مهاجران افغانستانی- قسمت دوم

+0 به یه ن

نظر و نکته مهم یکی از دوستان در فیس بوک:«البته مخالف هرگونه نژاد پرستی هستم.

یک دهم جمعیت کشور مقدار کمی نیست که ما بتوانیم در ایران پذیرا باشیم.

کشورهایی که عامل این مصیبت برای مردم افغانستان هستند، باید بودجه ای را برای حکایت از آنها اختصاص دهند. و کریدور را برای عبور آنها به کشورهای خودشان ایجاد کنند.

مهاجرین غیرقانونی به تعداد بسیار بسیار کمتر از این تعداد سالانه از کشورهای اروپایی و آمریکا اخراج می شوند، البته که خشونت کشورهای مدعی بشر و جنایات متعدد آنها علیه مهاجران در کشورهای خودشان دلیلی برای خشونت ایرانیان علیه افاغنه نیست، اما قطعا باید این جمعیت انبوه کاهش یابد.

نکته ای همه مدعیان حقوق بشر در مورد وضعیت افغانیان در ایران فراموش می کنند این است که، به ازای میزبانی هر مهاجر قانونی در کشورهای دیگر به دولت میزبان مبالغی پرداخت می شود که پوشش دهنده ی بیمه ی درمانی اولیه و غیره است

اما در تمام این سالها چنین خبری در ایران نبوده است.»


مینجیق:

آقای دکتر محدثی، جامعه شناس، در کانال خود نگرانی دیگری از حضور پرتعداد افغانستانی ها در ایران مطرح می کند و آن این هست که چون افغانستانی ها به لحاظ دینی و سنتی متعصب تر هستند و به تعبیر ایشان «طالبان پرور» هستند حضور پرتعداد آنها درایران به لحاظ اجتماعی ما را به سمت سنتی تر شدن باز می گرداند و از دموکراسی خواهی دور می کند. طبعا این نظر، انتقادات بسیار در پی داشته است. من هم با نظر دکتر محدثی دراین رابطه مخالفم. دکتر محدثی می گوید به دلیل تعصب دینی یا عشیره ای افغانستانی ها از ادغام شدن در جامعه ایران دوری می کنند و تبدیل به اقلیتی ناهمساز  در داخل کشور می شوند و احیانا ایرانیانی را هم با خود در این تعصب دینی یا عشیره ای همراه می سازند.

به نظر نمی آید که ادعای دکتر محدثی مبتنی بر آمارگیری علمی بوده باشد. ازاو سئوال کردم و پاسخی نداد. احتمالا حدس و گمان خود را مطرح کرده است. این حدس و گمان با مشاهدات من   و بسیاری دیگر که مشاهداتشان را در این رابطه مرقوم کرده اند نمی خواند.

کسانی که در حاشیه شهر تهران به دانش آموزان تدریس کرده اند اتفاقا برعکس دکتر محدثی می گویند که بچه های افغانستانی در ادغام در محیط مدرسه هیچ مشکلی نداشتند.

مشاهدات من در  شمال شرق تهران   (محل زندگی و کارم) انجام گرفته است.  بسیاری از برج های این منطقه سرایدار یا تمیزکار افغانستانی دارند. باغبان های  باغ های سوهانک عموما افغانستانی هستند. اتفاقا خیلی هم دوست دارند که جلو بیایند و با اهالی محل-اعم بر خانم و آقا- همکلام شوند. بچه هایشان هم  در محله  با اهالی محله دوست می شوند وارتباط می گیرند. در محله ای که  فرزندآوری خانواده ها کم هست حضور بچه های افغانستانی شور و نشاطی می بخشد.  اتفاقا اختلاف طبقاتی شدید بین مالکان و مستاجران این محله با کارگران افغانستانی حاضر در آن، امکان ادغام فرهنگی را بالاتر برده. چون که کسی از مالکان و مستاجران این محله نگرانی از آن ندارد که سرایدار افغانستانی رقیب شغلی او گردد یا در مترو جایش را تنگ سازد. بنابراین، بدون نگرانی به بچه های افغانستانی محبت -در حد محبت یک همسایه- می نماید. بچه ها هم از کوچکی این همسایگان مهرورز را می بینند و خود را متعلق به محله  و فرهنگ آن می دانند.

دکتر محدثی نوشته بود که افغانستانی های مقیم مشهد با علم الهدی در عدم برگزاری کنسرت همدل و همنظرند. افغانستانی هایی که من در تهران دیده ام به موسیقی علی رغم وافر دارند. سختی های زندگی آنها را از این علاقه دور نکرده. موقع اثاث کشی، کارگران افغانستانی که از سمت شرکت باربری فرستاده شده بودند آن قدر ذوق کردند که دیدند ما یک پیانو داریم و از همسرم خواستند برایشان پیانو بزنند. موسیقی شرق ایران- در کنار موسیقی آذری و کردی- جزو سبک های موسیقی هنری منطقه هست و برای خود اصالتی دارد. در موسیقی پاپ هم موسیقی افغانی حرفی برای گفتن دارد.

افغانستانی ها در ایران خیلی دوست دارند به پارک ها و سایر مراکز تفریحی بروند و خوش بگذرانند. البته یک عده ازاین موضوع ناخشنود هستند (که البته به نظر من باید آب بخورند، این دلخوری -برعکس دلخوری کارگران به دلیل نگرانی به خاطر امنیت شغلی- پایه و اساسی منطقی ندارد و ناشی از نژادپرستی است.) به هر حال چه خوشمان بیاید چه نیاید افغانستانی های مقیم ایران بیشتر دنبال شادی در زندگی هستند تا دنبال این که تعصب مذهبی شان را به ما تسری دهند.  دست کم مشاهدات محدود من  چنین نشان می دهد. دوستم در لواسان زندگی می کند و می گوید کیف باغ ها و استخرهای لواسان را همین سرایداران و باغبان های افغانستانی می برند. صاحبان آنها اغلب در خارج هستند و باغ و استخر و ویلا  در اختیار سرایداران افغانستانی است. آنها هم فک و فامیلشان را خبر می کنند با مینی بوس می آیند و در باغ تفریح می کنند. البته نمی دانم چه قدر صاحبان آن استخرها از این موضوع راضی باشند! در هر حال، این تصویر با تصویر «طالبان پروری» که دکتر محدثی ترسیم می کند همخوانی ندارد. بیشتر با تصویر روستایی های  «اهل دل» خودمان که دنبال دلخوشی اند همخوانی دارد.

تا جایی که مشاهدات محدود من- تا قبل از دو سه ماه اخیر- نشان می دهد اگر افغانستانی های دور وبر ما،  در ادغام در جامعه ایرانی مانعی در پیش رو داشته باشند این مانع، تعصب دینی نیست! مانعی که من می بینم وتا حد زیادی هم قابل درک هست حس «خود-قربانی-بینی» است. اتفاقا این حس «خود-قربانی-بینی» بین افغانستانی هایی در ایران بیشتر مشهود هست که از نظر اجتماعی در رده های  نسبتا بالایی هستند. مثلا دانشجو هستند یا شغلی دارند که نیازمند سواد در حد دیپلم یا بالاتر هست.  با این که آرام هستند و سعی می کنند خیلی آرام و فروتنانه صحبت کنند خیلی زود به علت سوتفاهم می رنجند و از کوره در می روند. این البته یک مقدار به خاطر تفاوت گویش هست که امکان سوتفاهم را بالا می برد و یک مقدار هم به دلیل کمبود اعتماد به نفس در کشور غریب. وقتی انتقاد بجایی از عملکردبرخی از افغانستانی ها در ایران می شود (مثلا وقتی استادی به پایان نامه شان ایراد می گیرد) برمی آشوبند و منتقد را متهم می کنند که به خاطر افغانستانی بودن آنها چنین نقدی را مطرح می سازد. در صورتی که این طور نیست. اتفاقا شاید با افغانستانی ها ی کم سواد تر در جامعه برخورد خشن تری نسبت به همتای ایرانی شان شود ولی با یک دانشجوی افغانستانی (به خصوص اگر دختر باشد) در محیط هایی نظیر محیط های  دانشگاهی  حتی نرم تر و مهربانانه تر از همتای ایرانی برخورد می شود. به طور متوسط چنین هست. تک و توک شاید بدرفتاری کنند ولی عموم مردم در محیط هایی نظیر محیط دانشگاهی یا ... با افغانستانی  نرم تر برخورد می کنند تا با یک ایرانی. بنا به مشاهدات من همین حس خود-قربانی-پنداری مانع اصلی ادغام  در سال های اخیر بوده است نه تعصب دینی افغانستانی ها. البته این موضوع هم فکر می کنم با زمان حل بشود. خود افغانستانی ها باید این مانع را بردارند. ما هم نباید در تله دلسوزی مفرط بیافتیم. دلسوزی مفرط به افغانستانی، حس «خود قربانی بینی» را در آنها تقویت خواهد نمود. به همین جهت بود که من پست احساسی در حمایت افغانستانی ها در این روزهای سخت ننوشتم. 

باز به نگرانی آقای محدثی باز گردیم. اتفاقا اگر افغانستانی ها ،  با ایرانی ها حشر و نشر نکنند احتمال این که متعصب تر بمانند بیشتر  خواهد بود. یک جامعه بسته و به شدت متعصب پشت دیوار مرزها برای دموکراسی در  آینده ایران بسی خطرناک تر خواهد بود تا افغانستانی هایی که سالها در ایران زندگی کرده اند و تا حدی که من در بالا اشاره کرده ام ارتباط برقرار نموده اند. مرزها را نمی توان به طور کامل بست و خود را ایمن پنداشت. تاریخ بشریت، تاریخ مهاجرت هست.


نوشته یکی از دوستان در فیس بوک. به قلم آقای حیدر بیات: «در دولت رئیسی نمیدانم به چه دلیل حجم ورود افغانها تصاعدی شد و گمان نمیکنم مسئله طالبان تنها دلیل ورود آنها به ایران باشد. چراغ سبز غیر منتظره‌ای به آنان داده‌ شد و باید هر گروهی که اینکار را انجام داده‌اند محاکمه شوند.

*

در مورد مهاجران افغان معمولا به تضییع حقوق کارگران اشاره میشود. اما حقوق ساکنان حاشیه شهرها نادیده گرفته میشود. واقعا بار اصلی مهاجرت برای ساکنان پایین شهر و حاشیه است. بالا رفتن غیرمنطقی اجاره‌ها در این مناطق، شلوغ شدن مراکز درمانی و خدمات عمومی و وسائل نقلیه عمومی و نانوائیها و به ویژه محیطهای آموزشی دولتی.

پارسال مدارس جنوب تهران کلاسهایی بالاتر از چهل دانش آموزش را تجربه کردند چون موج افغانها را ثبت‌نام کنید در بالاشهر فضای مجازی را ترکاند و کسی هم نگفت خب تشریف بیاورید بخشی از مدارس غیرانتفاعی خود را در بالاشهرها به مهاجران اختصاص بدهید و مدارس کم‌کیفیت دولتی پایین شهر را بیش از این شلوغ نکنید.

*

در مورد طالبان من خوشبین بودم و هستم نه به خاطر اینکه طالبان فرق کرده است بلکه به خاطر اینکه جامعه افغانستان بسیار مذهبی است و بدون تجربه مستقیم ویرانگریهای دولت دینی توان عبور از آن را نخواهد داشت.

*

و در نهایت اینکه مسئله افغانها و مظلومیتشان و رفتار سیستم حکومتی ما با آنان لکه ننگ نازدودنی از تاریخ پر چین و چروک ماست.»

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

رویاها بر پرده سینما

+0 به یه ن

این جریان مبارزه با استریوتایپینگ قومی و نژادی در آمریکا (مثل اغلب کارها در آمریکا) راه افراط و تفریط پیموده. شما الان سریال های آمریکایی را در نتفلیکس تماشا کنید خیال می کنید بیشتر از نصف قاضی ها و پزشکان و وکلای سرشناس و مدیر عاملان شرکت های موفق سیاهپوست هستند. اما آیا واقعیت جامعه امروز آمریکا این هست؟! حتما بین این اقشار سیاهپوستانی هم هستند. اما آیا درصد آنها همان قدر هست که در سریال های نتفلیکس بازتاب داده می شود!؟ توجیه می کنند که به این ترتیب  اعتماد به نفس سیاهپوستان بالا خواهد رفت. اما باید بررسی جامعه شناسانه و انسان شناسانه شود تا ببینیم که تاثیرگذاری مثبت بازتاب اغراق آمیز و دور از واقعیت نقش و حضور سیاهپوستان در میان مشاغلی از آن دست که در بالا گفتم بیشتر تاثیر مثبت روی سیاهپوستان گذاشته یا منفی. از یک سو می تواند اعتماد به نفس در سیاهپوستان ایجاد کند اما از سوی دیگر می تواند توهم ایجاد نماید و واقعیت های ناخوشایند را زیر فرش نماید و از این که چاره ای جدی اندیشیده شود جلو گیری کند. سیاهپوست های آفریقا که کمابیش باورشان شده  که مشاغل رده بالا، در آمریکا عموما از آن سیاهپوستان هست. من چند سال پیش نوشته هایشان را در اینترنت می خواندم ومی دیدم با همین تصور دارند فخر فروشی  هم می کنند.!

با شناختی که از فرهنگ آمریکایی دارم گمان نمی کنم این میل مفرط برای بزرگنمایی نقش سیاهپوستان در مشاغل رده بالا در سایه یک مطالعه جامعه شناختی درخور توجه در جهت بهبود وضعیت سیاهان آمریکا بوده باشد. احتمالا مطالعه ای که کرده اند در جهت  بازار هست. مثلا دیده اند که وقتی در سریال ها نقش دکتر و قاضی و وکیل و مدیر عامل بیشتر به سیاهان داده می شود فروش بین سیاهپوست بسیار بالا می رود (مردم  می خواهندرویاهایشان را برصفحه سینما یا تلویزیون ببینند) اما بین سایر افراد فروش کم نمی شود. برای همین فروش بیشتر چنین عمل می کنند.


ما هم در ایران چون آمریکا را خیلی بالا می دانیم، فوری از آنها تقلید می کنیم. درواقع مردم ما از آنها فوری تقلید می کنند.  البته حکومت مان -که شعار ضد آمریکا سر می دهد- حتی مستقیم هم  از آمریکا تقلید نمی کند. بلکه سیاستگذاران حکومتی ما  دست دوم از روی سنگاپور تقلید می کنند. یعنی ابتدا سنگاپور از آمریکا تقلید می کند و بعد حکومت ما  از سنگاپور تقلید می کند و الگو بر می دارد!

آیا درست هست که همان طوری که در آمریکا قاضی و پزشک و .... را سیاهپوست نشان می دهند ما هم  چنان نشان دهیم که گویی افغانستانی ها در ایران عموما از این قبیل مشاغل دارند یا در صد قابل توجهی از این مشاغل را در ایران عهده دارند!؟ آخه این با واقعیت سازگار نیست. تک و توک شاید باشند اما شاید کمتر از یک درصد پزشکان یا محققان کشور ایران را پزشکان یا محققان افغانستانی تشکیل دهند.

این در حالی است که در واقعیت درصد قابل توجهی از قضات و استادان دانشگاه و پزشکان و محققان و وکلا و .... کشور از قوم ترک هستند اما در فیلم ها و سریال ها چنین نشان داده نمی شود. تقریبا هیچ گاه در فیلم های ایرانی یک ترک  ایرانی را در این قبیل نقش ها در فیلم ها وسریال ها نمی بینیم.

حتی در فیلم های فارسی، یک دختر ترک را در نقش معشوق هم نمی بینیم. پسر عاشق ترک در فیلم های فارسی فت و فراوان هست اما در همه موارد معشوق یک دختر فارس هست (به استثنای فیلم باران مجید مجیدی  که  در آن  عاشق پسر ترک و معشوق دختر افغانستانی هست). بعد هم پسر عاشق ترک برای وصال دختر فارس یا افغانستانی خود را همه جور به آب و آتش می زند و دست آخر هم  برایش هلاک می شود! (حالا نمی دانم هلاک شدن یک پسر ترک در عشق یک دختر فارس رویای کدام قشر از جامعه است که بازنمایاندن آن فروش در گیشه را بالا می برد و این قدراین سوژه  محبوب تهیه کنندگان شده است . در مورد وکیل و دکتر نشان دادن سیاهان در آمریکا مشخص بود که رویای چه دسته ای است اما در این مورد نمی دانم! شاید هم می دانم اما نمی خواهم بگویم. به قول هموطنان مشهدی «می دونم اما نمی گم».)

آیا واقعیت جامعه این هست؟! البته که نه! وقتی یک پسر عاشق می شود معمولا عاشق دختری می شود که ورژن مدرن  و امروزی تر مادر و مادربزرگ خودش هست. درنتیجه هرمردی بیشتر عاشق هم-قومی خود و همزبان مادر خود می شود. مردان ترک هم در ایران استثنا نیستند. هرکدامشان را که من دیدم عاشق شده اند، عاشق یکی از همزبانانشان شده اند. اما گویا در فیلم های ایرانی، معشوق بودن یک دختر ترک ایرانی تابوست.  حتی وقتی کارگردانان خود آذربایجان ایران فیلم به زبان ترکی می سازند باز هم کمتر معشوق را ترک نشان می دهند. می روند سراغ دختر ارمنی به عنوان معشوق: «رامی» ساخته بابک شیرین صفت یا فیلم «پوست» (دری) ساخته برادران ارک. (دومی را من در سینما دیدم و هیچ نپسندیدم. اما اولی فیلمی است که ارزش دیدن دارد. در مورد جنگ اول آذربایجان و ارمنستان هست. فیلم زیبایی است . حتما ببینید.)

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مهاجران افغانستانی- قسمت اول

+0 به یه ن

بعد از آتش بس، گویا حکومت شروع به اخراج افغانستانی ها نموده است.  بحث در مورد مهاجران افغانستانی در فضای مجازی داغ هست. قبلا دوستان بیشتر گفتنی ها را گفته اند: (۱) این که ما با افغانستانی ها مشترکات فراوان داریم. (۲) این که حقوق  انسانی مهاجران باید رعایت شود. (۳) این که نباید گذاشت کودکان معصوم  افغانستانی در این پروسه ضربه ببینند.  ـ(۴) این که کودکان افغانستانی خیلی نازند.   من با این نظرات موافقم. اما بیشتر نمی نویسم چون که بقیه بهتر از من نوشته اند. از سوی دیگر هم گفته اند که حضور میلیون ها مهاجر  افغانستانی در ایران  - آن هم با این شرایط نابسامان اقتصادی و وضعیت شکننده محیط زیستی- به ضرر منافع ملی است.  به خصوص به ضرر طبقه کارگری کشور است. با این نظر هم موافقم. طبقه کارگری ایران حق دارند از حضور افغانستانی ها ناخشنود باشند چون وقتی افغانستانی ها کار را با دستمزد پایین انجام می دهند ابزاری نظیر اعتصاب برای دست یافتن به حقوق و شرایط بهتر کاری از دست کارگر ایرانی خارج می شود. با حضور کارگران افغانستانی،  پیدا کردن کار برای کارگر ایرانی   -ولو با دستمزد پایین و با شرایط نامناسب کاری- دشوارتر می شود. به علاوه حضور افغانستانی ها با این جمعیت عظیم مترو و اتوبوس و صف نان و .... را شلوغ تر می کند.

البته هیچ کدام ازاینها به آن معنی نیست که افغانستانی ها بد هستند. نه! در یک مینی بوس که برای ۲۰ نفر ساخته شده، اگر ۴۰ نفر سوار شوند همه به سختی می افتند. ۲۰ نفری که آخر آمده اند باید خارج شوند. نه به خاطر این که آدم های بدی هستند بلکه به خاطر این که مینی بوس ظرفیت ۴۰ نفر را، ندارد.

چند سال پیش وقتی بایدن افغانستان را دو دستی تحویل طالبان داد، من  هم خیلی عصبانی بودم و هم خیلی نگران. عصبانیت ام از این بود که می توانستند اندکی متفاوت تر عمل کنند تا نیروهای آزادیخواه تر افغانستان آن طور در مقابل طالبان بی دفاع نباشند و نذارند که طالبان باز هم قدرت بگیرند. عده ای ساده اندیش هم گفتند این طالبان آن طالبان قبلی نیست و خیلی نرم تر شده است. در تضییع حقوق زنان که از طالبان دوم نرمخویی ندیدم. فقط مزایای تکنولوژی و لاکچری های مربوطه زیر زبانشان مزه کرده بود!. من  نگران هم بودم چون می دانستم دوباره موجی از افغانستانی ها به ایران وارد شود و فشار بر بدنه نحیف کارگری در ایران – به دلایل بالا- مضاعف گردد. در فضای مجازی هم نوشتم. دوستی فیس بوکی که از مشهد هست اما در خارج زندگی می کند، به من نقد کرد که چرا استریوتایپینگ می کنم و همه افغانستانی ها را کارگر نشان می دهم در حالی که در بین افغانستانی ها تحصیلکرده و پزشک  و... هم هستند. من  اون موقع حال و حوصله اش را نداشتم جواب بدهم و بی پاسخ گذاشتم. این گونه اظهار نظرها (استریوتایپینگ) در آمریکای شمالی بسیار موضوعیت دارند و افراد به همدیگر از این گونه تذکرات می دهند (باید هم بدهند). به همان سبک هم آن دوست عزیز به من تذکر داد اما این تذکر چندان در ایران، موضوعیت ندارد. تحصیلکرده ها ودانشجوهای افغانستانی در ایران آن قدر قرابت فرهنگی دارند که ادغام می شوند و درنتیجه  این تذکر لازم نیست. مردم ایران پزشکان را -مستقل از ملیت و قومیت و لهجه اش- روی سرشان می گذارند. در این کمبود پرستار که کشور دچار آن هست ای کاش می توانستیم از نیروهای پرستار مهاجر افغانستانی استفاده کنیم. اما همان طوری که پرستار ایرانی  از ایران مهاجرت می کند پرستار افغانستانی هم ایران را به عنوان مقصد انتخاب نمی کند!‌ تحصیلکرده افغانستانی سر از کشورهای پیشرفته در می آورد. در اونجا، به دوستانتان تذکر دهید که همه افغانستانی ها کارگر نیستند بلکه بین شان پزشک و..... هم هست. اینجا در ایران این تذکر چندان موضوعیتی ندارد چرا که اکثریت قاطع مهاجران افغانستانی به ایران جزو کسانی هستند که تحصیلات بالا ندارند تحصیلکرده های افغانستانی عموما سر از فریمانت کالیفرنیا – یا حتی ترکیه- در می آورند نه تهران!  

البته اینجا یک نکته باریک هست: وقتی  کادر پزشکی مسافرت می کنند باید امتحان دهند که با استانداردهای کشور مقصد هم می توانند طبابت کنند. نمی دانم وضعیت پزشک یا پرستار یا مددکار افغانستانی که در ایران می خواهد کار کند به چه شکل هست و قوانین و روال مربوطه چگونه هستند. اگر کاغذبازی بی دلیلی و بی منطقی هست باید رفع شود چرا که هم ما در ایران کمبود نیروی پزشکی و پرستاری و مددکاری داریم و هم آنها بهتر هست شغل آبرومند متناسب با تحصیلات خود داشته باشند. راستش تا کنون هم نشنیده ام این مسئله مطرح شود. علت لابد به خطر کم بودن  تعداد کادر پزشکی افغانستانی مهاجر در ایران بوده است والا درباره اش می شنیدیم. احتمالا، آن دوست فیس بوکی هم مثل خود من اطلاعی در مورد روال تایید مدرک پزشکی افغانستانی در ایران ندارد و هنگام دادن آن تذکر به این مسئله نمی اندیشید. فقط جمله معروف «استریوتایپینگ  نکنید» در غرب را برای من بازگو می کرد.

در ادامه نوشته قبلی:

البته شنیده ام که استاد زبان فارسی افغانستانی در ایران، سرایدار شده است. جای تاسف هست اما زندگی سخت و خشن هست. کسی که استاد دانشگاه  هست باید شبکه ای از دوستان دانشگاهی در کشورهای دیگر داشته باشد. در زمان عافیت، این شبکه سازی برای رشد علمی لازم هست. در هر رشته دانشگاهی اگر دانشکده ایزوله باشد آن رشته می پوسد. روابط با دانشگاهیان سایر کشورها، باعث رشد دانشکده می گردد. به علاوه هر استادی باید بکوشد که در مواردی یک مقدار معلومات خاص داشته باشد یا تحقیقات خاص داشته باشد. آن استاد محترم فارسی، به هنگامی که  در افغانستان بود می بایست با استادان دانشگاه های تهران و شیراز و مشهد، مراودات دانشگاهی داشته باشد. مثلا، می توانست در مورد گویش خاص منطقه خود در افغانستان در این دانشگاه ها سخنرانی کند. کاری که استادان خود آن دانشگاه ها در آن سررشته نداشتند. اگر در زمانی که در افغانستان  استاد بود چنین می کرد، بعد از مهاجرت همان استادان دانشگاه برای او کاری مناسب تر از سرایداری تدارک می دیدند.  بعید بود بخواهند او را به عنوان استاد تمام رسمی-قطعی در دانشکده ادبیات فارسی دانشگاه تهران استخدام کنند! اما دست کم می توانستند شغلی مانند تدریس در مدارس غیر انتفاعی یا نظایر آن ترتیب دهند. یا به طور حق التدریسی در دانشگاه دست او را بند کنند. این موضوع درس عبرتی باشد برای استادانی که در دانشگاه خود، دوست دارند «پادشاه یک چشمی شهر کوران گردند». درهای آکادمیک را برخود می بندند تا در آن محیط بسته کیش شخصیت راه بیاندازند. البته ادعا نمی کنم آن استاد فارسی که اشاره کردم چنین کرده. من اصلا او را نمی شناسم و ندیده ام و درباره اش قضاوتی نمی کنم.. ولی می خواهم تذکری بدهم به استادان جوانی که در ایران امروز استخدام می شوند و هیچ چی نشده می خواهند بساط کیش شخصیت دور خود راه بیاندازند. بدانند که روی دیگر سکه کیش شخصیت خرد شدن هست وقتی که  مجبور می شوی از جای گرم و نرم خود خارج شوی. اگر خود را به زحمت نیاندازند و  با استانداردهای جهانی جلو نروند و تنها دلشان به به به چه چه کردن عده ای دانشجو دور وبری – که گیر نمره تملق می گویند- خوش باشد، پس فردا با معیارهای بین المللی چیزی نخواهند داشت که «هرجا که روند قدر بینند و بر صدر نشینند!» بهوش باشند که تملق دانشجو و .... بدجوری  یک استاد را در توهم گرفتار می سازد و از این که با همتایان خود در دنیا رقابت کند دور می کند. یک استاد دانشگاه در ایران امروز به جای این که هم و غم خود را (به تقلید از برخی از  پیشکسوتان) صرف جمع کردن متملقان و راه انداختن کیش شخصیت حول خود کند باید سعی کند سطح علمی خود را چنان بالا نگاه دارد که بعداز خروج ایران موقعیتی برایش فراهم شود. موقعیت قطعا پایین تر از موقعیت  فعلی اش در ایران خواهد بود. این را باید به عنوان یک واقعیت باید بپذیرد تا فردا به لحاظ روانی خرد نشود. اما  اگر از نظر علمی در سطح بالا باشد می تواند موقعیتی چند پله پایین تر (اما هنوز آکادمیک) در خارج هم بیابد.

پی نوشت:

به من خانم دکتر شکردخت جعفری را معرفی کردند

نقل از ویکی پدیا: شکردخت جعفری مخترع و فیزیکدان پزشکی از مردمان هزاره است که برنده جایزه مرکز فناوری ساری می‌باشد. او یک روش کارآمد و کم‌هزینه برای اندازه‌گیری دوز پزشکی اشعه‌های رادیو اکتیو ابداع کرد. جعفری در سال ۱۹۷۷ در ولایت دایکندی، ولسوالی سنگ تخت، افغانستان متولد شد.[۱] جعفری و خانواده‌اش هنگام شروع جنگ شوروی در افغانستان مجبور به‌ترک زادگاه‌شان شدند و در شش‌سالگی خود بود که همراه با خانواده به ایران مهاجر شد.[۲] وقتی ۱۴ ساله‌شد، پدرش به او گفت که باید با پسر عموی خود ازدواج کند.[۳] با این حال، او توانست پدر و مادر و پسر عموی خود را راضی‌کند تا این ازدواج زودهنگام را لغو کنند. این بدین معنا بود که او می‌تواند به تحصیلات خود ادامه دهد. بالاخره جعفری موفق شد لیسانس خود را در رشته فناوری‌های پرتوی دانشگاه علوم پزشکی تبریز در سال ۲۰۰۰ به پایان رساند.[۴] جعفری پس از بازگشت به افغانستان در سال ۲۰۰۳، در دانشگاه طب کابل مشغول به‌تدریس شد[۲] و همزمان تحصیلات کارشناسی ارشد خود در رشته فیزیک پرتوی در آنجا به پایان می‌برد. در سال ۲۰۱۰ وی برای تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد در فیزیک پزشکی به دانشگاه ساری دعوت شد.[۳] در سال ۲۰۱۴ او در شبکه تلویزیونی فارسی من و تو، ظاهر شد و در مورد حرفه و تحصیلات خود بحث کرد.[۵] او جایزه آینده بنیاد شلومبرگر را در دومین سال تحصیلات‌ش برنده‌شد.[۶][۴] در سال ۲۰۱۵ وی اولین زن افغان شد که دکترای فیزیک پزشکی را بدست آورد.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تو می گی چی پیش می آد؟

+0 به یه ن

تحولات عظیمی در کشور در شرف به وقوع پیوستن هست. کسی نمی تواند پیش بینی کند که حاصل چه خواهد شد. آن چه که دست آخر چیده خواهد شد آرمانشهر رویایی ما نخواهد بود. بعید می دانم الیگارش هایی که در این دهه ها خورده اند و پروار شده اند دست از سر مملکت بردارند و سرمایه ای را که بلعیده اند به مردم باز گردانند. آنها هنوز هم خواهند ماند و دست بالا را به مدد این سرمایه های مالی کلان خواهند داشت. اما از سوی دیگربعید تر می دانم که نظم جدیدی که  تا  حدود یکی دو سال دیگر برقرار خواهد شد از وضع ده سال اخیر بدتر باشد. امیدوارم هستم که اوضاع بسی بهتر شود. اولا که با همت میلیون ها ایرانی -از همه نسل ها- آزادی های فردی و اجتماعی به رسمیت شناخته خواهد شد. در این تحول البته، جوان ها پیشرو هستند اما برعکس آن چه رسانه های آن ور آب، گمان می کنند جنگ بین نسلی چندانی در خانواده ها سر آزادی های فردی و اجتماعی نیست. جنگ ها ی درون خانوادگی سر آزادی های جوانان ۲۰-۳۰ سال پیش هنگامی که نسل من جوان بودند انجام گرفت و نتیجه اش این شد که آزادی های فردی در درون خانواده باید به رسمیت شناخته شود. اکنون عموم جوانان دیگر نیاز ندارند برای ازادی های فردی در خانه نیز بجنگند. والدینشان حامی شان هستند. دید بابابزرگ و مامان بزرگ هایشان- که  روزگاری، روزگار بچه های خود را سر این موضوعات سیاه می کردند- امروز تغییر کرده و طرفدار آزادی های نوه هایشان شده اند! (شیرینی نوه چه کارها که نمی کند!) برعکس حرف تحلیل تحلیلگران رسانه های آن ور آبی که در ۲۰-۳۰ سال پیش فسیل شده اند جنگ بین نسلی در این باره در سطح وسیع نیست. خانواد ه هایی حتما هستند که هنوز از این جنگ ها دارند اما در سطح وسیع نیست. اگر جنگ درون خانواده ها هم بود جوان های امروز نمی توانستند این همه در جامعه نظر خود را اعمال کنند.

این مسئله قطعا حل خواهد شد. .

  در مورد حقوق اقوام  وحقوق زبانی هم همین را می توان تکرار کرد. مقابله اجتماعی وسیع و قوی  در داخل کشور در مورد مطالبات زبانی نیست. یک عده فسیل در داخل کشور شاید گهگاه بیانیه ای بدهند یا در خارج یک عده فسیل تر هارت و پورت کنند اما عموم افراد با سن زیر ۵۵ با  رعایت شدن حقوق زبانی اقوام مشکلی ندارند. این مسئله هم راحت حل می شود.

در مورد مسئولیت پذیری اجتماعی در مسایلی مثل احترام به حقوق شهروندی یا حفظ محیط زیست و .... چی؟ در این زمینه هم اگر آزادی اجتماعی تا حدودی برقرار شود  در سطح وسیع آموزش می دهیم و جامی اندازیم. چیزی نمی گذرد که از این جهات در ردیف کشورهای اروپایی مدیترانه ای می شویم

در مورد ارتباط با دنیای خارج --چه در فضای مجازی و چه در فضای واقعی --هم تا چند سال دیگر مقاومت ها و لجاجت ها می شکند و روسیاهی به زغال هایی می ماند که خلاف روح زمانه در جهت بسته شدن فضا در مقابل قدرت خوش رقصی کردند.

مسئله خیلی مهمی که من به شدت هنوز نگران آن هستم، مسئله همین فساد مالی است. البته اکثریت ملت شریف ایران مردمان درستکاری هستند. راستش را بخواهید -برعکس ادعاها-  من بدنه هر نسل را از بدنه نسل قبلی درستکار تر می بینم. قدیمی تر ها فقط می نشستند و از درستکاری خود داد سخن می دادند. اما برای فرزندان آنها آن میزان از درستکاری چنان بدیهی است که به خاطر آن برای خودشان نوشابه باز نمی کنند!. دقت کنید گفتم «بدنه»! منظورم این بود که معمولا فرزند یک خانواده معمولی نسبتا درستکار در جامعه ایران از پدر و مادرش هم یک درجه درستکارتر  از آب در می آید.

مثال عرض می کنم:

وقتی من بچه بودم خیلی چیز مرسومی بود که کارگران تمیزکار در خانه ها خرت وپرت بی اجازه برمی داشتند و می بردند. (خرت و پرت نه پول و طلا وجواهر و عتیقه جات گرانقیمت) اصلا فکر می کردند برداشتن این خرت و پرت ها، حقشان هست و نام آن را دزدی نمی ذاشتند البته صاحب خانه خوشش نمی آمد و راضی نبود!. کارگری که از این کارها نمی کرد  استثنا بود و تحسین بر می انگیخت! ولی الان دیگه این طور نیست. فرزندان آنها این کارهارا نمی کنند.

 اما ازسوی دیگر، اختلاسگران امروز روی اختلاسگران ۶۰ سال پیش را قشنگ سپید می کنند. طبقه دزد و اختلاسگر هزاران مرتبه وقیح تر شده اند اما بدنه مردم بهتر و درستکارتر هم گشته اند.

برای این که فساد در آینده ایران اندکی مهار شود باید به اهمیت ساختار در مهار فساد پرداخت. اگر ساختارهای مالی کشور درست باشد فرزندان آن الیگارش ها سرمایه شان را در جهت ایجاد اشتغال به کار می اندازند و اقتصاد کشور یک مقدار جان می گیرد. البته پاک پاک نخواهند شد اما یک مقدار مهار می شوند. فساد از این حالت افسارگسیخته بیرون می آید. ما باید این روزها همت مان را برای آن بگذاریم که اهمیت ساختار شفاف و پاسخگویی را برای مهار فساد مالی بین مردم خود جا بیاندازیم.

من در این مورد قبلا یک سری نوشته منتشر کرده ام. خواهش می کنم آنها را مطالعه کنید و تا جایی که می توانید محتوای آن را در بین افراد دور وبر خواهد نشر دهید:

http://yasamanfarzan.arzublog.com/category/8980/1

http://yasamanfarzan.arzublog.com/category/8980/2

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ضعف های ما

+0 به یه ن

مانند اغلب جنگ ها، این جنگ اخیر که به ملت ایران تحمیل شد جز ویرانی و کشتار حاصلی نداشت. اما مثل همه اتفاقات بد وناگوار می توان از آن درس آموخت. به خصوص  می توان در أنها تامل کرد تا نقاط ضعف خود را یافت.

در این چند روز بسیاری از هموطنان به این امر مهم (یعنی درس گرفتن از جنگ) می پردازند. نوشته های ارزشمند متعددی در فضای مجازی در این زمینه دارد منتشر می شود. پیشنهاد می کنم زمان بگذارید و آنها را بخوانید و در آنها تامل کنید. ارزش خواندن دارند.

من روی دو نکته انگشت می گذارم که کمتر به آن پرداخته شده:

1) ما در کلانشهرهایمان کمبود نیروهای امدادگر آموزش دیده داریم. باید این ضعف را با گذراندن دوره های امدادگری  جبران کنیم. این امر به خصوص در تهران وتبریز بیشتر باید مورد توجه قرار گیرد.  دیر یا زود در هر دو زلزله ای مهیب رخ خواهد داد و نیاز به امدادگر در آنها بسیار زیاد خواهد بود. تربیت هر امدادگر مساوی خواهد بود با نجات جان چند انسان.

2) بخش بزرگی  از ما ایرانیان، چه در داخل و چه در خارج، ضدجنگ هستیم. در مسایل مختلف مانند اهمیت حقوق زنان، اهمیت  حقوق کودکان، اهمیت حفظ محیط زیست، اهمیت حقوق زبانی و فرهنگ اقوام ایران، اهمیت تنش زدایی از روابط بین الملل و دوستی با ملل دیگر علی الاخصوص ملل همسایه  همنظریم اما خود را متعلق به جریان چپ سنتی که ضدسرمایه داری و ضد سرمایه دار بود هم نمی دانیم. دیدگاه های چپ سنتی را در مورد مسایل اقتصادی ناکارآمد می دانیم.   گروه های سیاسی مختلف که در درون حکومت یا در اپوزیسیون با نماد ها و پرچم های خود فعالند، کلیت خواست های مارا نمایندگی نمی کنند. هرچند در برخی موارد بخشی از خواست هایمان با  برخی از آنها همپوشانی دارد. در مواقع بحرانی نظیر جنگ وقتی می خواهیم نظر خود را به طور سریع و نمادین اعلام کنیم می ترسیم که مبادا یکی از این گروه های شناخته شده ، این حرکت ما را مصادره به مطلوب کنند  یا مخالفان آنها ما را به آنها منسوب کنند و بی جهت بر ما بتازند. 

این بخش از بزرگ ایرانیان که من آن را مسامحا «ما» می خوانم  اکثریت جامعه (حدود ۶۰ در صد) را تشکیل می دهند (تشکیل می دهیم). از سوی دیگر این «ما» شامل حدود ۷۰-۸۰ در صد در بین تحصیلکرده ها و اندیشمندان وهنرمندان .... کشور می شود. با این جمعیت عظیم و با این همه نیروی انسانی توانمند، نمادی برای خودمان نداریم که زیر آن جمع شویم و با برگرفتن آن نماد کمتر واهمه از آن داشته باشیم که سخنانمان یا موضع مان مصادره شود. این ضعف بزرگی است که امیدوارم برخی از «ما»، آن را حل کنند. این «ما» شامل عموم گرافیست ها و آهنگ سازها و ترانه سراهای برجسته کشور هم می شود. این همه هنرمندی می توانند نمادی برای این «ما» بسازند. چرا تا کنون نساخته اند؟ نمادی جدید برای مردمی با طرز فکر جدید  (که «ما» را تشکیل داده اند لازم است. اکثریت ما  طرز فکر و دغدغه های جدیدی دارد که شاید در سال ۵۷  موضوعیت نداشتند و اگر داشتند چندان مطرح نبودند.  نمادی برای جمع شدن در لوای آن اگر داشتیم صدایمان رساتر می شد. به این موضوع فکر کنید. نمی گم همین فردا، هرکدام نمادی از آستین بیرون آوریم و «ما» را دعوت به جمع شدن زیر آن کنیم. این روش کار نخواهد کرد و نمادسازی را به ابتذال خواهد کشاند. اما یک مقدار به این موضوع فکر کنیم. شاید توانستیم آن را به خوبی بپرورانیم و سر موقع  از آن استفاده کنیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

روشنفکری

+0 به یه ن

در یکی دو سال این سئوال پر تکرار بوده: روشنفکری چیست و روشنفکر کیست؟ من جواب خود را به این سئوال ها می دهم. از نظر من، روشنفکری یک صفت برای شخص نیست بلکه یک «کار» هست. یک «کار جدی» که اگر بخواد درست انجام بشه کاری تمام وقت خواهد بود. روشنفکر مسایل روز را  که گریبانگیر عده ای زیادی از مردم هست یا قرار هست در آینده مهم بشود تحلیل می کند و برای بهتر پیش رفتن این مسئله راهکار می دهد. ابزار روشنفکر برای این کار ، ارتباط گرفتن با عموم مردم و حساس نمودن آنهاست. ممکن هست شخصی مسایل روز را تحلیل بکنه، راهکار هم بده منتهی به مردم برای اعمال راهکارش متوسل نشه. مثلا مشاوران سیاستمداران و اعضای اتاق های فکر، کارشان تحلیل و راهکاردادن هست اما کارآنها، روشنفکری نیست چون مستقیم ، سیاستمداران را تحت تاثیر قرار می دهند نه مردم را. یک روشنفکر، با تحت تاثیر قرار دادن مردم در یک نظام دموکراتیک به سیاستمدار فشار می آره که راهکار مورد نظرش را اعمال کنه. 

مورد لوئی پاستور را در نظر بگیرید. او محققی بود که به مسئله بسیار مهم زمان خود  (بیماری های واگیردار)، می پرداخت. لویی پاستور به کمک همکاران، در آزمایشگاه، راه حل را کشف کرد. این کارش بسیار ارزشمند بود ولی  این قسمت ازکارش، کار روشنفکری نبود. هر تحولی از جمله واکسیناسیون با مقاومت مردم رو به رو می شه. علی الاصول مردم حق دارند که نگران باشند. یک مثال از کار روشنفکری آن است که  در مورد فواید و مضرات واکسن، مطالعه (مطالعه نه تحقیق) کنی و بعد مردم را در مورد فوایدش آگاه کنی و آنها را مجاب کنی که در مقابلش مقاومت نکنند و احیانا از سیاستمداران بخواهند که برای تهیه واکسن سوبسید بدهند.

کار روشنفکری با کار دانشمند یا محقق فرق داره. در مثال بالا، توضیح دادم. یک روشنفکر برای این که کارش راانجام بده باید مطالعه وسیع درزمینه های مختلف داشته باشه اما به اندازه یک محقق یا دانشمند یا پزشک یا مهندس یا هر کارشناس دیگری لازم نیست که در یک حوزه تخصصی خیلی توی عمق بره. مطالعه ای نیمه سطحی هم برایش کافی است. اما یک روشنفکر به اندازه یک محقق، نیاز به قوه تحلیل و استدلال و همچنین نیاز به ابتکار عمل در پروراندن ایده های جدید دارد. از این رو در زمینه تحلیل و استدلال، باید ذهن خود را ورزیده نگاه دارد.

همان طوری که روشن کردم روشنفکری یک کار هست. نباید به واژه روشنفکری رنگ تقدس بخشید. نباید هم روشنفکری را مورد هجمه قرار داد و از آن به عنوان فحش استفاده نمود. روشنفکری هم مثل پزشکی یا مهندسی یا.... یک کار هست. کاری هم هست که علی الاصول برای جامعه لازم هست اما باز مثل هر شغل دیگری اگر درست انجام نگیرد بیشتر ضرر می رساند تا خیر.

آن چه که گفتم تعریف من از روشنفکر و روشنفکری بود. شاید تعاریف استانداردتری هم باشد که من از آنها ناآگاهم. در نوشته هایم اگر از روشنفکر سخنی به میان آورم منظورم این مفهوم است.


----------------


با تعریفی که من از روشنفکری کردم در زمان جنبش مشروطه ما روشنفکران قوی بسیاری داشتیم که حتما آنها را می شناسید و نیازی به یاد آوری نیست. روشنفکران عصر مشروطه در ایران و قفقاز، مفاهیم مدرن وروزآمد را می آموختند و در جامعه به شکلی تاثیرگذار، تزریق می نمودند. 

در دهه چهل و پنجاه هم روشنفکرانی داشتیم که به برخی مسایل کلان که عموم جامعه به آن بی توجه بودند فکر می کردند سپس راه حل هایی را پختند و به خورد مردم آن زمان دادند که تاثیر گذار شد. منتهی تاثیرگذاری اش را ما امروز نمی پسندیم. چرا؟ چون درجهت عکس قدمی بود که روشنفکران برداشتند و حکمرانی ما را، از مفاهیم دنیای مدرن، دورتر کردند.

مثل پزشکی ناحاذقی که داروی غلط به بیمار می دهد و حال او را بدتر می کند. مثل نجار نابلدی که کمد کج و معوجی می سازد که در آن بسته نمی شود.

از گذشتگان در گذریم و ببینیم در دنیای امروزمان مصداق روشنفکر کیست.  صدا و سیما، تعداد زیادی کارشناس دعوت می کند که به مسایلی می اندیشند و می پردازند که مردم عادی به آنها توجهی ندارند. ابزار قوی رسانه صدا و سیما را هم در اختیار دارند و هر چرت و پرتی هم که گویند از وبلاگ من (با هزار نفر خواننده) بیشتر تاثیرگذاری دارد. منظورم آنهایی هستند که در صداو سیما ظاهر می شوند و تئوری های  توطئه ای می بافند که به عقل جن هم نمی رسد چه برسد به عقل مردم عادی  و بعد هم چند تا فحش به شخصیت هایی می دهند که مردم عادی آنها را نمی شناسند. این شخصیت ها در رادارمردم عادی و غیرروشنفکر  نیست که بخواهند فحش بدهند. مردم عادی به کسی که جای پارکشان را اشغال کند یا ارث پدرشان را بالا بکشد فحش می دهند.مردم عادی، به فلان اندیشمند یا سیاستمدار چند هزارکیلومتر آن ور تر- که کاری به کارشان ندارد-  فحش نمی دهند!  آن مدعوان صدا و سیما هم با تعریف من روشنفکر هستند منتهی روشنفکرانی به غایت بد! حتی بدتر از روشنفکران دهه ۵۰.

دکتر عبدالکریم سروش چی؟ با تعریف من او هم در دهه هفتاد یک روشنفکر بود. آیا روشنفکر خوبی بود یا بد؟ عملکرد او در دوره های مختلف خوب یا بد بود. در دهه شصت،  دگماتیک رفتار می کرده و ضررش بیشتر از نفعش بود. اما در دهه هفتاد  با انتشار کتاب هایی همچون «آزادی چون روش» خیلی روشنگری می کرد و افق های دید مردمان دهه هفتاد را وسیع تر می ساخت. اما بعد از دهه هفتاد ، به تناقض گویی افتاد. شاید بتوان گفت او فقط برای دوره کوتاهی در دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد، روشنفکری می کرد .  روشنفکر خوبی هم در آن دوره بود. قبلش یک انقلابی دگم اندیش بود بعد از مهاجرت هم یواش یواش دور وبر خودش کیش شخصیت راه انداخت و کم کم به صورت رییس یک فرقه که ورای نقد هست و دیگران را تکفیر می کند درآمد. مورد نقد مستمر واقع شدن از لازمه های اصلی روشنفکری است. وقتی یکی مثل سروش، راه این گونه نقد را برخود می بندد از دایره روشنفکری خارج می شود و به وادی دیگر می رود

کلی از روشنفکران بد معاصر گفتیم. در نوشته بعدی ام به مصادیق  روشنفکران خوب معاصر می رسم.


------------


من در نوشته هایم به پادکست های بی پلاس با اجرای آقای بندری اشاره نموده ام. علی بندری هم اطلاعات وسیع دارد و هم آنها را به بهترین و تاثیرگذارترین شکل در اختیار عموم مردم قرار می دهد و مخاطب جمع می کند. اما عنصر تحلیل و راه کار ارائه دادن در پادکست های او به قدر کافی قوی نیست که بتوان او را روشنفکر دانست. به نظر من می آید که اتفاقا علی بندری  و تیم او، توانمندی لازم برای افزودن این ویژگی به پادکست های بی پلاس را دارند. گمان من این هست که به قصد از تحلیل و راه کار ارائه دادن گریزان هستند که مبادا تبدیل به روشنفکر شوند!! بدگویی و هجمه  علیه روشنفکران، بسیاری را که پتانسیل روشنفکر خوب شدن دارند  از  روشنفکری  گریزان کرده است.

من از  پادکست های «مورخ پادکست» و «سینما مورخ» هم برای شما نوشته ام. آنها هم اطلاعات عمومی مردم را بالا می برند. خوش ساخت و جذاب هم هستند. اما فکر نمی کنم که به اندازه تیم علی بندری توان تحلیل بالا داشته باشند و قابلیت آن راداشته باشند که نقش روشنفکری ایفا کنند. کارشان  به عنوان پادکستر آموزشی  و در عین حال سرگرم کننده،  خیلی خوب هست و امیدوارم همین طور ادامه دهند.

آیا یکی مثل آقای دکتر مرادی مراغه ای(پژوهشگر تاریخ) را می توان  روشنفکر به حساب آورد یا خیر؟ ایشان بیشتر محقق هستند تا روشنفکر. در حیطه تخصصی خودشان  مطالعات عمیق دارند اما در خارج از این حیطه ، ادعایی ندارند. روشنفکر قرار نیست لزوما در شاخه ای از علم تا این حد غور کند که در سطح یک محقق باشد. اما باید از خیلی از شاخه های علم  اندکی سر در بیاورد. محققانی نظیر این  بزرگوار که نام بردم که علاوه بر کارتحقیقی خود با مردم هم در ارتباط هستند، بسیار بسیار ارزشمند ولی روشنفکر با تعریفی که مد نظر من هست نیستند.  

حال برسیم به 

فرد شناخته شده ای که به نظرمن تمام ویژگی های روشنفکر خوب و مفید را دارد. فکر می کنید منظورم کیست؟ منظورم دکتر فرهنگ هلاکویی است. هم معلومات وسیع (اما نه لزوما خیلی عمیق) دارد، هم قوه تحلیل قوی ای دارد، هم ذهن منظم دارد، هم راه نقد و انتقاد را نمی بندد، هم به مسایل کلان جامعه می اندیشد و راهکار می دهد، و هم خود توانسته مدیوم و ابزاری بسیار قوی برای ارتباط با طیف وسیعی از مردم و تاثیرگذاری بر آنها  بسازد.

در زمینه آخر، می توان گفت یک سلبریتی است.  روشنفکر لزومی ندارد سلبریتی باشد اما اگر سلبریتی شود تاثیر گذاری اش بیشتر خواهد بود. بنابراین سلبریتی شدن برای یک روشنفکر امتیاز هست نه  مایه سرافکندگی. اگر سلبریتی شدن  یا هر  عامل دیگری باعث شود که اطرافیانش از او یک قطب شخصیت نقدناپذیر بسازند آن موقع هست که  دیگر نمی توان او را روشنفکر نامید. مردم ما چه در ایران و چه در خارج  خیلی مستعد آن هستند که از یک نفر قطب شخصیت بسازند. ظاهرا ایرانیان مقیم آمریکا در قطب شخصیت ساختن گوی سبقت از ایرانیان مقیم داخل ربوده اند. نمونه اش همین دکتر سروش که تا در  ایران بود از او قطب کیش شخصیت نساخته بودند اما ایرانیان مقیم آمریکا از او چنین قطبی ساختند. هلاکویی واقعا هنر کرده که این همه سال در لس آنجلس سلبریتی بوده اما به آن ورطه نیافتاده. آگاهانه چنان عمل کرده که پیرامونیان نتوانند او را به آن ورطه بیافکنند.

هلاکویی نمونه  عالی برای یک روشنفکر معاصر بسیار مفید هست. این به آن معنی نیست که همه نظرات او را قبول دارم. بلکه به آن معنی است که آموزه هایی که به جامعه ایرانی در ۱۰-۱۵ سال اخیر تزریق کرده باعث شده مردم نقادانه تر بیاندیشند، منطقی تر با مسایل برخورد کنند، علمی تر بچه هایشان را تربیت کنند و.....

 البته هلاکویی بیشتر به مسایل اجتماعی می پردازد تا به مسایل سیاسی.

خوشبختانه در زمینه سیاسی هم ما هم در داخل ایران و هم در خارج صاحبنظران سیاسی  پرشماری داریم. اغلب آنها مورد غصب هستند. قرار نیست ما هیچ کدامشان را قطب کیش شخصیت کنیم اما خوب هست که سخنانشان را بشنویم و در نظراتشان تامل کنیم. برآیند سخنان آنها، نقشه  راه آینده را ترسیم می کنند.


-------------


روشنفکر دایم سیستم ها و ساختارها و نهاد ها را بررسی می کند و نقد می نماید و راه کارهایی برای بهبود آنها می دهد. اما مخالفت بی دلیل با سیستم یامنفی بافی های بی دلیل با روح روشنفکری بیگانه هست. این که روشنفکر حتما باید با همه چیز به خصوص با نهاد ها یا مفاهیم تثبیت شده مخالفت کند و در صدد ویرانی آن برآید (تصور اشتباهی که بسیاری در کشور ما دارند)  خود نیازمند دگم اندیشی است و در اندیشه آزاد جا ندارد. اگر سیستمی خوب کار کند چرا باید روشنفکر باید ساز ویرانی آن را کوک نماید؟! اتفاقا یکی از کارهای اصلی روشنفکری تلاش برای نگاه داشتن نهاد ها و مفاهیم وساختمان هایی که علی الاصول خوب کار می کنند اما  عده ای از سر نادانی یا از سر سودجویی ومنفعت طلبی شخصی و گروهی کمر بر ویرانی آن بسته اند.

اتفاقا یکی از دلایلی که مردم ما این روزها خیلی از روشنفکر و روشنفکری دل خوش ندارند و از این واژه کمابیش به صورت فحش استفاده می کنند علت آن هست که سالها منفی بافی و مخالفت بی دلیل و پرخاشجویی های بی دلیل، «ژست روشنفکری» قلمداد شده. عده بسیاری که حس خود-روشنفکر-بینی کرده اند  بر ویران کردن نهادها یا روال هایی اصرار ورزیده اند که کمابیش خوب کار می کردند. نهادها ویران شدند بدون این که جایگزین بهتری برایشان تدارک دیده شده باشد. از این رو، روشنفکران مورد غضب عمومی واقع گشته اند.


-----------


در جوامع بسته و غیر دموکراتیک عموما روشنفکران مورد غضب حاکمان یا توده های متعصب ناآگاه  قرار میگیرد و هزینه می دهند. گاهی جان خود را بر سر این کار از دست می دهند. اما این گونه مورد غضب واقع شدن لازمه روشنفکری نیست. اگر جامعه و حکمرانی آن به درجه ای از مدنیت برسد روشنفکران در آن ایمن خواهند بود.

می دانیم که بدن ماری کوری به خاطر آزمایش روی مواد رادیواکتیو آسیب دیده بود. الان دیگه کمتر فیزیکدانی به هنگام آزمایش آسیب می بیند چرا که استاندارد ایمنی در کار-به همراه پیشرفت فیزیک- پیشرفت کرده است. بعد از این که سریال ماری کوری را در دهه شصت پخش کردند خیلی ها تصورشان از دانشمند-به خصوص دانشمند زن- کسی بود که چنان به علم و تحقیق متعهد هست که به بدنش آسیب می خورد! چنین تصوری امروزه مایه تمسخر می شود.

روشنفکران بسیاری در طول تاریخ در جوامع بسته، زندانی، شکنجه و اعدام شده اند. اما همین روشنفکران عاملی شده اند که جوامعی به وجود آید که در آنها جان و مال روشنفکر به خاطر کارش به خطر نمی افتد.

برتولت برشت هم یکی از این روشنفکران بود. و از زبان گالیله در نمایشنامه خود چه خوش گفت که« "وای بر ملتی که به قهرمان نیاز داشته باشد"

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تلسکوپ ورا روبین

+0 به یه ن



ورا روبین، یک بانوی منجم بزرگ در قرن بیستم بود. چون چهار تا پسر داشت فرصت نمی کرد با منجمانی که علاقه مند به مطالعه مراکز کهشکان بودند رقابت کند. برای همین روی رصد ستاره های دورتر از مرکز کهکشان تمرکز کرد و سرعت آنها را اندازه گرفت. مشاهده او کشف بزرگی بود. شاهدی قوی براثر گرانشی ماده تاریک یافت.

البته داستان جمع آوری شواهد برای ماده تاریک خیلی طولانی است اما جای شک نیست که ورا روبین جزو شخصیت های مهم در این زمینه بوده است.

چند سال پیش این منجم بزرگ درگذشت. یک تلسکوپ سه آینه ای خیلی بزرگ در شیلی (همکاری بین المللی است موقعیت آن در رصدخانه ای در شیلی است) به نام ورا روبین نامگذاری شده است که اخیرا اولین نتایج خود را منتشر کرده. در تنها ۱۰ ساعت داده گیری بیش از دوهزارسیارک کشف کرده است.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ]