خاطره ای از کوچه نوفل لو شاتو

+0 به یه ن

چند سال پیش می خواستم ویزای فرانسه بگیرم. کنسولگری برای ساعت ۸:۲۰ دقیقه صبح وقت داده بود. ساعت یک ربع به هفت خودم را  به جلوی کنسولگری رساندم و دیدم حدود ۳۰ نفر آدم اونجا ایستاده  اند.  کاشف به عمل اومد کنسولگری به همه آنها برای ساعت ۸:۲۰ دقیقه وقت داده است. 

همان طوری که می دانید نسخه فتنه انداختن بین آدم ها دقیقا همین است که  کنسولگری فرانسه انجام داده بود. طبعا ۳۰ نفر همزمان نمی توانستند بروند داخل و دعوا می شد! همه هم خود را محق می دانستند.
در همین فکر بودم که یک خانم جوان و شیک و زیبا جلو آمد و از من خواست تا نامم را بگویم تا در لیست اش  یادداشت کند و به من نوبه دهد. اون خانم هم یکی مثل بقیه ما بود. یک ایرانی که  به او هم کنسولگری  برای ساعت ۸:۲۰ وقت داده بود.
خوشبختانه همه ما، ایرانیان حاضر در پیاده روی جلوی کنسولگری فرانسه، این قدر شعور داشتیم که بدانیم اگر بخواهیم  اصرار کنیم که حتما باید ساعت ۸:۲۰  وارد کنسولگری شویم فقط اعصاب خودمان را خرد می کنیم و مایه تفریح «نرون وار» کسانی می شویم که با این نحوه زمان دهی قصد داشته اند «ما جهان سومی ها» را جان هم بیاندازند و به حماقت شان بخندند. علت و  انگیزه دیگری برای این گونه نوبت دهی نمی بینم! هر عقل سلیمی ایجاب می کرد که   با روشی  به غیر از  این روش مردم آزارانه عمل می کردند.
نمی خواهم بگویم هر که در سفارت فرانسه هست از این گونه عقده ها دارد. (اتفاقا اَتَچه علمی و فرهنگی چند سال پیش سفارت فرانسه را  نسبتا از نزدیک می شناختم. جزو نجیب ترین  و متواضع ترین آدم های روزگار بود.) اما کسی را که  مسئول نوبت دهی است و به این گونه فتنه انگیز نوبت می دهد جز به نرون صفتی به چه چیز دیگر می توان متصف دانست؟
نمی توان گفت که تقصیر یک کارمند جزء  (احتمالا ایرانی ) است. چون وقتی هر روز این بساط را در جلوی کنسولگری به راه می انداختند می بایست آش آن قدر شور شده باشد که خان (جناب سفیر) هم فهمیده باشد. من جای او بودم هیچ خوش نداشتم جلوی سفارتم یک ایل هر روز بایستند و سر وصدا کنند و احیانا دعوا کنند. حتما دستور می دادم سرو سامانی به نوبت دهی بدهند. این  بساط هیچ معنایی از نظر من ندارد جز این که مقامات بالای سفارت از این قبیل فتنه انگیزی ها، «خر کیف» می شوند و احساس تشخص می کنند. و الا از جهت امنیتی هم که در نظر بگیری صلاح سفارت در این هست که دور وبرش خلوت باشد و افراد با خونسردی وارد شوند نه  با خشم. این طوری اوضاع بهتر تحت کنترل خواهد بود.

بگذریم! برگردیم به سراغ خاطره خودم.
خلاصه همه مان برای این که دعوا نشود اون خانم را به عنوان آتوریته ای که به این بی نظمی سروسامان دهد قبول کردیم. با این که هیچ کدام همدیگر را نمی شناختیم و بعد از آن هم قرار نبود همدیگر را ببینیم.
صف بستیم و با ادب و احترام به یکدیگر منتظر ماندیم و یکی یکی رفتیم داخل. در داخل هم به خاطر بی نظمی کنسولگری بسیار وقت مان تلف شد اما دست کم در صف اعصابمان خرد نشد. در صف اتفاقات جالبی افتاد. زمانی که نوبت خود آن خانم شد  مسئولیت را به کس دیگر سپرد. یه آقایی با چمدان بزرگ صبح  همانروز با اتوبوس از اصفهان رسیده بود. چمدان را که طبعا نمی ذاشتند  داخل ببرد. مونده بود چی کار کنه.  افراد در صف پیشنهاد کردند ببره بده به کسبه محله تا برایش نگه دارند. همین کار را کرد.  یک پسر جوان با تبلتش اومده بود. موقع رفتن به داخل سفارت آن را به یکی دیگه در صف  سپرد تا برایش نگه بداره. به یک نفر کاملا غریبه تبلتش را سپرد! درجه اعتماد  در همین صف بندی در عرض حدود ۴۵ دقیقه  به این حد رسید!

به نظرم کار گروهی که با هم کردیم و خردجمعی ای که آن روز نشان دادیم جای تامل و الگو برداری دارد. متاسفانه،  اغلب به دلیل بی لیاقتی بالادستی ها ما با  بلبشو های زیادی رو به رو می شویم. بهتره خودمان دست کم نظمی به اوضاع دهیم. قدر افرادی مثل اون خانم که جلو می افتند و نظمی به اوضاع می دهند باید دانست. بیخودی نباید با امثال او لج کرد.



اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ ]