رمان هایی که امسال خواندم

+0 به یه ن

همان گونه که قبلا نوشتم من معمولا در اسفند ماه چند جلد کتاب می خرم تا در فروردین ماه بخوانم. امسال علاوه بر «حادثه همزاد من هست» به قلم حمیده جوانشیر (که مفصل در مورد آن نوشتم) و کتاب «جان های شیفته» (در مورد چریک های دهه چهل و پنجاه) به قلم مرادی مراغه ای (این کتاب را می توانید از کانال آقای مرادی مراغه ای هم دانلود کنید و بعد هزینه آن را به کودکان کار ببخشید. خود نویسنده این طور خواسته) چند رمان هم خریدم. رمان ها را به طور کمابیش رندم از سایت ایران کتاب انتخاب کردم. کسی این رمان ها را به من توصیه نکرده بود. یکی شان رمان « راه طولانی بود از عشق حرف زدیم» اثر رسول یونان بود و دیگری که هم اکنون تمام کردم «عاشق بی لیلی» به قلم علم ناز حسن زاده بود. راستش هر دو رمان را سر و گردنی بهتر از رمان های معروفی که جایزه فلان و بهمان هم می گیرند و در ستون ادبی روزنامه ها سفارش می شوند یافتم!
این رمان ها، شخصیت های داستانی شان را از زندگی واقعی استخراج نموده بودند. دیالوگ ها از متن زندگی واقعی برخاسته بود. علت این که رمان های سفارش شده و جایزه-بر دل مرا می زند این هست که هم شخصیت هایی که معرفی می کنند نشخوار شده همان شخصیت های رمان های دهه چهل هستند و هم دیالوگ ها بد جوری کلیشه های ایدئولوژی های رایج آن دوران را به صورت شعار گلدرشت اکو می کند. مثلا در رمان های معروفتر کسی که در بنگاه املاک ملکی کار می کند حتما فرد حریص و کم سوادی است با ادبیات سطح پایین و دغدغه های سطح پایین تر. یعنی دقیقا همان تیپ بنگاهی که نویسندگان چپگرای دهه چهل آفریده بوده اند. شاید در آن زمان صاحبان آژانس مسکن کم سواده بوده اند اما آیا به عقل جور می آید که در عصری که راننده اسنپ ها، فوق لیسانس یا حتی دکتری دارند این خیل عظیم تحصیلکرده ها هیچ کدام به دنبال شغل پردرآمد و نسبتا آسانی مثل آژانسی مسکن نیافتاده باشند؟ (البته اداره کردن آژانس مسکن آن قدرها که در آن کلیشه ها نشان داده می شود هم ساده و راحت نیست اما قطعا آسانتر از رانندگی اسنپ هست!)
وارد بنگاه املاک ملکی در هر محله ای که بشوید خواهید دید که شخصیت صاحب آن شباهتی به کلیشه این رمان ها ندارد. درست مثل راننده اسنپ ها آنها هم تحصیلات دانشگاهی دارند. به علاوه سرگرمی هایی در کنار کارشان دارند که نشان می دهد اون قدر هم آدم های سطح پایین با دغدغه های سطح پایین نیستند! اتفاقا آدم های پیچیده (sophisticated)هستند.
رسول یونان گویا شاعر هم هست. دیوان شعر به زبان ترکی هم دارد. متن رمانش هه شعری خیال انگیز نزدیک هست. با وجود شعرگونگی دیالوگ هایش -دست کم بخشی از دیالوگ هایش که در شهر می گذرد- به دیالوگ های واقعی در زیر پوست شهر نزدیک تر هست تا دیالوگ های مجموعه ای مثل «دری وری» نوشته ابراهیم رها که داعیه طنز اجتماعی دارد!
«عاشق بی لیلی» تقدیم شده به شهدای چنلی بئل. چنلی بئل منطقه ای حاشیه ای و فقیر نشین در نزدیکی سلماس هست. منطقه ای که در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران واقعا شهید پرور بوده است. فرض کنید یک نویسنده چپگرا می خواست این رمان را بنویسد. چه قدر شعار در مورد معصومیت و مظلومیت مردم آن سر می داد و چه قدر اربابان را می کوفت! شخصیت هایی می ساخت که ابدا ما نمی توانستیم با آنها ارتباط برقرار کنیم. یا فرض کنید یکی با طرز فکر ایرانشهری از نوع «عباس معروفی» می خواست رمان را بنویسد. خدا می داند از چنلی بئل چه می ساخت!. لابد همان طوری که ادعا می کرد هرچه زباله در دریاچه شورابیل بریزید آبش شفاف هست ادعا می کرد هرچه در قبرستان چنلی بئل آشغال می ریختند باز هم گل و بلبل بود. (یه وقت به حرف عباس معروفی نروید در دریاچه شورابیل آشغال بریزید!. قطعا برای محیط زیست آن مخرب خواهد بود!) اما خوشبختانه نویسنده این رمان از هیچ کدام ازاین کلیشه های ایدئولوژی زده پیروی نمی کند. واقعیت را چنان که دیده ، باز تاب داده. وضعیت نابسامان کودکان و آسیب هایی را که درمیان زباله هایی که در محله آنها ریخته می شد هم به تصویر کشیده. روح بلند آنها را هم به تصویر کشیده بی آن که شعاری دهد. تصویری که از مادر شهید ارائه می دهد شباهتی به کلیشه مادر صدا و سیما که در برنامه کودک دهه شصت بسیار می بینیم ندارد. مادرها در آن رمان به مادران واقعی دهه پنجاه و شصت شبیه ترند. جالب هست که ادبیات سرکوفت هایی که آن مادر بیسواد در یک منطقه حاشیه شهر فقیر نشین به کودکان خود به بهانه «تربیت» یا «آینده نگری» می زند چه قدر شبیه سرکوفت های مادران تحصیلکرده از طبقه مرفه در همین تبریز خودمان در دهه پنجاه و شصت بود. اصلا جمله به جمله اش همان بود که ما در تبریز در محلات اعیانی خانواده های تحصیلکرده می شنیدیم.. البته در حاشیه فقط خشونت کلامی جهت «تربیت» کودکان مورد استفاده قرار نمی گرفت بلکه در کنار آن خشونت فیزیکی هم به شدت جهت «تربیت» اعمال می شد.
مادر خانواده به اسم آینده نگری (که بابت آن برای خودش بسیار نوشابه باز می کرد) مرتب خوشی های ساده همسر و فرزندش را به هم می زد. «حال» آنها را خراب می کرد که من آینده نگرم! این هم باز خیلی رفتار آشنایی است. رفتاری آشنا بین آن نسل از مادران که باعث شد دوستان همنسل من وقتی مادر شدند به گونه ای دیگر عمل کنند. این چیزها در رمان های روشنفکری نمی آیند اما در رمان هایی که از بطن جامعه برخاسته اند انعکاس دارند.
(فکر کنم دو سال و نیم پیش بود که پسر کیارستمی فیلمی به نام زالو از بچگی هایش فیلمی منتشر ساخت که جامعه را شوکه کرد! در اون موقع هم دو مطلب منتشر کردم که لینکش را می ذارم:
اون کسانی که از کیارستمی بعد از دیدن فیلم زالو ابراز انزجار کردند بیایند و این رمان «عاشق بی لیلی» را بخوانند تا ببینند واقعا کیارستمی در ظرف زمانی خود چه قدر نسبت به فرزندی که تجدیدی می آورد ملاطفت می کرد! منتهی در رمان های ایدئولوژی زده واقعیت هایی از این دست را سانسور می شوند. رمان هایی که به قلم نویسندگان کم ادعاتر نوشته می شوند واقعیت را فارغ از ایدئولوژی ها و کلیشه های نویسنده های نسل قبلی بازنمایی می کنند. نویسنده این رمان هم اگر می خواست جزو نویسندگان جایزه-ادبی-بگیر شود لابد مادر را می بایست بی نقص و سراسر محبت نشان می داد که از دست ارباب یا صاحب خانه حریص آزار می دید. این طوری به مذاق جایزه دهندگان که به این کلیشه ها خو گرفته اند خوش می آمد!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ ]