روز ملی شدن نفت مبارک

+0 به یه ن

امروز ۲۹ اسفند روز ملی شدن نفت هست. اغلب آن چه که من در مورد مصدق خوانده ام از زبان منتقدانش بوده است. نمی دانم چرا بیشتر دوست دارم از زبان منتقدانش این مرد بزرگ را بشناسم!  کتاب «مرد سال و سده و هزاره»  را سالها پیش خریداری کرده ام و بیش از ۱۵ سال هست که در کتابخانه ام دارم. با این که من معمولا کتاب هایی را که می خرم با ولع می خوانم تا حالا سراغ این یکی نرفته ام. شاید از ترس این که مبادا کتاب در تعریف از اسطوره ام چنان زیاده روی کند که دل مرا بزند. به جای آن  تا بخواهید در این ۱۵ سال نقد  اعم بر مغرضانه  و  منصفانه علیه مصدق خوانده ام.هر  چه آنان ایراد گرفتند من پس از  اندکی مطالعه دریافته ام که مصدق در ظرف زمانش بهتر از آن نمی توانست عمل کند. 

آخرین نقد -یا بهتر است بگویم حمله ای - که علیه او خواندم  یک تنه قاضی رفتن در مورد حرف مصدق در مجلس بود که در مورد رزم آرا گفته بود:
«خدا شاهد است اگر ما را بکشند. پارچه پارچه بکنند، زیر بار حکومت این جور اشخاص نمی‌رویم وحدانیت نیت حق خون می‌کنیم، خون می‌کنیم، می‌ریزیم، و کشته می‌شویم (با عصبانیت) اگر شما نظامی هستید من از شما نظامی‌ترم می‌کشم همین‌جا شما را می‌کشم.»
منتقدان به استناد این حرف او را یک لات چاله میدونی ترسیم می کردند و  برای کوبیدن از رزم آرا یک قربانی مظلوم آزادی بیان ساخته اند. حال آن که عملکرد رزم آرا را در لشکرکشی به آذربایجان و مهابادو سپس در برخورد با ملی شدن نفت ببینید تصدیق خواهید کرد که همچین مظلوم و معصوم هم نبود! مصدق هم خوب کاری کرده بود هارت و پورت کرده بود. به قول همشهری ها «..... قاباغیندا ..... دییلر.... یوخدی!» (ماشالله در ضرب المثل های ۶ کلمه ای همهشهری ها ۳ کلمه قابل بیان در وبلاگ مینجیق نیست اما ضرب المثل های شهر ما  بدجوری می زنند توی خال و لب کلام را بیان می کنند!) بعله! مصدق خوب کرده بود هارت و پورت کرده بود. به ادب فراخواندن به منظور خفه نمودن شگردی است که فقط بزرگانی نظیر مصدق  -و نیز شجاعانی نظیر دلاوران دهه هشتادی- از  دام آن  می رهند. 
نام و یاد مصدق گرامی باد و راهش پررهرو بادا!
لینک زیر، مستند «مصدق از نگاهی دیگر» ساخته زنده یاد هدی صابر (که در اثر اعتصاب غذا برای اعتراض به قتل هاله سحابی در زندان در سال ۱۳۹۰ در گذشت) است. 
اگر این مستند را ندیده اید توصیه می کنم حتما ببینید. خواهید دید مصدق در آن احمد آباد چه کرد. خواهیددید وقتی به طور مستمر و دراز مدت کسی مثل مصدق دهی چون احمد آبادرا  بر اساس حقوق بشر و کرامت انسانی  اداره می کند چه میراث بزرگی  به جا می گذارد. تصور کنید که کودتای ۲۸ مرداد نمی شد و او و یاران او به جای تمرکز روی یک ده توانمندی فوق العاده شان را برای ایران صرف می کردند. بعد از ۱۰-۱۲ سال به کجا می رسیدیم؟!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آرزو برای سال ۱۴۰۲

+0 به یه ن

من- و احتمالا کثیری از همنسلانم- وقتی در کودکی قصه هانسل و گرتل می شنیدیم برایمان قصه جالبی بود اما خیلی غیرقابل باور بود که پدری بچه هایش را بردارد ببرد در جنگل رها کند. با همان عقل بچگی مان می فهمیدیم قصه ای بیش نمی تواند باشد چون که از منظر ما پدر نمی توانست چنین بی رحم باشد. لابد روزگاری در اروپا پدرانی از این دست بوده اند که قصه هایی از این جنس هم ساخته شده اند و به یادگار مانده اند. امیدوارم کودکان ایرانی که در سال ۱۴۰۲ به دنیا می آیند همین حس را روزی نسبت به قصه ضحاک پیدا کنند. این بزرگترین آرزوی من برای سال ۱۴۰۲ هست. امیدوارم در آینده ای نه چندان دور ضحاک چنان غیرواقعی بنماید که پدر زال!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اعیانیت به شیوه مینجیق

+0 به یه ن

افتادم توی خط درست کردن غذاهایی که اعیان و اشراف قدیم تبریز درست می کردند و می خوردند! البته در زمان قحطی! دیگه به ما از اعیانیت همین رسید! غذاهایی که به هنگام وفور نعمت در عروسی هاشون می پختند به ما نمی رسه!

در هنگام قحطی باید غذاهایی درست می کردند که خیل عظیم خدم و حشم خانه را  بتونه سیرذبکنه. جالب هست که این غذاهای فقیرانه اما خوشمزه را این روزها- هر از گاهی برای تنوع-  فقط همان اعیان و اشراف چند صد ساله درست می کنند. اکثر خانواده های ایرانی تا سال ۱۳۴۸ که قیمت نفت بالا رفت (و وضع مالی ایرانیان به برکت ملی شدن نفت در دوره مصدق در دهه سی، خدمات ارزنده و هوشمندی اقتصاددان هایی مثل عالیخانی در دهه ۴۰ و البته مانورهای هوشمندانه شخص محمد رضا شاه در اپک بهتر شد) در فقر مطلق زندگی می کردند. اما اگر پای حرف هایشان بنشینید چنان صحبت می کنند که انگار از قدیم الایام مانند اوایل دهه پنجاه در وفور نعمت زندگی می کردند. فقط خانواده هایی که از قدیم جزو اعیان و اشراف بودند در صحبت هایشان به سختی های دوران قدیم -قبل از سال ۴۸- اشاره می کنند.

فکر می کنم علت این هست که ذهن آدم ها سختی های بسیار زیاد را فراموش می کند. برای اعیان ها دوره قحطی سخت بود اما نه آن قدر که فراموش شود. ولی برای فقرا چنان سهمگین بود که ذهنشان آنها را بلوکه می کند. به علاوه تغذیه فقرا ان قدر بد بود که نمی توانستند طول عمر طولانی داشته باشند و روایتگر گذشته های دور شوند. فرد چهل ساله فقیر شبیه فرد ۷۰ ساله ثروتمند می شود. قدیمش هم می شود سی سال پیش نه ۶۰ سال پیش!

 

یادتان هست که یک خانم تپل به عنوان کارشناس به تلویزیون آورده بودند که می گفت مردم قانع باشند و اگر مرغ ندارند برنج خالی بخورند و بعدش مردم عصبانی شدند؟ اصلا نمی فهمید که برنج هم خیلی در دسترس نیست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چهار شنبه سوری

+0 به یه ن

شما را به خدا کمتر غرولند کنید بذارید جوان ها این یک شب چهارشنبه سوری را خوش بگذرانند. ۳۶۴شب سال در کشور ما مال پیرمرد و پیرزن هاست: سوت و کور و افسرده . همه باید سراپا گوش باشند که قصه های شاهکارهای پیرمرد ها و پیرزن ها را بشنوند و بله بله بگویند و در دل بگویند این هنرنمایی به زعم خود والایی که تعریفش را می کنی که خیلی کار پیش پا افتاده ای هست! بذارید یک شب هم مال جوان ها باشد.


--------------

چهارشنبه سوری سنتی آذربایجان چهار شب هست. هر هفته اسفند یک چهارشنبه سوری داره. به نام چهار عنصر آب، باد، خاک و آخری هم همین چهارشنبه سوری آتش که در جاهای دیگر ایران هم جشن می گیرند.
اما مال آذربایجان مفصل ترهست و همه اسفند را در بر می گیره. هر سال با خودم می گویم من امسال مثل قدما چهار چهارشنبه سوری جشن خواهم گرفت. اما اسفند که می رسه اون قدر کار روی سرم می ریزه که نمی شه. بعد از این که بازنشسته شدم قول می دهم تبدیل به این پیرزن های غرغرو که با هر صدای ترقه ای جوان ها را به فحش می بندند نشوم. به جایش در سراسر اسفند برای جوان ها در خانه ومحله مان بساط سوروسات ردیف می کنم. تا تفریح کنند و لذت ببرند. می خواهم بعد از مردنم مرا به عنوان پیرزنی که اسفند ماهشان را سراسر شادی می کرد به یاد آورند نه پیرزنی که هر تفریح آنها را با غرولند هایش زهرمار شان می کرد!
------------

دم بچه های محله گرم که رنگی و سر و صدایی و شور ی و حالی در محله ایجاد کرده اند که دل ۴۶ ساله مرا هم با همه خستگی تلاش روز از طبقه ۸ ساختمان شاد می کند!
این هم غرو غر داره آخه!؟ رقص نور به این زیبایی از جیب خودشان برایتان راه انداخته اند باز هم دارید غروغر می کنید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پز عالی با جیب خالی جور در نمی آد اما جیب خالی با حفظ محیط زیست جور در می آد

+0 به یه ن

سال دیگه سه تا همایش حضوری داریم. چالش کم کردن هزینه ها خیلی پررنگ تر از سال های قبل هست. کفگیر به ته دیگ خورده! با این حال من می خواهم یک چالش جدید هم معرفی کنم. چالش پرهیز از استفاده از ظروف یک بار مصرف! چه اشکالی دارد اگر به شرکت کنندگان بگوییم که بشقاب و کارد و چنگال خود را با خود از خانه بیاورند بعد هم ببرند در خانه بشویند؟ خوشبختانه فیزیکی های اهل علم و پژوهش از این لوس بازی ها ندارند که درمقابل این درخواست بگویند در «شأن ما» نیست و از این مزخرفات! عمومشان استقبال می کنند چون می دانند هم برای کم کردن هزینه هاست و هم برای حفظ محیط زیست. من ترجیح می دهم چنین چیزی بگوییم و هزینه ها را کم کنیم اما باز بتوانیم چراغ برنامه های حضوری را روشن نگاه داریم تا این که درش را ببندیم و یا شهریه ای چنان بالا بخواهیم که فقط از ما بهتران بتوانند بپردازند یا دنبال اسپانسری باشیم که در مقابل هزار و یک توقع بیجا داشته باشد . کفگیر اسپانسر های علم دوست هم به ته دیگ خورده. الان اسپانسر پیدا بشه صد تا توقع بیجا در مقابل داره.من دنبال اسپانسر در این شرایط مملکت نخواهم افتاد . فردا که بهار آید به راحتی به افراد نیکوکار علم دوست رو می اندازم که کمک مالی برای برنامه های علمی ما بکنند اما در این شرایط - که حتی حساب کریم باقری را برای کمک به زلزله زدگان خوی می بندند -من چنین کاری نمی کنم! فردا که بهار آید هزار و یک نیکوکار در داخل و خارج ایران پیدا می شود که آدم روش بشه به آنها بگه کمک مالی به موسسه علمی ما بکنید. با طیب خاطر هم می کنند اگر طرف حسابشان آدم علمی باشد نه ..... روی مرا زمین نمی اندازند اگر بگویم در حال رنسانس در ایران هستیم پس لطفا خاندان مدیچی ما شوید. فردا که بهار آید روی مرا به عنوان یاسمن فرزان پژوهشگر فیزیک ذرات بنیادی برای چنین درخواستی زمین نمی اندازند! بنابراین این گونه درخواست ها بماند برای فردا که بهار آید. حالا تا بهار آید نظرتان در مورد چنین درخواستی از شرکت کننده ها چیست؟! اگه واقعا دنبال علم باشند براشون اصلا مهم نیست که کاسه بشقاب خود را از خانه بیاورند بعد هم ببرند در خانه شان بشویند.
در کشورهای پیشرفته همایش ها این طور برگزار نمی شود؟! خوب نشود! ما کدوم امکانات کشورهای پیشرفته داریم که نگران ان باشیم که در پذیرایی مثل آنها عمل نکرده ایم؟!
فردا که بهار آید یک بودجه ای پیدا می کنیم چند دست بشقاب می گیریم با یک ماشین ظرفشویی کم مصرف برای کل پژوهشگاه و مشکل حل می شود. هم با کلاس می شویم و هم حافظ محیط زیست. اما فعلا با جیب خالی با کلاس نمی توانیم بشویم اما باز هم می خواهیم حافظ محیط زیست باشیم.

پی نوشت: 

بشقاب غذا از خانه آوردن توسط شرکت کننده ها انگار ایده خوبی نیست . اما چه طوره یک مقدار لیوان یک بار مصرف کاغذی بذاریم اما بگیم که اگر خواستید لیوان یا فنجان یا ماگ خودتان را بیاورید؟ این طور بهتر نیست؟

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دم شیر یا کله موش

+0 به یه ن

 

درکشوری مثل ایران  کیش شخصیت راه انداختن کار اصلا سختی نیست. تا چند سال پیش  اگرکسی در خارج تحصیل می کرد وبه ایران باز می گشت کیش شخصیت دنبال او راه افتادن تقریبا اتوماتیک بود. در واقع اگر ببینید استادی از خارج آمده ولی کیش شخصیت راه نیانداخته  باید به استحکام شخصیت او  و مقاومت او در برابر وسوسه  خیل مریدان دنبال خود  راه انداختن آفرین گفت. من می توانم در همین رشته فیزیک  انگشت شماری از استادان خود و دوستان خود را نام ببرم که از خارج بازگشتند اما کیش شخصیت راه نیانداختند. فقط اندکی بودند که مقاومت کردند. اکثرا تسلیم این وسوسه شدند.

تحصیل در خارج به طور اتوماتیک این بساط را در پی دارد اما شرط لازم نیست. برخی در همین ایران هم تحصیل می کنند و قطب کیش شخصیت می شوند. بازهم خیلی چالش برانگیز نیست. در فرهنگ ایران -به خصوص فرهنگ ۲۰-۳۰ سال پیش- به راحتی می شد مرید جمع کرد.

از تجربه شخصی ام بگویم. وقتی در هواپیما به قصد ماندن به ایران بازمی گشتیم  من و شاهین به طور خاص در مورد این موضوع صحبت کردیم. گفتیم در مقابل وسوسه کیش شخصیت راه انداختن مقاومت خواهیم کرد. البته اون زمان با این جمله بندی نگفتیم. گفتیم در مقابل وسوسه «پادشاه یک چشمی شهر کوران شدن» مقاومت خواهیم کرد. گفتیم  هر کسی که حلواحلوایمان کرد که به ما توهم پادشاهی دست دهد از دور و بر خود می رانیم. گفتیم دم شیر بودن از سر موش  بودن بهتر هست. منظورمان از شیر جامعه علمی جهانی و منظورمان از موش جامعه علمی بسته و محدود و ضعیف آن دوران ایران بود. گفتیم خود را با معیار بین المللی خواهیم سنجید ولو این که با  این معیارها چندان بالا نباشیم ولی بتوانیم به راحتی سر موش جلوه کنیم.

خوشبختانه به این عهد وفادار بودیم. از دم شیر بودن هم یک کمی پیشرفته تر شدیم. حالا نمی خواهم بگم کله  شیر شدیم ولی دیگه دمش هم نیستیم!. از اون مهمتر این که جامعه  علمی داخل ایران هم دیگه اون موشی که ۲۰ سال پیش بود نیست. در بین نسل جوان تر پژوهشگران جدی و مطرحی هستند. در همین داخل ایران هم هستند. دیگه باید پادشاهان یک چشمی شهر کوران بساطشان را جمع کنند. وقتی به دست طبیعت حذف شدند دیگه مرده پرستی را کنار بگذارید و از آنها بت نسازید! اجازه بدهیداین بساط گندیده کیش شخصیت هم با آنها دفن بشه و بلکه فراموش بشه.  در همین کشور هم الان جامعه علمی درخور توجهی داریم . البته  باید معیارها را بین المللی گذاشت . همان طور که جامعه علمی ژاپن و ایتالیا و نروژو سوئد و آلمان و فرانسه و.....می گذارد. اما دیگه جمع کنیم این بساط کیش شخصیت و مرید و مرادی را. از اولش هم فرهنگ گندیده ای بود الان که دیگه با این همه پیشرفت علمی جامعه علمی کشور گندیده تر هم دیده می شود. 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

کتاب یا مقاله؟

+0 به یه ن

دیروز من یک پست کوتاه نوشتم که این سید جواد سید طباطبایی هم-مثل اغلب ریش سفیدان  مرید پرور جامعه آکادمیک که کیش شخصیت برای خودشاان راه انداخته اند و نیز عموم نزدیک به تمام حوزویون- مقاله در مجلات داوری شده معتبر بین المللی چاپ نمی کرد. یکی گفت عوضش کتاب می نوشت. من ابدا منکر ارزش نگارش کتاب آکادمیک نیستم. خیلی هم افتخار می کنم که کتاب همسرم درمورد سیاهچاله ها توسط انتشارات اشپرینگر چاپ شده است. اما یک پژوهشگر درست و حسابی (نه بنیانگذاران کیش شخصیت و راه اندازان خیل مجیز گویان پشت سر) که می خواهد کتاب بنویسد ابتدا چندین مقاله در اون زمینه می نویسد چند دوره درس می دهد و جزوات درسی ترتیب می دهد دست آخر به این ها سر و سامانی می دهد و کتابی می نویسد. یا تنهایی یا به همراه یکی دو همکار که همین گونه روی موضوع کار کرده اند. تک تک قدم هایش هم داوری می شود. هم مقاله هایش و هم درس هایی که داده از طریق به چالش کشیده شدن توسط دانشجوی نخبه که کلاس را گذرانده اند. اون موقع می شود کتاب درست و درمون علمی در زمینه تخصصی. همسر من هم قبل از این کتاب نوشتن را آغاز کند هم چند دوره سیاهچاله درس داده بود و درسنامه ای تهیه کرده بود که دانشجویان نخبه کشور آن را خوانده بودند و چکش کاری کرده بودند..  مقالات زیادی در باره سیاهچاله نوشته بود. این طوری می شود که هر صفحه کتاب محتوای قابل چشمگیر دارد.

اما کتاب های سید جواد سید طباطبایی چی؟ حیف اون همه کاغذ که برایش تلف می شود! حیف اون وقت و چشمی که برای خواندنشان می گذاریم! چند صد صفحه کتاب هست که عمده آن پریدن و پرخاش به همتایان  کیش-شخصیت-راه انداز قبل خود هست و بقیه اش هم عمدتا روده درازی بی محتوا. اصل حرفش را می شد به جای ششصد صفحه در سه چهار صفحه نوشت. این طور می شود که هیچ انتشاراتی معتبر بین المللی کتاب های سید جواد سید طباطبایی را چاپ نمی کنند. فقط مریدانش به به و چه چه می کنند!

شاید بگویید فیزیک و فلسفه با هم فرق دارند و در فلسفه راه و رسم همین هست. نه جانم! چنین نیست! متاسفانه عده ای در کشور ما به اسم فلسفه دکان برای خود راه انداخته اند تا کیش شخصیت راه بیاندازندو عده ای مجیز گو پشت سر خود ردیف کنند. 

در پژوهشگاهی که من درآن مشغولم  یک پژوهشکده فلسفه هم هست. اهل سروصدا و راه انداختن کیش شخصیت و از خود سلبریتی ساختن نیستند اما کار علمی درست و درمون در زمینه تخصصی خود انجام می دهند. مقالاتشان هم در مجلات معتبر داوری شده به چاپ می رسد. قبلا در این مورد نوشته بودم:

http://yasamanfarzan.arzublog.com/post-109411.html

اتفاقا رئیس اون پژوهشکده هم کتاب دارد که در زیر لینکش را می گذارم.  الان دیگه در کشور ما محقق درست و درمون -که در جامعه جهانی همرشته های خود سر میان سرها می توانند بلند کنند- پیدا می شه!.  به خصوص در میان نسل جوان تر. دیگه لازم نیست «شیرینی سیز لیخ دان ایده یه قاقا دییپ» از امثال سید جواد سید طباطبایی برای خودتان دانشمند اعظم و یک بت غیرقابل نقد  بسازید.

لینک کتاب همسرم در مورد فیزیک سیاهچاله ها (محمد مهدی شیخ جباری)

https://link.springer.com/book/10.1007/978-3-031-10343-8

 

لینک کتاب دکتر وحید رئیس پژوهشکده فلسفه پژوهشگاه دانش های بنیادی

https://www.amazon.com/Epistemology-Belief-H-Vahid/dp/0230201466

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دو صد نوچه چو نیم مقاله نیست!

+0 به یه ن

شاهین چند دوست جوان فیلسوف داره که هفته ای یک بار در فضای مجازی با هم گفت و گو می کنند. امروز از آنها پرسیده بود نظرشان در مورد سید جواد سید طباطبایی چیست. جواب داده بودند سالها مقاله ای در مجلات معتبر داوری شده نداشته!
اگر یادتان باشه چند وقت پیش نوشته ای در این باره داشتم که این هم یک دکان هست که برخی در ایران می گویند فیلسوف لازم نیست مقاله در مجلات داوری شده بی المللی داشته باشد. مثال نقض براش آورده بودم: http://yasamanfarzan.arzublog.com/post-109411.html
فیلسوف های درست و حسابی در همین کشور خودمان- در همین پژوهشگاه خودمان- مقاله به مجلات بین المللی می فرستند چاپ هم می شود. خوب هم چاپ می شود! به جای راه انداختن کیش شخصیت و ردیف کردن خیل مریدان مجیز گو پشت سرشان، فکرشان رامی دهند به نوشتن مقاله در زمینه فلسفه.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ساختمان های بلند و پدیده زلزله

+0 به یه ن

١- طبقات بالای برج ها به علت بلندی ساختمان و شکل پذیری ضروری آن ، در هنگام زلزله به شدت و با دامنه نوسان بیشتر می لرزند اما اسکلت ساختمانی که با اصول آیین نامه ساخته شده است ، فرو نمی ریزد.
٢- به علت لرزش شدید در طبقات بالا، دکوراسیونی که به اندازه کافی استوار نشده اند و همچنین سقف کاذب ممکن است با سرعت زیاد پرتاب شوند.
ساکنین طبقات بالا باید با این پرتابه ها دچار ترس و شوک نشوند و به پایداری کلی ساختمان اطمینان داشته باشند.
٣- برای کمتر کردن احتمال سانحه باید در نصب دکوراسیون منزل دقت کرد و از شیشه و آینه کمتر بهره برد. به هنگام وقوع زلزله باید در محل های امن نظیر زیر میزهای فلزی و چوبی محکم و در مثلث های ایمن پناه گرفت.
*- میز های شیشه ای و چوبی ظریف مشکل ساز می شوند.
٤- راهروها و راه پله های اضطراری باید همواره باز باقی بمانند تا در مواقع اضطراری بدون مانع و ازدحام بتوان ساختمان را تخلیه کرد. هیچ کدام از در های راه پله های اضطراری در طول شبانه روز و هیچ کدام از درهای سالن های اجتماعات به هنگام تجمع نباید قفل باشد. علت تعبیه چندین در برای سالن اجتماعات ، امکان تخلیه سریع و بدون ایجاد ازدحام ، به هنگام اضطرار هست. از قرار دادن وسایل بلااستفاده خانه در راه پله ها بپرهیزیم تا در مواقع اضطرار و در هنگام تخلیه سریع ساختمان موجب مصدومیت و اتلاف وقت نشوند.
۵- لرزش طبقات فوقانی برج به هنگام لرزه می تواند بسیار زیاد باشد. در صورت عدم آمادگی ذهنی برای چنین لرزشی، ساکنان ممکن هست دچار اضطراب و پانیک شوند. خطرات این اضطراب برای سلامت از خطرات خود زلزله برای ساکنان برج بیشتر خواهد بود. با آموزش مناسب قبل از زلزله می توان از این اضطراب وخطرات ناشی از آن پیشگیری کرد.
۶- کودکان از مشاهده اضطراب و پانیک والدین در هنگام زلزله دچار آسیب های روانی جدی می شوند. برای کودکان مشاهده اضطراب والدین بسی مهیب تر از خود زلزله هست.
۷- برای آمادگی در برابر زلزله در جلسات آموزشی که در این زمینه برقرار می شود ، بایستی شرکت بکنیم. در صورت برگزاری چنین جلسات آموزشی یا مانور زلزله یا آتش سوزی در برج، باید نهایت همراهی را انجام دهیم تا در مواقع اضطراری خود و خانواده مان را از خطرات مصون داریم.
۸- با آگاهی و آمادگی برای زلزله ، خود و خانواده مان را از خطرات آن مصون نگه خواهیم داشت. به این ترتیب نیروهای امدادی از جانب مجتمع ما آسوده خواهند بود تا به کمک آسیب دیدگان زلزله در ساختمان هایی بشتابند که در برابر زلزله مقاوم نیستند.
آمادگی ما برای زلزله و عدم نیاز ما به نیروهای امدادی در زلزله مترادف هست با امکان حضور نیروی امدادی در محلات آسیب پذیر و نجات جان انسان ها.
۹- در هنگام ارتعاشات ، فرار از ساختمان های بلند صحیح نیست . باید در مثلث های امن خانه پناه گرفت و سر و صورت را حفظ کرد و بلافاصله پس از خاتمه لرزش با بستن گاز و آب ساختمان را ترک کرد ، تا پسلرزه ها یا لرزه اصلی که بدنبال پیشلرزه خواهد آمد ، مشکل ساز نشود.
در هنگام زلزله فرار از طبقات بالا ، ناموفق خواهد بود و در بیرون ساختمان ریزش نما و ساختمان های پیرامونی هم مشکل ساز می شوند. در این هنگامه فرار از ساختمان یک یا دو طبقه می تواند موفقیت آمیز است.
۱۰- نکته مهم این که ، طبقات بالای ساختمان ، به ویژه ساختمان های فولادی ، نوسان شدیدی خواهد داشت و برای این شوک باید همه اهل منزل حضور ذهن داشته باشند ، ولی این نوسان شدید مشکلی برای سازه ساختمان نخواهد داشت ولی اشیاء ناپایدار قفسه ها را پرتاب خواهد کرد ، در این هنگام اشیاء تیز و سنگین و شکننده بسیار مشکل ساز می شوند.
از این رو در چیدمان اشیاء ، بویژه در پیرامون تخت خواب ها ، باید به این مورد توجه ویژه کرد.
۱۱- گنجه های سنگین و تثبیت نشده در دیوار ، به هنگام زلزله نیروی بیشتری دریافت می کنند و احتمال واژگونی دارند ، مخصوصا" اگر اشیاء سنگین در ردیف های بالای گنجه باشد.
تثبیت درست و حسابی گنجه ها به دیوار ، همانند بستن کمربند ایمنی در رانندگی است و مانع از واژگونی و ضربه می شود ولی باید توجه داشت که کمربند ایمنی نمی تواند نخ کم مقاومتی باشد!! منظور این که گنجه ها نباید با پیچ های کوچکی تثبیت شوند که به هنگام‌ زلزله امکان کنده شدن از دیوار را داشته باشند.
🌹🌹🌹
لطفا" این مطلب را به طور گسترده در شبکه های اجتماعی منتشر کنید ، تا آگاهی هموطنانمان در این رابطه بیشتر شود و تبعات منفی شوک زلزله پایین بیاید.
مثلث های امن خانه ( مثلث حیات)
⬇️⬇️⬇️
@Aziztab
این متن که توسط آقای مهندس رنجبری قوزوللو نهایی شده است، از کانال فرزانگان دانشکده عمران تبریز برگرفته شده است.
تا به کنون صدها نفر از کارشناسان سازه آن را ملاحظه کرده اند.
توجه کنیدکه این نوشته، ترجمه ای از متن های خارجی نیست! با در نظر گرفتن واقعیت های ساخت وساز در شهری مانند تبریز نوشته شده و مورد تایید تلویحی صدها کارشناس سازه که تجربه کاری در همین مرز و بوم دارند واقع شده است.
خواهشمندم تا می توانید این متن را دست به دست کنید. چه بسا به هنگام زلزله جان یکی از آشنایان شما را بتواند نجات دهد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پختگی زنان جوان از دید مردان میانسال

+0 به یه ن

 

چندین سال پیش دو آفا که در محیط کار به نوعی رقیب کاری بودند (یا دست کم این طور باور داشتند که رقیب همدیگرند)هرکدام جداگانه دستیاری برای خود  معرفی کردند. دستیار ها هر دو زنان جوانی بودند. این دو آقا هر دو جداگانه  در تعریف از سجایای اخلاقی دستیاران خود می گفتند: «با این که جوان هستند خیلی پخته اند.» تا این کلمه پخته را شنیدم موهای تنم سیخ وایستاد!  قشنگ فهمیدم این دو زن جوان چه گفته اند که آن آقایان میانسال به این نتیجه رسیده اند که دستیارانشان پخته اند! برایم مثل روز روشن بود که با آب-زیر-کاهی برای این که جای خود را محکم کنند  خیلی زیر پوستی دست گذاشته اند روی حس خودخواهی اون دو آقا و در گوششان خوانده اند که از رقیب بسی والاتر هستند. با ارضای خودخواهی این دو آقا در نظر آنها پخته شناخته شده اند. پیش بینی کردم که حس رقابت این دو مرد به زودی به جاهای باریکی می کشد. متاسفانه پیش بینی ام درست از اب در آمد. مرتب این دو مرد توسط آن دو زن «پخته»، علیه هم تحریک می شدند و به جان هم می افتادند. زنها هم پاشون را روی پاشون می انداختند و الکی  تشویق می شدند بی آن که به عنوان دستیار زحمتی کشیده باشند.

روزی به یکی از اون آقاها که بااو نسبتا صمیمی بودم صریح گفتم که وقتی شما آقایان می گویید زنی پخته است منظور چیست. ظاهرا گوشی دستش اومد چه کلاهی سرش رفته!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ]