آواز قوی کیومرث پور احمد

+0 به یه ن

حتما به گوشتان خورده که زنده یاد کیومرث پوراحمد با نام مستعار حمید حامد یک رمان به اسم «همه ما مقصریم» نوشته. به تازگی ناشر رمان فاش کرده که حمید حامد همان پوراحمد هست و برای ایرانیان مقیم ایران دانلود آن را رایگان اعلام کرده. دیشب حدود صد صفحه از رمان را یک ضرب خواندم.
موضوع داستان فانتزی ای است در مورد روند رو به رشد روستایی محروم در دهه چهل. اگر بی دقت و سرسری رمان را بخوانید یک تصویر رویاگونه از دهه چهل به شما دست می دهد. بنابراین توصیه می کنم یا رمان را نخوانید یا اگر می خوانید با دقت کامل و با ذهن تحلیلی بخوانید. اگر سرسری بخوانید یک نوستالژی کاذب نسبت به دهه چهل خواهید یافت. این نوستالژی در ایران ۱۴۰۲ که در آستانه تحولاتی بزرگ هست بسیار مضر خواهد بود. برعکس آن که پادشاهی خواهان می گویند آینده ما در گذشته دهه چهل نیست! دهه چهل اگر سراپا ایراد نبود به آن چه که ختم شد ختم نمی شد.
بگذارید از اولش شروع کنم. یک کم حساب کتاب کنیم. تعداد روستاهای محروم در دهه چهل بسی بیشتر از تعداد استادان دانشگاه در آن دهه هست که به روستاها تبعید می شدند. در نتیجه عموم روستاها یکی مثل «عمو یاور» نداشتند که دخترهای مستعدشان را اون طوری پروبال دهد و از آنها یک ادیب بسازد! این درست هست که روستاهای ما در دهه چهل پر از استعدادهایی مثل «ماه جهان» بودند اما بسیار کم اتفاق می افتاد که یکی مثل عمو یاور در روستا باشد و از او آن شخصیتی را بسازد که در رمان می بینیم. بیشترشان در سن زیر ۱۵ شوهر داده می شدند و اگر زیر زایمان های مستمر نمی مردند در ۴۰ سالگی تبدیل به پیرزن هایی می شدند که سبک زندگی مردسالارانه روستا را -با همان هوش سرشار ماه جهانی- در حلقوم نسل جدید دختران روستا می کردند.
شاید بگویید در اواخر دهه چهل و اوایل پنجاه دانشگاه هایی ما پر بودند از جوانان مستعد روستا که اصرار داشتند(به خاطر فضای چپ آن زمان) که ریشه های روستایی خود را برجسته کنند. پدر من اون زمان استاد دانشگاه بود و طبعا من این را خوب می دانم. آن قدر خوب می دانم که بدانم اتفاقا به همان دلیل چپگرایی فضای ان زمان آن دانشجویان فاش نمی کردند که نیمه ای از ریشه روستایی شان خان نیمه شهری -نیمه روستایی بود! روستازاده های معمولی (جز خانزاده ها) کمتر فرصت رشد از این دست می یافتند.
دوم آن که درست هست که سپاه دانشی ها در دهه چهل و پنجاه شاهکار آفریدند اما اغلب شان فرزند فلان ارتشی درجه دار یا معاون وزیر با ویژگی های آرش داستان نبودند! اتفاقا بیشترشان که در روستاها معجزه کردند جوانان چپگرا بودند. این روزها مرتب از جوانان چپگرای آن روزگار انتقاد می شود. یکی از منتقدان هم اتفاقا خود من هستم. اما باید انصاف داشت. عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگوی. این قبیل کارهای اصلاحی در روستا عموما به دست جوانان چپگرا انجام می شد نه توسط جوانانی با پیش زمینه خانوادگی آرش داستان! اصلا امثال آرش در کشور چند نفر بودند!؟ قطعا، بسی کمتر از تعداد روستاهای محروم آن زمان! روش عمران و آبادی روستاهای کشور دست خط گرفتن از نخست وزیر وقت توسط پارتی بازی مادر متنفذ نیست!! این که می شود همان روش احمدی نژادی که این همه پیف پیف اش کردیم!
مگه می شه آن همه روستای محروم را یکی یکی با دست خط نخست وزیر آباد کرد!؟ روش های پوپولیستی از این دست را باید گذاشت کنار. به این روش ها نباید دل بست. روش های اصولی را باید برگرفت.
خلاصه اگر رمان را میخوانید سرسری نخوانید. از این قبیل تحلیل ها بکنید.
آهان! یک چیز دیگه! نویسنده این ملاحظه را کرده که روستایی ها در مسایل فقهی از طیف بازاری زادگاهش اصفهان یا تهران و..... آزاد تر رفتار و عمل می کنند. این مشاهده درست هست. اما تعبیری که کرده و در داستان به صورت فانتزی آورده درست نیست. اگر می خواهید یک برداشت عمیق تر در مورد این تفاوت بین شهری و روستایی (و من اضافه می کنم عشایر) داشته باشید کتاب «عرف و عادت در عشایر فارس» نوشته زنده یاد «محمد بهمن بیگی» را بخوانید. قضیه آن نیست که دررمان نمود می یابد. در نقاط محروم تر چون آموزش فقهی سبک تری داشته اند راحت تر با آن کنار می آیند. اما عوضش با ارادت بیشتر به برخی شخصیت های مذهبی نظیر ابوالفضل یا معادل های سنی آن .... جبران می نمایند. حالا روستای مورد نظر داستان با حضور «عمو یاور» (استاد دانشگاه تبعیدی که یار غاردکتر مصدق و دکتر سنجابی بوده) شاید فرق داشته باشد. اما به هر حال حتی حضور محمدبهمن بیگی (که قطعا کم از عمو یاور این داستان نداشته) نتوانسته آن تغییر مورد نظر نویسنده را در بین عشایر فارس به وجود آورد. برای همین برخی تعابیر نویسنده را درمورد سهل گرفتن فقهی مورد روستایی فانتزی غیرواقعی می دانم.
پی نوشت:
یک رمانی هست به نام «سهم من» نوشته پرینوش صنیعی. رمان پرخواننده ای بوده است. از بین خانم های متولد پیش از دهه پنجاه هر که می خواند می گوید انگار سرنوشت همنسلان مرا نوشته. این اتفاقی نیست! خانم صنیعی یک سری مطالعات جامعه شناسی در مورد زنان آن نسل داشته. آمار و ارقام را که دیده باخود گفته که بهتر است یک داستان بنویسد تا نشان دهد این آمار و ارقام (درمورد مسایلی نظیر ترک تحصیل و سن ازدواج و آمار زندانیان سیاسی و....) در زندگی چگونه نمود می یابد. با این نگرش، نشسته این رمان را نوشته. رمان به ظاهر درددل و غرولند های یک زن میانسال هست اما در واقع بسی بیش از ان هست. تحلیلی عمیق جامعه شناسانه است بر آن چه بر چند نسل گذشته. برای همین هم هست که این همه خواهان دارد.
رمان «همه ما مقصریم» نوشته زنده یاد کیومرث پور احمد با نام قلمی حمید حامد ابدا و به هیچ وجه از این جنس نیست. روستایی که ترسیم می کند روستای تیپیکال دهه چهلی نیست. بلکه فانتزی هست.
خیلی احتمالش کم هست که یکی مثل عمو یاور و بعد هم یکی مثل آرش از یک روستای واحد سردر‌آورند. البته اگر با یک احتمال خیلی ناچیز این دو از یک روستا سردر می آوردند اتفاقاتی مشابه آن چه که در رمان افتاده می افتاد! دده های بالقوه و «ماه جهان» های بالقوه تقریبا در همه روستاهای ما وجود داشتند. گاهی بیش از یک نفر. 
اگر می خواهید یک مقدار بیشتر روستاهای آن زمان را بشناسید کتاب های «شازده حموم» آقای دکتر پاپلی یزدی را ببینید. البته پاپلی هم یک مقدار قسمت های فانتزی قضیه را پررنگ تر کرده ولی باز از داستان پوراحمد کمتر فانتزی گونه هست.

اگر رمان «سهم من» بر اساس آمار و ارقام جامعه شناسانه نوشته شده رمان «همه ما مقصریم» حاصل تنها ذهن خلاق نویسنده هست. به عنوان رمان بسیار جذاب هست اما از دل آن نمی توان نتایج جامعه شناسانه یا سیاسی گرفت. چنین نتیجه ای از دل آن گرفتن ما را به بیراهه رهنمون می شود. در ظرف دو سه روز آینده جریان های سیاسی گوناگون سعی خواهند کرد که از رمان زنده یاد پوراحمد چنین استفاده ای ببرند. خودش هم که نیست که شفاف سازی کند. الان ما ایرانی ها در مقطع حساسی ایستاده ایم. غرق شدن در فانتزی ها و دوباره به مقطعی از گذشته بازگشتن می تواند هزینه ای زیادی روی دست ملت و آیندگان بگذارد. از ما گفتن!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

وقتی اره تیشه دادن با ایرانشهری ها در مورد وقایع ۲۵۰۰ سال پیش از حفظ سلامت دختران شهرمان مهمتر می شود

+0 به یه ن

آیا امروز مسئله ای حاد تر از حمله شیمیایی به مدارس دخترانه کشور وجود دارد؟ آیا اهمیت این موضوع ناچیز هست؟ پس چرادر فضای مجازی این قدر کم در باره آن می نویسید؟


-----------

دیروز سقز در حمایت از دانش آموزان دختر که مورد حمله شیمیایی قرار گرفته بودند در اعتصاب بود. همان طوری که سقز پشت مهسا ایستاد پشت دختران دانش اموز این شهر هم دارد می ایستد.
آن بلا که بر سر دختران سقزی افتاد بر سر دخترهای خیلی شهرها افتاد. به عنوان مثال، بدتر از آن بر سر زهرا نوید پور دختر ملکانی افتاد اما مردم شهر کوچکترین کاری برایش نکردند.
انگار در این مملکت دختران فقط در سقز برای مردم شهر مهم هستند. در جاهای دیگر هر بلایی سر دختران بیاورند مردم شهر اهمیتی نمی دهند. چرا چنین هست؟
------

در شهر خودش دارند به مدارس دخترانه حمله شیمیایی می کنند عین خیالش نیست! اما دغدغه اش این هست که به همگان ثابت کند کوروش ۲۵۰۰ سال پیش آن حاکم عادلی که ایرانشهری ها می گویند نبوده و احیانا جنایاتی مرتکب شده! برای کل کل با ایرانشهری ها رگ گردنش دایم بیرون می زند اما به خاطر حمله شیمیایی به دختران ۷-۸ ساله اورمیه خیر!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

موقعیت پسا دکتری در شاخه اطلاعات کوانتمی در پژوهشکده فیزیک

+0 به یه ن

Dear colleague,

A postdoctoral position is available in quantum information science in the School of Physics at IPM. Applicants are required to fill out the Online Application Form and upload their CV and a statement of research interests.

The application deadline is April 25th. As usual we require three recommendation letters supporting the applicants.

For more information, please contact keshari@ipm.ir. I would appreciate if you spread this announcement within your circle and in the social media. Sincerely,

Yasaman Farzan

School of physics,


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

این یک ذره آبی که به دریاچه اورمیه ریخته شده آن را احیا نمی کند

+0 به یه ن

از قرار معلوم دارند یک موج تبلیغاتی در مورد حال خوب دریاچه اورمیه راه می اندازند. باور نکنید. بنا به گزارش های خودشان در حال حاضر آب دریاچه ۱.۵ میلیارد مکعب هست. برای احیای دریاچه دست کم ۱۲ میلیارد مترمکعب آب لازم هست. یعنی حدود ده برابر میزان فعلی آب. دیدم یکی با خوشحال عکس ۱۲ دی ۱۴۰۱ و عکس روزهای اخیر دریاچه را کنار هم گذاشته و ابراز شادی کرده که دریاچه دارد احیا می شود. تغییرات فصلی همیشه بوده و هست و نشانی از احیا ندارد. دور از انتظار نیست در اول بهار آب دریاچه بیش از زمستان باشد.
به این آب انتقالی از سد کانی سیب هم زیاد دل نبندید. تنها ۶۵ مترمکعب در ثانیه آب وارد دریاچه می کند. با این آهنگ اگر بخواهد ۱۲ میلیارد مترمکعب آب بیاورد 6 سال زمان نیاز دارد. قطعا در فصول کم آب تابستان دبی آب از این مجرا بسی کمتر خواهد بود.
باید مصرف آب های محلی را مدیریت کرد.نابسامانی های مدیریتی در بخش کشاورزی سالانه میلیاردها مترمکعب آب به هدر می دهد.جلوی آن را باید گرفت. آبی که در مصارف شهری به هدر می رود هم قابل چشم پوشی نیست. البته فشار را نیاورید روی خانم های خانه دار! اصل هدررفت آب شهری در شبکه های فرسوده آبرسانی هست، بعد در بخش صنعت، بعد در بخش خدمات شهرداری و خدمات و دست آخر در مصارف خانگی.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

کمال همنشین

+0 به یه ن

یکی از جملات طلایی فیلم «برادران لیلا» جمله ای بود که لیلا با تاسف به زبان آورد: «وقتی به جای فکر کردن چه جوری فکر کردن یادمون می دهند همین می شه دیگه».
آدم باید هم خودش قوه فکر کردن خود را تقویت کنه و هم دور و بر خود را از افرادی پر کنه که فکر کردن بلد باشند. چسباندن خود به افرادی که به زعم ما خیلی آدم های مهمی هستند (به خصوص اگر خاندان ثروتمند تر از خانواده ما باشند) قوه فکر کردن آدم را کور می کند. تقلیداز آنها و دغدغه به رسمیت شناخته شدن توسط آنها و یافتن جایگاه خود در نظام سلسله مراتبی سفت و سخت آنها، آن قدر ذهن را مشغول می دارد که قوه فکر کردن درست و حسابی زایل می شه!
اگر بخواهیم درست در مورد زندگی فکر کنیم باید ببینیم نیاز هایمان چیست، علایقمان چیست، استعدادهایمان چیست، موقعیت مان چیست، فرصت های پیش رویمان کدامند، یارانمان که دست ما را در راه رسیدن به اهدافمان می گیرند کدامند و......
در فیلم برادران لیلا می بینید که لیلا خود این ها را خوب تشخیص می دهد (بیشتر توضیح نمی دهم تا فیلم لو نرود!) اما وابستگی فکری پدر و تا حدی برادران به خاندان جلوی درست فکر کردن وتصمیم گرفتن خانواده را می گیرد.
عزیزی گفت می خواهم به محله ای نقل مکان کنم که همسایه هایم کارخانه دار باشند. پرسیدم از همسایه کارخانه دار چه به شما می رسد؟ گفت «بزرگ فکر کردن» آنها به فرزندانم سرایت می کند. اگر در جایی مثل کالیفرنیای شمالی و در جوار سیلیکون ولی زندگی می کردیم این طرز فکر می توانست قابل تامل باشد.
اما آیا واقعا یک کارخانه دار تیپیکال ایرانی -اون هم بعد از ۴۴ سال پس از ج ا - اهل بزرگ فکر کردن هست؟! حالا باز قبل از انقلاب امثال خیامی ها و خسروشاهی ها و قندچی ها و..... بودند که «بزرگ فکر کردن» در مورد آنها صدق می کرد. اما آیا به مداح پاکت پر وپیمان دادن در ازای تعریف و تمجید در نزد عوام (تکنیک متداول کارخانه دارانی که توانستند سرمایه خود را از مصادره های دهه شصت نجات دهند) یا فروش سهمیه کارخانه در بازار سیاه آن قدر چیز ارزشمند و با شکوهی هست که شما بخواهید بچه هایتان با آنها بزرگ شوند تا دیدشان بزرگ ووسیع شود؟! آیا نزدیک ساختن خود به اصحاب قدرت جهت برخورداری از رانت ها چیزی هست که می خواهید بچه هایتان از این همسایه ها بیاموزند؟ باور کنید «چپ بازی» در نمی آورم! اگر یکی مثل بیل گیتس یا حتی همان داراخسروشاهی یا همان پرتوی ها (پسران سرمایه دار دکتر پرتوی های موسس دانشکده فیزیک دانشگاه شریف) یافتید سعی کنید بچه هایشان از آنها بیاموزند. اما کو امثال آنها در ایران!؟ امثال اونها در ایران زیر فشار اقتصادی ناشی از سیاستگذاری های کلان غلط اقتصادی کشور (و همه این ماجراها که خود می دانید) صد برابر کارگری که برایشان کار می کند تحت استرس هستند چون نمی دانند می توانند با این وضعیت حقوق کارگران خود را سر ماه بدهند یا نه!؟ همان نبوغ بیل گیتس را هم ممکن هست داشته باشند. اما فضای کسب و کار اینجا فضای کسب کار آمریکا نیست. حتی فضای کسب و کار ترکیه هم نیست!
صد البته بین قشر کارخانه دار ایرانی هم مثل اقشار دیگه آدم متفکر پیدا می شود. ( اتفاقا یکی از صمیمی ترین دوستانم که مصاحبتش لذت می برم و از قدرت همفکری اش سود می جویم همسر کارخانه دار هست اما باور کنید با این که دهه هاست با هم دوستیم تنها همین اواخر به طور اتفاقی فهمیدم خانواده همسرش کارخانه دارند. من او و همسرش را به عنوان آرشیتکت می شناختم. همیشه همان طوری خودش را معرفی می کند!) اما این که خیال کنید اگر در محله ای در ایران سکنی بگزینید که در آن کارخانه دار زیاد هست فرزندانتان دیدی وسیع خواهد شد فکری خنده داری هست. احتمالا در اثر نشست و برخاست با آنها از متوسط ایرانی دوروتر و ریاکارتر می شوند اما فکر باز اقتصادی نمی یابند.
همین حرف را در مورد نشست و برخاست با پزشکان هم می گویم. یکی از صحبت های دایمی سر میز های ناهار و هنگام گشت و گذار با همکاران خارجی مان شکایت از این هست که پزشکان متاسفانه درک درستی از عدد و رقم و آمار ندارند. همه اش صحبت می کنیم که در آموزش پزشکان باید دروسی برای درک بهتر آمار گنجانده شود. این یک معضل بین المللی هست. اما یک مشکل دیگر هم هست که در بین پزشکان ایرانی از مشابه خارجی شان هم غلیظ تر هست و آن این که فرهنگ جامعه پزشکی ایران «ژست دانایی» را جایگزین «مهارت فکر کردن» کرده است. این معضل بین پزشکانی که دیپلم ریاضی دارند کمتر هست اما حتی آنها هم که در سال اول دانشگاه (به خاطر آموزش دبیرستانشان) کمابیش فکر کردن بلدند کم کم این مهارت را در جامعه پزشکی ایران از دست می دهند. فقط اقلیتی از پزشکان که دستی در کار پژوهشی پزشکی دارند در فکر کردن قابلند. بقیه شان اغلب در مهارت فکر کردن ضعیف هستند و بیشتر می آموزند چگونه ژست بگیرند تا دانای کل به نظر آیند.
برای همین (و چند علت دیگر که اگر خواستید من توضیح می دهم) من افراط در نشست و برخاست با پزشکان را (که بسیاری در جامعه ما برایش سر و دست می شکنند) مفید نمی دانم.
به نظرم بهتره آدم کسانی را -ترجیحا از مشاغل متنوع- که فکر کردن بلدند گلچین کنه و با آنها نشست و برخاست کنه تا با مصاحبت با آنها دیدش از جهات متنوع باز بشه.
اگر بپرسید کدام قشر هستند که در میان آنها درصد کسانی که فکر کردن خوب بلدند و نشست وبرخاست با آنها به موفقیت ما کمک می کنند بی تردید خواهم گفت «یهودیان سکولار». می دانم خیلی ها از این حرف خوششان نمی آید. اما شما فقط تعداد فیزیک دان های برجسته ای که از خرده فرهنگ یهودیان سکولار برخاسته بشمارید و تقسیم بر تعداد کل این جمعیت کنید و مقایسه ای کنید با نسبت مشابه برای کل جمعیت زمین. همین یک مقایسه می تواند هر کس بی غرضی را متقاعد کند که بیراه نگفته ام.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

با مستندهای ابراهیم گلستان در هپروت سیر کنید

+0 به یه ن

مستند های ساخته ابراهیم گلستان را می بینید؟ یک عمر تعریف شان را شنیده بودیم خیال می کردیم چی هستند! آخه اینها چه مستندی هستند؟! دریغ از اطلاعات جالب فنی در مستند! حالا من انتظار ندارم در مستند هایی که ابراهیم گلستان دهه ها پیش ساخته مثل مستند های مدرن غربی در مسایل فنی شبیه سازی های جذاب و روشنگر بوده باشد. اما از عمد از یک موضوع فنی طوری فیلمبرداری کرده (منظورم این هست که زاویه دوربین را طوری گرفته) و روایت (نریشن) را طوری انتخاب کرده که یک موضوع جدی فنی از منظر بیننده یک موضوع هپروتی و جبرگرایانه و..... به نظر برسد. منظورم از جبرگرایانه این هست که تو گویی این دستگاه مستگاه ها قرار بود در همین موقع در همین جا سبز شود (درست همان طور که گیاه خودروی منطقه سبز می شود) و نه مدیریتی پشت آن هست و نه دانش فنی خاصی! 
در این چهل و چند سال از این خبرها نشد! در قطر چون مدیریت درست و درمان بود، شد اینجا نشد! اون موقع هم در ایران اگر می شد به خاطر مدیران کارآمدی بود که قدر مهندسی خوب را می دانستند.

گیریم ابراهیم گلستان چپگرا بود و نمی خواست نوشابه ای برای شاه به خاطر این پیشرفت های تکنیکی باز کند. بسیار خوب! قبول! اما دیگه چرا فیلمش را طوری گرفته که انگار همه این اتفاقات خود به خود و بدون مدیریت و بدون دانش فنی صورت می گیرد؟! 
من تا بخواهید رمان های نویسندگان چپگرای انگلیس را خوانده ام. آنها هم در نوشته هایشان سعی دارند زاید بودن اشراف و.... را نشان دهند اما اهمیت مسایل فنی را هم برجسته می کنند.
فرهنگسازان ما امثال گلستان بوده اند که نتیجه اش شده این. نتیجه اش این شده که در جنگ به جای تاکید بر هوشمندی در چیدن استراتژی و تاکتیک و استفاده از تکنیک، تاکید را بر مرثیه خوانی و غلیان احساسات گذاشتند و بسی بیشتر از آن چه که برای حفظ خاک لازم بود (در اثر استراتژی ها و تکنیک ها و تاکتیک های جفنگ و عدم استفاده از تکنولوژی نظیر صداگیر برای آر-پی-جی زن) جوانان کشور را به کشتن دادند و به آنها آسیب رساندند. 
همین شد که فکر کردند همه چی این قدر الکی هست و در پروژه های مهندسی نکات ایمنی را نادیده گرفتند.
همین شد که بی خیال بهره وری شدند.

نویسندگان چپگرای انگلیس وقتی رمان جنگی می نویسند تاکید می کنند که فلان فرمانده اشرافی نتوانست استراتژی حمله مناسبی بچیند و جوانان را به کشتن داد امادر عوض فلان جوان کارگر که به جنگ رفته بود استراتژی هوشمندانه ای چید و نبرد را برد.
می نویسند اتحادیه کارگری ضوابط هوشمندانه ای برای ایمنی در محل کار وضع کرد اما سرمایه دار طماع کلک زد و برای این اعمال این ضوابط خرج نکرد و نتیجه اش این شد که فلان تعداد کارگر کشته شد.
اینها را می نویسند و در داستان هایشان، تاثیر استفاده هوشمندانه از تکنیک و تاکتیک را می آموزند. دانشجوی مهندسی و مدیریت هم این رمان ها را که می خواند توی ذهنش می رود که باید هوشمندانه عمل کند تا موجب بدبختی خانواده ها نشود.
اما با دیدن آثار امثال ابراهیم گلستان آن دانشجوی مدیریت یا مهندسی چه می آموزد؟! هیچ چی جز در هپروت سیر کردن.
یادم هست وقتی دانشجو بودیم دانشجوهای مهندسی که جلوی بقیه مدام پز مهندس بودنشان را می دادند در جمع های خصوصی تر و صمیمی تر ناله می کردند که آخه این درسها کجای زندگی ام به درد خواهند خورد!؟!!!!؟؟؟؟ 
وقتی فرهنگ عمومی -و نیز فرهنگسازان بنامش نظیر ابراهیم گلستان- این جوری هپروتی هستند برای دانشجوی مهندسی این شبهه به وجود می آید که دروس مهندسی در هیچ کجای زندگی اش به درد نخواهند خورد!!! نتیجه هم می شود همینی که هست!

پی نوشت: گلستان در مصاحبه هاش مرتب جلال آل احمد را مسخره می کنه که چرا به برداشت بی رویه از اب های زیر زمینی نقد داشته. اتفاقا آل احمد یک حرف خوب زده باشه همینه. الان گرفتار کم آبی وفرونشست زمین هستیم که نتیجه بی توجهی به همان نقدهاست. روشنفکر خودپسند کشورمان این طوری سطحی به مسایل فنی می نگریست و همین دید را در جامعه تزریق می کرد و می کند. 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پدر لیلا: مستبد و متوهم یا .....؟

+0 به یه ن

به نظرم بینندگان نکات اجتماعی فیلم برادران لیلا را چنان که باید مورد توجه قرار نداده اند. آن چه که در فیلم برادران لیلا می بینیم یک پدرسالار مستبد و متوهم نیست. اتفاقا-برعکس آن چه که در تحلیل ها می نویسند پیرمرد اصلا متوهم نبود. اتفاقا کاملا آگاه بود که خاندانش آدم حسابش نمی کنند اما باز هم می خواست خود را به آنها بچسباند و اگر توانست روی سرشان بنشیند ولو به قیمت از دست دادن سرمایه زندگی اش.
پیرمرد مظهر استبداد هم نبود. در واقع از متوسط همسن ها و همجنس هایش بیشتر به فرزندانش بال و پر داده بود که دخترش لیلا چنین شخصیتی پیدا کرده بود. در زندگی فرزندانش -تا جایی که پای خاندان وسط کشیده نشده بود- دخالتی نمی کرد.در واقع این فرزندانش بودند که می خواستند او به میل و خواسته آنها عمل کند. به این معنی لیلا مستبد تر از پدرش بود.
درد پیرمرد این نبود که حرف حرف من باید باشد. بلکه آن چنان در ذهنش درگیر جلب توجه خاندانش بود که خانواده خودش (از جمله نام نوه اش) را هم وسیله ای برای این کار می دانست. وقتی خانواده اش برای خوش رقصی جلوی خاندانش همکاری نمی کردند بر می آشفت نه وقتی که حرفش را زمین می انداختند.قضیه قضیه استبداد یا توهم پیرمرد نبود!
قضیه این بود که پیرمرد می خواست هویت فردی و نیز خانوادگی خود را در هویت جمعی خاندانش گم سازد. این نکته ای است که کمتر فیلم ایرانی به آن پرداخته اما مسئله ای است که به شدت در جامعه ایران حی و حاضر هست.
اتفاقا خاندان لیلا چندان هم در این زمینه در فرهنگ جامعه ایران استثنا یا حتی غلیظ نبودند. اتفاقا «غلظت خود را در هویت خاندانی گم کردن» پدر لیلا به اندازه همان متوسط جامعه ایرانی است نه بیشتر. اگر می خواست غلیظ تر از متوسط باشد که لیلا هم مانند غزاله و رومینا و ده ها دختر مظلوم دیگر سال ها قبل از این که به چهل سالگی برسد می بایست توسط پدر سر بریده می شد نه آن که به چهل سالگی برسد و توی روی پدر بایستد! اتفاقا خانواده لیلا از جهت «هویت فردی و خانوادگی خود را در هویت خاندانی و طایفه ای ذوب کردن» در حد وسط طیف ایستاده اند و تیپیکال جامعه امروز ایران هستند. منتهی ما نمی خواهیم بپذیریم که داستان لیلا- علی رغم برخی حواشی نظیر فقر کم سوادی بیکاری خشونت کلامی و سیلی و جریان سینک و ... که از ما دور هست- داستان خود ماست. آن قسمت ذوب تحمیلی هویت، مسئله روزمره ماست.
فیلم برادران لیلا این جریان ذوب هویت را برای خانواده ای فقیر حاشیه نشین در تهران مجسم می کند. من در نوشته قبلی ام نمود آن در یک خانواده متوسط شهری تشریح کردم. اما این مسئله مسئله تک تک خانواده های ایرانی است. در نوشته بعدی ام تاثیرش را بر عملکرد خانواده های روستایی و در نتیجه خشک شدن دریاچه ها می نویسم. این طوری همه مسایل ما با این جنبه فرهنگی گره خورده است. فیلم برادران لیلا را به نمادگرایی سیاسی یا پدری مستبد و متوهم تقلیل ندهید. فیلم برادران لیلا مهمترین فیلم اجتماعی است که در تاریخ صد ساله سینمای ایران ساخته شده و برای اولین بار به روشنی دست روی یکی از مهمترین جنبه های فرهنگی ما که به شدت آسیب زاست می گذارد.

نکته اصلی فیلم برادران لیلا، ذوب هویت فردی و خانوادگی در هویت طایفه ای و خاندانی است نه توهم یا استبداد پدر خانواده و یا نمادگرایی سیاسی. این مسئله اقشار مختلف جامعه ماست. نتیجه اش در جوامع روستایی همین می شود که من تابستان پارسال نوشته بودم. جنبه اجتماعی خشک شدن دریاچه اورمیه:
در روستاهای آذربایجان(شبیه شهرهایش) هر خاندانی برای خودش یک "آدم مهم" دارد که به بقیه خط می دهد. آدم مهم روستا که با اغلب اهالی روستا هم فامیل هست معمولا تاجر محصولات کشاورزی است که نصف زمان خود را در شهر و نصف دیگر را در ییلاقات روستا می گذراند. در سالهای صادرات محصولات کشاورزی نظیر گوجه فرنگی و بالا رفتن قیمتشان این "آدم مهم" سود افسانه ای به جیب می زند. در سال هایی هم که این محصولات کنار جاده می گندد کشاورزان هستند که ضرر می بینند نه این "آدم مهم".
همین "آدم مهم" هست که همه ساله، جو راه می اندازد که فلان محصول را بکارید که به سود سرشار برسید.
حدس می زنم آدم مهم های روستاهای آذربایجان مانند آدم مهم های خانواده های شهری اش ، در واقع از کسی دستگیری نمی کنند اما یک سری نمایش های پوپولیستی در عروسی و عزا راه می اندازند که همگان گمان می کنند که او شهی است که همه آوازه ها از اوست و اگر نباشد خانواده ها در کار خود در می مانند. در نتیجه همه سعی می کنند به حرف او گوش دهند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

از اونها هم جز بدی به ما چیزی نرسید!

+0 به یه ن


یک زمانی برخی از فیزیکدان های معروف ایرانی در غرب نسبتا زیاد به ایران سفر می کردند. از اونها هم ما جز شر ندیدیم. همین پیشکسوتان داخلی اونها را بر می داشتند و از پول موسسه -که اون موقع اوورت بود- می بردند پلو چلو به انها میخوراندند. بعدش گوششان را علیه شاهین پر می کردند. بعدش می گفتند تو اگر می خواهی خدمت به فیزیک ایران کنی بیا و بین دو جوان فیزیکدان ایرانی «حکمیت» کن. بعدش هم یک جوان ایرانی را علیه شاهین تحریک می کردند. جناب فیزیکدان اعظم از آن سوی آب آمده که هیچ کدام از بکگراند مسئله را نمی دانست با شنیدن «ننه من غریبم بازی های آن یکی جوان» به عنوان خدمت به میهن می افتاد به جان شاهین که تو باید از فلانی معذرت بخواهی. از اونها هم غیر از بدی ندیدیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

درس های برادران لیلا برای همه طبقات اجتماعی

+0 به یه ن

یکی در تحلیل فیلم «برادران لیلا» نوشته بود که اگر فقر مطلق را نچشیده باشید و در خانواده پرجمعیت زندگی نکرده باشید نمی توانید این فیلم را درک کنید. من نه فقر چشیده ام ونه از خانواده پرجمعیت بوده ام اما بخش عمده ای از مشکلات خانواده لیلا را که ناشی از در «حاشیه خاندانی ثروتمند تر از خود بودن» هست را بسیار خوب لمس نموده ام. در فیلم لیلا خاندان پدری لیلا افراد دروغگو و ناتویی بودند. بروبیای خاندان پدری لیلا نمایشی و الکی بود. برادران لیلا هم از لحاظ تحصیلات یا مهارت کاری  برجستگی خاصی نداشتند. در فیلم دیدیم که چه طور این خانواده از اصرار به قاطی شدن به آن خاندان ثروتمند تر از خود آسیب دیدند.

نکته من این هست که حتی اگر طایفه یا  خاندان از خود-ثروتمندتری که می خواهیم هویت خود را با عضوی از آنها بودن تعریف کنیم  راستگو و درستکارباشند وحشمت و مکنت شان هم راستین باشد و نمایش و فیک نباشد و حتی اگر ما سراپا استعداد باشیم و تحصیلات  و هنر و مهارت بالایی داشته  باشیم باز هم از این خود را بخواهیم به زور به ان خاندان بچسبانیم و هویت خود را نه به اتکای با استعدادها و دستاوردهای خود بلکه به عضوی (ولو حاشیه ای) از آن خاندان بزرگ وپرحشمت و مکنت و خوشنام تعریف کنیم باز هم ضربه می بینیم. چرا؟! الان خدمت شما عرض می کنم چرا.

این خاندان پرحشمت و مکنت و البته خوشنام از کجا این حشمت و مکنت شان را 
اورده اند؟ عموما از املاک موروثی یا از راه تجارت. حتی اگر کارخانه دار باشند عموما از یک سری رانت ها و فروختن فلان سهمیه کارخانه در بازار سیاه  پولدار می شوند  نه از طریق ابداع و ابتکار و مدیریت آن چنانی در تولید محصولاتی  بدیع! (جالبه که همین فعالیت ها در بازار سیاه و فروش سهمیه دولتی کارخانه دربازار سیاه -که بر کسی هم پوشیده نیست -از خوشنامی خاندان های پرحشمت-تا وقتی که مردمداری سنتی را رعایت کنند- نمی کاهد! شاید اگر دوره مصدق ادامه می یافت ما ایرانی ها هم مثل ژاپنی ها  به این موضوعات حساس می شدیم و کسی  را که رانت خواری می کرد را بد می دانستیم -حتی اگر مردمدارانه با ما خوشرویی کند! اما کودتای ۲۸ مرداد در سال ۱۳۳۲ به وقوع پیوست و بعد از آن هم دولت هایی سر کار آمده اند که عملکردشان چنان بوده که مردم  رانت خواری را چندان کار بدی نمی دانند  که فامیل  رانت خوارشان از چشم شان بیافتد! این واقعیت جامعه ماست. امیدوارم در آینده حکومتی چنان مردمی و پاکدست سرکار آید که فروش سهمیه اهدایی آن توسط فامیلمان از منظر ما کریه و نابخشودنی به نظر آید!)

 حکومت  ما که  به امثال ایلان ماسک و بیل گیتس میدان نمی دهد که خود از ابتکار عمل و هوش و خلاقیت به حشمت و مکنت برسند. در نتیجه محتشم های دور وبر ما کسانی هستند که قدر و قیمت ابتکار عمل و هوش و استعداد و مهارت و..... را چندان درک نمی کنند. متاع ما چیست!؟ همین ابتکار عمل و هوش و استعداد و مهارت که ازمنظر این محتشمان دور و بر،  هیچ می نماید. 

یک جوان از طبقه متوسط چه دارد که با آن آینده خود را بسازد؟ می رود درسی می خواند یا مهارتی یاد می گیرد. یکی دکتر می شود، یکی وکیل می شود، آن دیگری مهندس عمران می شود، آن یکی معلم می شود، آن یکی نجار می شود، آن دیگری آشپز یا شیرینی پز می شود و....

بزرگ خاندان پر حشمت و قدرت و ثروت، به همه این مهارت ها نیاز دارد و آن جوان را به خدمت می گیرد اما چون هیچ ارزشی به مهارت های او قایل نیست و دستاوردهای او را ریز و بی ارزش می بیند نیازی نمی بیند که با او طی کند تا حق الزحمه اش را بپردازد.  بزرگ خاندان ما دزد نیست اما  بیل گیتس هم نیست که بفهمد ودرک کند که  مهارت و این سرویس های تخصصی ارزش دارند! از آن سو پدر و مادر آن جوان هم که عمری بال بال زده اند که در خاندان پر حشمت مورد اعتنا قرار گیرند جوان را تحت فشار می گذارند که مبادا با خواستن حق خود آبروی آنها را جلوی بزرگ خاندان ببرند.

بزرگ خاندان به زعم خود برای جبران به جای قرار داد بستن و حق جوان را دادن در مناسبت های گوناگون مثل عروسی و .... برایش کادوی نسبتا چرب و نرم می گیرد. کادوی چرب و نرمی که به نسبت یک کادو خیلی گران هست اما قیمتش به اندازه یک دهم سرویسی که گرفته نیست! نوچه های بزرگ فامیل هم توی بوق و کرنا می کنند که نمی دانید که چه  بزرگ فامیل محتشمی داریم. چه کادوی گران قیمتی داد! از آن خوشمزه تر این که در عروسی دیگر که سرویسی نداده کادو پیزوری می برد. اما خاندان پیش خودشان تخیل می کنند لابد بزرگ خاندان خرج کل عروسی را پنهانی داده که کادویش نسبت به کادوی عروسی قبلی این طور ناچیز هست! این گونه هست که افسانه شوکت بزرگ خاندان همین طور الکی تشدید می شود!

 

گیریم این جوان ما بعد از آن سرویسی که به بزرگ خاندان داد خود را از قید این خاندان آزاد ساخت و برای کارش مشتری درست و حسابی و دست به نقد یافت و پس اندازی اندوخت. این پس انداز را اگر تبدیل به سرمایه نکند خیلی به دردش نخواهد خورد. باز پدر و مادر می گویند آدم عاقل ما همین بزرگ خاندان هست پس برو و در دربار او سرمایه گذاری یاد بگیر. خرده-پس انداز این جوان به چشم آن بزرگ خاندان نمی آید. اصلا نمی فهمد با این مقدار پول ناچیزچه باید کرد. توصیه های بزرگ و عاقل فامیل  هم اون قدر غیرواقعی است که آدم را به خنده می اندازد. اما در دربار بزرگ فامیل معمولا چند نفری هم می لولند که برای پس انداز این قبیل جوانان دام پهن کرده اند. به اصرار پدر ومادر جوان  اعتماد می کند و پس اندازش را می بازد.

اگر اصرار به حل و فصل امور اقتصادی از مجرای بزرگ خاندان یا خود خاندان نباشد خود آن جوان در محیط دانشگاه یا کار یا هنگام سربازی یا در گروه های ورزشی و  کوهنوردی یا هزار جای دیگر افراد زبده آگاه و قابل اعتماد می یابد  که با همفکری های کارگشای خود مسایلش را حل و فصل می کند. اما فرهنگ طایفه ای و خاندانی مگه می ذاره؟ وحشت پدر و مادر را فرا می گیرد که «ای داد بیداد! فرزندمان به غریبه هایی که مورد تایید بزرگ خاندان هم نیستند بیشتر اعتماد دارد تا به خاندان! ای داد بیداد! فرزندمان از دست رفت!» 

همچین مصیبت هایی داریم ما با این فرهنگ!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

برادران لیلا

+0 به یه ن


فیلم برادران لیلا عجب فیلم محشری هست. اقتصاددان های عزیز که کلمه «حباب» را توی دهان تحلیلگران دوزاری خودخوانده انداخته اند فیلم را ببینند تا دریابند همین یک کلمه شیک شان چه جور آرزوهای خانواده ها را در این آشفته بازار اقتصاد ایران بر باد می دهد.

وای که این فیلم برادران لیلا چه قدر لایه لایه و پیچیده هست. می شه تا یک سال در موردش نوشت. فیلم را ببینید تا بعد در موردش صحبت کنیم. تحلیل هایی که منتقدان در روزنامه ها و سایت های سینمایی نوشته اند خیلی آبکی هستند. اصلا فیلم را نفهمیده اند. تحلیل هایی که در فیس بوک از قلم دوستان فیس بوکی می خوانم بسیار نکته سنجانه تر هستند.
نمی دانم کجا شنیده ام که می گفتند اگر اثری خلق شود که منتقدان آن را پیف پیف کنند اما مردم عادی با آن ارتباط برقرار سازند آن گاه یک «شاهکار» خلق شده است. فیلم برادران لیلا یک شاهکار هست.

منتقدان برخی از نشریات داخلی فیلم برادران لیلا را «ضد ایرانی ترین» فیلم تاریخ سینمای ایران نامیده اند. اتفاقا فیلم به شدت ایرانی است بی هیچ روتوشی! منتهی« آینه چون نقش تو بنمود راست/ خود شکن آیینه شکستن خطاست!»
منتقدان می نویسند که ما عمری در ایران زندگی کرده ایم اما به عمرمان آن صحنه سینک آشپزخانه را ندیده ام. من هم ندیده ام اما تا دلتان بخواهد در کوچه و خیابان افرادی (عموما پیرمردان) را دیده ام که روی زمین اخ و تف می کنند. لابد درصد قابل توجهی از آنها وقتی از دست بچه هایشان در خانه عصبانی اند از این کارها هم می کنند دیگه. به خصوص در این پیش زمینه فرهنگی که پدرسالار خانواده هر بلایی سر بقیه -به خصوص فرزندانش- بیاورد حق بااوست و نباید به او اعتراضی نمود.
البته همه این ایراداتی که ما ملت داریم حق داشتن آزادی را از ما سلب نمی کند. اتفاقا یکی از کارکردهای آزادی این هست که آینه جلویمان بگیرد تا ایرادهایمان را ببینیم و اصلاح کنیم.

به گمانم آنها که فیلم «برادران لیلا» را ضدایرانی می خوانند همان هایی هستند که ناراحتند که چرا سبک معماری داخلی خانه ها در ایران تغییر کرده و آشپزخانه ها اپن شده.
تا سی چهل سال پیش خانه های ایرانیان یک اتاق بزرگ پذیرایی داشت که زیباترین و دلبازترین بخش خانه بود. اما تنها زمانی که مهمان رودربایستی-دار می آمد در آن باز می شد (گاهی هم برای تمیزکاری.) یعنی در عمده روزها خانواده خود را از بهترین جای خانه خودشان محروم می ساخت که شاید روزی مهمان رودربایستی-دار بیاید. این نُرم و هنجار بود. اونهایی که مکنت کمی داشتند عملا باقی خانه شان تنگ و دلگیر میشد و عمری به آن اکتفا می کردند.
باز هم عرض می کنم تا گذشته ای نه چندان دور این نرم و هنجار خانواده ایرانی بود. در مورد خانواده های درب و داغون نظیر خانواده لیلا صحبت نمی کنیم. در مورد خانواده های متداول صحبت می کنیم. وقتی نرم و هنجار آن بود طبعا ناهنجاری اش هم می شود مسایلی که فیلم «برادران لیلا» به هنرمندی می نمایاند. اما یک عده می خواهند چشم بر آن ببندند. انگار با چشم بر این مسایل بستن مشکلی حل می شود.
فیلم برادران لیلا روی نکات مهمی انگشت گذاشته است. «برای حرف و تایید غریبان آشنا» عزیزترین ها را فدا کردن بخشی از نکاتی است که برادران لیلا می نمایاند. نکات زیاد دیگری هم این فیلم دارد که ارزش پرداختن به آن دارد.
در مورد اثرات منفی فرهنگ طایفه ای در ازدواج ها و مشکلاتی که برای عشاق جوان به وجود می آورد فیلم ها و سریال های بسیار ساخته شده اند. اما هرچه بسازند باز هم حق مطلب ادا نشده و تکراری نشده است. فیلم برادران لیلا گوشه چشمی به این مسئله هم دارد اما برای اولین بار (تا جایی که من اطلاع دارم) روی اثرات مخرب اقتصادی خانواده گسترده یا طایفه ای ثروتمند بر خانواده هسته ای نسبتا فقیر که در حاشیه آن طایفه زندگی می کند و می خواهد خود را قاطی جمع طایفه کند انگشت می گذارد. در مورد این جنبه از مسئله (تخریب اقتصاد خانواده هسته ای توسط فرهنگ طایفه ای خاندان) فیلم و سریالی قبل از این نداشتیم.
من خودم در مورد این اثر به اندازه ده تا لیلا حرف دارم. در نوشته بعدی ام به جنبه های دیگر اثر مخرب اقتصادی بر خانواده ای در حاشیه یک طایفه خواهم پرداخت. اون قدر روی این موضوع حرف دارم که از آن نه یک فیلمنامه «برادران لیلا» بلکه «آواز لیلاها» بیرون می تواند بیاید.
با این همه، این همه حرف های انباشته شده در دل من نیست. به مسئله ای حتی مهم تر از این مسایل اقتصادی هم خواهم پرداخت و آن اثرات مخرب این فرهنگ طایفه ای در کشتن استعدادها و زیر خاک کردن انواع واقسام نوآوری ها و ابداعات و نواندیشی هاست. بعدش هم راه حل خواهم داد. این سری نوشته های مرا با هشتگ #برادران_لیلا دنبال کنید. باور دارم که روی نکاتی انگشت می گذارم و راه حلی می دهم که کمتر ایرانی ای به آن پرداخته و برای اکثر شما جدید هست. چیزی هم هست که در زندگی به آن نیاز دارید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ][ 2 ]