می شد به آینده امیدوار بود اگر اون دسته از زنان و مردان ایرانی که صبح تا شب بیدار می مانند و در فضای مجازی در مورد نیچه و ابرمردش و تازیانه اش بحث می کنند یک دهم آن زمان را وقت می گذاشتند و در مورد تجارب تلخ و شیرینی که در 40 سال اخیر در همین ایران پشت سر گذاشته ایم بحث منطقی می کردند: انقلاب، جنگ، بازسازی، جنبش های گوناگون اجتماعی، زلزله های گوناگون و بسیج عمومی برای کمک رسانی، تشکیل نهادهای مردمی گوناگون و انجمن ها و سرانجام مافیایی و سراشیبی اغلب آنها و موفقیت برخی شان و ...... هر کدام دنیایی از تجریه اند. دریایی از قهرمانی ها و ندانم کاری ها. اگر در سطح وسیع این تجارب باز بینی شود می توان امید داشت که اشتباه های گذشته تکرار نشود. می توان امید داشت که در آینده از فرصت ها بهتر استفاده شود. می توان امید داشت که از دل این بحث ها ایده هایی نو برای آینده زاده شود. ایده هایی پخته و کار آمد.
اما من این همت عمومی را نمی بینم. هر پیشنهادی هم که در این راستا کرده ام با کوه یخ برخورد کرده است.
یک پیشنهادم این بود که دسته جمعی ماهنامه هایی بخوانیم که تجاربی از آن دست را که در بالا گفتم به طور مدون بررسی می کنند . سپس با هم در مورد مقالات آنها و آن چه که می توانیم بکنیم همفکری کنیم. استقبالی نشد.
یک عده در جامعه ما دنبال پول هستند و جز به پول آوردن و خرج کردن آن به چیزی نمی اندیشند. یک عده دیگر آن قدر مشکلات دارند که از آنها انتظار فکر کردن به موضوعی دیگر نمی توان داشت. این دو با هم اکثریت قاطع جمعیت را تشکیل می دهند. باقی مانده هم هر کدام نوعی خود را مشغول می کنند و باز حالی و حوصله ای برای این قبیل پیشنهادها ندارند. یک عده شان شبانه روز در مورد نیچه و شوپنهاور بحث می کنند. یک عده شان هم دنبال آرامش هستند و همدیگر را دعوت به مثبت اندیشی و گل و بلبل دیدن دنیا می کنند. نتیجه آن می شود که دید تحلیلی و انتقادی را که پیش نیاز آن قبیل همت هاست تعطیل می کنند.این دوستان بیش از هر چیز دنبال آرامش هستند و دید تحلیلی و انتقادی مخل این آرامش هست.
خلاصه این نوع پیشنهاد ها که من می کنم با استقبال چندانی مواجه نمی شود. نه آن که اصلا کسی نپذیرد! هستند کسانی که استقبال می کنند اما برای یک تحول اجتماعی این درصد کوچک از مردم کفاف نمی دهد. دست کم اگر آن عده که دنبال نیچه و ابرمردش و تازیانه اش که بر بدن زن فرود می آید به جای این فانتزی شلاقین به دنبال نگرش تحلیلی به تاریخ معاصر و اندیشیدن برای طرحی نو بودند باز امیدی بود. دنبال آرامش بودن برای من قابل درک هست. گوهری ناب به دست می آورند. حتی آنهایی را که به دنبال پول هستند درک می کنم. بالاخره پول حلال مشکلات هست. اما آنان را که نیچه بلغور می کنند نمی فهمم. چی به دست می آورند که شب تا صبح خواب را هم در فانتزی شلاق نیچه بر خود حرام می کنند؟!
دوستی با جمله بندی ای که مرا نیازارد مودبانه چیزی گفت که بدون زرورقش این گونه می شود:" نمی فهمی که نمی فهمی! مردم در مورد هر چیزی که دوست دارند و جالب می پندارند بحث می کنند. اصلا به تو چه؟! سرت به کار خودت باشه." البته با جمله بندی فاخر و مودبانه این را گفت. به هر حال نحوه جمله بندی اش مهم نیست. حرف درستی است. نمی فهمم که نمی فهمم. مردم برای این که من درکشان می کنم تره هم خرد نمی کنند. راه خودشان را خواهند رفت.
من فقط می گویم می شد به آینده امیدوار بود اگر......
و نمی توان به آینده امیدوار بود وقتی .....
تضمینی نیست اشتباهات گذشته تکرار نشود وقتی ......
اگر اشتباهات گذشته تکرار شود در فقدان صبوری و از خود گذشتگی و فداکاری هایی که زمانی رایج بود، چه شود!؟
به نظر شما آیا می توان امیدوار بود وقتی ......
اسفند ماه امسال انتخابات مجلس خواهد بود. اگر قرار باشد چهره هایی جدید با فکری نو و ایده ای نو به میدان آیند از همین الان ما باید دست کم بحث هایی نظری در مورد ایده های نو بشنویم. من که چیزی نمی شنوم! شاید هم هست من خبر ندارم. به هر حال اگر همه گیر بود به گوش من هم باید می رسید. لابد باز سر و صدای همون دعوای نخ نما و تکراری اصولگرا و اصلاح طلب را دم انتخابات یک مقدار زیادتر می کنند. مردم را از جناح مخالف می ترسانند تا بروند به خودشان رای بدهند! دیگه بازی شان خیلی تکراری شده و ما هم فهمیده ایم که اینها با هم قوم و خویشند و آخر هفته هم می روند سر یک سفره می نشینند و به ریش آنها که دعوایشان را باور کرده اند می خندند!
فکری نو می خواهیم ایده ای نو، نگرشی نو. این فکر نو، ایده نو و نگرش نو نه از تازیانه نیچه بیرون می آید نه از دعوای جناحین و نه از پول پرستی.
باز شاید این گروهی که دنبال آرامش هستند فکری نو در اندازند. به اون دسته یک کمی شاید بشه امید بست به شرط آن که گفتمان "گل و بلبل دیدن" را به سوی "گل کاشتن و بلبل رها کردن" سوق دهند. من زیاد از این چیزها سر در نمی آورم. اما تجربه ظهیرالدوله جالب و در خور تامل هست.
به هر حال تصمیماتی که سیاستمداران می گیرند تبعاتی دارد عینی. این طور نیست که با گل و بلبل پنداشتن تبعات آن را بتوان نادیده گرفت.
بذارید یک مثال بزنم. فرض کنید در اتاقی نشسته ایم و هوا بسیار سرد هست. داریم یخ می زنیم. یکی می گوید همه چیز عالم ذهن هست. تصور کنید که هوا گرم و مطبوع هست تا دیگر زجر نکشید. دیگری می گوید بیایید در مورد شلاق نیچه بر بدن زن صحبت کنیم مشغول بشویم. سومی می گوید بیخیال سردی هوا! عوضش من سکه های طلا دارم. چهارمی می گوید:" سردی هوا هم شد درد؟! شما درد های بدن مرا می دید چه می گفتید؟! وقتی من دردهایی بالاتر دارم شما بیجا می کنید از سردی هوا شکایت می کنید." بالاخره پنجمی می گوید بلند شویم ببینیم می توانیم بخاری را روشن کنیم. من طرفدار پنجمی هستم.
اشتراک و ارسال مطلب به:
فیس بوک تویتر گوگل