پارسال اندكی پس از زلزله من متن زیر را منتشر كردم:
من در لهجه شناسی زیاد خوب نیستم. اما اگر اشتباه نكنم این سرود با لهجه ی مردم قاراداغ (همان منطقه ی زلزله زده) است. درست می گویم؟! سرود اوایل جنگ تحمیلی است. من از آن دوران خاطره ای ندارم اما گویا آنها كه یك مقدار سنشان از ما بیشتر است از این سرود خاطره ها دارند. به خصوص در جنوب و در مناطق جنگی.
من بیشتر از این سرود خلبانان خاطره دارم. لهجه ی این یكی مال تبریز است.
تا جایی كه اطلاع دارم اجداد ستارخان از قاراداغ به تبریز مهاجرت كرده بودند. این مردم همیشه حماسه ساز بوده اند. حماسه در خون آنهاست. این مصیبت را هم قهرمانانه پشت سر خواهند گذاشت!
این مصیبت و حضور قهرمانانه عاشقانه و حماسی نیروهای مردمی چهره ی قاراداغ را برای همیشه دگر گون خواهد كرد وبه دنبال آن آذربایجان هویتی مدرن تر خواهد یافت. قاراداغ به علت موقعیت جغرافیایی اش نسبتا ایزوله بوده است. این حضور گرم و گسترده تاثیر فرهنگی انكار ناپذیری خواهد داشت. روح حماسی كه با این ارتباطات سازنده و دوستانه در بیامیزد شاهد شكوفایی های بسیار خواهیم بود. یاشاسین!
بخشی از "سرود خلبانان":
حق یؤلوندان دین یؤلوندان دؤن مزلر! نه قدرقدرتلری وار جانلاردا!
حماسه سازان سال ۹۱ كه برای كمك راهی قراداغ شده اند برای شنیدن " آفرین! دمت گرم" نرفته اند كه با شنیدن "بكشید كنار" دست بردارند. كسانی كه خیال می كنند با چند غرولند این مردم را از راهی كه می خواهند بروند بازدارند این مردم را نشناخته اند كه
حق یؤلوندان دین یؤلوندان دؤن مزلر! نه قدرقدرتلری وار جانلاردا!
تا وقتی كه وجدانشان می گوید حضورشان لازم است حضور خواهند داشت. حالا بقیه می خواهند تشویق كنند یا نكوهش!
تبریز همیشه از قاراداغ مهاجر پذیر بوده. پس بدانیم كه تبریز مدرن بدون قاراداغ مدرن امكان پذیر نیست! یك چیزی می خواهم بگویم كه در جو خانواده های قدیمی تبریز از جمله ی خانواده ی خودم اصلا نمی شود گفت. اما به نظر م باید گفته شود. باید تحلیل شود. خوب! ما خانواده های قدیمی تبریز فرهنگ خودمان را داریم كه خیلی نكات مثبت دارد. بی اندازه به آن دلبسته ام. بخش بزرگی از هویتم را تشكیل می دهد. هركسی داستان سارا را بخواند عشق و علاقه ام را به این فرهنگ در می یابد. اما خودمانیم ها! این فرهنگ كاستی هایی هم دارد. بذارید یكی اش را بگویم. جوان ها ی سی -چهل ساله از خانواده های متمول و قدیمی تبریز با هوش استعداد و تحصیلات عالیه و البته "باشعور تبریزی" خود را بازنشسته می كنند و كارشان می شود "شجره نامه" تنظیم كردن و عتیقه های خانوادگی را نگه داشتن و به باغ های موروثی سر كشیدن و مهمانی دادن و اگر خیلی فعال باشند مسافرت رفتن. حیف این همه پتانسیل كه تنها به این كارها می گذرد. چرا؟! چون در این دنیای جدید نمی خواهند ریسك كنند. زندگی شهری چند صد ساله توام با رفاه جرئت ریسك كردن را از آنها گرفته. به قول خودشان زمانه بد شده و در شان خودشان نمی بینند كه با هر كس و ناكسی طرف حساب شوند! این كه نشد! در محیط كار همه جور آدم هست. برای ما كه قرار نیست قرق كنند!! شاید هم تاكید بیش از حد روی همان "شعور" باعث شده! نمی دانم! به هز حال چیز خوبی نیست. باز ما خانم ها بیشتر قدرت ریسك و ambition داریم . اغلب مردهای همسالمان كه روزشماری می كنند بازنشسته شوند و از قیل و قال محل كار كه با روحیه شان نمی سازد دور شوند. خوب! این خوب نیست. این جوری جامعه دچار ركود می شود. برعكس اغلب كسان كه در خانواده های قدیمی تبریز بزرگ شده اند من پدیده ی مهاجرت به تبریز را خیلی مبارك می دانم. مهاجران قاراداغ با این روح حماسی مانند خونی در رگ های تبریز می توانند باشند. اگر آموزش خوب داشته باشند اگر با قواعد زندگی شهری آشناتر بشوند واقعا حضورشان در تبریز خیلی سازنده خواهد بود. این واقعه ی شوم می تواند پیامد های مثبت دراز مدتی داشته باشد. كاش این حضور گرم مردمی ادامه پیدا كند! اگر ادامه پیدا كند آن چه كه گفتم حاصل می شود. البته برای ادامه ی حضور نهادینه شدن لازم است. ای كاش برخی از این نهاد های مردمی كه الان تشكیل شده اند هدف فاز دوم خود را چیزی قرار دهند كه به این نكته كه گفتم عنایت دارد.
اشتراک و ارسال مطلب به:
فیس بوک تویتر گوگل