+0 به یه ن
فکر کنم اکثریت جامعه ایران در این که وضعیت موجود خوب نیست وباید تحولی ایجاد شود همنظرند. همین طور فکر کنم باز اکثریت بر این نظرند که در هر تحول مثبتی که قرار است اتفاق بیافتد خود مردم ایران باید عاملیت کلیدی داشته باشند.بعد از شکست جنبش سبز، انواع و اقسام عرفان های عصر جدیددرکنار اعتیاد به سریال های ماهواره ای مردم را از این که بخواهند در ایجاد تغییر، عاملیت داشته باشند بازداشت. چنین جوی را من در حال حاضر نمی بینم. همان مردمی که می خواهند «زندگی شان را بکنند»- برعکس سال ۱۳۸۹- سراغ تماشای سریال ها ی تلویزیونی در مورد روابط مثلثی زنان و مردان روی کاناپه خانه شان به صورت اتمیزه نمی روند. به جای آن دسته جمعی می روند به استادیوم های ورزشی، سالن های اپرا، کنسرت ها و..... همین دیدن خود در چنین جمع بزرگی به آنها حس قدرت و عاملیت می دهد. خیلی فرق می کند با این که در گوشه خانه ات بنشینی و مثل سال ۱۳۸۹ -ترسان و لرزان- جریان های خیانت های زن و شوهرهای آمریکای لاتین را به هم تماشا کنی! سه سال بعد از سال ۸۸، یعنی سال ۹۱ اگر مستندی در این باره ساخته می شد که فلان هنرپیشه در سال ۸۸ برای جنبش سبز چه کرده، هیچ کس حوصله تماشای آن را نداشت. به جایش در مورد سالوادور (قهرمان یکی از آن سریال های آمریکای لاتین محبوب آن زمان در مورد خیانت زن وشوهرها) ترجیح می دادند صحبت می کردند. اما همین چهارشنبه شب گذشته مستندی درمورد ترانه علیدوستی به ساخته پگاه آهنگرانی درمورد نقش او در جنبش زن زندگی آزادی منتشر شده. بیایید ببینید امروز در فضای مجازی چه خبره!؟ همه دارند از او تعریف می کنند. این را نمی توان به محبوبیت شخصی ترانه علیدوستی نسبت داد بلکه نشان زنده و پویا بودن جنبش مهسا بعد از سه سال داردب! چند ماه قبل از شروع جنبش مهسا همین ترانه علیدوستی به جشنواره کن رفته بودو موج انتقادات شدید و بیرحمانه علیه او در فضای «مردسالارانه» شدت گرفته بود. به ترانه علیدوستی حمله کلامی می کردند که چرا «دامن گنده» ای پوشیده که باعث شده پیرمرد مظلومی مثل پورصمیمی در کنارش دیده نشود. البته من همان زمان هم در دفاع از ترانه علیدوستی نوشتم که جشنواره کن جای جلوه گری امثال ترانه با دامن های گنده است. جای خرامیدن طاووس وار امثال ترانه است. نوشتم که اگر جایی را می خواهید که در آن «زن» سانسور می شود تا «مرد» جلوه کند به سراغ جاهایی مثل جشنواره کن نروید بلکه سراغ «زورخانه های سنتی» خودمان بروید که در آن قرن هاست پای زن بریده شده که مردان-به خصوص مردان پیشکسوت- بهتر جلوه کنند! شما که نمی توانید فرهنگ مردسالارانه زورخانه ای خود را به جشنواره کن در قلب فرانسه- کشور جلوه گری های زنانه- تحمیل کنید! حتی نوشتم شاید روزی بشود کاخ سفید و کاخ الیزه را حسینیه کرد اما هرگز نمی توان جشنواره کن را زورخانه سنتی ایران با سانسور زن کرد! فکر نکنید آنها یی که چند ماه مانده به جنبش مهسا به ترانه علیدوستی می پریدند لزوما مردان ویا زنان مذهبی بودند. نه خیر! اتفاقا خیلی هاشون از کسانی بودند دایم علیه مذهب می نوشتند. ازموقع تا الان ببینید چه قدر جامعه عوض شده.
ادامه دارد.....
یکی از دلایلی که منجر می شود مردم از عاملیت خود در ایجاد تغییر ناامید شوند باور به تئوری های توطئه است. وقتی گمان می کنند که قبلا همه سرنوشت ها در فلان اجلاس فراماسونری یا نظایر آن در آن سوی مرزها تعیین شده از فاعلیت خود ناامید می شوند. این طرز فکر در میان نسل های بالای ۷۰ سال زیاد هست. طبیعی است اونها چنین فکر کنند. نسل هایی بوده اند که خود در یک جامعه سنتی پرورش یافته بودند اما در تلویزیون می دیدند که غربی ها دارند فضانورد به ماه می فرستند. طبیعی است که در ذهن شان چنین القا شود که اونها از ما بهترانی هستند که سرنوشت ما ها را رقم می زنند. در نسل های جدید چنین تصوراتی نمی بینم. بچه های الان ایران با همان آهنگ «بیبی شارک دودودو» بزرگ می شوند که همتایشان در آمریکا! مربی هایشان با همان اصول آموزشی تربیتی با آنها صحبت می کنند که همتایشان در فرانسه. بزرگتر می شود و می بیند همتاهایش رفته اند در همان غرب و در دانشگاه های غربی همان کار را می کند که خودش در ایران. برایشان غربی ها «ابر انسان» محسوب نمی شوند. به علاوه اون مناظره های انتخاباتی بین ترامپ بدون ظرافت و بایدنی که اختیار چهار ستون بدن خود را هم نداشت به این گونه تئوری های توطئه خیلی ضربه زد. مردم این طور برداشت کردند که اینان در کار خودشان هم مانده اند کجا بتوانند همه آینده ما را رقم زنند؟! شاید چند بمب بریزند اما تاثیر گذاری شان اصلا در حدی نخواهد بود که سرنوشت ملل دنیا را مو به مو رقم بزنند و اختیار را از خود این ملت ها بگیرند. زمانی که نسل های گذشته، جان اف کندی و ژاکلین کندی باشکوه را در صحنه سیاست آمریکا می دیدند. ریگان باصلابت و همسر بادرایتش را بر صحنه سیاست آمریکا می دیدند. فرانسوا میتران فرهیخته وکاریزماتیک را می دیدند. مارگرت تاچر قدرتمند و مسلط را می دیدند. الان در صحنه سیاست غرب چه چهره هایی می بینیم؟! کاریکاتور قبلی ها هم نیستند! در نتیجه آن افسانه فعال مایشا بودن سیاستمداران غربی در عرصه زندگی در جهان سوم منسوخ شده است. به عاملیت خود بیشتر می توانیم اتکا کنیم.
ادامه دارد....
در نوشته قبلی ام دوام و زنده ماندن جنبش مهسا و جنبش سبز را با هم مقایسه کردم. جنبش سبز بیش از یک سال دوام نداشت اما جنبش مهسا زنده و پویاست. هر چند در هفته های اول بعد از انتخابات ۸۸ طرفداران جنبش سبز میلیونی بود اما چند ماه بعدش اکثریت مطلق آنها دلسرد شدند. در مورد افول سریع جنبش سبز بسیار تحلیل کرده اند. من می خواهم در این فرسته و فرسته بعدی انگشت روی دو علت بگذارم که کمتر در مورد آنها صحبت شده است. یکی این که برعکس جنبش مهسا که چهره های شاخص مدافع اش به شدت جذابیت دارند (مثل همین ترانه علیدوستی) چهره های مبلغ جنبش سبز دل اقشار مختلف را یکی پس از دیگری منزجر کردند و از خود راندند! امروزه همه جا صحبت از فحاشی های رکیک پادشاهی خواهان هست. یادمان می رود که مدافعان میدانی جنبش سبز(منظورم رهبران در حصر این جنبش نیست بلکه منظور مدافعان متعصب آن در جمع های دانشگاهی و نظایر آن هست) حتی از این پادشاهی خواهان هم بیشتر خط کشی خودی-ناخودی می کردند. پهلوی-دوستان فحش های رکیک با بار جنسیتی می دهند اما جالبه که فحش هایی که آنها می دهند نه تنها فعالان حقوق زن را از میدان به در نمی کنه بلکه صدای آنها را رساتر می کنه. هر بار که برای ساکت کردن زنی از فحش هایی مانند سلیطه یا پتیاره استفاده می کنند ده ها زن در حمایت از آن یک زن با صدای بلند فریاد می زنند که دیگه زمان آن که زنان را با این القاب ساکت می کردید گذشته. هر زمان که به مردی جهت توهین به قصد ساکت کردن، می گویند که به خواهر و مادرش تجاوز خواهند کرد (با جملات رکیک خودشان) ده ها مرد با گفتمان حمایت از حقوق زنان همصدا با آن مرد جوابشان را می دهند. در سال ۸۸ دانشگاهیان طرفدار جنبش سبز که مدام برای آن جنبش تبلیغ می کردند فحش نمی دادند. خیلی هم برای خودشان نوشابه باز می کردند که بسیار مودبند و به جامعه درس ادب می دادند. اما به جای استفاده از فحش های شناخته شده از کلمات دیگر به عنوان فحش جهت خفه کردن دگراندیشان استفاده می کردند. مثلا از خود اسم «احمدی نژاد» به وفور مثل فحش استفاده می کردند. تا نظری می دادی که مخالف نظر آنها بود و بر نظرت پافشاری می کردی فحش «احمدی نژاد»می خوردی. از دیگر فحش های اختراعی شان «ساندیس خور» بودکه باز به وفور از آن -به سبک همین پادشاهی خواهان کنونی- برای ساکت کردن مخالف استفاده می کردند. جالب آن که فحش های من-درآوردی آنان در ساکت کردن نظر مخالف موثر بود. آن دسته از سمپات های اولیه جنبش سبز که بیشتر با احساسشان زندگی می کنند تا با منطق شان، حس می کردند که با این آدم ها -با این رفتار و کردار-آینده سبزی نمی توان ساخت! یک یک این سمپات های احساسی ترجیح دادند به جای همراهی با جنبش سبز بروند سریال های آمریکای لاتین در مورد خیانت زن و شوهرها را تماشا کنند یا دنبال عرفان حلقه و نظایر آن بروند. (از این راه هم ضربه دیدند اما فعلا بحث من چیز دیگری است.)
آن دسته از سمپات های اولیه جنبش سبز هم که اهل مطالعه عمیق و منطق بودند یک یک پس زده شدند. مدافعان سرسخت جنبش سبز در دانشگاه ها خود را فرهیخته و اهل مطالعه و البته معلم اخلاق جامعه می دانستند و با لحنی از بالا به پایین با مخاطب صحبت می کردند. اما یک آدم آگاه تر و باهوش تر و با مطالعه تر از آنها به سرعت در می یافت که سطح مطالعه وآگاهی آنها و سطح استدلال آنها از بازآفرینی فلان مقاله نوشته شده در بهمان مجله توسط امثال محمد قوچانی و جلایی پور و سعید حجاریان بالاتر نمی رود. وقتی لب می گشود و استدلالی بالاتر می آورد مغز مدافعان جنبش سبز هنگ می کرد و فوری برای ساکت کردن او را «احمدی نژاد» می خواندند. این طور می شد که افراد عمیق تر و منطقی تر هم از این جنبش دلسرد شدند. خوشبختانه جنبش مهسا این نوع دافعه ها را ندارد. بخشی از آن به سوی پادشاهی خواهان رفته اند و عملا شعارهای جنبش را کنار گذاشته اند. در نتیجه اگر دافعه ای دارند برای همان سامانه پادشاهی خواهی است. والا کسانی که هنوز شعار «زن زندگی آزادی» می دهند این قبیل دافعه ها را برای سمپات های این جنبش ایجاد نمی کنند.
البته ایجاد دافعه توسط مبلغان جنبش سبز به همین مورد ختم نمی شد. از همان ابتدا که طبقات کم-برخوردار را با افاده فراوان از خود راندند. صبح تا شب پز می دادند که ما طبقه متوسطیم و به همین علت بیشتر می فهمیم. (نظیر همان حرف های سریع القلم). درنتیجه از همان اول طبقات کم در آمدتر اصلا همراهی نکردند. یکی دو هفته از جنبش سبز نگذشته بود شروع کردند که چون ما تهرانی هستیم بهتر می فهمیم. این طوری شد که همراهی ازشهرهای دیگر فروکش کرد. جنبش مهسا هرگز از این ادا و اطوارها نداشته و از همان اول همه طبقات و عمده شهرها و روستاها را همراه ساخته و همراه نگاه داشته.
دیگر علت دافعه مبلغان جنبش سبز موقعیت نشناسی مبلغان آن بود. مثلا یک سال بعد از شروع جنبش و دراردیبهشت زیبای تهران در سال ۸۹ کنفرانسی علمی برگزار بود. چهار پنج نفر از استادان دانشگاه تهران که مبلغ جنبش سبز بودند برای خود رسالت می دیدند که استادان (به زعم آنها) ناآگاه شهرستان را آگاه سازند که آنها هم سبز شوند. اولش که آمدند شاخه های درختان را که سبز بود کندند وبا آنها برای خود کمربند سبز ساختند. انزجار عمومی را برانگیخت که چرا به درخت ها و بوته ها آسیب می رسانند. بعدش هم سر سمینارها جا به جا طعنه و کنایه سیاسی می زدند ونمی ذاشتند تمرکز روی مطالب علمی باشد. اتفاقا همه استادان شهرستانی را بیش از پیش دلزده کردند. شاکی شده بودند که ما هزار کیلومتر کوبیدیم اومدیم که دو تا سمینار علمی بشنویم نه این دیدگاه های سیاسی شما را! ما از سال ۱۴۰۱، چندین همایش برگزاری کرده ایم. اصلا و ابدا، طرفداران ومنادیان جنبش مهسا جلسات را این گونه بر هم نزده اند. در نتیجه انزجار ایجادنکرده اند.
علت دوم شکست جنبش سبز را که بسیار کم در موردش صحبت شده (یا اصلا نشده) در فرسته بعد می گویم.
ادامه دارد.....
اشتراک و ارسال مطلب به: