خاطراتی در مورد دورریز مواد غذایی- از زنجان و ازمیر تا پاریس و کالیفرنیا

+0 به یه ن

حدود ده سال پیش، من و شاهین به دعوت دانشگاه تحصیلات تکمیلی به زنجان رفتیم. برای شام هم به اتفاق برخی از استادان آن دانشگاه و عده ای از دانشجویان تحصیلات تکمیلی که اغلب دختران جوان ساکن خوابگاه بودند برای شام به رستورانی رفتیم. یادم نیست مهمان دانشگاه بودیم یا دونگی حساب کردیم. درهر صورت غذا خوب و شاهانه بود. حجم آن هم زیاد بود. بعد از سیر شدن ما مقدار زیادی غذا ماند. من ظرف خواستم که بقیه غذا را بردارم. (در تهران خودم ظرف می برم تا یک بار مصرف هم نخواهم اما اونجا شهر غریب بود و من ظرف نداشتم.) به دانشجوها اصرار کردم که بقیه غذا را بردارند ببرند خوابگاه. دیدم همه تنبلی می کنند و به هم نگاه می کنند . شاید هم فکر می کردند این کار قدیمی و از مد-افتاده مادربزرگ هاست که آنها به عنوان خانم-دکترهای-بعد-از-این نباید انجام دهند. کفگیر به دست گرفتم و ظرف ها را پر کردم و دادم ببرند. با چشمان از تعجب گرد شده می نگریستند!
غذایی که من آن امشب جمع کردم به قیمت امروز قطعا بیش ازیک میلیون تومان ارزش داشت. چه طور وقتی گفته می شود یک میلیون تومان در سال حق عضویت انجمن فیزیک را باید پرداخت عده ای مشکلات مالی را پیش می کشند اما در دورریز غذا به یاد مشکلات مالی نمی افتند؟!
مستقل از مشکلات مالی، دورریز غذا به لحاظ محیط زیستی فاجعه هست. به خصوص اگر غذا گوشتی باشد.
--------------
ما در سال های ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۴ در آمریکا (استنفورد) بودیم. در اون زمان آمریکایی ها خیلی مواد غذایی دورمی ریختند. البته طرفداران محیط زیست شدیدا از این عادت آمریکایی انتقاد می کردند. شنیدم در حول و حوش سال ۲۰۱۱ در امریکا نهضت «زباله صفر» راه افتاد. بعدش هم فراموش شد. البته این نوع جنبش ها هرچند باز بایستند ولی باز هم اثر خود را می ذارند. الان وضعیت در آمریکا از این جهت چه طور هست؟
در اروپا هیچ وقت ریخت و پاش مواد غذایی نبوده. همیشه به اندازه مصرف می کردند و می کنند. شاید به این دلیل که اروپایی ها هم تاریخ طولانی دارند و هم سنت مکتوب قوی. دوران قحطی هایشان را به راحتی فراموش نمی کنند. در همان پاریس طلایی وارد موزه می شوی و نقاشی های زیبا از دورانی که محاصره و قحطی پاریسی ها را وادار به خوردن موش ها کرده بود می بینی.
در کشور ما هرچه خانواده ها در قدیم فقیر تر بودند بیشتر تصور و توهم آن را دارند که اجدادشان در پر قو بزرگ شده اند! در خانواده های خان هاو تاجران که خانه های اجدادی شان در شهرهای ایرانیان امروز تبدیل به موزه شده اند بسیار از خاطرات تلخ قحطی های گذشته گفته می شود. اما پای صحبت خانواده هایی بنشینید که قبل از ده چهل رعیت یا حاشیه نشین شهری یا خدمتکار خانه ثروتمندان بوده اند گمان می کنی همه تاریخ ایران، دوران بریز بپاش دهه پنجاه وجشن های دوهزار پانصد ساله پادشاهی بوده است! چرا؟ برای این که خاطرات پیش از دهه چهل این دسته از ایرانیان آن چنان توام با تیره روزی بوده است که ترجیح داده اند فراموش کنند. ولی خانزاده ها و تاجرزاده ها خاطرات فقر و فاقه سالیان پیشین را به عنوان مشاهده گر شوکه شده به یاد دارند. خودشان شخصا آن قدر زجر نکشیده اند که در ذهن شان خاطرات را بلوکه کنند. ولی در اروپا رعیت زاده و فئودال زاده هر دو با مراجعه به موزه ها همه آن سالهای قحطی و وفور نعمت را به عنوان میراث مشترک به یاد دارند.
در تبریز-با کمال افتخار- ما اهل دورریز نیستیم. اتفاقا- تا ابن اواخر- در حاشیه فقیرنشین تبریز دورریز مواد غذایی بیشتر بود تا محلات اعیان نشین آن. قپی امدن حاشیه نشین های تبریز عبارت بود از«آپاردیم آتدیم چایا» که دود از کله هم تبریزی های قدیمی و نیز طرفداران محیط زیست این شهر بلند می کند. عرض کردم «تا همین اواخر». از دو سه سال پیش گرانی چنان بیداد می کند که دیگه بساط این «قپی» ها از حاشیه ها برکنده شده. جای خیلی تاسف هست که گسترش فقر کشنده باعث برچیده شدن آن شده نه گسترش آگاهی محیط زیستی. این نیز بگذرد. به هر حال یک سری تغییرات بنیادی در اداره کشور -لاجرم -اتفاق خواهد افتاد و دوباره اقتصاد ما رونق خواهد گرفت. امیدوارم این به معنای رواج دوباره مصرفگرایی نباشد. امیدوارم وقتی وضعمان بهتر شد و دستمان به دهانمان رسید شروع به ریخت و پاش نکنیم. هم به خاطر محیط زیست وهم به خاطر آینده نگری. دوره رونق اقتصادی هم باز سر خواهد آمد و بهتر است در دوران وفور آدم پس انداز کند. ما هم مثل اروپایی ها خاطرات را ضبط کنیم و خاطره مشترک ملی نماییم.
درمورد دیدگاه محیط زیستی ایرانیان مطلبی در نوروز ۱۴۰۰ ضبط کرده بودم که لینک آن را دوباره می گذارم. ارزش گوش دادن دارد. نشنیده ام کسی از این دیدگاه به مسئله بنگرد:
این مقدمه ای بود که می خواستم برای دورریز مواد غذایی در ترکیه بنویسم. اما طولانی شد. آن را در پست بعدی می آورم. خاطره بامزه ای از ترکیه و زنده یاد دورموش عزیز هست.

---------------
یاد همکار عزیزمان دورموش دمیر نازنین -که اواخر سال پیش از دنیا رفت -گرامی باد! در سال ۲۰۱۳ به دعوت وی من و شاهین به ترکیه رفتیم. سعی می کردند شعبه ای از آی-سی-تی-پی را در منطقه ییلاقی زیبا در نزدیکی ازمیر بنا نهند. چند هفته ای در انجا مهمان گروه دورموش بودیم. اون دور و بر چند رستوران بیشتر نبود. مدیر یکی از رستوران ها خانم میانسال قابلی بود که با درایت رستوران خود را اداره می کرد.
برای ناهار به همراه دانشجویان و پست داک های گروه و البته میزبانمان دورموش به آن رستوران رفته بودیم.
دورموش به یاد یکی از سالادهایی که مادرش تهیه می کرد افتاد و از مدیر رستوران خواست که نظیر آن را تهیه کند. سالاد هزار جور صیفی جات و سبزی داشت. یکی یکی از آنها نام برد. خانم هم رفت و بعد از مدتی با سالاد بازگشت. بیشتر سبزی ها را هم در همان باغچه به عمل می آورد. حجم سالاد زیاد بود. یک مقدارش را خوردیم و بعدش بلند شدیم که بیاییم. به مدیر رستوران برخورد. به ما یا دورموش هم که چیزی نمی خواست بگه. اومد دانشجوها و پست داک ها را با لحنی مادرانه سرزنش کرد که «یا آدم چیزی را سفارش نمی ده یا اگر بده باید بخوره. کلی زحمت سالاد را کشیده ام!» هیچ چی دیگه! نشستیم و با کلی خنده سالاد را تا آخر خوردیم و تمام کردیم اون وقت بلند شدیم. 😋😃

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ ]