سه شنبه 30 دی 1399
+0 به یه ن
فیس بوک تویتر گوگل
در ۲۰ سال اخیر بارها را شنیده ایم که امیرکبیر ایران را با امپراطور میجی ژاپن مقایسه می کنند و یادآوری می کنند امیرکبیر اصلاحات خود را اندکی قبل از امپراطور میجی شروع کرد. سپس سئوال می کنند که پس چرا ژاپن غول شد اما ایران ناکام ماند؟
من خودم دو سه تا پیش فرض تلویحی این مقایسه را قبول ندارم.
یکی این که امیرکبیر سراسر خوبی، نیکی، پاکی، عقل و درایت و هوشیاری بود و مخالفانش سراپا پلیدی و کجی و فساد و بلاهت و بی لیاقتی.....
این دوگانه امیرکبیر پاک و اهورایی در مقابل قاجار و به خصوص مهد علیای اهریمنی را در زمان پهلوی با سریال هایی مثل سلطان صاحب قران در ذهن مردم چپاندند و مثل بسیاری دیگر از آموزه های پان ایرانیستی- در بعد از انقلاب با یک مقدار رنگ و لعاب اسلامی و شیعی بازتولید نمودند.
امیرکبیر خدمات چشمگیر و بی نظیر به ایران کرد اما برخی ناپختگی هایی عجیب و باورنکردنی و غیر قابل توجیه و غیر عقلانی هم از او سر زد که سرش را برباد داد. آن مرد میانسال باید می فهمید که وقتی ناصرالدین نوجوان تازه به تخت نشسته -که سلطنتی را که بی هیچ خونریزی و زحمتی به دست آورده بود صد در صد مدیون درایت و از خودگذشتگی سالیان دراز مادرش بود- وی را بر تخت صدراعظمی نشاند یک انگیزه اصلی داشت: جفتک پرانی نوجوانانه به شکم مادرش وبه رخ کشاندن این که مردی شده از جنس سلاطین و هر غلطی که بخواهد می کند و صدر اعظمی مخالف میل مادرش بر می گزیند و به او اختیارات تام می دهد.
از منظر شاه نوجوان- تا وقتی مخالف میل مادرش باشد- به جای امیر کبیر هر کسی می توانست باشد.
دغدغه واقعی شاه نوجوان در آن مقطع، جفتک پرانی به مادر قدرتمندش برای اظهار بزرگ شدن بود نه عمران و آبادانی کشور.
امیرکبیر اما این اعتماد و انس نوجوانانه پسرک (ناصر الدین شاه ) را زیادی جدی گرفت و به قابلیت های کم نظیر خودش نسبت داد. به اعتبار همین اختیارات هم مدام به درباریان و در راس آنها مادر شاه تاخت تا جایی که به او در جمع فحش های رکیک می داد. از جنس همان فحش های رکیک که بین مردان نظامی بسیار معمول و مرسوم بوده و هست. اما این مرد نظامی (امیرکبیر) نفهمید که دربار جای دادن این فحش ها به مادر شاه نیست. اون هم در نظامی پادشاهی موروثی که کل مشروعیت شاه به این بر میگردد که پسر پدرش باشد! مهد علیا هم که اون قدر سیاس بود که توانسته بود بین اون همه مدعی تخت پادشاهی پسرش را بدون خونریزی بر تخت نشاند خیلی راحت از فحش های ناموسی که امیر کبیر به او در جمع می داد استفاده سیاسی می کرد که به شاه جوان بگوید با این فحش ها مشروعیت تو را زیر سئوال می برد.
گویا در یک نخجیر امیر کبیر به شوخی به ناصرالدین شاه گفته بود مادرت را نشانه بگیر.
تصور کنید ! اون هم در فرهنگ ایرانی که از زبان مسن تر ها نمی افتد که قدر مادرت را بدان. معلومه که در جمع خیلی تاثیر منفی می ذاره و آنتن های خیلی ها را روشن می کنه.
چنان که اغلب اتفاق می افتد جفتک پرانی نوجوانانه شاه جوان به شکم مادرش اندکی بعد فروکش کرد و بازگشت به آغوش مادر!
امیرکبیر اما با این کارهای نسنجیده و ناپخته برای خودش دشمنان قدرقدرتی آفرید. طبیعی بود آخر و عاقبتش چنین باشد.
