ایران رنگارنگ امروز

+0 به یه ن

اوضاع فعلی کشور مان خیلی پیچیده و غیر بدیهی است.  اوضاع خوب نیست اما نمی شه گفت که ناامید کننده  هست. چند روز پشت سر هم، با دوز و کلک و پشت هم اندازی رو به رو می شوی. همین که می خواهی نتیجه گیری کنی که این مملکت به لحاظ اخلاقی سقوط کرده، چند روز پشت سر هم ،با افراد درستکار و صادقی رو به رو می شوی که نظرت را عوض می کنند.

چند روز پشت سر هم، با عقاید و کارهای خرافی رو به رو می شوی. اون هم از جانب افرادی با تحصیلات بالا و اهل مطالعه. (دور و بر من خرافات از جنس عصر جدید (new age)بیشترند تا خرافات سنتی و یا مذهبی). تا می آیی نتیجه گیری کنی که بر ملتی که تحصیلکرده هایش این همه نادان هستند امیدی نیست، با افرادی رو به رو می شوی که شاید تحصیلات آن چنانی ندارند اما افکار و رفتارشان به روز و در ردیفی است که پیشروان فرهنگی درکشور های پیشرفته می خواهند ترویج نمایند.

خلاصه جامعه ایران امروز  هر روز شما را غافلگیر می کند. در نگاه اول این همه تضاد اضطراب آور هست اما نیک که بنگری می بینی اتفاقا بسیار هیجان انگیز و امید وار کننده هست. برای کسی که دوست دارد در زندگی  اش تاثیر گذار باشد ایران امروز بسیار جالب هست. اگر بروید به میانه میدان، می بینید چه قدر پتانسیل هست که بتوانید  در تغییرات رو به جلو و به سوی ایده آل هایتان سهمی داشته باشید.

در گزارش های رسمی،  تصویر رنگارنگ جامعه امروز ایران ساده سازی می شود و به صورت سیاه یا سفید در می آید. رسانه هایی که به وابسته به حکومت هستند همه چیز را سفید می خواهند نشان دهند. رسانه های اپوزیسیون تصویر را سیاه می خواهند نشان دهند.  بسیاری از گزارش های علمی تر هم  که سو گیری سیاسی ندارند و واقعیات را می خواهند باز نمایی و تحلیل کنند باز تکرنگ هستند. این گزارش ها متوسط را فقط منعکس می کنند.
در صورتی که ما انسان ها هیچ کدام متوسط نیستیم! شاید قد من متوسط باشد اما در جنبه های دیگر متوسط نیستم. شما هم همین طور. در نتیجه با دانستن متوسط های جامعه   تکلیف من روشن نمی شود! اگر به میانه میدان آیم می بینیم در جهاتی که استعداد یا ذوق و شوق  خاص دارم  فرصت های خیلی جالب و غیر منتظره ای برایم در ایران امروز پیدا  می شود.
هدف من از سری نوشته های اخیر، نشان دادن  گوشه ای از تصویر رنگارنگ ایران امروز هست که نه در گزارش های رسمی صدا وسیما دیده می شود، نه در تصویر رسانه های فارسی زبان خارج و نه حتی در گزارش های رسانه های بیطرف.


بذارید یک مثال بزنم تا منظورم از این که گزارش های بیطرف حق مطلب را ادا نمی کنند چیست. هر از گاهی گزارشی پر سوز و گداز منتشر می شود که فلان صنعت دیرینه و مولد در کشور مان که سابقه چند صد ساله دارد کم کم دارد از بین می رود. گزارش دقیق هم می دهند که از میان بهمان تعداد کارگاه فعال در دهه ۶۰- ۷۰ الان تنها فلان تعداد کارگاه مانده است. 
در مواردی که من یک مقدار از نزدیک ماجرا را دیدم، تصویر را با  تحلیل آن گزارش های پر سوز و گداز متفاوت یافتم. قضیه چه بوده؟! کارگاه ها را پیرمردانی اداره می کردند در سن باز نشستگی. فرزندانشان هم نمی خواستند همان راه را ادامه دهند. (مگر ما به عنوان شهروندان قرن ۲۱ ام به حق انتخاب شغل حساس نیستیم؟! حالا چی شد آه و ناله می کنیم که فرزندان صاحبان این کارگاه ها برعکس اجداد خود در نسل های گذشته راه پدر را ادامه نداده اند؟! مگه نمی خواهیم حق انتخاب آنها را به رسمیت بشناسیم.)
به علاوه کارگاه های سنتی عموما بر اساس نیروی کار ارزان -بدون بیمه و .....-کار می کردند. می دانیم که قدیم ها پسربچه های کوچک برای شاگردی به این کارگاه ها می سپردند. کتاب خاطرات استاد پاپلی یزدی، شازده حمام، را بخوانید تا ببینید آن دوره طلایی کارگاه ها  با این شاگردها چه رفتاری می شده!  هنجار و نرم و فرهنگشان آن بوده. نه آن که استادکار خاصی بدذات بوده باشد. (البته بدذات هم همه جا و همه زمان پیدا می شود.) 
کدام پدر و مادری امروز راضی می شوند فرزندشان به این صورت شاگردی کند؟! اگر کودکان بی سرپرست را آن گونه به کار گیرند صدای من و شما به عنوان مدافعان حقوق کودک در می آد.
خلاصه اغلب این کارگاه تعطیل شده اند چون کسانی که آنها را به شیوه اعصار گذشته می چرخاندند به سن بازنشستگی رسیده اند و روش ها و منش هایشان از دور افتاده. خوشبختانه اغلب  وضع شان هم خوب هست.کارگاه و حجره یا مغازه را اگر اجاره دهند یا بفروشند خیلی بیشتر سود می کنند. در واقعیت  جای دلسوزی از جانب ما ندارد اما آن گزارش های پر سوز و گداز روزنامه ها اشک ما را در می آورند.
از طرف دیگر گاهی فرزندان صاحبان آن کارگاه های قدیمی به شغل اجدادی علاقه مند می شوند و می خواهند با تغییر نحوه مدیریت و به کار گیری شیوه های مدرن تر تولید و بازاریابی نوین و طراحی های به روز، کارگاه پدری را زنده نگاه دارند. این قبیل فرزندان که پای در اعتبار چندین دهه ای پدر-و چه بسا اعتبار چند صد ساله اجداد- دارند اغلب آن چنان موفق می شوند که  نسل های قبلی کارگاه داران اصلا خوابش را هم نمی دیدند. این واقعیت که بقیه کارگاه های کوچک تعطیل شده اند برایشان-به طور طبیعی و بدون جنگ و دعوا با همکاران- مونوپولی ای به وجود می آورد که به سود افسانه ای می انجامد. کارگاه را تبدیل به کارخانه می کنند و کارگرانی با بیمه و..... مطابق به ضوابط   استخدام می کنند. 




اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گرفتاری های طبقه متوسط: مسئله اشتغال

+0 به یه ن

می دانیم که مسئله اشتغال و بیکاری این روزها گریبانگیر هم خانواده های طبقه متوسط هست و هم خانواده های طبقه کارگری. اما شکل بروز مشکل برای این دو طبقه اندکی متفاوت هست.

در طبقه کارگری اگر جوانی امروز نتواند کار مناسب بیابد، فردا هم به دنبال کار می گردد. هر طور هست می خواهدکاری بیابد که خرجش را در بیاورد. اگر کار قانونی و شرافتمندانه باشد، از سختی کار ابایی ندارد.  متاسفانه گاهی به قیمت سلامت جسمی او تمام می شود.
فرزند خانواده کارگری نخواهد گفت این کار در شأن من نیست. خانواده های کارگری از دیرباز ونسل اندر نسل با کار سخت ودرآمد کم عجین آشنایند و ازدشواری های زمانه چندان جا نمی خورند.  جوان طبقه کارگری اگر جایی کار کرد و بعد از شش ماه حقوقش را ندادند به اعتراض و اعتصاب و تحصن می پردازد. یا می شود موتور محرکه جامعه برای تولید یا می شود موتور محرکه جامعه برای احقاق حق.


اما در خانواده های طبقه متوسط رویکرد متفاوت هست. برعکس خانواده های طبقه کارگری اگر جوانی از خانواده متوسط نتواند کار بیابد خانواده می تواند خرج خوراک و پوشاکش را تامین کند (گیریم به قیمت زدن از برخی مخارج نظیر تفریح و مسافرت و پس انداز برای روز مبادا). در نتیجه، در نظر اول به آن صورت کار پیدا کردن برای جوان طبقه متوسط  حیاتی نیست. در نتیجه -برعکس فرزند خانواده کارگری- اگر امروز کار نیافت فردا لزوما دنبال کار نمی رود. برخی از آنها  کم کم از جست و جوی کار  ناامید می شوند.
 همان طوری که قبلا گفتم عموم خانواده ها  با دلسوزی های بی حد و حصر و نوستالژی دوران زمان شاه این ناامیدی و self-pity را در او تشدید می کنند. برخی دیگر  از والدین (مخصوصا پدرها) به زعم خود می خواهند از پسر خود مردی بسازند ودر نتیجه دلسوزی و همدردی نمی کنند. به جایش سرکوفت می زنند که من که سن تو بودم فلان قدر در روز کار می کردم. این سرکوفت زدن هم بیش از پیش اعتماد به نفس جوان را تخریب می کند و انرژی لازم برای جست وجوی کار را از او می گیرد. برخی خانواده ها هم صبح دلسوزی می کنند، ظهر سرکوفت می زنند، عصر عذاب وجدان پیدا می کنند ده برابر بیشتر قربان صدقه می روند. فردا هم روز از نو، روزی از نو. این قبیل رفتارها بیش از همه اعصاب خرد کن هست.
بعد از مدتی، جوان به افسردگی می رسد و افسردگی او در کنار مخارج تامین زندگی اش می شود گرفتاری خانواده متوسط. خرج روانکار هم می افتد بر دوش خانواده!
برعکس جوان جویای کار و درآمد طبقه کارگری، جوان  بیکار طبقه متوسط نه تنها تبدیل به موتور محرکه جامعه نمی شود بلکه کل خانواده اش را گرفتار خود می کند و توان توجه به مسایل جامعه را از کل خانواده اش می گیرد. نه خودش می تواند موتور محرکه باشد نه خانواده اش با آن همه گرفتاری در خانه.

قبلا چند بار گفتم: کسی که کار ندارد باید به یافتن شغل به صورت یک کار تمام وقت بسیار سنگین بنگرد. قبلا هم گفتم در همین شرایط کنونی هم بسیارند کارفرمایانی که دنبال کارمند شایسته می گردند اما نمی یابند. کسی که کار ندارد اگر به اندازه کافی جست و جو کند حتما این کارفرمایان را می یابد. به هم بیافتند تولید را بالا می برند و می شوند موتور محرکه اقتصاد کشور.
این حساب را اصلا نکنید که با ماهیانه کم مقدار (حدود یکی دو میلیون تومان) مگر چه می شه کرد؟! بله می دانم که با این ماهیانه نمی شه خانه خریدو تشکیل خانواده داد و...
اما همان حقوق یکی دو میلیونی اولا آن قدر روحیه شخص را خوب می کند که دیگه هزینه روانکاو و..... را از دوش خانواده  بر می دارد.
جوان عزیز جویای کار!
 وقتی سر سفره والدین نشسته اید و سقف خانه شان هم بالای سرتان هست و پوشاکتان را هم تامین می کنند،  همان حقوق مختصر هم معجزاتی می کند. می توانید از سر کار که بر می گردید میوه نوبرانه بخرید. همین یک پاکت میوه نوبرانه هم چشمشان را می گیرد. مادرتان با آب و تاب برای خاله هایتان تعریف خواهد کرد که  میوه نوبرانه امسال را شما خریدید! می توانید برای خواهرزاده خردسالتان با چهار پنج هزار تومن عکس-برگردان یا سقز بخرید و از نظر او حاتم طایی زمانه شوید. شاید باور نکنید اما تایید همان خواهر زاده خردسال به اندازه یک دنیا اعتماد به نفس می دهد. می توانید برای خودتان کفش کتانی بخرید و دوستانتان کوه بروید. می توانید ماهی یک بار با آنها کافی شاپ بروید. و.... خلاصه همین حقوق مختصر شما را از  کز کردن در پستوی غمزده خانه  به بطن جامعه می کشد و قهرمان کسان زیادی می کند.

به علاوه، وقتی جایی استخدام شدید درهای بسیاری به رویتان باز می شود. اگر خوب کار کنید شرکت پروژه های بیشتر می گیرد و شما هم می توانید ترفیع بگیرید یا از حقوق و مزایای بیشتر برخوردار شوید. اگر ابتکار عمل داشته باشید در محل کار می توانید به ایده های پولساز برسید. مثلا به کارفرمای خود یا سایر صاحبان شرکت که در محل کار با شما آشنا شده اند بگویید که به ازای فلان مبلغ می توانید فلان وسیله را درست کنید یا بهمان برنامه را بنویسید . اگر در این کارها ماهر باشید درآمدتان را جندین برابر می کنید. آن قدر درآمدتان بالا می رود که با پس انداز و سرمایه گذاری بتوانید بعد ۶-۷ سال خانه مناسب بخرید و زندگی تان را سر و سامان دهید.
خیلی ها در همین ده سال اخیر این راه را رفته اند و سروسامان گرفته اند. 

نوشته های مرتبط:

پی نوشت: یک دفاعی هم اینجا از باباها بکنم. معمولا باباها ی طبقه متوسط یک انباری وسایل به ظاهر به درد نخور دارند که هر سال در زمان خانه تکانی نوروز سرنگه داشتن یا دورریختن شان دعوا می شه. همان وسایل به دردنخور برای فرزند مبتکرشان که می خواهد وسیله ای برای کارفرمایش بسازد گنجینه ای می تونه بشه. اگر می خواست همان بشکه  های کهنه و آچارهای زنگ زده و ... را از بیرون بخره می بایست حقوق یکی دو ماهش را می داد. فرغون شده یک میلیون تومان!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جست و جوی شغل با رعایت نکات ایمنی دربرابر بدذاتان و ناپاکان

+0 به یه ن

می خواهم در مورد گرفتاری اعظم خانواده های طبقه متوسط، یعنی پیدا نکردن شغل بنویسم. در نوشته قبلی ام  با عنوان «گرفتاری های طبقه متوسط: نوستالژی»هم اشاره ای کوتاه به موضوع داشتم.در پی آن نوشته، یک آقای جویای کار به درستی اشاره کرد که متاسفانه در محل کار گاهی دختران را از نظر جنسی تحت فشار می گذارند.متاسفانه چنین مواردی وجود دارند. در واقع باید گفت متاسفانه وضع از آن چه آن آقا ترسیم کرد هم بدتر هست چون که تنها دخترها نیستند که تحت فشار هایی از این دست قرار می گیرند. پسرها هم گاهی در محل مورد نگاه ناپاک و  مزاحمت و آزار و اذیت قرار می گیرند. در نتیجه  مخاطب مطالبی که می خواهم بگویم  هم آقایان هستند و هم خانم ها. 

هرچند این موارد وجود دارند ولی نمی توان گفت که همه گیر هستند. به این بهانه نمی توان در  جست و جوی کار اهمال ورزید. محیط های سالم کاری  خوشبختانه در کشور ما کم نیستند. باید گشت و محیط خوب را یافت. اگر بدشانسی آوردیم  و با افراد ناپاک در محیط کار رو به رو شدیم و نتوانستیم آنها را سر جای خود بنشانیم آن گاه آن محیط را ترک می کنیم. نه آن که از ترس بدذاتان  از ابتدا به جست و جوی شغل نپردازیم.
من در سال ۹۷ مطالبی در این باره گفته بودم. که در اینجا لینک آنها  را باز می گذارم. محتوای حرفم آن بود که افراد ی را که نیت شوم دارند زودتر بشناسیم و قبل از این که رویشان زیاد باز شود یا سرجایشان بنشانیم یا از آنها دوری کنیم.
با آگاهی به این مسایل با اعتماد به نفس بیشتری می توان به جست و جوی شغل پرداخت.
 مطالب قبلی:


مورد دو و هشت این نوشته:

آن چه که نوشته بودم برای محیط های دانشگاهی بود. اما کمابیش در محیط های کاری هم می توان آنها را به کار بست.

 روی چند مورد دیگر  هم لازم تاکید کنم:

۱) از کسانی که خود را صاحب نظر  و معیار اخلاقیات می دانند بیشتر بترسید. این افراد تخصص دارند که با بحث کلامی هر کثافت کاری ای را عین اخلاقیات جلوه دهند  و از آن سو بسیاری از رفتارهای آمفوتر مرسوم در جامعه را کاری بسیار زشت جا بزنند.
به علاوه، دم زدن از اخلاق  (چه اخلاق جنسی، چه اخلاق علمی و چه اخلاق حرفه ای و....) بیشتر به این سبب هست که به رقیبان و منتقدان خود سیگنال دهند تا مبادا از آنها انتقادی بکنند و الا انگ بی اخلاقی به منتقدان خود خواهند زد و آنها را بی آبرو و نابود خواهند ساخت.
مدت مدیدی دوره  می افتند و خود را معیار اخلاقیات جا می زنند و کلی نوچه دور خود جمع می کنند برای همچین روزی.

۲) از کسانی که احساس «خود خوش تیپ بینی » دارند حذر کنید. آنها معمولا مزاحمان جنسی هستند. صد البته «خوش تیپی» با احساس «خود خوش تیپ بینی» فرق دارد. معمولا خانم ها فرق این دو را  سریع تر از آقایان متوجه می شوند. آقایانی که قلبی-قره  ( شکاک و بددل) هستند  از مردهای خوش تیپ در دور وبر احساس خطر می کنند. اما معمولا خوش تیپ ها نیازی ندارند برای کسی که چراغ سبز نشان نداده مزاحمت ایجادکنند.
«خود خوش تیپ بین ها» هستند که به زنانی که به آنها توجه خاص نمی کنند پیله می کنند و آزارشان می دهند.

۳) اونهایی که «احساس خود بانمک و طناز بینی» می کنند هم جزو خطرناک ها هستند. کسانی که شوخی هایی می کنند که خنده دار نیست اما اصرار دارند که حتما باید بقیه گوش کنند و بخندند. معمولا این حرکت هم سرآغاز آزار جنسی است.

۴) بیخودی به مردان مجرد سخت نگیرید و به آنها به صورت یک آزارگر بالفطره نگاه نکنید. اتفاقا بیشتر آزارگرها در محل کار و دانشگاه متاهل هستند.  اتفاقا همسایه و همکار مجرد معمولا محجوب تر و با حیا تر است.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گرفتاری های طبقه متوسط: نوستالژی

+0 به یه ن

از دیگر گرفتاری های طبقه متوسط ایران درجا زدن در گذشته و نوستالژی است. تا جایی که به یاد دارم  مردم ایران همواره نوستالژی داشته اند اما در دوره های مختلف،  اسیر نوستالژی برهه های متفاوتی بوده اند.

از حدود ۸-۹ سال پیش (تقریبا از زمانی که تماشای شبکه من و تو در خانواده ها رایج شد)برهه زمانی سال ۴۸ تا ۵۵، سوژه  نوستالژی   طبقه متوسط گشت. می دانیم که در این برهه وضع  مالی تحصیلکرده ها و کارمندهای دولت به شدت بالا رفت. البته اغلب بینندگان شبکه من و تو و آنان که در نوستالژی آن زمان غرقه اند خیلی وارد کنکاش نمی شوند که به خاطر آورند این فراوانی نعمت فقط از آن قشری محدود در شهرها بود و به علاوه مختص دوره کوتاهی از دوران پهلوی بود.بدون توجه به این ظرافت ها، آن را به کل «زمان شاه» نسبت می دهند.
این نوستالژی به قدری پررنگ شده است که جای تحلیل اوضاع کنونی و برنامه ریزی برای آینده را گرفته است. نوستالژی طبقه متوسط چنان غلیظ شده که  مانند یک نوع  ماده مخدر عمل می کند. 
 الان دیگه بیش از همه چیز، نوستالژی است که  افیون توده ها شده.
این نوستالژی و حسرت گذشته به خصوص وقتی که در خانه یک جوان تحصیلکرده جویای کار وجود دارد، بی اندازه مخرب می شود. عوض آن که به جوان روحیه بدهند و تشویقش کنند که با بالا بردن مهارت هایش با جدیت بیشتری به جست و جوی کار بپردازد یا برای خود اشتغالی فکری بکر کند دایم از گذشته باشکوهی می گویند که به سادگی  با یک مدرک دانشگاهی می شد شغلی با در آمد کلان  یافت و چند سال بعد هم خانه خرید. با تکرار این حرف ها باعث می شوند روحیه آن جوان خراب تر شود و به جای این که ضعف های حرفه ای و مهارتی اش  را برای بالاتر بردن شانس استخدامش برطرف کند، گوشه ای کز کند و به حال خود غصه بخورد و آه بکشد. چه بسا اگر این آه و ناله را کنار بگذارد و مهارتی نو کسب کند شغل نسبتا مناسب هم بیابد اما نوستالژی زمان شاه مگر امان می دهد؟!


وقتی به این افراد می گویی که زمان شاه -چه خوب چه بد- گذشته و تمام شده. باید «حال» را دریافت و به آینده نگریست با لحنی متبخترانه می  گویند کسی که گذشته اش را نشناسد محکوم به فناست.   اصرار  دارند تا گذشته را از طریق پروپاگاندای شبکه من و تو  و نظایر آن بشناسند. هیچ روایت دیگری از گذشته جز همان پروپاگاندا  
را بر نمی تابند. اگر به صحبت های اقتصاددان ها و جامعه شناسان گوش فرا دهید با استناد به ضریب جینی ، بافت جمعیتی و .... برایتان استدلال می کنند که آن وضعیت فزونی در اوایل دهه ۵۰ نمی توانست پایدار باشد. منظورم قطعا نظرات صدا و سیما نیست که اغلب مغرضانه هست. (البته من نشنیدم که  در صدا و سیما  زمان شاه را  با استناد به ضریب جینی و...  تحلیل کنند. بیشتر حرف های عوام پسند در مورد فسادهای جنسی درباریان می زنند. همان طوری که دستگاه تبلیغاتی دوره پهلوی هم در مورد دوره قاجار جز فانتزی بافی جنسی چیزی نمی گفت.    در تاریخ که کمی غور می کنیم می بینیم هر دو   در مورد دوران پیش از خود بی انصافی می کنند!)
من  به تحلیلگران اپوزیسیون چپ هم  اشاره نمی کنم. حتی  کاری به نظرات مصدقی ها هم فعلا ندارم. نظرات تحلیلگران خود نظام پهلوی مثل آقای عالیخانی مد نظرم هست. آنها هم  می گویند که آن فزونی نعمت برای طبقه متوسط  در دوران پهلوی به دلایل اقتصادی و جامعه شناسی نمی توانست پایدار باشد. اگر می خواهید دوران پهلوی را بشناسید از زبان امثال آقای عالیخانی بشناسید که تحلیل درست و درمان می کنند نه از زبان شبکه من و تو که با یک رویکرد پروپاگاندایی، نوستالژی تخدیر کننده ای می پراکنند. 


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گرفتاری های طبقه متوسط: رفیقان نارفیق

+0 به یه ن

از قرار معلوم در دهه های ۴۰ ، ۵۰ و ۶۰ آشنایان خیلی زود با هم «پسرخاله» می شدند و به هم قول می دادند که  از هم تا پای جان حمایت می کنند و از فرزندان همدیگه مثل فرزندان خودشان مراقبت خواهند کرد و ... اما اغلب این قول ها در عمل پوچ در می آمد.

همنسلان من خاطرات زیادی از خیانت به عهد «عمو قلابی» های دوران کودکی به خاطر دارند. همان هایی که قرار بود  این طوری در مواقع سختی تا پای جان بایستند و آن طوری از ما بچه ها مثل چشمان خود مراقبت کنند اما در عمل حتی از برداشتن قدم کوچکی هم سرباز زدند. در خیلی موارد این قول دادن ها و عمل نکردن ها ضربات زیادی می زند. اگر آدم بداند حامی ای در کار نیست و قرار نیست کسی برایش قدمی بردارد، خودش برای خودش برنامه ریزی می کند. اما اگر به اشتباه گمان کند فلان کس حامی او خواهد بود چه بسا در دردسر های بسیار می افتد و فرصت های طلایی بسیاری از دست می دهد.
شاید این پدیده محصول تماشای فیلم هندی ها و فیلمفارسی ها بود.من نشنیده ام یا نخوانده ام که در  دهه های قبل از دهه ۴۰، چنین اتفاق هایی  به این شدت و وفور بیافتد. قدیم ها اگر قولی می دادند پایش می ایستادند.
هرچه بود، خوشبختانه این پدیده از دهه هفتاد به این سو در داخل خود ایران و در میان طبقه متوسط از بین رفته است. (بگذریم که از این که خیلی ها تاسف می خورند که چرا آن صمیمیت ها دیگر نیست.  در هر حال، من از این صمیمیت های تصنعی و ظاهری، دل خوشی ندارم.)
ما ها دیگه کمتر با کسی صمیمی می شویم تا چنین قولی به او بدهیم. خیلی خیلی به ندرت. اما اگر قول بدهیم (حتی اگر تنها در دل با خود گفته باشیم) پایش می ایستیم.
قبلا هم گفتم که افرادی که به خارج مهاجرت می کنند ازجهاتی تبدیل به فسیل می شوند. من این عادت قول برادری و رفاقت  اما در عمل نارفیقی را هنوز در بین بسیاری از ایرانیان  که در دهه های قبل از دهه هفتاد  مهاجرت کرده اند، می بینم. 
وقتی برای دیدار فامیل به ایران می آیند هنگام تناول ته چین و باقالی پلو سر میز شام به میزبان قول می دهند اگر بچه هایشان را به کشور او بفرستند فلان و بهمان حمایت را خواهد کرد. میزبان هم که سالهاست دیگر آن فرهنگ «فردین بازی قلابی» را فراموش کرده خیال می کند مهمانش واقعا قرار هست حمایت ها کند.
خودش و فرزندش دوهوایی می شوند که چه نشسته ایم و «در این خراب شده» عمر گرامی تلف می کنیم. بلند شویم و آماده شویم که «عموجان» مهربانمان در خارج سراپا شیر و عسل قرار هست برایمان فرش قرمز پهن کند.
غافل از این که «عموجان» قبل از این که آن باقالی پلو و ته چین پلو دفع شود قول و وعده هایش را فراموش کرده.
باور به این وعده ها و قول ها و نقشه کشی ها بر اساس آن وعده های پوچ، از دیگر عوامل گرفتاری های طبقه متوسط امروز ایران هست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ][ 2 ]