این روزها نظرهایی از جانب همشهریانم به وبلاگم می آید كه چنان محبت آمیز هست كه برخی را از سر شرمندگی منتشر نمی كنم. محتوایش آن هست كه مبادا من و امثال من از این كه به ایران بازگشته ایم و در ایران مانده ایم احساس خسران كنیم و پشیمان باشیم. اول از همه بگویم این لطف شما برای من دنیایی می ارزد! می دانم كه هیچ شیله و پیله ای در آن وجود ندارد. توصیف خیلی مختصر و سربسته محیطی كه من در آن قرار دارم در بخش نظر های این یادداشت می توانید بخوانید. طبیعی هست كه وقتی من ده سال هست در چنین محیطی هستم این لطف و محبت شما برایم چون آب گوارایی است كه به تشنه ی از صحرا آمده داده می شود.
علت این كه دست به قلم شدم تا این یادداشت را بگذارم آن بود كه به نظرم رسید سو تفاهمی وجود دارد. سوتفاهمی كه اگر رفع نشود چه بسا اوضاع را بدتر می كند.
این حرف را من از جانب خودم می زنم. با كسی در مورد نوشتن این یادداشت مشورتی نكرده ام. روی صحبت هم بیشتر با همشهریانم هست. اما این نظر و این دیدگاه من خیلی منحصر به من نیست. اغلب افراد با تیپ من -كه تعدادشان هم كم نیست- كمابیش در این موردی كه دارم عرض می كنم این گونه می اندیشند.
من از دولتمردان انتظار خاصی ندارم. یعنی انتظار آن را ندارم كه به مناسبت فلان جایزه ی بین المللی كه گرفته ام كار خاصی بكنند. به عنوان یك پژوهشگر ساده كه گوشه اتاقش ضرب و تقسیم اش را می كند انتظارم از دولتمردان با انتظارات همسایه مان یا بقال محله مان یا دندانپزشكم تفاوت چندانی ندارد. همگی انتظار داریم تورم -به واقع و نه در حرف- مهار شود. داروها و خدمات پزشكی ارزان تر و در دسترس تر باشند.پارازیت ها را بردارند كه سلامت جنین خانم های باردار را به خطر نیاندازد. وضعیت ایمنی جاده ها بهتر شود. آلودگی هوا برطرف شود. به داد دریاچه ها و رودخانه های در حال خشك شدن برسند و..... همان انتظارات كه بقیه شهروندان دارند من هم دارم. اما بیشتر نه. اگر روزی بخواهم موسسه ای تاسیس كنم یا چیزی در این ردیف از دولتمردان انتظار مساعدت خواهم داشت. اما گمان نمی كنم هرگز چنین قصدی داشته باشم. به اندازه كافی در این مملكت موسسه و ساختار هست. مشكل در اینجاست كه ساختارها درست كار نمی كنند. برای همین من تا آخر عمرم احتمالا هم و غمم را بذارم برای این كه در چارچوب ساختارهای موجود یك كار با كیفیت انجام دهم. برای این كار هم نیاز به لطف خاص و ویژه دولتمردان پیدا نخواهم كرد.
همان طوری كه گفتم برخی از نظرها ی محبت آمیز كه آمد چنان بود كه مرا شرمنده و معذب كرد. این كه می گویم شرمنده شدم عین حقیقت هست. بگذارید این قضیه شرمندگی را بهتر بشكافم تا مطمئن شوید به معنای واقعی كلمه هست نه یك واژه ای كه بی معنی به زبان رانده می شود. ببینید! من نه تنها انتظار ندارم كه به عنوان یك پژوهشگر اطرافیانم و دور و بری ها در جامعه (خارج از محیط كارم) لطف ویژه ای كنند بلكه به شدت از آن گریزان هستم . چرا؟! چون می دانم این لطف ویژه در مدت بسیار كوتاهی برای من دردسر می شود. حالا شخصی این لطف را می كند اما باعث می شود عده ی كثیری از اطرافیان آن شخص- بدون هیچ دلیل موجهی- با من دشمن شوند! احتمالا اولین شخصی هم كه این دشمنی را آغاز خواهد كرد-چنان كه افتد و دانی- همسر آن شخص خواهد بود! به علاوه تكلف به وجود می آورد و تكلف برای برگزاری برنامه های علمی دست و پاگیر خواهد بود.
در محل كار از جانب به اصطلاح بزرگان فیزیك حملات ناجوانمردانه ی بسیاری علیه من در این ده سال شده كه البته همه را جاخالی داده ام. خود را درگیر نكرده ام. هدف آنها این بود كه من چنان درگیر این حملات بشوم و در باتلاقی فرو بروم كه از كار پژوهشی خود بازمانم و آتو دست آنها بیافتد تا به من ضربه بزنند. از هیچ سلاحی برای حمله به من فروگذار نكرده اند. اما هیچ كدام از این ها باعث نمی شود از ماندن در ایران دلسرد باشم. اگر دانشجویان از فرصت های آموزشی و پژوهشی كه من به وجود می آورم استفاده لازم را ببرند این احساس دلسردی به وجود نخواهد آمد. این هست انتظار اصلی من!
اشتراک و ارسال مطلب به:
فیس بوک تویتر گوگل