اگر تنها به مبارزه با فساد و محدود کردن اختیارات سیاسی درباریان می پرداخت باز هم دشمنانی می یافت که بخواهند او را به زیر بکشند و احتمالا موفق هم می شدند. اما نه در حد کشتن. اگر تا فحش های رکیک به مادر شاه پیش نمی رفت مهدعلیا باز هم او را زیر می کشید اما دیگه نقشه قتل او را نمی کشید -به خصوص که دامادش هم بود. چند سالی در کاشان می ماند و باز هم در فرصتی دیگر-به خصوص وقتی خزانه خالی می شد و نیاز به تدبیر مدبران پیش می آمد- دوباره محبوب دربار می شد و به قدرت باز می گشت. در آن صورت، مردم مرده پرست و مظلوم پرست ایران از امیرکبیر اسطوره ای که الان ساختند نمی ساختند. اما در مجموع نفعی که به کشور می رساند صدچندان می توانست باشد .(هرچند قهرمان دو سریال دراماتیک بعد از مرگش نمی شد و نامش را در هر خانه باز نمی شناختند.) به علاوه اگر زنده می ماند در همان کاشان هم می توانست ده ها کار مفید انجام دهد، به کارهای مردم محل بپردازد (همان طوری که مصدق در تبعیدش در احمد آباد می کرد)، می توانست کتاب بنویسد و تجاربش را مدون نماید و به نسل بعد منتقل کند. به جای همه این کارها چهار تا فحش ناموسی به مادر شاه داد و او را کشتند و قهرمان دل های ملت ایران شد!
از اون ور هم من ژاپن را قبله آمال نمی دانم. ژاپن زمان امپراطور میجی را که دیگه اصلا مدینه فاضله نمی دانم.
به هر حال بر می گردیم به سئوال اول:
چرا امیرکبیر به اهدافش نرسید اما امپراطور میجی رسید؟
به نظرمن اصلی ترین و بدیهی ترین دلیل این بود که امیر کبیر صدراعظم بود (قدرت سوم بعد از شاه و مهدعلیا که به غلط خود را قدرت اول پنداشته بود.مهدعلیا را که به عنوان یک زن آدم حساب نمی کرد. شاه را هم بچه می دانست.) اما امپراطور میجی واقعا نفر اول کشورش بود. کسی نبود که بتواند با چرخش قلمی در حال مستی، امپراطور را اعدام کند.
نتیجه ای که می خواهم بگیرم این هست: اگر راس هرم قدرت ناکارآمد باشد اصلاحات در رده های پایین با یک فوت بالادستی ها از بین می رود.
به نظرم بحثی هم بکنیم در مورد جریان های قدرتمند در کشور.
این نکاتی که در مورد امیر کبیر گفتم سرآغاز خوبی است. اون لینکی هم که درباره مهد علیا گذاشتم، تاریخ را از منظر دیگری به ما می نماید.
از قرار معلوم از زمان ساسانیان به این سو (شاید هم حتی از زمان های قدیمی تر) یک سری خاندان های دیوانسالار در ایران بوده اند. سلسله ها می آمدند و می رفتند اما دیوانسالاران در یک قدمی قدرت می ماندند. این سری اتیکت هاو آداب را پدران به پسران می آموختند.
اسدالله علم از یکی از این خاندان های دیوانسالار ریشه دار بود.
دیوانسالاران را سراپا بدی یا خوبی دانستن راه به خطا رفتن هست.
فسادهایی هم بیش و کم داشتند اما هنرهایی هم داشتند و پروریدند.
خاطرات علم را که می خوانیم برای ما سئوال پیش می آید که چه طور مردی با هوش و درایت و سواد او قبول می کند عمری توسری خور بالادستش باشد. برای ما که از آن خاندان های دیوان سالار نیستیم غیر قابل فهم هست اما امثال او نسل اندر نسل همین گونه پرورش یافته بودند. حمله مغول دیده بودند، حمله افغان ها دیده بودند، اما مانده بودند. با همین آداب.
دراین میان هر از گاهی یکی مثل امیرکبیر هم ظهور می کرد که از خانواده های معمولی بود اما به واسطه هوش و استعداد سرشارو اندکی شانس و اندکی هم حمایت یکی از اشراف بالا می آمدند . اینها رشد خود را مدیون توانمندی خود می دیدند. به علاوه به مناسبات قدرت داخل دربار آشنایی نداشتند و برعکس اسدالله علم نمی توانستند (یا دون شان خود می دانستند) که با قواعد بازی قدرت بازی کنند. دنبال این بودند مناسبات را بر هم بزنند. این طوری برای خودشان دشمن می ساختند و سر بر باد می دادند!
مثل ستاره ای می درخشیدند و بعد افول می کردند.
گذشت و گذشت تا به دوران مدرن رسیدیم. از زمان عباس میرزا برخی از این دیوانسالاران فرزندان خود را برای تحصیل به فرنگ فرستادند. سپس مدارس عالیه افتتاح شدو تحصیلات عالیه همه گیر شد. در اواخر دهه چهل و دهه پنجاه دانشگاه ها انبوهی از امیر کبیران تولید کردند. انبوهی از مردان و زنان جوان که از خانواده های دیوانسالار نبودند ولی به واسطه لیاقت خودشان و گذر از سد کنکور و بهره مندی از آموزش رایگان به درجه ای رسیدند که می توانستند پست و مقام هایی را بگیرند که قبلا در انحصار خانواده های دیوانسالار و به طور موقت و مقطعی تک و توک نوابغی چون امیرکبیر بود.
اینها هم مثل امیرکبیر رفتار می کردند نه مثل اسدالله علم.
خواستند نظم موجود و بالانس قدرت را به کل عوض کنند.
الان دیگه بعد از ۴ دهه پس از انقلاب اون خانواده دیوانسالار قدیمی در موازنه نیروهای قدرت در ایران رقمی نیستند. اگر خیلی زرنگ بوده باشند برخی از املاک خود را در جریان مصادرات اول انقلاب حفظ کرده اند . اگر زرنگ بوده باشند نذاشته اند عتیقه های شکستنی شان در بمباران ده شصت نابود شود. اگر این زرنگی ها را کرده باشند هنوز به لحاظ مالی جزو صدک بالای جامعه هستند اما به لحاظ سیاسی محلی ندارند.
الان نیروهای قدرت جدیدی در موازنه های قدرت سیاسی کشور وارد شده اند.
کسی که کار سیاسی می کند باید نیروها مطرح در موازنه قدرت را بشناسد و ارزیابی ای از نیروهای هر کدام داشته باشد. والا یا به قدرت نمی رسد یا اگر به قدرت برسد مثل امیر کبیر به سرعت به زیر کشیده می شود.
اونهایی که می خواهند قدم در راه کار سیاسی بذارند احتیاج دارند که نیروهای سیاسی موجود و میزان قدرت آنها را بشناسند.
همین طور لازم هست که در مورد پشتوانه اجتماعی این نیروها و توزیع جغرافیایی آنها و نیز توزیع مشاغل پشتوانه اجتماعی و ..... برآوردی داشته باشند تا بتوانند برای کسب قدرت برنامه ریزی کنند.
قدرت پایدار منظورم هست.
کسانی که چنین ارزیابی هایی ندارند و از روی ایده آلیزم یا حس خودبزرگ بینی (که من به تنهایی تاریخ و جغرافیا و اجتماع را تغییر خواهیم داد) وارد عرصه شوند دیر با زود سرشان به سنگ می خورند. شاید شانسی بیاورند و به طور موقت نورچشمی قدرتمندان قرار گیرند و در مقطعی بدرخشند اما افول خواهند کرد.
من به عنوان یک شهروند غیر سیاسی، دوست دارم افراد واقع بین که این گونه ارزیابی ها را می کنند وارد میدان سیاست شوند نه آن یک دوره بیایند سروصدا کنند امید ببخشند بعدش هم با یک فوت شکست بخورند و امیدها را ناامید سازند و ناخواسته باعث شوند تخم دلسردی در میان مردم کاشته بشه و به این نتیجه برسند که کار این مملکت درست شدنی نیست.
چرا درست شدنی نباشه؟! منتهی سیاست مدار واقع بین می خواد.
پی نوشت:
در این فیلم زنده یاد هدی صابر نشان می ده که مصدق در تبعیدش در احمدآباد چه ها کرد.
اگر فیلم را ندیدید حتما توصیه می کنم ببینید. در جایی از فیلم اشاره می کنه مصدق چگونه ریشه دزدی و کجی و قانون گریزی را در ده از بین می بره.
بعدش یکی از روستایی ها می گه هنوز هم که هنوزه فرهنگ این ده با ده های دیگه فرق داره، اینجا دزدی و خشونت خانوادگی پیدا نمی شه (نقل به مضمون).
من فکر کردم مرد روستایی داره یک پز الکی می ده و جدی نگرفتم. اما بعدها دیدم یکی از آشناها که میخواست باغی بخره می گفت در همان ده مصدق می خواد بخره چون که فهمیده اونجا دله دزد پیدا نمی شه و در نتیجه ملک هایش مرغوب تر از ملک های مشابه در ده های دیگه است. فهمیدم پیرمرد بیراه نمی گفته! تازه این ماجرا که من می گم مال دست کم ده سال بعد از صحبت های اون پیرمرد روستایی هست!
اشتراک و ارسال مطلب به:
فیس بوک تویتر گوگل