برداشت من از یک جنگ ویرانگر

+0 به یه ن

همان طوری که می دانید مدتی بعد از فروپاشی شوروی درگیری های خونینی بین جمهوری آذربایجان و ارمنستان در گرفت. درگیری های شوم و غم انگیزی که باعث شد عده زیادی از مردم بیگناه -به خصوص کودکان معصوم-  قربانی شوند. این جنایات و این درگیری ها یکی از ننگین ترین و شوم ترین وقایع اواخر قرن بیستم بودند.
من چند سال پیش در مورد این وقایع شوم خواندم. سعی کردم بدون تعصب بخوانم و بتوانم از آن درسی بگیرم. برداشت خودم را اینجا می نویسم. این برداشت از آن خود من هست و با هیچ کدام از برداشت های جریان های فکری رنگارنگ که در این مورد موضع رسمی دارند شاید همخوانی  نداشته باشد. اگر هر کدام از آن برداشت ها را حقیقت مسلم می پندارید طبعا از قسمت هایی از صحبت های من خواهید رنجید.
درست قبل از بسط نفوذ استالین در آن منطقه، آن منطقه داشت به لحاظ مدنی، اجتماعی، علمی، هنری و اقتصاد رشد در خور توجهی می کرد. اگر همان طوری پیش می رفت آن منطقه جزو یکی از بالاترین و پیشروترین مناطق دنیا می شد. چیزی در ردیف سوئد و نروژ. نمونه رشد اجتماعی اش این بود که جمهوری آذربایجان اولین کشور مسلمان بود که به زنان حق رای داد. همان موقع جریان های مدنی  علیه خشونت خانگی و خشونت علیه زنان و کودکان در آن منطقه رشد کرده بود. نقاشان درجه یک این موضوع را سوژه خود قرار می دادند. توجه کنید که طرح این مسایل  تا همین اواخر در ایران تابو بود.
به لحاظ علمی  باکو مهد لاندائو بود. درسته لاندائو جزو مردم محلی آنجا نبود. اما اگر این قبیل مراودات ادامه می یافت سرزمین لاندائو پروری می توانست بشود.
به لحاظ هنری هم که دیگه لازم به ذکر نیست که آن دوره از جمهوری آذربایجان چه قدر رشد کرده بود.
بعدش متاسفانه استالین نفوذ خود را بسط داد و یساطی چید که روح زندگی را در کل شوروی کشت.
پس از او هم باز سیاست شوروی استخوان لای زخم گذاشتن بین جمهوری ها بود. هزار و یک استخوان لای زخم گذاشت که نطفه اختلاف بین ارمنی و آذری شد. علی الاصول این دو قوم می توانستند در کنار هم  به سوی پیشرفت علمی و هنری و اجتماعی گام بردارند (کما این که در همین تبریز خودمان سعی شان را می کنند.) اما متاسفانه بیخودی به جای آن که به مشترکات تاکید کنند به اختلافات تاکید کردند. بعد از فروپاشی سردمداران جمهوری های تازه استقلال یافته کسانی نبودند جز همان کسان که در همان رژیم خفقانی و زیر سلطه KGBرشد کرده بودند و به مقامی رسیده بودند. با همان ذهنیت امنیتی! با همان ذهنیت دشمن تراشی! سالها شوروی لندهور هر کثافت کاری را پشت آمریکاهراسی پنهان کرده بود. سردمداران فاسد شوروی لولو خورخوره ای به نام آمریکا نیاز داشتند که به مردمشان بگویند اگر روی فساد ما چشم نپوشید آمریکا می آد شما را می خوره.
حالا به یک باره شوروی ای در کار نبود. اما برای ادامه آن روند نیاز به دشمن خارجی بود. جمهوری آذربایجان و ارمنستان که هیچ کدام در قد و قواره پنجه در افکندن با آمریکا نبودند. در قد و قواره همدیگر بودند. دشمن خارجی را همدیگر قرار دادند! حماقت محض بود. آدم عاقل که با همسایه اش دعوا نمی کنه.
تبلیغات وسیعی علیه هم راه انداختند. نه فقط علیه حکومت های همدیگر بلکه علیه مردم همدیگر.
از آن سو وقتی مرزهای بین آذربایجان و ایران باز شد مردم دوسوی ارس بعد از سالها همدیگر را پیدا کردند و اشتیاق عجیبی برای از سر گیری روابط نشان می دادند. اون موقع ها وضع اقتصادی تبریز و اردبیل خیلی خیلی بالاتر از وضع اقتصادی باکو بود. شاید برایتان عجیب باشد اما از آن سو می آمدند و می رفتند بازار تبریز حنا می خریدند و می گفتند چه قدر این کشور غنی است. وضع اقتصادی ایران و پیشرفت های تکنولوژیک و پزشکی اش خیلی چشم شان را می گرفت.
این  احساس نزدیکی و تا حدی هم شیفتگی طبعا سردمداران جمهوری آذربایجان را نگران ساخت و فکر کردند باید کاری کنند که ترکیه بیش از ایران اونجا نفوذ داشته باشد تا بالانس قدرت به وجود آید. ترکیه دنبال جای پای اقتصادی در قفقاز و آسیای میانه می گشت. با شعار اتحاد ملل ترک وارد میدان شد اما در واقع دنبال منافع ملی خودش بود  این شعار هم طبیعتا تهران را نگران ساخت و به همان دلیل آن قدر که انتظار می رفت در هنگامه جنگ به داد خواهران برادران مسلمان و شیعی خود نرسید.

ایران در زمان جنگ روابط خود رابا ارمنستان قطع نکرد.  اما همین قطع نکردن روابط در واقع ابزاری در اختیار ایران قرار داد به داد مردم بیگناه آذربایجان برسد. در مقطعی ارمنستان می خواست به نخجوان هم حمله کند. (نخجوان به باقی جمهوری آذربایجان نچسبیده است و از آن دور افتاده). ایران تهدید کرد که اگر به نخجوان حمله کند مرزهایش را با ارمنستان می بندد. درنتیجه ارمنستان بیخیال حمله به نخجوان شد. حفظ روابط دیپلماتیک باعث شد حکومت ایران جان هزاران بیگناه را نجات  و از تکرار جنایات قاراباغ در نخجوان جلوگیری کند.
به نظرم در این اتفاقات درس هاست برای ما:
1) آدم عاقل با همسایه اش نمی جنگد. سعی می کند با آنها مشترکاتی بیابد. داد و ستد کند. کنفرانس و نمایشگاه با هم راه می اندازند. با هم برای مسایل زیست محیطی و بهداشتی و .... راه حل می یابند.
2) عدم قطع روابط ابزار هایی برای اعمال قدرت می دهد که هارت و پورت کردن و قهر نمودن نمی دهد.
3) استخوان های لای زخم را باید به موقع درآورد.
4) نباید پا به ادبیات نفرت از رسانه های رسمی داد.

الان هم به نظر من برای تکرار نشدن فجایع،  تبریز و اردبیل و جلفا و....باید روی توریزم منطقه ای کار کنند. مردم کشورهای مجاور برای تفریح یا دریافت خدمات درمانی یا شرکت در کنفرانس ها و نمایشگاه ها  و.... به  تبریز و اردبیل و .... بیایند. علاوه بر کمک به رشد اقتصاد ما، این توریست پذیری برکات مهمتری دارد. مردم این کشورها همدیگر را در ایران می بینند و در می یابند بر عکس تبلیغات نفرت گسترده ای که در کشورهای خود علیه مردم کشورهای همسایه شیده اند مشترکات بسیاری با همسایه ها دارند. چشم شان باز می شود. هرچه بیشتر همدیگر را بشناسند احتمال آن که بخواهند با هم بجنگند کمتر می شود.
پی نوشت: اینجا من فقط برداشت و حس و حالم را در مورد این جنگ نوشتم. طبعا نوشته من یک مقاله قابل استناد تاریخی نیست. امیدوارم دست کم عده ای را کنجکاو کرده باشد که بروند و در این مورد مقالات معتبر و قابل استناد را بخوانند و دانش خود را بسط بخشند.
(نوشته خود مرا خیلی به لحاظ استناد جدی نگیرید. حسم را خواستم بنویسم.)

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آیا نظریه ریسمان از مرداب خود حذر می کند؟

+0 به یه ن

آیا نظریه ریسمان از مرداب خود حذر می کند؟ این عنوان سخنرانی دکتر شیخ جباری است که ساعت 4:30 روز چهارشنبه این هفته در سالن آمفی تئاتر  پژوهشکده فیزیک ارائه می شود. سخنرانی در مورد حدس وفا ست که توجه های بسیاری را جلب نموده است.
شرکت برای همگان آزاد و رایگان است.
محل برگزاری: تهران، فرمانیه (شهید لواسانی)، بین دیباجی شمالی و کامرانیه، جنب فربین، پژوهشکده فیزیک پژوهشگاه دانش های بنیادی، طبقه اول، سالن آمفی تئاتر

پی نوشت: این ساختمان که سخنرانی در آن برگزار خواهد شد را هم عملا دکتر شیخ جباری خود-به طور صلواتی- ساخته اند.  اوایل کار به دلایلی آرشیتکت پروژه ، طرح را زمین گذاشت و رفت. برای این که پروژه زمین نماند  شاهین خود راهبری پروژه را برعهده گرفت. به مدت شش سال به طور متوسط روزانه یک ساعت وقت برای این کار گذاشت. روزهای تعطیل بسیاری به پژوهشکده آمد که پروژه را به پیش ببرد. اصرار داشت تا جایی که امکانش هست جنس ایرانی به جای جنس چینی خریداری شود.  به طور مثال سنگ های چینی کاتالوگ های مرتبی داشتند و انتخاب از آنها آسان بود اما اسم سنگ چینی که می آمد شاهین عصبی می شد و فریاد می زد " یعنی دیگه ما در این مملکت سنگ هم نداریم که از چین وارد کنیم؟!" خرید سنگ ایرانی آن قدر آسان نبود مستلزم آن بود که به فروشگاه های سنگ در سطح شهر  (در این ترافیک) سر بزند و یکی یکی تست کند.
طبعا در زمان ساخت این ساختمان آسانسوری در کار نبود. حتی پله ها هم درست و حسابی ساخته نشده بودند. همپای کارگران شاهین هر روز یکی دو بار این این 7+2 طبقه را با پله های ساخته نشده بالا و پایین می رفت و نظارت می کرد. همه این کارها به صورت صلواتی!
و اما سالن آمفی تئاتر! این که از هر گوشه سالن دید بر سن هست و از نظر آکوستیک سالن تزدیک به  ایده آل است اتفاقی نیست. طراحی دکتر جباری است. در زمان دانشجویی، او مدتی در آزمایشگاه آکوستیک دانشکده مشغول بود و دانش کافی برای این کار داشت. راحت بودن صندلی های سالن (ایرانی و با کمترین قیمت) هم داستان ها دارد که تعریف آن از حوصله این نوشته خارج است.


در مورد تعداد و ارتفاع پریز ها ووووووو ساعت ها شاهین با کاربران مشورت کرده است.
فکر نکنید این کارها بدون چالش همراه بوده است. در مورد تک تک این مسایل مجبور بود که با کسانی که چوب لای چرخ می گذارند مبارزه کند. در مواردی متاسفانه زور سنگ اندازان چربید و این ساختمان آن چنان که می بایست ایده آل از آب در نیامد.

پس از مبارزه شدید با سنگ اندازان، بالاخره موفق شد که سالن آمفی تئاتر سه در خروجی داشته باشد تا در مواقع اضطراری تخلیه سالن به راحتی صورت گیرد و کسی زیر دست و پا نماند. خیلی وقت ها می بینم در برگزاری برنامه ها فقط یک یا دو در را باز می گذارند و دیگری را قفل می کنند! وقتی  به یاد آن  می افتم که سر این نکته ایمنی (که عموما در ایران درک نمی شود) شاهین چه قدر مبارزه کرد و چه تهمت  ها ی ناروا از نادانان و نظر تنگان شنید، قلبم به درد می آید!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سنین حساس ۳ تا ۷ سالگی

+0 به یه ن

در چند روز اخیر در زادگاه من موجی علیه مزاحمت خیابانی برای  خانم ها راه افتاده. به نظر می رسه عزمی جدی برای ریشه کن ساختن این معضل اجتماعی به وجود آمده است. اگر این عزم  جدی مستمر باشه این معضل در بازه زمانی حدود ۱۰-۱۵ سال حل شدنی است.  چنان که در نوشته قبلی ام اشاره کردم کارشناسان می گویند تربیت جنسی کودک از سنین ۳- ۷ سال باید انجام بگیره. اگر اکنون والدین به این امر توجه کنند تا ۱۰-۱۵ سال دیگه که این بچه ها به سن بلوغ می رسند مشکل تا حد زیادی حل می شود. 

بد نیست اشاره ای هم بکنم که برای این که در جذب توریست موفق باشیم باید این مشکل را (در کنار موانع دیگر جذب توریست) رفع کنیم.

نکته مهم آن هست که برای ریشه کن ساختن معضلات اجتماعی از این دست برخورد آپارتایدی کار نمی کنه. یعنی با گفتن این که خاطیان سیاهند ولی ما سپید، مشکل حل نمی شه! به خصوص که اصلا روشن نیست «ما» کیستیم، «اونها» کیستند. پیشنهاد می کنم این صحبت آقای دکتر هلاکویی را در مورد رشد جنسی و احساسی کودک  در سنین ۳ تا ۷ سالگی  گوش کنید. خواهید دید که اطرافیان کودک -به خصوص مادر- نکات ظریفی را باید رعایت کنند که کودک از این جهت سالم رشد کنند. این نکات چندان بدیهی نیستند که هر کسی بتواند تشخیص دهد. نیاز به آموزش دارد. بسیاری از ما از این قبیل نکات آگاه نیستیم و در نتیجه نادانسته ممکن است به کودک در این سنین ضربه ای بزنیم که در  سنین بلوغ و بزرگسالی به سمت رفتارهای ناسالم از لحاظ جنسی سوق داده شود. پس به جای خط کشی سیاه و سپید بهتر است سعی کنیم آگاهی خود را بالا ببریم.
چون ممکن هست امکان دانلود صحبت دکتر هلاکویی را نداشته باشید من لب مطلب را -آن چنان که فهمیدم-عرض  می کنم. در سنین ۳ تا ۷ سالگی هویت جنسی کودک شکل می گیرد.  در این سنین پسر بچه نسبت به مادر و کلا مسایل جنسی خیلی کنجکاو می شود و گاه اظهار نظرهایی می کند. نباید او را شدید دعوا کرد. نباید هم به این کنجکاوی ها و اظهاراتش پا داد. بلکه باید با ظاهری بیتفاوت حواس او را به چیزی دیگر جلب کرد. مثلا بستنی یا  کارتون یا ورزش و.....
مادر در حضور او باید کمی محافظه کارانه تر لباس بپوشد و رفتار کند. باباش هم بیشتر با او ارتباط داشته باشد. پدر و پسر با هم کشتی بگیرند و ..... 
این لب کلام بود که من فهمیدم. (صحبت های خانم دکتر آهنگر هم در همین راستا بود.)
 این صحبت ها ی  دکتر هلاکویی کمابیش جهانی است. اما هنگام گوش دادن به سخنان او به ذهنم رسید که به برخی اتفاقات ساده در چارچوب فرهنگی خودمان باید توجه ویژه شود. من در زیر مواردی را بیان می کنم. با تعمیم سخنان دکتر هلاکویی خود ببینید راه برخورد درست چیست.

۱)  وقتی وصلتی صورت می گیرد معمولا مرتب به افتخار ورود عروس خانم به خانواده مهمانی پا گشا می گیرند. پسربچه ها  در این سنین خیلی وقت ها جذب تازه عروس می شوند و خود را به او می چسبانند. عروس ابتدا خوش حال می شود اما پس  ازمدتی رفتار پسرک آزاردهنده می شود. عروس نگران آن می ماند که اگر به بچه رو ندهد خانواده او را افاده ای بخوانند.

البته دختر بچه ها هم در آن سنین جذب تازه داماد خوش تیپ فامیل می شوند. ولی معمولا دامادها خیلی رودربایستی ندارد که بچه را دک کنند  و زیاد نگران افاده ای خوانده شدن  نیستند.
مستقل از این مسایل، آدم باید کار درست را انجام دهد و نگران افاده ای خوانده شدن نباشد!
  
۲) در مجالس زنانه-با جو خاصشان که همه می دانیم- پسر بچه های ۳ تا ۷ ساله حضور همیشه در صحنه دارند و درست مثل کاوه مریخ، اسکن می کنند.  به خصوص در رختکن و علی الاخصوص هنگام شیردهی مادران. تصور ما که این بچه در حال و هوای توپ بازی خودشان هستند و خیلی به بانوان توجه نمی کنند ظاهرا درست نیست.
 
ندیدم پدر ها، دختر های خود را به مجالس مردانه ببرند. به علاوه در فرهنگ ما معمولا پدر ها نسبت به دختر خود hyper-super-over-protectiveهستند. دست کم تا هشیارند این چنین هستند.

۳) چند سالی است که مد شده اغلب اظهار نظرها در مورد کودکان با عبارت «بچه های این دوره و زمونه ...» آغاز می شود. انگار این نسل از تیره دیگری هستند و از مریخ آمده اند.  راستش من تا یادم می آید بچه ها همین بودند! دکتر هلاکویی هم در بحثش هیچ اشاره ای به این که بچه های این دوره و زمونه از این لحاظ ویژه هستند نمی کند. 
اشاره ای هم به  اثرات ماهواره و تلویزیون و ..... نمی کند. کاملا برعکس! اتفاقا انگشت می گذارد روی این که بچه هایی که در مزارع بزرگ می شوند و حیوانات نر و ماده را می بینند...... این عدم اشاره به این معنا نیست که هلاکویی اطلاع ندارد تلویزیون اختراع شده!!  من فکر می کنم در عدم اشاره اش به این موضوعات  حکمتی دارد.
(من هم اضافه کنم بچه های شهری هم به روابط کفشدوزک های نر و ماده  کنجکاو می شوند!)

4) سالهاست که در ایران فمینیست ها مادران سنتی را به خاطر یک سری «قربان صدقه های جنسی» که نثار بچه های مذکرشان می کنند سرزنش می کنند. از نظر آنها این مصداق نابرابری است که این گونه قربان صدقه ها نثار پسربچه شود اما معادل آن برای دختر بچه شرم آور تلقی گردد. از آن سو مادران سنتی این حرف فمینیست ها را به سخره می گیرند و آن را مصداق فضولی در کار شخصی خود می دانند. معمولا-از سر بی اعتنایی- پاسخی نمی دهند  اما اگر پاسخ دهند می گویند «حالا چه عیبی دارد؟!» این طور که از صحبت های هلاکویی فهمیدم به لحاظ روانشناسی و در جهت رشد احساسی کودک در سنین بالای سه سال  ایراد اساسی دارد!

5) چند سال پیش (حدود سال ۸۹) در برنامه کودک پسرکی نظری گفت و خانم مجری برای این که موضوع را عوض کند فوری گفت «نه! نه! ماشین لباسشویی را روشن نمی کنیم!» این اتفاق ساده موجی در اینترنت به همراه داشت.  کسانی که خود را روشنفکر می دانستند پسرک را به عنوان سمبل آزادی بیان ستایش کردند و بانوی مجری را به عنوان سمبل سانسور کوبیدند.
از صحبت های دکتر هلاکویی به نظرم می رسد که اتفاقا برخورد آن بانو درست ترین راه برخورد بوده است.
عزیزان روشنفکر! اگر می خواهید در جهت رشد آزادی بیان قدمی بردارید خود جلو بروید و هزینه ها را بپردازید. پسرک ۵-۶ ساله را نفرستید جلو، خودتان پشت سرش قایم شوید!

۶) معمولا  بچه ها که از مجلس عروسی بر می گردند در دورهمی های خودمانی تر شروع می کنند یک سری فانتری های ذهنی خود را باز گو کردن! پدر و مادر معمولا اخم می کنند و با چشم و ابرو او را ساکت می کنند. اما خاله و دایی و عمو و عمه و همسایه و دوست و.... غش غش می خندند و با چشم و ابرو تشویق به ادامه می کنند. ظاهرا این «تفریح» -اون قدرها که می پنداشتیم- تفریح سالمی نیست!

اگر فرزندی دارید بیشتر در این موارد مطالعه کنید. این مجموعه در آپارات را هم توصیه می کنند. (من خودم ندیده ام.)

به امید این که جامعه سالم تری داشته باشیم عاری از انواع و اقسام مزاحمت های جنسی!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ]