یک مشاهده: علم ستیزی فارغ التحصیلان سمپاد

+0 به یه ن

فارغ التحصیلان فرزانگان به طور آماری بیش از بقیه همسالان و همتایانشان ضد علم  از آب در می آیند!  برخی از فارغ التحصیلان فرزانگان تا در جمعی بحث علمی مطرح می شود پرخاش آغاز می کنند.  در صورتی که بقیه یا بی تفاوت از کنار بحث های علمی می گذرند و یا علاقه نشان می دهند.
اونهایی که مدارس تیزهوشان نرفته اند خیلی بعید هست  بحث علمی در یک جمع را  یک  نوع توهین به خود تلقی کنند و چنان به هم بریزند که برگردند به آنها یی که بحث علمی میکنند پرخاش کنند.
اگر دیدید شخصی در جمعی با کسی که بحث علمی می کند پرخاش می کند که «تو داری به ما تبختر می کنی» با احتمال بالایی از جمله فارغ التحصیلان سمپاد هست!

بعدش هم زیر لب واگویه می کنند «خیال کرده با این بحث های علمی از ما تیزهوش تره!!! ما خودمان هم فارغ التحصیل سمپادیم!! چی خیال کرده!!! خوب کردیم زدیم توی دهنش!!»»
این یک مشاهده شخصی بود. اما پیشنهاد می کنم یک پروژه دانشجویی در یکی از دانشکده های علوم انسانی برای بررسی علمی این موضوع تعریف شود تا با نظرسنجی های دقیق از بین فارغ التحصیلان سمپاد در گروه های سنی، درآمدی، جنسیتی، جغرافیایی گوناگون صورت بگیرد. اگر نتایج نظرسنجی و تحلیل دقیق با مشاهده شخصی من همخوانی داشت باید در سیاستگذاری های سمپاد تجدید نظر جدی شود تا این همه «علم ستیز»  و همچنین این اندازه «پرخاشگر» تحویل جامعه ندهد. علم ستیزی کمر جامعه را می شکند و مانع رشد آن در دراز مدت می گردد.

پی نوشت: البته تاریخ را هم که نگاه می کنیم می بینیم بزرگترین علم ستیزان تاریخ  سرزمین مان همین «تیزهوشان» عصر خود بودند:. امثال غزالی و.. و.... اتفاقا شاهان اعم بر فارس و ترک و لر و مغول و....) بدشان نمی آمد که از علم و عالم تجلیل کنند. همین تیزهوشان بودند که می افتادند به جان کسانی که کار پژوهش جدی در علومی که امروزه به اسم علوم پایه می شناسیم (فیزیک و ریاضی و شیمی و زیست شناسی) انجام می دادند. و چه قدر به تمدن ما در دراز مدت ضربه زدند!! اگر فلان سردار اشغالگر کتابخانه ای را سوزاند اندیشه را نتوانست بسوزاند. کتاب را می شد از نو نوشت. اما  آن علم  ستیزان، ریشه اندیشه را سوزاندند!    🍀

پی نوشت دوم:

چند سال پیش من یک مقاله علمی خواندم در مورد کسانی که در سن کم تست آی-کیو داده اند و امتیاز بالایی گرفته اند. متاسفانه مقاله را پیدا نکردم. اما چکیده حرفش یادم هست. می گفت اونهایی که در بچگی مهر هوش بالا با این تست خورده اند در بزرگسالی از این که وارد چالش های فکری شوند (بیشتر از سایر همتایان خود) پرهیز می کنند.  اغلب شان، وقتی بازی فکری جمعی مطرح می شوند از آن دوری می گزینند، ازبحث های علمی جدی پرهیز می کنند. معمولا سعی می کنند با تحقیر این فعالیت های فکری از آن سرباز زنند. علتش هم این  هست که تیزهوشی را به عنوان بخش مهمی از هویت خود تثبیت کرده اند و نگران به چالش کشاندن آن هستند.
وقتی دوستی بتواند از آنها بهتر بحث علمی کند یا بازی فکری  ای را انجام دهد از منظر اونها، بخش مهمی از هویت آنها زیر سئوال رفته است.  تقریبا مثل این هست که  نزد یک دیندار متعصب، عقاید دینی را به چالش بکشید. دیندار متعصب بر نمی تابد نه به این علت که گمان می کند (استغفرالله) به عالم کبریا با این بحث خللی وارد می شود. بلکه به این علت که می ترسد پایه های هویتی که برای خودش ساخته  بلرزد!

اگر دیدید  بچه تان کنجکاوی علمی دارد او را به سمت علم آرام آرام سوق دهید. اگر بخواهد در علوم پایه تحصیل کند مانع او نشوید. اما در سن کم به او انگ تیزهوشی نزنید. با این انگ او نه تنها دانشمند نمی شود بلکه تبدیل به یک فرد پرخاشگر و بیچاره و مضطرب می شود که هر لحظه نگران آن هست با مطرح شدن یک معمای فکری ساده، ستون های هویتی اش بلرزد و فرو بریزد!

(من یادمه وقتی بچه بودم خیلی از همسالانم توسط والدین شان  عنوان نابغه گرفتند اما دست آخر، هیچ کدام حتی رتبه کنکور زیر پانصد هم نیاوردند! (اگر رتبه زیر ۵۰۰ می آوردند که کچلمان می کردند!!!)  خوشبختانه مادر من از اولش معتقد بود من خنگ هستم. باز خدا پدرم را بیامرزه و به معلم های  ابتدایی ام عمر بده، که با او بحث می کردند که «بابا! این بچه  اون قدر ها هم که تو فکر می کنی خنگ نیست!»)  🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آیا حق داریم به بچه بازیگوش مرفه بگیم که باید از بچه های کار خجالت بکشد؟!

+0 به یه ن

عجب فیلمی بود این فیلم "زالو"! ٢٠ دقیقه بیشتر نبود اما هر چه درباره اش صحبت می کنیم باز هم حرف برای گفتن زیاد هست. در فیلم، عباس کیارستمی وقتی پسرش را به خاطر درس نخواندن سرزنش می کنه یادآوری می کنه که بچه های کار و بچه های فقر امکانات او را ندارند و او باید از این بچه های کار شرمنده باشه.

یک نفر که خود را فعال حقوق کودک معرفی می کر د در نوشته اش این سخن کیارستمی را بسیار مسخره کرده بود و  به عنوان ژست پوچ روشنفکری کوبیده بود.
من نمی دانم از نظر روانشناسی کودک و نوجوان آیا درست هست که دایم به یک کودک مرفه یادآوری کنیم که با توجه به این که امکانات او بسی بیشتر از همتایان فقیرش هست باید بیشتر تلاش کند و…..؟!
جواب را نمی دانم. احتمالا 
مکتب های تربیتی مختلف جواب گوناگون خواهند داد. فکر نکنم موضوعی باشد که روی آن توافق و اجماعی میان صاحبنظران علوم تربیتی حاصل شده باشد. 

در سال های فیلمبرداری "زالو"  و سال هایی که ما مدرسه می رفتیم این موضوع بسیار شایع بود. در دبیرستان ما، فرزانگان تبریز، برخی معلم ها درس را شروع نمی کردند تا این که یک دور یاد آوری کنند که در روستاها و حاشیه شهر ، تیزهوش تر از ما فراوانند اما امکانات نداشته اند تا دیده شوند. (خیلی خوب بابا! اغراق کردم. هر جلسه نمی گفتند اما هر کدام از معلم ها به طور متوسط یک بار در طول دوران دبیرستان این را به رخمان کشیدند.)

شاید به همین علت باشد که من به سمت حمایت از بنیاد کودک کشیده شدم.
علی الاصول، زمینه کار خیر زیاد هست . مثلا می  توانستم به جای بنیاد کودک موسسه محک را انتخاب کنم. 
قطعا حمایت از کودکان سرطانی هم خیلی ارزشمند هست. اما چه شد که من به بنیاد کودک علاقه مند شدم؟! اولش در واقع یک کنجکاوی بود. خواستم ببینم اگر از کودکان بی بضاعت اما مستعد حمایت کنیم به کجا می رسند.


الان دیگه بعد ١٢ سال همراهی و همیاری با بنیادکودک آن کنجکاوی از بین رفته. نمی خواهم بگویم حرف معلم هایمان کاملا بی اساس بوده اما واقعیت پیچیده تر از تصویر ساده سازی شده ای هم بود که آنها در قالب سرکوفت  برای ما به تصویر می کشیدند.
الان دلیل آن که من باز به حمایت از بنیادکودک ادامه می دهم نکته دیگری است که در نوشته بعدی خدمت شما عارض خواهم شد.


برای آشنایی با بنیاد کودک به سایت زیر مراجعه فرمایید:
Http://www.childf.com
🍀@minjigh

کفالت مددجویان بنیاد کودک، راهی برای شناخت بهتر جامعه


بذارید  صادقانه یک چیزی به شما بگم. من و همکارانم و افراد همتیپ ما خیلی کم جامعه را می شناسیم. ابدا شناخت ما از جامعه و یا قابلیت های اجتماعی ما، قابل مقایسه با  یک بازاری ( اعم بر بازاری سنتی  یا بازاری مدرن که بیزنس نوین راه انداخته) نیست.

این ضعف ماست که متاسفانه اغلب به جای این که درصدد رفع آن بر آییم می خواهیم آن را انکار کنیم و بپوشانیم!
کفالت مددجویان بنیاد کودک به طور کپسولی بخشی از این ضعف ما را رفع می تواند بکند.
خیلی هامون صبح تا شب داد می زنیم و سر این موضوع به دیگران پرخاش می کنیم که "ای بابا! مردم گشنه اند. می فهمید ؟!  گشنه!" اما دو سه جمله که اضافه می کنیم هر فرد آگاهی در می یابد که آن که این فریاد را می زند در واقع خود نمی فهمد معنای فقر چیست. وقتی کفیل کودکی می شوید دست کم، دورادور برخی از مشکلات و دغدغه های آنها را "می فهمیم."


اون قدر استادان دانشگاه و جامعه از هم دورند که استادان حتی به پولی شدن تدریجی دانشگاه ها اعتراضی نکردند! من هم اگر از این درد آگاه شدم نه از طریق صحبت با همکاران بلکه از طریق مددجویان تحت کفالتم بود که فهمیدم چه بلاهایی سر جامعه دارد می آید. به همکاران هم دغدغه را بازگو کردم اما انگار با زبان چینی با آنها سخن می گفتم!!


برخی دانشگاه ها مثل دانشگاه شاهرود یا صنعتی سهند تبریز به نسبت ارتباط خوبی با جامعه دارند اما ارتباط دانشگاه صنعتی شریف -و به طریق اولی ارتباط پژوهشگاه ما-  با جامعه بی نهایت ضعیف است. تا من چنین چیزی می گویم استادان عزیز دانشگاه شریف عکس خود را در دیزی سرای (شاید هم کله پاچه پزی) طرشت پشت دانشگاه به همراه جناب آشپز با سیبیل از بناگوش دررفته، دستمال یزدی و کلاه شاپو به اشتراک می ذارند تا به رخ من بکشند که چه قدر مردمی هستند! 
اتفاقا همین که فکر می کنند مردمی بودن یعنی تیپ فیلمفارسی داشتن نشان می دهد چه قدر از جامعه دورند! اون تیپ در دهه چهل هم بیشتر در فیلمفارسی ها دیده می شود  تا فیلم های مستند آن دوران!!
این روزها اون تیپ هم بیشتر جنبه نمایشی و توریستی  دارد تا مردمی.

یک عده از استادان دانشگاه هم وقتی با این نقد رو به رو می شوند برای اثبات اجتماعی بودن خود اون قدر حرف می زنند و 
اون قدر باجا یا بیجا اظهار نظر می کنند که سر آدم می ره. غافل از این که سکوت و مکث به موقع و همچنین گوش شنوا داشتن، از یک ریز حرف زدن بیشتر نشانه اجتماعی بودن هست. 

الغرض! یکی از علت های اصلی که دانشگاه شریف در نجات دریاچه اورمیه این قدر ناکام عمل کرد و این قدر ناموفق بود عدم توانایی آن در ارتباط با جامعه بود! نه تنها قادر نبود با کشاورزان محل تعامل کند حتی نتوانست با سمن های محلی، استادان دانشگاه منطقه ، فعالان محیط زیست و …. تعامل کند. (این نوع تعامل ها لازمه نجات دریاچه بود.)



بنیاد کودک در استان های مختلف شعبه دارد. در برخی از استان ها (از جمله در استان آذربایجان شرقی، فارس، اصفهان) حتی بیش از یک شعبه دارد. از خارج ایران هم می توان کفیل شد. اگر استطاعت مالی لازم دارید (یعنی اگر بتوانید ماهی  حدود صد هزار تومان یا بیشتر برای این کار کنار بگذارید) برای این که جامعه خود را اندکی بهتر بشناسید پیشنهاد می کنم به جمع کفیلان بنیاد کودک بپیوندید.
برای اطلاعات بیشتر مراجعه کنید به

Http://www.childf.com
🍀@minjigh


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

زالو

+0 به یه ن

احتمالا در مورد فیلم زالو که اخیرا پسر زنده یاد کیارستمی منتشرکرده شنیده اید.

این فیلم بسیار جنجال برانگیز شده است. طبیعی هم هست که چنین باشد. در واقع تقابل دو نگرش فردگرایانه و حق-محور و نگرش تکلیف-محور را به تصویر می کشد. به علاوه پای ابرمرد سینمای ایران یعنی عباس کیارستمی هم در میان هست.
طبیعی است که جنجال برانگیز شود. فیلم ١٦ دقیقه بیشتر نیست و در فضای مجازی به راحتی می توان لینک آن را یافت.

اگر دوست داشتید نظرتان را هم درباره فیلم و هم درباره بحث هایی که درباره انتشارش می شود بنویسید. برایم جالبه که نظراتتان را بدانم.

---------------
فیلم زالو مرا یاد این خاطره انداخت:

در پنجم ابتدایی این سئوال جاخالی را از ما پرسیده بودند:

هوا از راه …. وارد ….. می شود.


من نوشته بودم هوا از راه نای وارد شش می شود. اما جواب مورد نظر معلم این بود " هوا از راه روزنه وارد برگ می شود"

یک نمره کم گرفتم و شدم ١٩. اون موقع می بایست ورقه هایمان را نشان والدینمان می دادیم تا امضا کنند. هدف این بود که اگر ٢٠ نگرفته باشیم دعوایمان کنند. (قابل توجه کسانی که این روزها برای به رخ کشیدن روح لیبرال خود، در کوبیدن عباس کیارستمی با هم مسابقه گذاشته اند! )

الغرض! مادر من به جای دعوا گفت آخه این چه سئوالی است که طراحی کرده اند. می شد نوشت هوا از راه پنجره وارد اتاق می شود. پدرمم هم تایید کرد و گفت حتما باید به معلم بگوییم که  صورت این سئوال نادرست هست. مادرم امضا کرد و زیرش نوشت:
این سئوال بیشتر شبیه معماست تا سئوال درسی.

والدینم هر دو تاکید کردند که حتما ورقه را به معلم نشان دهم.
فردایش ورقه را به کلاس بردم. معلم مان با لحنی که انگار لطفی در حق مان می کند گفت امروز امضاهای والدین را نگاه نمی کنم. من هم برگشتم و گفتم اما مادر من اصرارکرد که حتما ورقه را ببینید. خلاصه به زور نشانش دادم!
معلم مان بر گشت و گفت دانش آموز باید چنان به کتاب تسلط داشته باشد که معما را هم حل کند.

به والدینم منتقل کردم و عصبانی شدند که به جای این فکر بچه ها را پرورش دهد، می خواهد  بچه ها را وادار به طوطی واری حفظ کردن بکند .

(در مورد این معلم مان قبلا گفته بودم. وسط سال از یکی از مدارس حاشیه شهر به مدرسه ما منتقل شده بود. مدت ها در شوک فرهنگی بود. در اون زمان در مدارس حاشیه شهر کتک زدن بچه ها خیلی مرسوم بود. در مدارس حاشیه شهر، والدین به مدرسه می آمدند و از معلم ها می خواستند که هروقت خواستند بچه ها را تنبیه بدنی کنند. ظاهرا  روز اول مدیر مدرسه ما به او گفته بود که در این مدرسه از این خبرها نیست. اگر دست روی بچه ها بلند کنی فردا والدینشان می آیند سرمان. اون قدر دچار  تضاد فرهنگی شده بود که اومده بود با ما در این باره درد دل می کرد و به نوعی از ما حمایت روحی می خواست. همه اینها را گفتم اما اضافه هم کنم که من دوستش داشتم. مهربان بود.  هیچ کس کامل نیست!)

----------------

فیلم زالو مرا به یاد خاندان مهندسان سازنده پل بروکلین در نیویورک هم انداخت. 
پدر و پسر هر دو نابغه بودند. بعد از مرگ پدر، پسر راه پدر را ادامه داد تا پل را تکمیل کند. یک کتاب خاطرات از رفتارهای خشن پدر با او سایر اعضای خانواده اش نوشت. "خشن" که می گم "خشن هاااا" 

اما دست آخر عروس خانواده بود که پل را تکمیل 
کرد. 💪🏻👰🏼

کار را که کرد؟ آن که تمام کرد. 

------------------------

در فیلم زالو جمله بندی ها و لحن صحبت عباس کیارستمی با پسرش قطعا نادرست بود. اما رفتار او را به بازجویان اوین تشبیه کردن، خیلی دور از انصاف هست مگر این که باور کرده باشیم بازجوهای زندان های ایران، واقعا همان طوری که در فیلم های ایرانی تصویر می کنند زندانیان را بازجویی می کنند!

رفتار عباس کیارستمی با پسرش که در این فیلم به تصویر کشیده شده دقیقا تیپیکال همان هست  که بود:  رفتار یک پدر فرهیخته با سطح سواد خیلی بالا در دهه شصت و 
هفتاد با فرزندش در اوج عصبانیت ! می پرسید اگر فرهیخته نبود چه می کرد؟! مثل خیل عظیم پدرانی که پسرانشان تجدیدی می آوردند اونها را به باد کتک می گرفت.

من از برخورد عباس کیارستمی در فیلم زالو اصلا تعجب نکردم. رفتارش دور از انتظار نبود. البته این به آن معنی نیست که رفتارش درست بود. والدین در اون زمان به این اندازه با یافته های روانشناسی کودک و علوم تربیتی آشنا نبودند. حتی اونهایی که در بالاترین سطوح سواد و فرهیختگی قرار داشتند به اندازه والدین خیلی معمولی و با سطح سواد متوسط امروزین که هر از گاهی به طور سرسری 
صحبت های امثال دکتر هلاکویی را می شنوند با اصول تربیتی مدرن و مورد پسند جامعه امروز آشنایی نداشتند. دو سه کتاب تربیتی بود که بیشتر خانواده های چپگرا می خواندند. اونها هم بیشتر  رنگ و بوی ایدئولوژی چپ داشتند . کتاب علمی بر اساس روانشناسی درست و درمون نبودند.
آموزه هایشان هم به هیچ دردی نمی خورد.
یادمه که روش های تربیتی این کتاب ها سوژه خنده بودند. هر بار بچه ای که با اصول این کتاب ها بزرگ می شد فحشی می داد یا بدرفتاری ای می کرد بقیه دست می گرفتند که محصول از روی کتاب بچه بزرگ کردن هست!
عباس کیارستمی یا امثال او از کدام منبع قرار بود اصول تربیتی نوین را بیاموزند؟! 

امروزه با دانش عمومی روانشناسی و علوم تربیتی که سراغ داریم می فهمیم دست کم در دو مورد به شدت خطا می کرد:

١- اول این که فرزندش را واداشته بود رشته ای انتخاب کند که به آن 
هم علاقه نداشت.
امروزه می دانیم این درست نیست. اما باور می کنید تا همین ١٥ سال پیش  نظر عموم این بود که "رشته ام را دوست ندارم" بهانه یا لوس بازی هست؟!


٢- در سرزنش هایش دوم شخص مخاطب به کار می برد و از اصطلاحاتی گزنده مانند "زالو" استفاده می کرد. 
باور می کنید تا همین ١٠-١٢ سال پیش  علی العموم نمی دانستیم که این عبارات نتایج معکوس می دهد؟! یعنی افرادی مثل هلاکویی نداشتیم که به عموم این را آموزش بدهند. برخی به تجربه خود دریافته بودند اما عموم مردم اینها را نمی دانستند و بر والدین و یا معلمان عیب نمی دانستند که از این لحن و از این قبیل سرزنش های گزنده استفاده کنند.
در جامعه ای که بسیاری از پدران بچه هایشان را با کمربند می زدند و استاندارد پدری با پدر اوشین یا پدر دخترک کبریت فروش سِت می شد شما چه انتظاراتی داشتید؟

١٥ سال بعد هم درخواهیم یافت که خیلی از این رفتارهایی که الان از خود بروز می دهیم غلط بوده است. 
دست بهمن کیارستمی درد نکند که این فیلم را منتشر کرد تا ما رفتارهایمان و تحول آن در ٢٠-٣٠ گذشته را بازبینی کنیم و ببینیم چه راه درازی آمده ایم.


هنوز وارد اصل بحث زالو نشده ام. اصل حرفش که نیازهست درباره اش ساعت ها بحث کنیم، تعهد به آموزش ، تعهد به جامعه  و نقش آموزش برای جامعه هست که در نوشته های بعدی ام به بحث درباره آن خواهیم پرداخت.


-------------------

علی رغم انتقاد جدی ای که به رفتار شادروان کیارستمی با فرزندش  در فیلم زالو هست، کوبیدن "شخصیت زالو صفت" توسط او به دل من خیلی نشست. علتش هم اینه که حدود ١٠ سالی است در کشور ما زالو صفت بودن را عملا تشویق می کنند. ای کاش کیارستمی فرزندش را زالو خطاب نمی کرد و به جای آن به صورت کلی گویی زالو صفتی را تقبیح می کرد. اون موقع من از رفتار و گرفتارش دفاع هم می کردم. باز هم به دیالوگ پدر و پسر در این فیلم خواهم پرداخت اما فعلا می خواهم به این بپردازم که چه طور در ده سال اخیر مفت خوری را ارزش معرفی می کنند.

از یک طرف سینمای مردم پسند پر شده از فیلم هایی که مفت خوری و یا به قول کیارستمی زالو بودن را باشکوه نشان می دهند ودر افتادن با این زالوها را نشانه جنون  دن کیشوت وار بر می شمارند. پیام های سریال ها و فیلم های جدید مهران مدیری نظیر هیولا، دراکولا، رحمان ١٤٠٠ و نظایر آن چیزی جز این نیست.

در جامعه دانشگاهی ایران این مفت خوری در همه سطوح به عنوان یک ارزش رخنه کرده و توسط روسا و مدیران علمی که خود از پیشکسوتان  و بزرگان مفت خوری هستند به شدت تشویق می شود. 
اما می خواهم در نوشته بعدی به یک پدیده  نوظهور اشاره کنم. اتفاقات فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی غرب  فضایی به وجود آورده که به  ایرانیان فارغ التحصیل علوم پایه که به دنبال مفت خوری هستند میدان می دهد. برخی از این مفت خوران سر از دانشگاه ها پراسم و رسم دار غربی در می آورند و از اونجا به امثال ما دهن کجی می کنند که دیدید من با همین زرنگی هایم (بخوانید زالو صفتی ام) تا اینجاها رسیدم. گاهی هم  استادان داخل ایران برای این که همتای خود را که به اون مفت خور در ایران رو نداده بود بکوبند بالای تریبون می روند و داد سخن می دهند که سیستم دانشگاهی فشل ما قدر اون نابغه عمیق را ندانست اما فلان دانشگاه پراسم و رسم دار او را گذاشت روی سرش و ….
صد البته هدف فقط کوبیدن همتا و همکار در ایران هست نه واقعا شناسایی نخبگان. 

به این پدیده و ریشه هایش در نوشته بعدی ام می پردازم.
---------------------------
آیا وظیفه کودک درس خواندن هست؟

قبلا نوشتم که علی رغم تقبیح جمله بندی های  کیارستمی با فرزندش در زالو، تحقیر زالو صفتی توسط او را بسیار پسندیدم.
به نظرم می رسد که فرزند او با او در مورد زشتی زالو صفتی همنظر بود و هست. در این مورد به نظرم،  پدر و پسر اختلافی ندارند. اما این نظر کاملا متفاوت هست با نگاهی این روزها از طرف سیستم فرهنگی کشور در جامعه به طور زیر پوستی تزریق می شود: این که اگر زالو صفت نباشی پخمه و ول-معطلی!



اختلاف بین پدر و پسر تنها در مورد مصداق زالو صفتی بود. پدر فرزند را مجبور کرده بود که در رشته ای که علاقه ندارد درس بخواند  ووقتی در این کار اهمال می کرد او را سرزنش می کرد اما پسر می گفت من این رشته را دوست ندارم و اگر دررشته مورد علاقه خودم مشغول شوم همه تلاش خود را به کار می گیرم. فکر کنم در این مورد، بعد از حدود سی سال، ما همگی حق را به پسر بدهیم.

اما سئوال دیگری هم هست. آیا پدر حق داشت بگوید وظیفه کودک درس خواندن هست و اگر نخواند زالو خواهد بود؟

اصلا این نگرش از کجا آمده؟! 
من فکر می کنم در طول تاریخ ٧٠٠ سال اخیر ما تا حدود ٦٠-٧٠ سال پیش،این نگرش که وظیفه کودک درس خواندن هست تنها مخصوص خاندان های دیوان سالار و نظایر آن بود. قدیم تر خاندان های پزشک هم بودند که لابد همین نگاه را در مورد  وظیفه کودک داشتند. اما فکر نکنم بیشتر مردم این نگاه را داشتند. پیشه وران و صنعتگران شهری انتظار داشتند که فرزند حرفه پدر را بیاموزند. در زندگی ایلی و عشایری تعهد به ایل و طایفه خیلی مهم تر بوده تا آموزش به این شکل که ما می شناسیم. روستاییان تعهد به آب و خاک ( به معنی اصلی کلمه) را به فرزندان می آموختند.

این که وظیفه کودک درس خواندن هست (به شکلی که کیارستمی در ذهن داشت) یک مفهوم جامعه مدرن هست.

اما آیا مفهوم به دردبخوری است؟! دقت کنید من ارزش تعهدومسئولیت پذیری به طور عالم و قباحت زالو صفتی را زیر سئوال نبردم. قصد هم ندارم زیر سئوال ببرم. اما سئوالم اینه آیا یک فرزند روستایی بهتر است به دروس دبیرستان خود را متعهد بداند یا به محافظت از آب و خاک روستا؟ آیا اگر یک دختر ١٥ ساله روستایی ترک تحصیل کند و ازدواج کند فاجعه ای رخ داده؟! (سن پایین تر از ١٣ سالگی آستانه پدوفیلی است و من وارد این بحث نمی شوم.) وقتی آلترناتیو این باشد که او فرصت ازدواج را از دست بدهد (به دلایل شرایط اجتماعی روستا که خود می دانید) و کم کم جوانان که برای کار فصلی به شهر می روند همونجا تشکیل خانواده دهند و به روستا باز نگردند، چی؟! اگر نتیجه اش خالی شدن تدریجی روستاها باشد چی؟ ارزش دیپلم دبیرستان بیشتر هست یا زنده ماندن روستاها؟
من فکر می کنم برای مناطق روستایی، آموزش مناسب برای زندگی روستایی باید طراحی شود. با مطالعه کافی در مورد دغدغه های زندگی روستایی.

آیا تضمینی هست که یک نوجوان شهری با خواندن دروس دبیرستان،   شهروند خوبی که نسبت به جامعه اش تعهد داشته باشد بشود؟!
نظر من این هست که در دروس دبیرستان باید 
این گونه تنظیم و طراحی شوند .

آیا دروس دبیرستان های ما به این گونه طراحی شده اند؟! قطعا طراحی دروس ما و موضوعات آموزشی ایده آل نیستند و ایراد دارند. امیدوارم در آینده فرصتی پیش آید که این ایرادات برطرف شوند. اما به یک باره ، تحصیل و اهمیت آن را زیر سئوال بردن را هم درست نمی دانم. این که موجی راه افتاده و اهمیت دروس دبیرستان به خصوص درس ریاضی را زیر سئوال می برد و تحقیر می کند از سخت گیری های والدین در دهه هفتاد برای درسخوانی هم مضرتر خواهد بود و بیشتر به جامعه ما لطمه خواهد زد. نه به آن شوری شوری، نه به این بی نمکی!

بچه هایتان را به خاطر درس و نیم نمره این ور و اون ور هلاک نکنید. اما اهمیت انتگرال و سینوس کسینوس را هم به سخره نگیرید. باور کنید این مفاهیم کاربرد دارند. اگر نسلی از ما، این مفاهیم را آموخته اند اما اغلب ، کاربردشان را درک نکرده اند سیستم آموزشی ناقص بوده .  آموزگار یا نویسنده کتب درسی یا فیلم های آموزشی باید راهی می یافته اند که کاربرد را هم به دانش آموز با هوش متوسط یاد دهند. ( باهوش تر ها خودشان فهمیده اند.) اما الان موجی در فضای مجازی راه افتاده که همان ها که اون قدر باهوش نبوده اند که کاربرد ریاضی را درک کنند، کل آموزش ریاضی را زیر سئوال می برند. یک مقدارش هم قطعا به خاطر سختگیری هایی بوده که در دهه هفتاد انجام گرفته (نمونه اش را هم در فیلم زالو می بینیم!)

------------------------

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هدف از آموزش عمومی

+0 به یه ن

یکی از سئوالات بسیار مهم پیش روی ما این هست که هدف از آموزش عمومی چیه. قبل از این که نظرم را در این باره بگم اجازه بدهید  روشن کنم که در بحث حاضر منظورم از آموزش عمومی، فعالیت های ترویجی علم و دانش نیست.  همین سئوال را می شه در مورد ترویج علم هم مطرح کرد. در اون باره من قبلا دو سخنرانی کرده ام که می توانید در لینک زیر  آن را ملاحظه کنید.

اینجا در مورد هدف آموزش در مقاطع مختلف مدرسه و دانشگاه صحبت کنیم. آیا هدف آموزش  عمومی این هست که
۱) دانش شهروندان بیشتر شود چون که دانش  ذاتا ارزشمند هست ولو این که مشکلات جامعه را حل نکند.
۲) کودکان و جوانان  را افرادی سازگار با ایدئولوژی برتر  -که لابد همان ایدئولوژی حاکمیت هست!!! -به بار آورد.
۳) دانش آموزان و دانشجویان را آماده برای حرفه آینده خود کند. همچنین به آنها آداب شهروندی  آداب معاشرت، ارزش های خانوادگی و حفظ محیط زیست و .... بیاموزد تا با همدیگر در جامعه و با طبیعت بهتر زندگی کنند.
۴) عشق!!! امسال در روز معلم در فضای مجازی عده زیادی نوشتند «ای معلم! فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ!». برای همین این مورد را هم گنجاندم و الا به عقل خودم  تا صد سال دیگر هم نمی رسید که هدف آموزش می تواند «عشق» باشد!!
۵) .....؟؟؟
جواب من  خودم  ترکیبی  از مورد (۱) و (۳) هست. برنامه ریزان درسی باید هدف اصلی خود را بذارند روی رفع  نیازهای جامعه. مثلا وقتی در کشور ما درآمد اصلی از نفت و گاز هست باید روی  آموزش مهندسی های مربوط  به نفت و گاز سرمایه گذاری ویژه شود. وقتی سرزمین مان این همه زلزله خیز هست به آموزش های مربوطه باید توجه ویژه شود. حتما باید به اندازه نیاز جمعیت کشور پزشک و پرستار و ماما تربیت شود و......
اما فقط هم روی نیاز های ملموس نباید ملاک   سرمایه گذاری در  آموزش شود. به طور محدود تر روی رشته هایی هم که  عده ای از روی  کنجکاوی علمی یا علایق هنری و ادبی  و فرهنگی،  به آن علاقه مند می شوند  باید سرمایه گذاری شود. تجارب تمدنی نشان می دهد وقتی راه رشد این قبیل فعالیت های علمی یا فرهنگی بسته می شود در دراز مدت (بازه زمانی دویست سیصد ساله) تمدن رو به افول می گذارد.
اگر سرمایه گذاری محدودی در این زمینه ها شود کافی است . اتفاقا سرمایه گذاری در این رشته های غیرکاربردی اگر از حدی بیشتر  بشود، عده زیادی که علاقه و استعداد لازم را ندارند (به سودای الکی  درآمدی و گرنتی و برو بیایی داشتن)، وارد این رشته ها می شوند. بعد هم  نه خود کار جدی می کنند نه می ذارند اونها که علاقه و استعداد و ذوق کافی برای آن دارند کار درخور توجهی کنند. نمی ذارند بقیه کار کنند چون اگر بقیه کار کنند معلوم می شود که اینها دارند یللی تللی می کنند و سر مردم را شیره می مالند.

این از سرمایه گذاری ملی و دولتی روی آموزش! اما در سطح خانواده یا در سطح شخص، چه؟! آیا حتما خود را ملزم کنیم که دنبال آموزش به دلیل کسب فضیلت دانش باشیم؟! اگر خانواده ای چنین نکند یا نسبت به خانواده ای که فرزندانش را شدیدا ترغیب به تحصیلات می کند در سطح نازل تری از تمدن و فرهنگ قرار دارد؟
آیا آموزش باید در جهتی باشد که حتما شخص در آینده در حرفه خود از آن بهره مند شود؟

نظر من این هست که فرد باید برود دنبال علاقه اش و سعی کند در همان زمینه علاقه اش استعداد هایش را تا جایی که می تواند شکوفا کند. این طوری هم خودش احساس کامیابی می کند و هم در نهایت به جامعه خدمتی می رساند.
خانواده  خوب و بافرهنگ آن هست که به فرزندانش کمک کند و زمینه ای فراهم آورد که استعداد ها و علایق خود را بشناسند و به دنبالش روند. شناخت استعدادها چندان هم کار آسان و بدیهی ای نیست.  استعداد یابی و همچنین علاقه یابی، برخی راهکار ها دارد اما  فرمول ساده شده،  ندارد! 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

امان از دست شایعات

+0 به یه ن

از قرار معلوم یک سری گروه اینترنتی هستند که اطلاعات جعلی در مورد خاندان های نسبتا معروف تبریز انتشار می دهند. مثلا وقتی تشابه اسمی بین یک  سلبریتی و یکی از این خاندان ها هست داستان سرایی می کنند که فلانی نوه بهمانی است. بعدش هم نقبی می زنند به سپاه پاسداران و داستان سرایی می کنند که  پسران بهمان کارخانه دار زمان شاه تبریز، بعد انقلاب سپاهی شده اند و بعد بهمان شاپینگ مال را ساخته اند و…..خلاصه از این داستان ها!


به طور کاملا اتفاقی، من خاندان مزبور را به خوبی می شناسم. از سه پسر آن مرحوم یکی همان کارخانه پدری را در تبریز اداره کرده و برند اون کالا در تبریز را در دنیا زنده نگاه داشته، دومی حدود شصت هفتاد سال پیش، به اطریش رفته و در وین پزشک متخصص شده و همانجا مانده. و آن یکی هم باز شصت هفتاد سال پیش آمریکا رفته و استاد دانشگاه در یکی از دانشگاه های آمریکا شده و الان هم بازنشسته شده برگشته ایران و از معدود شهروندان ایرانی  است که دلار (حقوق بازنشستگی اش از دانشگاه آمریکا) به ایران می آورد و اینجا صرف مخارج خود و امور خیریه می کند. ( در مقابل خیل عظیم افرادی که تا شلوارشان دو تا می شود، دارایی خود را تبدیل به دلار می کنند و از کشور خارج می نمایند!) کدوم یکی سپاهی شده؟! الله اعلم!!!


حرف های این سایت ها و گروه ها را بدون راستی آزمایی این ور و اون ور منتشر نکنید. اون چهار خاندان سرمایه داری هم که هنوز در تبریز  چراغ کارآفرینی را فروزان نگاه داشته اند و با کارهای خیریه شان (مدرسه سازی، اهدا به بیمارستان ها و ….) گره از مشکلات عدیده استان می گشایند  با شایعات  بی اساس از شهر دلزده نکنید و فراری ندهید.
خودتان که بهتر می دانید سرمایه گذاری حکومتی  در استان ما یا نمی شود یا هر از گاهی  که می شود عملا اون قدر نامناسب هست که ضررش بیشتر از خیرش از آب در می آید  ( مثل سدهایی که ساختند و دریاچه اورمیه خشکاند، مثل بهره داری محیط زیست-خراب-کن از معادن استان، مثل خرید تکنولوژی  اسقاطی تراکتور سازی  از رومانی که حتی داد شاه را هم درآورده بود که وقتی می توان از آمریکا بهترین تکنولوژی را 
خرید چرا رفته اید سراغ رومانی ؟! (منبع یادداشت های علم) و…..)
اگر وضع اقتصادی استان ما از محروم ترین مناطق دنیا  اندکی بهتر هست نه از بذل و بخشش حکومت حاضر هست نه از حشمت و برکت پهلوی. بلکه از برکت صلح و همبستگی مردم منطقه، از عرق میهنی و مسئولیت پذیری مردم محل و بالاخره از برکت همین سرمایه گذاران محلی است که کارآفرینی می کنند. بیخودی علیه آنها شایعه پراکنی نکنید.


خدا می دونه انگیزه کسانی که علیه خاندان های سرمایه دار قدیمی تبریز این شایعات را درست می کنند چیست!؟ اما می دونم که نفعش را رانت خواران امروزی - با دادن آدرس غلط به افکار عمومی - می برند و ضررش را در دراز مردم تبریز که سرمایه های انسانی شهر خود را به این طریق دلزده می کنند و از خود می رانند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

این طور شد که جعفر خان سر از فرنگ در آورد!

+0 به یه ن

علی رغم انتقاد جدی ای که به رفتار شادروان کیارستمی با فرزندش  در فیلم زالو هست، کوبیدن "شخصیت زالو صفت" توسط او به دل من خیلی نشست. علتش هم اینه که حدود ١٠ سالی است در کشور ما زالو صفت بودن را عملا تشویق می کنند. ای کاش کیارستمی فرزندش را زالو خطاب نمی کرد و به جای آن به صورت کلی گویی زالو صفتی را تقبیح می کرد. اون موقع من از رفتار و گرفتارش دفاع هم می کردم. باز هم به دیالوگ پدر و پسر در این فیلم خواهم پرداخت اما فعلا می خواهم به این بپردازم که چه طور در ده سال اخیر مفت خوری را ارزش معرفی می کنند.

از یک طرف سینمای مردم پسند پر شده از فیلم هایی که مفت خوری و یا به قول کیارستمی زالو بودن را باشکوه نشان می دهند ودر افتادن با این زالوها را نشانه جنون  دن کیشوت وار بر می شمارند. پیام های سریال ها و فیلم های جدید مهران مدیری نظیر هیولا، دراکولا، رحمان ١٤٠٠ و نظایر آن چیزی جز این نیست.

در جامعه دانشگاهی ایران این مفت خوری در همه سطوح به عنوان یک ارزش رخنه کرده و توسط روسا و مدیران علمی که خود از پیشکسوتان  و بزرگان مفت خوری هستند به شدت تشویق می شود. 
اما می خواهم در نوشته بعدی به یک پدیده  نوظهور اشاره کنم. اتفاقات فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی غرب  فضایی به وجود آورده که به  ایرانیان فارغ التحصیل علوم پایه که به دنبال مفت خوری هستند میدان می دهد. برخی از این مفت خوران سر از دانشگاه ها پراسم و رسم دار غربی در می آورند و از اونجا به امثال ما دهن کجی می کنند که دیدید من با همین زرنگی هایم (بخوانید زالو صفتی ام) تا اینجاها رسیدم. گاهی هم  استادان داخل ایران برای این که همتای خود را که به اون مفت خور در ایران رو نداده بود بکوبند بالای تریبون می روند و داد سخن می دهند که سیستم دانشگاهی فشل ما قدر اون نابغه عمیق را ندانست اما فلان دانشگاه پراسم و رسم دار او را گذاشت روی سرش و ….
صد البته هدف فقط کوبیدن همتا و همکار در ایران هست نه واقعا شناسایی نخبگان. 

در زیر، به این پدیده و ریشه هایش می پردازم.


موسسات و دانشگاه ها به صورت های مختلف و متنوع با پژوهشگران قرارداد می بندند. قرارداد دائم هیئت علمی، پست داک پنج ساله، پست داک ٢+١ ساله، پست داک ١+١ ساله، ویزیتور بلند مدت، ویزیتور کوتاه مدت و….
هر چه قرار داد طویل مدت تر و جدی تر باشد بار مالی و تعهدات برای موسسه بیشتر هست. شاید یک ویزیتور یک ساله مثلا ٣/٤ پست داک حقوق بگیرد اما در عمل بار مالی و تعهدی پست داک برای موسسه خیلی بیشتر از این نسبت هست. چون که وقتی قرارداد استخوان دارتر هست موسسه موظف هست هزار جور خرج دیگه مثل بیمه درست و حسابی و وسایل و اتاق درست و حسابی هم بکند.


در نتیجه در زمان هایی که کفگیر به ته دیگ می خورد از تعداد استخدام های  رسمی  و پست داک ها و …. کاسته می شود اما بر تعداد ویزیتور ها (برای خالی نماندن اتاق ها) افزوده می شود.

به دلایلی که در بالا گفتم هر چه قرارداد غیر  رسمی تر و کوتاه مدت تر باشد دقت در انتخاب پژوهشگر کمتر می شود. وقتی پست داک انتخاب می کنند رزومه همه داوطلبان را جمع می کنند. با هم به دقت مقایسه می کنند . با معیارهای متنوع می سنجند. کلی بحث می کنند تا یکی را انتخاب کنند.
اما در انتخاب ویزیتور این همه دقت نمی شود. معمولا معیار دعوت از ویزیتور  بیش از "حالا بذاریم بیاد ببینیم چی می شه" نیست!

در سال های اخیر بودجه پژوهش در رشته هایی مثل فیزیک و ریاضی در غرب کم شده و در نتیجه قرار داد ها به سمو کوتاه مدت تر پیش رفته و معیارها ی انتخاب بیشتر به سمت "بذاریم بیاد ببینیم چی می  شه" گرایش پیدا کرده. معمولا وقتی دانشجویان و محققان جوان خود این کشورهای غربی  کار آکادمیک مناسب نمی یابند می روند به سمت شغل غیر دانشگاهی. کمتر تمایل دارند که ویزیتور شوند. اما ایرانی ها این فرصت ها را می قاپند و گاه همین طور الکی الکی سر از بهترین دانشگاه ها در می آورند.

در کنار این موضوع عوامل دیگری هم هستند که استادان غربی مایل می شوند از این فرصت ها برای ایرانیان فراهم کنند. اغلب استادان یک مقداری "تریپ" مخالف mainstream بودن دارند. مثلا اغلب از آنها می شنوید  که من "فاکس نیوز" گوش نمی کنم، بلکه "گاردین" می خوانم. تمایل به دعوت از ویزیتور ایرانی نه چندان سختکوش با رزومه نه چندان درخشان هم اغلب در همین راستاست. اگر این ایرانی،  تیپ منتقد حکومت داشته باشد حس نوستالژی استاد را در مورد مبارزات مدنی دهه شصت میلادی بیدار می کند و عزیز می شود. اگر تیپ نایاکی یا حتی حزب اللهی داشته باشد باز هم پیش استاد خارجی، عزیز می شود چون که استاد می خواهد به خود و اطرافیان ثابت کند که در برابر ویروس  "اسلام هراسی" که رسانه هایی مثل فاکس نیوز ترویج می کنند ایمن هست. یارو تا وقتی که حرفی نزده که بوی ضد زن یا ضد همجنسگرا دهد، نونش توی روغن هست چون "حس متفاوت از عوام  بودن" را در استاد ارضا می کند!


از سوی دیگه برخی از ایرانی ها که خود قبلا به خارج رفته اند و موقعیت دانشگاهی بالایی دارند هم کمک می کنند که برخی از دانشجویان و پژوهشگران جوان میان مایه به عنوان ویزیتور و…. به دانشگاه های خارجی بروند. اغلب هموطنان (البته نه همه) خیلی هم خوش ندارند  که نخبگان را کمک کنند تا رشد نمایند و احیانا از خودشان بالاتر بروند (برعکس  یهودیان که نخبگان را شناسایی می کنند و همه تلاشی برای بالیدن آنها انجام می دهند.) 

اما هموطنان مقیم خارج تا فرد میان مایه ای می بینند  که بال بال می زند که من خیلی به فیزیک یا ریاضی علاقه دارم کمکش می کنند که به دانشگاهی در خارج برود. استدلالشان هم این هست که حیف هست این همه شور ونشاط در ایران از بین برود و تبدیل به افسردگی شود. دانشجویان میان مایه هم راهش را یاد گرفته اند . تا ایرانی های مقیم خارج را می بینند بالا پایین می پرند که من خیلی رشته ام را دوست دارم. 
هموطنان مقیم خارج تا این بالا پایین پریدن ها را می بینند دیگه کارنامه یارو را نگاه نمی کنند و نمی پرسند پس این یارو با این همه عشق به فیزیک چرا به خودش زحمت نداده که درس بخواند و نمراتش این قدر پایین نباشد؟!
تجربه من نشان می دهد اونها  که این جور بالا پایین می پرند بعد از اندکی که به منافع مادی مورد نظر (نظیر مهاجرت به خارج) از طریق علوم پایه رسیدند به یادشان می افتد خیلی عمیق تر از آن هستند که عمرشان را صرف علوم پایه کنند و بهتر هست به درجات بالاتر عرفانی صعود کنند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

یادی از خواهران خوش اخلاق

+0 به یه ن

ما یک آشنا داریم که خیلی خوش اخلاق هست. اصلا این خانم و خواهرهایش بی نظیر هستند. خواهر بزرگتر چند سالی از مادر بزرگ خدا بیامرز من بزرگتر هست. یادمه در تابستان های دهه شصت  که این خواهرها از تهران به تبریز می آمدند، ما بچه ها جشن می گرفتیم. علی الاصول برای بچه،  آمدن یک مهمان به سن مادربزرگش خیلی هم اتفاق خاص جذابی نیست. اما این خواهر ها اون قدر خوش اخلاق بودند و با خود اون قدر نشاط می آوردند که برای ما بچه ها، اومدن اونها چیزی در ردیف رفتن به شهر بازی بود!

حدودا ١٨-١٩ سالم بود که این خانم مرا شب به خانه خودش مهمان برد. صبح هنگام  صبحانه فرزند اون خانم زنگ زد. یک مقدار از مادرش شاکی بود. ظاهرا به تازگی یک مشکل کوچک ارتوپدی پیدا کرده بود ودکتر به او گفته بود اگر در کودکی ، متوجه شده بودند قابل درمان بود اما الان دیگه دیر هست. دختر این خانم شاکی بود که چرا اون موقع  والدینش او را به ارتوپد نبرده بودند. (تنها چند هفته از بروز مشکل می گذشت ودر کودکی  وی، اثری از این مشکل نبود که والدین متوجه شوند که باید او را دکتر ببرند). 
برخورد مادر برایم خیلی جالب بود. ذره ای پرخاش نکرد که تو چه قدر ناسپاسی که از من این توقع را داری! 
در صورتی که آموزه های آن زمان در جامعه کاملا به مادر حق می داد که در این هنگام بسیار برنجد و هر چه از دهانش بیرون می آید برای تخطئه فرزندش به دلیل ناسپاسی به او حواله کند! 
این موضوع که واقعا جای شکایت نداشت چون که در کودکی علایمی از بیماری نبود که والدین بخواهند کاری بکنند. (اون موقع ها چکآپ خیلی رسم نبود.)
اما حتی اگر والدین بچه مریض بدحالشان را هم به دکتر نمی بردند و فرزند آسیب جدی می دید و بعد فرزند شاکی می شد باز جامعه، روزگار فرزند را به جرم ناسپاسی سیاه می کرد.

الغرض! مادر بعد از تلفن سر میز صبحانه آمد و با خوش اخلاقی همیشگی اش گفت "مرا باش که فکر می کردم خیلی هنر می کنم واکسن ها ی بچه هارا به موقع می زنم! اون موقع ما این چیزها را نمی دانستیم که! در آینده هم هزار تا موضوع جدید خواهند دانست که الانی ها نمی دانند."

از برخورد منطقی اش خیلی خوشم اومد. با این که سر موقعش از هیچ کاری برای بچه هایش دریغ نکرده بود اما ادعای مادر کامل و بی ایراد و بی نقص بودن نداشت. می دانست که دانستنی های مادرانه  کم کم با پیشرفت علم و آگاهی های عمومی بیشتر می شوند.

این موضوع مال اوایل دهه هفتاد هست. اون موقع اغلب مادران ایرانی به خود لقب "بهترین مادر دنیا" می دادند و اگر فرزندان نقدی به مادرانگی اونها می کردند  با پرخاش تمام مادر به اتهام ناسپاسی رو به رو می شدند. برخورد آن خانم به نظرم خیلی دوست داشتنی ، منطقی و درست آمد.

🍀@minjigh

از من سئوال کردند که اون سه خواهر (همنسل مادربزرگم) چه می کردند که اون همه شور و حال برای ما بچه ها به همراه می آوردند؟

اولا خیلی اهل خنده بودند. چنان از ته دل و صادقانه به شوخی ها می خندیدند که خنده و نشاطشان به جمع سرایت می کرد.
هیچ وقت ندیدم که کسی را مسخره کنند وبه او بخندند. در زیر به مواردی از سوژه هایی که برای خنده می یافتند اشاره می کنم.

دوم این که اهل موسیقی شاد بودند. دوست داشتند همیشه موسیقی شاد پخش شود. هرجا می رفتند می خواستند نوار شاد بذارند. بعد هم جوان ترها و بچه ها را تشویق به رقص می کردند.

سوم این که "ولش کن! حوصله نداریم!" در قاموسشان جایی نداشت. انگار این خواهرها همیشه حوصله داشتند!  همیشه حوصله داشتند که برای پیک نیک یا رفتن به باغ و پارک  و دریاچه اورمیه و … وقت بگذارند و برای آن تدارک ببینند. اونجا هم که می رفتند نمی نشستند. همپای جوانترها می گشتند، میوه های باغ را می چیدند، در آب شنا می کردند و…. بقیه را هم دنبال خودشان می کشاندند.

معمولا هم در حال انجام دادن کاری بودند. می رفتند خرت و پرت لازم برای تهیه  غذاهای 
سخت (مثل دلمه) را تهیه می کردند و می نشستند به درست کردن. بقیه هم همراه می شدند برای کمک. به همراه هم کلی می خندیدند.
همیشه حوصله برای تغییر دکوراسیون و تزئین و …. داشتند.
یادمه یک سالی که آمده بودند قلاب بافی می کردند. من هم جو گیر شدم و برای اولین و آخرین بار در عمرم در کنار آنها یک رومیزی کوچک بافتم.


چهارم این که وقتی بودند همه می دانستند شور و نشاط هست . بنابرابن جمع می شدند. در جمع بزرگ هم -تا وقتی شیله پیله و فضولی و قضاوت و….نباشد- هر کسی یک حرف بامزه می زند و کلی سوژه برای خنده به وجود می آید.

پنجم این که به همه از جمله بچه ها -خیلی ارزش قایل می شدند. نشان می دادند که به خواست و علایق همه توجه ویژه دارند. این هم از جمله موضوعاتی است که افراد را جذب می کند.


در نوشته های بعدی برخی از خاطرات را که مصداق این ٥ مورد بالاست بازگو می کنم.


🍀@minjigh

یک مورد از سوژه های خنده را به یاد دارم. 
یک سالی که به تبریز آمده بودند و در خانه مادربزرگم  اتراق کرده بودند ، در میان کلام مادر مادربزرگم -که بانویی خیلی منضبط بود که همه از او حساب می بردند- اشاره کرد که قدیم ها می گفتند "قوجا یه گئدن قویروق یئیر، جوانا گئدن یوموروق!"
ترجمه= "اونی که با پیر ازدواج کنه دنبه می خوره، اونی که با جوان ازدواج کنه مشت!" 
این ضرب المثل نه تنها برای من عجیب غریب و ناآشنا بود بلکه برای مادربزرگم و مهمان هایش هم نا آشنا بود. گویا ضرب المثلی بود که صد سال پیش مصطلح بود و بعدها به فراموشی سپرده شده بود.

باید یک مقدار در مورد پیش زمینه فرهنگی این ضرب المثل بگویم. گویا قدیم ها انتخاب بین همسر پیر و جوان خیلی مسىله بوده. در گلستان سعدی هم زیاد به این موضوع پرداخته شده. باور عمومی بر این بوده که خواستگار پیر هم تمکن مالی بالاتری دارد و هم نرمخو تر هست.
از طرف دیگر، صد سال پیش دنبه خوردن گویا نشان از تمکن داشته اما اون موقع که ما این اصطلاح را شنیدیم خوردن دنبه از خوردن مشت هم وحشتناک تر به نظر می رسد. ( البته دوباره خوردن دنبه و…. بین جوان ها یک کار "کول" شده است)

خلاصه این اصطلاح خیلی موجب خنده شد. چند روز به همین اصطلاح خندیدیم. هر کسی یک نسخه متفاوت از آن را می گفت و از خنده ریسه می رفتیم. در واقع این فضای خنده بود که مسری می شد.

درست مثل خوردن دنبه که آن زمان از مد افتاده بود اما الان دوباره محبوب شده، انگار ازدواج با پیر متمکن هم دوباره در قالب "شوگر ددی" مد دارد می شود!! خلاصه یادتان باشد خیلی قبل از این که "شوگر ددی" مد شود ما خودمان در فرهنگ خودمان "قویروق دَده" داشتیم!

🍀@minjigh

افراد نسبتا زیادی هستند که ادعای مجلس گردان بودن و بانمک بودن و جمع کردن افراد برای تفریح و بگو بخند دارند. 
به خصوص محل کار در فضاهای دولتی یک عده از کارمندان که می خواهند از زیر کار در بروند دایم بقیه را جمع می کنند و ادعا می کنند که خیلی اجتماعی هستند. (در بخش خصوصی از این وقت تلف کردن ها خبری نیست. اگر کار نکنند شرکت ورشکسته می شود و اونها از کار بیکار. این جنگولک بازی ها مال نهادهای دولتی است که بازده کاری برایشان مطرح نیست!)


ده سالی هم هست که مد شده اونهایی که در دبیرستان در دروس ریاضی و فیزیک و شیمی ضعیف بودند به امثال ما فخر فروشی می کنند که “شماها از زندگی هیچ چی نفهمیدید! شماها خشک هستید! شماها مثل خر همیشه در حال محاسبات هستید (گویا خر خیلی محاسبه می کند!!) ما اجتماعی هستیم . ما eq بالا داریم. 
شماها خیلی زور بزنید فوقش iq دارید. ما برتر از شما هستیم چون که مطالعات اخیر آمریکا نشان می دهد eq از iq بالاتر هست و الان در غرب سیستم آموزش به سمتی می رود که دانش آموزان را طوری تربیت کنند که مثل ما بشوند. خرهایی مثل شما را که فقط محاسبه بلدند بکنند از ایران و کره و سنگاپور …. وارد می کنند اما بچه های خود را مثل ما سعی می کنند بار بیاورند…."


خلاصه مخ ما را می خورند با تفاخرشان به خاطر مجالس وقت تلف کنی که در محل کار ترتیب می دهند.
اغلب رؤسای مراکز دولتی ( برعکس بخش خصوصی) بدشان نمی آید که کارمندها همین طور وقت تلف کنند. می بینند از این مجالس اونها فتنه زیاد بیرون می آید. تفرقه زیاد بیرون می آید . در نتیجه بدشان نمی آد کارمندان به همچین بساطی مشغول باشند و خیلی عملکرد آنها را زیر سئوال نبرند.
برای رئیسی که به دنبال "تفرقه بیانداز و حکومت کن" هست این مجالس وقت تلف کنی کارمندانش خوشایند هست.


 داشتم فکر می کردم ظاهر این دورهمی ها به دورهمی های خواهرانی که از آنها یاد کردم شبیه هستند. اونها هم ظاهرا بگو بخند راه می اندازند ولی چرا دورهمی ها خواهر به دل می نشیند اما مال اینها بیشتر حال مرا به هم می زند. 
برای این که همه چی اینها مصنوعی است. خنده شان - هر چند باصدای بلند هست- اما مصنوعی هست. دوستی شان و صمیمت شان مصنوعی هست. خود-باکلاس-نشان دادنشان مصنوعی هست.


یک خاطره دیگر هم از خواهرها نقل می کنم. در زمستان ٦٥ عروسی خاله ام در تبریز بود. خواهر ها هم دسته جمعی اومده بودند. مجلس شادی را از دست نمی دادند. چند ماه بعد در مجلسی در تهران فیلم عروسی خاله ام را گذاشته بودند. یکی (خانم دکتر متخصصی هم بود) از خواهر ها پرسیده بود که خواهر عروس (یعنی مامان من) چه هدیه ای سرعقد داد. او هم گفته بود:"من هفتصد کیلومتر سفر کردم تا در عروسی شرکت کنم اما نپرسیدم و پی گیری نکردم که فلانی چه هدیه ای داد! اون وقت تو اینجا از تهران چی کار داری که کی چی داد؟!" به خانم دکتر برخورده بود ( خانم دکتر ها معمولا انتظار جواب سربالا مثل این را ندارند!)
اما خانم دکتر ول هم نکرده بود و اومده بود با لحن شاکی این جریان را به مادرم تعریف می کرد و دوباره سئوال خود را تکرار می کرد. مادرم هم گفته بود خوب جوابت را داده!

نکته ام اینه که اگر مجلس دورهمی اونها این قدر به دل می چسبید و در آن به آدم خوش می گذشت به خاطر چهار تا شوخی نبود! از این شوخی ها خیلی ها می کنند. خیلی ها کار را به لودگی می کشانند اما باز هم مثل اونها آدم را به نشاط نمی آورند.
آدم لوده هم در اون زمان کم نبود ولی ما بچه ها علاقه خاصی به حضور آنها نداشتیم. اگر این خواهرها این قدر دل ما بچه ها و بزرگترهایمان را ربودند به خاطر این بود که اون ها آگاهانه از فضای بی شیله پیله محافظت می کردند تا صحبت به سمت مسخره کردن یکی یا فضولی در کار دیگری یا چشم همچشمی در خرید و هدیه دادن و نظایر آن نرود. یک نمونه از این محافظت آگاهانه را در بالا گفتم.


🍀@minjigh

یک خاطره خوش دیگه هم از خواهرها تعریف کنم که هنوز بعد حدود چهل سال حلاوتش زیر زبانم هست.

یک بار در خانه یکی از اون خواهرها عروسی یکی از بستگان همسرش را گرفته بودند. نسبت شان هم خیلی نزدیک نبود . یک چیزی در ردیف نوه عموی بزرگ همسرش یا چیزی در این حدود!
اون وقت همه ما را هم -از بزرگ و کوچک- دعوت رسمی کرده بودند! اون هم برای دو روز متوالی!
روز دوم ما یک کم زودتر رفتیم که کمک کنیم. (من که نه بزرگترها قرار بود کمک کنند.) مراسم در سه طبقه از خانه برگزار می شد. غذاها و…. را هم خودشان می پختند. طبق معمول عروسی های این تیپ خانواده های تبریزی، ١٠-١٢ جور شیرینی خانگی هم تهیه شده بود که قرار بود در دیس های سنگین جلو تک تک اون چند صد نفر مهمان به دفعات مکرر گرفته شود. مهمان های اون موقع ناز می کردند و دفعه اول بر نمی داشتند و می بایست پذیرایی کننده با اون دیس سنگین اصرار کند و گاه می بایست شخص میزبان وارد عمل شود و اصرار بیشتر نماید! 
مدیریت همه اینها با خواهر ها بود. خانه هم که سالن نبود. در برخی از اتاق ها گاهی مجلس سرد می شد که خواهر ها بلافاصله می رفتند مجلس را گرم می کردند که مهمان های اون اتاق حوصله شان سر نرود. خلاصه همه اینها مدیریت اون خواهرها را می طلبید.

در این شرایط و با این همه مشغله، در روز دوم صاحبخانه مرا صدا کرد و دسته گل عروس را که از روز قبل مانده بود به من داد. انگار که دنیا را به من داده باشند.💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
یک آدم نفهم که تا به حال رویدادی را مدیریت نکرده است (یا اگر اسما برگزار کننده بوده باشد به قول شادروان کیارستمی مثل یک "زالو"!!!! زحمات کار را انداخته گردن دیگران)  با تمسخر خواهد گفت دسته گل شب مانده ای بود که قرار بود در سطل زباله بیاندازند و با آن بچه را گول زدند!
اما من الان در ٤٥ سالگی و بعد از حدود ٢٥ سال خانه داری و مهمانی برگزار کردن و همچنین ده ها رویداد علمی برگزار کردن اکنون ارزش کار اون خانم را حتی از ٥ سالگی ام بیشتر درک می کنم. این که با این همه زحمت و کار که روی سرش ریخته بود باز به ذهنش رسیده بود که با دسته گلی شب مانده دل دختر بچه ای را شاد کند خیلی خیلی ارزشمند بود. روانش شاد!

💐💐💐💐💐💐💐

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ]