درس می خونه مهندس می شه دیگه!"

روز بعد خانم همسایه خبر خوش را به صغری خانم می ده. شوهرش گفته فردا تقی را با خودش به كارخونه می بره.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

شناخت خانمها

+0 به یه ن

من بر این باورم كه آقایان-به خصوص آقایان مجرد- مسئله ی شناخت خانم ها را زیادی بغرنج كرده اند. علت هم اینه كه یك سری پیشداوری ها و تئوری هایی در مورد شناخت خانم ها بین خودشان دارند كه بیش از آن كه مبتنی بر تجربه باشه مبتنی بر تخیلات هست.
شناختشان از طبیعت خانم ها كمابیش بر همان متدلوژی استوار هست كه شناخت فلاسفه ی علوم طبیعی ماقبل گالیله از جهان طبیعت. شناختشان بر پایه ی تفكر خالص هست نه تجربه. وقتی تئوری هایشان را در مورد شناخت خانم ها به كار می برند و به نتیجه نمی رسند سردرگم می شوند. با خود می گویند این تئوری من كه خیلی هوشمندانه بود! مو لای درز تئوری من نمی رفت پس چی شد كه همچی شد؟! لابد زنها خیلی خیلی موجودات عجیب و غیر قابل فهمی هستند.
راستش من این جور فكز نمی كنم. اتفاقا فهمیدن خانم ها-به خصوص خانم های امروزی- آن قدر هم سخت نیست. نسل مادربزرگ هایمان به نظر كمتر قابل فهم بودند تا دخترهای این دوره زمونه. شاید به این علت كه خودسانسوری شان به مراتب بیشتر بود. به علاوه همیشه باید نشان می دادند كه فداكار هستند و مظلوم. در نتیجه برای اثبات این مظلومیت همیشگی خیلی وقت ها دست پیش می گرفتند كه پس نیافتند! دختران امروزی هویت خود را با فداكاری و مظلومیت تعریف نمی كنند كه مجبور شوند در این مورد فیلم بازی كنند. با خودشان رو راست تر هستند

در واقع خانم ها -به خصوص خانم های امروزی- خیلی مشتركات با مردها دارند. می خواهند به خواست و ارزش هایش احترام قایل شود. می خواهند آزادی عمل داشته باشند. دوست دارند مردم محبت واقع شوند اما نمی خواهند مثل یك صغیر دایم كنترل شوند. دوست دارند اجازه داده شود تا خلاقیت هایشان بارور شوند .
علاوه بر این چیزهای كلی هر دختری-درست مثل هر پسری- روحیات خاص خود را دارد. یكی سرمایی است یكی گرمایی. یكی خوش خوراك هست دیگری نه چندان. یكی به آراسته بودن سرو وضع خیلی اهمیت می دهد دیگری نه چندان. یكی از هیجان خوشش می آید دیگری نه. یكی در دم زندگی می كند و دیگری آینده نگر است......
الگوی كلی نمی شه برید.

 

حالا بعضی ها معتقدند كه هر كسی باید هم روحیه ی خودش را پیدا كند برخی معتقدند كه اتفاقا باید برود سراغ متضاد خودش كه همدیگر را متعادل كنند(Opposites attract). نظر شما چیست؟

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بابایی نرگس كوچولو-قسمت دوم

+0 به یه ن

تقی غرق در افكار خود از در دانشگاه خارج می شود. چند قدم جلوتر با سر وصدای بوق ماشینی متوجه می شود كه دوستانش او را صدا می زنند. سه نفر از همكلاسی هایش در ماشین نشسته اند و خوشحال و خندان از تمام شدن امتحانات تو سر وكله هم می زنند. یكی از دوستانش كه پشت فرمان نشسته داد می زند:" تقی خونه تون كجاست؟ برسونمت." تقی جواب می دهد: "خونه ما خیلی دوره. توی این ترافیك اگر بخواهید منو برسونید و برگردید شب می شه." دوست تقی داد می زنه "ما تا میرداماد می ریم می خواهی تو را تا ایستگاه مترو برسونیم؟" تقی آدم خجالتیه و معمولا دوست نداره به كسی زحمت بده اما بودن با همكلاسی هاشو دوست داره. متاسفانه به دلیل مشغله های زیاد و همچنین نداری فرصت نمی كنه با دوستانش جایی بره برای همین این فرصت ها را غنیمت می دونه. تقی همه همكلاسی هاشو از فقیر وغنی و مذهبی و غیرمذهبی و دختر و پسر دوست داره.همكلاسی های او هم تقی را دوست دارند. البته به عنوان یك همكلاسی نه بیشتر. چون هر كدام از همكلاسی ها در خانواده ای با فرهنگ وسطح مالی متفاوت بزرگ شده اند بعضی وقت هاحرف هایشان ناخواسته به دیگری بر می خورد. اما تقی ذهن خود را با این چیزها مشغول نمی كنه.به نظر او ارزش ذهن آدم بسیار بالا تر از آن است كه درگیر این گونه مسایل باشه. اگر تقی وقت گیر بیاره به جای فكر كردن به این چیزها دو تا مسئله فیزیك بیشتر حل می كنه.

تقی سوار ماشین می شه. پس از چند دقیقه شوخی ها ی متداول بین جوان ها بحث به دغدغه فكری تقی می كشه:پیدا كردن شغل. یكی می گه: "استاد هم دلش خوشه. می گه هر كی درس هاشو خوب بلد باشه حتما كار گیر می یاره. آخه تو این مملكت كی معیار كار گیر آوردن كار بلد بودن بوده كه مورد ما دومیش باشه!"

دیگری می گه" تازه درس هایی كه ما می خونیم حتی اگر خوب هم بلد باشیم به درد كار نمی خوره. دختر عموی من پارسال لیسانس فیزیك گرفت و وارد بازار كارشد. اتفاقا دانشجوی خیلی خوبی هم بود اما مجبور شد بره و چند كتاب هیدرودینامیك بخونه تا كارش را انجام بده. این همه جفنگیات به خوردمون می دهند اما آخرسر آن چیزی كه باید یاد بگیریم نمی گیریم."

 

 

تقی با اطمینان می گه"اگر دختر عموی تو شاگرد ضعیفی بود و درس های پایه اش را نمی دانست نمی توانست با آن سرعت هیدرودینامیك یاد بگیره. پس نمی توان گفت كه درس هایی كه ما پاس می كنیم جفنگ هستند."

دوستش جواب می ده:"خوب! آره!اما مقدار زیادی از چیزهایی كه یاد می گیریم به درد نمی خورن. حداكثر ارزش "علم برای علم" دارن. ارزش كاربردی ندارن."

تقی جواب می ده:" درست است كه ارزش كاربردی ندارن اما فكر آدم را باز می كنن."

دوست دیگر می گه:"سالانه فلان عدد آدم لیسانس فیزیك می گیرند. اما فرصت شغلی برای فیزیك پیشه طبق آمار رسمی تنها در سال بهمان مورد است. جناب آقای استاد كه می گویند كه اگر درس هایمان را خوب بخوانیم حتما كار پیدا می كنیم پیدا كنند پرتقال فروش را!!!"

دوست دیگر به تلخی می گه "تازه آن معدود فرصت شغلی هم نصیب عزیز دردانه ها و پارتی دارها می شه. آدم هایی مثل ما باید سرشان را بگذارن و بمیرن."

تقی می گوید: "یعنی می گید هیچ شانسی برای آدم هایی مثل ما نیست؟!"

دوستانشان می گن" برای ما نه! اما برای تو چرا؟!

تقی تعجب می كنه و با دلخوری می گه:" از من بی كس و كار تر خودمم". دوستانش می گویند:" منظورمان اون نبود. اولا كه تو درست از ما بهتر است در ثانی با پشتكاری و اراده ای كه تو داری حتما به همه چیز می رسی." دلخوری تقی برطرف می شه وبا خنده می گه:"پس یه بارگی بگین آن قدر سریش و كنه ام كه بالاخره از دستم خسته می شن و بهم كار می د ن."

دوست دیگر می گه:" مشكل ما در اینجا آموزش نیست. آموزشی كه ما اینجا تا حد لیسانس داریم همسطح ویا بالاتر از آموزش در كشورهای پیشرفته است. بیخود نیست كه حتی وقتی دانشجوهای متوسط ما به خارج می روند آنجا گل می كنند. مشكل در اینه كه دانشگاه و صنعت ما با هم ارتباط نزدیك ندارند. من شنیده ام كه در آلمان و آمریكا صاحبان صنایع سالی چند روز برای جذب نیروی انسانی به دانشگاه ها می رن. به این ترتیب دانشجوها می فهمن چه جور كار هایی در انتظار آنهاست و قبل از آن كه فارغ التحصیل شوند خود را آماده می كنند.دختر عموی تو اگر در آلمان بود قبل از فارغ التحصیلی می فهمید كه باید برود هیدرودینامیك بخونه."

این حرف به مذاق تقی بسیار خوش میاد. فكری به ذهنش می رسه و می گه:" حالا كه ازكارخانه ها كسی به دانشگاه ما نمیا د ما خودمان بریم و با كار و قابلیت هایی كه لازم دارن آشنا شیم و خودمونو آماده كنیم.

درست است كه لیسانسیه بی كار توی این مملكت فراوونه اما از طرف دیگر متخصصی كه حاضر باشه آستین بالا بزنه و كار تخصصی كنه كمتر از موارد مورد نیازه. هنوز كمبود نیروی متخصص كاردان وجود داره. من وشما می تونیم این خلا را پر كنیم."

تقی تصمیم خود را گرفته و می خواد تابستان خود را به این شكل بگذرونه

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ابرنواختر ها, پنجره ای به روی ناشناخته های فیزیك

+0 به یه ن

مدل استاندارد ذرات بنیادی قادر است بیشتر مشاهدات فعلی درباره ذرات بنیادی را توصیف كند. اما بنا به دلایل گوناگون فیزیكپیشگان اتفاق نظر دارند كه این تئوری بنیادی ترین تئوری نیست. به عبارت دیگر هنوز ذارت و برهمكنش هایی در طبیعت هستند كه ما تا كنون موفق به كشف آنها نشده ایم. به عبارت دیگر این ذرات جدید از دست ما "دررفته اند". این در رفتن به دو علت می تواند باشد: 1) ذرات جدید چنان سنگین هستند كه شتابگرهای فعلی ما موفق به ساخت آنها نشده اند. 2)این ذرات جدید سبك هستند اما برهمكنش آنها با ذرات معمولی بسیاربسیار ضعیف است. فرضیه های متنوعی در سه چهار دهه اخیر ساخته و پرداخته شده اند كه هر دو گروه از این ذرات را پیش بینی می كنند. برای كشف ذرات دسته اول باید شتابگرهای پر انرژی تر ساخت. پرقدرت ترین این شتابگرها شتابگر
LHC
است كه به زودی در
CERN
واقع در مرز بین فرانسه و سویس راه اندازی می شود.ولی برای كشف ذرات سبك اما با برهمكنش فوق العاده ضعیف چنین شتابگری كار آمد نیست. برای كشف چنین ذراتی آزمایشگاه هایی با طراحی متفاوت لازم است. اگر ذره سبك با برهمكنشی ضعیف در طبیعت وجود داشته باشد این ذره در داخل ابر نواختر می تواند به وجود آید. در مورد
ابر نواختر
من قبلا در هموردا نوشته ام. ابرنواختر
1987a
را پدر
super-kamiokande
یعنی
kamikande
به ثبت رساند. با توجه به حجم بزرگتر
super-kamiokande
اگر این روزها ابر نواختری در حوالی چند صدهزار سال نوری از زمین مشاهده شود هزاران نوترینو در ظرف مدت ده ثانیه به ثبت خواهد رسید. چنین داده غنی می تواند به ما كمك می كند تا اطلاعات بی نظیری درباره فرضیه های كه ذرات جدید سبك پیش بینی می كنند به دست آریم.

ابرنواختر های نوع دو را می توان نوعی آزمایشگاه فیزیك ذرات در نظر گرفت. آزمایشگاهی بسیار پیشرفته! تنها عیب این آزمایشگاه ها در این است كه "دگمه روشن و خاموش كردن" آنها دست ما نیست. اگر خوش شانس باشیم در هر قرن دو سه مورد انفجار ابرنواختر در كهكشان های نزدیك مان مشاهده خواهیم كرد .

شنبه ۲۲ دسامبر ۲۰۰۷

پی نوشت: از نوشتن این مقاله مدتهاست می گذرد. هم اكنون مرحله ی اول ای-ایچ-سی به پایان رسیده و آزمایشگران در حال تحلیل داده ها و آماده سازی برای مرحله دوم این آزمایش هستند.

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فك های میاندوآب

+0 به یه ن

با این كه خودم را از طرفداران پرو پا قرص محیط زیست می دانم  تا دیروز نمی دانستم در فاصله ی نزدیكی از زادگاهم فك هایی هستند كه در معرض انقراض هستند. دیروز این وبلاگ را دیدم:

http://fokmiandoab.arzublog.com/

 

اگر منبع دیگری در مورد این فك های دوست داشتنی سراغ دارید به من هم اطلاع دهید.

 

 

 

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بابایی نرگس كوچولو-قسمت اول

+0 به یه ن

تقی ورقه آخرین امتحان ترمش را تحویل میدهد و جلسه امتحان را ترك می كند. سال سوم لیسانس هم به پایان رسیده و تعطیلات تابستان برای او شروع شده. تقی با این كه این امكان را داشت كه در رشته مهندسی كه از دید مردم كوچه بازار پولساز تر است تحصیل كند تصمیم گرفته است فیزیك بخواند. درس هایش را با علاقه خوانده و هر ترم بیش از بیست واحد درسی گذرانده. تسلط بسیار خوبی به دروس پایه اش دارد. اصلا در ذهنش مدام با مفاهیم فیزیك كلنجار می رود. برای خودش مسئله طرح می كند و آنها را حل می كند. تقی دانشجوی دانشگاه شهید بهشتی (واقع در شمال شهر تهران) است. خانه مادری تقی در یكی از جنوبی ترین محله های تهران واقع است. تقی در تمام مسیر طولانی خانه تا دانشگاه درحالی كه در گرما محكم به میله اتوبوس چسبیده واز چپ وراست تنه می خورد درس ها را در ذهن خود مرور می كندو سعی می كند هر كدام از تمرین های كلاسی را در ذهن خود به روش های متفاوت حل كند. اتوبوس محل مناسبی برای درس خواندن نیست اما باز هم از خانه بهتر است. تقی پنج خواهر كوچكتر از خود دارد خانه همیشه شلوغ و پرسروصداست. در خانواده تقی كسی تحصیلكرده نیست.اصلا دنیای یك نفر تحصیلكرده برای اهالی این خانه بیگانه است.خانواده تقی بی شك او را دوست دارند اما اصلا او را درك نمی كنند.هر موقع تقی می خواهد با خودش خلوت كند وكمی درباره آینده اش فكر كند یا مطالعه كند مادر و یكی از خواهرهایش از راه می رسند و شروع می كنند به دردل. تقی مهربان است و نمی خواهد دل آنها را بشكند پس سنگ صبورشان می شود. بعد هم پدر تقی خسته و كوفته از سر كار می رسد وبا این كه تقی را از جانش هم بیشتر دوست دارد شروع می كند به سركوفت زدن و می گوید وقتی نصف قد تقی بوده كار می كرده و كمك خرج خانواده بوده.تقی هم كار كرده! همیشه تابستان ها از صبح تا شب انواع و اقسام پادویی ها را كرده و در طول ترم هم تا جایی كه به درسش لطمه نزند تدریس خصوصی كرده تا كمك خرج خانواده باشد.اما این تابستان می خواهد برای آینده كاریش فكری جدی كند. می خواهد بعد از این كه سال چهارم را تمام كرد یك شغل ثابت آبرومند داشته باشد.
با این كه تقی دانشجوی بسیار مستعدی است قصد ندارد تحصیلاتش را ادامه دهد. شرایط خانوادگی او به او چنین اجازه ای نمی دهد. به علاوه تقی می خواهد هر چه زودتر كاربرد علمی را كه آموخته در عمل ببیند. می خواهد از
آموخته هایش مدد بگیرد تا پروژه های صنعتی پیشرفت كنند. تربیت تقی به گونه ای است كه نمی تواند
white collar
باشد مشاغل
blue collar
را ترجیح می دهد خودش می گوید "ما خاكی هستیم. پشت میز نشینی با گروه خونی ما نمی سازد.
تقی به خارج رفتن هم فكر نمی كند. هرگز فرصت آن را نیافته كه در این مورد مطالعه یافكر جدی ای بكند.تصویری كه او از غرب و فرهنگ غربی دارد همان چیزی است كه صدا و سیما نشان داده. طبعا تقی با دلبستگی هاو تعصباتی كه دارد از این تصویر خوشش نمی آید. می خواهد در همین آب و گل زندگی كند در همین جا ازدواج كند و فرزنددار شود. می خواهد همین جا فرزندانش را بزرگ كند و در نهایت در آغوش همین خاك بیارامد و جزوی از آن شود.
برخی از استادانش وقتی علاقه تقی به فیزیك و همین طور كارهای عملی و بی میلی او را به رفتن به خارج می بینند هیجان زده می شوند و می گویند آفرین! مملكت به خدمت جوانانی چون شما نیاز دارد. به همت جوانانی چون شما مملكت آباد خواهد شد و ایران ژاپن دوم خواهد گشت. احسنت بر شما كه می خواهید خود را وقف خدمت به جامعه كنید! امیدوارم آنان كه برای رفتن به خارج سر و دست می شكنند شما را ببینند و الگو قرار دهند.
تقی از شنیدن این حرف ها گیج می شود!در می ماند كه این جامعه ای كه استادش می گوید باید خود را وقف خدمت به آن كرد همان نیست كه در هر گوشه اش فسادی و دروغی و فریبی كمین كرده. مگر این جامعه همان نیست كه بارها و بارها تقی و خانواده اش را كوبیده... كجای این مفهوم (جامعه) آن قدر رمانتیك است كه ارزش فداكاری داشته باشد. تقی با خود می گوید من اگر هم بخواهم خودم را وقف خدمت به چیزی كنم ترجیح می دهم این چیز خانواده ام باشند. درست است كه دركم نمی كنند و نادانسته تیشه نادانی بر ریشه آرزو ها و آرمان هایم می زنند اما باز هم مردمانی شریفند و مرا بی نهایت دوست دارند. درست است كه وقتی پولی در می آورم آن را از كفم در می آورند و نمی گذارند پس اندازی كنم كه سرمایه آینده ام باشند اما در عوض اگر زمین بخورم از من حمایت خواهند كرد.در صورتی كه در این جامعه گرگ هایی هستند كه از زمین خوردن من جشن می گیرند.
الغرض!تقی تصمیم داشت این تابستان خود را برای یك كار دائم آماده كند. تقی عمویی دارد كه درنیمه اول دهه هفتاد در آشفته بازار سكه و دلار یك شبه میلیونر شده. عمو یك تازه به دوران رسیده تمام عیار است. پدر تقی مدتی زیر دست او كار می كرد. اما عموی تازه به دوران رسیده آن قدر او را آزرد و به او زور گفت كه با هم دعوایشان شد. حالا هم عمو خیلی دوست دارد تقی پیش او برود و از طرف پدر دست او را ببوسد و زیر دستش كار كند. اما تقی به هیچ وجه حاضر نیست چنین كاری را قبول كند. تقی می خواهد آینده خود را خود بسازد.اما چگونه؟ نه سرمایه ای دارد و نه پارتی ای....
ادامه دارد.....

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

قسمتی از داستان سارا

+0 به یه ن

حدود 4-5 سال پیش داستانی را به عنوان داستان سارا به تدریج در وبلاگ منجوق منتشر كردم. داستان تخیلی بود اما بر اساس زندگی و خاطرات خانم های اطرافم  شكل گرفته بود. در واقع به فرهنگ زنانه ی سنتی خودمان به شكل رمانتیك در این داستان نگریسته بودم. یك فانتزی نوستالژیك بود. در وبلاگ حاضر  قصدم چیزی جز این است. در این وبلاگ قصد نوستالژیك و رمانتیك نگریستن ندارم. اتفاقا هدفم بازبینی نقادانه ی فرهنگ خودمان است. دقت كنید منظورم از نقد كردن پریدن و منكوب كردن و تخطئه نمودن نیست. به نظرم فرهنگ مان آن قدر غنی است كه بخواهیم در جهت حفظ آن بكوشیم و نگه شان داریم. اما به نظرم خیلی از سنت ها را باید بازبینی كنیم چرا كه ممكن است برای زندگی امروزه مناسب نباشد. اگر نقدی بخواهم بكنم نقدی از سر مهر خواهد بود. به هر حال داستان سارا را می توانید اینجا بخوانید. در زیر قسمتی از میانه ی داستان سارا را منتشر می كنم كه به موضوع  بحث امروز و دیروز ما مربوط است.

تصویری كه من از دوران كهنسالی سارا دارم، تصویر یك ملكه قدرتمند است. روز اول سال، سارا
هفت سین با شكوهی می چید و چند صد نفر به بازدید او می آمدند. در اعیاد دیگر هم همین برنامه
تكرار می شد. در عید غدیر، به احترام آقا ودود خدا بیامرز كه سید بود، خانه سارا هنوز پر از بازدید
كننده می شد.
به بركت توصیه ها و تمرین های مادام یلنا برای استیل درست نشستن، راه رفتن و غیره قد صد و
هفتاد سانتی متری سارا تا نوده سالگی هم خم نشد!
هر ملكه ای، ولو قدرتمند، لاجرم روزی شكست می خورد. سپاه غالب همانا قشون و لشكر "چین"
است. و چه بیرحمانه به تاراج می برد این قشون زیبایی صورت را!
وقتی مردها داستانی می نویسند توصیف شخصیت اول زن را با زیبایی صورت آغاز می كنند. اگر
این زن شخصیت اصلی داستان باشد، بیشتر موضوعات داستان حول و حوش زیبایی او می چرخد.
من، در قسمت های قبلی، به عمد، در مورد زیبایی سارا چندان توصیفی نداده بودم. در واقع هر آن
چه كه در مورد ظاهر سارا گفته بودم خصوصیاتی تا حد زیادی ا كتسابی بودند: "قامت كشیده،
صدایی آهنگین، ظاهری آراسته، زیبایی ناشی از نشاط جوانی ، زیبایی ناشی از پختگی زنانه." این
صفات را چنان با دقت گزیده بودم كه در طول این هفت ماه كه از انتشار قسمت اول داستان سارا
می گذرد به یادم مانده!
اما از سخنان خوانندگان داستانم این گونه بر می آید كه خوانندگان سارا را زیبا تصور كرده اند.
سارا به واقع هم زیبا بود. سارا زیبا بود و از زیبایی ذاتی خود آگاه بود و با سلیقه كم نظیر خود،
زیبایی های اكتسابی را هم به زیبایی خدادادی می افزود. شاید اگر زن دیگری به جای سارا بود
همین زیبایی تنها مشخصه او می شد و بقیه جنبه های شخصیت اش سیاره هایی به دور این ستاره
زیبایی باقی می ماندند. اما زیبایی ظاهر سارا در مقابل درك وفهم و شعور، قابلیت انطباق و قبول
شرایط جدید، ابتكارعمل، شجاعت و استحكام شخصیت و بالاخره هنرها وقابلیت های گوناگون او جلوه می باخت! خود سارا شخصیت خود را با زیبایی ظاهری خود تعریف نمی كرد. برای همین
وقتی ملكه داستان ما، از قشون چین شكست خورد نه از جذابیت او كاسته شد و نه از جذبه اش! این
شكست كه ملكه های بسیاری را از پا می اندازد، سارا را قوی تر و پخته تر ساخت!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

یك گفت و گو

+0 به یه ن

در هشت روز گذشته سه همایش در پژوهشكده ی ما برگزار شد. یكی اش بین المللی بود و من بر گزار كننده اش بودم. در دو تایشان هم سخنرانی داشتم. خیلی هم برنامه های مفیدی شدند. بدون حاشیه های اعصاب خردكن برگزار شدند و همگی استفاده كردیم.

چند روز قبل از ان در وبلاگ "قیل و قال علم " من گفت و گویی شد كه اینجا آن را دوباره منتشر می سازم.

 

سلام
بعد اگر یه روز شما تو IPM همایش برگزار كنید بعد یه چندتا از شركت كننده هاتون سر وقت نیان یا خیلی دیر بیان میرن تو لیست بدها؟ بعد دفعه بعد دیگه راهشون نمیدید؟
آخه فكر می كنم برای همایشی كه به طور رسمی اسم نوشتی یه خورده باید رسمی هم رفتار كنی مخصوصا بعضی جاها كه یه خورده افراد درونش برای ذهن آدم یه غول علمین
(تقصیر استادمون با بچه ها راه میاد ییهو امتحان جا به جا میكنه)

پاسخ: سلام
واقعیتش از این بعد من در همایش ها ی آی-پی-ام همه ی فكرم را می دهم به این كه خودم استفاده ی علمی ببرم.
بقیه هم اگر درایت داشته باشند همین كار را می كنند. اگر هم نداشته باشند خودشان ضرر می كنند.
قبلا این جور فكر نمی كردم. حالا به این نتیجه رسیدم كه دون شان من هست كه نقش مبصر كلاس بازی كنم. واسه چی اعصابم را سر این موضوع بذارم و دست آخر فقط دشمن برای خودم بتراشم؟

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

كامنت محمد رضا

+0 به یه ن

در یادداشت قبلی ام نوشتم كه كامنت یكی از خوانندگان وبلاگ  در مورد یادداشتم تحت عنوان  افسردگی بین خانم های تبریز را جدی بگیریم  مرا یاد شعر "گل وحشی" شهریار انداخت. این خواننده ی عزیز مرد ی جوان از تبریز است . با اجازه اش كامنت او را در زیر منتشر می كنم تا باب گفت و گو باز شود. البته ایشان از زاویه ی دید خود می نگرند و طبعا با دغدغه های طرف مقابل (یعنی دختران جوان ایرانی -به خصوص تبریزی) آشنا نیستند. چه بسا اگر آشنا بودند حق می دادند كه چنین برخوردهایی باشد. البته این حرف من به معنای توجیه  برخوردی كه با محمد رضا شده , نیست.  می خواهم تنها باب گفت و گو باز شود و طرفین نظرات هم و دغدغه های هم را بشنوند و دنیای همدیگر آشنا شوند.

 

كامنت محمدرضا:

سلام .

در مورد هویت زنان من مطلبی داشتم كه فكر كنم كلمات تو وبلاگ جا نمیشن دوست دارم از اینجا بفرستم.

هیچ چیز به اندازه قدرت فكر توان اهلی یا وحشی كردن یك انسان رو نداره.انسان برخی خطوط قرمز رو خودش تعریف میكنه استانداردی رو مشخص میكنه بعد خودش با عبور از از اون خط قرمز خودش رو ازار میده!

متاسفانه ایین های محلی تبدیل به اصل مكتب در جوامع مذهبی شده. مخصوصا ایران مخصوصا تبریز.

دختران و زنان یك فصل مشترك بینشون هست فرقی نداره خانه دار باشه دیپلم باشه مهندس باشه یا دانشمند ....مشكل همشون فرار از جنس مرد هست..چه مرد خوب چه بد. یعنی دیدگاه همه بد هستن مگر ثابت بشه كه اینطور نیست.
 نشاید باورتون نشه من با دختران كه تا به حال صحبت كردم بیشتر از انگشتان یك دست نباشه شاید باور نكنین..ولی امار عجیبی به دست اوردم من به همه اونا كه همشون علمی بودن اون ادرس """هوز """ رو فرستادم یك نفرشون تشكر نكرد! چراش رو نمیدونم ..من یك بار بیشتر اروپا نرفتم اگه شما موردی داشتین كه بگین نه! یك دختر جهان اولی هم همینطوری هست من مثالم نقض میشه..ما وقتی خودمون جنسیت رو به انسانیت اولیت میدیم پس نباید انتظار دادشته باشیم كه یك زن تو جامعه به عنوان یك انسان پذیرفته بشه. نوشته بودین زنان افسرده هستن! باید هم باشن وقتی نمیخوان احساس لذت بردن رو بروز بدن باید هم افسرده باشن یه دختری هست دانشجوی پزشكی هست ذاتا تبریزی هست من با ایشون تو دیالوگ ساده مشكل دارم.ایا این خود ازاری نیست؟
به هر حال من اعتقاد دارم انسان خود هویتش رو تعیین میكنه.
ممنونم
محمدرضا
 
همان طوری كه گفتم  كامنت محمد رضا را منتشر كردم كه باب گفت و گو را باز كرده باشم. هرچند با برخی از نظرات او موافق نیستم و گمان می كنم یك طرفه به قاضی رفته اما نمی خواهم نقش وكیل مدافع جمعیت نسوان را هم بازی كنم. راستش من الان 36 سالم هست و چیزی حدود 16 سال هست كه ازدواج كرده ام. خلاصه از من كذشته كه بخواهم این نقش وكیل مدافع را در برابر كامنت خیرخواهانه ی محمد رضا بازی كنم.  به علاوه معتقدم یكی از مشكلات دخترهای ما -به خصوص در تبریز-  از آن جنس كه محمد رضا گفت همین محافظت های بیش از اندازه هست.  دخترها عادت كرده اند كه محافظت شوند و میترسد در رابطه ای كه محافظ بالای سرشان نیست بتوانند تعامل كنند. هرچند همه ی حرف های محمد رضا را قبول ندارم اما او را تحسین می كنم كه به این شیوایی و صراحت مسئله را شكافت.  به گونه ای كه بتوان آن را مورد تحلیل قرار داد. امیدوارم خوانند ه های خانم این وبلاگ هم بیایند و از دید گاه خود به مسئله بپردازند تا گفت و گو شكل گیرد. هرچند چندان چشمم آب نمی خورد این اتفاق بیافتد. چنان در این مسایل خودسانسوری در فرهنگ ما جا افتاده است كه گمان نمی كنم پاسخی بخوانیم. با این حال  باز شدن باب گفت و گو را به وسیله ی محمد رضا به فال نیك می گیرم. ایجاد چنین گفتمان هایی در چارچوب فرهنگ  خود ما یك  "پروسه" خواهد بود نه یك "پروژه". امیدوارم در این وبلاگ طی چند سال آینده چنین پروسه ای را شكل دهیم

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ][ 2 ][ 3 ][ 4 ][ 5 ][ 6 ][ 7 ]