از زبان داریوش

+0 به یه ن

فكر كنم با كتاب "از زبان داریوش" بسیاری از شما آشنا باشید. این كتاب نوشته ی هاید ماری كخ است و پرویز رجبی آن را ترجمه كرده. من این كتاب را حدود 10 سال پیش خواندم. پاورگی های مترجم از خود متن جالب تر و قشنگ تر بود. مقدمه ی كتاب به قلم چه كسی باشد عجیب است؟ باور نمی كنید اما همین ناصر پورپیرار كه در نوشته ی قبلی ام به نامش اشاره كردم.ظاهرا نظراتش در مورد ایران باستان از این رو به آن رو شده.

بگذریم. این كتاب , كتاب بدی نیست. ارزش خواندن دارد. همان طوری كه احتمالا شنیده اید  در این كتاب نیز تاكید شده كه تخت جمشید را كارگران آزاد ساختند نه برده ها. البته این به آن معنی نیست كه آن زمان برده داری نبود. چون خود داریوش در كتیبه ی بیستون به اسارت در آوردن و برده ساختن مخالفانش اشاره كرده و خشونت هایی را كه علیه مخالفینش به خرج داده با آب و تاب تعریف كرده است.  (البته انصافا فقط سركردگان سپاه مخالف را آن گونه شكنجه كرده. چیزی از شكنجه مردم عادی نمی گوید. )

درهرصورت كارگرهایی كه تخت جمشید را ساخته اند كارگر آزاد بودند كه مزد می گرفتند. مدیریت تشكیلات و بوروكراسی انصافا در زمان داریوش حرف نداشته! كتیبه های گلی كه در كتاب "اززبان داریوش" بازخوانی می شود گواه این ادعا هستند. حقوق كارگران به تفصیل مكتوب شده. البته همین مكتوب ها نشان می دهند به واقع آن كارگران هرچند برده ی رسمی نبودند اما حسابی استثمار می شدند و نصف شكمشان اغلب اوقات گرسنه بوده.  احتمالا این جوری به صرفه تر بوده تا این كه بخواهند برده بخرند!بانوان كارگر مرخصی زایمان داشتند. البته مرخصی زایمان كه عرض می كنم با این دید مدرن حقوق بشری كه من و شما در قرن بیست  و یكم داریم نبوده. به پاس این كه به رعیت و خدمتگزاران شاهنشه یكی اضافه شده  جایزه می دادند. اگر نوزاد پسر بوده دوبل پاداش می دادند چون ارزش پسر  برای امپراطوری بیش از دختر  بوده. قسمت جالب قضیه آن است كه همه ی اینها دقیق ثبت شده. خیلی از این جهت پیشرفته بودند.

در دنیای مدرن وقتی ركود اقتصادی هست حكومت ها روی پروژه های عمرانی گنده گنده سرمایه گذاری می كنند. مثلا سد معروف هوور یا پل معلق گلدن گیت در آمریكا در حضیض  ركود اقتصادی آمریكا درنیمه ی اول قرن بیستم ساخته شده اند. حكومت ها با تزریق سرمایه به پروژه های عمرانی بزرگ در زمان ركود اقتصادی  برای قشر آسیب پذیر اشتغال ایجاد می كنند. در مورد رونق اقتصادی نمی شه این همه كارگر با مزد پایین  و شرایط كاری دشواراستخدام كرد. زمان ركود اقتصادی بهترین زمان است برای پیشبرد چنین پروژه هایی. به علاوه وقتی پروژه به پیش می رود تاثیر روانی روی مردم دارد. حس می كنند دارند از ركود اقتصادی سر بر می آورند. تاثیر روانی بر سرمایه گذاران دارد. سرمایه هایشان را بیرون نمی برند ومی گویند اینجا دارد رویشی صورت می گیرد پس من هم پولم را نگاه دارم و همینجا سرمایه گذاری كنم. (عطیه جان! كارشناس محترم اقتصادی! ما باز پا تو كفش شما كردیم.! اگر اشتباه می گم  تصحیح بفرما).

الغرض این كه گفتم مال جهان مدرن هست. مطمئن نیستم این فرضیه را بشود به دوران پیش از مدرن و به خصوص دوران برده داری هم تعمیم داد. به هر حال  چنان كه گفتیم تخت جمشید را هم كارگران آزاد ساختند. بعید نیست بشود این را به آنها هم تعمیم داد. بیشتر این كارگر ها از آناتولی امده بودند. نظیر  كنده كاری های تخت جمشید-كمابیش با همان تكنیك- در شهرهای هیتیت ها در نزدیكی آنكارای تركیه هم هست. حدود 1000 سال هم قدیمی تر از تخت جمشید هست. اگر رفتید به آنكارا توصیه می كنم حتما به این موزه هم سری بزنید. بعید نیست كه بعد از جنگ خونین داخلی كه در اوایل دوران داریوش بوده و خود داریوش آنها را به تفصیل در كتیبه ی بیستون شرح داده وضع اقتصادی امپراطوری وخیم شده باشد و تیم اقتصادی داریوش خواسته باشند با پروژه های بزرگ عمرانی  اقتصاد را رونق بخشند (كه البته ظاهرا این سیاست اثر بخش بوده).  باری! وقتی "از زبان داریوش" را می خوانیم می بینیم داریوش هم مانند اغلب انسان ها هم خاكستری بوده. قدرت مدیریت آن دوره واقعا قابل تحسین هست. قابل تحسین هست كه داریوش نخواسته سیاست "زمین سوخته" را در سرزمین های فتح شده اجرا كند و آنها را زمینگیر نماید. آمده و صنعتگرانشان را به كار گرفته. اما كم هم زور نگفته و استثمار نكرده. به هر حال مخلوطی بوده از خوبی و بدی.

من شخصا به  دوره ی قرن دو تا 9 هجری ایران بیشتر علاقه مند هستم. (پورپیرار گویا ادعا می كند آن دوره ایران خالی بوده. باید از او سئوال كرد  اصلا چه طور ممكن است در منطقه ای از كره ی زمین كه دایم سر منابع آب بین ده بالا و ده پایین جنگ و دعواست  حدود هزار سال فلات ایران با این همه چشمه و واحه ی سرسبز خالی از سكنه بماند و از اطراف نیایند اینجا سكونت كنند؟! بگذریم!)  این دوره دوره ای است كه علم و هنر در این سرزمین به اوج می رسد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هویت تاریخی ایجابی نه سلبی

+0 به یه ن

یك شخصی است به نام ناصر پورپیرار كه زندگی نامه اش را در ویكی پدیای فارسی می توانید ببیند. گویا نظرات نامتعارفی  دارد در مورد تاریخ ایران و زبان فارسی و فرهنگ ایرانی! نقدهای بسیاری در مورد نظرات وی نوشته شده است. من هیچ كدام از كتاب های او را نخوانده ام و علاقه ای هم ندارم كه روزی بخوانم. اینجا هم قصد نقد نظرات وی را ندارم كه كسان دیگری با معلومات بیشتر از من  حوصله كرده اند و نوشته های او را خوانده اند و نقد كرده اند.
چیزی كه می خواهم بگویم باز هم در مورد همان نكته ی اساسی است كه چندین بار گفته ام و باز هم خواهد گفت: "هویت خود را ایجابی تعریف كنیم نه سلبی. هر زمان دیدیم  هویت خود را در ضدیت با "دیگری" تعریف می نماییم بدانیم كه راه به خطا می رویم." حالا این چه ربطی به پورپیرار و نظرات  او داره؟! الان عرض می كنم. گویا آن اول اول ها كه پورپیرار نظرات ضد زبان فارسی و ضدهخامنشی وضد.... را بیان می كرده یك عده ای -البته عده ی كم- در آذربایجان خوششان آمده بود و پورپیرار را "استاد پورپیرار" خطاب می كردند.  دیری نپایید كه پورپیرار زبان تركی را هم به همان شیوه ی خود نواخت و در نتیجه از چشم آن عده ی قلیل هم  افتاد!  البته من نوشته ی آقای پورپیرار در مورد زبان تركی را هم نخوانده ام و علاقه ای  هم به خواندن آن ندارم اما برخی از پاسخ ها را به نوشته ی او چند سال پیش خواندم. مثلا آقای پورپیرار با این كه زبان تركی نمی دانست ادعا كرده بودكه درتركی لغتی برای "دانش" وجود ندارد و بر این اساس نتیجه گرفته بود این زبان به درد دنیای متمدن نمی خورد. (داخل پرانتز: دانش به تركی می شود بیلیم. در همین آرزوبلاگ  منظور از  "بیلیم بؤلومی"  بخش دانش است. ....)
چیزی كه می خواهم بگویم این است كه تاریخ یا زبانشناسی علم های تخصصی جدی  ای هستند. متدلوژی خود را دارند. مبنای قضاوت ما در مورد نظریه پردازان در این شاخه ها نیز باید براساس همین متدلوژی علمی باشد و بس. نباید براساس  حب و بغض به یكی لقب "استاد" بدهیم یا از او پس بگیریم. ایدئولوژی-از هر جنس- نباید سكاندار دانش یا علم یا بیلیم یا ساینس  باشد. دانش وبیلیم متدلوژی خود را دارد. با این متدلوژی دنبال پاسخ پرسش ها می گردد. نه آن كه پاسخ  از پیش -براساس یك ایدئولوژی- تعیین شود و بعد وظیفه ی دانش صحه گذاشتن بر آن باشد. نه خیر! چنین نیست. متدلوژی دانش وامدار هیچ ایدئولوژی نیست و راه خودش را می رود.
 
همه ی اینها را گفتم حالا چند چیز دیگر هم اضافه می كنم. من دوست دارم به تاریخم سرزمینم بیش از این توجه شود. دوست دارم آثار باستانی خطه ی آذربایجان بیشتر مورد توجه مسئولین قرار گیرد. حیف است كه مجسمه های چند هزاره ساله ی شهر یری زیر باد و باران تخریب شوند. حیف است قوچ های سنگی یادگار پیشینیان در گوشه و كنار آذربایجان محافظت نشوند. دریغ است كه تخت سلیمان این جور مهجور مانده و به اندازه ی كافی درموردش تبلیغ نمی شود. حیف است كه تپه های حسنلو به اندازه ی كافی شناسانده نمی شود. ای دریغ كه كمتر كسی در مورد تمدن اورارتو در ایران می داند! در كتاب درسی تاریخ زمان ما چند خط بیشتر در مورد سلسله های قاراقویونلو و آق قویونلو نوشته نشده بود. با خواندن آن چند خط این تصور به دست می داد كه مدت مركزیت تبریز سه چهار سال بیشتر نبوده. در صورتی كه چیزی حدود 200 سال  مركز سلسله های قدرتمند و ثروتمند مختلف بوده است. در آن 200 سال  آثار زیادی ساخته شده. انتظاری كه دارم آن است كه به آن دوره بیشتر پرداخته شود. درباره اش تحقیق كنند. كتاب ها در باره اش بنویسند.فیلم های مستند  تهیه كنند. موزه های تخصصی برپا كنند. به دنیا آن را بشناسانند. این است انتظارات من. همه ی این انتظارات "ایجابی" است. هیچ كدام سلبی نیست. اقدام به این گونه كارها برای پاسداشت تاریخ خطه ی آذربایجان منافی پاسداشت تاریخ سایر مناطق ایران نیست.

 

با اقداماتی از آن دست كه عرض كردم حق هویت تاریخی سرزمین آذربایجان ادا می شود نه با لجن پراكنی علیه تاریخ دیگر بخش های سرزمین ایران یا هورا كشیدن به كسانی كه چنان می كنند. در همان  تبریز خودمان  تاریخدانان جدی ای هستند كه به مطالعه و تحقیق جدی آكادمیك درباره ی ادوار گوناگون تاریخ آذربایجان می پردازند. با متدلوژی علمی  مخصوص دانش تاریخ و به طور تخصصی به دور از جنجال  تمركز می كنند روی تاریخ مناطق مختلف و  نتیجه ی تحقیقات شان را به صورت كتاب یا مقاله منتشر می كنند. اگر بناست كسی استاد خطاب شوند همین  قبیل افراد هستند. این تیپ كتاب ها هستند كه ارزش آن را دارند كه خوانده شوند و به دیگران معرفی شوند. اگر ما به هویت سرزمین خود علاقه مند یم  این قبیل كتاب ها را باید بخریم و بخوانیم.
قبلا هم نوشته بودم  و با استدلال نشان داده بودم كه اگر توریست شیراز و اصفهان بیشتر شود در دراز مدت به نفع توریسم سایر نقاط ایران -ازجمله آذربایجان نیز هست. از منظر دو دو تا چهار تا و حساب و كتاب بازاری هم نگاه كنیم این كه شخصی مثل پورپیرار میراث فرهنگی استان فارس را زیر سئوال می برد نمی تواند چیزی خوشحال كننده برای ما در شمال غرب كشور باشد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

توصیه ای به كنكوری هایی كه منتظر گشودن دانشگاه ها هستند.

+0 به یه ن

كنكوری هایی كه فیزیك را انتخاب كرده اند از من سئوال كردند تا بازشدن دانشگاه چی كار كنیم و چه بخوانیم. گفتم استراحت و ورزش و تفریح كنید و زبان انگلیسی خود را تقویت نمایید.
یك چیز دیگه هم حالا اضافه می كنیم. آشپزی تمرین كنید.
بذارید یك چیز بگم: اروپایی ها آشپزی شان خوب است. اگر كسی آشپزی بلد نباشد برایش امتیاز منفی به حساب می آید. طبقه ی متوسط هندی در خانه شان در هند آشپز دارند و آشپزی یاد نمی گیرند. می بینید زن 50 ساله ی هندی اصلا بلد نیست ساده ترین غذاها را بپزد. همین طور تایلندی ها -اگر تمكن مالی شان اجازه دهد-تن به كار آشپزی نمی دهند.
در اروپا و آمریكا -مثل خودمان در ایران یا در تركیه- آشپزی را مهارتی می دانند كه خوب است هركسی داشته باشد مستقل از این كه شخص متمول باشد یا نه. زن باشد یا مرد.
خوشبختانه نسل ما ایرانی ها -متولدین دهه ی 50 - ونسل بعد از ما-متولدین دهه ی 60- اغلب با آشپزی بیگانه نیستند. نسل جدید -متولدین دهه ی هفتاد- نمی دانم با اشپزی چه میانه ای دارند. امیدوارم آنها هم به آشپزی علاقه داشته باشند. كسی كه آشپزی بلد باشد هیچ كجای دنیا تنها نمی ماند! همیشه حرفی برای تعریف به غریبه ها دارد. معاشرت با او معمولا شیرین تر است!
Small talk ها چه در محافل بین المللی سیاسی چه در همایش های علمی خیلی وقت ها در مورد غذا و آشپزی است. چون علاقه به غذا چیزی است كه در بین همه ی انسان ها از فرهنگ های مختلف مشترك است و كمتر احتمال دارد در این باره اختلافی پیش آید. اختلاف هم اگر پیش آید معمولا در حد شوخی است.
وقتی روابط سرد تركیه و یونان بعد از چند دهه بهبود یافت به این روند "سیاست باقلوا" اطلاق كردند. چون چیزی بود كه بین آن دو ملت مشترك بود و می توانستنددر آن باره با هم صحبتی شیرین داشته باشند
من امشب حمص درست كردم خوردم.
خیلی خوشمزه بود. از این رسیپی استفاده كردم:
http://www.inspiredtaste.net/15938/easy-and-smooth-hummus-recipe/
البته به جای ارده (tahini) كنجد درسته ریختم. غذای ارزان و راحت.
ملاحظه می كنید! این زندگی فیزیكدانی است. برای این كه از زندگی حال كنیم نه خود را ملزم می بینیم زیاد خرج كنیم نه خیلی وقت بذاریم و یه غذای پرددردسر درست كنیم. با یك كمی ابتكار و نگاه كردن به راه های نوین می شه سبك زندگی متناسب با شغل مان داشته باشیم و در عین حال, حال كنیم. البته سبك خودمان

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

باز هم در مورد انتخاب رشته ی فیزیك

+0 به یه ن

چون از من مرتب سئوال می شه اینجا دوباره می نویسم. خیلی ساده و روراست بدون هیچ پیچیدگی ویا نقابی و یا حتی تظاهر به شكسته نفسی!

اگر رشته ی فیزیك را به عنوان رشته ی دانشگاهی خود و حرفه ی آ ینده ی خود برگزینید هیچ وقت ثروتمند نخواهید شد! خودتان بهتر می دانید كه آینده ی شما، جناب Richy rich نیست. اما این طوری هم نیست كه مسایل مالی به شما فشار بیاورد.

"خرده نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی"

اغلب فیزیك دان هایی كه با عشق - و نه از روی ناچاری و قبول نشدن در رشته های مهندسی- این رشته را انتخاب كرده اند آن قدر هم زبر و زرنگ بوده اند كه زندگی متوسط رو به خوبی از لحاظ مالی داشته باشند. ثروتمند نشده اند اما خود را به جایی رسانده اند كه غم معیشت نداشته اند.

بذارید در  چهارچوب خرده-فرهنگ خودمان (خرده فرهنگ طبقه ی متوسط تبریز ) حرف بزنیم. خوب! می دانیم - و معروف هست كه- خیلی تشریفات دارند. در عروسی بنا به رسومات باید آینه و شمعدان نقره بخرند. اما خبر خوب! اگر فیزیكدان باشید لازم نیست این رسم را رعایت كنید حتی اگر تبریزی باشید!  از یك فیزیكدان انتظار ندارند خود را اسیر این قبیل رسومات تشریفاتی كند! در تبریز هر از گاهی یك چیزی مد می شه و خانم های طبقه ی متوسط حتما و حتما می روند سراغش.  اگر نروند دمده و امل هستند! اما یك خبر خوب! از یك خانم فیزیكدان انتظار نمی ره دنبال این مد ها راه بیافته و به خاطر پیروی نكردن از این مدهای پرخرج و مخارج دمده و امل حساب نمی شه! اگر بیافته دنبال این مدها می گویند  این چه فیزیكدانی است كه این قدر  سطحی هست !  از یك خانم فیزیكدان انتظار نمی رود كه دغدغه ی این را داشته باشد كه یك لباس را در جمعی بیش از یك بار نپوشد. خودم بارها و بارها می پوشم و كسی هم ایرادی نمی گیرد. اصلا جز این انتظار ندارند. نه به خاظر این كه فكر می كنند فقیرم بلكه به این علت كه فكر می كنند وقت من بیش از آن ارزش دارد كه صرف این دغدغه ها شود.

هرچند وضع مالی فیزیكدان ها توپ نیست اما معمولا آن قدر زبر و زرنگ بوده اند كه چیزی را كه با آن حال می كنند تهیه كنند. مثلا اگر پیانو نوازی را دوست دارند پیانو می خرند. پولش را جور می كنند. دقت كنید پیانو نمی خرند كه كلاس داشته باشد و با آن به بقیه پز دهند. پیانو می خرند تا با آن حال كنند.  اگر اسكی دوست داشته باشند اسكی می روند. پول اسكی رفتن را جور می كنند اما فقط همان اسكی را. خود را مجبور نمی بینند مثل پولدارهایی كه در  این قبیل جاها رفت و آمد می كنند لباس هم بپوشند یا خرج كنند. جامعه هم از آنها می پذیرد. در همان دهكده های اسكی لوكس كوه های آلپ برخی از همایش های فیزیك برگزار می شود. سمینار شان می روند وبعد هم اسكی شان را می كنند. با همان لباس معمولی ای كه قیمتش یك صدم قیمت لباس های كسان دیگر در آن هتل هاست. اما پرسنل هتل كمتر از میلیاردر هایی كه آنجا هستند عزت و احترامشان نمی گذارند. فیزیك دان بودن بیش از آن رخت و لباس ها ی گران قیمت در آن محیط ها جذاب و جالب است. با اسكی حالشان را می كنند بعد هم علی رغم لباس فقیرانه ای كه برتن دارند سرشان را بالا می گیرند و جامعه هم آنها را همان گونه كه هست می پذیرد. تازه ثروتمندان حسرت فیزیكدانان را می خورند كه لباس  و كفش راحت می پوشند و نیازی نمی بینند خود را اسیر كفش و لباس تنگ رسمی نمایند.

 در اروپا و آمریكا  ژاپن و كره  و چین و تركیه و  روسیه و هندوستان   و سنگاپور و آذربایجان و ارمنستان و گرجستان  و البته ایران این جوری است. من یك نصف روز  در سال 1376در امارات بودم. یك مقدار به خاطر ایرانی بودنم و یك مقدار به خاطر ثروتمند نبودنم به من بی حرمتی شد. نه این كه حرف بدی  بزنند و یا كاری بكنند. اما نگاه هایشان یك مقدار سنگین بود كه اذیت می كرد. در كشورهایی كه نام بردم نگاه ها آن جور سنگین نیست. وقتی بدانند در كار پژوهش فیزیك هستید یك جوری با عزت و احترام نگاه می كنند - با وجود این كه نیك آگاهند كه ما ثروتمند نیستیم!  اگر آن نگاه سنگین در دوبی را ندیده بودم متوجه این احترام خاص  كه در دیگر جاهاست نمی شدم! فكر می كردم حتما باید همه جا این جوری باشد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نقدی بر افسانه های پهلوی اول

+0 به یه ن

ظاهرا در یكی از شبكه های ماهواره ای اخیرا یك فیلم مستند در مورد دوران پهلوی اول پخش شده كه در جامعه بسیار بازتاب داشته است. من این مستند را ندیده ام كه بخواهم در موردش حرف بزنم. در مورد آن دوره كتاب های مختلفی توسط تاریخ نگاران حرفه ای با استناد به مدارك نوشته شده است. مثلا رجوع كنید به این كتاب و نقدهایی كه بر آن شده.

من اینجا قصد نقد كسانی كه سال هاست در آغوش خاك خفته اند ندارم. نقد شخصی كه چندین دهه پیش مرده و طرفدارانش هم در قدرت نیستند فكر نمی كنم دردی از دردهای امروزین ما حل كند.

اما می خواهم افسانه هایی كه با هیجان و افتخار این روزها در مورد آن دوران تعریف می شوند به نقد بكشم. حتی كاری به درستی و نادرستی آن افسانه ها ندارم. این را باید تاریخ نگاران بگویند. حرف من سر این است كجای این افسانه ها افتخار كردنی است؟! اگر این افسانه ها درست باشند  مایه ی سرافكندگی است.

به طور مشخص به افسانه ی رفتار رضا شاه با مهندس آلمانی سازنده ی پلی در شمال كشور می خواهم بپردازم. مطابق افسانه ها رضا شاه مهندس آلمانی را وادار می كند با زن و بچه اش زیر پل بخوابند. در هنگام بازدید هم طوری به كارگرها و سر كارگرها نگاه می كرده كه ایشان از ابهت او -معذرت می خواهم- خودشان را خیس می كردند. از منظر برخی از هموطنان گویا این دو افسانه -حالا كاری به واقعی یا غیر واقعی بودن آن ندارم- نشان دهنده ی توانمندی و قدرت مدیریت فوق العاده ی آن سلطان بوده است.

به نظر من این طرز فكر چندین وچند عیب و ایراد دارد:

1) مگر شأن شخص اول مملكت "سرعملگی اعظم" است؟ دیگه در این مملكت سر عمله ی بهتری نبود كه از دانش پلسازی و ساختمان سازی بیشتر از رضا شاه سر دربیاورد؟ مگه رضا شاه چند تا پل ساخته بود یا چه مطالعه ای در این زمینه كرده بود كه خود را در این كار صاحبنظر می دانست؟ او شخص اول مملكتی بود كه قرار بود پادشاهی مشروطه باشد. بسیار خوب! می بایست می نشست و در مورد این سیستم مملكت داری ووظیفه ای كه بر عهده ی اوست مطالعه می كرد. شأن پادشاه مشروطه كه این نیست!

2) این همه پل در دنیا ساخته می شود. بسیاری بسی پیشرفته تر از پل هایی كه آن زمان در ایران ساخته شد. بفرمایید اینجا عكس برخی از آنها را بنگرید تا انگشت حیرت از مهارت تیم مهندسی آن به دندان بگیرید و به آنها احسنت بگویید. روش نظارت بر ساخت كدام یك از پل ها در كشورهای پیشرفته و متمدن یا نیمه پیشرفته و نیمه متمدن آن رفتاری بود كه شخص اول مملكت بنا به آن افسانه با آن مهندس كاردان كرد؟ ! نظارت بر پروژه های مهندسی خود پروسه ای است كه فن خود را دارد. روش نظارت هم روشی علمی است كه تلفیقی است از علم مدیریت و علم مهندسی از شاخه های گوناگون. باور كنید به وحشت انداختن كارگر و سركارگر تا حد خیس نمودن خشتك در این روش های نظارتی جایی ندارد!

3) گیریم مهندس مزبور كارش را درست انجام نداده بود و پل فرو می ریخت. زن و بچه اش چه گناهی داشتند؟! حقوق بشر یعنی كشك؟! كیلو یی چنده؟!

4) مهندس یا هر كارشناسی كه در كار خود وارد است "شخصیت " دارد. باید نازش را كشید. روش رفتار با او "الدرم بلدرم "نیست. اگر این رفتار ادامه پیدا كند در هر زمینه كسانی كه سرشان به تنشان می ارزد می ذارند و می روند. چنین كارشناسی بیكار نمی ماند. "هركجا كه رود قدر بیند و بر صدر نشیند". این الدرم بلدرم ها را فقط آدم های میان مایه و كم مایه تحمل می كنند. پس از مدتی افراد میان مایه و كم مایه و فرومایه می مانند و بس. كار دست اول  هم از دست آدم میان مایه و كم مایه بر نمی آید. حالا هرچه قدر می خواهید در دل او خوف بیافكنید. بر نمی آید كه نمی آید!

5) واقعا فكر میكنید این واقعیت كه آن مهندس آلمانی در شمال كارش را خوب انجام داده بود چه قدر به الدرم بلدرم رضا شاه بستگی داشت؟! با اطمینان می گویم هیچ! الدرم وبلدرم رضا شاه نبود هم او كارش را به همان خوبی انجام می داد. درست همین طور كه این زن و شوهر مهندس آلمانی در اهواز و به دور از الدرم وبلدرم های رضا شاه كارشان در ساخت پل سفید اهواز به طور خارق العاده ای درست انجام دادند. انگلیسی ها كارشكنی كردند و از شاهنشه قدرقدرت هم حمایتی در مقابل كارشكنی انگلیسی ها دیده نشد. (گویا فقط زورش به زن و بچه مهندس سر به راه آلمانی می رسیده!) حس مسئولیت شناسی درونی آن مهندسین  بود كه آنها را وامی داشت كارشان را درست انجام دهند نه ترس از رضا شاه! این را مطمئن هستم. خاصیت انسان این است مستقل از دین یا ملیت و قومیت اش.

6) اگر رضا شاه آن الدرم بلدرم را راه نمی انداخت بازهم  آن مهندس به همان خوبی كارشان را انجام می داد. اما احتمالا در آن صورت دل بیشتری هم به كار می داد. با دل و جان بیشتری سعی می كرد نیروهای بومی را آموزش دهد و كارهایی از این دست بكند كه نتیجه ی دراز مدت می توانست داشته باشد. من جای آن مهندس اگر بودم و بعد از آن همه زحمت و تلاش صادقانه با من و خانواده ام آن گونه رفتار می شد بسیار دل آزرده می شدم. با خودم می گفتم:" بابا اینها دیگه كی هستند. چه قدر بی شعورند كه قدر كارشناسی كه چنین پلی را برایشان ساخته نمی دادند. یك مهندس ناظر درست و حسابی نداشتند كه بیاید و نحوه ی ساخت را ارزیابی كند؟ این روش های قرون وسطایی دیگر چیست؟!"

7) آنها كه این افسانه را تعریف می كنند با هیجان اضافه می كنند:"فكرش را بكن! آن موقع كه همه نسبت به خارجی احساس خود كم بینی داشتند با مهندس آلمانی این جوری رفتار كرده" واقعا جای تاسف است این طرز فكر. البته كه احساس خود كم بینی در برابر غربی ها چیز مذمومی است اما درست است كه سر زن و بچه ای كه در كشور ما مهمان هستند خالی كنیم؟! آیا این كه سلطان قدر قدرت مملكت بیاید و به یك مهندس كه سلاحی جز قلم و خط كش مهندسی ندارد زور بگوید نشانه ی اقتدار ملی است یا عدم آشنایی با روابط بین الملل؟ آن مهندس و خانواده اش مهمان ما بودند! مهمان عزیزی هم بودند. اقتدار ملی مان وقتی به رسمیت شناخته می شد كه كسی در خارج از مرزها جسارت نمی كرد به ایرانی و اموال او تعرضی بكند. اگر می كرد كنسول كشور مزبور در ایران  می بایست مورد بازخواست قرار بگیرد. تا جایی كه من اطلاع دارم در همان زمان رضا شاه اموال خیلی از تجار ایرانی در قفقاز و تركیه و..... بی دلیل و از روی قلدری مصادره شد و كك دستگاه دیپلماسی  هم نگزید و برای دفاع از حقوق ایرانی در خارج از كشور قدمی برنداشت. زورشان  فقط به زن و بچه ی یك مهندس بدون سلاح در داخل كشور می رسیده! دل برخی ها هم بعد از 80 سال خوش است كه با این الدرم بلدرم به زن و بچه ی آلمانی در داخل مرزهای ایران خیلی اقتدار ملی نشان داده شده.

 باز هم می گویم شاید این افسانه ها  بی اساس باشند و شاید هم واقعیت شكل دیگری (امیدوارم بهتر و انسانی تر و متمدنانه تر از این ) داشته و افسانه سرایی های عوام آن را به این شكل تغییر داده. چیزی كه مرا متاثر و نگران می كند اتفاقاتی نیست كه 80 سال پیش آمده و تمام شده رفته پی كارش. چیزی كه نگران كننده است آن است كه عده ای  شكوه و جلال و قدرتمندی و عزت ملی در چه چیزی می بینند! چشم اندازشان برای  مدیریت ایده آل چیست! متاسفانه با این طرز فكر همان چشم انداز در ابعاد كوچك وبزرگ بازتولید خواهد شد.

در انتها می خواهم بگویم لیاقت ما خیلی بیشتر از این هاست. چرا توقعات خودمان را در حد استاندارد هایی از این دست پایین بیاوریم!؟ حداقل قدر خود را بدانیم ! قدر ما بسی بیشتر از این هاست! قدر ما این نیست كه مدیری كه بالای سرمان هست چنان به ما بنگرد كه خشتك مان را خیس كنیم!!! حق ما این نیست.  حق ما آن است كه مدیری بالادست ما باشد كه قدر و ارزش كار تخصصی ای كه ما می كنیم بداند و متناسب با آن برای مان امكانات و اختیارات تدارك ببیند و در نهایت متناسب با دستاوردمان پاداش دهد. لیاقت ما آن است كه در محیطی زندگی كنیم كه  مسئولیت   پروژه های مختلف عمرانی ,بهداشتی , آموزشی و..... بر كارشناسانی زبده  وبا شخصیت سپرده شده باشد. كارشناسان باشخصیتی كه شخصیت شان ایجاب می كند كه كارشان را درست انجام دهند نه ترس از یك قلدر! من به پروژه ای كه توسط عده ای اجرا شده باشد كه از ترس مافوق خشتكشان را خیس می كنند هرگز اطمینان نمی كنم! باورم نمی شود در چنین محیطی افراد كاردان باشخصیت دوام بیاورند كه بمانند و كاری درست به سرانجام برسانند. اگر هم 80 سال پیش  شد ه از درایت مدیرانی شبیه تیمورتاش و فیروز فرمانفرما و...... بوده كه البته رضا شاه اندكی بعد همه را تار و مار كرده. اگر بنا به راضی كردن یك  زیردست قلدر باشد زیردستان گنجشك رنگ می كنند و به اسم قناری قالب آن قلدر می كنند اما كارشان را درست و حسابی انجام نمی دهند. قلدر هم كه متخصص همه چیز نیست. هركسی می تواند در حرفه ی خود به كسی كه  سررشته ندارد كلك بزند. مدیر درست و حسابی به جای ترس انداختن در دل زیردستان كارشناسان زبده ی ناظر در رشته ها و فنون مختلف باید استخدام نماید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سرزمین حماسه

+0 به یه ن

پارسال اندكی پس از زلزله من متن زیر را منتشر كردم:

من در لهجه شناسی زیاد خوب نیستم. اما اگر اشتباه نكنم این سرود با لهجه ی مردم قاراداغ (همان منطقه ی زلزله زده) است. درست می گویم؟! سرود اوایل جنگ تحمیلی است. من از آن دوران خاطره ای ندارم اما گویا آنها كه یك مقدار سنشان از ما بیشتر است از این سرود خاطره ها دارند. به خصوص در جنوب و در مناطق جنگی.

من بیشتر از این سرود خلبانان خاطره دارم. لهجه ی این یكی مال تبریز است.

تا جایی كه اطلاع دارم اجداد ستارخان از قاراداغ به تبریز مهاجرت كرده بودند. این مردم همیشه حماسه ساز بوده اند. حماسه در خون آنهاست. این مصیبت را هم قهرمانانه پشت سر خواهند گذاشت!

این مصیبت و حضور قهرمانانه عاشقانه و حماسی نیروهای مردمی چهره ی قاراداغ را برای همیشه دگر گون خواهد كرد وبه دنبال آن آذربایجان هویتی مدرن تر خواهد یافت. قاراداغ به علت موقعیت جغرافیایی اش نسبتا ایزوله بوده است. این حضور گرم و گسترده تاثیر فرهنگی انكار ناپذیری خواهد داشت. روح حماسی كه با این ارتباطات سازنده و دوستانه در بیامیزد شاهد شكوفایی های بسیار خواهیم بود. یاشاسین!

بخشی از "سرود خلبانان":

حق یؤلوندان دین یؤلوندان دؤن مزلر! نه قدرقدرتلری وار جانلاردا!

حماسه سازان سال ۹۱ كه برای كمك راهی قراداغ شده اند برای شنیدن " آفرین! دمت گرم" نرفته اند كه با شنیدن "بكشید كنار" دست بردارند. كسانی كه خیال می كنند با چند غرولند این مردم را از راهی كه می خواهند بروند بازدارند این مردم را نشناخته اند كه

حق یؤلوندان دین یؤلوندان دؤن مزلر! نه قدرقدرتلری وار جانلاردا!

تا وقتی كه وجدانشان می گوید حضورشان لازم است حضور خواهند داشت. حالا بقیه می خواهند تشویق كنند یا نكوهش!

تبریز همیشه از قاراداغ مهاجر پذیر بوده. پس بدانیم كه تبریز مدرن بدون قاراداغ مدرن امكان پذیر نیست! یك چیزی می خواهم بگویم كه در جو خانواده های قدیمی تبریز از جمله ی خانواده ی خودم اصلا نمی شود گفت. اما به نظر م باید گفته شود. باید تحلیل شود. خوب! ما خانواده های قدیمی تبریز فرهنگ خودمان را داریم كه خیلی نكات مثبت دارد. بی اندازه به آن دلبسته ام. بخش بزرگی از هویتم را تشكیل می دهد. هركسی داستان سارا را بخواند عشق و علاقه ام را به این فرهنگ در می یابد. اما خودمانیم ها! این فرهنگ كاستی هایی هم دارد. بذارید یكی اش را بگویم. جوان ها ی سی -چهل ساله از خانواده های متمول و قدیمی تبریز با هوش استعداد و تحصیلات عالیه و البته "باشعور تبریزی" خود را بازنشسته می كنند و كارشان می شود "شجره نامه" تنظیم كردن و عتیقه های خانوادگی را نگه داشتن و به باغ های موروثی سر كشیدن و مهمانی دادن و اگر خیلی فعال باشند مسافرت رفتن. حیف این همه پتانسیل كه تنها به این كارها می گذرد. چرا؟! چون در این دنیای جدید نمی خواهند ریسك كنند. زندگی شهری چند صد ساله توام با رفاه جرئت ریسك كردن را از آنها گرفته. به قول خودشان زمانه بد شده و در شان خودشان نمی بینند كه با هر كس و ناكسی طرف حساب شوند! این كه نشد! در محیط كار همه جور آدم هست. برای ما كه قرار نیست قرق كنند!! شاید هم تاكید بیش از حد روی همان "شعور" باعث شده! نمی دانم! به هز حال چیز خوبی نیست. باز ما خانم ها بیشتر قدرت ریسك و ambition داریم . اغلب مردهای همسالمان كه روزشماری می كنند بازنشسته شوند و از قیل و قال محل كار كه با روحیه شان نمی سازد دور شوند. خوب! این خوب نیست. این جوری جامعه دچار ركود می شود. برعكس اغلب كسان كه در خانواده های قدیمی تبریز بزرگ شده اند من پدیده ی مهاجرت به تبریز را خیلی مبارك می دانم. مهاجران قاراداغ با این روح حماسی مانند خونی در رگ های تبریز می توانند باشند. اگر آموزش خوب داشته باشند اگر با قواعد زندگی شهری آشناتر بشوند واقعا حضورشان در تبریز خیلی سازنده خواهد بود. این واقعه ی شوم می تواند پیامد های مثبت دراز مدتی داشته باشد. كاش این حضور گرم مردمی ادامه پیدا كند! اگر ادامه پیدا كند آن چه كه گفتم حاصل می شود. البته برای ادامه ی حضور نهادینه شدن لازم است. ای كاش برخی از این نهاد های مردمی كه الان تشكیل شده اند هدف فاز دوم خود را چیزی قرار دهند كه به این نكته كه گفتم عنایت دارد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آهنگ كوچه لر

+0 به یه ن

آهنگ "كوچه لره سو سَپمیشم" از آهنگ های قدیمی آذری است كه رشید بهبودف آن را باز خوانی كرده. حتی اگر ترك زبان نباشید، این آهنگ را احتمالا شنیده اید. در فیلم مارمولك كمال تبریزی، این آهنگ را می خواندند. در تبلیغات فیلم "بانوی ار دیبهشت" ساخته خانم رخشان بنی اعتماد هم این آهنگ پیش زمینه بود. در سریال "سرزمین سبز" كه اندكی پیش از در گذشت زنده یاد خسرو شكیبایی پخش شد، او این آهنگ را برای مردم محلی جنوب می خواند و...
این آهنگ با جملاتی ساده و صمیمی ، حال و هوای عاشقی را به تصویر می كشد كه در انتظار معشوق است و با دقت و وسواس و عشق و علاقه، خانه و كوچه های اطراف را برای حضور دوباره "یار" آماده می كند. شعر این آهنگ و ترجمه آن را به فارسی در
اینجا می توانید بخوانید. آهنگ را هم می توانید از اینجا دانلود كنید. عنوان چند قسمت از داستان سارا را بندهایی از این تصنیف انتخاب كردم.

مجموعه كامل داستان تاریخی-خانوادگی سارا را می توانید در اینجا بیابید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

عشق یعنی پدر

+0 به یه ن

داشتم فكر می كردم چه عشقی دارند اغلب پدران نسبت به فرزندانشان. چیز عجیب و غریبی است این عشق. با چه حوصله ای وقتی كوچك هستند با آنها بازی می كنند. یادش به خیر من وقتی كوچولو بودم چه قدر برایم بابا ساختمان درست كرد. من شعر می گفتم (شعرهای چرت و پرت) این شعرهای چرت و پرت را هنوز هم بابا یادش هست. برای هیچ كس -حتی خودم- آن قدر مهم نبوده كه یادش بماند. وقتی نیلوفر -خواهرم- كوچك بود عاشق شخصیت كارتونی كسپر شده بود. چند روزی كه مسافرت رفته بودند بابا با چه عشقی نشست و برایش عروسك كسپر  (روح!) دوخت. باباها  با چه دقتی اگر قرارباشد فرزندشان را از مدرسه یا كلاسی بردارند درست سرموقع از هركجا كه شد خود را می رسانند. یادمه وقتی نیلوفر ابتدایی می رفت بابا مهندس محاسب و ناظر یكی از پروژه های پلسازی مهم شهر بود. در شهر معروف شده بود كه درست سروقت در هر شرایطی اعلام می كرد من الان باید بروم و دخترم را از مدرسه بردارم. با هیچ كس سر این موضوع تعارف و رودربایستی ای نداشت.  دستپخت بابام هم عالی است. هیچ وقت هم نذاشت كه ما گرسنه بمانیم یا junk food بخوریم.

 

وقتی بزرگتر شدیم از هر موفقیت مان شاد شد و از هر ناراحتی مان ناراحت. فقط وفقط برای خودمان. نه برای پزدادن به دیگران. نه برای كسب شهرت. نه حتی برای این كه بگوید "ببین این دختر منه!" فقط و فقط و فقط برای خودم.

وقتی عاشق شدم باز هم تنها مسئله ی مهمش من بودم وبس. نه حرف مردم برایش اهمیتی داشت و نه چیز دیگر. تنهایی چیزی كه برایش مهم بود خوشبختی من بود و بس.  حتی این هم برایش مهم نبود كه نشان دهد از من بیشتر می فهمد و آن چه من در آینه نمی بینم او در خشت خام می بیند. ترجیح می داد من خوشبخت شوم تا حق با او باشد! عشق یعنی همین.عشق یعنی همین حوصله. عشق یعنی همین توجه بی دریغ!  عشق یعنی پدر.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

عید فطر

+0 به یه ن

در ماه مبارك رمضان انگار تعداد بیشتری به جمع كفیلان بنیاد كودك پیوسته اند. از بین مددجویان شعبه تبریز تنها یك مدد جو هنوز كفیل ندارد. امیدوارم در عید فطر هم تعداد بیشتری كفیل شوند. دید و بازدیدعید فرصت خوبی است تا دوستان و بستگان را با عمل كرد این بنیاد آشنا كنیم. باشد كه خانواده ی بنیاد كودك بزرگ تر شود.
برای اطلاعات بیشتر مراجعه كنید به
www.childf.org

این عید را پیشاپیش به شما تبریك می گویم.

نشانی شعب بنیاد را  در زیر می آورم.

شعبه ی تبریز: تقاطع قطران جنوبی و صائب، كوی صوفیو پلاك 16

تلفن: 4776698

tabriz@childf.org

تلفن: 4787167

  دفتر مركزی ایران

تهران، خیابان خرمشهر، حد فاصل عربعلی و عشقیار، جنب بانك آینده، پلاك89 طبقه سوم
تلفن : 4-88502182
فاكس : 88764771 
Email : info@childf.org

·  شعبه آمل

آمل، خیابان شهید بهشتی، اندیشه 19 ،جنب آژانس شهروند ، كد پستی 4615854804
تلفن : 2151391-0121   
فاكس : 2259138-0121 
Email : amol@childf.org

·  شعبه اردبیل

اردبیل، میدان ارتش، روبروی اداره آب و فاضلاب، طبقه دوم نمایشگاه لوكس، پلاك 635
تلفن : 7718706-0451
فاكس : 7724959-0451
Email : ardebil@childf.org

·  شعبه ارومیه

ارومیه، شهرك فرهنگیان، جنب بیمارستان امید، كد پستی :35377-57168
تلفن :
3868999 - 3867798 - 3847272-0441

فاكس : 3824447-0441 
Email : urmia@childf.org

·  شعبه اصفهان

اصفهان، دروازه دولت، كوچه سرلت، نبش كوچه شهید امامی، پلاك 122
تلفن : 7-2353006-0311
فاكس : 2331008-0311 
Email : esfahan@childf.or
g

·  شعبه ایلام

ایلام، خیابان سمندری، مجتمع سوگند، طبقه تول ، واحد6
تلفكس : 3382162-0841
Email: ilam@childf.org 

·  شعبه بروجرد

بروجرد، خیابان شهدا، چهارراه حافظ، كوچه شهیدموسوی، پلاك 1، طبقه دوم شمالی
كد پستی :35445-69137       صندوق پستی : 579
تلفن : 4-2608003-0662
فاكس :2628979-0662 
Email : boroujerd@childf.org

·  شعبه بم

بم، میدان عدالت، ابتدای خیابان زید، كوچه شهدای 18
تلفن : 2310830-0344
فاكس : 2314349-0344 
Email : bam@childf.org

·  شعبه تبریز

تقاطع قطران جنوبی و صائب، كوی صوفیو پلاك 16

تلفن:  4787167

4776698

tabriz@childf.org

 

·  شعبه تهران

تهران.میدان را آهن،خیابان ولیعصر،بعدازچهارراه مختاری،جنب بیمارستان پارسا،پلاك190، ساختمان بهار، طبقه اول
تلفن : 4-55368373
فاكس : 55396131 
Email : tehran@childf.org

·  شعبه جیرفت

خیابان آزادی، پایین تر از میدان معلم، پلاك 315
تلفن :2415255-0348
Email : jiroft@childf.org

·  شعبه داراب
داراب -خیابان سلمان فارسی - كوچه جنب بانك توسعه و تعاون كانون فرهنگیان بازنشسته ( دفتر بنیاد كودك شعبه داراب
تلفكس : 6239395-0732

Email : darab@childf.org

 

·  شعبه رشت
بلوار شهید انصاری - روبروی گلباغ نماز، ساختمان مهرآئین، طیقه 3 واحد5
تلفكس : 7722750- 7757837-0131

Email : rasht@childf.org

 

·  شعبه زابل

زابل، ده متری – روبروی اداره آگاهی – ساختمان چهارم – طبقه اول سمت راست
تلفكس : 2221062-0542
Email : zabol@childf.org

·  شعبه شیراز

شیراز، بیست متری سینما سعدی (خیابان هفت تیر)، جنب بانك صادرات شعبه هفت تیر ، طبقه سوم ، واحد 12
تلفن : 2318738-0711 , 2319763-0711
فاكس : 2318040-0711
Email : shiraz@childf.org

·  شعبه كرج

كرج - خیابان مطهری - خیابان ابوذر - ابوذر شمالی - سمت راست پلاك 6
تلفكس : 34455873-026
 karaj@childf.org :
 Email
 

·  شعبه كاشان

كاشان، خیابان بهشتی، روبروی سپاه، پشت بیمارستان شبیح خانی، كوچه قدمگاه 12 (شهید رجایی سابق)، پلاك 74
تلفن : 4469898-0361
فاكس : 4469899-0361 
Email : kashan@childf.org

·  شعبه كرمانشاه

كرمانشاه، خیابان سنگر، ساختمان پزشكان اجلالیه، طبقه چهارم، واحد 9
تلفن : 7296215-0831 , 7296216-0831
فاكس : 7296217-0831
Email : kermanshah@childf.org

·  شعبه مشهد

مشهد، بلوار سجاد ، روبروی خیابان میلاد، ساختمان پزشكان66،طبقه چهارم ، واحد17
تلفن : 44-7664043-0511
فاكس : 7640778-0511 
Email : mashhad@childf.org

·  شعبه یاسوج

میدان معلم، پارك ولایت، جنب شورای شهر یاسوج
تلفن :
2281602-0741
Email : yasoj@childf.org

 

لطفا این مطلب را به اشتراك بگذارید و به آشنایان خود بفرستید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گاندی

+0 به یه ن

سه سال پیش این مطلب را در وبلاگ منجوق نوشته بودم:

وقتی اسم گاندی و جنبش او می آد بیشتر افراد به یاد پرهیز از خشونت می افتند. داشتم با خودم فكر می كردم چه طور شد كه مردم هند او را تا این اندازه در این شیوه از مبارزه همراهی كردند؟! آن هم نه تنها در دو سه شهر بزرگ هند بلكه حتی مردم اغلب دهكوره ها با او همراه شدند. مردمی كه اغلب آدم های بیسوادی بودند و به معنای واقعی كلمه محتاج نان شب بودند او را در راه اهدافش و با شیوه ای كه كاملا با غریزه ی آدم در تضاد می نماید، همراهی كردند. آیا به واقع هندی ها مردم آرام و بی خوشونتی هستند؟ آمار وحشتناك خشونت علیه زنان در هند چنین ادعایی را تایید نمی كند.
من فكر می كنم ویژگی های گاندی و اطرافیانش باعث شد كه چنین شود. گاندی در مقابل مردم تواضع می كرد. با آنها دست بالا صحبت نمی كرد. بیوگرافی او را بخوانید تا ببینید كه چه ها كرد تا مردم دهكوره های هند را با خود همراه كند! چه قدر در میان مردم بود و چه قدر به آنها خدمت كرد تا آنان همراهشان شدند!
دیگر آن كه گاندی برنامه ی اقتصادی داشت. تنها ابزار او در به چالش كشیدن استعمار پیر در معرض خشونت قرار دادن خود و همراهانش نبود! اگر چنین بود گمان نمی كنم جنبش او هرگز به پیروزی می رسید! حداقل دو مورد را من الان به خاطر دارم: استحصال نمك و صد البته نهضت خود كفایی در صنعت نساجی. این دو ، غول امپراطوری را به زانو درآوردند و از طرف دیگر اشتغال برای مردم بی بضاعت ایجاد كردند. صنعت نساجی هنوز هم درآمد زایی می كند. گمان نمی كنم هیچ جنبشی بدون یك برنامه ی اقتصادی درست و حسابی و با حس خود برتر بینی نسبت به آنان كه به هردلیلی نمی خواهند همراه شوند، به جایی برسد! اگر جمعی آن قدر اعتماد نمی كنند كه همراه شوند باید دید علت چیست! نه آن كه بلافاصله پیش داوری كرد و گفت شما شعورتان نمی رسد كه ما چه اهداف بلندی داریم تا بیایید جلو خود را برای اهداف بلند ما فدا كنید! نمی خواهم بگویم كه گاندی معصوم بود و هیچ لغزشی نداشت. اما می خواهم بگویم گاندی بودن سخت است. ژست گاندی بودن پیشه كردن اما با آنان كه قصدهمراهی ندارند تفاخر نمودن، راه به جایی نمی برد! گاندی هزار ویك كار اجتماعی كرد و مردم تاثیر مثبت آن را در زندگی به عینه دیدند، آن گاه همراهش شدند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل