خطاب به دختر پسرهای جوان و شجاع

+0 به یه ن


با وحشیان دهن به دهن نذارید. با گاو وحشی که نمی شه احتجاج کرد. خودتان را از معرض شاخ های آنها دور کنید. تعداد وحشیان کم هست و دایره جولانشان هم محدود. اما اگر شاخ بزنند، آسیب جدی جسمی و روحی می بینید. حیف شماست. مراقب خود باشید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

از پیرارسال تا امسال با ترانه علیدوستی

+0 به یه ن

خبر ناگوار بیماری ترانه علیدوستی  خاطرات نه چندان دور  را به یاد من آورد. بهتر است مرور کنیم. دو سال پیش در همین فصل سال  ترانه علیدوستی  وهمبازی هایش برای فیلم «برادران لیلا» به جشنواره کن رفته بودند. 

در فضای مجازی یک عده در تاختن به ترانه علیدوستی از هم پیشی می گرفتند. این عده از جنس افرادی که روزی با دگنگ از عباس کیارستمی در بازگشت از کن استقبال کردند نبودند!  اتفاقا طرفداران  پروپاقرص زهرا ابراهیمی شده بودند که همان سال جایزه کن را برد! دایم زهرا ابراهیمی را که از ایران مهاجرت کرده بود و در فیلمی که شبهه ضد اسلامی بودن داشت بازی کرده بود، برسر ترانه علیدوستی می کوبیدند! برخی از  مذهبیون به زهرا ابراهیمی می توپیدند وبرخی از چپگراها به ترانه علیدوستی! درآن روزها تاختن به ترانه علیدوستی و قربون صدقه زهرا ابراهیمی رفتن ، بین جماعتی که به روشنفکری خود می نازیدند یک جور افه بود!

 یکی از بهانه های تاختن به ترانه علیدوستی این بود که ترانه علیدوستی «دامن گنده» پوشید و باعث شد پیرمرد همبازی اش، سعید پورصمیمی، دیده نشود. آن زمان چنین نوشتم:

« یک عده  شعار واویلا سر می دهند که دامن ترانه علیدوستی گنده بود پیشکسوت نجیبی مثل سعید پورصمیمی در گوشه وایستاد بی احترامی به پیشکسوت شد! ای واویلا! وا مصیبتا! باباجون! اونجا جشنواره کن هست. زورخانه نیست که نگران این باشید مبادا زنی وارد بشه و حواس ها از حلوا حلوا کردن پیشکسوت به سوی دامن گنده اون زن منحرف بشه. عکس هنر پیشه های زن خارجی در جشنواره کن را ببینید. انواع و اقسام دامن های گنده پوشیده اند. کسی هم ازشون ایراد نمی گیرد که چرا دامنشان مانع از دیده شدن فلان هنرپیشه پیشکسوت شد که در گوشه ایستاده بوده. سنت جشنواره کن و اسکار و…. همین چیزهاست. دامن گنده ترانه هم اونجا چیزی غیر عادی ای نبوده. 

تعارف که نداریم. اونجا هنرپیشه می روند که دیده بشوند. شما علاقه به دیده شدن اگر ندارید دنبال این جور جاها نباشید.


:

اسم جشنواره کن را سرچ کردم. عکس های زیر اومد. همه این دامن ها از دامن ترانه علیدوستی گنده ترند اما کسی نمی گه که واویلا این دامن ها را پوشیدند و به پیشکسوت هایی که در گوشه وایستادند ظلم شد دیده نشدند . زورخانه که نیست که زن سانسور بشه تا مرد پیشکسوت دیده بشه! جشنواره کن هست. خوب یا بد، همینه! سنت ٧٥ ساله اش فراهم ساختن بستری برای دیده شدن هنرپیشگان زن با دامن گنده است. خوشتان نمی آد، اخبارش را دنبال نکنید

به جایش کارتون پهلوانان را ببینید که در مورد سنت های زورخانه ای هست. من و شاهین یک مدت این کارتون را می دیدیم. همه اش در مورد پهلوانان پیشکسوت و فرهنگ اونهاست. به خواست من و شما ، جشنواره کن قرار نیست فرهنگ زورخانه ای پیدا بکنه

»

چند ماه گذشت و جنبش مهسا پیش آمد و موضع ترانه علیدوستی را درباره اش می دانید. ترانه از آن پس  ممنوع الکار شده و فیلمی بازی نکرده. زندان افتاده و حالا به شدت مریض هست.

آقای سعید پورصمیمی ( یا به قول حمله کننده ها به ترانه« پیرمرد نجیب!!) چی؟ اصلا نگرانش نباشید. ماشالله یک فیلم در این مدت بازی کرده و پارسال هم در جشنواره فجر نامزد بهترین بازیگر مرد شده.


نتیجه: این قدر با زنان نامهربان نباشید. انتظار نداشته باشید که زن خود را سانسور کند تا پیرمرد جولان دهد!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فیلم جلسه رونمایی از کتاب سیاه چاله

+0 به یه ن

فیلم جلسه رونمایی از کتاب سیاه چاله به قلم دکتر شیخ جباری


https://www.aparat.com/v/3EF68

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ایران یا سانفرانسیسکو؟!

+0 به یه ن

پای صحبت برخی که اوضاع  اجتماعی فعلی ایران را تحلیل می کنند بنشینید یا به صفحه مجازی شان سر بزنید، این تصور به شما دست می دهد که ایران شده سانفرانسیسکو! سانفرانسیسکو چه به معنایی که عمو اسدالله در دایی جان ناپلئون می گفت چه به معنای سانفرانسیسکوی واقعی در دهه ۶۰ میلادی که سردمدار انقلاب جنسی  و هیپی گری بود. صد البته ایران امروز ما دیگه به اندازه ایران نیمه اول دهه هفتاد خورشیدی (دهه ۹۰ میلادی) محافظه کار نیست. البته به آن اندازه ریاکار و دورو هم نیست! اما دیگه توصیفی که آنها از وضعیت جوانان امروز ایران دارند هم درست نیست. شاید در مورد ۱۰-۲۰ درصد جوانان درست باشد اما گمان نمی کنم در مورد اکثریت جوانان درست باشد. فکر کنم این تصویر سازی غیرواقعی  روی  اکثریتی که نیمه-سنتی هستند فشار مضاعف می گذارد. به گمانم، برای حدود نصف جوانان وضعیت به صد سال پیش ایران نزدیک تر باشد تا شرایطی که تحلیلگران  توصیف می کنند. صد سال پیش روی دختران ۱۵ تا ۲۰ ساله از طرف خانواده فشار می آوردند که با هر شرایطی باید ازدواج کنند والا دیر می شود. حالا روی ۳۵ تا ۴۰ ساله ها همان فشار را وارد می آورند. یک شیفت زمانی ۲۰ ساله پیدا کرده اما وضعیت کمابیش همان هست. به هر حال شبیه سانفرانسیسکو نیست! دوست دارم این موضوع را دروبلاگ مینجیق به بحث بگذاریم.

فکر کنم صحبت در این باره و به میان گذاشتن تجربیات، بار فکری ای زاید را از دوش عده ای بر خواهد داشت.

 

این را هم درنظر بگیرید. خیلی از چیزها که در مورد اخلاق جنسی دختران و پسران گذشته ایران می شنویم «نرماتیو» بوده اند نه واقعی. یعنی ایده آل شان آن بود نه واقعیت جامعه. یک ذره از آن ادبیات نرماتیو دور می شوید می دیدید جهان دیروز ایران هم همان قدر سانفرانسیسکو بود که ایران امروز.

در مورد «احترام به بزرگترها» هم آن چه از گذشته نقل می کنند نرماتیو هست نه واقعی. حالا که خود پیر شده اند می گویند ما جلوی بزرگترها پامون را دراز نمی کردیم چه برسه به این که جواب پس دهیم. یک مقدار مستندات واقعی تر را می بینیم  ملاحظه می کنیم این هم دروغی است از هزاران دروغی که نسل قبل  به  خورد ما داده اند

 

آدرس وبلاگ:

http://yasamanfarzan.arzublog.com

با کلیک روی «باخیش»  می توانید نظر بگذارید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ادامه راه

+0 به یه ن

انگار آرامش پیش از طوفان سریع تر از آن چه که گمان می کردم به سر  خواهد آمد! بعد از طوفان چی خواهد شد؟ من فکر می کنم آینده بعد از چند سال بهتر از حال و گذشته خواهد شد. اما باید بتوانیم تا آن زمان روحیه خود را حفظ کنیم  و نهادهای مردمی مان را تقویت نماییم.

من در مورد اهمیت حمایت مالی و حمایت معنوی از انجمن فیزیک چند نوشته داشتم. چند پست دیگر هم در این زمینه خواهم گذاشت. بعد چند پست در مورد مدیریت پسماند خانگی و اداری منتشر خواهم کرد. من و شما در معادلات بین المللی کشورها محلی از اعراب نداریم. اما در این نوع مسایل که در وبلاگ و کانالم مطرح می سازم امثال من و شما هستیم که حرف اول و آخر را می زنیم. دست آخر هم که گرد و خاک طوفان ها خوابید خواهید دید که  اتفاقا همین چیزهای کوچولو کوچولو (که دست من و شماست) مهمتر بود تا آن گرد و خاکی که بلند شد.

قبلا هم در این باره نوشته ام: http://yasamanfarzan.arzublog.com/post-110926.html

خیلی مهم هست که دراین گرد و خاک روحیه خود را نبازیم. آن چه که بزرگترهایمان می گویند و آن چه که در رسانه های مرجع و نیز در فضای مجازی پربازدید مطرح می شود کافی نیست که بتوان با آن در طوفان روحیه را حفظ کرد و با اراده جلو رفت. ازاین جهت وبلاگ مینجیق می تواند خلا هایی را برای مخاطبانش پر کند. اگر دغدغه ای دارید که گمان می کنید همفکری با من می تواند کمکی باشد در بخش «باخیش» وبلاگم نظر بگذارید. مرتب آنها را می خوانم و اگر همفکری من کمکی باشد پاسخ می گویم. برخی از دغدغه ها را می توانم پاسخگو باشم. البته نه همه دغدغه ها را. اگر نتوانم می نویسم که از دست من کمکی بر نمی آید. البته وبلاگ من جای عقده گشایی نیست. اگر هدف کسی از کامنت گذاشتن احساس بزرگی از طریق تحقیر من باشد کامنتش را نخوانده پاک می کنم. بعد از ۱۷ سال وبلاگ نویسی مستمر نصف جمله اول را که خواندم می فهمم یارو قصدش این هست یا خیر. بعد از خواندن نصف اولین جمله آزارگرانه کامنت آزارگرانه پاک شده است. در فضای فیس بوک یا کانال هم بلافاصله بلاکش می کنم.

خوبه که نظرها (باخیش) وبلاگ را هم ببینید. شاید برخی از دغدغه های مطرح شده دغدغه شما نیز باشد. شاید تجربه ای داشته باشید که به درد آن شخص بخورد. در سالیان گذشته وبلاگ مینجیق از این طریق دغدغه های زیادی را رتق و فتق کرد. بعدش رفتند پی کارشان و یادی هم اغلب از من نمی کنند. چیزی عاید من نمی شود جز اتلاف وقت و البته فحش خوردن از جانب عقده ای هایی که با کامنت های آزارگرانه می خواهند اعصاب مرا خرد نمایند. اما اشکالی ندارد. به تجربه ای که می اندوزم می ارزد.

 

یکی دو بار در برخی کانال ها که یک دهم من هم برای کانالشان وقت نمی گذاشتند انتقاد کوچکی کردم.  نویسنده با توپ و تشر به من پرید که من وقتم را رایگان در اختیارشما می گذارم و شما دارید انتقاد می کنید. حالا یارو نه یک دهم من تحصیلات داشت نه یک صدم من رزومه علمی و جوایز بین المللی!  اما تاب همین نقد را نداشت. من ۱۷ سال هست که در وبلاگ فحش می خورم و باز هم می نویسم و ادامه می دهم. همان طوری که گفتم تجربه هایی از این کار می اندوزم که به گمانم ارزش آن را دارد.

 

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

رونمایی از کتاب سیاه چاله

+0 به یه ن

با سلام،

همان گونه که قبلا اطلاع رسانی شده است ساعت ۵ تا ۵:۴۵ دقیقه روز پنجشنبه این هفته (۳۰ فروردین) جلسه رونمایی و معرفی کتاب سیاهچاله ها به قلم دکتر شیخ جباری و دکتر گرومیلر خواهیم داشت. جلسه بیشتر به پروسه نگارش کتاب و چالش های آن می پردازد تا به محتوای کتاب. در نتیجه می تواند برای افراد با تخصص های دیگر نیز جالب باشد.

شرکت آنلاین برای عموم آزاد  و رایگان است. بیشتر جلسه به سئوال و جواب اختصاص خواهد داشت.

 برای اطلاعات بیشتر درمورد فرآیند نگارش کتاب و محتویات آن به مقاله‌ای به قلم دکتر شیخ جباری در صفحات ۲۶ تا ۳۱  مجله اخبار در لینک زیر مراجعه نمایید:
 

https://ipm.ac.ir/publications/pdf/106.pdf

لینک حضور در جلسه:

https://www.skyroom.online/ch/schoolofphysics/hepco

جلسه به صورت هیبرید برگزار می شود. در واقع برنامه انتهایی همایش فیزیک انرژی های بالاست.

به امید دیدار شما در جلسه

یاسمن فرزان

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

رمان هایی که امسال خواندم

+0 به یه ن

همان گونه که قبلا نوشتم من معمولا در اسفند ماه چند جلد کتاب می خرم تا در فروردین ماه بخوانم. امسال علاوه بر «حادثه همزاد من هست» به قلم حمیده جوانشیر (که مفصل در مورد آن نوشتم) و کتاب «جان های شیفته» (در مورد چریک های دهه چهل و پنجاه) به قلم مرادی مراغه ای (این کتاب را می توانید از کانال آقای مرادی مراغه ای هم دانلود کنید و بعد هزینه آن را به کودکان کار ببخشید. خود نویسنده این طور خواسته) چند رمان هم خریدم. رمان ها را به طور کمابیش رندم از سایت ایران کتاب انتخاب کردم. کسی این رمان ها را به من توصیه نکرده بود. یکی شان رمان « راه طولانی بود از عشق حرف زدیم» اثر رسول یونان بود و دیگری که هم اکنون تمام کردم «عاشق بی لیلی» به قلم علم ناز حسن زاده بود. راستش هر دو رمان را سر و گردنی بهتر از رمان های معروفی که جایزه فلان و بهمان هم می گیرند و در ستون ادبی روزنامه ها سفارش می شوند یافتم!
این رمان ها، شخصیت های داستانی شان را از زندگی واقعی استخراج نموده بودند. دیالوگ ها از متن زندگی واقعی برخاسته بود. علت این که رمان های سفارش شده و جایزه-بر دل مرا می زند این هست که هم شخصیت هایی که معرفی می کنند نشخوار شده همان شخصیت های رمان های دهه چهل هستند و هم دیالوگ ها بد جوری کلیشه های ایدئولوژی های رایج آن دوران را به صورت شعار گلدرشت اکو می کند. مثلا در رمان های معروفتر کسی که در بنگاه املاک ملکی کار می کند حتما فرد حریص و کم سوادی است با ادبیات سطح پایین و دغدغه های سطح پایین تر. یعنی دقیقا همان تیپ بنگاهی که نویسندگان چپگرای دهه چهل آفریده بوده اند. شاید در آن زمان صاحبان آژانس مسکن کم سواده بوده اند اما آیا به عقل جور می آید که در عصری که راننده اسنپ ها، فوق لیسانس یا حتی دکتری دارند این خیل عظیم تحصیلکرده ها هیچ کدام به دنبال شغل پردرآمد و نسبتا آسانی مثل آژانسی مسکن نیافتاده باشند؟ (البته اداره کردن آژانس مسکن آن قدرها که در آن کلیشه ها نشان داده می شود هم ساده و راحت نیست اما قطعا آسانتر از رانندگی اسنپ هست!)
وارد بنگاه املاک ملکی در هر محله ای که بشوید خواهید دید که شخصیت صاحب آن شباهتی به کلیشه این رمان ها ندارد. درست مثل راننده اسنپ ها آنها هم تحصیلات دانشگاهی دارند. به علاوه سرگرمی هایی در کنار کارشان دارند که نشان می دهد اون قدر هم آدم های سطح پایین با دغدغه های سطح پایین نیستند! اتفاقا آدم های پیچیده (sophisticated)هستند.
رسول یونان گویا شاعر هم هست. دیوان شعر به زبان ترکی هم دارد. متن رمانش هه شعری خیال انگیز نزدیک هست. با وجود شعرگونگی دیالوگ هایش -دست کم بخشی از دیالوگ هایش که در شهر می گذرد- به دیالوگ های واقعی در زیر پوست شهر نزدیک تر هست تا دیالوگ های مجموعه ای مثل «دری وری» نوشته ابراهیم رها که داعیه طنز اجتماعی دارد!
«عاشق بی لیلی» تقدیم شده به شهدای چنلی بئل. چنلی بئل منطقه ای حاشیه ای و فقیر نشین در نزدیکی سلماس هست. منطقه ای که در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران واقعا شهید پرور بوده است. فرض کنید یک نویسنده چپگرا می خواست این رمان را بنویسد. چه قدر شعار در مورد معصومیت و مظلومیت مردم آن سر می داد و چه قدر اربابان را می کوفت! شخصیت هایی می ساخت که ابدا ما نمی توانستیم با آنها ارتباط برقرار کنیم. یا فرض کنید یکی با طرز فکر ایرانشهری از نوع «عباس معروفی» می خواست رمان را بنویسد. خدا می داند از چنلی بئل چه می ساخت!. لابد همان طوری که ادعا می کرد هرچه زباله در دریاچه شورابیل بریزید آبش شفاف هست ادعا می کرد هرچه در قبرستان چنلی بئل آشغال می ریختند باز هم گل و بلبل بود. (یه وقت به حرف عباس معروفی نروید در دریاچه شورابیل آشغال بریزید!. قطعا برای محیط زیست آن مخرب خواهد بود!) اما خوشبختانه نویسنده این رمان از هیچ کدام ازاین کلیشه های ایدئولوژی زده پیروی نمی کند. واقعیت را چنان که دیده ، باز تاب داده. وضعیت نابسامان کودکان و آسیب هایی را که درمیان زباله هایی که در محله آنها ریخته می شد هم به تصویر کشیده. روح بلند آنها را هم به تصویر کشیده بی آن که شعاری دهد. تصویری که از مادر شهید ارائه می دهد شباهتی به کلیشه مادر صدا و سیما که در برنامه کودک دهه شصت بسیار می بینیم ندارد. مادرها در آن رمان به مادران واقعی دهه پنجاه و شصت شبیه ترند. جالب هست که ادبیات سرکوفت هایی که آن مادر بیسواد در یک منطقه حاشیه شهر فقیر نشین به کودکان خود به بهانه «تربیت» یا «آینده نگری» می زند چه قدر شبیه سرکوفت های مادران تحصیلکرده از طبقه مرفه در همین تبریز خودمان در دهه پنجاه و شصت بود. اصلا جمله به جمله اش همان بود که ما در تبریز در محلات اعیانی خانواده های تحصیلکرده می شنیدیم.. البته در حاشیه فقط خشونت کلامی جهت «تربیت» کودکان مورد استفاده قرار نمی گرفت بلکه در کنار آن خشونت فیزیکی هم به شدت جهت «تربیت» اعمال می شد.
مادر خانواده به اسم آینده نگری (که بابت آن برای خودش بسیار نوشابه باز می کرد) مرتب خوشی های ساده همسر و فرزندش را به هم می زد. «حال» آنها را خراب می کرد که من آینده نگرم! این هم باز خیلی رفتار آشنایی است. رفتاری آشنا بین آن نسل از مادران که باعث شد دوستان همنسل من وقتی مادر شدند به گونه ای دیگر عمل کنند. این چیزها در رمان های روشنفکری نمی آیند اما در رمان هایی که از بطن جامعه برخاسته اند انعکاس دارند.
(فکر کنم دو سال و نیم پیش بود که پسر کیارستمی فیلمی به نام زالو از بچگی هایش فیلمی منتشر ساخت که جامعه را شوکه کرد! در اون موقع هم دو مطلب منتشر کردم که لینکش را می ذارم:
اون کسانی که از کیارستمی بعد از دیدن فیلم زالو ابراز انزجار کردند بیایند و این رمان «عاشق بی لیلی» را بخوانند تا ببینند واقعا کیارستمی در ظرف زمانی خود چه قدر نسبت به فرزندی که تجدیدی می آورد ملاطفت می کرد! منتهی در رمان های ایدئولوژی زده واقعیت هایی از این دست را سانسور می شوند. رمان هایی که به قلم نویسندگان کم ادعاتر نوشته می شوند واقعیت را فارغ از ایدئولوژی ها و کلیشه های نویسنده های نسل قبلی بازنمایی می کنند. نویسنده این رمان هم اگر می خواست جزو نویسندگان جایزه-ادبی-بگیر شود لابد مادر را می بایست بی نقص و سراسر محبت نشان می داد که از دست ارباب یا صاحب خانه حریص آزار می دید. این طوری به مذاق جایزه دهندگان که به این کلیشه ها خو گرفته اند خوش می آمد!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

کمپینی برای پرداخت حق عضویت انجمن فیزیک

+0 به یه ن

اگر  ۶۰-۷۰ درصد اعضای انجمن حق عضویت خود را بپردازند مشکلات مالی انجمن مرتفع می گردد اما برای این که اعضا متقاعد شوند که چنین کنند، یک کمپین لازم هست. از یک سو هیئت مدیره باید گزارشی از فعالیت ها و مخارج و مداخل جهت آگاهی رساندن به اهمیت موضوع  به اعضای انجمن ارائه دهد تا مردم متقاعد شوند فعالیت های انجمن  خرج دارد و نیاز به پرداخت حق عضویت هست. از سوی دیگر کسانی مثل خود من که دستی در وبلاگ نویسی و یا تریبونی بین فیزیکدانان کشور دارند باید پویشی را  برای رله کردن این پیام آغاز کنند و دوستان و آشنایان خود را تشویق به پرداخت حق عضویت نمایند. اگر چنین پویشی آغاز شود  ۶۰-۷۰درصد اعضا حق عضویت خود را می پردازند.

علاوه بر حق عضویت امکان حمایت مالی توسط خیرینی که عضو هم نیستند وجود دارد. در سایت انجمن لینک های مربوطه را می توانید بیابید. اما من صلاح نمی دانم امسال انجمن برای رفع مشکلات مالی اش همزمان هم برای پرداخت حق عضویت و هم برای جذب واقف تلاش گسترده کند.  صد البته در حمایت مالی باز خواهد ماند اما در کمپین تبلیغاتی و آگاهی بخشی برای تشویق به حمایت، نباید  تمرکز روی بیش از یک مورد باشد. به دو دلیل:

۱) اولا   تعداد فیزیکدان های وبلاگ نویس و فعال در فضای مجازی که چنین دغدغه ای دارند محدود هست و حوصله  و زمان خوانندگان آنها، حتی محدودتر. اگر همزمان  روی پرداخت حق عضویت و روی پرداخت هدیه نقدی مانور داده شود فرصت و حوصله کافی برای  هیچ کدام از دو موضوع نخواهد ماند و کمپین کارآیی نخواهد داشت.

۲) اگر همزمان هم در مورد جذب واقف تبلیغ وسیع کنیم هم در مورد پرداختن حق عضویت، مخاطبان هر دو مورد خیال خواهند که دیگری با حمایت مالی خود نیاز را مرتفع خواهد ساخت پس خود عقب می کشند! سرمایه داران با خود می اندیشند که تا خود اعضا هستند ما چرا پول دهیم؟ اعضا هم فکر می کنند که تا میلیاردرها هستند چرا آنها پول بدهند؟

من ۱۷سال وبلاگ نویسی مستمر کرده ام. از سال ۸۸،  در جذب کفیل به سمت نهاد خیریه بنیاد کودک کوشا بوده ام. موفقیت نسبی هم در این امر داشته ام. اجازه بدهید از تجربه خودم بگویم:

 اولا، یک یا دو پست برای جذب حامی مالی کافی نیست. از سوی دیگر، حوصله مخاطب بعد از ۶-۷ هفت پست متوالی در این مورد سر می رود و تعداد مخاطبان ریزش پیدا می کند. با ۶-۷ پست باید جذب خود را انجام دهیم. اگر تقسیم به دو قسمت (حمایت مالی مستقل به صورت وقف و حق عضویت) شود اثرگذاری کم می شود.

دوم هم این که  وقتی مخاطبان از سه چهار منبع مختلف در مورد بنیاد می شنیدند تشویق به کفیل شدن می کردند. از این رو اگر همزمان چند نفر وبلاگ نویس یا فعال در فضای مجازی مثل خود من بنویسند شانس موفقیت بالا خواهد رفت.

سوم هم این که وقتی افراد تشویق می شوند که حمایت مالی نمایند که حس کنند اگر آنها وامثال آنها کمک نکنند کارها می خوابد.

من در سال ۸۸-۸۹ پست های متعدد در مورد بنیاد کودک با محوریت شعبه تبریز گذاشتم و حامی ای نیافتم. اما دست آخر یک پست گذاشتم که جمله «آس» تاثیرگذارم را برای آن رزرو کرده بودم: «اگر ما کفیل نشویم فکر می کنید چه کسی از این کودکان حمایت خواهد کرد؟» همان گونه که پیش بینی می کردم بعد از آن جمله پیام ها در پی وی سرازیر شد که چگونه باید کفیل شد؟ در ظرف دو سه روز همه مددجویان شعبه تبریز کفیل پیدا کردند. البته تنها اثر ان جمله نبود بلکه در پست های قبلی در مورد اهمیت موضوع نوشته بودم. تا آن پست آخر اکثریت متقاعد شده بودند  که کفالت بنیاد کودک  کار خوبی هست اما گمان می کردند  بقیه افراد این کار خوب را  انجام می دهند پس نیازی به آنها نیست.

چهارم هم این که کمپین های این حقیر در وبلاگی ساده بر دامنه گمنام آرزوبلاگ (دامنه ای از خود تبریز به زبان ترکی آذربایجانی) برای جذب کفیل موثرتر بودند تا فیلم های تبلیغاتی  پربیننده و  خوش آب و رنگ سلبریتی ها برای بنیاد کودک. خلاصه این که رنگ و لعاب تبلیغاتی آن قدر مهم نیست که محتوا مهم هست.

 

 

من فکر می کنم فعلا برای امسال و سال آینده کمپین را باید روی تشویق به پرداخت حق عضویت متمرکز کرد. فکر کنم همین برای رفع نیاز کافی باشد. اگر چند سال بعد به دلیل بالا رفتن مخارج و تورم ، حق عضویت ها کفاف ندادند کمپینی هم برای جذب واقف راه می اندازیم. توجه کنید که آن موقع با وجود و حضور حدود ۱۰ هزار عضوی که به اندازه پرداخت حق عضویت درگیر مسایل عملی انجمن هستند، یافتن واقف ساده تر می شود. وقتی با این کمپین، اعضا را در رتق و فتق امور مالی انجمن درگیر کردیم، همان اعضا  خودشان واقف هم می یابند. به عبارت دیگر آن قدر انجمن در جامعه شناخته می شود که یافتن واقف برای انجمن مثل آب خوردن خواهد بود.

به علاوه، این ده دوازده هزار نفر عضو انجمن، هزار و یک مهارت و امکانات ویژه  و شبکه اجتماعی دارند. اگر درگیر مسایل عملی انجمن شوند از آن مهارت ها و امکانات ویژه و شبکه ها به نفع انجمن استفاده می کنند. پس از این کمپین وضع مالی و همچنین قدرت و نفوذ انجمن  در جامعه چندین پله صعود  خواهد کرد و به دنبال آن، موقعیت  و ارج و قرب اعضا نیز هم!.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

حق عضویت انجمن فیزیک

+0 به یه ن

مطابق سایت انجمن فیزیک، این انجمن ۲۵۴۹ عضو پیوسته، ۱۳۱۷ عضو وابسته و ۸۳۷۰ عضو دانشجویی دارد. طبعا حق عضویت پیوسته بیش از دانشجویی است (د راین جور چیزها سیاستگذاری های انجمن منطقی و معقول هست.)
اگر حتی نصف این اعضا هم حق عضویت خود را پرداخت کنند انجمن فیزیک مشکل مالی چندانی نخواهد داشت اما تا جایی که من می دانم متاسفانه کمتر از ده درصد اعضا حق عضویت می دهند. این درحالی است که دانشگاه ها مکلف به بازپرداخت حق عضویت استادان و دانشجویان تحصیلات تکمیلی هستند:
به طور مثال، آیین نامه داخلی پژوهشگاه ما این امکان را فراهم ساخته که از محل پژوهانه شخصی اعضای هیئت علمی حق عضویت انجمن های علمی پرداخته شود.
انجمن فیزیک با این ملاحظه که وضع مالی مردم و دانشگاه ها خراب هست اصرار زیادی برای پرداخت حق عضویت نمی ارزد.
درست است که وضع مالی درخشان نیست اما آن قدر هم خراب نیست که ۹۰ درصد اعضای انجمن قادر به پرداخت حق عضویت سالانه نباشند. قطعا بیش از نصف اعضا اگر بخواهند می توانند چنین حق عضویتی را پرداخت کنند بی آن که فشار مالی خاصی به آنها تحمیل شود.
بیشتر افراد پرداخت نمی کنند چون فکر می کنند همان طوری که در سالیان قبلی پرداخت ننمودند و اتفاق بد خاصی نیافتاد می توانند همین رویه (عدم پرداخت) را ادامه دهند.
هشدار از طرف انجمن برای قطع عضویت در انجمن در صورت عدم پرداخت حق عضویت مشکلی را حل نمی کند. چون اغلب اعضا فکر نمی کنند با عضویت، امتیاز خاصی به دست می آورند. در نتیجه در مورد چنین هشداری بی تفاوت خواهند بود. اتفاقا تنها کسانی ناراحت و دلشکسته خواهند شد که جزو آن اقلیت هستند که به واقع به دلیل کمبود مالی قادر به پرداخت حق عضویت نیستند. اینها به واقع دلشکسته می شوند و حتی ضربه روحی می بینند. سخت هست که آدم را به خاطر بی پولی از جمعی که خود را متعلق به آن می داند طرد کنند. اما کسانی که قادر به پرداخت حق عضویت هستند با قطع عضویت هیچ حس ناراحتی نمی کنند!
به جای هشدار، هیئت مدیره باید در مورد هزینه های فعالیت های انجمن و درآمدها گزارش شفاف سالیانه ارائه دهد تا اعضا متوجه شوند که اگر به دلیل کمبود مالی انجمن قادر به ادامه فعالیت نباشد چه ضربه ای به جایگاه علم در کشور و به دنبال آن جایگاه خودشان در کشور (به عنوان قشر فیزیکدان یا علاقه مند به فیزیک) وارد می شود. منفی بافان تصور می کنند اگر فعالیت ها قطع هم بشود اتفاقی نمی افتد. وقتی آدم نعمتی دارد قدرش نمی داند!
گزارش هایی شفاف باید باشد که مردم متوجه شوند چه قدر فعالیت های انجمن مهم هست. و چه حیف خواهد بود اگر به دلیل خست در پرداخت حق عضویتی ناچیز این فعالیت ها بخوابد!
در واقع جامعه فیزیک ایران جامعه خسیسی نیست. اگر مجاب بشود که لازم هست حق عضویت پرداخت می کند. آن بیست یا سی درصد اعضا هم که واقعا مشکل مالی دارند تشویق می شوند که به طریقی دیگر به انجمن همیاری رسانند که چه بسا ارزش آن بیش از حق عضویت باشد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

کانال مینجیق

+0 به یه ن


من کانال تلگرامی مینجیق را دوباره احیا کردم:
@monjoog

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل