رونمایی از مجسمه مریم میرزاخانی

+0 به یه ن

دیروز از مجسمه مریم در کتابخانه ملی رونمایی شد. طبق معمول یک عده دارند ایراد می گیرند. اصلا این عده ایراد نگیرند نمی شه! شعار این عده این هست: «من ایراد می گیرم پس هستم!»

از نظر هنری صاحبنظران باید نظر بدهند که آیا این سردیس به لحاظ هنری والا هست یا نه. من نظری از این جهت ندارم که بدهم.
اما نفس عمل بسیار مثبت هست. نصب دانشمندان بزرگ در فضاهای آکادمیک کار بسیار مرسومی هست. تیپ و پوشش زمان دانشجویی مریم را هم انتخاب کرده اند. به نظرم انتخاب خوبی بوده. چون کمک می کنه دخترهای دانشجوی ایرانی با او راحت تر احساس همذات پنداری کنند.
دست باعث و بانی ساخته شدن و نصب این مجسمه درد نکنه!
بیرون گود نشستن و ایراد گرفتن آسونه! اما پی گیری کردن ساخت چنین مجسمه یادبودی خیلی سخته. باید گفت دستشان درد نکنه. یادگاری برای نسل های بعد می مونه

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سخنی با دانشجو جدیدالورود

+0 به یه ن

سخنی دارم با دانشجویان جدید دانشگاه ها. ابتدا موفقیت شما را تبریک می گویم و برایتان آرزوی موفقیت بیشتر دارم. 
وقتی دانش آموزی از محیط کوچک بسته و تک جنسیتی مدارس ایران وارد محیط بزرگ نسبتا آزاد و مختلط دانشگاه می شود یک جور هول او را می گیرد. فراموش نکنید ک هدف اصلی از ورود به دانشگاه این هست که در رشته تحصیلی تان مطالبی بیاموزید. جمع های دانشجویی گاهی چنان جو سازی می کنند که تو گویی هدف چیز دیگری است:« درس خواندن مال بچه مثبت های بی خاصیت است. با حال ها همه کاری می کنند جز درس خواندن!» «مثلا کارت دانشجویی نگرفته هر کسی باید دوست از جنس مخالف از نوع رمانتیک داشته باشد والا می ترشه می ره پی کارش! دیگه «آس» ها تموم می شوند !»

در اون هول و ولا خیلی ها در هفته اول با یکی دوست می شوند. بعد یک ماه نشده دعوایشان می شود و از هم جدا می شوند! بعد هم خیال می کنند دنیا به آخر رسیده و شکست عشقی خورده اند. نتیجه هم این می شه که امتحان میان ترم را خراب می کنند. بعد هم نمره کم را که می بینند دیگه مطمئن می شوند دنیا به آخر رسید و همین طور سیر قهقرایی را طی می کنند تا به همگان ثابت کنند که دست کم دنیای آنها به آخر رسیده!

برعکس اون چیزی که مد شده و از همه طرف می شنوید نمرات دانشگاه بسیار مهم هستند. هرچه معدل تان و به خصوص نمرات دروس تخصصی تان بالاتر باشند شانس موفقیت شما در یافتن کار بالاتر می رود. در شغل های آکادمیک که قطعا این طور هست. در پیدا کردن شغل در شرکت ها هم چنین هست. 
این که می گویند همه اش «پول و پارتی و پررویی» است اون قدرها درست نیست! 
دست کم همه اش اینها نیست. دانشجو ممتاز باشید استادانتان می شوند بهترین «پارتی» شما. هرجا بخواهید استخدام شوید اگر توصیه نامه مثبت از استادی خوشنام داشته باشید از این که پسر وزیر باشید برایتان بهتر است. (بله! در همین ایران خودمان عرض می کنم!)
توصیه نامه خوب را وقتی می توانید بگیرید که کلاس ها را مرتب شرکت کنید. تمرین ها را خوب حل کنید. پروژه های درسی را جدی بگیرید. در طول ترم جدی درس بخوانید وبرای امتحان خوب آماده شوید و در نتیجه نمرات خوبی بگیرید.

وقتی وارد دانشگاه شدید فکر تان را بدهید به این موضوع. دو سه ترم بعد که تجربه تان بیشتر شد و شناخت تان از آدم ها بالاتر رفت رمانس هم کم کم پیدا می شود. همون هفته اول لازم نیست بیافتید دنبال رمانس و بعد هم بلافاصله شکست عشقی بخورید و بعد هم به جای سر کلاس رفتن کارتان بشود پیش مشاور رفتن!

سرتان به درس و مشق خودتان باشد. کاری نداشته باشید کدوم همکلاسی با کدوم همکلاسی دوست شده! برای دوستان خودتان حرف درنیاورید. اصلا به شما چه؟! اگر دیدید که همکلاسی هاتون به جای درس خواندن همه اش در مورد همکلاسی های جنس مخالف حرف می زنند شما نه وارد بحث بشوید نه سعی کنید اونها را ارشاد کنید. یک لبخندی بزنید بروید پی درس و مشق خودتان. یادتان باشد مبصر کلاس نیستید! کم کم افراد هم تیپ شما می آیند کنار شما با هم درس می خوانید. تنها هم نمی مانید. کم کم درس خواندن مد می شود! شاید اولش به شما خرخوان بگویند اما کم کم شما را همین طور که هستید قبول می کنند. اگر بی آزار باشید و کاری به کارشان نداشته باشید اغلب شان کم کم از شما خوششان می آید. اگر هم خوششان نیاید مشکل خودشان هست! اما اگر بخواهید نقش «گشت ارشاد» برایشان بازی کنید قطعا از شما بدشان می آید و حق هم دارند. اگر خوابگاهی باشید شاید مسئولان خوابگاه شما را ترغیب کنند که چنین نقشی بازی کنید. این حماقت را نکنید که برای به دست آوردن دل مسئول خوابگاه دانشجویان را با خود بددل کنید. در این صورت در مقابل چهارسال دانشگاه را برایتان جهنم می کنند!

پای صحبت اونهایی که به عنوان جا نماز آب کشیدن می آیند در مورد روابط شخصی دانشجوها سخن سرایی می کنند ابدا ننشینید. اگر ببینید شما اهل درس خواندن هستید و اهل هفته اول دنبال دوست جنس مخالف پیدا کردن نیستید این افراد حتما پیدایشان می شود و در گوش شما وز وز می کنند. اینها بدتر از «پارتی برو» ترین همکلاسی ها هستند. بدتر از صد تا از اونها وقت شما را تلف می کنند. به علاوه دور و برتان بپلکند به نامحبوبیت شما در کلاس دامن می زنند. به خاطر درس خوان بودن که اون اوایل -کمی تا قسمتی- نامحبوب خواهید شد! اگر این افراد هم به نظر عموم همکلاسی ها رفیق گرمابه و گلستان شما باشند نامحبوبیت شما افزون خواهد شد. واقعا نمی ارزد. این ها را پس بزنید. نگران تنها ماندن نباشید. به زودی دوستان خوبی پیدا می کنید. دوستانی که همتیپ خودتان باشند. دوستان خوب و وفادار.
کم کم که دیدند شما از جنس مبصر کلاس و «گشت ارشاد افتخاری» و « اهل حرف درست کردن برای همکلاسی ها» نیستید محبوب هم می شوید. حتی اهل درس بودن شما را هم کم کم می بخشند!

اواسط ترم دوم آرام آرام به فکر کاری دانشجویی هم باشید. ترجیحا مرتبط به رشته تحصیلی تان. این طوری در عمل می بینید درسی که می خوانید به چه درد می خورد. تجربه کاری به دست می آورید. اگر از کارتان راضی باشند شانس این که بعد از فارغ التحصیلی بلافاصله استخدام شوید بالا می رود. این طوری شما سابقه کار خواهید داشت



زمانی که ما دانشجو بودیم جامعه از لحاظ ثروت تا این اندازه قطبیده نبود. در نتیجه برای ما در دانشگاه دغدغه اختلاف طبقاتی خیلی موضوعیت نداشت!
اما این روزها مسایل طبقات اقتصادی خیلی داغ هست. گمان می کنم برای دانشجوی تازه وارد این موضوع هم از جمله حاشیه هایی می تواند بشود که جای متن را می گیرد. دانش آموزی که در محله خود به مدرسه رفته و تا آن زمان با افرادی کمابیش همسطح خود از لحاظ مالی رفت و آمد داشته ناگهان وارد دانشگاه می شود . افراد بسیار ثروتمند تر و بسیار فقیر تر از خود می بیند و این نکته می تواند ذهنش را (بیش از حد) مشغول کند و از درس خواندن باز دارد.
اول از همه بگویم بهتر است از ظاهر افراد درباره آنها قضاوت نکنید. اولا خیلی محتمل هست که خود را خیلی پولدارتر و یا خیلی فقیر تر از آن چه که هستند نشان دهند. ثانیا بر اساس میزان دارایی یک فرد نمی شه درباره اش قضاوت کرد.
در دهه شصت افکار چپی و کمونیستی بین دانشجویان رواج داشت. عده ای بیخود و بی جهت از بچه پولدارها متنفر می شدند
بی آن که طرف بدی ای در حق شان نموده باشد.
حیف هست دوران شیرین دانشجویی را با این نوع افکار منفی تلف کرد.
اگر وضع مالی تان بهتر از متوسط دانشجوهاست پیشنهاد می کنم خیلی در محیط دانشجویی Richie rich بازی در نیاورید. در دانشگاه و یا وقتی با دوستان دانشگاه تان قرار می ذارید لباس مارکدار نپوشید. همان تیپ لباس ها را بپوشید که متوسط دانشجوها می پوشند و با آن تواتر آن را نو کنید که آنها نو می کنند. با آنها به مراکز تفریحی و غذاخوری های دانشجویی (نه خیلی گران ) بروید. در یک کلام :«باهاشون بجوشید» اگر این کار را نکنید دور خود دیوار می کشید و نمی توانید مردمداری بیاموزید. بیایید با هم صادق باشیم. این پول ها که مال شما نیست. مال خانواده تان هست. در آینده این شمایید که سکان اداره ثروت خانوادگی را به دست می گیرید. اگر مردمداری بلد نباشید اگر دوست و آشنا به اندازه کافی نداشته باشید در فراز و نشیب های این جامعه به لحاظ اقتصادی بی ثبات این ثروت را می بازید. دوران دانشجویی فرصتی است که مردمداری بیاموزید. خود را از این فرصت محروم نکنید.اگر ادای Richie rich در بیاورید همکلاسی ها را از خود دلزده می کنید. در جزو مردم شدن هم افراط نکنید. در دهه ۵۰-۶۰ عده زیادی از بچه پولدارها با والدین خود در افتادند که چرا پولدار هستید. بعد از دم پشیمان شدند. شما اشتباه آنها را تکرار نکنید! قدر آن چه که دارید را بدانید.

اگر از نظر مالی از متوسط فقیر هستید باز هم خود را کنار نکشید. کار دانشجویی پیدا کنید تا بتوانید در تفریحات متوسط دانشجویی هر از گاهی شما هم شرکت داشته باشید. 

خلاصه این که بر اساس طبقه اقتصادی دور خودتان دیوار ذهنی نکشید. چه بسا دوستان خیلی خوبی می توانید از طبقات مالی متفاوت در دوران دانشجویی بیابید. هرچه کمتر نسبت به این موضوع حساسیت نشان دهید خودتان راحت تر خواهید بود و ذهن تان باز تر می شود که به کارهای مهمتری مثل درس خواندن برسید.

از کسانی هم که خودشان را خیلی صمیمی نشان می دهند و راز های بقیه را در گوش شما پچ پچ می کنند و آمار دعواها و خط کشی ها و دلبری ها ی واقعی یا خیالی  افراد دور وبر را  برای شما می آورند نیز حذر کنید. وانمود خواهند کرد که اینها اطلاعات مهمی هستند که  برای زنده ماندن به آنها نیاز دارید.  چنان نشان می دهند که انگار نشانه بزرگ شدن و بلوغ   سردرآوردن از آن حرفهاست. همچین خبری نیست! هر چه از این حرف و حدیث ها بی خبرتر باشید راحت تر هم خواهید بود. دنیا بدون مجلات زرد و آدم های زردتر جای بهتری هم برای زیستن خواهد بود! باور کنید دیر یا زود از این که به آنها رو می دهید پشیمان خواهید شد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هویتگرایی: تعصب قومی ستیزه گر یا جنبش سازنده رو به جلو؟

+0 به یه ن

این روزها جنگ قومی مذهبی در منطقه بیداد می کند و متاسفانه دست هایی هم هستند که می خواهند این جنگ ها را به داخل ایران نیز بکشانند.

ما ها که دغدغه هویتگرایی آذربایجانی-ترکی (یا خراسانی-ترکی یا قشفایی-ترکی ....) داریم خیلی باید هوشیارتر باشیم تا از دغدغه ما برای تکریم هویت آذربایجانی-ترکی (یا خراسانی-ترکی یا قشفایی-ترکی ....) در جهت تحریک اختلافات قومی-مذهبی سو استفاده نکنند. دغدغه ما یک دغدغه علمی-فرهنگی-اجتماعی- اقتصادی پیشرو است. کاملا متفاوت و متضاد هست با تعصب های کور قومی یا مذهبی که جنگ و دعوا راه می اندازد.


اتفاقا رسیدن به این هدف مستلزم تعامل با سایر اقوام و مذاهب در منطقه است. یکی از راه ها جذب توریست هست . دم دست ترین توریست ها مردم منطقه خواهند بود از هر قوم و نژاد و مذهب و نژادی.
برای رشد اقتصادی نیاز داریم برای محصولاتمان بازار مصرف پیدا کنیم. کدام بازار مصرف بهتر و دم دست تر از بازار منطقه از هر قوم و نژاد و مذهب و نژادی؟

خلاصه این که من از دوستان هویتگرا تمنا دارم در نوشته ها و گفته هایشان تاکید کنند که راهشان از راه کسانی که نفرت قومی می پراکنند جداست. ما دعوایی با کردها و فارس ها نداریم. ما فقط می خواهیم فرهنگ و اقتصاد خود را رشد دهیم. 
دعوای قومی ویرانی به بار می آورد. ما نیازمند به ساختن هستیم . اجازه ندهیم این حرکت رو به جلو و پیشرو ی ما منحرف شود


البته اکثریت هویتگراها نسبت به این خطر هوشیارهستند. احتمال این که تفرقه افکنان موفق شوند بسیار ناچیز هست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تبریک عید غدیر

+0 به یه ن

به تقسیم بندی سید و غیرسید عقیده ای ندارم. به تقسیم بندی شیعه و سنی هم اعتقاد ندارم.  اما عید سعید غدیر به آنان که به اصول جوانمردی و مروت پایبندند - از هر دین  و آیینی و با هر پوششی -مبارک!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گپ و گفتی در مورد کفالت مددجویان بنیاد کودک

+0 به یه ن

مینجیق: می توانید با مراجعه به این سایت کفالت کودکی مستعد اما نیازمند را با پرداخت ماهیانه ۵۰ هزار تومان برعهده بگیرید و کمکش کنید که درس بخونه و به جایی برسه.

می توانید هر کودک با هر سن و جنسیت  و از هر شهر که خواستید انتخاب کنید.
شرح مختصری از وضعیت زندگی هر مدد جو را هم می ده.
توصیه می کنم از شهر خود مددجو انتخاب کنید چون به این ترتیب شرایط زندگی اش را بهتر درک می کنید و چون در شهر خود دوست و  آشنا بیشتر دارید بهتر می توانید نیازهای او را برطرف کنید.

مولیر: اینجوری که شنیدم اسما 50 تومنه وگرنه بیشتر درمیاد . تازه حوصله ندارم هر روز برام نامه ی پر از اشک و آه بیاد که سقف خونه ی مددجو داره چکه می کنه صاحبخونه میخواد بندازتش بیرون و... منم که یا باید با عذاب وجدانم بسازم یا هی از مخارج خودم بزنم که بتونم پول بیشتری بفرستم .

مینجیق: 
درسته! بنیاد کودک گاهی از این نامه ها می فرسته. من استقبال می کنم. راه ارتباطی هست بین من و آنها. اگر تشخیص دادم که باید کمک بشه کمک می کنم. اگر نه با مددکار تماس می گیرم و می گویم که به نظر من این درخواست خیلی معقول نیست. می توانستند به جای این که درخواست را مطرح سازند سبک زندگی شان را عوض کنند یا نیاز را به شیوه دیگری برآورده سازند. گاهی حق با من هست و نظر مرا منعکس می کنند و آنها چیزی می آموزند گاهی هم حق با آنها ست و نکته ای است که من توجه نکرده ام. به این گونه هست که من هم می آموزم.
به این ترتیب در طی این سالها نگرش من و درکم از مسئله فقر و نیازمندی پخته تر شده است. مقوله به واقع پیچیده ای است. در نگاه سرمایه داری افراطی فقیر خودش مسئول فقرش هست. شکل نازل آن هم می شود همان قضیه ژن خوب (!!) که این روزها زبانزد شد. شکل افراطی مقابل آن هم همه بدبختی نیازمندان را زیر سر سرمایه داران و بورژوا می داند! در این نگرش نیازمندان همه پاک و معصوم هستند که در حق شان ظلم شده. هیچ راهی هم نمانده جز آن که کینه توانگران را داشته باشند!
در این تعامل ها می بینیم چه قدر هر دو این نگاه ها ناپخته است. واقعا قضیه پیچیده تر از این ساده سازی هاست. باید توی گود بود تا فهمید. مشکل فقر با همکاری و تعامل طبقات اجتماعی حل می شود نه با بی تفاوتی آنها نسبت به هم یا جنگ شان با هم.
بنیاد کودک این بستر را فراهم کرده و می کند. واقعا با این همکاری در طول زمان می شه مشکل را حل کرد. خود این مددجو ها بعد از چند سال مستقل می شوند و خود جزو کفیل ها می شوند.

شما به اندازه وسع تان کمک کنید. اگر نیاز کودکی بیش از وسع شماست اصلا احساس عذاب وجدان نکنید. شما آن چه که توانستید کرده اید. اگر لازم بود بنیاد تعداد بیشتری کفیل برای کودک می یابد. خیلی از این بچه ها دو یا سه کفیل دارند که هر کدام بخشی از نیاز ها را تامین می کنند.
به علاوه بنیاد کودک الان موسسه شناخته شده ای است ! از اعتبارش می تواند استفاده کند که کمک های غیر نقدی جذب کند. مثلا در مورد همین چکه سقف خانه. خیلی از حامیان بنیاد شرکت های مهندسی اساسی دارند. مهندس ها هم که ماشالله لارج هستند.
فرض کنید یک مجتمع چهارهزار مترمربعی ساخته. از عایق پشت بامش یک درصد هم در انبار مانده باشد خانه چهل مترمربعی را به راحتی می تواند در نصف روز عایق کند.
شما آن مقدار کمک مالی را که به شما فشار نمی آورد دریغ نکنید. حمایت از بنیادکودک یک کار گروهی و مشارکتی است در ابعاد ملی. هرکسی گوشه ای از کار را می گیرد.

اتفاقا به نظر من بهتر است یک کودک چند کفیل داشته باشد که هر کدام بخشی از نیاز مادی او را برآورده تا آن که یک کفیل همه نیازهای او را برآورده کند.
بذارید توضیح بدهم که چرا چنین هست. همه نیازهای کودک که نیاز مادی نیست. به خصوص وقتی مددجو بزرگ می شود برای یافتن شغل و نیازهایی از این دست نیاز به "کس و کار" دارد. نیاز به معرف دارد.
هرچه تعداد کفیلانش بیشتر باشد "کس و کارش" بیشترمی شود و امکان موفقیت او بیشتر می شود.
یکی از دلایلی که من معتقدم بهتر است که مددجو را از شهر خود انتخاب کنید آن هست که در شهر خود "کس و کار" او قلمداد می شوید. اعتبار خودتان و خانواده تان پشتوانه او می تواند باشد. فرض کنید من بالفرض در اهواز یا ایلام مددجویی را انتخاب کردم و او به مرحله ای رسید که بخواهد شغل پیدا کند. در اهواز یا ایلام چه کسی من و یا خانواده ام را می شناسد که به اعتبار حرف من به مددجویم اعتماد کند؟!‌هیچ کس!‌باز در شهر خودم هست که خودم و خانواده ام را می شناسند و من می توانم به چند دوست رو بیاندازم و خواهش کنم به مددجوی تحت کفالتم فرصتی برای رشد فراهم سازند.
شاید اگر بچه خودم بود رو نمی انداختم اما برای مددجویان از این کارها کرده ام. خدا عمر بدهد به دوستانی که رویم را زمین نیانداخته اند. خدا عمر و عزت شان بدهد.


مولیر: آیا به بنیاد کودک میشه با استفاده از مهارت هامون کمک کرد؟ فرضا من زبانم خوبه برای مددجوها کلاس زبان بذارم یا یه کار هنری که بتونه منبع درآمد بشه مثل تابلو فرش بافی یا قالی بافی رو آموزش بدم البته منظورم اینه که اونا کلاس رو برگزار کنن و تدریسش به عهده ی من باشه

مینجیق: 
حتما. حتما. به شدت نیاز دارند و استقبال می کنند.
با شعبه ای که در شهرتان هست تماس بگیرید و با آنها در میان بگذارید.
حتی خود مدد جو ها به مددجوهای جوان تر این گونه کمک ها را می کنند. برایشان درس می دهند و...

سرویس های بنیاد کودک فقط دادن مقرری ماهانه نیست. انواع و اقسام سرویس ها دارند.
مثلا در تبریز گروه نجوم آیاز برای مددجویان اردوی رصد می ذاره.
دکتر کافی روانشناس خوشنام شهر برای خانواده های مددجویان جلسات آموزش کنترل خشم و روش های تربیتی می ذاره (که خیلی عالی هست اما متاسفانه بیشتر مادرها شرکت می کنند. پدر ها کمتر شرکت می کنند. در صورتی که پدر ها بیشتر نیاز دارند. ببینید باباهای این بچه ها (اگر زنده باشند) عموما یا به علت درد کمر یا به علت بیماری اعصاب و روان از کار افتاده اند. در یک خانه کوچک همه روز را سپری می کنند. فرشته هم باشند در اون شرایط کج خلق می شوند. کج خلق هم بشوند گیر می دهند به بچه های نوجوانشان. ای کاش پدرها هم کمتر کله شقی نشان می دادند و در اون جلسات مشاوره شرکت می کردند.

آموزش زبان و آموزش کارهای دستی به مددجویان و خانواده شان که شما اشاره کردید از فعالیت های خیلی مرسوم بنیاد کودک هست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

لهجه معلم ریاضی مریم میرزا خانی

+0 به یه ن

آموزش و پرورش دولت روحانی-با آن همه شعار حقوق قومیتی و زبانی- استخدام معلمانی را که لهجه دارند ممنوع کرده است. یاد آقای نیوشا (معلم ریاضی مریم میرزاخانی در فرزانگان تهران) و لهجه غلیظ ترکی اش افتادم.



پی نوشت: اصل ماجرا اینه. اما من می ترسم از اینجا شروع کنند و پیش روی کنند. به خصوص جو خیلی مدارس -مثل خیلی از ادارات دیگه این سرزمین فاقد تشکل های صنفی جاندار و موثر- طوری است که معلم ها زیر آب هم را می زنند. حالا بهانه جدید دستشان می افته: فلانی لهجه داره!

در قسم ۶ از بند ۹ آمده است: اختلالات تکلم و لکنت زبان در صورتی که علت روانی یا نورولوژیک داشته باشد (عدم استخدام برای حرفه معلمی ولی در امور اداری بلامانع است) و لهجه غلیظ و غیر قابل تغییری که مانع تلفظ برخی حروف فارسی مثل چ، گ، ژ، ق و … می‌شود، برای دوره ابتدایی و دروس ادبیات فارسی ممنوع و در دوره راهنمایی و دبیرستان صرفا دروس اختصاصی مثل ریاضی، فیزیک، شیمی، زیست و … و یا در امور اداری و دفتری بلامانع است

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

در ادامه نوشته قبلی

+0 به یه ن

اگر توجه بکنید وقتی در شبکه های سراسری صدا و سیما کارشناس پزشکی و.... به عنوان مهمان می آید و صحبت می کند اغلب لهجه دارد. لهجه یزدی اصفهانی گیلکی و..... درصد عمده شان هم لهجه ی ترکی دارند. اما چند فیلم یا سریال ایرانی به خاطر دارید که در آن پزشک به لهجه ی ترکی صحبت کند؟ من فقط فیلم "یک حبه قند" را به خاطر دارم که دکترش لهجه ی یزدی داشت. آن دکتر هم همچین دکتر باکلاس تیپیکال که اغلب در ذهن داریم نبود!

در سریال "سال های مشروطه" کاراکتر های منفی که از تبریز بودند (یا برای مدت کوتاهی گذارشان به تبریز افتاده بود) لهجه داشتند اما "ریحان" دختر مبارز باکلاس و زیبا که همه ی عمرش در محله های تبریز گذرانده بود -آن هم در دورانی که حتی رادیو هم نبود -با لهجه ی استاندارد گوینده های تهران در قرن بیست و یکم صحبت می کرد! من از ۱۷ سالگی از تبریز آمده ام و از بچگی هم تلویزیون نگاه کرده ام اما کاملا لهجه دارم چه طور ریحان لهجه نداشت؟! اگر بنا بود که بیننده تصور کند که ریحان به ترکی صحبت می کند و دوبلور حرفش را ترجمه می کند پس لهجه ی ترکی بقیه ی کاراکترها چه صیغه ای بود؟! این البته اختصاص به سریال  سال های مشروطه ندارد. یک روند کلی است.

من فکر نمی کنم توطئه ای و سو نیتی در کار باشد. کارگردان فکر می کند بیننده ها به این طریق راحت تر می پذیرند چون همیشه در تلویزیون وسینما این گونه دیده اند و شنیده اند. دیده اند که آلن دولن بیاید و با صدای زیبا و با کلاس دوبلور به لهجه ی استاندارد تهرانی صحبت کند. (بگذریم که دوبلور او آقای خسرو خسروشاهی  است و خسرو شاه هم که نزدیک تبریز است!) ذهن بینندگان این جوری عادت کرده  و کارگردان نمی خواهد ریسک عوض کردن این ذهنیت را به جان بخرد.

در سال های اخیر یک حرکت خوب راه افتاده و آن اهمیت دادن به دکلمه به زبان ترکی است. مثلا این مورد را ببینید. اگر این حرکت ادامه یابد دیگه این ذهنیت هم ازکمرنگ می شود.

من یک پیشنهاد دیگر دارم. هرچند در بین خوانندگان مستمر این وبلاگ در حال حاضر گمان نمی کنم کسی شرایط و امکانات عملی کردن آن را داشته باشد اما این پیشنهاد را منتشر می کنم باشد برخی از شمادر آینده آن را عملی کنید و یا به آشنایی که امکان و علاقه ی عملی کردن را داشته باشد این پیشنهاد را منتقل نمایید.

پیشنهاد من این است: یک سرمایه دار علاقه مند به مسایل هویتی  بودجه ای برای تهیه ی دو سه فیلم در سال اختصاص دهد. در این فیلم ها خانواده ی معمولی را نشان دهند با مسایل معمولی خانواده ی معمولی ایرانی. این خانواده ی معمولی گذارش هم به پزشک می افتد. یک پزشک باکلاس تیپیکال نشان دهند که با لهجه ی ترکی صحبت می کند. در فیلم ها یک مهندس هم باشد که به لهجه ی ترکی حرف می زند و.....اگر فیلم خوش ساخت و مردمی باشد سرمایه گذاری پرسودی خواهد بود. با این گرایش به هویت طلبی که شاهد آن هستیم این فیلم ها خریدار خواهند داشت. ذهن سرمایه گذار این فرصت را از دست نمی دهد. لازم نیست مسایل جنجالی در فیلم ها مطرح شود یا سور رئال و.... باشد. فیلم و سریال های ساده ی خانوادگی با مضمون های روزمره برای این منظور ایده آل هستند. کسی هم نمی تواندبه آنها خرده بگیرد.  مجوز نشر و.... راحت می گیرد اگر مسئله ی جنجالی نداشته باشد. یادتان هست سالها پیش یک سریال خیلی معمولی بود به نام "آرایشگاه زیبا". یادتان هست چه طور اغلب جامعه از افراد روشنفکر گرفته تا سنتی با این سریال ارتباط برقرار می کردند. همچین سریالی با حال و هوای جامعه ی امروز ایران مد نظرم هست که در آن چند دکتر و مهندس و.... هم باشند که به لهجه ی ترکی صحبت کنند .  واقعیت جامعه ی تهران هم همین هست. بازتاب آن در یک فیلم نمی تواند نامانوس به نظر آید. مطمئنم خریدار خواهدداشت و سرمایه را با سود مناسب بازخواهد گرداند.

یک نکته ی مهم این که در این فیلم ها قرار نیست که  "انتقام گرفته شود" و کاراکتر های سطح پایین لهجه ی دیگر داشته باشند و تحقیر شوند! جواب بدی مقابله به مثل و بدی نیست. جواب تحقیر احساس حقارت و همداستانی با فرد تحقیر کننده هم نیست. جواب بدی و تحقیر -برخلاف آن چه برخی توصیه می کنند- خوبی و محبت به منظور شرمنده کردن طرف هم نیست. باور کنید نه تنها شرمنده نمی شود پر رو تر هم می شود! جواب بدی و تحقیر ابتکار عمل داشتن است. من اینجا یک نمونه را بیان کردم. شما اگر در مورد این پیشنهاد من نظری دارید بفرمایید. اگر هم پیشنها د دیگری دارید بفرمایید. شاید در بحث ها ایده های بهتری متولد شوند.

پی نوشت: الان یادم افتاد! طبیب در قهوه ی تلخ هم لهجه ی ترکی داشت. با نمک بود. من از سریال های مهران مدیری خوشم می آید. توهین قومی نمی کند! هرچند هستند کسانی که از منظر هویت طلبی به سریال قهوه ی تلخ هم خرده گرفتند. اما به نظر من یک مقدار حساسیت بیجا بود. اگر زیادی حساسیت نشان دهیم کارگردان ها کلا لهجه ی ما را حذف می کنند. این زیانش بیشتر است از منفعت آن است. گوش شهروندان باید در رسانه ها هم به لهجه ما عادت کند تا به حضور این لهجه در جامعه آگاه باشد. ناآگاهی عمومی نسبت به وجود یک لهجه با خرده فرهنگ در جامعه کار آن را سخت میکند. مثال می زنم: اگر با لهجه نا آشنا باشند و زنگ بزنند به یک داروخانه و داروساز با آن لهجه با آنها صحبت کند چون به لهجه عادت ندارند و آن را عجیب می پندارند به حرف های داروساز اعتماد لازم را نمی کنند.

این در یکی از کشورهای پیشرفته امتحان شده. افراد به طور ناخودآگاه حرف متخصصی که لهجه ی ناآشنا داشت را نمی پذیرفتند. به خصوص اگر پای تلفن بود و چهره ی او را نمی دیدند. لهجه ی قومیت های مختلف باید در فیلم ها و سریال ها منعکس شود تا مردم از جای جای ایران به لهجه ی همدیگر اخت پیدا کنند و آن را غریب و نا آشنا نیابند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

به مناسبت ضوابط جدید استخدام معلم

+0 به یه ن

نوشته زیر را ۵ سال پیش منتشر کرده بودم. با اتفاقاتی که به تازگی در مورد استخدام معلم افتاده بر ندیدم تکرار کنم

اگر بناست شغلی مانند معلمی یا استادی دانشگاه داشته باشید که قسمت در خور توجه کار سخن گفتن با یک جمع است "صدای شما" طبعا بسیار مهم خواهد بود. هرچه قدر باسواد باشید و هر چه برای کلاس زحمت بکشید اما با صدای نارسا صحبت بکنید درکارتان ناموفق خواهید بود. حتما در مدرسه و... معلم هایی داشته اید که ناشمرده سخن می گفتند یا آن قدر آرام صحبت می کردند که شنیده نمی شد یادتان هست چه حسی نسبت به آنها داشتید؟ شاگردهای شما هم همان حس را نسبت به شما خواهند داشت! علی الاصول کسی که برای استخدام یک استاد جوان توصیه نامه می نویسد اگر این استاد جوان صدای نارسایی داشته باشد باید در توصیه نامه منظور کند. هرچند اغلب این کار را نمی کنند! به خصوص در ایران اغلب آن قدر مردم با هم رودربایستی های بیخود دارند که کسی صریح نمی آید بگوید تو به این علت استخدام نمی توانی بشوی و.... به جای این که واقعیت را بگویند که طرف برود و این ضعف خود را اصلاح کند اغلب بهانه های واهی می آورند و طرف را سر در گم می کنند! به هر حال اگر استادی این ایراد را داشته باشد همان ترم اول دانشجو ها در فرم ارزیابی استاد کم نمی گذارند و حسابی شاکی می شوند. بعد در تمدید قرارداد او تجدید نظر می شود و شانس تمدید قراردادش پایین می آید.

من اینجا صراحتا این مطلب را بیان می کنم که اگر صدای شما رسا نیست روی آن کار بکنید. خیال نکنید که خیلی "زرنگ" و "هوشمند" هستید که خودتان را برای بلند و رسا صحبت کردن به زحمت نمی اندازید و با خود می گویید من "حرفم را زدم شنونده ها به گوش هایشان فشار بیاورند و بشنوند". می خواهید اسم این ذهنیت را خودخواهی بگذارید یا زرنگی و هوشمندی - به هر حال ذهنیتی است که برای شخص گران تمام می شود. به قیمت از دست دادن فرصت های شغلی تمام می شود.

حال برسیم به مسئله ی لهجه. اگر سواد استاد ویا معلم بالا باشد، برای آماده کردن مطالب درس و اداره ی کلاسش هم زحمت بکشد، از نظر نظم وانضباط کلاسی هم مقبول دانشجو ها باشد و شمرده و رسا هم صحبت کند معمولا دانشجوهای درسخوان و جدی  لهجه اش را هم دوست خواهند داشت. لهجه اش نه تنها مسئله ساز نمی شود بلکه یک جوری trade mark او می شود. اگر با این لهجه این استاد یکی از اصول و پرنسیب های حرفه ای خود را به عنوان تکیه کلام تکرار کند معمولا دانشجو ها به عنوان تفریح (البته از روی محبت و خوش طینتی نه مسخره کردن) آن حرف او را بعدها تقلید و تکرار می کنند. آن قدرتکرار می کنند که برای همیشه یادشان می ماند و سرلوحه ی کارشان قرار می دهد. در بین همنسلی های من در رشته های مختلف بسیار زیاد هستند که سال ها بعد از فارغ التحصیلی تکیه کلام استادشان را با لهجه ی مخصوصش با حالت نوستالژیک تکرار می کنند. مثلا یکی از دوستانمان که در دانشگاه تهران حقوق خوانده و اکنون وکیل است لهجه ی ترکی استادشان را که می گفت "تا وقتی جرم ثابت نشود متهم بیگناه باید شمرده شود" (چیزی به این مضمون) تکرار می کند. می گوید آن قدر این را تکرار کرد که ملکه ی ذهنمان شد.



برچسب‌ها: فرهنگ علمی

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

امیدی نه چندان رویاپردازانه برای آینده

+0 به یه ن

هرچند هستند کسانی هم که از راه حلال وضع مالی خوبی رسیده اند ولی متاسفانه درصد قابل توجهی هم از ثروتمندان همچنان که بسیاز می شنویم از راه نادرست پولدار شده اند.

الان جامعه ما در حال گذار هست یک عده از جوان های پر امید و خلاق و تلاشگر هم دارند به بیزنس های مدرن و ایده های خلاقانه می اندیشند. من فکر می کنم برخی از آنها موفق خواهند شد. به این ترتیب ما نسل نوی از طبقه مرفه خواهیم داشت که نان از ابتکار عمل خود می خورند.
این عزیزان تا ۲۰ سال آینده خیلی از مناسبات اجتماعی را عوض می کنند. من برایشان آرزوی موفقیت می کنم و به لحاظ روحی پشتیبانشان هستم. 
خیلی دوست دارم مددجویان بنیاد کودک که اکنون دانشجو هستند توی این خط بیافتند. تا جایی که از دستم بر می آید تشویق می کنم اما سخت هست. اغلب جوانانی که توی این خط ها می افتند فرزندان مهندسان خوش فکری هستند که مسافرت کاری به خارج هم زیاد داشته اند.
دوست دارم مددجویان دانشجو با این تیپ جوانان حشر و نشر کنند.

مشابه این اتفاق صد سال پیش و در همان هیری ویری های جنگ جهانی اول و غارت غله ایران توسط قوای مهاجم روس و انگلیس و قحطی و وبا اتفاق افتاد. 
یک نسل نویی اومدند کارخانه زدند. برای ایران خیلی ایده جدیدی بود، قبلش ثروتمندان ایران یا خان ها بودند یا تاجران، انقلاب اکتبر روسیه به تجار شمال کشور از خراسان تا آذربایجان ضربه زد. اونها هم اومدند کارخانه زدند. بعضی هاشون تا الان مونده مثل کارخانه کبریت سازی ممتاز و توکلی یا کارخانه صابون سازی طراوت در تبریز. 

الان یک عده هم مثل اون زمان می آیند در صنایع نو و یا فضای مجازی سرمایه گذاری می کنند. طبقه ای نو سربلند می کنه و مناسبات را تغییر می ده.
اگر چنین جوانانی در دور و بر دارید از پاشون نکشید. تشویق شان کنید. حامی شان باشید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

شهرداران زن

+0 به یه ن

خبر می رسه که که در سراسر ایران  تعداد در خور توجه شهردارزن منتصب می شوند. خبر بسیار خوشی است. امیدوارم در راه حل مشکلات شهر موفق باشند. 

طبق معمول اظهار نظرهایی در مورد پوشش شان می شه. 
من برای همه شان آرزوی موفقیت می کنم.  چه چادری و چه مانتویی! امیدوارم اینها اون قدر خوب به وظایف خودشان عمل کنند که راه باز بشه که طیف وسیع تری از خانم ها و آقایان -به لحاظ انتخاب پوشش عقاید و سبک زندگی- وارد کارهای مدیریتی رده بالا بشوند.

هر چه طیف وسیع تری مجاز به ورود به کارهای مدیریتی بالاتر باشند امکان پیدا فردی به لحاظ عملکرد شایسته تر بیشتر خواهد شد. به این ترتیب به رویای انتخاب خوب و بهتر (به جای انتخاب بین بد و بدتر که تا حالا به ما تحمیل شده) نزدیک تر می شویم. وقتی  راه بر تنها زیر مجموعه خاصی از آقازاده ها که مطابق امر پدر لباس پوشیده اند و ازدواج کرده اند باز باشد مسلما روز به روز انتخاب ها بین بد و بدتر به سمت انتخاب بین افتضاح و افتضاح تر میل می کند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ]