ارتباط با نوکیسه ها

+0 به یه ن

احساس دوگانه و متضاد نسبت به نوکیسه ها موضوعی است که در بیشتر جاهای دنیا حل نشده باقی مانده است. در اروپا -به خصوص در انگلیس- که فرهنگ طبقاتی دیرپا دارد این موضوع بسیار پررنگ هست. حتی در آمریکا هم که تاریخ چندان دور و درازی ندارد از همان صد سال پیش هم حرف و حدیث های  «پول قدیمی، پول نو» بین طبقه پولدار رواج داشت.  حدس می زنم در شرق دور ، به خصوص در کشورهایی مثل تایوان و سنگاپور که  در انقلاب چین پولدارها ی چینی، به آنها مهاجرت کردند این مسئله نوکیسگی  و حواشی آن پررنگ تر باشد.

حس انزجار از کسانی که تا دیروز فقیر بودند اما الان «افه» می ذارند حسی نیست که با چند پست در فضای مجازی از بین برود. من هم قصد ندارم چنین نصیحت بیهوده ای بکنم.

اما در کار بیزنس، باید سود و زیان را سنجید. من شاید خوشم نیاید که دوست صمیمی خودم را از بین نوکیسگان انتخاب کنم اما اگر ملکی داشته باشم که بخواهم اجاره بدهم برایم مهم نخواهد بود که مستاجر نوکیسه باشد (یا حتی پیشکار یک نوکیسه باشد) یا پولدار قدیمی و «اصیل». مهم این خواهد بود که به موقع اجاره اش را بدهد، ملک را تخریب نکند، کاری نکند که همسایگان شاکی شوند، کار خلاف در ملک نکند و مرا به لحاظ قانونی به دردسر نیاندازد. اینها معیارم خواهد بود  نه آن که آیا بابابزرگ بابا بزرگش پولدار بوده یا خیر.

در مناسبات بین کشورها هم بیشتر باید به این اندیشید که با کی می شه قراردادی بست که بیشتر به نفع کشور باشد.

این که از دیدن توسعه و پیشرفت امارات  و امثال آن، قلقلکمان بشه  یک جورهایی طبیعی است. اما این نوع  قلقلک ها نباید مانع از همکاری های سازنده با اونها بشه. به هر حال پول دارند و زیر ساخت های زیادی را فراهم آورده اند. مدیریت شان درجه یک بوده که توانسته اند چنین کنند. ما هم چیزی که داریم مغز است و جوانان مبتکر و خوش ذوق و خوشفکر. در همکاری اگر باز شود چه ها که می تواند حاصل شود! از برکت استعداد های ایرانی و مدیریت و سرمایه گذاری اماراتی منطقه خلیج فارس به تندی می تواند  جای پاریس و لندن و میلان را در دنیای دیزاین و مد و.... بگیرد. در مرحله بعدی می تواند از  قطب های علمی دنیا گردد. این دانشگاه نیویورک ابوظبی (شعبه دانشگاه نیویورک در ابوظبی)  تا همین الانش – در همین مدت کوتاه  از تاسیسش -- چه کرده! و چه ها خواهد کرد. به خصوص اگر همکاری با ایرانیان،  روانتر گردد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

روشنک مولایی

+0 به یه ن

خبرهای چند خودکشی پشت سر هم فضای مجازی را به سمت ناامیدی به  آینده داره می بره. وقت این قبیل افسردگی ها نیست. به جای  پراکندن خبرها ی این چنین مایوس کننده و تحلیل و باز تحلیل آنها کاری کنید که به درد حال و آینده بخوره.  پی گیری آزادی روشنک مولایی (همان دختری که چند وقت پیش فیلم دفاع او در مقابل  یک موتورسوار که به او حمله ور شده بود) از جمله موضوعاتی است که شاید تاثیر  مثبت داشته باشه. به دختری جوان در خیابان حمله شده و او از خود دفاع نموده. بعد اومدند و به جای حمله کننده دختر را گرفته اند و برده اند! به جز افغانستان تحت لوای طالبان کجای دیگه دنیا این پذیرفته است؟


صفحه ویکی پدیای روشنک مولایی

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چگونه درز بین چارچوب پنجره و سازه را بگیریم؟

+0 به یه ن

حتی اگر پنجره ها دوجداره اعلا باشند و درز هم نداشته باشند بین چارچوب پنجره و دیوار می تواند به مرور درزی ایجاد شود این اتفاق به خصوص در کنج ساختمان قرار دارند زیاد اتفاق می افتد. من تازه یاد گرفتم چه طور می توان این درزها را گرفت. چاره کار ، چسبی است به نام چسب ماستیک. در باره آن در این سایت بیشتر بخوانید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ریشه تکثر

+0 به یه ن

در نوشته قبلی ام گفتم که فرهنگ ایالات متحده آمریکا خیلی متکثر هست و همین ما ایرانی ها را در ارتباط با آنها گیج می کند. می خواهم در این نوشته و نوشته بعدی یک مقداری به ریشه این موضوع بپردازم. با توجه به این که  از بدو تاسیس این کشور، به رسمیت شناختن آزادی های فردی و جمعی مرام  پدران بنیانگذارآمریکا- به خصوص بنجامین فرانکلین- بوده، خرده فرهنگ های متنوعی در آن کشور رشد کرده. انواع و اقسام  مذاهب و آیین ها و.... توانستند خرده فرهنگ خود را در داخل این کشور گسترش بدهند. سبک های زندگی متنوع در آن شکل گرفته. سبک های تربیتی بسیار متنوعی هم در آن واحد در آن دنبال می شوند. در اوایل قرن ۲۱ که ما آمریکا بودیم دایم در رادیو و تلویزیون صحبت از بازی گرگم به هوا بود. تاکید می کردند که به هنگام بازی گرگم به هوا حتما یک بزرگتر باید ناظر باشد که بچه ها به هم آسیب نزنند. به نظر من خیلی لوس می آمد. می گفتم ما یک عمری این بازی را کردیم و کسی هم آسیب ندید. اما  آنها می گفتند در آمریکا بچه ها به هنگام بازی همدیگر را بدجوری هل می دهند. داشتم برای خودم نتیجه می گرفتم که آمریکایی ها بچه های خود را زیادی لای پنبه بزرگ می کنند که با پدیده  عجیبی مواجه شدم: از آن سو هم  اردو های تابستانی ای بودند که بچه ها را تا حد شکنجه در سختی قرار می دادند.مثلا روی بچه عسل می ریختند و جلوی کندو می ذاشتند تا زنبور ها نیش بزنند. یا والدینی بودند که هندونه و خربزه را با چاقوی قصابی توی دهان بچه یکی دو ساله می ذاشتند. معتقد بودند که بچه باید این جور بار بیاد تا دست و پا چلفتی و ترسو نباشه! این همه تفاوت در طرز تربیت باعث می شه که شخصیت های خیلی متفاوت و متضادی  در این مملکت بزرگ بشوند. در ایران یا ترکیه یا اروپا این همه تفاوت نیست.  گستره محدودی از رفتارها در کشورهای ما هنجار تلقی می شه و اگر کسی خارج از این گستره باشه از طرف خود جامعه آن قدر به او تذکر داده می شه که مجبور بشه مثل بقیه باشه.


در آمریکا چون به آزادی ها  و انتخاب های شخصی بهای زیادی داده می شه سبک های زندگی و سبک های تربیتی و 

درنتیجه شخصیت های خیلی متنوعی به وجود می آید.

سی سال پیش در ایران، جامعه به فرد و خانواده دیکته می کرد چه میز ناهارخوری ای باید بخرد، در هنگام عروسی چه کادویی بدهد و.... وای به حال کسی که این دیکته ها را جدی نمی گرفت.  همچین چپ چپ نگاهش می کردند و چنان پشت سرش صفحه می گذاشتند که انگار با او پدرکشتگی دارند. الان مردم بیشتر قبول می کنند که بذارند بقیه سبک زندگی شان را خود انتخاب کنند.


----------------


در ایران هم  از مردم و هم از تحلیلگران  سیاسی اظهارات و پیش بینی های بسیار قاطع و به دور از شکی  درمورد عملکرد سیاستمداران آمریکا و کشور های اروپایی می شنویم.  به خصوص با قاطعیت و با لحنی که می خواهند افراد ساده اندیش را از رویا پردازی بیدار کنند با شدت و حدت تمام می گویند که این حکومت ها  فقط به منافع خود می اندیشند و بنابراین فلان کار را خواهند کرد یا نخواهند کرد.

 البته که هر کس یا حکومت عاقلی به فکر منافع خویش هست اما این که منافع را در چه تعریف می کند چندان بدیهی نیست. مثل کشور ما نیست که حرف، حرف یک نفر باشه و بقیه ملزم به اطاعت از آن حرف باشند.


 صاحبان کارخانه اسلحه سازی منافع خود را در چیزی می بینند که متضاد با  (به طور مثال) صاحبان کارخانه های داروسازی است.  هردو هم قوی هستند و می خواهند  و می توانند برخی از سیاستمداران را تحت تاثیر قرار دهند. 

به علاوه، هر کدام از این کشورهای دموکراتیک علاوه بر دو سه حزب اصلی و حاکم -که تجسم «سیاست پدر ندارد»  هستند- چند حزب فرعی هم دارند که چندان شانس وسهمی در قدرت ندارند اما ایده آل های خودشان را دارند. برخی از این حزب های فرعی اتفاقا خیلی هم فاشیست هستند و از بس تندرو هستند جامعه پذیرای آنها نمی شود. اما برخی از آنها آرمانگرا هستند. افرادی همچون خود من عضو آن می شوند تا دغدغه هایشان را  (مانند حفظ محیط زیست، حقوق زنان، حمایت از آموزش و پژوهش، حقوق کودکان و....) مطرح کنند. اما چون دون شان خود می دانند که  در برخی  از بازی های کثیف سیاست وارد  شوند، چندان شانسی برای صعود به بالای دنیای سیاست ندارند. اما این به آن معنی نیست که  این نوع احزاب هیچ نقشی ندارند. این احزاب در جریان سازی و گفتمان سازی، نقش کلیدی دارند. گاه که احزاب اصلی  می بینند که گفتمان یکی از آنها چنان قوی شده که می تواند رای ها را به سمت خود سرازیر کند، خواسته یا ناخواسته  گفتمان آنها را بر می گیرند و بخشی از دغدغه های آنها را عملی می سازند.


اگر افرادی داشتیم که این سیستم را بشناسد و دیپلماسی بلد باشد، می توانست در راه رسیدن به اهدافمان کمک مهمی باشد.

خطابم به آنهاست که با گفتن این که «اینها همه شان به فکر منافع خودشان هستند» به زعم خود همه بچه های رویا پرداز بی تجربه را واقع بینی  می آموزند! اینی که شما می گید که در ردیف «از کرامات شیخ ما چه عجب! دست باز کرد و گفت وجب!» هست. اگر خیلی کارتان درست هست یکی را پیدا کنید که  ساختار درونی این قدرت ها را بشناسد، بداند که هرکدام مزه دهانشان چیست و منافع را در چه تعریف می کنند و بعد هم بتواند به خوردشان دهد که منافع آنها همانا در راستای خواسته های ماست. اگر بلد نیستید دیگه این همه ژست همه-چیز-دان نگیرید. بگذارید تا شاید برخی از جوان ها با سعی و خطا بتوانند این مهارت ها را بیاموزند. شاید هم با زرنگی منبعی یافتند که با مطالعه آن بتوانند سریع بیاموزند و نیاز به سعی و خطا هم نباشد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

وکیل پدر آرزو خاوری کیست؟

+0 به یه ن

آرزو خاوری نام دختر ۱۶ ساله ای  است که محصل مدرسه کوثر شهر  ری بوده است. او در ۱۵ آبان ۱۴۰۳، در مدرسه به دلیل  رقص و شادی در اردو مدرسه و نیز به تن داشتن شلوار لی  توسط مدیر مدرسه تهدید به اخراج می شود . اندکی پس از این تهدید آرزو به زندگی خود خاتمه می دهد. پدر ارزو از مسئولان مدرسه شکایت می کند اما چون از اتباع افغانستان هست امید زیادی برای رسیدن شکایتش به جایی ندارد. سئوال من این هست که وکیل پدر آرزو کیست؟  آیا نهادهای مردمی به لحاظ مالی و فکری به او کمک کرد ه اند که بهترین وکیل را استخدام کنند؟ اگر نه، باید دست به کار شد. اگر یک نهاد معتبر ، برای این کار شماره حساب معرفی کند تا خرج استخدام وکیل تامین شود من خودم کمک مالی می کنم و دیگران را هم تشویق به این کار خواهم نمود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ارتباط با ثروتمند تر

+0 به یه ن

در گذشته های نه چندان دور، مناسبات ایرانیان با کشورها و فرهنگ های دیگر را مذهب و ایدئولوژی محدود می کرد. مذهب افراد را به مسلمان پاک و کافر نجس تقسیم بندی می کرد و مانع از ارتباط می شد. ایدئولوژی چپ گرا یا راستگرا بر اساس سرمایه داری خط کشی می کرد. ناسیونالیزم هم حس برتری کاذب نسبت به دیگری می داد.

اکنون، اکثریت مردم ایران- اعم برپیر و جوان و مذهبی و غیر مذهبی چندان وقعی به این خط کشی ها نمی گذارند. اما هنوز در ارتباط با کشورها و فرهنگ های دیگر موانع  بسیاری  در ذهن ایرانیان هست.

مانع  اصلی کنونی به نظر من بیشتربه مسئله توانگری و نداری بر می گردد. در ارتباط با کشورهای ثروتمند یا شیفته و واله می شوند یا  چنان مضطرب می گردند که پرخاش می کنند. در ارتباط با کشورهایی که دارند رشد می کنند و از ما جلو می زنند خشمگین می شوند. وقتی هم که به ملت های فقیرتر از ما می رسند باز گیج می شوند و راه افراط و تفریط می روند. یا آنها را تحقیر می کنند یا برای این که برای خودشان ثابت کنند مثل اون کشورهای ثروتمند پدرسوخته نیستند شروع می کنند به کولی دادن به فقیرتر ازخود به این امید واهی که آنها مرام خواهند داشت و قدرخواهند دانست. پس از اندکی اغلب همین کشورهای فقیر پشت ایران را خالی می کنند و نشان می دهند که کشورهای ثروتمندتر را به ایران-با وجود کولی هایی که داده -ترجیح می دهند. این رفتار آنها بدجوری باعث سرخوردگی ایرانی ها می شود.

در زندگی معمولی در ارتباط با همسایه ها و فامیل و دوست و آشنا هم همین مناسبات هست. این مناسبات برای اغلب ما حل نشده باقی مانده است. کسی  در موردش به طور مدون و به منظور حل مسئله صحبت نمی کند. با این که دغدغه ذهنی بسیاری است اما  این روزها درمورد آن حرف زدن از حرف زدن در موردروابط جنسی تابوتر می باشد. درنوشته های بعدی ام به این موضوع خواهم پرداخت.  من دراین زمینه تجربه زیاد دارم. مفتخرم که بگویم دست کم برای خودم این مسئله را حل کرده ام. راه حل را می خواهم با شما در میان بگذارم. نوشته هایم مفید خواهند بود. شاید به درد بهبود روابط بین الملل نخورند اما حتما به درد روابط با آشنایان  از طبقات اجتماعی مختلف خواهند  خورد.


--------

ارتباط با ثروتمند تر از خود در زندگی معمولی


خوبه که دور و بری هایمان  از خودمان ثروتمند تر باشند.  دست کم باعث می شود که آدم فکرش نماند که آنها ندارند و حسرت ما را می خورند.  اگر آشنایان همه پولدارتر از ما باشند دست کم می توانیم با خیال راحت و بدون نگرانی از نداری آنها، از داشته هایمان لذت ببریم.

اما از  ارتباط با آدم ثروتمند می توان ضرر عاید شود. در بیشتر موارد، فرد ثروتمند کار بدی علیه آدم نمی کند اما ارتباط بیش از اندازه با او باعث عقب ماندن فرد می شود.

اول این که وقتی فردی،‌دایم با پولدارتر از خودش همنشین می شود هوا برش می دارد که خود هم جزو همان طبقه اجتماعی است. بعد در تصمیم گیری های اقتصادی اش یا حتی در تصمیم گیری های عاطفی اش دچار اشتباه محاسباتی می شود. در گذشته که ازدواج ها بر اساس خواستگاری سنتی یا نیمه سنتی بود خانواده هایی که  دایم با پولدار تر خود معاشرت می کردند به خواستگاران همسطح خود از نظر اقتصادی فخر می فروختند. اغلب هم خواستگارثروتمند نصیب شان نمی شد.  این موضوع اهمیت خود را از دست داده.  اما مسئله شریک اقتصادی پیدا کردن هنوز به قوت خود باقی است.وقتی خانواده ای پس اندازی دارد باید آن را سرمایه گذاری کند. برای این کار مشاور اقتصادی و شریک لازم هست. در دربار ثروتمندان، شریک و مشاور اقتصادی مناسبی برای امثال من پیدا نمی شود. اِشِل های اقتصادی آنها متفاوت با ماست. نه مشاوره های اقتصادی شان به درد ما میخورد و نه شراکت شان با ما جور در می آید.

شریک ها و مشاورانی که دردربار آنها به تور ما خواهند خورد اغلب شارلاتان از آب در می آیند. یارو به دربار فرد ثروتمند آمده که او را تیغ بزند. اما فرد ثروتمند دستش را می خواند و او را به لب چشمه می برد و تشنه بر می گرداند. او هم به سراغ امثال من و شما می آید و می خواهد پس انداز اندک ما را بالا بکشد.

من به چشم خودم دیده ام که کسانی که خیلی دور و بر ثروتمندان می پلکند و با همسطح خود کمتر مراوده می کنند در سرمایه گذاری هایی که وضع اقتصادی آنها را یک پله بالا ببرد در می مانند.

برای شراکت  و گرفتن مشاوره اقتصادی باید رفت سراغ افرادی که از نظر اقتصادی همتراز خودمان هستند.

مثل کمونیست های دهه شصت خط ونشان کشیدن برای ثروتمندان فامیل و محله درست نیست. جی جی باجی شدن با آنها هم درست نیست. یک فاصله ای را حفظ کردن با آنها --توام با حفظ احترام متقابل --بهترین راه هست.  بهتر است آدم دوست گرمابه و گلستانش را از بین افراد همتراز اقتصادی اش انتخاب کند. این طوری در زندگی موفق تر خواهد بود.

-----رابطه با کشور ثروتمند تر از خود


تجربه چهل و چند ساله شعار دادن علیه ثروتمندترین و قدرتمندترین کشور دنیا نشان می دهد که این کار چه قدر برای منافع ملی زیانبار هست. من نیازی نمی بینم نتایج زیانبار این رویکرد را تحلیل کنیم. همه روزه ما ایرانی ها-چه ساکن ایران باشیم وچه خارج نشین- اثرات منفی این رویکرد را در زندگی روزمره مان می بینم و درک می کنیم.

اما نباید از اون سوی پشت بام افتاد و گمان کرد اعتماد و تکیه صد در صدی به آمریکا یا هر قدرت دیگری می تواند برای ما بهروزی آورد.

آمریکا کشوری بزرگ و پر جمعیت هست و شهروندان آن را طیف گسترده ای از افراد با خرده-فرهنگ های بسیار متفاوت و متکثر، تشکیل می دهند. 

در صد قابل توجهی از مردم آمریکا  را افرادی بی اندازه صادق، بی شیله پیله، زحمتکش و شجاع تشکیل می دهند که  آخر «مرام» و «معرفت» هستند تا جایی که مرام و معرفت آنها، ما را شگفت زده می کند. ورای  انتظار هست. نمونه اش را ما در تاریخ خودما ن داریم: هوارد باسکرویل قهرمان و شهید آمریکایی انقلاب مشروطه که اکنون   در گورستانی در تبریزآرمیده. از خودگذشتگی و یکرنگی آن مرد جوان و مرام خانواده اش، هر کسی را شگفت زده می کند. در جامعه فیزیک هم از این تیپ آمریکایی ها داریم. شاید برخی از شما پروفسور ایوا سیلورستاین را بشناسید. او یکی از استادان دانشگاه استنفورد هست. وقتی من و شاهین در استنفورد بودیم به علت آشنایی با ما به ایران علاقه مند شد و در یکی از کنفرانس های  نظریه ریسمان که درایران برگزار می شد شرکت کرد. هرچه از دستش بر می آید بدون هیچ چشمداشت و  بی هیچ غل و غش برای جامعه فیزیک ایران انجام می دهد. 

البته ما تعداد زیادی همکار خارجی به این شکل داریم اما خوشبینی وسادگی معصومانه ایوا یک چیز دیگه است!

از این نوع دوستان خوش قلب آمریکایی بیش باد!

اما همه آمریکایی ها، ایوا سیلورستاین نیستند!!!

در کشورهایی که حکومت مستقر درست و حسابی ندارند، یک سری سرمایه گذار آمریکایی رخنه می کنند و آنجا هر جور کثافتکاری ای -که در خود آمریکا اجازه ندارند انجام دهند  -پیاده می کنند. فکر کنم بیشتر شما،  قسمت دوم فیلم پدرخوانده را دیده اید. در فیلم  اشاره می شود که مافیای آمریکا در کوبا پیش از انقلابش چه آتشی می سوزوند. تازه اون فقط قسمت کوچکی از ماجرا بود. در کشورهای اروپای شرقی پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، شرکت های آمریکایی تازاندند و تالاندند. در کشورهای  کوچک آمریکای مرکزی، سرمایه گذاران بی صفت آمریکا با پول های خود به اسم سرمایه گذاری انواع و اقسام فساد راه می اندازند.

مثلا داستان مکافی در بلیز را بخوانید یا گوش کنید ببینید چه آتش ها که نسوزانده. حتی میلیاردهای  آمریکایی بعد از جنگ جهانی دوم در ایتالیا هم  خیلی آتش ها سوزوندند.  بخشی از شهرت جذابیت دختران ایتالیایی -که امروز رمانتیسیزه شده-- به آن دوره بر می گردد. البته در آن دوره چندان هم رمانتیک نبود. از فقر مطلق دختران جنگزده ایتالیایی سو استفاده می کردند و هربلای سادیستی که می خواستند برسرشان می آوردند.

خلاصه این که خدا به ما عقل داده تا  در ارتباط با آمریکایی ها یا هر ملت قدرتمند و ثروتمند دیگری از آن استفاده کنیم. نه مطلقا ردشان کنیم نه مطلقا آنها را بپذیریم. افراد صاف و ساده  و یکدل و یکرنگشان یا برخی از ان-جی-او هایشان  می توانند دوستان و متحدان خوبی باشند. اما افراد و شرکت های طماع و فاسدشان را نباید راه بدهیم. نباید به طمع سرمایه گذاری ای که می کنند درها را بی قید و شرط  به روی آنها باز کنیم. باید هزینه و فایده را بسنجیم. قید و شرط و ضوابط لازم برای آسیب نخوردن را وضع کنیم و به آن وفادار باشیم.

در مجموع اگر شریک اصلی خود را کشور های همتزار خودمان یا اندکی بالا تر از خودمان مثل ترکیه ، ایتالیا یا اسپانیا  انتخاب کنیم بهتر است تا این که شریک اصلی مان خیلی خیلی از خودمان قوی تر باشد. در مورد اول دست مان باز تر خواهد بود. شریک اصلی ما آمریکا ویا چین نباشد بهتر هست. ولی بهتر است که با هیچ کدام ازاین ابر قدرت ها در نیافتیم والا نمی ذارند زندگی مان را بکنیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هفت موردی که باید به آن بپردازیم.

+0 به یه ن

در ادامه پست قبلی می خواهم بنویسم ما که در فضای مجازی و حقیقی فعال هستیم  باید به چه مسایلی در آستانه تحول عظیم در کشور و منطقه بپردازیم:

۱ـ  به رسمیت شناختن حقوق زنان.در این زمینه از دو سال پیش فضای مجازی خوب عمل می کند. همین روند را باید ادامه داد. 

۲- اهمیت حفظ محیط زیست،  ایمنی و سلامت. در این زمینه حرف زیاد زده می شود ولی از عمل کمتر خبر هست. من معتقدم در نقطه ای که ما ایستاده ایم باید نهضت «از محل کار شروع کنیم» راه بیاندازیم. صحبت های من درفایل زیر در همین راستاست. در این زمینه باز هم خواهم نوشت. بسیار هم خواهم نوشت. تجربیات خودم در این زمینه ارزش انتقال به دیگران را دارد.

https://www.aparat.com/v/sak6238

۳- توجه به معیشت اقشار فرودست در عین توجه کامل به بهبود وضعیت اقتصادی. در این باره باید بیشتر صحبت کنیم و چالش های احتمالی را  بررسی نماییم تا وقتی زمینه فراهم شد اقداماتمان  از شعار دادن فراتر رود و به ثمر بنشیند.

۴-توجه به حقوق اقوام  و اقلیت ها و فراهم آوردن زمینه ای برای رشد جنبه های مثبت فرهنگ آنها . در این زمینه هم فعالیت های مثبتی در فضای مجازی انجام می گیرد باید به  ادامه  این روند کمک کنیم. از آن سو ، خودپسندی قومی را چه از جانب قوم پارس و چه از جانب اقوام دیگر مسکوت بذاریم تا به خودشان مشغول شوند. اگر ما مسکوت بگذاریم از جانب فرزندان خودشان آن قدر مسخره خواهند شد که مجبور می شوند دست بردارند. ما اگر با خودپسندی قومی در فضای مجازی  مبارزه کنیم وقت و انرژی مان تلف می شود.

۵- توجه به مسئله آموزش عمومی در مدارس ، دانشگاه ها و جامعه .....

این شامل مسئله آموزش زبان مادری هم می شود. در مسئله  آموزش باید به یافته های علوم شناختی و علوم تربیتی توجه کرد. نباید مسئله را هویتی نمود. امکانات را هم باید در نظر گرفت. هم امکانات مادی و هم امکانات انسانی. اول باید معلم و دبیر را تربیت کرد بعد سیستم آموزشی را تغییر داد. اگر  بهترین سیستم آموزشی را هم راه بیاندازید اما معلم بلد نباشد آن را بیاموزد به درد نخواهد خورد.

در آموزش باید روش فکر کردن را آموخت نه لزوما مهارت هایی که چه بسا با این سرعت پیشرفت تکنولوژی  در آینده ای نه چندان دور به کار نیاید.

۶- ارتباط با کشورهای دیگر باید براساس سنجش سود و زیان و با هوشمندی باشد. در این زمینه فرهنگ ما از همه زمینه های دیگر بیشتر می لنگد. در زمینه های دیگر (موارد ۱، ۳، ۴، ۵) فرهنگ مردم ما بسی  بالاتر از فرهنگ حاکمانمان هست. در زمینه محیط زیست ایمنی و سلامت هم باز فرهنگ مردم اندکی بالاتر از فرهنگ حاکمان می باشد اما در زمینه ارتباط با کشورهای دیگر فرهنگ مردم ایران به همان بدی فرهنگ حاکمان هست! حاکمان از سوی بام می افتند، ملت از سوی دیگر بام. مردم ما بین بیگانه ستیزی و واله بیگانه شدن در نوسانند. اپوزیسیون هم از دم هم از حاکمیت و هم از مردم در این زمینه بدتر هست.  هم از بیگانه ستیزی و هم از بیگانه پرستی، ضربه  دیده ایم   و خواهیم دید. در این زمینه باید بسیار نوشت. من نوشته های متعدد در ماه های اینده در این زمینه منتشر خواهم کرد.

۷-برخورد کارکرد گرا (به جای برخورد هویتگرا) به گذشته و میراث فرهنگی. به گذشته بنگریم تا از اشتباهات گذشته بیاموزیم نه آن که برای خودمان افتخارات بتراشیم. از گذشته استفاده کنیم تا آینده ای افتخار آمیز بسازیم نه آن که در باتلاق گذشته در مانیم.

از میراث فرهنگی همه دوره ها و جای جای ایران محافظت کنیم چرا که سرمایه ای ارزشمند هستند. هم برای تولید هنری و ادبی و هم برای جذب توریست و در آمد زایی.   به این ترتیب مخارج ترمیم ها هم  از در آمد گردشگری تامین می شود. توجه اغراق آمیز به بخشی از تاریخ ایران و ستیزه با بخشی دیگر عملا به ضرر همان بخش  محبوب  هم تمام می شود چرا که بقیه اقشار جامعه را علیه آن تحریک می کند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نقش من و تو

+0 به یه ن

چند سالی است (کمابیش از زمانی که شبکه من و تو راه افتاد) که مد شده که روشنفکران زمان پهلوی دوم را به خاطر وضعیت کنونی کشور سرزنش می کنند. راستش من فکر نمی کنم توان و توشه روشنفکری در ایران آن قدر بوده باشد که بتواند انقلابی راه بیاندازد و حکومتی ساقط کند.

اما اگر جریان روشنفکری  در دهه ۵۰ فهمیده تر بود و تناقضات فکری اش را به جای در زرورق پیچیدن حل می کرد، می توانست در کسانی که بعدا به قدرت رسیدند تاثیر مثبتی بگذارد.

وقتی فیلمساز درجه یک کشور آن دغدغه غلیظ و شدید و در ضمن سراپا تناقض در مورد مسئله غیرت و ناموس داشت، نتیجه هم  همین شد. اگر به جای رمانتیک کردن قتل ناموسی، ارزش های دیگری را در فیلم هایش به خورد ملت و نیز حقوقدانان و قانون نویسان  می داد چه بسا، امروز، این قدر قتل ناموسی ومسایل مربوطه نداشتیم.

وقتی  فیلمساز درجه یک کشور در زمینه  رابطه کارگر و کارفرما گاه از سوراخ سوزن رد می شد و گاه از در دروازه رد نمی شد، نتیجه آن شد که چند دهه پدر ما- طبقه متوسط-  را به بهانه حمایت از کارگران در آوردند و بعد هم بین طبقات شکاف انداختند. آخر شر  هم کارگران را به جرم اعتراض به دیرکرد پرداخت حقوقشان شلاق زدند. (حالا خوبه که شکاف بین طبقات داره ترمیم می شه. یعنی دیگه طبقه متوسط و کارگر خود را جدا از هم نمی دانند و سرنوشت خودرا مشترک می دانند. در دهه هشتاد بسیار شکاف افتاده بود و این دو رو در روی هم قرار می گرفتند.)

وقتی مستند ساز درجه کشور در آستانه صنعتی شدن و سربرافراشتن تجهیزات نفتی فیلمی می سازد که انگار این تشکیلات  خود به خود سبز می شود نتیجه این می شود که ملت  و حکومت هنوز بعد از گذشت ۵۰ سال درک ندارد که  تاسیسات نیاز به نگه داری دارد. نیاز به به-روز شدن دارد. نیاز به توجه به مسایل ایمنی دارد .... نتیجه این می شود که تاسیساتمان فرسوده و ناکارآمد می شود. لوله های درون شهری آب پس می دهد و حکومت زنان خانه دار در آشپزخانه را مقصر معرفی می کند! به دلیل تکنولوژی فرسوده،  ثروت ملی در فلر ها می سوزد وهوا را آلوده می کند. اگر- مطابق فیلم مستند گلستان- بنا به خود به خود سبز شدن تاسیسات نفتی بود چرا امروز فلرها به طور خود به خود به-روز و کارآمد نمی شوند؟! نتیجه این می شود که پلاسکو می سوزد و فرزندان ملت را به آغوش آتش و آوار می کشد.

 

البته جنبه مثبت را هم باید دید. اگر فعالیت های مثبت   کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و فعالان حقوق زن و نیز مددکارانی نظیر خانم ستاره فرمانفرما  و نیز استادان دانشگاه های فنی و پزشکی در قبل از انقلاب نبود وضع مان نظیر افغانستان یا بدتر می شد.

الان هم فیلمسازان و مستندسازان خوبی داریم. مثلا خانم رخشان بنی اعتماد را در نظر بگیرید. هیچ کدام از ایرادهایی که در بالا گفتم در فیلم های ایشان نیست.

 تحولاتی که در منطقه صورت می گیرد نشان از آن دارد که ما اکنون، در آستانه یک تحول عظیم دیگر هستیم.  امثال من و شما در این که تحول صورت گیرد یا نگیرد هیچ نقشی نمی توانیم ایفا کنیم. ریز تر از آنیم که تاثیری در این باز ی غول ها داشته باشیم. اما خود را خیلی هم کوچک نگیریم. این که بعد از این که  بعد از این که گرد و خاک ها خوابید چه بیرون آید به  عملکرد امروز من و شما بستگی دارد. می توانیم برخی از مسایل را جا بیاندازیم. بذارید چند محور برگزینیم و سعی کنیم آنها را جا بیاندازیم. نوشته های بعدی ام به این موضوع خواهند پرداخت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

شیوه تربیتی برتر خانواده های بازاری

+0 به یه ن

خانواده های بازاری در همین  ایران خودمان، سبک خاص خودشان را در تربیت فرزند دارند. از جهاتی سبک تربیتی آنها به سبک تربیتی افراد دانشگاهی و هنرمندان و .... برتری دارد. ازجمله این که روابط عمومی را از سن کم به فرزندان می آموزند. مثلا می آموزند که اگر کالایی سفارش دهند باید چه حد بیعانه بپردازند و چه مقدار از قیمت کالا را آخر سر پرداخت نمایند. می آموزند که اگر همه را اول دهند سازنده از زیر کار در می رود و انگیزه لازم را برای این که کار را کامل و به موقع تحویل دهد نخواهد داشت. اگر هم همه پرداخت را برای آخر بگذارد سازنده  قبول نمی کند یا جدی نمی گیرد.

همین طور به فرزندان خود می آموزند که چگونه دستمزد کارگر را «طی» کند و چه طور بپردازد که هم کارگر خیلی شاکی نشود (ولو این که در ظاهر غرولند نماید) و هم خیلی دستمزد بالا نباشد که پس فردا دیگرانی که کارگر می گیرند شاکی شوند که سطح دستمزدرا چنان بالا برده که قابل پرداخت نباشد. در واقع می آموزند فرزندانشان در این مناسبات چه رفتار و گفتاری داشته باشند که از آسیب های احتمالی درامان بمانند.

طیفی که خود را روشنفکران جامعه می دانند معمولا  از این چیزها سر در نمی آورند. معمولا سر همین مسایل گرفتار می شوند و بعد بحث های روشنفکرانه می خواهند آنها را توجیه کنند.

وقتی به این قبیل مسایل می رسد قشر روشنفکر جامعه ما مصداق کامل «آن کس که نداند و نداند که نداند» هستند.

فکر نکنم در کشورهای دیگر روشنفکران تا این اندازه از این جهات ضعیف باشند و روزانه ضربه ببینند. دست کم در ایتالیا --که من با  فرهنگ آن آشنا ترم --روشنفکران در این مسایل شوت نیستند!


اون قدر افراد تحصیلکرده جامعه ما که به روشنفکری گرایش دارند در دنیای خودشان سیر می کنند که نکات بالای مرا کج خواهند فهمید و خیال خواهند کرد که من منظورم این هست که آدم باید پدرسوختگی بلد باشد. در صورتی که  مشخص نمودن مرزها و..... پدرسوختگی نیست. پدرسوختگی اتفاقا مانع از صلح پایدار می شود چون که افراد به هم و قراردادی که با هم بستند اعتماد نمی کنند و قرارداد بسته نشده فتنه آغاز می گردد.


اون قدر لاف زن و بلوف زن زیاد هست که دیگه این حنا رنگی نداره. اما وقتی یکی به طور سازگار صادق هست این صداقت برند او می شه و مشتری های خودش را خواهد داشت. مشتری هایی که به دنبال برند صداقت هستند شاید در کل جامعه در اقلیت باشند ولی به اندازه کافی تعدادشان زیاد هست که اون عده معدود تر آدم های صادق که برند صداقتشان رد خور نداره به اندازه کافی مشتری داشته باشند و زندگی شان بی دردسر بچرخه. بدترین حالت این هست که یارو ذاتا آدم صادقی باشد و چندان دروغ گویی بلد نباشه. اما از مشاهده این که در جامعه «همه»، دروغ می گویند چنان دچار اضطراب بشه و خیال کنه که سرش بی کلاه موند که او هم شروع کنه به ناشیانه دروغ گفتن! از این افراد زیاد دیده ام. هم خودشان و هم بقیه را بدجوری توی دردسر می اندازند. از دروغ گویان حرفه ای هم دردسرسازترند! آخ! آخ! در  جریان رتق و فتق امور ارث و میراث که دست افراد ساده و دور از مسایل اقتصادی، یکهو دارایی قابل توجهی می افته (حاصل یک عمر زحمت والدین) خیلی  از آدم های ساده و پخمه خیال می کنند باید «زرنگ» باشند. زرنگی هم بلد نیستند.  گند می زنند . هم به خودشان و شهرت صداقتشان و هم به دیگران. با بی قانونی و  جعل سند و امضا و……. دردسری برای خودشان درست می کنند که اون سرش ناپیدا!


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بیچاره ملتی که دنبال قهرمان مقتول هست!

+0 به یه ن

مردم  دوست دارند چهره های ادبی هنری ورزشی خود را قهرمان بدانند. برای هواداران آنها اصلا قابل باور نیست که قهرمانشان سر یک موضوع پیش پا افتاده  مانند دعوا بر سر یک مبلغ جزئی با یک کارگر جانش را از دست بدهد. درنتیجه، هر داستانی که این قتل را قتلی قهرمانانه در راستایی آرمانخواهانه جلوه می دهد باور خواهند کرد. همان طوری که داستان های قتل سیاسی صمد و تختی و.... را باور کردند.  درمورد صمد که مطمئنم قضیه جز یک غرق شدن ساده نبود و ربطی به ساواک نداشت. در تبریزِما، همه دیگران را با یکی دو واسطه خوب می شناسند. قضیه غرق شدن صمد هم در میان آشنایان در تبریز ابهامی نداشت. جلال آل احمد از آن داستان ساخت تا مورد استفاده سیاسی قرار دهد. این وسط،  زندگی دوست و همراه صمد در آن گشت و گذار را هم با آن داستان دروغین تباه ساخت!

علت درگذشت تختی هم احتمالا خودکشی بود. فشار اجتماعی بر روی یک مرد  برای «ابرمرد» شدن می تواند او را خرد نماید و به سمت خودکشی سوق دهد-- آن هم در شرایطی که انسانی زندگی کردن هم روح بلند می خواهد! احتمالا انتظارات بسیار و بی اساسی که هواداران از مرحوم تختی داشتند چنان فشاری روی تختی گذاشته که  روح بلند تختی هم بالاخره از نظر روانی کم آورده.

یکی از طرفدارانش بعد از فوت او، دشنه برداشته بوده که همسر بیوه تختی را بکشد! همین گونه طرفداران بیشعورکافی هستند که آدم را  از زندگی دلزده  کنند. بیچاره تختی چه کشیده بود از دست هواداران نفهم بیشعور!

 

و اما مهرجویی!

از آن جنس اعتراضات که مهرجویی می کرد میلیون ها نفر ایرانی-اعم بر مشهورو غیر مشهور در خلوت و جلوت-  سر می دهند. اگر بنا برآن باشد که کسی را به خاطر این قبیل اعتراضات بکشند ده ها نفر در همان  عرصه سینمای ایران از مهرجویی و همسرش صریح تر اعتراض و انتقاد کرده بودند.  من نمی دانم قضیه چی بوده ولی راستش کشته شدن مهرجویی و همسرش را به خاطر یک دعوای ساده بین کارگر و کارفرما محتمل تر می دانم تا یک قتل با انگیزه سیاسی.

درمورد مرحوم کیومرث پوراحمد من خودم به خودکشی  مشکوک هستم و کشته شدن او را بی ارتباط به کتاب آخرش نمی دانم. اون کتاب خیلی از رادیکال تر از محاوره های رایج تاکسی و اسنپ بود و می توانست انگیزه قتل تندروانه مذهبی باشد. اما حرف های نقد آمیز مهرجویی در تند و تیز ترین شکلش هم از غرولند های مرسوم پیرمردان که دایم شاکی هستند که در حقشان ظلم شده فرا نمی رفت. بعید می دانم سر این گونه اعتراضات کسی را بکشند. البته باید بررسی درست تری شود. وکیلش قتل را مشکوک می داند ولی معمولا  خانواده های این چهره ها می روند سراغ وکیلانی که جویای نام هستند. یا به عبارت دیگر، وکیلانی که جویای نام هستند سر راه این گونه خانواده ها سبز می شوند. من چند بار هم نوشتم اگر خدای ناکرده توماج هم به جای وکیلش در اصفهان که دغدغه زندگی توماج را داشت خود را گرفتار یکی از وکیلان جویای نام  تهران یا کرج می کرد-زبانم لال زبانم لال- اتفاقی می توانست بیافتد که همه ما را سیاهپوش می کرد.  دم وکیل توماج در اصفهان و دم وکیل شریفه محمدی در رشت گرم که به جای این که برای بر سر زبان افتادن اسمشان در رسانه ها بکوشند برای ملغی کردن حکم اعدام موکلشان کوشیدند و موفق شدند. از این وکلا بیش باد. شر  وکلای جویای نام هم از سر فعالان سیاسی و اجتماعی و فرهنگی دور باد.  

 

تجربه  داستان سازی جلال آل احمد برای درگذشت صمد نشان می دهد که این دروغ پردازی ها به انگیزه سیاسی،  آخر و عاقبت خوشی ندارد. ما با دروغ پردازی قرار نیست آینده خوشی بسازیم. ما حقیقت جویی چنین خواهیم کرد.

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ]