نویسندگان ما از مردم ما عقب مانده اند

+0 به یه ن

مظلومیت یک نویسنده دلیل بر قوت، بی ایرادی یا حقانیت او نیست!



من از عباس معروفی رمانی نخوانده ام. چند وقت پیش خواستم بخوانم اما با شنیدن یک مصاحبه از او منصرف شدم. در مصاحبه ادعا می کرد دریاچه شورابیل اردبیل (شهری که داستان رمان معروفش در آن می گذرد) چنان استثنایی هست که هر آشغالی در آن بریزید شب آن را می بلعد و تمیز می ماند. 

حرف چرندی است. دریاچه شورابیل هم مانند سایر دریاچه ها بر روی کره زمین از آلایندگی آدمیزاد آسیب می بیند. با تمام قوا باید از اکو سیستم شکننده آن مراقبت کرد و جلوی هر گونه آلایندگی را گرفت. 

ادعاهای شبه-علمی نظیر آن چه که نویسنده شهیر "وطن پرست" صادر می کند  می تواند بسیار مخرب باشد.

من نمی دانم این چه "وطن پرستی" ای است که مانع نمی شود که در پراکندن شایعات مخرب برای وطن یک مقدار مسئولیت پذیرتر رفتار کنیم؟! احتیاجی به پرستیدن وطن و بعد هم خود را فدای آن کردن نیست. کافی است بفهمیم که ما به این اکوسیستم نیاز داریم و این اکوسیستم شکننده هست.



متاسفانه اغلب نویسنده های ایرانی -حتی برخی از مشهورترین هایشان نظیر همین عباس معروفی- اندکی مطالعه در مورد جغرافیا، تاریخ و مردمشناسی مکان هایی که در مورد آن می نویسند نمی نمایند. همین طوری کتره ای بر می دارند قلم می زنند. اون طور که در نقدها خوانده ام معروفی بدیهی ترین عناصر فرهنگی جامعه اردبیل را (نظیر زبان و فرهنگ ترکی) در داستان خود انکار می کند! 

من مرتب رمان های نویسندگان انگلیسی را می خوانم. واقعا برای هر رمانشان ساعت ها مطالعه و تحقیق دارند که رمان ایراد تاریخی یا علمی یا جغرافیایی نداشته باشد. یک رمان آمریکایی خوانده بودم در مورد یک خاندان که در تجارت و طراحی جواهر  بودند. حاوی انواع و اقسام اطلاعات درمورد خواص زمین شناسی کهربا، تاریخچه تجارت کهربا و جزئیات تکنیک های طراحی زینت آلات در ادوار متعدد بود. یکی دو رمان آمریکایی خوانده ام که در آن بیماری فردی روند داستان را شکل می داد. نویسنده کلی اطلاعات پزشکی مریوط جمع آوری کرده بود. در رمان آمریکایی دیگری در بخشی از داستان کشتیرانی می شد. رمان نویس رفته بود در مورد جریان های آب در دریا، دریاچه اقیانوس و سواحل سنگی یک عالمه مطالعه کرده بود که حرف کتره ای نزند.


نویسنده های ما همین طوری حرف کتره ای می زنند. این خیلی بد هست. چون از لحاظ سیاسی معمولا مظلوم واقع می شوند بر ضعف های نویسندگانمان چشم بر می بندیم و الکی حلوا حلوایشان می کنیم.نظرات مخرب ضدعلمی یا ایدئولوژی های مخربشان را نقد نمی کنیم و به چالش نمی کشیم چون که دلمان به مظلومیت شان می سوزد .  


پدرانمان هم در دهه پنجاه، ایدئولوژی های مخرب روشنفکران زمان را نقد نکردند  چون که دلشان  برای آن روشنفکران  سوخت که زندان رفته اند و احیانا شکنجه شده اند. (بعدا هم معلوم شد که خیلی از این داستان های شکنجه و مظلومیت تخیلی بوده است!) بعدش هم….


"دری وری" و "پرت و پلا"  اما نه "چرند و پرند"



مدت خیلی کوتاهی در یک گروه کتابخوانی بودم. یکی شان کلی از سری کتاب جناب ابراهیم رها با عناوین "دری وری" و "پرت و پلا" تعریف کرد. من هم از دیجی کالا سفارش دادم. اما خوشم نیامد. در تبلیغ کتاب اومده که یک طنز اجتماعی در مورد مسایل یک پیرمرد مصدقچی هست. با توجه این که من هم خودم را یک مصدقچی می دانم فکر کردم باید بامزه باشد که آدم ببنید خودش و همفکرانشان در بستر اجتماع چگونه به  طنز و شوخی گرفته می شوند. انتظار داشتم اصرار ما مصدقی  ها در خرید کالای ایرانی در این عصر گلوبالیزم و سپس تلاش های مذبوحانه مان برای پوشاندن عیب های آن به طنز کشیده شود. اصرارداشتم قانونگرایی خشک مصدقی و پرهیز او از ارتشا کار دستش دهد. اما از این خبرها در داستان نبود.


داستان این طنز اجتماعی مربوط به اوایل دهه ٩٠ هست یعنی حدود تنها ١٠ سال پیش . با این حال به این زودی  بوی کهنگی می دهد. پرت و پلای ابراهیم رها کهنه شده اما چرند و پرند دهخدا هنوز تازه مانده. حتی بسیاری از حکایات طنز اجتماعی سعدی و عبید زاکانی بعد هفتصد و هشتصد سال تازه اند!


فرق در این هست که طنز نویسان موفق که داستانشان جاودانه می ماند خود مشاهده می کنند و از روی این مشاهده تیپ و شخصیت می آفرینند. مثلاایرج پزشکزاد  "دایی جان ناپلئون" را از مشاهدات خود از فامیل خودش خلق کرده. از داستان های دیگران بازیافت نکرده.اما ابراهیم رها، کلیشه های قبلی در طنزهای اجتماعی قبلی را برداشته بازیافت کرده و کنار هم گذاشته و اسمش را هم گذاشته طنز اجتماعی!

حتی در این کار هم ماهرانه عمل نکرده. متوجه نبوده که تاریخ مصرف خیلی از اون کلیشه ها سر آمده! مثلا هنوز در داستان های او کسی که بنگاه معاملات ملکی دارد بیسواد بیسواد هست و کلمات را غلط تلفظ می کند و هیچ چی نمی فهمد! در هر محله چندین بنگاهی هست. بروید ببینید چند نفرشان این تیپی هستند؟! اتفاقا امروزه، اغلب بنگاهی ها تحصیلات مختصری در زمینه حقوق و همین طور مهندسی دارند. نمی خواهم بگم مهندس یا حقوقدان قابلی هستند (که نیستند)! اما فرد بیسوادی که کلمات را غلط تلفظ کند هم نیستند. در زمینه ساختمان و همچنین حقوق سوادشان از متوسط جامعه بالاتر است.

در جامعه ای که این همه راننده اسنپ با تحصیلات عالیه دارد چه طور ممکن هست بنگاهی هایش آن همه کم سواد باقی مانده باشند؟!



این هم یک نمونه از این که روشنفکران ما از جامعه خیلی عقب مانده اند. هم نویسنده های ما از جامعه عقب مانده اند و هم کتاب خوان های ما که عقب ماندن نویسندگان را عیب نمی بینند. 

-----------------------------



خانم های مدیر آژانس های مسکن در تهران، شباهتی به کلیشه های طنز پردازان اجتماعی ندارند!


هنگام نوشتن متن قبلی ام یاد مدیران آژانس مسکن هایی افتادم که خانم هستند. در برخی محلات تهران از این شیرزنان پیدا می شه. جزو پیشروترین زنان ایران هستند. از کسی هم واهمه ندارند. 

به کسی هم باج نمی دهند. 

نمی دانم چه قدر باسوادند! اما مسلما الگوی رفتاری شان زنان خانواده هاشمی درس احتماعی ابتدایی ما نیست!



نمی دانم چرا کسانی که نام طنز پردازان اجتماعی بر خود می گذارند این تغییرات را در عرصه جامعه نمی بینند. این موضوعات را با اندکی قدم زدن در محلات یا پاساژ های مجتمع های مسکونی بزرگ تهران می توان دید. مسایل قایم شده در پستوی خانه ها که نیستند.


اگر روشنفکران می خواهند در جامعه نقشی داشته باشند از کلیشه های دهه چهل خود را رها کنند و جامعه امروز ایران را ببینند.

بیخودی هم سعی نکنند که افرادی را که می بینند در قالب کلیشه های طنز خود یا قهرمانان ایدئولوژی های خود زورچپان کنند! 

مردم واقعی که در کوچه بازار می بینیم از این کلیشه ها هم خیلی پیچیده ترند و هم خیلی جالب تر!



🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ]