افسردگی در بین خانم های تبریز را جدی بگیریم

+0 به یه ن

در زیر مجموعه كامنت هایی كه در پی نوشته ی قبلی ام با عنوان هویت زنانه در وبلاگم در بلاگفا مطرح شد می آورم.
 
این مطلب را با عنوان "افسردگی زنان تبریز را جدی بگیریم" ببینید:
http://anaj.ir/news/pages/13968
احتمالا آماری كه ارائه شده درست است. یعنی میزان افسردگی زیاد است. البته تحلیل هایی كه نویسنده كرده به نظرم چندان معتبر و علمی نیست ونظرات خوانندگان از آن هم  غیر علمی تر ند. كسی نداند خیال می كند انگار فقط در تبریز این مشكل هست و دیگر شهرهای ایران در نهایت شادابی و مساوات بین زن و مرد هستند.
اگر این معضل در تبریز رخ نموده و مراجعه به روانپزشك و روانشناس زیاد هست خود نشان دهنده یك قدم جلوتر بودن هست كه اولا معضل را در یافته اند و درصدد اصلاح هستند ثانیا به جای مراجعه به فالچی و جادو و جنبل.... رفته اند سراغ روانشناس و روانپزشك!
به هر حال من قصد یكی به دو كردن با نویسنده را ندارم. اصل مطلب شایسته ی توجه و عنایت است.
در رایج شدن افسردگی هم عوامل متعدد بسیاری دست به دست هم می دهند. من روی یكی از این عوامل دست گذاشته ام. تكریم افسردگی و خودآزاری در شعرها و افسانه ها.
البته همین تكریم افسردگی و خودآزاری هم اختصاص به فولكلر آذربایجان ندارد. در اغلب جاهای ایران هست. حتی در ادبیات امروزی پایتخت هم هست. مثال می زنم. نظیر همین خودكشی حماسی سارا در داستان سارا و خان چوپان در رمان پرخواننده یاسمین اثر مودب پور هم هست. سارا دختر رعیت بود و محبوبش چوپان محلی در چند قرن گذشته. قهرمان داستان مودب پور یك دختر امروزی دانشجوی پزشكی دانشگاه تهران از خانواده های ثروتمند شمال شهر تهران هست و محبوبش هم همكلاسی اش و هر دو به شدت امروزی و روشنفكر معرفی می شوند. نویسنده ی مودب پور هم جزو نویسنده های نسبتا روشنفكر (حداقل نه چندان سنتی ) به حساب می آید. اما تم هر دو داستان یكی است. دست آخر افسردگی و خودكشی و..... متاع افراد سطح بالا و اخلاقی قلمداد می شود.
به هر حال این در میان اغلب خرده فرهنگ هایی كه فرهنگ ایرانی را تشكیل می دهند هست. حالا بین برخی كمتر بین برخی بیشتر. حتی در فرهنگ آذربایجان این موضوع شدید ترین نیست. مثال آن كه در مراسم سوگواری ما تبریزی ها پسندیده یه حساب نمی آید كه زنی خود رابزند و.....
اما به هر حال این گونه تمایلات غم پرستی و افسردگی پروری هست كه به نظر من باید در مقابلش ایستاد.
 
در رسانه های بین المللی در مورد فعالیت های زنان ایرانی برای احقاق حقوقشان بسیار می خوانیم و می شنویم. اما چندان در مورد چنین فعالیت هایی در عربستان نمی خوانیم. علت آن نیست كه وضع زن های عربستان از ایران بهتر هست (كه قطعا نیست!). علت آن است كه زنان ایران بیشتر به حقوق خود آگاه شده اند.
زنان ایران امروزه عوض این كه به همدیگر گیر بدهند وبرای هم مشكلات درست كنند و پشت سر همدیگر صفحه بگذارند می خواهند حقوقش را به دست آورند. به نظر من حق شادابی از بزرگترین حق هاست.
حالا همین را در مورد شهرهای ایران تسری می دهم. در ایران از چه شهرهایی بیشتر صدای زنانی كه دنبال حق می گردند می شنویم؟ اول از همه تهران. این به آن معنی نیست كه زنهای تهرانی بیشتر از زنهای دیگر شهرهای ایران مورد ظلم قرار می گیرند. قطعا چنین نیست. بعدش از تبریز و رشت بیشتر خبر می شنویم.
این هم كه الان آمار از تبریز می رسد كه افسردگی زیاد شده به آن معنانیست كه قدیم ها همه ی زنهای تبریز شاداب و با نشاط بودند. قدیم برخی اززنها آن قدر برای همدیگر مشكلات می ساختند كه كمتر كسی به فكر سلامت روحی خود بود. روانشناسان را "دلی دهتوری" می خواندند و مراجعه به او را عار می دانستند. می سوختند و می ساختند و البته همدیگر را هم می سوزاندند و هر از گاهی هم پشت سر زنهای تهرانی صفحه می گذاشتند. اتفاقا قدیم زنها از طعنه های همدیگر آن قدر می ترسیدند كه به روانپزشك مراجعه نمی كردند
حالا بهتر شده . به حقوق خود پی برده اند و درصدد حل مشكلاتشان به صورت علمی برآمده اند.
 
 
 
 
منظورم این نیست كه همه ی زنهای قدیم بدجنس بودند اما فضای فرهنگی قدیم امكان آزار دادن زنها به یكدیگر را بیشتر فراهم می آورد. الان فضا بازتر هست و زنها هم به حقوق خود و همدیگر بیشتر آگاه هستند و خود را كمتر در معرض آزارو اذیت قرار می دهند و آزار را تحمل می كنند.
قدیم برخی از خانواده ها كارگرهاشون را هم بدجوری استثمار می كردند. آن رفتاری كه آن زمان خدمتكاران منازل تحمل می كردند الان اصلا در ایران قابل تصور نیست اما گویا در عربستان و امارات با خدمتكار ها مثل زمان قاجار ایران رفتار می شود.
 
در ضمن اگر توجه كرده باشید من هیچ جا آزار هایی را كه زنها دیده اند و می بینند گردن مردها نیانداختم!
اشكال را من بیشتر در فضای فرهنگی می بینم.
همین مسئله ی نشاط را در نظر بگیرید. آخه كدام مرد عاقل و سالمی دوست دارد شب كه به خانه بر می گردد همسرش افسرده در گوشه ای كز كرده باشدو بعدش هم خرج و مخارج درمان هزار و یك بیماری ای كه به علت ناراحتی های روحی باشد بپردازد؟! به نظرم هیچ مردی. چه سنتی باشد چه مدرن چه مذهبی باشد چه نباشد چه تحصیلكرده باشد چه بیسواد چه شهری باشد چه روستایی .... ترجیح می دهد همسرش بانشاط و خندان و قبراق و سرحال باشد. با این همه فضای فرهنگی و باورهای نادرست فرهنگی باعث می شود كه نادانسته فضای افسردگی به زنان تحمیل شود
من باور دارم كه باید این باورهای غلط را از بین برد و این فضای فرهنگی را اصلاح كرد. مقصر دانستن و دیو دو سر معرفی كردن مردها گرهی از مشكلات نمی گشاید وبر مشكلات می افزاید.
 
در كامنت ها نوشته بودم:"در نظر گرفتن دغدغه ی شما متن های مردهای هویت طلب را در مورد زنان خواندم. متن ها عموما حماسی است و كلی هم در مدح زن آذری و رشادتش و عرق میهنی اش و زیبایی اش و حیایش و فداكاری اش.... قلمفرسایی می شود. اما این چیزی نیست كه ما می خواهیم! ما می خواهیم خودمان باشیم. هویت خودمان را چنان كه هست و چنان كه می خواهیم بسازیم. نه آن كه خودمان را مجبور ببینیم كه داخل این كلیشه ها جا سازی كنیم."
توجه می كنید این آقایان روی چی انگشت می گذارند؟ اگر از زنان آذربایجانی نسل جوان بخواهی با دید مثبت خصوصیات خود را نام ببرند این چیزها را نمی گویند. فكر كنم اگز نظر سنجی بشود خانم های آذربایجان (حتی همین نسل جوانش) كدبانوگری را جزو خصوصیات خود می آورند. در صورتی كه مردهای جوان آن را بر نمی شمارند. شاید فكر می كنند این موضوع سطح پایین است و تاكید بر آن نشانه ی مردسالاری است. زنی را كه خودكشی می كند یا مادری كه موهایش را می كند تكریم می كنند چون كه كارش از نظر آنها یك عمل پیش پا افتاده نیست. اما كدبانوگری را پیش پاافتاده تر از آن می بینند كه بخواهند به عنوان ویژگی های زن آذری برشمارند.
 
این نشان می ده كه آن كلیشه ای كه میگویند مردها می خواهند زنها را درآشپزخانه نكه دارند و.... خیلی درست نیست.
نظر شخص خود من را بخواهید كدبانوگری هنر و مهارتی است كه می توان به آن بالید. نتیجه اش هم فرح زاست و در مان افسردگی.
آنجا اشكال پیش می آید كه تحمیلی باشد. زور پشت سرش باشد. یا یك كلیشه باشد كه حتما زن باید این كارها را انجام دهد.

از بحثم دور شدیم. اشكال در حال حاضر این نیست كه این دسته از آقایان می خواهند خانم ها را در آشپزخانه نگاه دارند. اشكال این است كه به طور "متكلم وحده" دارند برای قامت زنان قبای هویتی می دوزند. قبای هویتی كه شاید خود خانم ها نپسندند.
این یك مقدارش به مردسالاری بر می گردد. یك مقدارش به ایراد فرهنگی كل جامعه بر می گردد كه در گوش كردن تنبل هستند. اما علت اصلی اش بازهم كم كاری خود زنهاست. آن قدر در خودسانسوری غرق شده اند كه بلد نیستند یا نمی خواهند نیازها و خواست ها خود را با گفت و گو بیان دارند تا طرف مقابل دیدگاه واقع بینانه تری به دست آورد. چیزی كه من می خواهم رویش تاكید كنم (با بهتر است بگویم تمرین نمایم) ایجاد همین گفتمان است.
 
دربالا به این سایت لینك دادم
http://anaj.ir/news/pages/13968
مقاله ای در این آدرس هست با عنوان "افسردگی زنان تبریز را جدی بگیریم."
گفتم احتمالا این درست هست كه آمار افسردگی در تبریز بالاست و باید جدی گرفته شود. واقعا هم همین است. امروز گزارش شش ماهه ی كودكان تحت كفالتم آمد. اغلب هم خودشان و هم والدینشان دچار افسردگی شده بودند. البته مشكل اصلی شان بیماری وفقر است نه آن چیزهایی كه نویسنده ی مقاله گفته.
 
همان طوری كه در بالا نوشتم خواننده ها پشت سر آن مطلب یك سری كامنت های آبدوغ خیاری داده اند. از جمله ناشناسی نوشته:
"به نظرمن اصلی ترین عامل افسردگی زنان تبریز اینكه جون همسرانشان به انها توجه نمی كنندوبه علت غرورمردانشون كلمات محبت امیز به كارنمی برند"

البته من وقتی گزارش شش ماهه ی مددجویان را می خواندم این حس به من دست كه علت این افسردگی زندگی در اتاق 20 متری و عدم توانایی پرداخت اجاره ی همان اتاق 20 متری است كه آشپزخانه و و نشمین و پذیرایی شان حساب می شود و نیز مخارج درمان عضو خانواده ی بیمارشان.
به نظرم نیامد كه علت آن چیزی باشد كه آن خواننده گفته باشد.
 
اما بیایید برای چند لحظه مصائب اقتصادی زندگی را فراموش كنیم. به هر حال موضوعی هم كه ناشناس مطرح كرده وجود دارد. خود من هم در بحث مراسم سون آی گفته بودم مردهای آذری به راحتی احساسات عاشقانه ی خود را بروز نمی دهند. اخلاقشان این جوری است. رمانس را هم نمی توان به زور و ضرب وردنه و ضربات كفش پاشنه بلند از همسر ستاند!!
اما نكته ام این است كه چرا باید این موضوع منشا افسردگی شود؟! چرا یك زن باید این قدر نسبت به این موضوع حساس باشد كه عدم شنیدن یك جمله مثل دوستت دارم او را در هم بریزد؟! من فكر می كنم چه مرد و چه زن باید سعی كنند كه آن قدر در خود احساس غنا بكنند كه عدم شنیدن این جمله باعث افسردگی شان نشود.
این از این!
نكته ی دیگر این است كه در خرده فرهنگ ما زبان بازی در ابراز عشق از جانب مردها مرسوم نیست. فكر می كنند كه عمل باید نشان دهنده ی عشق باشد و اگر به زبان آید لوس می شود و لوث می گردد. علت اكراهشان هم همین هست. ایده ای كه من در ترویج جشن سون آی داشتم این بود كه سعی كنیم مراسم عشقی پایه ریزی كنیم كه با مولفه های فرهنگی خودمان بسازد. تقلیدی نباشد كه یك عده (به خصوص مردها) حس كنند لوس بازی هست و تقلیدی است . یك چیزی باشد كه بدون چالش در چارچوب خرده فرهنگ خودمان پذیرفته شود
 
 
 
 
 
 این كه در مورد آزار دیدن دانشجویان شهرستانی در تهران گفتم واقعیت داره اما به معنای بدی تهرانی ها نیست. اتفاقا تهران به نسبت جامعه ی بازتری داره و افق ها ی دید در آن باز تر هستند برای همین هم هست كه مهاجرانی كه اینجا می آیند دوام پیدا می كنند. در شهرستان ها گاهی آن قدربا غریبه ها بدرفتاری می شود كه سعی می كنند از آنجا فرار كنند.
در مجموع نظر تنگی در شهرها و محل های كوچك تر بیشتر است. تهران به خاطر بزرگ تر بودنش امكان رشد بیشتری دارد. به هر حال بیخود نیست كه این همه شهرستانی می آیند تهران و ماندگار می شوند. مزایایی دارد دیگه.

یكی از كارهای خیلی بدی كه در بین زن های نسل قبل تبریز (و احتمالا زن های شهر های دیگر ایران) مرسوم بود بدگویی در مورد دختران و زنان تهران بود. تو گویی دختر تهرانی هر كاری بكنه یك ایراد داره. اگر با صدای بلند بخنده گناه كرده. اگر بدود گناه كرده. اگر به ظاهر خودش برسه گناه كرده. اگر پول خرج كنه گناه كرده.
خوشبختانه در نسل ما این عداوت تا حد زیادی كنار گذاشته شده. بین همنسلان خود ندیدم پشت سر زنها و دخترهای تهرانی صفحه بذارند.
در نسل ما اتحاد بین خانم های از شهرهای مختلف بیشتر هست. برای همین بیشتر می توانیم حقوق خود را احقاق كنیم. از جمله مهمترین حقوق هم حق شاداب بودن است. اگر اكنون شاداب نیستیم باید برای فراهم آوردن شرایط شادابی تلاش كنیم.
 
 
 
 
 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ ]