Active listening

+0 به یه ن

در ادامه ی نوشته ی قبلی ام بحثی شد كه اینجا آن را تكرار می كنم.

حدود ده سال پیش كارشناسان علوم تربیتی یك روشی را تبلیغ می كردند به عنوان active listening
حالا در مورد موضوع مورد بحث ما این روش "شنیدن فعال" به این صورت انجام می گیرد: زمانی كه حس می كنید شرایط مناسب است پسرتان را صدا می كنید و می پرسید " به نظرم چیزی است كه تو با این كارهایت می خواهی به ما بگویی. درسته؟" بعد پسر چیزی می گوید. یا می گوید بله یا انكار می كند. صحبت را ادامه می دهید طوری كه كامل گله مندی خود را ابراز كند. دقت باید كرد كه واژگان یك كودك و یا یك نوجوان هنوز كامل نشده و شاید شما خیلی جاها باید كمكش كنید كه حرفش را بزند. به او جمله پیشنهاد دهید. اما حرف توی دهان او نگذارید. اصرار نكنید شما بهتر از او می دانید چه چیزی در ذهن او می گذرد. برخی مادرها عمری اصرار می كنند كه به تمام زوایای ذهن فرزند بهتر از خوداو احاطه دارند.این نوع مادرها بیشترین مشكلات را در ارتباط با فرزند خود دارند.در این متد "شنیدن فعال" نباید پیش فرض بگیرید كه بچه تان را خیلی خوب می شناسید. به او باید اجازه دهید وكمكش كنید تا خود را برای شما بشناساند.
بعد كه تخلیه شد با او همدردی كنید و بگویید حق با اوست باید به نیاز او توجه می شد. بعد هم دیدگاه خود را بگویید و تصریح كنید این عدم توجه به خاطر عدم محبت نبوده بلكه به این علت بوده كه خیلی او را قبول دارند و باور داشته اند بسیار قوی است.
بعد از همه ی اینها بر می گردند سراغ رفتار ناپسند و می گویند "اما هیچ كدام از اینها دلیل بر این نمی شود كه تو وسط حرف خواهرت بپری و چیزهایی را كه برای او عزیز و جذاب هستند تحقیر كنی" بعد از او بخواهید كه خود را جای خواهرش بگذارد و ببیند اگر با او چنین رفتاری شود چه حسی به او دست می دهد. خلاصه به او نشان دهید كه رفتارش درست نیست و باید اصلاح شود.
می گویند این روش كار می كند! امتحانش صبر وحوصله می خواهد اما فكر نكنم ضرر داشته باشد. باز می خواهید با یك كارشناس علوم تربیتی گفت و گو كنید.
 
اینجا مفهوم active listening را دقیق تر و بهتر از من توضیح داده:
http://en.wikipedia.org/wiki/Active_listening
در این متد وقتی طرف مقابل حرف می زنه به جای آن كه خود را آماده كنیم تا جواب محكمی بدهیم باید با دقت گوش بدهیم تا حرف خودش را با جمله بندی دیگری به خودش برگردیم. بگوییم "اگر درست فهمیده باشم منظورت اینه كه ....... درست می گم؟":
http://en.wikipedia.org/wiki/Active_listening
اینجا هم در مورد "شنیدن فعال " به پدرها توصیه هایی می شه كه البته دیگران هم می توانند به كار ببندند:
http://fatherhood.about.com/od/familycommunication/p/How-To-Practice-Active-Listening-With-Your-Children.htm


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

عوالمات خواهر ها و برادرها و مادرها و پدرهای امروزی

+0 به یه ن

آیا در خانواده ی امروز ایرانی (طبقه ی متوسط تحصیلكرده ی شهری) در حق دخترها در مقایسه با برادرهایشان ظلم می شود؟!

شرط می بندم آقایان خواهند گفت: "خیر! كاملا برعكس! پدرها كه عاشق دخترانشان هستند. تنبیه بدنی هم كه این روزها دیگر در خانواده نیست. اما زمان ما كه بود بیشتر برای پسر ها بود نه دخترها. وقتی با هم چیزی را می شكستند فقط پسرها تنبیه می شدند. انتظار هم از پسرها بیشتر است. مسئولیت بیشتری از آنها می خواهند. بعدش هم پسرها مجبورند بروند سربازی و در عوض دخترها خوش می گذرانند. دیگه چی می خواهید؟! اگر به كسی در این میان ظلم شده پسرها هستند نه دخترها."

دخترها ی جوان در جواب  مسایل خارج از خانه و مزاحمت های خیابانی و انواع و اقسام محدودیت های خارج از خانه را مثال خواهند زد. من وارد این بحث اینجا نمی خواهم بشوم.  فعلا بحثم سر مسایل داخل خانه و خانواده هست.

از مامان ها بپرسید می گویند:" در اغلب خانواده ها هنوز علیه دخترها ظلم می شه اما نه در خانه ی ما. من یك یوتوپیا درست كرده ام كه برای دخترم ایده آل هست. اگر هم دخترم چیز دیگری بگوید حتما خوشی زده زیر دلش  و زیادی لوس و ننر شده. شانس نیاوردیم كه! این همه این دختر را لوس كردیم بعدش هم ناراضی است!"

بذارید نظر شخصی خودم را بگویم. به عنوان كسی كه از دور نگاه می كند جواب من مثبت هست. بله! هنوز در خانواده های ایرانی طبقه متوسط تحصیلكرده در حق دخترها ظلم می شود. اتفاقا نكته هم همان چیزی است كه آقایان می گویند. از پسرها مسئولیت بیشتری می خواهند. در مقابل دخترها را لوس می كنند. این چند تا عیب دارد (علاوه عیبی كه  در و همسایه می گویند :"خدا به داد شوهر آینده اش برسد!!!)

عیب اول این است كه اعتماد به نفس دختر از بین می رود. اگر این دختر دایم شاهد این باشد كه مادرش به برادرش--  كه چندان اختلاف سنی با او ندارد -- به چشم مردی كه می توان به او در آینده ای نزدیك (شاید هم همین حالا ) تكیه كرد نگاه می كند یا به چشم جوانی كه سخنان و كارها و دستاوردهایش مایه ی مباهات هست نگاه می كند اما به او به عنوان یك دختر بچه ی لوس كه تنها باید برایش خدمت رساند نگاه می كند چی در مورد خودش فكر می كند؟! آیا dignity او تخریب نمی شود؟!

عیب دوم آن است كه برادر نسبت به خواهرش و شاید هم تمام دخترها حس خودبرتر بینی می كند. این حس خودبرتر بینی برای یك پسر در خانواده ی تحصیلكرده ی امروزی بسیار مضر است. این پسر فردا قرار است با دخترها در مسابقات گوناگون درسی رقیب شود و پس-فردا در دانشگاه با آنها همكلاسی. چنین پسری چه طوری خواهد توانست با این مسئله كنار بیاید كه برخی از این دخترها در برخی جنبه های درسی یا توانمندی مدیریتی از او مستعد تر هستند؟! زمان ما این قبیل پسرها كه با این واقعیت نمی توانستند كنار بیایند شروع می كردند به اذیت و آزار آن دختر و سعی در تحقیر و تخریب او. زمانه عوض شده!. این روزها اگر این رفتار در كشورهای غربی از مرد جوانی سربزند درها یكی پس از دیگری بر او بسته می شود و شكست می خورد. ایران عزیز ما هم با این درصد بالای دانشجوهای دختر-كه اغلب هم به حقوق خویش آگاه هستند- از این جهت به همان سو می رود. درنتیجه پسرهای دانش آموز فعلی وقتی بزرگ شدند اگر نتوانند با این مسئله كنار بیایند خرد می شوند.  همین حالا هم كه من دانشجویان خودمان را می بینم ملاحظه می كنم كه فضایشان با زمان ما دنیایی فرق دارد. در عمل دانشجوهای پسر كه حس خود برتر بینی به لحاظ توان فكری نسبت به جنس لطیف ندارند خیلی آسوده تر و آرام تر هستند. خود درگیری كمتری دارند و ذهنشان باز تر است كه بهتر درس بخوانند. خیلی راحت تر و ساده تر در جمع های دانشجویی و در همایش ها و ..... می توانند با دیگران -اعم بر زن یا مرد- صحبت علمی داشته باشند. دسته ی دوم كه در خانواده هایی بزرگ شده اند كه تلویحا در ذهنشان كاشته شده كه از لحاظ فكری از دخترهای لوس و ننر والاتر هستند در زجر و عذاب هستند. به نظرم هر بار زنی را می بینند كه از خودشان بهتر سمینار می دهد دارند می سوزند و كباب می شوند. گاهی از رفتار بی ادبانه شان آزرده می شوم اما بعد با خود می گویم این بدبخت, خود بیشتر زجر می كشد.

خلاصه می خواهم بگویم وقتی دیدید پسر شما هروقت خواهر ش دهان باز كرد كه اظهارنظری بكند می كوبد توی دهنش كه "باز این دختر حرف زد" خوش خوشانتان نشود!. كار قشنگی نمی كند. حرفش نه بامزه است و نه جای افتخار دارد! او به این ترتیب  دارد هم اعتماد به نفس خواهرش را می كشد و هم یك احساس خود برتر بینی در خود به وجود می آورد كه  اگر در ذهنش فرو برود فردا و پس فردا خودش از آن ضربه ها خواهد دید. اعتماد به نفسی كه به این ترتیب در آن دختر از بین می رود با خرید هدایای مختلف و انواع و اقسام لوس كردن ها جبران نخواهد شد.

تذكر و تنبیه و..... هم فكر نمی كنم در این موارد كمكی بكند. اگر تمام رفتار شما (از جمله  لوس كردن بیش از اندازه ی دخترتان) تاییدی عملی به گفته های آن پسر باشد تشر زدن به آن پسر و تنبیه او به خاطر بیان حرفی كه در عمل دارید تایید می كنید  فایده ای نخواهد داشت.  به جای تشر زدن بهتر است نگاه تایید آمیز به دخترتان بیاندازید و نگاه تكذیب آمیز به پسرتان. شرایط را طوری فراهم كنید كه دختر بتواند در عمل از خود دفاع كند. در عمل نشان دهد كه قدرت و توان فكری ای دارد كه سزاوار آن توسری زدن های برادرش نیست. بذارید خودش توانمندی خود را اثبات كند. دفاع از او در مقابل برادرش از جمله سری لوس كردن ها خواهد بود كه منشا مشكل بودند. بذارید دختر خودش از خودش دفاع كند. 

این بود نظر من. پداگولوژی نخوانده ام. مادر هم نیستم. نظر غیركارشناسی وبلاگی بود. شاید هم نادرست باشد اما فكر می  كنم به تامل كردن در باره اش می ارزد. راستش از این نظر من این مطالب را می نویسم كه می دانم همین كودكان و نوجوانان پس فردا دانشجوهای ما خواهند بود. می خواهم این مسایل برایشان حل شده باشد تا به مسایل فراتر بیاندیشند.

از همه ی دوستان دعوت می كنم نظر و نقد  وتجربه ی خود را در این زمینه بنویسند. اگر دختری هستید كه فكر می كنید به این دلیل ها ضربه خورده اید تجربه ی شخصی خود را با نام مستعار ناشناس بنویسید. آماده ی شنیدن نظر آقایان و مادران عزیز هم هستم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دو لطیفه ی قدیمی و نه چندان خنده دار اما قابل تامل

+0 به یه ن

دو لطیفه ی قدیمی قایل تامل می خواهم بگویم. لطیفه هایش خنده دار نیست  (بیشتر گریه دار است) اما می خواهم درباره شان بحث بشه. اولش  لطفا شما برداشت و حس خودتان را از این لطیفه ها بنویسید. اگر این لطیفه ها خاطره ای در شما زنده می كنه  خوشحال می شم آن را تعریف كنید. در یادداشت های بعدی من مفصل برداشت و نظر خودم را می نویسم.

روزی فرشته به سراغ مرد كارمندی می ره و می گه هر آرزویی بكنه برایش برآورده می شه. اما یادش باشه كه دو برابر آن نصیب  همسایه اش می شه. مرد كارمند آرزو می كنه كه یك چشمش كور بشه!!!

 

دو چوپان فقیر در یك دشت بی آب و علف با یكی دو گوسفند زندگی می كردند و سر آب و مرتع دایم دعوایشان می شد. باز فرشته می آید و به یكی شان می گه هر آرزویی داری بگو تا برآورده كنم. این یكی فرشته شرطی نمی ذاره. چوپان آرزو می كنه كه گوسفندهای آن یكی چوپان بمیرند تا آب و علف بمونه برای گوسفندهای خودش. فرشته قبول می كنه. گوسفندهای آن یكی چوپان یك بیماری واگیردار می گیرند و می میرند. بیماری واگیردار به گوسفند های چوپان اول هم سرایت می كنه و آنها را هم می كشه.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ذهنیت افكار عمومی مردم ایران

+0 به یه ن

آقای احمد پورنجاتی  در اعتماد نوشته است: «آقای خاتمی در ذهنیت افكار عمومی مردم ایران و حتی بسیاری از مردم جهان همان چهره جذاب و دوست‌داشتنی و بااخلاق «سید خندان» است؛ مردی فرهیخته كه با همه فضیلت‌های علمی و اخلاقی و خانوادگی و موقعیت‌های كم‌نظیر اجتماعی همواره نماد فروتنی در برابر كرامت انسان بوده و هیچ‌گاه در فراز و فرود موقعیت‌های سیاسی و اعتباری از این خصلت كیمیاگونه فاصله نگرفته است. اما اینك در مجالی كه به بهانه سالروز تولد سیدمحمد خاتمی مشهور فراهم شده، می‌خواهم چهره‌یی متفاوت از او را پیش چشم مردم ایران آفتابی كنم؛ البته این چهره متفاوت از خاتمی مشهور برای دوستان و نزدیكان او ناشناخته نیست اما دریغ است اگر نسل امروز و فردای این سرزمین سیمای تمام‌عیار یكی از محبوب‌ترین شخصیت‌های این برهه از تاریخ ایران را - كه به گفته برخی «مهره مار» دارد - آن‌گونه كه باید نشناسد.

بقیه ی مطلب را می توانید اینجا بخوانید. نظرتان در مورد به كار گرفتن این نوع ادبیات توسط یك فرد در موقعیت پورنجاتی چیست؟ در محتوای حرفش چه؟ ظاهرا دارد از زبان و شما می گوید كه چی در باره ی آقای خاتمی فكر می كنیم.  می پسندید او بیاید و از شما (ذهنیت افكار عمومی مردم ایران)  در مورد رئیس جمهور سابق چنین بگوید؟ 

نمی دانم این ادعایش كه "ذهنیت افكار عمومی مردم ایران" چنین است بر یك نظر سنجی  عمومی استوار است یا دارد تصور  ذهنی خود را  از «ذهنیت افكار عمومی مردم ایران »بیان می فرماید. در صورت دوم آیا ایشان به لحاظ اخلاقی چنین حقی دارند؟ آیا اگر آزادی بیان را اصل بگیریم چنین ادعایی در دایره ی آزادی بیان قرار می گیرد؟!

 

همه ی این ها را به عنوان سئوال برای روشن شدن ذهن خودم مطرح می كنم. جوابش را نمی دانم. می خواهم نظر شما را بدانمروایت پورنجاتی از

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

راننده ی صاحبدل اصفهانی

+0 به یه ن

پیرارسال, زمستان رفته بودم برای دفاع از تزی به اصفهان. به دانشگاه صنعتی اصفهان. برگشتنی راننده ی تاكسی  مرد صاحبدلی بود. شیرین سخن و خوش صحبت.
یك پل بلند در اصفهان ساخته  اند. با آب و تاب در مورد پل برای من توضیح می داد. می گفت اتوبوس سریع السیر می خواهند بذارند یا  قطار شهری یا چیز دیگری (یادم نیست) . دعا و آرزو می كرد زودتر راه بیافته. گفتم اگر راه بیافته كه شما به عنوان راننده تاكسی مشتری كمتر خواهید داشت. گفت : "خدا روزی رسان هست. اگر راه بیافته زن و بچه ی خودمان راحت تر می شند. هوا هم تمیزتر می شه برای خودمون خوبه." عین جملاتش بود.
بعدش راجع به زاینده رود كه خشك بود حرف زدیم. پرسیدم امسال برف اومده؟ راننده ی صاحبدل اصفهانی گفت:" زیاد نه. اما جاهای دیگه آمده. مشهد اومده. خدارا شكر! اونجا هم ایرانه."

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گفت و گویی درمورد موفقیت در این سرزمین

+0 به یه ن

گفت و گوی زیر در آذرماه 1390 صورت گرفته است. اگر مایل باشید در بخش كامنت ها (باخیش) می توانیم این بحث و گفت و گو را ادامه دهیم:

عطیه: من یك چیزی می‌گویم امیدوارم بقیه كتكم نزنند:
این كه می‌گوییم اگر خوب باشیم و باهوش باشیم و پرتلاش باشیم و ... حتما شغل خوب و مناسب و ... پیدا خواهیم كرد و از زندگی راضی خواهیم بود و قدرمان را خواهد دانست و ... خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی حرف خوبی است. باعث رشد و پیشرفت و امید در زندگی می‌شود. اما اما این گزاره زمانی صحیح است كه ما در دنیای واقعا رقابتی و برابر قرار داشته باشیم. وقتی در ایران ما در حداقل این معبارها قرار داریم؛ این حرف‌ها یك كم شبیه شعار خواهد شد فقط. كسی كه این حرف‌ها را می‌شنود و در واقعیت چیز دیگری می‌بیند؛ خب به این حرف‌ها هم اعتقاد پیدا نمی‌كند دیگر.
بله بله بله بله. پیشاپیش می‌دانم كه انسان به امید زنده است و ... و نباید دست از تلاش بردارد. اما خب در واقعیت در كشوری مثل ایران، انسان‌ها اندازه تلاش‌اشان انرژی مثبت دریافت نمی‌كنند.

مینجیق:راستش بیشتر افرادی كه من در دور و بر خود دیده ام كه كوشا بودند و با استعداد و "باشعور" ("با شعور" به معنایی كه در تبریز مرسوم است) به جایی كه لیاقتشان بود رسیده اند.
درسته كه تا برسند اعصابشان را خرد و خمیر كرده اند اما دست آخر رسیده اند.
اما نكته در این جاست در این مملكت عزیز ما در مقابل هر یك نفر "كوشا و با استعداد و باشعور" 50 نفر "تن پرور مفت خور و با استعداد و با شعور" به اضافه ی 50 نفر "تن پرور مفت خور و بی استعداد و لی با شعور" به اضافه ی 50 نفر " تن پرور مفت خور بی استعداد و بی شعور" هم هستند كه با انواع واقسام زیر آبی رفتن ها پررویی بازی ها سواری گرفتن ها و... می آیند می نشینند روی سر همان " كوشا با استعداد با شعور"!

در آمریكاو ایتالیا كه من دیدم در مقابل یك نفر "كوشا و با استعداد و با شعور" حداكثر یك نفر از آن دسته های دیگر هستند كه از آن "كوشا و با استعداد و با شعور" ها سواری می خواهد بگیرند نه 50 نفر!!

وارث: خوشحالم كه كوشا با استعداد و با شعور نیستم



 

مینجیق:

اختیار دارید. شما همه ی اینها هستید به اضافه ی این كه بزرگوار هم هستید. اما بیچاره خانمتان!

در محل كار و .... همه از شما انتظار و توقع خواهند داشت درنتیجه وقت برای زندگی خانوادگی تان نمی ماند.

ستاره: كلا میشه نتیجه گرفت كه هر كی در ایران كوشا با استعداد و با شعور باشه ،پدرش را در خواهند آورد!


مینجیق: متاسفانه بله! نتیجه گیری درستی است.

شاهین شوخی جدی می گوید:"گدایی كن محتاج خلق نشی!"

**:

كاش فقط جامعه پدر آدم را در میاورد. به نظر من جامعه از همین افراد دور و بر ما تشكیل شده. وقتی‌ اعضای خانواده تا یه جایی از آدم حمایت می‌كنن (فرض كنید دختری می‌خواد دكتری بگیره و ازدواج هم كرده. به جای اینكه خانواده كمك حالش باشن هی‌ خونش مهمون میان یا انتظار دارن كه زود تر نوه شون را ببینن. آن قدر از حرف مادر‌ها حالم بد می‌شه كه میگن تو به دنیا بیارش ما بزرگش می‌كنیم:(. یا مثلا می‌خوای بری سفر علمی‌؛ مثلا ۱ ماه. میگن آدم كه همسرش را تنها نمیذاره، میدونم همه این مشكلات را ندارن ولی‌ یه عده هم با این مسائل دست به گریبان هستن. ). این از خانواده نزدیك. این داستان را می‌شه تعمیم داد به فامیل دور و همسایه‌های فضول و ....و در نهایت كلّ جامعه. توی جامعه ایران آدم باید زره فولادی تنش كنه و خودش را به كری بزنه تا بتونه راهی‌ را كه فكر میكنه درست هست را به پایان برسونه. تازه بعدش همین آدم‌هایی‌ كه سنگ جلو پای آدم مینداختن شروع می‌كنن به به‌‌‌ به‌‌‌ و چه چه


فغان: به نظر من آدم تن پرور مفت خور كه بخواهد از یك آدم كوشا سواری بگیرد دیگر "باشعور" نیست!

عطیه:

ولی من هم دیده‌ام آدم‌های كوشا و ... كه به جایی نرسیده‌اند.
ایزد را هزاران بار شكر كه ما كوشا و با استعداد و ... نشدیم.


مینجیق:
فقط كوشا و با استعداد بودن كافی نیست. باید سر آدم توی حساب كتاب دو دو تا چهار تای زندگی هم باشه. والا ریز و درشت آن قدر خرده فرمایش شخصی و گروهی به سر آدم می ریزند كه زمان و انرژی برای رسیدن به آن چه كه می خواهیم باقی نمی گذارند.


از جمله موانع موفقیت افتادن توی خط حلقه های روشنفكری تهران است. اون همه "بحث برای بحث", اون همه "ژست های روشنفكری كه جامعه آنها را یك جوری می بینه , .. همه از لوازم جزو حلقه های روشنفكری تهران شدن هست كه باعث می شه آدم در زندگی عقب بمونه.
برای شهرستانی ها از لوازم وارد حلقه های روشنفكری تهران شدن خداحافظی و حتی تحقیر هویت شهرستانی خودش هم هست. این به معنای از دست دادن حمایت همشهری هاست. از عوامل پیشرفت یكی هم همین حمایت هست كه اگر از دست بره پیشرفت دشوار می شه. جزو "حلقه های روشنفكری تهران " شدن این جمایت را از بین می بره و حمایتی هم جایگزین نمی كنه! یعنی چیزی نداره كه جایگزین كنه. اگر جز این بود هدایت ها و غلامحسین ساعدی ها و... آن گونه بیكس و غریب از دنیا نمی رفتند. خواهید گفت اونها در پاریس از دنیا رفتند نه در تهران. درست است اما این ساعدی چنان غرقه در فضای روشنفكری تهران بود كه در پاریس هم باز در همان فضای فكری "حلقه های روشنفكری تهران" به سر می برد.

.


ادامه ی صحبت:

*سارا*:

راستش من فكر میكنم یه دلیل دیگه برا به موفقیت دست نیافتن خیلی از ما، بخاطر فرافكنی هامون برا عدم موفقیتهامون است...انگاردلیل هر شكستمون همه چیز هست الا خودمون.از هر 10 نفری كه باهاش حرف میزنی ،9 تاشون اونقدر در باره شكست ها و مظلومیتشون و حق كشی هایی كه در حقشون شده ،دلیل از آسمون و زمین میارن كه با خودت میگی :شك نكن كه طرف مقابلت معصوم پانزدهم است...

 عطیه:

خب من یك دختركی را می‌شناسم كه خیلی دختر باهوش و با استعدادی هست. اما متاسفانه كودك كار بوده و آینده‌ای غیر از یك زندگی مشابه هم رده‌های خودش نخواهد داشت. می‌خواهم بدانم كه این دخترك براساس كدام فرافكنی دچار عدم موفقیت در زندگی‌اش شده؟
مشكل این است كه اگر ما باور كنیم كه دنیا نابرابر است. شرایط نامساعد است و ممكن است ما از پله‌هایی بالا رفته باشیم كه واقعا حق‌امان نبوده و ... خودمان درب و داغون می‌شویم. برای همین است كه ترجیح می‌دهیم دنیا را برابر بدانیم و دلایل شكست را به خودمان ربط بدهیم و اگر كسی هم شرایط محیطی را دخیل بداند سریع محكومش می‌كنیم به فرافكنی. اصولا این هم یكی از سپرهای دفاعی و روحی ما در مقابل شرایط هست.

یك مقاله‌ای بود در این زمینه كه دقیقا همین موضوع را مطرح كرده بود و ... حالا بگردم پیدایش كنم لینكش را می‌گذارم اینجا

مینجیق:

عطیه جان
فكر می كنم حدود و ثغور حرف *سارا* روشن است. وقتی می گوید "خیلی از ما" منظورش "مایی" هستیم كه از كودكی سقفی بالای سرمان بوده و رفاه نسبی.
آن 9 نفری كه *سارا* از آنها صحبت می كند شرایط مشابه آن چه كه تو می گویی ندارند. شرایط مشابه همان "بیژن" داستان مرا دارند وقتی كه هنوز اراده نكرده بود كه زندگی خود را به دست بگیرد.

ی.م به عطیه: آن دختركی كه گفتید, در انتخاب شرایط زندگی اش اختیاری نداشته, درست. اما این به آن معنا نیست كه در انتخاب آینده اش هم بی اختیار هست. آیا پایان كار اون رو دیدید كه "ناموفق" می خوانیدش؟ من فكر میكنم "نابرابر" بودن دنیا از یك دید درست هست. اما گفتن اینكه ما پله هایی كه حقمون نبوده رو بالا رفتیم فقط فرستادن انرژی منفی هست. اگر ما پیشرفت هامون رو نپذیریم و معتقد باشیم تصادفی بودند و خوش شانسی, مطمئنا اون ها از ما گرفته خواهد شد. دنیا نا عادلانه نیست. دنیا همون چیزی هست كه ما میخوایم. اگر اون دخترك تمام عمر توهین و ظلم دیده, و باور كرده كه چیزی به جز اون برایش میسر نخواهد شد, همین اتفاق هم خواهد افتاد. اما زندگی از نشانه های مثبت سرشار هست. هر كسی میتونه از نا امیدی و فلاكت كامل به درجات بالا برسه, زیبایی خدا به نظر من در همین هست. تمام شكست های ما (از نظر من) اگر واقعا شكست تعریف شوند حاصل انرژی های منفی ما هستند. ما در فرافكنی و توجیه كردن استادیم, در فرهنگ ما این وجود داره. موفق كسی هست كه بتونه روی هدفش متمركز بشه و اشتباهاتش رو بپذیره.

مینجیق:یك بار از صبح تا شب باید با گرد سیمان كار كرده باشی كه بدانی كودك كار بودن یعنی چه! یك بار از صبح تا شب در مجلسی باید چایی برده باشی تا بدانی كودك كار بودن یعنی چه! یك روز صبح تا شب پنجره ها و شیشه ها و لوسترها و كف آشپزخانه و پله های سنگی....  را باید سابیده باشی تا بدانی كودك كار بودن یعنی چه!  یك بار باید با فرش یا قالیچه ای را باید خودت شسته باشی تا  بدانی كودك كار بودن یعنی چه!  یك بار  باید برف پشت بامی را پارو كرده باشی تا بدانی كودك كار بودن یعنی چه!  كسی كه در طول روز چنین كار كند شب نمی توند درس بخواند.

برای همین هم معتقدم به جای حرف های رمانتیك زدن باید به كودكان بنیاد كودك كمك كرد تا شماره ی كودكان كار زیاد نشود. این بخشی است كه از دست ما بر می آید. همه ی مشكل جامعه را حل نمی كند اما دنیای كودكی را می تواند زیرو رو كند و كمك كند تا آینده اش را بسازد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

حلقه های روشنفكری تهران و تبریز

+0 به یه ن

این مطلب تكرار نوشته ی قبلی ام هست در بلاگفا :

 

من در چند یادداشتم اصطلاحی به كار بردم به عنوان "حلقه های روشنفكری تهران". افتادن توی خط این حلقه ها را هم مانعی در راه  پیشرفت در زندگی شخصی و تحصیلی و حرفه ای دانستم. اینجا می خواهم خصوصیات این حلقه ها را بشمارم. دوستان اگر چیزی به ذهنشان می رسد حتما اضافه كنند قبل از شروع صحبت خود تاكید می كنم كه این اصطلاحی است كه خودم ساختم و شاید عنوان خوبی نباشد.  در زیر چند مورد از خصوصیات این حلقه ها را بر می شمارم. با دقت در این خصوصیات می توان فهمید چرا افتادن توی خط این حلقه ها مانع رشد و پیشرفت می شود.

در  این حلقه ها ساعت ها به بحث می پردازند. اما اگر دقت كنید هدفشان از بحث رسیدن به یك نتیجه نیست. حتی تیز كردن چاقوی قابلیت های كلامی هم هدفشان نیست. هدفشان تنها یك چیز است: درآن حلقه از بقیه در بحث كم نیاورند. اگر گوشه ای ساكت بنشینید و بحث ها را دنبال كنید می بینید در عرض یكی دو ساعت جای طرفین بحث عوض شد  اما طرفین كماكان دارند با حرارت بحث می كنند! شخص چنان با حرارت از موضوعی دفاع می كند كه یك ساعت پیش علیه  همان موضوع  توسن كلام می تاخت.

برای ناظر بیرونی یكی دو بار در این جلسات نشستن و به ریش هر دو طرف خندیدن مفرح است اما بعد از یكی دو جلسه خسته كننده می شود. و اما از كسانی بگویم كه خود در گیر بحث ها می شوند. تمام تلاش خود را نشان می دهند كه در جمع خود را مسلط نشان دهند. اما واقعیت آن است كه بعد از ساعت ها بحث با حرارت  در دفاع از چند چیز متناقض و تغییر موضع وقتی خسته و كوفته به خلوت خویش می روند افكارشان متزلزل می شود. با خودشان  مرور می كنند و می گویند  بالاخره  نظر واقعی من چیست! این تناقضات به آنها فشار می آورد. برای آن كه خود را تسكین دهند دست به كارهای عجیب و غریب می زنند. از جمله آن كه هر از  گاهی هم می زنند به فاز "داش مشدی گری" و می گویند "من یك ... هستم" به جای "..." هر فحش مودبانه یا بی ادبانه ای را می توانید جایگزین كنید. عجیب است كه انتظار دارند خانم ها كشته مرده ی این جمله شان شوند و وقتی ابراز احساسات از سوی جنس لطیف  دریافت نمی كنند بدتر قاطی می كنند.

این را هم بگویم حلقه های روشنفكری تهران  فرهنگ مردسالارانه ی مخصوص به خود را دارد. اصل بر این است كه طرفین بحث باید از جنس ذكور باشند. نقش جنس لطیف در این میان نظاره كردن و واله و شیداشدن است در بحر معلومات و قدرت تكلم جماعت ذكوری كه در حال بحث هستند. هر از گاهی طرفین یك تیكه در مورد ناقص العقلی زنان می اندازند و در این هنگام نقش جنس لطیف پررنگ تر می شود. باید یك جیغ لطیف بكشد كه "اوهوی! اصلا هم همچین نیست!" این جیغ لطیف باید با خنده های نخودی زنان حاضر و قهقهه های مردان تكمیل شود و بحث برگردد به همان موضوع قبلی. جالبه اگر زنی به این "تیكه ها" واكنش نشان ندهد به اینها بر می خورد!! كمابیش با آن زن دشمن می شوند. دشمن تر وقتی می شوند كه آن زن به خود اجازه دهد از نقش كلیشه ای كه آن جمع برایش در نظر گرفته فراتر رود و در مسایل جدی تر با آنها به بحث بپردازد. دشمن تر می شوند وقتی در این بحث دست بالا هم داشته باشد و عملا در استدلال و معلومات چیزی از طرف مقابل كم نیاورد.

ناگفته پیداست كه اگر یك زن پیدا شود و بگوید كه از بیخ حلقه های آنها را قبول ندارد با او حس پدر كشتگی پیدا می كنند. این نگاه خاص مردسالارانه از ویژگی های خاص حلقه های روشنفكری تهران است. مردسالاری سنتی ویژگی های دیگری دارد. مردسالاری سنتی (تیپ بازاری یا ...) خانم ها را در مباحثی مانند حسن سلیقه و.... صاحبنظر ومرجع می دانند. در این گونه مسایل حرف زن است كه دست بالا را دارد! در زادگاه خود من -تبریز- هم حلقه های روشنفكری داریم كه فرهنگش كمابیش رشد یافته ومدرن شده ی همین فرهنگ سنتی است. در حلقه های روشنفكری تبریز خانم ها  هم می توانند به راحتی صاحبنظر باشند. جمع می پذیرد كه از خود نظری مستقل داشته باشند و آن را به شیوه ای كه خود می پسندند ابراز كنند. در ضمن اگر از ان تیكه ها در حلقه های روشنفكری تبریز كسی بیاندازد با جیغ لطیف و نخودی خندیدن سر و ته قضیه به هم نمی آید. اولش  به نشنیدن می گیرند (شبیه واكنشی كه در خیابان به متلك های لات ها داده می شود) اما اگر از حد بگذرد چنان یارو را سر جایش می نشانند كه باید در داستان ها بنویسند. دختر تبریزی ابتدا در مقابل متلك -چه از جانب لات خیابانی چه از جانب یك مدعی روشنفكری سكوت می كند به این امید كه این مگس مزاحم خودش برود پی كارش. اگر مزاحمت او ادامه پیدا كرد بلند می شود و چنان لهش می كند كه "بماند گریان گریان" (قالا آغلیه آغلیه). گاهی برخی از حلقه های روشنفكری تهران بلند می شود می رود تبریز و معمولا هم دست آخر دعوا می شود! به دو علت: یكی همین موضوع متلك كه عرض كردم و دیگری این كه آنان كه از تهران به عنوان "روشنفكر" راهی شهرستان می شوند  این توهم را دارند كه خط دهنده باشند. من شهرهای دیگر را نمی دانم  اما در تبریز و اصفهان مردم این خط دهندگی را از جانب مسافران تهران نمی پذیرند. اما واكنش شان متفاوت است. در اصفهان وانمود می كنند كه خیلی طرف كارش درست است اما بعد از رفتن او به ریشش می خندند.  در تبریز  ظاهر سازی ای در كار نیست.همان جا توی روی طرف نظر خود را ابراز می كنند و در نتیجه دعوا می شود!

در تبریز "شعور لی لوخ"  چیزی است كه از نوزادی به ذهن بچه القا می شود. "بحث برای بحث" با "شعورلی لوخ" یا "عقل معاش داشتن" سازگار نیست. در نتیجه بحث برای بحث آن قدر پا نمی گیرد. یا بحث می كنند كه به نتیجه ای برسند و یا بحث می كنند كه قابلیت های كلامی خود را رشد دهند.

البته این را هم كه اضافه كنم این مربوط به همه ی تهرانی های عزیز نیست. قشر باریك و نحیفی را عرض می كنم كه در حلقه های روشنفكری تهران می گنجند. همه ی آنها هم لزوما متولد تهران نیستند. اتفاقا خیلی از آنها شهرستانی های مقیم تهران هستند. فرزندان خانواده های تهرانی به خاطر نظارت مستقیم خانواده كمتر احتمال دارد توی خط این حلقه های روشنفكری بیافتند.  بیشتر اعضای آن دانشجویانی هستند كه از شهرستان ها به تهران می آیند. گفتم تبریز  هم حلقه های روشنفكری خود را دارد كه فاقد برخی معایب مشابه تهرانی است اما از انصاف به دور خواهد بود كه اگر اضافه نكنم اتفاقا   دانشجویان تبریزی هم كه می آیند تهران می افتند توی خط این "حلقه های روشنفكری تهران" و  از سرسخت ترین و غیر قابل تحمل ترین اعضای این حلقه ها می شوند.  خدا را شكر كه دو سالی است شر جوك های قومیتی در این حلقه ها برچیده شده. قبلا كه جوك قومیتی گفتن نقل مجالس این حلقه ها بود همین همشهری های من مزخرف ترین جوك ها را در این جمع هامی گفتند. همتایان فارسشان وقتی می دیدند كه دارد لوس می شود و طرف مقابل نمی خندد تمامش می كردند اما اینها دست بردار هم نبودند. جوك چندش آور پشت جوك چندش آور ردیف می كردند و هراز گاهی هم ترجیع بند "هه! هه!هه! هه! من خودم هم تركم! هه! هه! هه!" را تحویل می دادند.

من فكر می كنم علت این كه همشهری های من در سنین آغازین جوانی این همه مستعد افتادن در این حلقه ها در تهران هستند یك جور عصیان در برابر همان "مفهوم شعورلو لوخ"  و همین طور تعصب همشهری گری است! می خواهند عصیان كنند در برابر ارزش هایی كه از بچكی در ذهن آنها كاشته شده. از تبریز می آیند و می خواهند با تهرانی ها دوست شوند. وقتی با تهرانی ها ی خارج از آن حلقه ها مراوده می كنند آنها هم كمابیش همین مفاهیم را تایید می كنند. حداقل ردشان نمی كنند. اما این كه نشد عصیان در اوج شور و غرور جوانی! می روند به سراغ همان حلقه های روشنفكری تهران كه درست نقطه مقابل "شعور لو لوخ" است تا عصیان خود را به كمال رسانده باشند!

توضیح: "شعور لی لوخ" كمابیش معادل است با "عقل معاش داشتن". در ضمن تواتر استفاده از اصطلاح "عقل معاش" هم در بین والدین تبریزی زیاد است. به نظرم جوان 18 ساله كه از بچكی اینها را شنیده و بعد به عنوان دانشجو وارد تهران می شود خیلی مستعد عصیان نسبت به این مفاهیم است و محلی بهتر از "حلقه های روشنفكری تهران" برای بروز این عصیان نیست.


از خاصیت های حلقه های روشنفكری تهران "اجاره خانه به موقع پرداخت نكردن" است  و بعد افتخار كردن به این موضوع!  این كارها بد جوری با مفهوم "شعور لو لوخ" در تضاد است.

پی نوشت: در تهران  جمع هایی نیز هستند كه روشنفكر هستند اما این خصوصیات را كه می گویم ندارند. "بحث برای بحث" نمی كنند . "بحث برای روشن شدن موضوع می كنند. اعضایش انسجام فكری دارند. اجاره خانه شان معمولا عقب نمی افتد. اگر هم اتفاقی برایشان افتاد كه نتوانستند به موقع پرداخت كنند سعی می كنند زودتر قرض خود را بپردازند. عقب افتادن اجاره خانه از نظرشان شرم آور است نه افتخار آمیز. خانم ها هم در این جمع صاحبنظرند و مردها هم كاملا این نكته را به رسمیت می شناسند و از متلك های مسخره نمی پردازند. تهران شهری است ده میلیونی و همه جور جمع در آن پیدا می شود. شاید اصطلاح "حلقه های روشنفكری تهران" اصطلاح خوبی برای این مفهوم نباشد. به علاوه این خصوصیات كه گفتم در برخی حلقه های روشنفكری پاریس و سانفرانسیسكو وبركلی و... هم هست و مختص تهران نیست. یك  عنوان بهتر اگر به ذهنتان رسید پیشنهاد كنید.

"حلقه های بیخیال شعورلو لوخ" چه طوره؟!


پی نوشت: این كه این "حلقه های بیخیال شعورلو لوخ" در تهران پا می گیرد نه در شهرهای دیگر ایران به خاطر آن است كه تهران بزرگ است و شهرستانی ها هم می آیند در تهران بزرگ و رها از  سخت گیری های خانواده می توانند هر  آن چه كه می خواهند بكنند. همین وبس! بركلی را هم كه مثال زدم با این كه شهر كوچكی است اما بیشتر دانشجویی است. به علاوه دانشگاهش دولتی است و چون دانشجوها برای شهریه وابسته به خانواده نیستند استقلال بیشتری از خانواده  دارند نسبت به دانشگاه همسایه اش استنفورد. در نتجه هر چه كه میل به عصیان  در دل دارند در بركلی می توانند بروز دهند. در نتیجه "حلقه های بیخیال شعور لو لوخ" در بین آنها رشد می كند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ][ 2 ][ 3 ][ 4 ]