+0 به یه ن
می دانید كه چند سالی است كه پدیده ای اجتماعی ظهور كرده كه برخی آن را "هویت طلبی"
می خوانند. این پدیده در آذربایجان و به خصوص در تبریز خیلی دامنه دار است.
"تراختوری" بودن هم نمود آن است. تحلیل های زیادی در موردش شده ولی به نظر من اغلب
این تحلیل ها ریشه ی اصلی را نادیده می گیرند. ریشه ی اصلی این پدیده به نظر من یك
چیز ساده و ملموس است. تاكید بیش از اندازه روی "تئوری توطئه" و دخالت بیگانگان و
......به نظر من كاری ناصواب است. هرچند همیشه باید هوشیار باشیم تا افراد از
احساسات ما سو استفاده نكنند ولی انكار این احساسات و نسبت دادن آن به تئوری توطئه
هم درست نیست. باید ابتدا ریشه را بشناسیم. به نظر من ریشه ی این پدیده یك مسئله ی
ساده است كه در درون خانواده ها اتفاق افتاده . ریشه ی اصلی به نظر من یك موضوع اجتماعی است نه سیاسی.
ببینید! تا چندی پیش اغلب خانواده ها پرچمعیت بودند. حتی در خانواده هایی مثل
خانواده ی ما كه حدود دو نسل است "فرزند كمتر زندگی بهتر" شعارشان شده خانواده ی
گسترده بسیار پرجمعیت بود. در هر عید صدها نفر از خانه ی بزرگان فامیل دیدن می
كردند. مرتب دور هم جمع می شدند. حدود بیست سال است كه این به تدریج از بین رفته.
اغلب به خارج مهاجرت كرده اند و.....
خلاصه! هم جمعیت خانواده ی فشرده كم شده و
هم جمعیت خانواده ی گسترده.
این هم در شهرها اتفاق افتاده و هم در روستاها. در
روستاها هم خانواده ها -به نسبت قدیم- كم جمعیت تر شده اند و به علاوه بسیاری از
آنها به شهرها مهاجرت كرده اند.
ببینید! به طور سنتی در آذربایجان هویت افراد با
"كیملر دن دی؟" معین می شد. ("كیملر دن دی؟=از كدام خاندان هست؟) این فقط مختص
تبریز هم نبود. اردبیل هم همین طوری بود. حتی یادمه كه قبل از فروپاشی شوروی در
باكو فیلم های طنز می ساختند كه این ور هم می آمد و تماشا می كردیم. در آنها هم
افراد مسن همین طوری می پرسیدند"كیملر دن دی" و البته كارگردان با ایدئولوژی
استالینیستی اش آن را مسخره و متحجرانه جلوه می داد. به هر حال چه به مذاق ایدئولوژی
ها خوش بیاید چه نیاید این جوری بود. هویت در آن جامعه به آن صورت تعریف می شد. كار
و بارش هم همان گونه سر وسامان می یافت. از لحاظ اقتصادی شغل یابی تفریحی وصلت
خانوادگی تامین اجتماعی برای حمایت از یتیمان و بازنشستگان و..... این مفهوم كار
آمد بود. مانند هر پدیده ای هم نكات مثبت و منفی داشت كه من واردش نمی خواهم
بشوم.
هنوز هم این سئوال "كیملر دن دی" در تبریز به وفور شنیده می شود! اما نكته
اینجاست كه با كوچك شدن تعداد افراد خانواده دیگه آن كاركرد قبلی این مفهوم برای
تعریف هویت رفته رفته رنگ می بازد. همینجاست كه مفهوم هویت طلبی ظهور پیدا می كند
تا جای آن را بگیرد.
پدیده ی هویت طلبی نیز مانند هر پدیده ی اجتماعی دیگری می تواند نكات مثبت و
منفی داشته باشد. اگر هوشیار باشیم بیشتر از نقاط مثبت آن بهره مند می شویم اگر نا
هوشیار باشیم یا آن را نشناخته و كوركورانه بخواهیم نفی كنیم آثار منفی آن
گریبانگیرمان خواهد بود.
در مورد خطرات احتمالی آن دیگران به وفور و با اغراق
فراوان نوشته اند و من با تكرار مكررات سر شما را درد نمی آورم. در مورد اثرات
بالقوه ی مثبت آن می نویسم.
یكی آن كه از نظر اقتصادی به نفع شهر و دیار هست.
چون خیلی ها كه چیز ی در چنته دارند در شهر و دیار خود نگاه می دارند. خیلی ها كه
به دنبال هویت طلبی هستند نفع جمعی را بر نفع شخصی مقدم می دارند و....باعث
شده توجه به میراث فرهنگی و طبیعی بیشتر شود.
معمولا هر موج فكر ی كه جوانان را در بر می گیرد باعث می شود با نسل قبلی اختلاف
پیدا كنند. مثلا اگر این موج مصرفگرایی باشد فرزندان والدین را زیر سئوال می برند
كه چرا ثروتمند تر نیستند و چرا به اندازه ی دلخواه آنان ولخرجی نمی كنند.
از آن
سو وقتی موج چپگرایی و كمونیستی جوانان را می گیرد جوانان خانواده های ثروتمند پدر
و مادر را به تحقیر مرفه بی درد می خوانند و جوانان خانواده های فقیر هم بر والدین
می تازند كه چرا كینه ی ثروتمندان به دل ندارند!!
خلاصه هر دو نتیجه ی یكسانی
می دهد: جنگ پدریان و پسریان!!
اما این هویت طلبی قومی از این جنس نیست. نمی
توان مدام در مورد "آنایوردوم" "آنا دیلیم" "آتالار شیرین سؤزلری" سخن گفت ولی آنا
و آتا ی واقعی (پدر و مادر واقعی) را نپسندید!! واقعا هم این جوانان كه گرایش هویت
طلبی دارند حق فرزندی را خوب به جا می آورند. چه از خانواده ی پولدار باشند چه
فقیر. چه تحصیلكرده باشند چه بیسواد. باعث شده نسل های مختلف علایق وسلایق مشتركی
در زمینه هایی نظیر موسیقی و غذا و معماری داشته باشند. این به آن معنا نیست كه
جوانان هویت طلب فقط به هنرهای سنتی گرایش دارند. نه! اتفاقا رپ و هنرهای معاصر
تجسمی بین آنها خیلی محبوب است. اما آن قبیل علایق به هنر سنتی نیز دارند كه با
والدینشان مشترك است. خوب این خیلی خوب است. از جمله فاكتورهای رضایت از زندگی
است
شاهین یك حرف قشنگ حكیمانه در مورد هویت دارد كه مدام تكرار می كند. البته مصداق
او لزوما هویت قومی نیست. اتفاقا مصداق او هویت شغلی و حرفه ای است. اما در این
مورد هم كاربرد دارد. اتفاقا باید به آن بیشتر عنایت داشت.
شاهین می گوید اگر
دیدی داری هویت خود را با ضدیت با دیگری ویا نفی او تعریف می كنی بدان كه راه خطا
رفته ای.
حرف بسیار درستی است! در مورد هویت قومی هم باید توجه داشت كه هویت
خود را با نفی دیگر هویت ها یا ضدیت با آنها تعریف نكرد.
این خطر بزرگ گرایش به
هویت طلبی قومی است كه امیدوارم با هوشیاری از آن حذر كنیم. اگر این خطر نباشد
بیشتر از آن خیر خواهیم دید. خیرهای زیادی از لحاظ اجتماعی می توانند ظاهر شوند.
اما من اینجا به جنبه ی شخصی آن می پردازم. جنبه ی حس رضایت از زندگی.
وقتی خود را به جمعی متعلق دانستی كه كمابیش مانند تو می اندیشند و از همان قبیل
تفریحات و هنرها و فعالیت ها لذت می برند تو نیز بیشتر از زندگی لذت می بری. اگر با
هم در جهت اهدافی كه همگی آنها را قبول دارید بكوشید احساس رضایت بیشتری از زندگی
به دست می آورید.
البته این جمع لزوما قرار نیست قومی باشد. اتفاقا جمعی
مانند "خانواده ی بزرگ بنیاد كودك" هم همین كاركرد را دارد. در این باره هفته ی آتی
سخن می گویم.
از نتایج مثبت هویت طلبی اتحاد و همدلی بین شهری و روستایی است. امیدوارم این
نتیجه ی مبارك ادامه پیدا كند و ریشه دار تر هم شود.
همچنین ایجاد انگیزه و
شور و شوق برای یادگیری فنی و هنری كه در راه اعتلای این فرهنگ و این هویت مفید
باشد از دیگر نتایج مثبت و مبارك همین پدیده است. افسردگی و خمودی به این ترتیب رفع
می شود و جای خود را به حس رضایت از زندگی می دهد.
یادمه وقتی كه خیلی جوان بودیم یكی از دوستانم ترانه های فولكلریك آذربایجان را
زیر زبان زمزمه می كرد و گاهی بشكنی هم می زد و واقعا لذت می برد. من هم از لذت
بردن او واقعا خوشنود می شدم. اما هروقت متوجه می شد كه من دارم نگاهش می كنم لب و
لوچه اش را كج و كوله می كرد به این معنا كه من دارم مسخره می كنم كه این آهنگ های
از مد افتاده را می خوانم!!!
این مال قبل از رسیدن این موج هویت طلبی بود!
الان خوب شده! دیگه كسی از این از این ماهنی های سنتی لذت ببرد شرم ندارد. خیلی
هم مباهات می كند.
اما دیگه نباید از آن سوی بام نباید افتاد. نباید نوع دیگر
موسیقی را نفی كرد.
نیازهای آدم خیلی پیچیده است. همین نگرش هویت طلبی به بخشی
از این نیازهای پیچیده پاسخ می دهد اما نه به همه ی آن. نیازهای دیگر باید با تعامل
با فرهنگ ها و خرده فرهنگ های دیگر پاسخ داده شود. اگر در این مورد سخت گیری بی
مورد نكنیم و سلبی عمل ننماییم هم نیازهای متنوع مان ارضا می شود و هم همین فرهنگ
خودمان غنی تر و پویا تر می شود.
اكنون این موج هویت طلبی راه افتاده و منفعت
هایی كه عرض كردم به دنبال داشته. اما بیست سال دیگر چی؟ فردا فرزندان همین جوانان
هویت طلب هم با همین شیوه خواهند خواست زندگی كنند؟ آیا آنها هم با همین نگرش با
آنا و آتای خود خوب تا خواهند كرد؟! به نظر من جواب این سئوال به آن بر می گردد كه
چه قدر در مورد هویت طلبی با رویكرد باز بنگریم. اگر زیادی محدودش كنیم و بر هویت
سلبی به جای هویت اثباتی تاكید نماییم بیست سی سال دیگر نسل بعدی از آن دلزده می
شوندو در نتیجه به شكست و تلخكامی می انجامد. اما اگر اجازه دهیم كه فرهنگی باز
باشد آن قدر غنی و بزرگ خواهد بود كه نیازهای فكری و روحی نسل بعدی را هم در همین
چارچوب می توان پاسخ گفت. نسل بعدی در این صورت نیازی به تمرد حس نخواهد كرد. اما
اگر جنبه ی نفی و سلبی اش پررنگ باشد جوان نسل فردا قطعا نسبت به آن تمرد خواهد
كرد. به خصوص كه خیلی امكان دارد دل در گرو شخصی از جنس مخالف در قوم دیگر نهد.
من فكر می كنم هر جریان هویت طلبی باید به گونه ای باشد كه بر خود انزوا تحمیل
نكند. آن قدر به احساس اعتماد به نفس برسد كه نهراسد كه در تعامل با دیگران هویت
خود را گم كند.
همان طوری كه می دانید من در این وبلاگ از مسایل جنجال برانگیز مانند مسایل
سیاسی دوری كردم. وارد بحث تابو های مذهبی و یا ناموسی هم نشدم.
اما در
مسایل ریز تابو شكنی های زیادی كرده ام. تابو هایی كه آن قدر ریز هستند كه دانه به
دانه به چشم نمی آیند اما آن قدر زیاد هستند كه واقعا جا را تنگ می كنند. مینجق در
این زمینه ها تابو شكنی زیاد كرده است. با قدم های كوچك اما پیوسته.
دلسوزان
زیادی گفته اند كه وارد مسایل هویت طلبی قومی هم نشو كه این نیز جنجال بر انگیز
است. من به این توصیه ی دلسوزانه تامل كرده ام اما به این نتیجه رسیده ام كه باید
در این باره نوشت. خوشبختانه با وجود آن كه بسیار در این زمینه نوشتم اما جنجالی
پیش نیامد.
حرف های مزاحمین بیكار و بیعار اهمیتی ندارد. آنها به هر حال بهانه ی
مسخره ی دیگری برای حمله به من می یافتند.
اما خوشبختانه بحث در این زمینه
دوستان از دیگر اقوام را پس نزده.
خوشحالم كه در زمینه ی صحبت و بحث در این
زمینه تابو شكنی كرده ام. حال دختران بیشتری به بحث در این زمینه رو می آورند و با
نگرش زنانه ی خود این گفتمان را دنبال می كنند. هویت طلبی از حالت سلبی به حالت
اثباتی نزدیك تر می شود.
این قدم مثبت بزرگی است. از دستاوردهای مهم وبلاگ مینجق
است. از همه ی شما به خاطر مشاركت در این بحث ها سپاسگزارم. .
یك نقد از آیدین آغداشلو می خواندم در مورد اثرهای نقاشی سهراب سپهری.
حرف
جالبی زده بود. می گفت "ایرانی بودن" اثر در كل نقاشی نمود داره. سهراب سپهری لزومی
نمی دید كه "جقه بته" بكشه كه نشان بده نقاشی هاش هویت ایرانی دارند! همان رنگ پیش
زمینه ی نخودی (رنگ كویر) خودش گویای هویت نقاشی های سهراب سپهری بود.
باز هم تاكید می كنم كه كسی كه دغدغه ی هویت طلبی داره باید در جمع هایی كه
دغدغه ی دیگری دارند هم حضور داشته باشه. معاشرت و ... خود را منحصر به جمع های
هویت طلب نكنه. این چند تا حكمت داره: اول این كه تجربه ی اجتماعی خودش بالا می ره
و از جمع های مختلف چیز یاد می گیره. این جوری هم شانس موفقیت خودش بالا می ره و هم
در همان جهت هویت طلبی می تونه موثرتر باشه. یك نتیجه ی مهم دیگه هم داره كه اهمیتش
شاید بیشتر باشه. اگر افرادی كه دغدغه ی هویت طلبی دارند فقط باهم باشند و از جمع
های دیگه دوری كنند دیگران نسبت به آنها بدبین می شوند. خیال می كنند چه خبر است!
در صورتی كه اگر آنها را در جمع های خودشان ببینند می فهمند كه خبر خاصی نیست.
توطئه و سو نیتی در كار نیست. اینها هم مثل خودشان شهروند معمولی هستند. مسایل و
مشكلات مشترك دارند. احساسات و عواطف انسانی مشترك دارند . بد كسی را هم نمی
خواهند. اما می خواهند ادبیات زبان مادری ارج نهاده بشه. آثار تاریخی شهرشان حفظ
بشه و.... مطالباتی از این دست. همین! جای بدبینی و نگرانی نیست.
در زیر گفت و گویی در مورد زبان مادری را می خوانید:
این وبسایت را
ببینید:
http://alumni.media.mit.edu/~kris/FreedomIndex.html
البته اطلاعات
یك مقدار قدیمی است. مال سال 1991. هنوز از شوروی ussrمی گه!! رتبه بندی كشورها از
نظر آزادی های اجتماعی است. شاخص های آزادی را هم كه معیار قرار داده جالبه. یكی از
موارد اصلی اش حق زبان مادری است برای قومیت ها. معیارهای سازمان ملل است.
علیرضا گفت:
حق زبان مادری در كشوری مثل ایران یعنی چه جوری باشه ؟
ما هم ترك داریم هم
كرد (من خودم كردم) هم عرب هم ارمنی خوب چه جوری هر كی به زبان مادر خودش درس بخونه
از مدرسه تا دانشگاه
نمیشه كه یه زبان واحد باید باشه ولی هر كی خواست تو خونه
خودش به زبان مادریش حرف بزنه
مینجق گفت:
اصل 15 قانون اساسی:
زبان و خط رسمی و مشترك مردم ایران فارسی است. اسناد و
مكاتبات و متون رسمی و كتب درسی باید با این زبان و خط باشد ولی استفاده از زبانهای
محلی و قومی در مطبوعات و رسانههای گروهی و تدریس ادبیات آنها در مدارس، در كنار
زبان فارسی آزاد است.
این مسئله ای كه شما می گویید در دنیا حل شده است.
راهكار های مدونی برای اجرایی كردن وجود دارد. كافی است به تجربه ی دنیا مراجعه شود
در چارچوب قانون اساسی راه حل های عملگرایانه و منطقی اندیشیده شود. در حال حاضر
این رویكرد منطقی وجود ندارد.
من خودم در این باره زیاد در این وبلاگ نوشته
ام:
http://yasamanfarzan.blogfa.com/post-325.aspx كامنت هایش را حتما
ببینید.
هرچند در این موضوع بسیار صحبت كرده ام ولی به خاطر اهمیت موضوع می خواهم دوباره
بحث را تكرار كنم.
اول از همه بگویم واقعا هم از عوامل احساس رضایت از زندگی
زندگی در محیط مانوس و استفاده از زبان مادری است. زبانی كه از زبان مادرت شنیده
ای. زبانی كه قصه های شیرین كودكی و لالایی های مادر و مادربزرگت به آن زبان
بوده.
وقتی یك فیلم به زبان مادری ات می بینی لذتی می بری كه هرگز از فیلمی به
زبان دیگر نمی بری. همین طور امثال و حكم به زبان مادری.
قبل از این كه به بحث
در مورد زبان های مادری مانند تركی كردی و... بپردازم یك نكته را روشن كنم. من زبان
فارسی را هم از مادرم آموخته ام. این زبان هم برای من زبان مادری محسوب می شود. از
شعرهای فارسی لذت فراوان می برم و.... تعصب من روی زبان فارسی كمتر از هیچ كدام از
هموطنان فارس زبان نیست.
خودتان كه در این شش سال وبلاگ نویسی من شاهد بودید چه
قدر روی املا و انشای فارسی حساس هستم. حساسیتی در حد وسواس! تا خدای ناكرده چهره ی
زیبایش را به ناخن نادانی نخراشم. (تعبیر از عباس اقبال آشتیانی).
این را تاكید
كردم كه بگویم اصرار من روی زبان مادری به معنای نفی زبان فارسی كه زبان مادری دوم
و زبان ملی ماست نمی باشد.
ببینید! این كه برای سواد اموزی دانش آموز حتما باید فارسی یاد بگیرد ضربه ی
بسیار بزرگی به این مملكت دارد می زند. چون در روستاها و حاشیه ی شهرها همه كس این
امكان را ندارد كه اول یك زبان دوم یاد بگیرد بعد سواد بیاموزد. من در تبریز با
بیسوادهای زیادی سر وكار داشته ام. حالا هم از طریق حمایتی كه از بنیاد كودك می كنم
با این مسئله از نزدیك درگیرم. چون سواد ندارند نمی توانند به هم نامه بنویسند.
مادر نمی تواند به فرزندش نامه بنویسد. نمی توانند آدرس ها را بخوانند. در صورتی كه
می شه الفبا را بدون اموختن فارسی به این قشر یاد داد. یك سواد آموزی نهضتی چند
ماهه منظورم هست. آموزش رسمی كه منجر به مدرك می شود منظورم نیست. آموزش رسمی باید
به فارسی باشد . اما كلاس های غیر رسمی نهضتی شبانه می توان برگزار كرد كه فقط
الفبا را آموزش می دهند. تا این حد بیاموزند آدرس می توانند بخوانند. جایی می روند
می توانند سردر را بخوانند و بفهمند آدرس درست رفته اندیا نه. با آن می توانند با
زبان خودشان به همدیگر نامه بنویسند. می توانید همین چیزهای كوچك چه قدر زندگی آنها
را به سمت مثبت متحول می كند؟! می دانید چه قدر این موضوع به نفع مملكت است؟!
می خواستم به مادر مدد جوی تحت كفالتم نامه بنویسم. موضوع حیاتی بود و می بایست
به او نامه می نوشتم. مادر مددجویم فارسی نمی دانست و من بلد نبودم به تركی نامه
بنویسم. به فارسی نامه نوشتم تا یكی برایش ترجمه كند.
نامه ظریف بود و باید دقیق
ترجمه می شد كه احساس منتقل می گشت.
متاسفانه نامه ای كه نوشتم اثری كه می
خواستم نگذاشت.
هنوز هم معتقدم قضیه همان قصه ی
"Lost in translation" بود.
شاید اگر می توانستم نامه را به تركی بنویسم كودك تحت كفالتم به جای آن كه در
كارگاه قالیبافی بپوسد درس می خواند و خانم دكتر موفقی می شد.
شاید بگویید چرا
تلفن نزدی! نمی شد! وضعیت طوری بود كه نمی شد.
به خاطر این چیزهاست كه من به
آموزش زبان زنده ی مادری ام اصرار می ورزم. یك چیز لوكس و یك هوس خام نیست. نیاز و
ضرورت است نه ژستی جلوی خارجی ها كه بگوییم ما به "اقلیتها" اهمیت می دهم و از این
حرفها. ضرورت زندگی است.
كیمیا پرسید:
كلاسهای آموزش زبان تركی یا كردی نداریم ؟ منظورم در بخش خصوصی است یعنی
كلاسهایی كه به صورت آزاد برگزار شود و هر كس كه مایل باشد بتواند به صورت اختیاری
در آن شركت كند مثل كلاس های آموزش زبان انگلیسی
مینجق:
متاسفانه خیر! نداریم. مجوز نمی دهند كه داشته باشیم. خیلی از تهرانی ها و...
هستند كه می خواهند این زبان ها را یاد بگیرند (به خاطر مسایل شغلی یا ازدواج یا
صرفا علاقه ی شخصی) اما آموزشگاه پیدا نمی كنند. جای تاسف بسیار هست. اگر مجوز می
دادند هم یك مقدار اشتغالزایی می شد هم مشكلات خانوادگی و شغلی بسیاری مرتفع می
گشت. این مسئله واقعا مشكل ساز است.
من نمی دانم داشتن چنین آموزشگاه هایی به
كجای دنیا بر می خورد. تازه كلی هم باعث همدلی و اتحاد ملی می شود. برخلاف آن چیزی
كه مخالفان مطرح می كنند!
كیمیا پرسید:
شما میدانید دلایلشان چیست ؟
مینجق:
اصلا برایم قابل فهم نیست. دلیل قابل قبولی نشنیده ام. فقط می خواهند زودتر صورت
مسئله را پاك كنند. دلایلشان بیشتر همان چیزهاست كه علیرضای عزیز هم در بالا اشاره
كرد. (البته ایشان منظوری جز روشن شدن مسئله نداشتند به نظرم.) این مسایل كه اشاره
كردند با اندكی درایت قابل حل است. در دنیا راهكارهای خوبی برایش وجود دارد. از
یونسكو كمك بگیرند راهنمایی های مدونی می تواندارائه دهد
اگر اجازه ی سواد آموزی به روشی كه گفتم (نهضتی و غیر رسمی به زبان مادری) بدهند
شخصی كه امكان مادی لازم برای وارد شدن به سیستم آموزش رسمی را ندارد همین طوری به
تدریج خودش خود به خود هم فارسی را از راه گوش دادن به رادیو تلویزیون و خواندن
كلمات نیمه آشنا یاد می گیرد هم سوادش به تدریج بیشتر می شود.
كافی است الفبا را
بیاموزد یاد بگیرد چه طور آنها را به هم بچسباند و كلمه بنویسد. بعدش كه ترسش از
این علایم جادویی ریخت به تدریج خود به خود یاد می گیرد.
گاهی یك مانع ذهنی
مانع از یادگیری می شود. یك نوع ترس. برای همه ی ما پیش آمده و می شناسیم. كافی است
این ترس بریزد.برای یكی در موقعیت اجتماعی و اقتصادی پایین تر این ترس ها صدچندان
هستند.
این ترس كه فروریخت یادگیری به سرعت پیش می رود.
یك بار یك تهرانی
اینجا شكایت كرد كه ترك ها كه فارسی بلد نیستند در تهران توی صف می زنند و وقتی
اعتراض می كنی به تركی چیزی می گویند و اعتنا نمی كنند. این هم از همان موانع هست
كه در اثر بیسوادی به وجود آمده. اگر سواد الفبا داشت و به زبان خودش در برگه ای
نوشته می شد "صف بایستید" نمی توانست خود را به كوچه ی علی چپ بزند و توی صف بزند.
مجبور می شد مانند بقیه ی شهروندان در صف بایستد.
برای همین هم هست كه در
كشورهای پیشرفته ی اروپایی این علامت ها را به زبان های همه ی اقلیت ها و مهاجرین
می نویسند. این كار را می كنند كه بهانه ای به دست كسی نباشد.
این یك راه شناخته
شده است برای دعوت از همه برای احترام به اصول شهروندی. بدون آن جامعه ی مدنی نمی
توانیم داشته باشیم.
از این منظر هم كه بنگریم توجه به زبان های محلی لازمه
داشتن همدلی و اتحاد مستحكم تر است. راهی منطقی و عملی.
همان طوری كه در بالا اشاره میزان اهمیت دادن به زبان های محلی در هر كشوری از
معیار های اصلی بین المللی برای ارزیابی آن كشور از جهت آزادی و دموكراسی است. هرچه
كشوری به این موضوع اهمیت بیشتری بدهد رتبه اش بالاتر می رود.
این موضوع چیزی
نیست كه با دین و ارزش های ما در تضاد باشد. چرا نباید با بها دادن به آن وجهه ی
بین المللی خود را بالا ببریم.
به خصوص وقتی این همه می تواند مشكل گشا
باشد.
متاسفانه برخورد منطقی با این مسئله نمی شود. مخالفان آن به دلایل واهی آن
را طرد می كنند. به دلایل غیر قابل قبول. می خواهند صورت مسئله را پاك كنند به جای
آن كه برای آن راه حلی منطقی بیابند.
اتفاقا درصد عمده ی كسانی كه به دلایل واهی
مخالفت می كنند خود زبان مادری ای به غیر از فارسی دارند!
اتفاقا خیلی از كسانی
كه دیده ام به این مسئله علاقه دارند اصفهانی هستند. از راه حل و بحث های هوشمندانه
ای كه موقع بحث در این موضوع ارائه می دهند معلوم است كه خوب به این موضوع فكر كرده
اند و فوایدش را درك نموده اند.
(از همین چیز اصفهانی ها خوشم می آید. آدم از
آدم عاقل ضرر و زیان نمی بیند!)
ماهی گفت:
یه نوع سواد مادربزرگ و پدربزرگهای ما دارن كه بش میگن "سواد قرآنی" اونا لازم
نیست فارسی یاد بگیرن. فقط قراره در حدی سواد داشته باشن كه بتونن قرآن رو بخونن كه
این هم مزایی كه شما میخوان داره!
مینجق:
بله! در قدیم این روش به كار گرفته می شد. موفق هم بود. ببینید! پیام مشروطه چه
طور در بین قشر مختلف مردم چرخید؟! با همین نوع سواد! با همین سواد و روش متفكرین
مشروطه كه آن زمان "روح القوانین منتسكیو" را به فرانسه می خواندند و در مورد
روبسپیر و.... مطالعه می كردند توانستند با اقشار فرودست جامعه ی تبریز و...ارتباط
برقرار كنند و بخش عمده ای از این مفاهیم را به آنها به زبان خودشان منتقل
كنند.
خیلی حرف بود! خیلی هنر بود! امروزه برایمان این ارتباط نزدیك و این
مفاهمه بین قشر روشنفكر و طبقه ی حاشیه نشین متصور نیست.
ماهی گفت:
اگه شروع كنیم برامون متصور خواهد شد
تعداد بی سوادهای كشور ما خیلی كم هست و
ما هم فقط می خواهیم به اونها كمك كنیم تا بتونن راحتتر زندگی كنند و از حققشون
آگاهتر بشوند
این كارها رو مساجد میتونند انجام بدهند و اتفاقا خیلی از طرف
جامعه هم استقبال میشه.
مینجق:
و اما دلیل اصلی و مهم برای اموزش ادبیات زبان مادری از منظر همتیپ ها ی
خودم.
مهم هست كه به ادبیات زبان مادری مان احاطه داشته باشیم. باید شعرها و
داستان ها و.... را بشناسیم. اینها بخش عمده ای از هویت ما را تشكیل می
دهند.
از این منظر باز هم توجه به این موضوع ضامن دوستی و همدلی بیشتر بین
اقوام ایران است.
ببینید! بیشتر شیرازی ها و نیشابوری هایی كه دیده ام ابراز
علاقه كرده اند كه ادبیات تركی و به خصوص منظومه ی حیدر بابا را یاد بگیرند. همان
فرهنگ كه سعدی و حافظ و عطار و خیام پرورده روی منظومه ی حیدر بابا هم آغوش می
گشاید. تعارف الكی هم نمی كنند چون یكی دو بیت از حیدر بابا را معمولا از حفظ دارند
(اگر تعارف الكی بود حفظشان نمی شد.)
Declaration on the
Rights of Persons Belonging to National or Ethnic, Religious and Linguistic
Minorities
Adopted by General Assembly resolution 47/135 of 18 December
1992
Article 4
1. States shall take measures where required to ensure
that persons belonging to minorities may exercise fully and effectively all
their human rights and fundamental freedoms without any discrimination and in
full equality before the law.
2. States shall take measures to create favourable
conditions to enable persons belonging to minorities to express their
characteristics and to develop their culture, language, religion, traditions and
customs, except where specific practices are in violation of national law and
contrary to international standards.
3. States should take appropriate measures so that,
wherever possible, persons belonging to minorities may have adequate
opportunities to learn their mother tongue or to have instruction in their
mother tongue.
4. States should, where appropriate, take measures in the
field of education, in order to encourage knowledge of the history, traditions,
language and culture of the minorities existing within their territory. Persons
belonging to minorities should have adequate opportunities to gain knowledge of
the society as a whole.
5. States should consider appropriate measures so that
persons belonging to minorities may participate fully in the economic progress
and development in their country.
واقعیت این است كه ما در آذربایجان معلم هایی نداریم كه
بتوانند چند صد هزار دانش آموز
مدرسه ای را به زبان تركی آموزش دهند. خودشان این
درس ها را به فارسی آموخته اند.
اگر زبان تدریس عوض شود معلم ها در آموزش جدید
در می مانند.
معمولا هر دوره ی تغییر نظام آموزشی هزینه ی سنگینی دارد. چندین
سال طول می كشد كه دست معلم ها بیاید چه طور به شیوه ی درس دهند و دانش آموزان آن
دوره ها ضربه می بینند.
آموزش پرورش استان های ما به اندازه ی كافی مشكلات
دارند. این ضربه می تواند سهمگین باشد.
به نظر من بهتر است تاكید روی "آموزش
زبان آیین نگارش و ادبیات زبان مادری" و ایجاد كرسی زبان تركی آذربایجانی و
فرهنگستان زبان و ادبیات تركی آذربایجانی باشد.
به نظر من اینها نیاز فعلی
ما هستند و در چارچوب قانون اساسی انجام پذیر هستند.
به علاوه هزینه ی زیاد
ندارند.
اشتراک و ارسال مطلب به:
فیس بوک
تویتر
گوگل
آردینی اوخو